تجديد فكر ديني

چون ما در گفتار ديگري از اصول تجددخواهي ديني نزد اهل سنت بحث كرده‌ايم 1 اين بحث را به بررسي زندگي و افكار رهبران تجددخواهي اختصاص مي‌دهيم . نخستين آن رهبران ، سيد جمال الدين اسدآبادي معروف به افغاني بود . در سالهاي اخير با شدت يافتن بحران روابط سياسي كشورهاي عرب و دولتهاي غربي و اوج گرفتن مبارزات ضد استعماري ملتهاي اسلامي ، زندگي و افكار سيد جمال ، توجه مورخان سير بيداري اين ملتها را به خود جلب كرده است . دو مسأله دربارة سيد هميشه ميان شرح حال نويسان او محل اختلاف بوده است : يكي مليت و ديگري مذهب او . 

اختلاف مربوط به مليت سيد اين است كه آيا او افغاني بوده است يا ايراني . چون سيد خود را افغاني مي‌خوانده و نخستين شرح‌حال نويس عرب او ، شيخ محمد عبده ، كه يار و مريد او بوده زادگاه او را براساس گفته‌هاي خود سيد افغانستان دانسته است . اغلب نويسندگان تاريخ فكري و سياسي معاصر عرب مدتها در مليت افغاني او ترديدي نداشتند . با انتشار كتاب « مجموعة اسناد و مدارك چاپ نشده دربارة سيد جمال الدين مشهور به افغاني » در سال 1342 2 ، دلايل تازه‌اي دربارة ايراني بودن سيد به دست آمد و بر اساس آنها چند محقق ايراني و اروپايي كتابهاي تازه‌اي دربارة او نوشتند كه در آنها بسياري از مطالبي كه از ديرباز راجع به زندگي سيد ، مسلم دانسته مي‌شد در محل ترديد آمد . 

اين دلايل رويهم رفته نشان مي‌دهد كه در حالي كه سيد در ايران بستگان و آشناياني داشته است كه تولد او را در سال 1254 / 1839 ، در اسدآباد همدان و وقايع دورة جواني او را در ايران و سپس تحصيلاتش را در نجف و كربلا گواهي داده‌اند ، در افغانستان چنين شهودي كه همزمان با او زندگي كرده باشند و مليت افغاني او را تأييد كنند وجود نداشته‌اند . و آنچه مورخان افغاني و عرب در اين باره نوشته‌اند بر اساس ادعاي خود سيد استوار بوده است .بعلاوه هنگامي كه نام سيد نخست بار در سال 1866 در كشاكشهاي سياسي افغانستان به ميان مي آمد ، نمايندة دولت انگليس كه در آن كشاكشها دست داشته است در گزارش خود به دولت انگليس او را غير افغاني مي‌خواند و از اصل و مليت او اظهار بيخبري مي‌كند . واين معلوم مي‌دارد كه سيد كه در آن هنگام نزديك به سي سال داشته مدعي مليت افغاني نبوده يا اصل و نسب او را در افغانستان كسي نمي‌شناخته است .3 

دلايل ديگر ايراني بودن سيد در ضمن بررسي مسألة دوم يعني مذهب سيد آشكار مي‌شود . در اين مورد نويسندگان سني افغان و عرب كوشيده‌اند تا فرض افغاني بودن يا دعوي خود سيد را دليلي بر سني بودن او نيز بشمرند . ولي از نوشته‌هاي سيد قرائن بسياري بر تشيع او مي‌توان يافت كه مهمترين آنها تأكيد اوست بر ارزش اجتهاد ، و آشناييش با آراء فلاسفة اسلامي ،4 كه اين آشنايي همواره در مدارس شيعي بيشتر ميسر بود تا مدارس سني 5 . ولي آنچه دربارة سيد اهميت دارد تأثير انديشه‌هاي او بر جنبشهاي سياسي كشورهاي اسلامي در قرن گذشته و حاضر است كه در آن به هيچ روي ترديد نمي‌توان كرد . 

