مشروطه و بسترهای آن

آقای خسرو شاکری در گفت‏وگوی خود به دنبال تبیین نیروهای ایجادگر انقلاب مشروطه، آن‏را در گام نخست ناشی از تحولات اقتصادی دانسته است. وی نیروهای سوسیالیستی را مهم‏ترین رکن آن معرفی کرده و نقش روحانیت را در حد ارائه ایدئولوژی لازم برای منافع تجار مطرح می‏کند. در نهایت با افکار فراماسونری روحانیت را، تنها عامل شکست مشروطه نمی‏داند.


به نظر شما مبنای مشروطه چیست؟ یعنی تحولی که مشروطه را سبب شد بر چه مبنایی بود؟ مبنا از این جهت که عامل و یا عوامل اصلی مشروطه به لحاظ بنیادی چه بود. اگر این بنیاد را ظلم شاه و امثال آن بدانیم باید گفت که این مساله تازگی نداشت؟


یکی از سؤالات در مورد زمینه‏های مشروطه، همان‏طوری که در کتابم همه تأکید کرده‏ام، این بوده است که، این تحول عمدتا ناشی از تغییرات اقتصادی و پس آن تغییرات اجتماعی عظیمی بود که پس از قراردادهای ظالمانه با روسیه تزاری در سال 1813 و 1828 میلادی (گلستان و ترکمانچای) به ایرانیان تحمیل شد. این تغییرات در چند زمینه بود که تنها یکی از آنها، امتیاز حق قضاوت کنسولی می‏باشد. در بخش‏های دیگر امتیازات تجاری بودند که، به عنوان مثال، به تجار اروپایی، بخصوص تجار روسی، اجازه می‏داد که اجناسشان را، به شکلی وارد ایران کنند که بتوانند آنها را به قیمت‏های بسیار پایین‏تری از اجناس داخلی بفروشند.


این امر موجب ورشکست شدن تجار و صنعت‏گران داخلی شد که به شیوه سنتی جنس تولید می‏کردند. به این ترتیب قدرت اقتصادی روسیه و اروپای غربی در ایران گسترش می‏یافت و درماندگی مردم شهرنشین و دهقانان و ورشکستگی صنعت‏گران و تجار را به دنبال داشت. مساله مهم دیگر این که در زمان مشروطه، در ایران مالکیت عموما دیوانی و خالصه بود. مالک خصوصی به صورت بسیار کمی وجود داشت. ولی به علت این‏که دولت ناصرالدین شاه ورشکست شده بود و نیز هوای فرنگ و سیاحت اروپا درسر داشت؛ مخارج عظیمی برای دولت بوجود آمد. این مساله در مورد مظفرالدین شاه نیز صدق می‏کرد. ازاین‏رو، این مخارج باید از جایی تأمین می‏شد. تنها راه ممکن فروش زمین‏های خالصه و دیوانی بود، فروش اراضی به تجاری که در پی آن قراردادها و حق قضاوت کنسولی پولدار شده و به تابعیت اروپایی نیز درآمده بودند و برخی دیگر که این املاک را خریداری می‏کردند این عوامل اقتصادی و اجتماعی و تجار و زمین‏داران، همگی در مشروطه نقش داشتند و پس از آن نیز قدرت را به‏دست گرفتند.


چرا رهبری مشروطه به‏دست روحانیون افتاد؟


در آن زمان روحانیت سنتی روابط نزدیکی با تجار و بازار داشت. این یکی از دلایل به‏دست گرفتن رهبری مشروطه توسط روحانیون است. تجار احتیاج به یک حمایت ایدئولوژیک داشتند و خودشان اعتباری به عنوان متفکر در جامعه نداشتند، ازاین‏رو به روحانیون رجوع می‏کردند.


نقش افرادی همچون ملکم خان، مشیرالدوله، دهخدا و روشن‏فکران غیرروحانی که غرب را می‏شناختند، در این تحولی که به نظر شما توسط بازرگانان و به رهبری روحانیون رخ داد و بنیانی چپ داشت چه بود؟


این‏ها استوانه‏های تفکر جدید سیاسی بودند که در ردیف اول، حضور چشمگیر نداشتند. ولی در سوی دیگر این انقلاب، هم توده مردم حضور داشتند. بدون اینان، امکان نداشت تغییری رخ دهد. امثال ملکم خان (که پیش از انقلاب فوت کرده بود)، مشیرالدوله و دیگران کسانی بودند که اندیشه هایشان با تکیه به تحصیلات فرنگی در این انقلاب تأثیر می‏گذاشتند... آنان در پخش ایده ترقی خواهی، مدرنیته و... در درون مشروطه نقش داشتند. اما نقش بقیه عوامل پیش گفته اقتصادی بیشتر بود. درست، روشن‏فکران و تحصیل‏کرده‏ها نقش داشتند، اما محال بود این مشروطه بدون کمک تجار، اصناف و بازار که موجب بسیج روحانیون و سپس توده مردم شد محقق شود.


