نامة‌ علامه‌ قزويني‌ به‌ شيخ‌ فضل‌الله

علامه قزويني كه جايگاه رفيعش در ادبيات ايران نه‌تنها در ميان ايرانيان بلكه در ميان ساير ايران‌دوستان و ايران‌شناسان هم پرپيدا است، از جمله نوابغ و نخبگاني است كه در جريان مشروطيت، به شايستگي و بايستگي دخالت كرد و شاعر ملي ايران لقب گرفت. او خود از مريدان شيخ‌فضل‌الله نوري(ره) بود و در مكاتباتش با شيخ، خودش را خانه‌زاد معرفي مي‌كرد. قزويني از پاريس نامه‌اي طويل براي شيخ فرستاد كه مشروحي از مواضع مطبوعات و محافل خارجي در قبال نهضت مشروطه ايران را بازگو مي‌كرد. اين نامه كه گويا به سفارش شيخ‌فضل‌الله تتبع و نگارش يافته و قرار بود سلسله‌وار تداوم يابد، داراي اهميت تاريخي است. به قول علامه قزويني، تا قبل از ماجراي مجلس و مشروطه، هر سه ماه به سه ماه خبري از ايران در جرايد اروپا نبود، اما ازآن‌به‌بعد جريده‌هاي اروپايي لحظه به لحظه اوضاع ايران و مجلس نوبنياد ملي را در صفحات خود منعكس مي‌كردند. البته اين مساله نشان‌دهنده تيزشدن شامه منفعت‌پرستي دول غربي بود، اما درعين‌حال حساس‌شدن فعاليتهاي ايرانيان را نيز نشان مي‌داد. 


  


علامه‌ محمد قزويني، فرزند ملاعبدالوهاب‌ گليزوري‌ قزويني‌ (معروف‌ به‌ ملا‌ آقا)، سال‌ 1294. ق‌ در تهران‌ به‌ دنيا آمد و تا 1306 .ق‌ كه‌ پدرش‌ حيات‌ داشت،‌ مقدمات‌ صرف‌ و نحو عربي‌ را نزد وي‌ آموخت. پس‌ از فوت‌ پدر، سرپرستي‌ وي‌ را شيخ‌ محمدمهدي‌ عبدالرب‌ آبادي‌ مشهور به‌ شمس‌ العلماي‌ قزويني‌ به‌ عهده‌ گرفت‌ كه‌ از ادباي‌ بزرگ‌ عصر و (همچون‌ پدر قزويني) يكي‌ از چهار نويسندة‌ «نامة‌ دانشوران» بود كه‌ در زمان‌ ناصرالدين‌شاه‌ و زير نظر وزير انطباعات‌ او (اعتمادالسلطنه) در چند جلد تدوين‌ گرديد. اساتيد ديگر علامه‌ در تهران‌، حضرات‌ آيات‌ عظام: حاج‌ ميرزا حسن‌ آشتياني، حاج‌شيخ فضل‌الله نوري، ملا‌محمد آملي‌ و اديب‌ پيشاوُري‌ بودند. مرحوم قزويني فقه‌ و اصول‌ و ساير دانشهاي‌ رايج‌ زمانه‌ را نزد ايشان‌ آموخت. 


قزويني درسال1322. ق‌ به‌ پيشنهاد برادرش احمد عبدالوهابي كه‌ از سوي‌ شركت‌ عمومي‌ مامور لندن‌ شده‌ بود، براي‌ ديدن‌ و مطالعه‌ كتاب، عازم‌ لندن‌ شد و قريب‌ دو سال‌ آنجا ماند. وي سپس‌ در ربيع الثاني‌ 1324 به‌ پيشنهاد ادوارد براون‌ (رئيس‌ امناي‌ اوقاف‌ گيب) به‌ منظور تصحيح‌ و طبع‌ تاريخ‌ جهانگشاي‌ جويني، لندن‌ را به‌ مقصد پاريس‌ ترك‌ گفت‌ و حدود ده سال‌ در آن‌ شهر سكنا گزيد. در اواخر 1333.ق، زماني‌ كه‌ جنگ‌ جهاني‌ دنيا را فراگرفته‌ بود، قزويني به‌ درخواست‌ حسينقلي‌خان‌ نواب‌ (سفير ايران‌ در آلمان) به‌ برلن‌ رفت.‌ او تا پايان‌ جنگ‌ در آنجا ماند‌ و در مبارزه‌ با روس‌ و انگليس‌ شركت‌ جست. مرحوم قزويني سرانجام‌ پس‌ از سي‌وشش سال‌ اقامت‌ در اروپا، در 1308 .ش  به‌ تهران‌ بازگشت‌ و باقي‌ عمر خويش‌ را در وطن‌ سپري‌ كرد. وي در طول‌ مدت‌ اقامت‌ در اروپا و نيز پس‌ از بازگشت‌ به‌ ايران، همواره‌ به‌ كار تصحيح‌، تعليق‌ و تا‌ليف‌ كتب‌ اشتغال‌ داشت‌ و متون‌ زيادي‌ را كه‌ نُسَخ‌ خطي‌ آن‌ در كتابخانه‌هاي‌ اروپا يافت‌ مي‌شدند، با تعليقات‌ و حواشي‌ سودمند خويش، تصحيح‌ كرد. مرزبان‌نامه‌ سعدالدين‌ وراويني، چهارمقالة‌ عروضي‌ سمرقندي، تاريخ‌ جهانگشاي‌ جويني، جلد اول‌ لباب‌الالباب‌ عوفي، مقدمه‌ قديم‌ شاهنامه‌ فردوسي، المعجم‌ في‌ معايير اشعار العجم‌ تا‌ليف‌ شمش‌ قيس‌ رازي، از مشهورترين‌ اين‌ متون هستند. وي‌ در روز جمعه‌ ششم خرداد 1328.ش درگذشت‌ و در كنار شيخ‌ ابوالفتوح‌ رازي‌ واقع‌ در جوار مرقد حضرت‌ عبدالعظيم‌ عليه‌السلام‌ به‌ خاك‌ سپرده شد.[i] 


  


مقام‌ والاي‌ قزويني، از نگاه‌ انديشمندان‌ ايراني‌ و غربي‌ 


از ويژگيهاي‌ بارز قزويني، تتبع‌ گسترده‌ و دانش‌ ژرف‌ او است. مي‌گويند در كتابخانه‌اش‌ بيش‌ از چهارهزار جلد كتاب‌ به زبانهاي‌ فارسي، عربي‌، تركي‌ و فرانسوي‌ يافت‌ مي‌شد.[ii] مينوي‌ اين كتابخانه‌ را در ايران‌ آن‌ روزگار «منحصربه‌فرد» مي‌شمرد‌ و اصرار داشت‌ دولت‌ آنها‌ را خريداري كند و در اختيار محققان‌ بگذارد.[iii]  قزويني‌ به‌ ادبيات‌ عرب، اعم‌ از نظم‌ و نثر، كاملا مسلط‌ بود و در احوال‌ بزرگان، حكما، ادبا و دانشمندان‌ اسلام‌ و مؤ‌لفات‌ ايشان‌ به‌‌راستي‌ دريايي‌ بيكران‌ بود.[iv] دكتر ذبيح‌الله صفا، وي‌ را يكي‌ از افراد مشهور تاريخ‌ ادبيات‌ ايران‌ مي‌شمارد كه‌ منشأ تحول‌ و تنوع‌ در ادبيات‌ گرديده‌ است.[v]  قزويني، همچنين‌ به زبان‌ فرانسه‌ مسلط بود و به‌ زبانهاي‌ انگليسي‌ و آلماني‌ نيز آشنايي‌ كافي‌ داشت.[vi] 


دقت‌ نظر علمي‌ و تحقيقي قزويني، كه‌ گاه‌ به‌ حد‌ وسواس‌ مي‌رسيد،[vii] مورد اعجاب‌ دانشوران‌ قرار دارد. تقي‌زاده‌ آن‌ را برترين‌ امتياز وي‌ شمرده[viii] و مي‌گفت: «اگر در مطلبي‌ ميرزامحمدخان‌ قزويني‌ تحقيق‌ كند و به‌ جايي‌ نرسد، بايد در آن‌ مطلب‌ ديگر تحقيق‌ نكرد و وقت‌ را بيهوده‌ ضايع‌ نساخت!»[ix] 


ادبا و فرهنگيان‌ معاصر، از او با اوصاف‌ بلندي‌ چون‌ «عالم‌ با عمل، درخت‌ با ثمر... داراي‌ ادب‌ درس‌ و ادب‌ نفس»،[x] «بي‌مانند زمانه‌ در مردي‌ و مردانگي»،[xi] «مرد بسيارخوان‌ و كم‌نويس»،[xii] «محققي‌ دقيق‌ و به‌ كار خود مؤ‌من»[xiii] و «داراي‌ روح‌ علمي‌ به‌ حد‌ كمال»[xiv] ياد كرده‌ و «خدمتگزار درجة‌ يك‌ فرهنگ‌ ايران»،[xv] «امام‌ اهل‌ تحقيق»[xvi] و بالاخره‌ «برخوردار از بخششهاي‌ ايزدي‌ و داراي‌ هوش‌ سرشار خداداد و حافظة‌ تند و تيز و پشتكار و فروتني‌ و بزرگ‌منشي‌ و وارستگي‌ و آزادگي»[xvii] شمرده‌اند. تقي‌زاده‌ تصريح‌ دارد: «نظير ايشان‌ در تمام‌ تاريخ‌ دراز ما، با كثرت‌ عظيم‌ عدة‌ اهل‌ علم‌ و فضل‌ بسيار كم‌ و نادر است. فضلاي‌ محقق‌ معاصر اين‌ مملكت‌ پيرو و شاگرد روحاني‌ و مقلد طريقة‌ او هستند.» [xviii] «صريحا مي‌توانم‌ بگويم‌ كه‌ آن‌ مرحوم‌ تا آنجا كه‌ مي‌دانم‌ تنها كسي‌ بود از ايرانيان‌ كه‌ مي‌توانم‌ او را در محافل‌ علمي‌ مغرب‌‌زمين، پهلوي‌ علماي‌ محقق‌ بزرگ‌ در فن‌ مخصوص‌ گذاشته‌ و به‌ او افتخار كرد. او ابوريحان‌ و ابن‌خلدون‌ عصر ما است.»[xix] 