گسترش نهضت ضد استعماري و حس وطن‌دوستي در مصر قرن سيزدهم به رهبري او و مريدانش روي داد ، در قرن حاضر نيز سعد زغلول ، مؤسس حزب وفد كه زماني ابتكار مبارزات ضد استعماري مردم مصر را بر عهده داشت از شاگردان او بود . از آن مهمتر نويسندگان امروزي عرب ، از هر حزب و دسته ، او را يكي از پايه‌گذاران اصلي جنبش عرب در راه يگانگي و استقلال مي‌شمارند .6 در تركيه ظهور فكر مشروطه خواهي و ترقي خواهي ، خاصه در مباني آموزش و تربيت با ذكر مكرر نام او همراه است .7 در ايران مورخان انقلاب مشروطيت در شناخت قدر و مقام او در بروز انقلاب همداستانند 8 . 

در اين بخش ما بيشتر با عقايد سيد در زمينة تجدد فكر ديني سرو كار داريم ، ولي چون اين عقايد با وقايع زندگي و زمانة سيد و نيز با انديشة سياسي او مربوط است ، وقايع زندگي و عقايد سياسي و ديني او را با هم بررسي مي‌كنيم . با توجه به آنچه گفتيم ، اختلاف اساسي شرح حال نويسان سيد در بارة محل تولد و نخستين مراحل زندگي اوست . به روايت لطف‌الله اسدآبادي خواهر زاده سيد ، او در سال 1254 / 1838 در اسدآباد همدان زاده شد و پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي به قزوين و تهران رفت و از آنجا عازم عراق شد و در نجف و كربلا محضر علماي شيعه مخصوصاً شيخ مرتضي انصاري را درك كرد . معاصران ديگر سيد ، مسافرت او به عراق و تحصيلاتش را در نجف ، تأييد كرده‌اند 9 . ولي شاگردي او در محضر شيخ مرتضي انصاري محل گفتگوست .10 در سن شانزده سالگي عراق را ترك كرد و به ايران برگشت و از راه بوشهر رهسپار هند شد . 

از اين مرحله به بعد ، اختلاف شرح حال نويسان ، كمتر و دست كم بر سر مسير سفرهاي او اتفاق نظر هست . تا اينجا تحصيلات سيد بيشتر در علوم قديمه يعني صرف و نحو عربي و فقه‌اللغه و الهيات و عرفان و منطق و فلسفه و رياضيات صورت گرفته بود ، ولي در هند فرصتي پيدا كرد تا با علوم و آداب اروپاييان آشنا شود . در بارة تأثير معارف غربي بر افكار سيد بعد سخن خواهيم گفت ، ولي قدر مسلم اين است كه اگر سيد از زمان نوجواني انديشه‌هاي انقلابي يا اصلاحي دربارة رابطة دين و اجتماع در سر داشته اين انديشه‌ها بر اثر اقامت در هند قوت گرفته است . 

پس از هند به مكه رفت و بر سر راه در چند نقطه توقف كرد و سپس احتملاً از راه تركيه و به هر حال از راه عراق و ايران در حدود سال 1283 / 1866 وارد افغانستان شد. در آنجا بزودي در كشاكشها و زمينه‌چينيهاي دسته‌هاي گوناگون هيئت حاكمه بر ضد يكديگر شركت جست و در همين زمان بود كه نخستين بار نام او به عنوان « سيد رومي » در ماجراهاي سياسي به ميان آمد . يك چند مشاور و دوست نزديك دوست محمد امير افغانستان بود و پس از درگذشت او و درگيري جنگ ميان جانشينش شير علـي و فرزندان دوست محمد ، جانب يكـي از پسران دوست محمد اعظم ( يا اعظم خان ) را گرفت . 