ایا به نظر شما تنها محرک اصلی انقلاب مشروطه به لحاظ مبانی و بستر فکری و تحول خواه تفکر چپی بود که از قفقاز می‏آمد؟


آنان مهاجران و کارگران ایرانی بودند، شاید بتوان گفت رقمی در حدود یک میلیون نفر از ایرانیان به روسیه مهاجرت کرده بودند و در معادن و مزارع کار می‏کردند. این مهاجران با تفکر جدید و مبارزه برای بهبود وضع خودشان آشنا شده بودند. آنان وقتی، عمدتا در زمستان‏ها، به ایران باز می‏گشتند تا نزد خانواده‏شان در کشور باشند، آهسته آهسته تفکر جدیدی را به ایران آورده و گسترش می‏دادند. از دیگر سو، عناصری چون؛ کاسب، تاجر و تحصیل‏کرده‏هایی بودند که در روسیه از جمله در تفلیس و سن پترزبورگ درس می‏خواندند و با سوسیال دموکراسی آشنا می‏شدند. این دو جریان، یعنی کارگری و روشن‏فکری، بودند که می‏توانستند جریان سوسیال دموکراسی را بوجود آورند و چند سازمان داشته باشند.


تأثیر اندیشه سوسیال دموکراسی چگونه می‏توانست در جامعه‏ای با تفکر شیعی تا این اندازه تأثیر گذار باشد؟


باید توجه داشت که این چپ‏ها برخلاف چپ‏های دوره پهلوی و محمدرضا شاه، هیچ‏وقت نقش بلند پروازانه‏ای برای خودشان قایل نبودند و سعی می‏کردند مشروطه را در همان حدی که در مسیر حرکت می‏کرد، یاری کنند. آنان معتقد بودند که اکنون مرحله مثلاً سوسیال نبود، بلکه بایستی به مبارزه دموکراتیک مردم کمک می‏کردند. این افراد دو گروه بودند، برخی معتقد بودند که کار دموکراتیک و کار سوسیالیستی را بایستی با هم پیش می‏بردند، و عده‏ای دیگر معتقد بودند که تنها بایستی به ترویج دموکراسی می‏پرداختند. این مساله بعدها هم وجود داشت. بنابراین، آنان نقش خودشان را داشتند و مردم را به سود انقلاب و دفاع از آن تهییج می‏کردند؛ اما در رهبری سیاسی مردم در این مرحله از انقلاب نقش اساسی نداشتند. بنابراین، نقش سوسیال دموکرات‏ها، نه در مرحله اول، بلکه در مرحله دوم انقلاب بسیار مهم و شاید هم تعیین کننده بود.


مذهب به عنوان عاملی برای وحدت و مبارزه با مهاجم، سازماندهی مدرن و دهها عامل دیگر همه تأثیر دارند.


آیا ایران در زمانی که مشروطه رخ داد، در زمانی از تاریخ خود قرار داشت که باید تحولی بنیادی نظیر مشروطه در آن رخ می‏داد؟ چرا؟


بله، چون تا قبل از آن، انقلاب به این علت رخ نمی‏داد و همه عوامل در یکجا جمع نبودند، اگر چه ملکم خان در روزنامه قانون نقش مهمی در پخش عقاید جدید در ایران داشته است؛


بلکه قبل از آن دشواری‏های بسیار اقتصادی و سیاسی موجبات نارضایتی مردم را فراهم کرده بود و ظلم روزافزون شاهان و حاکمیت نیز بر این نارضایتی می‏افزود. دوم تجاری بودند که در اثر تجارت اروپاییان و حقوق گمرکی ویژه آنان متضرر شده بودند.