نام‌ قزويني، به‌ويژه، با «نقد و تصحيح‌ متون، به‌ شيوه‌ جديد» مرادف‌ است. روشي‌ كه‌ او «در اين‌ راه‌ بنياد نهاد... بعد از او به‌ مكتبي‌ مبدل‌ شد كه‌ رسيدن‌ به‌ حد‌ دقت‌ علمي‌ او، از آرزوهاي‌ اهل‌ علم‌ شد. آثار قزويني‌ در زمينه‌ تحقيقات‌ ادبي، نشانه‌ احاطه‌ او به‌ ادبيات‌ ايران‌ و همچنين‌ اروپا است. شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ قزويني‌ از زمره‌ اولين‌ نويسندگاني‌ است‌ كه‌ تلاش‌ كرد با شيوه‌ و اسلوب‌ نقد اروپايي، ملاحظاتي‌ در نقد ادبيات‌ ايران‌ ارائه‌ كند. نيز مي‌توان‌ ادعا كرد كه‌ شيوه‌ و طرز تصحيح‌ متون‌ در دوران‌ معاصر، يكي‌ از تا‌ثيرات‌ مستقيم‌ روش‌ و گفته‌ها و راهنماييهاي‌ اوست.»[xx] به‌ گفته‌ ايرج‌ افشار، وي‌ را «بايد مؤ‌سس‌ و پايه‌گذار تحقيقات‌ علمي‌ به‌ شيوه‌ دانشگاهي‌ و اروپايي‌ جديد در ادبيات‌ فارسي‌ دانست. او كسي‌ است‌ كه‌ از چند نظر در تحقيقات‌ ايران‌ مؤ‌ثر واقع‌ شده‌ است؛ يكي‌ از نظر روش‌ تصحيح‌ متون‌ قديم‌ و مقابلة‌ آنها و الحاق‌ يادداشتها و تعليقات. اين‌ كاري‌ است‌ كه‌ قزويني‌ در اروپا فراگرفته‌ بود و به‌ صورت‌ ممتاز و درجه‌ اول‌ در كتاب‌ تاريخ‌ جهانگشاي... جويني‌ عمل‌ كرد و بعد كه‌ به‌ ايران‌ آمد و كتابهايش‌ به‌ ايران‌ رسيد، ديگران‌ بر آن‌ گرده‌ و اساس، كتابهاي‌ ديگر را تصحيح‌ و تنقيح‌ كردند.»[xxi] قزويني‌ «هنگام‌ بازگشت‌ به‌ ايران،‌ در زمينه‌ علم‌ رجال‌ و شناخت‌ فرق اسلامي، محققي‌ بي‌مانند شناخته‌ شد. حتي‌ محققان‌ اروپايي‌ امثال‌ لويي‌ ماسينيون، هانري‌ ماسه، كلمان‌ هوارت‌ و ولاديمير مينورسكي‌ كه‌ براي‌ چاپ‌ اول‌ دائرهًْ‌ المعارف‌ اسلام... به‌ خانة‌ او مي‌رفتند، در هر زمينه‌ از جانب‌ او به‌ مأ‌خذ مورد نياز هدايت‌ مي‌شدند. ازاين‌جمله‌ فقط‌ ولاديمير مينورسكي‌ به‌ خلاف‌ رسم‌ معمول‌ غربيها آنچه‌ را به‌ هدايت‌ و ارشاد وي‌ مديون‌ بود، اعلام‌ و اظهار كرد، ديگران‌ به‌ رسم‌ معمول‌ اروپاييها در اين‌ زمينه‌ اقدام‌ مناسبي‌ انجام‌ ندادند».[xxii] مينورسكي، با اشاره‌ به‌ مراجعه‌ و استفاده‌ علمي «عده‌ زيادي‌ اروپايي‌ و هندي‌ و ترك» از قزويني، تصريح‌ مي‌كند كه خود او صدها نامه‌ و كارت‌ از قزويني دارد كه‌ در آنها مشكلات‌ علمي‌ وي‌ را پاسخ‌ گفته‌ است. [xxiii] دكتر قاسم‌ غني‌ نيز تاكيد مي‌كند كه‌ در عمرش‌ «محضري‌ بابركت‌تر و مفيدتر و روحاني‌تر و ساده‌تر و بي‌پيرايه‌تر» از مجلس‌ قزويني‌ نديده‌ است.[xxiv] در اين‌ نشستها، قزويني‌ با احاطه‌ و تبحر نادري‌ كه‌ داشت، «دقت‌ و موشكافي‌ و استقصا و انصاف‌ و صراحت‌ و عدم‌ اغماض‌ و سخت‌گيري‌ علمي‌ را به‌ پژوهندگان‌ آموخت‌ و با شيوه تحقيق‌ و نقض‌ و ابرامهاي‌ شجاعانه‌ و صادقانه‌اش‌ در مورد آراء خود و ديگران...‌ و عدم‌ تسليم‌ در برابر وساوس‌ نفساني‌ و طمطراق‌ و اعتبارات‌ كاذب‌ را نصب‌العين‌ ساخت.»[xxv] 


علامه‌ قزويني‌ روز ششم خرداد 1328.ش‌ درگذشت‌ و در كنار شيخ‌ ابوالفتوح‌ رازي‌ واقع‌ در جوار حضرت‌ عبدالعظيم‌ عليه‌السلام‌ به‌ خاك‌ رفت. در مرگش‌ بسياري‌ از شاعران‌ و دانشوران‌ زمانه‌ (همچون‌ فروزانفر، محمدتقي‌ بهار، لطفعلي‌ صورتگر، محمد فرخ‌ و جلال‌‌الدين‌ همايي) سوگنامه‌ سرودند. 


ملك‌‌الشعراي‌ بهار چكامه‌ مشهورش‌ با مطلع «از ملك‌ ادب‌ حكم‌گذاران‌ همه‌ رفتند» را در همين‌ زمان‌ سرود و شادروان‌ همايي‌ نيز در رثاي‌ وي‌ اين‌چنين‌ خامه‌ بر نامه‌ راند: 


درياي‌ علوم‌ و گنج‌ آداب ‌كو را نه‌ كرانه‌ بود و نه‌ حد 


بنياد بلند كاخ‌ تحقيق‌ از پرتو راي‌ او مشيَّد 


خود گرچه‌ برفت‌ نام‌ نيكش ‌در لوح‌ جهان‌ بود مخلَّد 


پيغمبر علم‌ بود و گرديد از وي‌ سنن‌ ادب‌ مجدد[xxvi] 


  


رابطه‌ قزويني‌ و شيخ‌فضل‌الله نوري‌ 


علامه‌ قزويني، با حاج‌‌شيخ‌فضل‌الله نوري‌ انس‌ و آشنايي‌ ديرينه‌ داشت. او پرورش‌يافته‌ شمس‌العلماي‌ قزويني‌ بود كه‌ از دوستان‌ صميمي‌ شيخ‌فضل‌الله محسوب‌ مي‌شد و با وي‌ در تحصن‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌(ع) ــ‌ در كوران‌ مشروطه‌ اول ــ شركت‌ داشت. ازديگرسو، چنانكه‌ خود مي‌نويسد: شخصا نيز «دو سال‌ در خدمت‌ شيخ‌‌فضل‌الله تلمذ كرده‌ ــ و چهار سال‌ به‌ دو پسرانش‌ ضياءالدين‌ و حاجي‌‌ميرزاهادي، عربي‌ درس‌ داده» بود. قزويني تصريح‌ مي‌كند: «من‌ همه‌ آنها را خوب‌ مي‌شناسم، آنها اشخاص‌ خوش‌قلب‌ و نجيبي‌ بودند.»[xxvii] او همچنين‌ در زندگينامه‌ خودنوشتش‌ (كه‌ شانزده سال‌ پس‌ از اعدام‌ شيخ‌ نوشته) فرصت‌ را براي‌ ذكر محامد وي‌ مغتنم‌ شمرده‌ و ــ به‌ قول‌ خود ــ لختي‌ قلم‌ را بر او گريانده‌ است. [xxviii] 


قزويني‌ نزد دوستانش‌ نيز از ذكر خير شيخ‌فضل‌الله رويگردان‌ نبود. دوست‌ قزويني، دكتر قاسم‌ غني، در نامه‌ به‌ عبدالحسين‌ دهقان‌ (بيست‌وسوم بهمن‌ 1330.ش) مي‌نويسد: «مرحوم‌ شيخ‌فضل‌الله نوري‌ از دانشمندترين‌ و بزرگترين‌ علماي‌ شرع‌ بعد از مرحوم‌ حاج‌‌ميرزاحسن‌ شيرازي‌ محسوب‌ است. مرحوم‌ قزويني‌ نزد او فقه‌ درس‌ خوانده‌ بود. از وسعت‌ مشرب‌ و آزادي‌ و آزادمنشي‌ و رندي‌ و صفات‌ بزرگ‌ و همه‌ چيز او حكايتها مي‌كرد كه‌ متواتراً‌ از همه‌ شنيده‌ام... همان‌ حس‌ برتري‌ شيخ‌فضل‌الله آنها را حسود ساخته‌ بود، او را به‌ كشتن‌ داد. شيخ‌ هم‌ با مناعتي‌ كه‌ داشت،‌ نخواست‌ به‌ كسي‌ متوسل‌ شود. محمدعلي‌شاه‌ با درباريان‌ او، خود را به‌ او مي‌چسباندند و او را از خود مي‌شمردند كه‌ به‌ آن‌ وسيله‌ حيثيتي‌ احراز كنند. باري، بايد از مرحوم‌ تقوي، حاج‌‌مخبرالسلطنه، حاج‌‌فاضل‌ خراساني، آقازادة‌ خراساني‌ مرحوم، واردين‌ به‌ مشروطه‌ و طبقات‌ مختلف‌ معاصر با او پرسيد و حقيقت‌ را به‌‌دست‌ آورد... .» [xxix] 


  


شيخ‌فضل‌الله و تلاش‌ براي‌ آگاهي‌ به‌ زمان‌ 


حاج‌شيخ‌‌فضل‌الله از آن‌ دسته‌ عالماني‌ بود كه‌ به‌ عنصر «آگاهي‌ به‌ زمان» اهميت‌ بسيار مي‌داد. ناظم‌الاسلام‌ كرماني‌ از وي‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ گفته‌ است: «ملا‌ي‌ امروز بايد عالم‌ به‌ مقتضيات‌ وقت‌ باشد، بايد مناسبات‌ دُوَل‌ [سياست‌ جهاني] را نيز عالم‌ باشد.»[xxx] به‌ منظور همين‌ آشنايي‌ با اوضاع‌ زمانه‌ بود كه‌ به‌ كسب‌ اخبار سياسي‌ روز ايران‌ و جهان اهتمام‌ شاياني‌ نشان‌ مي‌داد و (به‌ گفتة‌ مرحوم‌ آيت‌الله حاج‌ شيخ‌ حسين‌ لنكراني) «اوراق‌ و نشرياتي‌ كه‌ در خارج‌ كشور نشر يافته‌ و ربطي‌ به‌ اسلام‌ و ايران‌ داشت، به‌ وسيله‌ مرحوم‌ حاج‌‌ميرزاعبدالغفارخان‌ نجم‌الدوله‌ (دانشمند ذوفنون‌ عصر قاجار) ترجمه‌ و تحويل‌ او مي‌گرديد.» 