مقامات انگليسي آن دوره در گزارشهاي خود سيد را كه با نفوذ سخت مبارزه مي‌كرده است به خدمتگزاري سياست روس و كوشش در تشويق حكومت افغانستان به اتحاد با روسيه متهم مي‌كنند . در اواخر سال 1868 محمد اعظم به دست شير علي شكست خورد و به ايران گريخت و در راه تهران درگذشت . ولي سيد در افغانستان ماند و كوشيد تا شيرعلي را كه از جانب انگليسيان پشتيباني شده بود به زير نفوذ خود درآورد اما موفق نشد . شيرعلي به او بدبين گشت و او را از افغانستان بيرون راند . سيد از آنجا به بمبئي و قاهره وسپس به استانبول رفت .بيشتر شرح حال نويسان مدعي هستند كه سيد هنگام ورود به استانبول در كشورهاي اسلامي شهرتي به هم رسانده بود و همة مردان سرشناس او را مي‌شناختند . 

ولي از جانب ديگر مشهور است كه سيد ، چنانكه گفتيم در افغانستان به سيد رومي يعني تركي معروف بوده ، در استانبول خود را افغاني معرفي مي‌كند و اين دوگانه گويي در موضوع مليت از كسي كه چنان شهرتي داشته باشد بعيد مي‌نمايد . اين اندازه معلوم است كه سيد با برخي از پيشروان اصلاحات اصلاحات فرهنگي و آموزشي عثماني در دورة « تنظيمات » آشنا بوده است و آنان حضور سيد را هم به دليل تربيتش در علوم قديمه و هم ترقي‌خواهي و آشنايي با معارف اروپايي در جمع خودمغتنم مي‌شمردند . چون با همكاري كساني چون او مي‌توانستند برنامه‌هاي اصلاح‌طلبانة خود را در قالب شعائر اسلامي به مردم عرضه كنند ، تا از نكوهش بدخواهان در امان باشند . 11 ولي واقعه‌اي در طي اقامت سيد در استانبول سبب شد كه وضع به مراد ايشان در نيايد . 

و آن اينكه به مناسبت گشايش دارالفنون استانبول كه قرار بود مركز اشاعة علوم و فنون جديد باشد ، سخنرانيهايي از طرف تجددخواهان در موضوعات گوناگون براي همگان برگزار شد . سيد كه به عضويت شوراي عالي آموزشي يعني بالاترين هيئت مأمور تجديد سازمان فرهنگي عثماني منصوب شده بود ، يكي از سخنرانيها را در باب پيشرفت علوم و صناعات ايراد كرد و با وجود همة احتياطي كه در تهية خطابه بكار برده بود ، مطلبي كه در ضمن آن در تشبيه نبوت به صناعات گفت ، دستاويزي براي شيخ الاسلام فهمي افندي و ديگر روحانيان ارتجاعي فراهم كرد . 

هياهو برخاست كه دارالفنون كانون تبليغ افكار ضد مذهبي است و كارگردانان نظام آموزشي تازه در پي نشر زندقه و الحادند . تحسين افندي رئيس دانشگاه و سيد جمال بيش از كسان ديگر مورد حمله قرار گرفتند . مريدان سيد اين فتنه را نتيجة آن مي‌دانند كه شيخ الاسلام در حق سيد حسادت مي ورزيده و از آن مي‌ترسيده است كه سيد بزودي منصب او را بگيرد ، ولي با توجه به اينكه سيد در آن زمان سي و سه سال بيشتر نداشته و كسي هنوز او را از « علماء اعلام » نمي‌شناخته ، بلكه به دليل عضويتش در شوراي عالي آموزش همه او را در زمرة تجددخواهان مي‌دانسته‌اند ، اين گمان درست به نظر نمي‌آيد . محتمل‌تر آنست كه كهنه انديشاني كه در جامعة روحانيت وجود داشتند نه تنها با سيد و تحسين افندي و دارالفنون ، بلكه با كوششهايي كه براي اشاعة آموزش عالي به شيوة نو انجام مي‌‌گرفت مخالف بودند و علاوه بر نگراني از تأثير آنها بر معتقدات ديني مردم ، بحق بيم داشته‌اند كه با اين اقدامات ، انحصار تعليمات عالي از دستشان بيرون رود . در اين ميان خطابة سيد بهانه‌اي مغتنم براي برانگيختن احساسات مذهبي بر ضد نظام تازة آموزشي براي ايشان فراهم كرد . 