اما مثلاً مجدالاسلام کرمانی که رئیس طلاب اصفهان بود، یکی از عوامل انحطاط مشروطه و مجلس اول را روحانیون می‏داند؟


به نظر من این حرف درستی نیست. برای بررسی عوامل انحطاط مشروطه باید همه عوامل داخلی و خارجی آن‏را و مسائلی که بعدها پیش آمد، مورد بررسی قرار دهیم. ما نمی‏توانیم تنها یک عامل را سبب شکست مشروطیت بدانیم، همان‏طور که یک عامل موجب به وجود آمدن آن نشد. کسانی که با روحانیت اختلاف شخصی داشتند و روحانیت را مسؤول شکست می‏دانند، به خطا می‏روند. فراموش نکنیم که بدون شرکت علما و اعلامیه‏های آنان، که حتی محمد علیشاه را تکفیر می‏کردند امکان تغییری وجود نداشت.


اما چنین ارزیابی‏ای مثلاً از سیدمحمد طباطبایی هم وجود دارد که گفته‏اند روحانیت موجب انحطاط مشروطه شد؟


بله، آنان در میان خودشان هم با یکدیگر اختلاف داشتند. در کتاب ناظم الاسلام کرمانی بسیاری از این مسائل نوشته شده است، که بیشتر، مثلاً، در مورد سیدعبداللّه‏ بهبهانی رحمه‏الله است. اما نکته مهم این است که، پیروزی و یا شکست انقلاب را نمی‏توان در یک یا دو عامل بررسی کرد.


تاریخ جدید اروپا از میان جنگ و مبارزه مردم با شاه و کلیسا بیرون آمد، اما در ایران به جز این دو عامل، یعنی مذهب و شاه، متغیرهای دیگری نظیر افکار جدید، رقابت دول روسیه و انگلیس، تحریف تاریخ و مهم‏تر از همه، نداشتن حافظه تاریخی از سوی مردم، هم نقش داشتند. به نظر شما این مساله چه تأثیری بر تاریخ یک‏صدسال اخیر ایران پس از مشروطه گذاشت؟


متأسفانه در زمینه تاریخ مشروطیت در یک‏صدسال گذشته خوب کار نشده است، اولین کار جدی در این رابطه را کسروی انجام داد و پس از آن فریدون آدمیت آثاری نوشت و بقیه همه از روی آنها کپی کرده‏اند. در گذشته و از قبل از مشروطه تا دوران میرزا کوچک خان و روی کار آمدن رضا خان در ایران، سه شیوه حافظه تاریخی داشتیم. ادبیات، افسانه‏ها و فرهنگ عامیانه، و تاریخ سینه به سینه بود؛ که منتقل می‏شد. تاریخ‏نگاری سنتی ما نیز، هر چند که درباری بود، اما گاهی در میان آنان مورخان بسیار ورزیده و خوبی وجود داشته‏اند، مانند


بیهقی. در دوران مصدق اندکی با مسائل مهم تاریخی آشنا می‏شدیم، جریانی که پس از سقوط او دوباره قطع شد. در واقع ما دچار انقطاع تاریخی شده‏ایم. ما در برخورد با تجدد دچار دو اشکال شده‏ایم، یکی تغییر فرساینده به جای تغییر ترفیع یا تعالی بخش؛ یعنی دچار گسستی شده‏ایم که فرساینده بوده است به جای اینکه ترفیع بخش بوده باشد. از سوی دیگر، با مساله تداوم فرساینده به جای تداوم بالنده و تعالی بخش روبه‏رو بوده‏ایم. آن ارزش‏ها و شیوه‏های زندگی که اساس ترقی و حفظ تمدن ما بود و تداومشان مایه ترقی می‏توانست باشد با این گسست‏ها دچار وقفه شدند؛ به جای این که ترفیع بخش شود؛ یعنی آن چه تداومش می‏توانست به سود پیشرفت جامعه باشد، منقطع شد. از دیگر سو، ارزش‏ها و شیوه‏های زندگی که موجب انحطاط جامعه بودند و باید از آنها می‏گسستیم، تداوم پیدا کردند و حتی تقویت هم شدند، یعنی؛ امری که به حال جامعه مضر بود و بایستی گسسته می‏شد و چیز بهتری جای آن‏را می‏گرفت تداوم پیدا کرد. ازاین‏رو، تقابلی را که اکنون در ایران بین سنت و مدرنیته ایجاد می‏کنند، به نظر من تقابل درستی نیست و پوچ است. روبروی هم قرار دادن دو عنوان ایدئولوژیک بدون این‏که وارد جزئیات آن شوند نادرست و اشتباه است. ما باید به عناصر فرساینده و تعالی بخش در فرهنگ سنتی خود و عوامل فرساینده و تعالی بخش در فرهنگ اکتسابی از غرب بپردازیم.