شيخ، همچنين، براي‌ تهيه‌ و ترجمه‌ مندرجات‌ جرايد اروپا درباره‌ ايران، از علامه‌ ميرزامحمدخان‌ قزويني‌ بهره‌ مي‌‌گرفت‌ كه‌ ــ چنانكه‌ گذشت ــ در صدر مشروطه‌ در پاريس‌ به‌ سر مي‌برد. در اين‌ زمينه، نامه‌ بسيار مهمي‌ از قزويني‌ به‌ شيخ‌ وجود دارد كه‌ در آن، ضمن‌ اشاره‌ به‌ توافق‌ روس‌ و انگليس‌ (قرارداد 1907) و تا‌كيد بر امتياز خاص‌ روحانيت‌ شيعه‌ بر مقامات‌ كليسا (در رهبري‌ نهضتهاي‌ رهايي‌بخش)، شرحي‌ زباندار از مصادرة‌ اموال‌ كليسا در آن‌ ايام‌ توسط‌ دولت‌ فرانسه، و موافقت‌ مردم‌ آن‌ كشور با اين‌ امر، به‌ شيخ‌ نوشته‌ و شايد به‌ طور ناخواسته، توجه‌ شيخ‌ را به‌ ماهيت ضدديني فرهنگ‌ و تمدن‌ غرب، جلب‌ كرده‌ است. گفتني‌ است‌، شعار اصلي‌ انقلاب‌ كبير فرانسه چنين‌ بود: نه‌ قانون، نه‌ شاه، نه‌ خدا (Ne Roi, Ne Loi, Ne Dieu). انقلابيون، تحت‌‌تاثير لژهاي‌ ماسوني‌ كه‌ هدايت‌ انقلاب‌ را در دست‌ داشتند، شعار مي‌دادند: تا وقتي‌ روده‌هاي‌ آخرين‌ فرمانرواي‌ مستبد و آخرين‌ كشيش‌ به‌ دار كشيده‌ نشود، مردم‌ به‌ آزادي‌ نخواهند رسيد! [xxxi] و جناب‌ قزويني‌ هنگام‌ نگارش‌ اين‌ نامه، نمي‌دانست‌ كه‌ نفوذ رگه‌‌هاي‌ فرهنگ «اومانيستي‌ ــ فراماسونيِ» انقلاب‌ فرانسه‌ در ميان‌ جناح‌ تندرو مشروطه، نهايتاً‌ كار را به‌ جايي‌ خواهد رساند كه‌ مخاطبِ‌ وي‌ در اين‌ نامه‌ (شيخ‌فضل‌الله)، سرنوشتي‌ به مراتب‌ بدتر و فجيع‌تر از رئيس‌ اسقفان‌ پاريس‌ خواهد يافت! 


از نامه‌ قزويني‌ برمي‌آيد كه‌ شيخ، حوادث‌ صدر مشروطه‌ (عملكرد مجلس‌ و اقدامات‌ مربوط‌ به‌ تاسيس‌ بانك‌ ملي) را براي‌ قزويني‌ نوشته‌ و از وي‌ ترجمه‌ اخبار جرايد اروپا درباره‌ ايران‌ را خواستار شده‌ است. قزويني‌ در نامه، از شيخ‌ بسيار تجليل‌ كرده‌ و حتي‌ خود را «خانه‌زاد قديمي» و «اقل‌ و اضعف‌ دعاگويان‌ وجود مبارك‌» وي‌ خوانده‌ است. 


نقد اظهارات‌ و تحليلهاي‌ جرايد خارجي‌ نظير تايمز و... كه‌ ترجمة‌ آن‌ در نامة‌ قزويني‌ آمده، موكول‌ به‌ فرصت‌ ديگري‌ است‌ و طبعا خواننده‌ نكته‌سنج‌ متوجه‌ است‌ كه‌ اين‌‌گونه‌ گزارشها و تحليلها، «روايت‌ انگليسي» از ماجرا بوده‌ و به‌ شيوه‌ معمول، از بزرگ‌نماييِ‌ بيش‌ازحد‌ ضعفهاي‌ داخلي و پوشاندن‌ توطئه‌هاي‌ خارجي، خالي‌ نيست‌ و با مندرجات‌ آنها‌ بايد نقادانه‌ برخورد كرد. في‌المثل‌ اين‌ سخن آنان‌ كه گفته‌اند با روي‌‌كارآمدن‌ عين‌‌الدوله‌ به‌ جاي‌ امين‌السلطان‌ «هيچ‌ بهبودي‌ از اين‌ تغيير وزارت‌ روي‌ كار نيامد»، سخن‌ درستي‌ نيست‌ و حتي‌ با گزارش‌ سفير وقت‌ انگليس‌ در ايران‌ (مستر هاردينگ) از كارنامه‌ عين‌الدوله‌ در نيمة‌ نخست‌ صدارت‌ وي،[xxxii] مغاير است. 


نامه‌ قزويني‌ را كه‌ ضمنا حاوي‌ نكات‌ سودمند تاريخي‌ است‌ با هم‌ مي‌خوانيم: 


  


متن‌ نامة‌ قزويني‌ به‌ شيخ‌فضل‌الله[xxxiii] 


«به‌ شرف‌ عرض‌ بندگان‌ حضرت‌ مستطاب‌ عالي‌ مي‌رساند: 


رقيمة‌ كريمه‌ كه‌ به‌ سرافرازي‌ اين‌ خانه‌زاد قديمي‌ مرقوم‌ شده‌ بود، عز‌ وصول‌ يافت‌ و از اظهار مراحم‌ فوق‌العاده[اي] كه‌ نسبت‌ به‌ اين‌ خانه‌زاد فرموديد، كمال‌ مباهات‌ و افتخار دست‌ داد: 


كلاه‌ گوشة‌ دهقان‌ به‌ آفتاب‌ رسيد 


كه‌ سايه‌ بر سرش‌ افكند چون‌ تو سلطاني‌ 


علت‌ عدم‌ جسارت‌ به‌ عرض‌ عرايض‌ اين‌ است‌ كه‌ اوقات‌ شريف‌ بندگان‌ حضرت‌ مستطاب‌ عالي‌ را اشرف‌ و اجل‌ از اين‌ مي‌دانم‌ كه‌ ولو به‌ قدر دو دقيقة‌ آن، صرف‌ خواندن‌ لاطايلات‌ اين‌ خانه‌‌زاد گردد. ولي‌ حال‌ چون‌ اشاره‌ از طرف‌ آن‌ وجود مبارك‌ دام‌ ظله‌‌العالي‌ است،‌ فرمان‌ لازم‌الاذعان‌ را فوراً‌ امتثال‌ نموده‌ بعضي‌ مقالات‌ را ترجمه‌ نموده،‌ لفاً‌ انفاد حضور انور نمود. از اين‌كه‌ مرقوم‌ فرموده‌ بوديد كه‌ مجلس‌ محترم‌ شوراي‌ ملي‌ رو به‌ استحكام‌ و مزيد قوت‌ است، فوق‌‌العاده‌ اسباب‌ مسرت‌ كافة‌ دعاگويان‌ و ايرانيان مقيمين پاريس‌ گرديد، چراكه‌ اين‌ تصديق‌ از مثل‌ بندگان‌ حضرت‌ مستطاب‌ عالي،  در حكم‌ نص‌ قاطع‌ و برهان‌ ساطع‌ است. و همچنين‌ از پيشرفت‌ تشكيل‌ بانك[xxxiv] ملي‌ كه‌ آراء در باب‌ آن‌ در اينجا مختلف‌ بود، كمال‌ اميدواري‌ به‌ بقاي استقلال‌ وطن‌ عزيز و مزيد تقويت‌ دين‌ حنيف‌ اسلام‌ گرديد. تمام‌ اينها از تفضلات‌ وجودهاي‌ محترم‌ حجج‌ اسلاميه‌ طهران‌ متعنا الله‌ بطول بقائهم‌ علي‌الخصوص‌ بندگان‌ حضرت‌ مستطاب‌ عالي‌ و حضرت‌ مستطاب‌ آقاي‌ آقاميرسيدمحمد طباطبائي‌ و حضرت‌ مستطاب‌ آقاي‌آقاسيدعبدالله ادام‌الله ظلهما مي‌باشد. 


و اين‌ مساله‌ خيلي‌ در اينجا مطرح‌ گفتگو در روزنامه‌ها[xxxv] [كذا] شد كه‌ چگونه‌ رؤ‌ساي روحانيين‌ اسلام، قائد ملت‌ به‌ اصلاح‌ گشتند و حال‌آنكه‌ روساء مذهب‌ عيسوي‌ تا آخر نفسي‌ كه‌ داشتند، در مقاومت‌ با اصلاحات‌ مقتضية‌ عصر، مقاومت‌ نمودند، تا كار الان‌ به‌ آنجا كشيده‌ است‌ كه‌ حكومت‌ فرانسه‌ در يك‌ ماه‌ قبل، تمام‌ اموال‌ و اراضي‌ و مستغلات‌ و ابنيه‌ و مدارس‌ و صوامع‌ و كنايس‌ و اديره[xxxvi] و غيرها كه‌ در تصرف‌ قسيسين‌ و راهبان‌ بود، بتمامها از ايشان‌ گرفت‌ و بعضي‌ از رو‌ساء مذهب‌ كه‌ قدري‌ مقاومت‌ نمودند، يك‌ فوج‌ ژاندارم‌ فرستاد و ايشان‌ را در روز روشن‌ از خانه‌ بيرون‌ آورده، در درشكه‌ نشانيده‌ و به‌ استاسيون‌ برده‌ و در راه‌ آهن‌ جاي‌ داده، از سرحد‌ فرانسه‌ اخراج‌ كردند و تمام‌ مردم‌ توي‌ كوچه‌ به‌ ايشان‌ نگاه‌ مي‌كردند و اصلا از كسي‌ حركتي‌ در همراهي‌ با ايشان‌ صادر نشد. 


