ريشه هاي مشروطه در هزار توي تاريخ ايران

ريشه هاي مشروطه در هزار توي تاريخ ايران

به همين اعتبار، نمي توان بي اشاره اي كوتاه به اين ريشه ها، به ناگهان از پديده اي انقلابي، به نام انقلاب مشروطيت ايران و از روزگار مظفرالدين شاه قاجار كه در سال 1296 هجري قمري چشم به جهان گشود و در روز 19 ذيقعده 1324، پنج روز پس از امضا سند مشروطيت ايران درگذشت، شروع كرد.
به گذشته هاي دور تاريخ ايران برگرديم و ببينيم كه انديشه اجماع، در تصميمي مهم، براي اداره امور كشور را، از تا كدام روزگار تاريخ خود مي توانيم آغاز كنيم.
نام شهر زيبا و باستاني همدان، ما را به هنگام پرداختن به موضوع مشرطيت، به گونه اي غافلگيركننده، به آغاز و سپيده دم تاريخ خود، يعني روزگار مادها باز مي گرداند.
مادها را در آغاز كار مدني خود، پيش از سده ششم پيش از ميلاد، عادت و سنت چنين بود كه در كارهاي مهم مدني از دانسته هاي همه پيران و ريش سفيدان و انديشمندان خود استفاده كنند. آنها براي اين منظور در جايي جمع مي شدند كه در آنجا همه حاضران درباره موضوعي كه درباره آن نياز به اجماع بود، دانا بودند. يعني همه دان بودند ... از همين روي رفته رفته جايگاه تجمع به همدان شهرت يافت. البته به زبان آن روز هَكمَتانَه كه همين هَمَدانِ امروز باشد.
بنابراين نخستين سند درباره مشروطيت ايران نام شهر زيبا و خوش آب و هواي همدان است، كه نسيم مشروطيت از آنجا خاسته و ورزيده است.
دومين سند ما درباره مشروطيت مي تواند مربوط باشد، به نيمه سده ششم هجري و آن روزي كه هفت تن از بزرگان پارسي براي انتقال قدرت از شاخه اول خاندان هخامنشي، يعني از خاندان كورش، به شاخه دوم، يعني خاندان آريامَنَه، براي تصميم گيري گرد هم آمدند. اين دو خاندان در حقيقت پسر عموهاي يكديگر بودند.
البته اين بار شيوه رسيدن به اجماع، از گونه اي ديگر بود، كه اندكي افسانه آميز به نظر مي آيد. اما هر چه بود، مهم اين بود كه گزيدن رهبر مشروط بود!
بزرگان شوراي گزينش شاه كه در تاريخ به هفت تنان شهرت يافته اند، بنا را بر اين گذاشتند، تا به هنگام فلق، بيرون از شهر بر اسب نشينند و اسب هر كدام كه زودتر شيهه كشيد، به شاهي برگزيده شود و به شهسواري در آيد. داريوش كه مهتري خوش انديشه به نام اوبَرَه داشت، به درخواست داريوش، به ياري انديشيد. شب هنگام مادياني را كه مهرش در دل اسب داريوش بود، در گذري از بيرون از شهر بست و آنگاه اسب داريوش را با چند بار بر گرد او چرخاندن برانگيخت. پگاه روز بعد، هنگامي كه ياران را گذر به نزديكي محل ماديان افتاد، ناگهان اسب از پيش انگيخته داريوش شيهه بركشيد. بي درنگ ياران داريوش از اسب به زير آمدند و زانوي فرمانبرداري زدند.
اهميت اين داستان، نه در ارزش تاريخي، بلكه در بار فرهنگي آن نهفته است. مردم ايران در هميشه تاريخ، هر جا كه خود را از نظر آگاهي از روند رويدادي تنگدست ديده اند، كوشيده اند تا به نحوي با باورهاي فرهنگي خويش به خود كمك كنند و اگر كسي آنها را در چگونگي رويدادي نمي گذارد، خود چند و چوني براي خود بسازند. شگفت انگيز است كه در افسانه اسب دوران ساز، نقش تعيين كننده، بدون هيچ گونه نگراني، با ترفند است و اسبي كه براي ايجاد ارتباط با جفت شيهه كشيده است و شيهه عاشقانه اسبي در فلق است كه سزاواري داريوش را براي به دست گرفتن بزرگ ترين قدرت روي زمين تاييد كرده است. البته به رغم پرهيز داريوش از اشاره با نام كورش و وادار كردن مورخ براي يافتن دليلي موجه براي اين تسامح، كوشش داريوش در تاكيدهاي مكرر بر همپشتي اهورامزدا و پافشاري او براي پرهيز از دروغ، با داستان اسب دوران ساز سازگار نيست. شايد تنها در شعار مكرر كشوري كه اسبان خوب دارد بتوان حكمي يافت!