این که اندیشه سوسیالیستی در مشروطه و بیداری ایرانیان نقش داشت قابل تردید نیست، اما آیا تنها محرک انجمن‏های سوسیال دموکرات قفقاز بودند؟


در آنجا انجمن‏ها بیشتر فرهنگی بودند تا سیاسی. بله، آنها تأثیر گذاشتند. به هر حال آموختن سواد به کودکان و بی‏سوادان از جمله وظایف آنان بود. اما منظور اصلی من این است که مهاجرانی که به قفقاز رفته بودند تحت تأثیر فرهنگ سیاسی آنجا، در ایران پایه‏گذار انجمن‏هایی می‏شدند که بستری برای مشروطه شدند.


نقش فراموش‏خانه و انجمن‏های زنان و جمع آدمیت و جمعیت‏های دیگری که لزوما چپ نبودند چه بود؟


در این مورد باید بگویم که فراموش‏خانه در ایران وجود داشت و اولین آن را هم گویا همین ملکم خان پایه‏گذاری کرده بود. در ایران از زمان رضا خان قضیه فراماسونری مطرح شد که عموما ملهم از نظریه تئوری توطئه بوده است. این انجمن‏ها انجمن‏های ترقی خواهی بودند که علاوه بر برخی از روحانیون حتی برخی از جمهوری‏خواهان


عضو آن بودند. گزارشی در آرشیو وزارت خارجه انگلیس در سال 1902 حکایت از آن دارد که انجمنی در ایران تشکیل شده بود و تحصیل‏کرده‏ها و روحانیون در آن عضویت داشتند که جمهوریخواه بودند، اما چرا آنان موفق نمی‏شدند؟ چون ایرانیان در آن زمان سلطنت طلب بودند؛ در حافظه تاریخی آنان نادرشاه، کریم خان، سامانیان، شاه عباس و... شاهان خوبی بودند. به هر حال، از نظر مردم کسانی که ایران را زنده کرده و هویت بخشیده بودند شاهان بودند. اما وقتی که مشروطه آغاز شد همه می‏آمدند و همکاری می‏کردند تا جایی که شیخ فضل‏اللّه‏ نوری رحمه‏الله که بزرگترین و قدرتمندترین روحانی تهران بود و مخالفت خود را با مشروطه نیز پنهان نمی‏کرد، نتوانست سد جریان شود، اگر چه در ابتدا با آنان همراهی می‏کرد. این‏که انجمن‏های مخفی یا سری، گویا به دور از مردم و برای فریب آنان تشکیل شده بودند و مقاصد ضدایرانی داشتند، تداوم فرساینده تفکر منجمانه است. در گذشته شاهان ایران منجمانی داشتند که با «مطالعه» اختران به موافقت یا مخالفت با این یا آن اقدام شاه، چون لشگر کشی، رأی می‏زدند. این اختران بودند که پیروزی یا شکست را تعیین می‏کردند، نه لیاقت یا عدم لیاقت شاه و لشکریانش. در تداوم فرساینده، دخالت‏های خارجی ـ که البته وجود داشته و دارند ـ توضیح دهنده همه شکست‏ها و پیروزی‏ها می‏شوند. این هم نوعی تفکر منجمانه است که اجازه دیدن همه واقعیات را نمی‏دهد و به تحریف تاریخ می‏انجامد.


البته در این‏جا می‏گویم که سوسیال دموکرات در دوره دوم مشروطیت نقش داشتند، به خاطر این‏که امکانات نظامی و یاری بین‏المللی از سوی سوسیال دموکرات‏های قفقازی را در اختیار داشتند. عمده این افرادی که از قفقاز می‏آمدند و در ایران می‏جنگیدند و بعدها منشویک شدند، از ملیت‏های مختلفی بودند. سوسیال دموکرات‏ها در دوره اول، عمدتا نقش تبلیغاتی و تهییجی داشتند، اما در دوره دوم به لحاظ لزوم مبارزه مسلحانه علیه محمد علی شاه، نقش آنها تعیین کننده بود.


نقش اتابک در اینجا هم بسیار مهم است. او به ژاپن رفت و گویا تأثیری هم از آنجا گرفت. شاید کمک کوچک مالی‏اش به بست نشینان هم ناشی از شکست روسیه بوده باشد. رواج خبر شکست روسیه در ایران، سبب شد کم‏کم افسانه شکست ناپذیری و هژمونی روسیه شکسته شود. این یکی از فاکتورهایی بود که در آغاز انقلاب مشروطه تعیین کننده بود.