والعابرون بمنظر و بمسمع لاجازع منهم و لا متوجع 


از بس‌ دل‌ تمام‌ مردم‌ از ايشان‌ خون‌ بود و حتي‌ هيچ‌ پليس‌ و سرباز توي‌ كوچه‌ها[xxxvii] براي‌ نظم‌ نگذاشته‌ بودند و چون‌ از مردم‌ خاطرجمع‌ بودند كه‌ قلوب‌ خاص‌ و عام‌ از ايشان‌ متنفر است‌ و مخصوصاً‌ خيلي‌ اسباب‌ رقت‌ بود وضع‌ رئيس‌ اساقفه[xxxviii] پاريس‌ كه‌ پيرمردي‌ بود نودساله‌ و موي‌ ابروان‌ و مژگانش‌ مانند پنبه‌ سفيد و بر روي‌ چشمانش‌ ريخته‌ و پشتش‌ را روزگار مُقَوَّس[xxxix] كرده‌ و ضعف‌ و نقاهت‌ بي‌ اندازه‌ در وي‌ اثر كرده، جمعي‌ از اجله‌ رجال‌ فرانسه‌ به‌ صومعه‌[اي] كه‌ پنجاه‌ سال‌ بود در آنجا منزل‌ داشت‌، رفته‌ حكم‌ دولت‌ را در باب‌ اخراج‌ او به‌ وي‌ رسانيدند. كشيشان‌ معتبر، پيرمرد نودساله‌ را به‌ زحمت‌ از زمين‌ بلند كرده‌، دو نفر از عظماي اساقفه‌ زير بازويش‌ را گرفته‌ و باقي‌ قسيسين‌ و شمامسه[xl] اطراف‌ او را نگاهداشته‌ از اطاق‌ بيرون‌ آوردند و قريب‌ پنج‌هزار نفر از مرد و زن‌ جمع‌ شده‌ بودند. وقتي‌ كه‌ دم‌ پلكان‌ رسيد، سرِ‌ به‌ زير افتاده‌اش‌ را به‌ زحمت‌ بلند كرد و مويهاي‌ ابروان‌ را از روي‌ چشم‌ عقب‌ زد و روي‌ به‌ مردم‌ آورده‌ با صدايي‌ بغايت‌ ضعيف‌، مانند صداي‌ شخص‌ محتضر، گفت: فرزندان‌ من، خداوند بركات‌ خود را بر شما نازل‌ كند. غالب‌ مردها اشك‌ از چشمشان‌ جاري‌ گرديد و زنها به‌ آواز بلند گريه‌ مي‌كردند. با همين‌ حال، سر دست، پيرمردِ‌ نحيفِ‌ سقيم‌ را بردند و در توي‌ كالسكه‌ نشانيدند و او را به‌ منزلي‌ كه‌ برايش‌ كرايه‌ كرده‌ بودند، بردند و اعوان‌ حكومت‌ فورا صومعه‌ و اموال‌ آن‌ را تصاحب‌ نمودند. سياسيين‌ اروپا گويا گمان‌ مي‌كردند كه‌ علماي‌ اسلام‌ نيز از اين‌ سنخ‌‌اند و لله‌ الحمد و المنه‌ كه‌ علما و حجج‌ اسلاميه‌ طهران‌ متع‌الله المسلمين‌ بطول‌ حياتهم‌ به‌ عقلاء اروپا ثابت‌ نمودند كه‌ لا يستوي‌ الظل‌ و الحرور و لا الظلمات‌ و النور. نور فرقان‌ را با ظلمت‌ صليب‌ چه‌ نسبت، و ايمان‌ فطري‌ توحيد را با كفر مصنوعي‌ تثليث‌ چه‌ مُقايست[!]. 


درهرصورت‌ روزنامه‌ها و مخصوصاً جرايد انگليسي‌ اهميتي‌ بزرگ‌ به‌ اين‌ مجلس‌ مي‌دهند و درصورتي‌كه‌ در سابق‌ سه‌ماه‌به‌سه‌‌ماه‌ خبري‌ از ايران‌ در روزنامه‌ها ديده‌ نمي‌شد، حالا همه‌‌روزه‌ مرتباً‌ اخبار مجلس‌ در اروپا منتشر مي‌شود و چند تا از روزنامه‌هاي‌ معتبر وقايع‌‌نگار مخصوص‌ به‌ طهران‌ فرستاده‌اند و خلاصه‌ اخبار مجلس‌ و گفتگوهاي‌ وكلاي‌ محترم‌ را فورا تلگراف‌ مي‌كنند، به‌‌طوري‌كه‌ مطالب‌ مهمه‌ ديروز را امروز صبح‌ همه‌ مستحضر مي‌شوند و گمان‌ مي‌كنم‌ اخبار مجلس‌ در لندن‌ و پاريس‌ زودتر منتشر بشود تا در طهران‌ به‌ واسطة‌ روزنامة‌ (مجلس). و يكي‌ از روزنامه‌هاي‌ انگليسي‌ موسوم‌ به‌ نيويورك‌‌هرالد كه‌ در پاريس‌ طبع‌ مي‌شود، روزي‌ نيست‌ كه‌ يك‌ ستون‌ اخبار تلگرافي‌ مجلس‌ را نداشته‌ باشد و وقايع‌نگار او در طهران‌ اقلاً‌ روزي‌ پنجاه‌‌شصت‌ تومان‌ پول‌ تلگراف‌ مي‌دهد و اسم‌ جناب‌ سعدالدوله‌ غالب‌ روزها در تلگرافات‌ هست‌ و از حس‌ وطن‌دوستي‌ و طرفداري‌ ملت‌ و قوت‌ قلب‌ و پاي‌فشاري‌ او خيلي‌ تمجيد مي‌كنند و اسماي حضرات‌ آقاي‌ آقاميرسيدمحمد طباطبائي‌ و آقاي‌ آقاسيدعبدالله و اسم‌ جناب‌ حاجي‌حسين‌آقاامين‌ دارالضرب‌ نيز غالباً‌ برده‌ مي‌شود و روزنامه‌ها همه‌ طرفدار ملت‌ هستند و بر ايشان‌ آفرين‌ مي‌خوانند و بر سرعت‌ حركت‌ و اتحاد و پشت‌ كار و رسوخ‌ قدم‌ ايشان‌ تحسين‌ مي‌كنند و از وضع‌ رفتار دولت‌ در اين‌ سنوات‌ اخيره‌ و وزراي‌ ظالم‌ و حكام‌ جاير آن‌ بد مي‌گويند و تقبيح‌ مي‌نمايند. 


روزنامة‌ طايمس [تايمز]‌ كه‌ معتبرترين‌ و مهمترين‌ جرايد لندن‌ است‌ مقاله[اي] در خصوص‌ سلطنت‌ مظفرالدين‌‌شاه‌ نوشته‌ بود. فدوي‌ آن‌ را ترجمه‌ كرده، سواد آن‌ در جوف‌ است، به‌ ملاحظة‌ انور خواهد رسيد. پريروزها روزنامة‌ موسوم‌ به‌ تريبيون‌ (يعني‌ محكمة‌ عدالت) از جرايد معتبرة‌ لندن‌ نوشته‌ بود: اگر يك‌ موافقتي‌ مابين‌ دولت‌ ما [انگليس] و روسيه‌ در باب‌ ايران‌ بشود ــ و ما همه‌ كمال‌ ميل‌ داريم‌ كه‌ بشود ــ بايد اين‌ موافقت‌ به‌ طريقي‌ باشد كه‌ مساعدت‌ كند بر نمو‌ يك‌ ملت‌ مستقل‌ ايراني‌ و احترام‌ نمايند حس‌ جديدي‌ را كه‌ در ايشان‌ پيدا شده‌ است‌ براي‌ آزادي. و اگر ايران‌ چيز ديگري‌ نباشد جز يك‌ ملت‌ فاسدالاخلاق‌ پست‌‌رتبة‌ ظالم، و حال‌ حالية‌ خود را رها كند، ما در آن‌ صورت‌ نيز اصرار داريم‌ كه‌ مقتضاي‌ منافع‌ نظامي‌ و تجارتي‌ دولت‌ ما آن‌ است‌ كه‌ اراضي‌ آن‌ دست‌‌نخورده‌ و ملوك‌ آن‌ وطني‌ و حكومت‌ آن‌ از مداخلة‌ هر دولت‌ اجنبي‌ محفوظ‌ بماند. 


روزنامة‌ موسوم‌ به‌ استاندارد (يعني‌ عَلَم) كه‌ آن‌ نيز از روزنامه‌هاي‌ مهم‌ لندن‌ است‌ نوشته‌ بود: خواه‌ يك‌ موافقتي‌ مابين‌ ما و روسيه‌ صورت‌ بگيرد يا نگيرد، ما بايد با ايران‌ به‌ طوري‌ رفتار كنيم‌ كه‌ استقلال‌ و حريت‌ آن‌ را محترم‌ و محفوظ‌ بداريم. ما بايد غايهًْ‌الجهدِ‌ مساعيِ‌ خود را به‌ عمل‌ آريم‌ براي‌آنكه‌ صداقت‌ و اعتمادي‌ كه‌ ملت‌ ايران‌ به‌ ما اظهار نمود، به‌ هيچ‌ گونه‌ خطا نرود و حسن‌ ظن‌ ايشان‌ دربارة‌ ما تخلف‌ نكند. براي‌‌اينكه‌ نمونه[اي] از طرز اخبار نيويورك‌هرالد كه‌ هر روز اخبار مجلس‌ را منتشر مي‌سازد، به‌ دست‌ بدهم،‌ تلگراف‌ ديروزش‌ را ترجمه‌ مي‌كنم. چند روز بود مي‌نوشت‌ كه‌ نزاعي‌ مابين‌ مجلس‌ و دولت‌ روي‌ داده‌ است،‌ درباب‌اينكه‌ مجلس‌ از دولت، مجبوريت‌ حضور وزرا را در مجلس‌ خواسته‌ است‌ و دولت‌ طفره‌ مي‌زند. بالاخره‌ ديروز نوشته‌ بود: 


  