سومين نشاني كه در پيوند با روش اجماع و مشروطيت يافت، مربوط مي شود به دوره طولاني اشكاني. يعني 250 پيش از ميلاد تا 226 ميلادي.
اشكانيان نخستين خاندان فرمانروايي بودند كه رسما مجلس به اصطلاح شورا داشته اند.
به نظر مي رسد كه روي هم رفته نقش ديكتاتوري در خاندان اشكاني در ميان همه خاندان هايي كه در طول تاريخ ايران بر ايرانيان فرمان رانده اند، كمرنگ تر از همه بوده است. حتي كمرنگ تر از زمان زنديه، كه كريم خان خود را وكيل الرعايا (رييس جمهور) مي ناميد. زيرا گمان نمي رود كه در زمان كريم خان زند نيز كسي جرات آن را مي داشت كه كلاه بلند و شال مانند فرمانروايي را از سر كريم خان بردارد. در حالي كه شاهان دوره اشكاني بيشتر از هر دوره اي عزل شده اند و با اين كه شاه شخص اول كشور بود، در حقيقت قدرت اصلي و پنهان در دست شوراي خانوادگي (مجلس مردان كبير خانواده شاهي) و مجلس مهستان (مجلس اشراف يا سنا) است و مجلس خردمندان و مغان، كه با نمونه كمرنگي از آن در سال هاي پايان كار ساسانيان سر و كار داريم. انتخاب يا تاييد وليعهد نيز حاصل نشست مشترك اين مجلس ها بود.
برخي بر اين باورند كه خوي دموكراتيك را اشكانيان از سلوكيه گرفته اند، اما براي اثبات اين نظر نشانه كافي و قانع كننده در دست نيست. حتي مي توان فروپاشي زودهنگام ميراث اسكندر را ناشي از نبود دموكراسي مورد انتظار دانست.
شايد شيوه دموكراتيك اشكانيان ناشي از ساختار زندگي قبيله اي، آزادگي و نظام شورايي آنها بوده است.
فردوسي حكيم نيز، كه تنها 23 سطر از شاهنامه را به اشكانيان اختصاص داده است، درباره اين خاندان مي گويد، كه اشكانيان به گونه اي حكومت كردند كه گفتي اندر زمين شاه نيست و برآسود يك چند روي زمين.
اين نظام درست همان نظامي است كه هنوز هم در ميان عشاير ايران، براي نمونه: عشاير بختياري وجود دارد. از نقش بختياري ها در به ثمر رسيدن انقلاب مشروطيت نيز همگان به خوبي آگاهيد.
بنابراين، با اين كه شاهان اشكاني پسر يا برادر خود را به وليعهدي خود بر مي گزيدند، چنين پيداست كه تاييد اين گزينش با مجلس مهستان بوده است. از اين روي مي توان شاه اشكاني را تا حدودي شاهي انتخابي به شمار آورد. البته بديهي است كه نقش و قدرت مجلس مهستان هميشه يكسان نبوده است و قدرت اين مجلس رابطه مستقيم و معكوسي با قدرت شاه داشته است.
البته اين يادآوري ضروري است كه اسناد مجالس دوره اشكاني موجود نيست و ما تنها از طريق اسناد جانبي به وجود مجلس در زمان اشكانيان پي برده ايم. مانند نوشته هاي مورخ رومي تاسيتوس، كه از 200 تا 276 ميلادي مي زيسته است.
باقوريلتاي بزرگ نادرشاه افشار در دشت مغان نيز مي تواند به نوعي مشروعيت و مشروطيت انديشيد، كه نوشته هايي مانند جهانگشاي نادري از ميرزا مهدي خان استرآبادي از اسناد آن هستند.
اصطلاح مغولي قوريلتا، به معني مجلس شورا، و نياز نادر به مشروعيت به وسيله مجلسي مشورتي نشان مي دهد كه شخص نيرومند و مستبدي مانند نادر هم نمي توانسته است براي مشروعيت بخشيدن به تصميمي بزرگ، حتي به تظاهر و صوري، به آن بي اعتنا باشد.
اما حكايت مشروطيت 1285 ه.ش كه نه تنها در ايران بلكه در آسيا آثار بسيار مهمي برجاي گذاشت كه در اين روزها، اهل قلم به آن پرداخته اند، و راقم سطور نيز در آينده به داستان طلوع و غروب، چالش ها و دست آوردهاي گوناگون آن تحت عنوان ناگفتني هاي مشروطيت بيشتر به آن خواهد پرداخت و آنچه در اين نوشته مورد نظر بوده است،‌گذري بر ريشه هاي مشروطيت در هزار توي تاريخ ايران بوده است كه بسيار قائل تامل است