آیا به نظر شما تنها محرک اصلی انقلاب مشروطه، به لحاظ مبانی و بستر فکری و تحول‏خواه، تفکر چپی بود که از قفقاز می‏آمد؟


من نگفته‏ام که مشروطیت بنیانی صرفا چپ داشت. چپی‏ها معتقد بودند که ایران در آن دوره، نبایستی جمهوری می‏شد، چون جامعه آماده آن نبود. و همچنین نبایستی نقش روحانیت را نادیده می‏انگاشتند یا دست‏کم می‏گرفتند. آنان معتقد بودند که با توجه به مرحله انقلابی که در آن بودند، بایستی پابه پای مردم به پیش می‏رفتند و از مردم جلو نزنند. اما این تفکر عمیق بعدها در چپ ادامه نیافت. بلند پروازی‏هایی می‏شد که به مبارزه لطمه زده است و ضمن تضعیفشان، آنان را از صحنه دور می‏کرد. زیاده روی از سوی دیگرش هم در میان آنان دیده شد. لذا، نباید طرفدار از تئوری توطئه باشیم؛ با این تئوری نمی‏توان پاسخ همه فاکتورهای تاریخی را به درستی داد. امروز هم برخی از همان مکتب زیاد و روی، گمان می‏کنند با طرفداری از آمریکا یا همکاری با آن، می‏توانند به قدرت برسند و به خیال خود همه مشکلات ایران را حل کنند. این اشتباه است. کافی است به عراق و افغانستان نگاه کنند و در مقابل به شیلی، ونزوئلا، بولیوی، برزیل و... . همیشه باید تعدد عوامل و بالاتر از همه خواست مردم برای تغییر را در نظر گرفت.


اشاره

در ابتدا قبل از شروع شدن این گفت‏وگو، عبارتی آورده شده که مضمون آن سعی بر عدم جانب‏داری در این تحلیل تاریخی است؛ ولی آنچه که در این فرآیند و تحلیل دیده می‏شود؛ روندی جانب‏دار و برگرفته از تحلیل‏های مارکسیستی از انقلابات با تأکید بر بُعد مادی و اقتصادی آن است. در این راستا به چند نکته اشاره می‏شود.


1. وی در جواب از این سؤال که مبنای مشروطه چیست و چه عواملی سبب این تحول در تاریخ ایران شده است، آن‏را در گام اول ناشی از تغییرات اقتصادی دانسته‏اند که این تأکید در جواب از سؤالات دیگر نیز مشاهده می‏شود. جا دارد که گفته شود در تحولات عرصه داخلی از دو نوع عوامل، سخن می‏گوییم: «عوامل زمینه‏ساز و عوامل شتاب‏زا» و آنچه که در اینجا مهم است، عوامل زمینه ساز می‏باشد. آنچه در متون تألیف شده پیرامون انقلاب مشروطه به دست می‏آید به طور کلی دو عامل است: الف) زمینه فکری شیعه بر ضد ظلم؛ ب) فشار اقتصادی، که در بررسی نشان‏گر آن است این امر مهم همان قسم اول می‏باشد. سؤال این است اگر عامل اصلی امور اقتصادی بوده، چه امری ممکن است (تا حال که حتی در برهه‏ای از زمان فشارهای اقتصادی بیشتر هم حتی وارد شده) مانع انقلاب گشته و یا جرقه‏ای زده شده و یا از جهت دیگر تحولات این امر چه مقدار نقش ایفا


کرده است؟ آنچه در بررسی‏ها به دست می‏آید تأکید بر زمینه‏های فکری است که می‏تواند از جرقه‏های حاصله در دوره‏های تاریخی استفاده کند. این زمینه فکری را می‏توان از دوران جنگ‏های ایران و روس ریشه‏یابی کرد؛(1) که با مطرح شدن عدم جواز تسلط بیگانه بر مسلمان، مشاهده شده که علما حکم جهاد داده‏اند. درست بر همین مبنا، اعلامیه‏های دوران شکل‏گیری مشروطه، که اوج آن با ماجرای توتون و تنباکو بوده، به عینه دیده می‏شود و علت مخالفت خود با این امتیاز و نوع حکومت را در فراهم کردن تسلط بیگانگان بر مسلمین اعلام می‏دارند.(2)