از وقايع‌‌نگار مخصوص‌ ما 


طهران‌ پنجشنبه‌ سي‌ويكم ژانويه‌ ــ حكومت‌ تسليم‌ شد، تمام‌ وزرا به‌ استثناي‌ مسيو نوز امروز در مجلس‌ حاضر شدند. كاغذي‌ كه‌ صدراعظم‌ روز سه‌‌شنبه‌ گذشته‌ نوشته‌ بود، ثانيا‌ قرائت‌ شد. اعضا گفتند كه‌ دولت‌ اصل‌ مطلب‌ ما را كه‌ عبارت‌ است‌ از اين‌كه‌ صدراعظم‌ رسما وزرا را به‌ مجلس‌ معرفي‌ نمايد و رسما مسئوليت‌ ايشان‌ را برقرار كند، به‌ عمل‌ نياورده‌ است. اعضاي‌ مجلس‌ تا روز يكشنبه‌ مهلت‌ داده‌اند به‌ صدراعظم‌ كه‌ تمام‌ مطلب‌ ايشان‌ را برآورد. ايشان‌ مي‌گويند كه‌ يك‌ خارجي‌ (يعني‌ مسيو نوز ظاهرا) نمي‌تواند شغل‌ وزارت‌ به‌ عهده‌ داشته‌ باشد. وزارت‌ خارجه‌ مسئوليت‌ مطلق‌ را به‌ عهده‌ گرفته، ولي‌ وزارت‌ ماليه‌ ازين‌ فقره‌ مضايقه‌ نموده‌ است. وزير ماليه‌ يكي‌ از تربيت‌شدگان‌ آكسفورد (از بلاد انگلستان) مي‌باشد و مردي‌ بسيار فطن‌ و زرنگ‌ است‌ ولي‌ كاري‌ كه‌ به‌ دست‌ دارد، سخت‌ و متضمن‌ اشكالات‌ عديده‌ است. وي‌ در يكي‌ از جلسات‌ سابق‌ در مجلس‌ گفته‌ بود كه‌ من‌ فقط‌ دفتردارم‌ و وزارت‌ ماليه‌ حقيقتا هيچ‌ به‌ عهده من‌ نيست. وزير جنگ‌ كه‌ عموي‌ شاه‌ است،‌ اظهار نمود كه‌ من‌ كمال‌ ميل‌ را دارم‌ كه‌ در جلسات‌ مخصوص‌ حضور به‌ هم‌ رسانم. قراين‌ احوال‌ دلالت‌ مي‌كند كه‌ دولت‌ تمام‌ خواهشهاي‌ مجلس‌ را برآورد. اعضاي‌ مجلس‌ با يك‌ ميل‌ مفرط‌ و حرص‌ شديدي‌ براي‌ اصلاحات‌ مشغول‌ كاراند. پريشب‌ شاه‌ با سعدالدوله‌ يك‌ ملاقات‌ محرمانه[اي] داشتند و شاه‌ جهد كرد كه‌ سعدالدوله‌ را راضي‌ كند كه‌ به‌ واسطة‌ نفوذي‌ كه‌ در مجلس‌ دارد مساله‌ مجبوريتِ‌ حضور وزرا را حذف‌ كنند، ولي‌ دِپوتة‌ [معاون، جانشين] درست‌ كار در كمال‌ استحكام‌ از قبول‌ خواهش‌ شاه‌ سرباز زد. 


ديشب‌ مابين‌ شاه‌ و صدراعظم‌ و وزير جنگ‌ مجلسي‌ بغايت‌ محرمانه‌ بود و چهار ساعت‌ طول‌ كشيد. لايحه‌هاي‌ مخصوص‌ طبع‌ شده‌ و در ميان‌ مردم‌ تقسيم‌ شده‌ است‌ و در آن‌ تهديد نموده‌اند هر كس‌ را كه‌ با مجلس‌ ادني‌ مقاومتي‌ كند، به‌ قتل‌ [مي‌رسانند]. هيجاني‌ عظيم‌ در مردم‌ نمودار است. 


اگر ملاحظه‌ بفرماييد كه‌ قيمت‌ تلگراف‌ از طهران‌ به‌ اينجا هر كلمه[اي] چهارهزار و دهشاهي‌ است‌ و اين‌ تلگراف‌ فقط‌ مال‌ يك‌ روز نيويورك‌‌هرالد است، اهميتي‌ را كه‌ به‌ مجلس‌ مي‌دهند تصور خواهيد فرمود. اينك‌ ترجمة‌ مقالة‌ روزنامة‌ طايمس، اعظم‌ و اجل‌ و اهم‌ جرايدِ‌ انگلستان، در ذيل‌ به‌ عرض‌ مبارك‌ مي‌رسد: 


ترجمه‌ از جريدة‌ طايمس‌ هفتگي‌ 


(مورخة‌ جمعه‌ يازدهم ژانويه‌ 1907، مطابق‌ بيست‌وششم ذي‌‌القعده‌ 1324) 


شاه‌ ايران‌ در شب‌ چهارشنبه‌ هشتم ژانويه‌ در طهران‌ وفات‌ كرد. تمام‌ سلطنت‌ مظفرالدين‌‌شاه‌ را مي‌توان‌ به‌ دو كلمه‌ بيان‌ نمود: مظفرالدين‌شاه‌ در وقت‌ جلوس‌ به‌ تخت‌ سلطنت‌ ايران‌ را در تنزلي‌ بس‌ محسوس‌ يافت‌ و تخت‌ سلطنت‌ را واگذاشت‌ در حالتي‌ كه‌ مملكت‌ از حيث‌ ماليه‌ بي‌اندازه‌ خراب‌ و از حيث‌ پلتيك‌ تهديد شده‌ است‌ به‌ تقسيم. 


مظفرالدين‌‌شاه‌ در ماه‌ مارس‌ 1853 متولد شده‌ و در سنة‌ 1858 وليعهد گرديد و به‌ عادت‌ معهوده‌ سلسله‌ قاجار در تبريز مقيم‌ بود. وقتي‌ كه‌ ناصرالدين‌شاه‌ در سنة‌ 1896 كشته‌ شد، او در تبريز بود. گرچه‌ بلافاصله‌ به‌ عجله‌ به‌ طرف‌ طهران‌ حركت‌ كرد، ولي‌ هنوز ترس‌ برادرانش‌ ظل‌‌السلطان‌، حاكم‌ اصفهان‌ و نائب‌السلطنه‌ وزير جنگ‌ از دلش‌ بيرون‌ نرفته، روس‌ و انگليس‌ او را در اين‌ موقع‌ از هرگونه‌ وقايع‌ حادثه‌ و اغتشاشات‌ مطمئن‌ كردند. جلادت‌ و رشادت‌ ژنرال‌ كاساگوسكي،‌ صاحب‌ منصب‌ باقدر و امتياز روسي‌ كه‌ رئيس‌ فوج‌ قز‌اق‌ ايراني‌ بود و اين‌ فقط‌ فوجي‌ است‌ كه‌ در ايران‌ بالنسبه‌ مي‌شود گفت‌ منظم‌ است‌ او را بكلي‌ آسوده‌خاطر نمود. ژنرال‌ كاساگوسكي‌ با شمشير برهنه‌ در هنگام‌ جلوس‌ رسمي‌ وي‌ حاضر شد. [مظفرالدين‌شاه] در حمايت‌ اين‌ حركت‌ دليرانه‌ كاساگوسكي‌، در روز هشتم‌ ژوئن‌ بر تخت‌ سلطنت‌ ايران‌ نشست. 


يكي‌ از اولين‌ اعلانات‌ او آن‌ بود كه‌ ازاين‌به‌بعد هيچ‌‌يك‌ از مناصب‌ عامه‌ و تشريفات‌ و القاب‌ و نشانهاي‌ كشوري‌ و لشكري‌ به‌ غير لياقت‌ عطا نخواهد شد و به‌ واسطة‌ رشوه‌ تحصيل‌ مرتبه[اي] نتوان‌ كرد و خودم‌ هيچ‌ قسم‌ هدية‌ مالي‌ قبول‌ نخواهم‌ كرد. 


با وجود اين‌، يكي‌ از ظاهرترين‌ آثار سلطنت‌ او تشكيل‌ يك‌ قرض‌ عمومي‌ سنگيني‌ بود كه‌ تقريبا بتمامه‌ خرج‌ هوي‌ و هوس‌ و فسق‌ و فجور درباريان‌ او گرديد. در اواخر سال‌ 1896 امين‌‌السلطان‌ كه‌ در اواخر سنوات‌ سلطنت‌ ناصرالدين‌‌شاه‌ صدراعظم‌ بود، مغضوب‌ گرديد و مظفرالدين‌شاه‌ اعلان‌ كرد كه‌ ازاين‌به‌بعد خود من‌ صدراعظم‌ خواهم‌ بود. 


امين‌‌الدوله‌ كه‌ يك‌ نوكر ملايم‌ او بود، منصب‌ وزيراعظمي‌ را كه‌ قدري‌ كم‌‌هياهوتر است،‌ دريافت‌ نمود. در مدت‌ كوتاه‌ وزارت او يك‌ نقشه‌ معقولانه[اي] از اصلاحات‌ فقط‌ در روي‌ كاغذ نوشته‌ شد و همان‌طور روي‌ كاغذ باقي‌ ماند. دربار فريادها براي‌ پول‌ كرد، پول‌ پيدا نمي‌شد. به‌همين‌جهت‌ در بهار سال‌ 1898 امين‌الدوله‌ معزول‌ و رقيبش‌ از مَنفا[xli]ي‌ خود يعني‌ قم‌ (كه‌ به‌ واسطة‌ مساعدت‌ وزيرمختار انگليس،‌ سِر مُر تيم‌ دورَند، از خوف‌ تلف‌ نفس‌ بعد از معزولي‌ به‌ آنجا فرار كرده‌ بود) احضار گرديد. 


امين‌السلطان‌ دوباره‌ به‌ استقلال‌ رسيد و به‌ بزرگترين‌ القاب‌ ايران‌ كه‌ اتابك‌ اعظم‌ است،‌ ملقب‌ شد و ازآن‌‌به‌بعد بخوبي‌ فهميد كه‌ به‌ چه‌ وسيله‌ (و فقط‌ به‌ همان‌ وسيله) مي‌توان‌ خود را طرف‌ توجه‌ و عنايات‌ ملوكانه‌ ساخت، از هر ممر‌ي‌ كه‌ باشد به‌ قرض‌ يا فرض‌ بايد خزانه‌ را پرساخت. در قدم‌ اول‌ از انگليس‌ استعانت‌ خواست، رهن‌ و وثيقه[اي] كه‌ دولت‌ ايران‌ تهيه‌ مي‌كرد كه‌ در مقابل‌ بدهد، بهيچوجه‌ بي‌اعتبار نبود و نظر به‌ منافع‌ انگليس‌ بي‌اندازه‌ باقدر و قيمت‌ بود و آن‌ عبارت‌ است‌ از گمركات‌ جنوبي‌ ايران. مبلغ‌ قرض‌ كه‌ عبارت‌ باشد از يك‌‌مليون‌ودويست‌هزار ليره‌، حاضر شده‌ و در كار نوشتن‌ اسناد و معاهدات‌ بودند. ولي‌ لرد ساليزبوري‌ ترديد مي‌كرد و در كار اهمال‌ و تأ‌ني‌ مي‌نمود و پيش‌‌ازآنكه‌ اطراف‌ مطلب‌ را فكر نمايد و امضاي‌ خود را بدهد، امين‌السلطان‌ حوصله‌اش‌ تنگ‌ شد و روي‌ خود را به‌ طرف‌ سن‌‌پطرزبورغ‌ نمود. در سن‌پطرزبورغ‌ به‌ قدر دقيقه[اي] ترديد نكرده‌ بدون‌لحظه[اي] تا‌خير احتياجات‌ ضرورية‌ شاه‌ را رفع‌ نمودند. 


ازآن‌وقت‌به‌بعد نفوذ روس‌ در تحت‌ دو قدرت‌ پول‌ و شمشير، سال‌‌به‌سال‌ در طهران‌ زياد شد. يك‌ بانك‌ روسي‌ در تحت‌ اداره‌ وزير ماليه‌ روس‌ در طهران‌ تا‌سيس‌ گرديد، گمركات‌ ايران‌ به‌ صاحب‌‌منصبان‌ بلژيكي‌ كه‌ در تحت‌ حمايت‌ روس‌ هستند، تفويض‌ شد و عايدات‌ گمرك‌ هم‌ در تحت‌ رياست‌ ايشان‌ درآمد و تعرفه‌ گمركات‌ تبديل‌ شد به‌ تعرفه‌ ديگر كه‌ مطابق‌ دلخواه‌ تجارت‌ روس‌ است. دولت‌ ايران‌ متعهد گرديد كه‌ تا مدت‌ چندين‌ سال‌ خود راه‌‌آهن‌ نسازد و به‌ كسي‌ ديگر نيز اجازه‌ ساختن‌ راه‌آهن‌ ندهد مگر به‌ رضايت‌ روسيه. قونسولخانه‌ها و تجارتخانه‌ها[xlii]ي‌ روسي‌ مانند مور و ملخ‌ در هر طرف‌ مملكت‌ ايران‌ روييد. امتيازات‌ ساختن‌ راههاي‌ شمالي‌ ايران‌ به‌ كمپانيهاي‌ روسي‌ داده‌ شد و كشتيهاي‌ جنگي‌ و تجارتي‌ روس‌ بيرق‌ دولت‌ روس‌ را در خليج‌‌فارس‌ اول‌ دفعه‌ بود كه‌ نشان‌ دادند. 


در ابتداي‌ سال‌ 1900 نتيجه‌ اجمالي‌ قرارداد بين‌ روسيه‌ و ايران‌ را رسما‌ آشكار كردند. به‌ واسطه‌ اعلاني‌ كه‌ به‌ مقتضاي‌ آن‌ بانك‌ روسي‌ در طهران‌ مجاز شده‌ است‌ از جانب‌ دولت‌ امپراطوري روس‌ كه‌ يك‌ قرض‌ ايراني‌ را كه‌ عبارت‌ از بيست‌‌ودومليون‌‌ونيم‌ منات‌ است‌، به‌ عهده‌ گيرد. چند ماه‌ بعد از آن‌، مظفرالدين‌‌شاه‌ سفري‌ به‌ اروپا نمود و در سن‌پطرزبورغ‌ به‌ درجة‌ كامل‌ كه‌ درخور سلاطين‌ عظيم‌الشأن‌ است،‌ پذيرفته‌ شد. در هنگام‌ اقامتش‌ در پاريس‌ يك‌ سوءقصدي‌ كه‌ وحشتش‌ از خطرش‌ بيشتر بود، به‌ واسطة‌ يك‌ آنارشيست‌ ديوانه[اي] دربارة‌ حيات‌ او به‌ عمل‌ آمد. اعليحضرت‌ شاه‌ با منتهاي‌ طمأ‌نينه‌ و آرامي‌ و لياقت، خود را نشان‌ داد و با وجود اين‌ حادثه‌ نامطبوع‌ چنان‌ لذايذ زندگي‌ اروپا را چشيد كه‌ بعدازآن‌ هرگز از ذائقه‌ شاهانه‌اش‌ محو نشد و هميشه‌ ميلي‌ شديد داشت‌ كه‌ اين‌ تجربة‌ پرخرج‌ خود را اگر حال‌ مالية‌ خزانه‌ به‌ او اجازه‌ مي‌داد، تجديد كند. در اواخر سال‌ 1901 خزانة‌ شاه‌ دوباره‌ خالي‌ شد. يكي‌ از شرايط‌ قرض‌ روس‌ در سال‌ 1900 تأ‌ديه‌ بقيه‌ قرض‌ بانك‌ شاهنشاهي‌ ايران‌ بود كه‌ سابق‌ نموده‌ بودند و بقيه قرض‌ روس‌ (بعد از اداي‌ قرض‌ بانك‌ شاهنشاهي) تاراج‌ شد، بدون‌اينكه‌ يك‌ دينارش‌ به‌هيچ‌وجه‌من‌الوجوه‌ صرف‌ منافع‌ ملت‌ ايران‌ شود. يكي‌ از اسرار نفوذ روس‌ در طهران‌ اين‌ بود كه‌ رجال‌ دانشمند روس‌ هيچ‌وقت‌ اوقات‌ شاه‌ را تلخ‌ نكردند دربارة‌ هيچ‌ اصلاحات‌ در ادارات‌ وسيعة‌ او. 


روسيه‌ يك‌ مرتبه‌ ديگر نيز قبول‌ كرد كه‌ صندوق‌ اعليحضرت‌ را پر نمايد و مظفرالدين‌شاه‌ بعدازآنكه‌ به‌ واسطه‌ يك‌ قرض‌ جديد بالغ‌ به‌ ده‌مليون‌ منات‌ قوي‌حال‌ شد، يك‌ مرتبه‌ ديگر در تابستان‌ سال‌ 1902 به‌ اروپا سفر نمود و در اين‌‌موقع‌ يك‌ ديدنيِ‌ رسمانه[اي] به‌ انگلستان‌ نمود و در مراجعت‌، امپراطور روس‌ او را نگاهداشت‌ و در يك‌ ضيافت‌ ملوكانه‌ جامهاي‌ سلامتي‌ با سخنان‌ معني‌دار مبادله‌ شد. 


باوجود اينها، هم‌ شاه‌ و هم‌ صدراعظم‌ وقتي‌ كه‌ ميهمان‌ پادشاه‌ ادوارد بودند، بي‌اندازه‌ اظهار دوستي‌ و مودت‌ به‌ دولت‌ انگليس‌ مي‌نمودند و در بهار سال‌ 1903 يك‌ هيئت‌ ماموريت‌ مخصوصي‌ از اين‌ مملكت‌ به‌ طهران‌ فرستاده‌ شد براي‌‌اينكه‌ نجيب‌ترين‌ نشان‌ انگليس‌ يعني‌ زانوبند را به‌ اعليحضرت‌ شاه‌ تقديم‌ نمايند. به‌ واسطة‌ يك‌ تصادف‌ غريبي‌ كه‌ خيلي‌ مستبعد است‌ حمل‌ بر اتفاق‌ شود، يك‌ عهدنامة‌ تجارتي‌ مابين‌ ايران‌ و روس‌ كه‌ بي‌نهايت‌ مضر‌ به‌ حال‌ منافع‌ انگليس‌ بود، در حين‌ همان‌ روزي‌ كه‌ تشريفات‌ رسمي‌ پوشانيدن‌ زانوبند به‌ شاه‌ در طهران‌ به‌ عمل‌ آمد، در سن‌پطرزبورغ‌ اعلان‌ شد. ولي‌ در نفس‌‌الامر مخابرات‌ بين‌ دولتين‌ ايران‌ و روس‌ درباب‌ اين‌ عهدنامه‌ بر طبق‌ منافع‌ روس‌ مدتي‌ طويل‌ قبل‌ از سفر مظفرالدين‌‌شاه‌ به‌ لندن‌ به‌ يك‌ ختامي‌ رسيده‌ بود. اگر اين‌ مطلب‌ آن‌ وقت‌ معلوم‌ شده‌ بود، نهايت‌ استبعاد را داشت‌ كه‌ هيئت‌ مامورين‌ زانوبند به‌ طهران‌ فرستاده‌ شود. 


دولت‌ انگليس‌ در باب‌ اوضاع‌ ايران‌ تدابيري‌ معقولانه‌ نمود و در ماه‌ مه‌ سال‌ 1903 لرد لنسدون،‌ وزير امورخارجه‌، اعلان‌ مهمي‌ نمود در باب‌ نظم‌ امور در خليج‌فارس‌ و براي‌ تتميم‌ اين‌ امر در اواخر همان‌ سال‌ لرد كِرزِن‌ كه‌ در آن‌ وقت‌ فرمانفرماي‌ هندوستان‌ بود، با يك‌ دسته‌ كشتي‌ جنگي‌ باشكوهي‌ به‌ آبهاي‌ آن‌ ناحيه‌ مسافرتي‌ نمود و كرنل‌ [كذا] ماكماهون‌ با يك‌ كميسيوني‌ به‌ سيستان‌ فرستاده‌ شد براي‌ تصفية‌ بعضي‌ اختلافات‌ كه‌ مابين‌ دولت‌ ايران‌ و افغانستان‌ درباب‌ رود هيرمند روي‌ داده‌ بود. 