2. نکته دیگری که از آن غفلت و یا کم اهمیت شده، مذهب و نقش آن می‏باشد. از آنجایی که مذهب در میان ایرانیان ریشه دوانده، هیچ حرکتی در طول تاریخ ایران بدون آن به ثمر نرسیده است. به‏عنوان مثال می‏توان از واقعه ملی شدن نفت در سال‏های 31 و مرداد 32 و همچنین در انقلاب 57 مقایسه کرد. بنابراین از این لحاظ نباید نقش مذهب در این جریان را که نقش اساسی در طراحی تئوری انقلاب ایفاء کرده و همچنین روحانیت که بعنوان نماد دین هستند و این تفکر که صرفا نقش روحانیت را در حد بیان ایدئولوژی برای حفظ منافع ثروتمندان و برای بسیج توده بدانیم، در این صورت ظلمی تاریخی بر این طیف و انکار واقعیاتی تاریخی است.(3)


3. نکته مهم دیگری که نیاز به اشاره است انکار بحث فراماسونری و حتی معرفی آن در بحث تئوری توهم توطئه است، که هر دو بحث مفصلی را می‏طلبد. به طور خلاصه باید گفت بحث فراماسونری یک بحث مهم در تاریخ نه تنها ایران و بلکه کل جهان سوم و جهان اسلام می‏باشد که تحقیقات وسیعی در این زمینه انجام شده است. براساس اسناد به دست آمده این امر ثابت شده نوع مسؤلان در طول تاریخ، که سعی در حفظ منافع بیگانگان در ایران داشته‏اند، از شاگردان مکتب‏های فراماسونری انگلیس و فرانسه بوده‏اند.(4) تئوری توهم توطئه در جهان سوم، بعد از شروع استقلال‏طلبی و نوسازی این ملت‏ها از طریق بیگانگان سعی شده برای نادیده گرفتن عوامل خارجی به افکار عمومی این‏گونه ملل تلقین شود. لذا کاربرد این اصطلاح خود جای تأمل دارد و می‏تواند انکار جریان فراماسونری، در راستای هدف همین تفکر باشد.


4. اما مخالفت شیخ فضل‏اللّه‏ نوری رحمه‏الله با جریان مشروطه را می‏بایست به‏طور کامل و صحیح و بدون هیچ جانب‏داری بیان داشت تا اینکه، مخاطب خود تشخیص دهد آیا حرکت


______________________________


1. رضوانی، اسماعیل، انقلاب مشروطه ایران


2. مدنی، جلال‏الدین، تاریخ سیاسی معاصر، ج 1


3. مدنی، جلال‏الدین، تاریخ سیاسی معاصر


4. رائین، اسماعیل، فراماسوزی در ایران


وی یک نوع انحراف بوده یا گروه مقابل؟ همان‏طور که در دو نکته قبلی اشاره شد (مبنی بر نقش مذهب و تفکر ضداستبدادطلبی شیعه در پیروزی این نهضت با این کلام شیخ فضل‏اللّه‏ که گفته، ما مشروطه مشروعه را خواستاریم) آنچه را که در فرآیند شکل‏گیری قانون اساسی ملت ایران شاهد آن بوده و همچنین علت مخالفت و ظهور انحرافات ثانویه در نهضت با اثر نفوذ گروههای توده‏ای را پی می‏بریم. لذا این‏که مواضعی را اتخاذ می‏کند که دربار توانسته بود از آن سودجویی کند، نه به جهت مخالفت از اصل مشروطه که خود از بانیان اولیه آن بوده، بلکه به‏خاطر نفوذ تفکرات سوسیالیستی که آن‏را خطرناک‏تر از سلطنت برای اسلام و قرآن تشخیص می‏داده، بود.


5 . اما تأکید بر نقش گروه‏هایی با تفکرات سوسیالیستی که آنان را کارگران مهاجر قفقازی اعلام داشته‏اید، فرجامی جز انقلاب‏های تجزیه‏طلبی در آذربایجان، کردستان، فارس و... و تأمین و دنباله‏روی منافع شوروی که تا مرز سقوط ایران از کشور پهناور، به دنبال خود نداشته است و تقدیر از ملکم‏خان هم با کارنامه درخشانی همچون شرکت در قرارداد 1877 تجزیه هرات از ایران و همراه ناصرالدین شاه در سفر سوم او به اروپا و گرفتن امتیاز بخت‏آزمایی برای یکی از اهالی لندن، چندان وجهی ندارد.


پایان مقاله