دراين‌اثنا، به‌ واسطة‌ هوي‌ و هوس‌ و بي‌سررشتگي‌ و بي‌عزمي‌ حكومت‌ شاه‌ و به‌ واسطه‌ اطاعت‌ فوق‌العاده‌ او از دولت‌ روس‌ عدم‌ رضايت‌ و شكوه‌ مردم‌ بتدريج‌ در اطراف‌ مملكت‌ منتشر شد و شورشهاي‌ جد‌ي‌ در تابستان‌ سال‌ 1903 در شيراز و اصفهان‌ و شهرهاي‌ ديگر حادث‌ شد. در بعضي‌ امكنه‌ شورشيان‌ بر مستخدمين‌ بلژيكي‌ گمرك‌ حمله‌‌ور شدند. در بعضي‌ مواضع‌ ديگر اتباع‌‌ مذهب‌ بابي‌ را كشتار نمودند. اتابك‌ اعظم‌ كه‌ عمده مسئوليت‌ راهنماييهاي‌ شاه‌ به‌ طرف‌ اين‌ بي‌نظميها به‌ گردن‌ او بود، در قلوب‌ عامه‌ اهالي‌ طرف‌ نفرت‌ گرديد و در ماه‌ سپتامبر 1903 وحشتي‌ كه‌ در دربار افتاد، به‌ واسطه‌ مرگ‌ بسيار غريب‌ سر‌ي‌ يكي‌ از رقباي‌ خيلي‌ جد‌ي‌ او حكيم‌الملك‌ بالاخره‌ عزل‌ او را تعجيل‌ داد. عين‌الدوله‌ كه‌ يكي‌ از اقوام‌ شاه‌ بود، به‌ جاي‌ او برقرار شد، ولي‌ هيچ‌ بهبودي‌ از اين‌ تغيير وزارت‌ روي‌ كار نيامد. اعلان‌ جنگ‌ مابين‌ روس‌ و ژاپن‌ تا يك‌ اندازه‌ فشار روس‌ را در طهران‌ سبك‌ كرد ولي‌ در همان‌ وقت‌ رشتة‌ تمول‌ روس‌ به‌ واسطة‌ بي‌طاقتي‌ و عدم‌ استطاعت‌ نزديك‌ شد كه‌ پاره‌ شود، لهذا بي‌نظمي‌ ادارات‌ با فقر و بي‌پولي‌ دست‌ به‌ دست‌ يكديگر داده‌ ضعف‌ در تمام‌ دواير دولتي‌ ايران‌ در اطراف‌ مملكت‌ نمودار شد. علماء روحانيين‌ كه‌ در ايران‌ يك‌ طبقه‌ بسيار مطاع‌ بانفوذي‌ مي‌باشند، بتدريج‌ بناي‌ بدگويي‌ از وضع‌ حكومت‌ مظفرالدين‌‌شاه‌ [را] علنا گذاردند و تقريبا با يك‌ لهجة‌ تهديدآميزي‌ مطالبات‌ ملت‌ را در باب‌ اصلاح‌ جد‌اً‌ خواستار شدند. با وجود اين‌ مظفرالدين‌شاه‌ اعتنايي‌ به‌ رأي‌ عامه‌ ننموده‌ در تابستان‌ سال‌ 1905 مسافرت‌ ثالثي‌ به‌ اروپا نمود. گرچه‌ با همان‌ تشريفات‌ ملوكانه‌ معهوده‌ در سن‌پطرزبورغ‌ پذيرفته‌ شد ولي‌ وضع‌ روسيه‌ آن‌ وقت‌ طوري‌ نبود كه‌ به‌ اعلي‌حضرت‌ شاه‌ به‌ هيچ‌ گونه‌ كمك‌ مادي‌ و مساعدت‌ مالي‌ بتواند نمايد. هيجان‌ عامه‌ منتهي‌ شد در تابستان‌ گذشته‌ به‌ يك‌ رشته‌ از شورشها در تحت‌ رياست‌ علماء عظام. وقتي‌ كه‌ علما ديدند كه‌ هيچ‌ يك‌ از مطالب‌ ايشان‌ از طرف‌ شاه‌ به‌ قبول‌ نمي‌پيوندد، به‌ طرف‌ كربلا مهاجرت‌ نمودند. بازارها بسته‌ شد و هزارها از تجار محترم‌ و ساير نمايندگان‌ ملت‌ در سفارت‌ انگليس‌ متحصن‌ گرديدند. تمام‌ اهل‌ طهران‌ بالاجماع‌ دست‌ از كار كشيدند و مظفرالدين‌‌شاه‌ بالاخره‌ مجبور شد كه‌ به‌ اين‌ هيجان‌ ملي‌ با اين‌ شكل‌ غريب‌ تسليم‌ شود. عين‌الدوله‌ معزول‌ شد. وزارت‌ جديدي‌ تشكيل‌ يافت‌ و يك‌ قانون‌ اساسي‌ بسيار مهمي‌ در باب‌ اصلاحات‌ انتشار داده‌ شد. در تحت‌ قانون‌ اساسي‌ جديد، انتخابات‌ وكلا براي‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ در سپتامبر گذشته‌ به‌ عمل‌ آمد و اولين‌ پارلمنت‌ ايراني‌ در دوازدهم‌ اكتوبر به‌ توسط‌ شخص‌ شاه‌ افتتاح‌ گرديد، در وسط‌ فريادها و اظهارات‌ شادي‌ و شعف‌ عامة‌ مردم‌ كه‌ دير زماني‌ بود چنين‌ روزي‌ را منتظر بودند و به‌ چنين‌ نعمتي‌ معتاد نبودند. 


در اثناء اين‌كه‌ مظفرالدين‌شاه‌ خود را مجبور يافت‌ كه‌ تسليم‌ شود به‌ اين‌ قواي‌ ملي‌ جديد، يك‌ تغيير خيلي‌ بعيد‌الوقوعي‌ در اوضاع‌ بين‌المللي‌ به‌ عمل‌ آمد. وقايع‌ روزگار بالاخره‌ منجر به‌ اين‌ شد كه‌ مخاصمات‌ مابين‌ بريطانياي‌ كبير و روسيه‌ كه‌ شاه‌ خيال‌ مي‌كرد كه‌ ايشان‌ هميشه‌ بر ضد‌ يكديگر مناقضت‌ خواهند نمود و روزبه‌روز بدتر خواهد شد، روي‌ به‌ كمي‌ و تخفيف‌ گذارد. احتياجات‌ مالي‌ شاه‌ به‌قدري‌ شديد بود كه‌ هرگز آن‌ طور نبود و وقتي‌ كه‌ او يك‌ مرتبه‌ ديگر اعانت‌ خواست،‌ يافت‌ كه‌ ايام‌ ناموافقتي‌ بين‌ دولتين‌ بكلي‌ گذشته‌ است. 


روابط‌ دوستانه‌ مابين‌ دو حكومت‌ بريطانياي‌ كبير و روسيه‌ به‌ قسمي‌ پيش‌ رفته‌ بود كه‌ دولتين‌ توانستند بالاشتراك‌ يك‌ قدم‌ كوچكي‌ به‌ طرف‌ حكومت‌ ايران‌ بردارند و احتياجات‌ ضروريه‌ او را تهيه‌ نمايند. ازطرف‌ديگر مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ كه‌ بلاشك‌ تحريك‌ شده‌ است،‌ به‌ واسطه‌ احساسات‌ شديده‌ عامه‌ ملت‌ بر ضد‌ اغتشاشات‌ روابط‌ مالية‌ ايران‌ نسبت‌ به‌ روس‌ شروع‌ كرد به‌ اعتراض‌ سخت‌ نمودن‌ بر ضد‌ هر قرض‌ جديدي‌ كه‌ از خارجه‌ گرفته‌ شود. گرچه‌ وقتي‌ كه‌ مجلس‌ تشكيل‌ يك‌ بانك‌ ملي‌ را براي‌ كمك‌ مالي‌ به‌ دولت‌ به‌ مردم‌ تكليف‌ كرد، در مقابلِ‌ نداي وطن‌پرستي‌ خود گوشهاي‌ كر و جيبهاي‌ خالي‌ يافت. 


هرچند خيلي‌ كارها باقي‌ است‌ كه‌ كرده‌ شود قبل‌ازآنكه‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ ايران‌ بتواند حقيقتاً‌ كارهاي‌ مفيد براي‌ مملكت‌ بنمايد، ولي‌ پرواضح‌ است‌ براي‌ هركس‌ كه‌ اندك‌ نظري‌ ولو سطحي‌ در اوضاع‌ اين‌ مملكت‌ داشته‌ باشد كه‌ وقايع‌ اخيره‌ اين‌ چند ماه‌ گذشته‌ يك‌ حركت‌ ملي‌ و نهضهًْ‌ وطني‌ را كه‌ خيلي‌ جد‌ي‌ و باريشه‌ است،‌ در ايران‌ فتح‌الباب‌ نموده‌ و تمام‌ علامات‌ مخصوصه[اي] كه‌ براي‌ هر حركت‌ ملي‌ مي‌باشد، در اين‌ حركت‌ ملت‌ ايرانيه‌ به‌‌طوروضوح‌ نمودار است. 


عناصر مذهبي‌ در كمال‌ قوت‌ در پيش‌ افتاده‌ و مشغول‌ كارند. مجتهدان‌ عمده‌، يعني‌ كشيشان‌ بزرگ،‌ اهميتي‌ عظيم‌ به‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ مي‌دهند، گرچه‌ خود بالفعل‌ از اعضاي‌ مجلس‌ نيستند ولي‌ ايشان‌ در مجلس‌ حاضر مي‌شوند و به‌ مباحثات‌ گوش‌ مي‌دهند. ايشان‌ چنين‌ مي‌گويند كه‌ پيغمبر محمدبن‌عبدالله (صلي‌الله عليه‌ و آله‌ و سلم) دستورالعمل‌ داده‌ است‌ وجوب‌ مشورت‌ و كنگاج[xliii] را براي‌ مردها در كارهاي‌ خودشان‌ براي‌اينكه‌ آن‌ كار به‌ بهترين‌ وجوه‌ انجام‌ گيرد و در حقيقت‌ هم‌ بسياري‌ از آيات‌ قرآن‌ صريحاً‌ در اين‌ باب‌ حكم‌ مي‌نمايد. و بايد به‌ خاطر آورد كه‌ در روزهاي‌ اول‌ تشكيل‌ مجلس‌ ملي‌، اعضاي‌ آن‌ فقط‌ وكلاي‌ طهران‌ بودند و فقط‌ دو وكيل‌ از ساير ولايات‌ در نيمه‌ اول‌ دسامبر به‌ طهران‌ رسيدند و به‌ واسطه‌ صعوبت‌ وسايل‌ مسافرت‌ در ايران‌ شايد بسياري‌ از ايشان‌ تا كنون‌ نيز به‌ طهران‌ نرسيده‌ باشند. انتهي [پايان ترجمه علامه قزويني از مقاله روزنامه تايمز]. 


خدمت‌ حضرت‌ مستطاب‌ شريعتمدار عمدهًْ‌ العلماء العظام‌ و زبدهًْ‌ الفقهاء الكرام‌ آقاي‌ حاجي‌‌علي‌اكبر مجتهد بروجردي‌ ادام‌ الله افاضات‌ وجوده‌ الشريف‌ به‌ عرض‌ چاكري‌ و بندگي‌ مصد‌ع‌ مي‌باشم. خدمت‌ حضرت‌ مستطاب‌ شريعتمدار عمدهًْ‌ العلماء المحققين‌ و زبدهًْ‌ الفقهاء المدققين‌ ولي‌النعمي‌ ابوي‌ مقامي‌ آقاي‌ حاجي‌شمس‌‌العلماء ادام‌الله ظله‌ العالي‌ به‌ عرض‌ عبوديت‌ مصد‌ع‌ هستم. خدمت‌ جناب‌ مستطاب‌ شريعتمدار عمدهًْ‌العلماء الاعلام‌ نتيجهًْ‌ الفقهاء‌الكرام‌ آقاي‌ حاجي‌ميرزاهادي‌ ادام‌الله‌ ظله‌ العالي‌ عرض‌ چاكري‌ و اخلاص‌ و فدويت‌ حقيقي‌ قديمي‌ مي‌رسانم.[xliv] ان‌شاءالله همه‌ هفته‌ اخبارات‌ مندرجه‌ در روزنامه‌جات‌ اينجا را به‌ مطالعه‌ انور خواهد رسانيد تا از وضعي‌ كه‌ فرنگيها درباره‌ مجلس‌ خيال‌ مي‌كنند خاطر شريف‌ مسبوق‌ باشد. 


اقل‌و اضعف‌دعاگويان وجود مبارك حضرت‌ حجهًْ‌الاسلام، محمد قزويني.» 


  


پي‌نوشت‌ها 






--------------------------------------------------------------------------------


[i]ــ بيست مقاله قزويني، به اهتمام عباس اقبال آشتياني و پورداود، ج 1، ص13 به بعد؛ يادداشتهاي دكتر قاسم غني، به كوشش حسين نميني، ص193ــ163 و 205ــ202 و 240ــ236؛ شرح حال رجال ايران، مهدي بامداد، ج 3، ص237 و ج 2، ص317 


[ii]ــ يادنامه علامه محمد قزويني، به كوشش علي دهباشي، ص101 


[iii]ــ همان، ص197 


[iv]ــ سعيد نفيسي، مردي كه از دست رفت، مندرج در: جهان نو، س 4، ش 4، صص92ــ91 


[v]ــ ذبيح‌الله صفا، علامه قزويني، مندرج در: آموزش و پرورش، س 23، ش 3، 1328، ص10 


[vi]ــ مقالات تقي‌زاده، زيرنظر ايرج افشار، ج2، تهران، انتشارات جيبي، 1357ــ1349، ص125 


[vii]ــ از قزويني نقل مي‌كنند كه گفته است: «اگر بخواهم بسم‌ الله الرحمن الرحيم را بنويسم، بايد قرآن را باز كنم و از روي آن به نقل بپردازم، چراكه آدمي فراموشكار و خطاكار است»! (مقاله ايرج افشار، در: يادنامه علامه محمد قزويني، ص254). مقاله قزويني درباره سفر شيخ‌فضل‌الله نوري به حج نيز ــ كه ايرج افشار در يغما آورده ــ به قول افشار، نمودي از «وسواس تحقيقيِ» قزويني است. 


[viii]ــ خطابه تقي‌زاده در مجلس يادبود قزويني، مندرج در يادنامه علامه قزويني. 


[ix]ــ مشاهير رجال، به كوشش باقر عاقلي، ص339؛ به گفته تقي‌زاده: «شايد در هيچ چيزي و هيچ مقوله و هيچ فضيلتي، مزيت علامه قزويني به پايه سليقه تدقيق و اعتدال و تقيد وي به درستي اظهارات خود، و احتراز از مبالغه و مسامحه و اطمينان كامل بلكه قطعي از صحت دقيق مطلب و روش انتقادي او نمي‌رسد.» رك: خطابه تقي‌زاده در مجلس يادبود قزويني، مندرج در يادنامه علامه محمد قزويني. 


[x]ــ تعبير دكتر قاسم غني (يادنامه علامه محمد قزويني، مقاله غني). 


[xi]ــ تعبير سعيد نفيسي (مردي كه از دست رفت، مندرج در: جهان نو، س 4، ش 4، ص93). نفيسي از او با عنوان مردي به تمام معني وارسته، و در كارهاي دانش بسيار حقيقت‌جو و منصف و روشن‌بين، درست‌گفتار و درست‌كردار، و داراي احاطه‌اي شگرف و باورنكردني به زبان و ادبيات تازي ياد مي‌كند. (همان، ص91) 


[xii]ــ تعبير پورداود (يادنامه علامه محمد قزويني، ص158) 


[xiii]ــ تعبير دكتر ناتل خانلري (مجله سخن، دوره چهارم، ش1، ص69) 


[xiv]ــ تعبير علي‌اكبر سياسي (يادي از... فاضل توني، در: مجله دانشكده ادبيات، س9، ش3، ص6) 


[xv]ــ تعبير مهدي بامداد (شرح حال رجال ايران، 3/237) 


[xvi]ــ تعبير مجتبي مينوي از قزويني (نقد حال، چاپ سوم، ص455). وي همچنين مي‌نويسد: «هر ملت و مملكتي داراي بنيانها است و در زندگاني هر قومي اتفاق مي‌افتد كه يك شخص يا چند شخص در عصري از اعصار، جزء بنيانهاي آن قوم مي‌شوند؛ در اين عصر از براي ما ايرانيان، دو نفر را مي‌توان از جمله بنيانهاي ملت محسوب داشت، يكي مرحوم قزويني بود.» (همان، ص47) 


[xvii]ــ سخن پورداود در پيشگفتار بر: يادداشتهاي قزويني، به كوشش ايرج افشار، 1354ــ1332، ج3، ص سي‌وسه 


[xviii]ــ مقالات تقي‌زاده، زير نظر ايرج افشار، ج 2، ص 126 


[xix]ــ همان، ص124 


[xx]ــ آينه پژوهش، سال 10، شماره 6، بهمن ــ اسفند 78، ص108 


[xxi]ــ ايرج افشار، رك: ده چهره، ده نگاه...، سيدجلال ميرقيامي ميرحسيني، مشهد، انتشارات خانه آبي، 1377، ص37؛ درباره قزويني و تصحيح متون رك: يادگار، سال 5، ش10، صص55ــ44؛ يغما، سال 4، ص34 و سال 6، ص18 و سال 7، ص20؛ كتاب ماه، ادبيات و فلسفه، ش22 


[xxii]ــ يادنامه علامه محمد قزويني، اظهارات دكتر زرين‌كوب، ص10 


[xxiii]ــ براي اظهارات مينورسكي درباره قزويني رك: ولاديمير مينورسكي، به ياد قزويني، مندرج در: يغما، س7، ش1، 1333، صص22ــ20 


[xxiv]ــ يادنامه ... قزويني، ص112؛ نيز رك: سخن پورداود، كه با تصريح به وامداري خود به قزويني، مي‌نويسد: قزويني «به كليه مصاحبين خود روح تحقيق و تدقيق دميدند، مانند چراغ درخشان و كانون برافروخته به همه كساني كه نزديك بودند، روشنايي و گرمي بخشيدند. بسا از دوستان ما مديون صحبت عالمانه و تشويق ايشان هستند.» (پوراندخت‌نامه يا ديوان پورداود، بمبئي، انجمن زرتشتيان ايراني، 1307، صص15ــ14) 


[xxv]ــ نامواره دكتر محمود افشار، اظهارات دكتر منوچهر مرتضوي، ج 5، ص2961 


[xxvi]ــ در سال 1378 آقاي دهباشي كتابي با عنوان «يادنامه علامه محمد قزويني» به چاپ رساندند كه زندگينامه خودنوشت قزويني را همراه با نمونه‌اي از مقالات و مكتوبات تحقيقي او و نيز كتابشناسي كامل آثار وي در بر دارد. امتياز ديگر اين يادنامه، درج مقالاتي از دانشوران ايراني و خارجي همچون احمد مهدوي دامغاني، زرين‌كوب، عباس اقبال، تقي‌زاده، مجتبي مينوي، محيط طباطبايي، محمد معين و پروفسور مينورسكي است كه هريك از زاويه‌اي خاص به بررسي ابعاد شخصيت علمي و ادبي و اخلاقي، و خدمات و آثار علمي وي پرداخته‌اند. براي شرح‌حال قزويني و اظهارات دانشمندان درباره او همچنين رك: پژوهشگران معاصر ايران، هوشنگ اتحاد، تهران، فرهنگ معاصر، 1378، ج 1، صص53ــ52 


[xxvii]ــ ادوارد براون، انقلاب ايران، ترجمه: احمد پژوه، ص443 


[xxviii]ــ بيست مقاله قزويني، 1/13ــ12. مي‌نويسد: «ديگر از اعاظم علما كه لطف مخصوصي درباره اين ضعيف داشتند مرحوم حاجي شيخ‌فضل‌الله نوري بود كه وظيفه تدريس نحو را براي دو پسر خودشان، يكي آقاي آقاضياءالدين و ديگري آقاي حاجي‌ميرزا هادي، به عهده من محول نمودند... در دوره اقامت اولي من در پاريس، احيانا مكاتيب آن مرحوم به خط خودشان براي من مي‌رسيد كه براي يادگار آنها را نگاه داشته‌ام... .» 


[xxix]ــ نامه‌هاي دكتر قاسم غني، به كوشش سيروس غني و دكتر سيدحسن امين، تهران، وحيد، 1368، صص27ــ26 


[xxx]ــ ناظم‌الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول، ج1، ص321 


[xxxi]ــ احمد بني‌احمد، دموكراسي و مردم، ص90 


[xxxii]ــ هاردينگ در گزارش به لندن، مورخ 31 ژانويه 1905/25 ذي‌قعده 1322، پيرامون عملكرد عين‌الدوله در نيمه نخست صدارت وي، ضمن اشاره به مبارزه عين‌الدوله با «بي‌بندوباري و ولخرجيهايِِ» صدراعظم پيشين، امين‌السلطان، و مقاومتش در برابر مطامع روسها، چنين مي‌نويسد: «روابط عين‌الدوله با ما هرگز صميمي و يك‌جهت نبوده است.» 


فريدون آدميت، با نقل اين گزارش، مي‌نويسد: «به روزگار ناتواني حكومت كه سياست روس و انگليس، قدرت فائقه داشت، كردار اين وزير اعظم در استقامت در برابر نفوذ خارجي و بي‌اعتنايي به عنصر فرنگي، في نفسه قابل توجه است. از نخستين كارهايش اين بود كه دستگاه بريگاد قزاق روسي را كه به صورت تشكيلات مستقلي درآمده بود ــ «تحت اداره مستقيمِ» وزارت جنگ قرار داد. وزيرمختار روس كه مخالف چنين تصميمي بود به مشيرالدوله [= وزيرخارجه وقت] معترضانه گفته بود: «به پطرزبورگ اطلاع خواهد داد» (نامه هاردينگ، به لنسداون در 8 اكتبر 1903/ 21 رجب 1321). رك: فريدون آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطه ايران، ج1، صص127ــ126 


[xxxiii]ــ از جناب‌ فضل‌الله نورالدين‌ كيا، نوادة‌ شيخ‌ شهيد، كه‌ اين‌ سند مهم‌ را در اختيار ما نهادند، تشكر مي‌كنيم. 


[xxxiv]ــ همه‌جا در اصل: بانگ. 


[xxxv]ــ همه‌جا در اصل: روزنامها. 


[xxxvi]ــ صومعه‌ها و كنيسه‌ها و ديرها: معابد مسيحيان و يهوديان و مراكز راهبان. 


[xxxvii]ــ در اصل: كوچه‌ها. 


[xxxviii]ــ اسقف‌ها. 


[xxxix]ــ قوس‌دار و منحني. 


[xl]ــ قسيس به معني كشيش، و شمامسه نيز جمع شماس، به معني خادم كليسا است. 


[xli]ــ تبعيدگاه: جايي كه به آنجا نفيِ بلد مي‌شوند. 


[xlii]ــ در اصل: قونسولخانها و تجارتخانها. 


[xliii]ــ كنكاش: مشورت و رايزني. 


[xliv]ــ حاجي‌آقا علي‌اكبر بروجردي، از علما و مدرسان بزرگ تهران در صدر مشروطه، و حاجي ميرزاهادي نوري فرزند شيخ‌فضل‌الله و داماد حاجي‌آقا علي‌اكبر بود.