اندكي پس از اين واقعه ، تحسين افندي از رياست دارالفنون بركنار و سيد از استانبول اخراج شد و دارالفنون را نيز پس از يك سال بستند .12 سيد در محرم سال 1287 / بهار 1871 به قاهره رفت و در آنجا بود كه پرثمرترين دورة زندگي خود را آغاز كرد . كم وبيش همة كساني كه در بخش نخست اين كتاب از آنان نام برديم و بسيار كسان ديگر از نويسدگان و روشنفكران مصري و سوري در اين دوره ـ بطور مستقيم يا غير مستقيم ـ از عقايد سيد اثر پذيرفتند . در ميان پيروان و مريدان سيد در مصر نام دو تن را پيش تر ياد كرديم كه يكي شيخ محمد عبده پيشواي جنبش تجددخواهي ديني بود و ديگري سعد زغلول بنيانگذار حزب وفد و رهبر پيكار مصريان در راه استقلال ملي ، ولي نكتة در خور توجه بيشتر آن است كه اين پيروان و مريدان منحصر به جامعة مسلمان مصر نبودند ، بلكه برخي همچون يعقوب صنوع يهودي و لويي صابونچي و اديب اسحق و شبلي شميّل مسيحي به اديان ديگر تعلق داشتند . 

در ضمن ، وجود اين همه ياران و آشنايان سيد جمال در مصر و گواهيهايي كه در بارة كوششها و كارهاي سيد جمال داده‌اند سبب شده است تا دربارة اين دوره از زندگي او كه هشت سال زمان گرفت كمتر از دوره‌هاي ديگر اختلاف پيش آيد . هم در اين دوره بود كه جنبش ميهن‌پرستانة مصريان بر ضد دخالتهاي انگليس و فرانسه نيرو گرفت و سرانجام با قيام عرابي پاشا به اوج خود رسيد . سيد در رهبري اين جنبش سهمي بزرگ داشت ، بخصوص كه بسياري از نويسندگان و روزنامه‌نگاران مصري كه در بسيج كردن و بيداري افكار عمومي مي‌كوشيدند مريد او بودند . 

بطور كلي در اين دوره ، روزنامه‌نگاري در مصر رونق فراوان پيدا كرد و اين امر از يك سو نتيجة مهاجرت برخي از روشنفكران و نويستدگان سوري به مصر بر اثر فشار و آزار حكومت عثماني بود ، و از سوي ديگر معلول بيداري سياسي مردم مصر و نياز آنان به آگاهي از رويدادها و دگرگونيهاي سياسي . ولي شك نيست كه حضور سيد نيز در اين ميانه تأثير بسيار داشت ، زيرا به تشويق او بود كه سليم النقاش و اديب اسحق مجلة « مصر » و روزنامه « التجاره » ، و سليم عنحوري روزنامة « مرآه الشرق » و باز اديب اسحق روزنامة « مصر الفتات » را به دو زبان فرانسه وعربي منتشر كردند . 

يك گوشه از فعاليتهاي سيد در مصر كه زمينة گفتگو و مناقشه در باره شخصيت سياسي او شده ، عضويتش در جمعيت فراماسونري مصر بوده است .13 چون فراماسونري در برخي از كشورهاي مسلمان همواره بعنوان يكي از عوامل سياست استعماري شناخته شده طبعاً عضويت سيد در آن مقام يكي از رهبران مبارزة مسلمانان بر ضد استعمار ، بهانه‌اي به دست مخالفان براي عيب‌گيري از او داده است ، ولي ستايشگران سيد عضويت او را در فراماسون صرفاً تدبير سياسي هوشمندانه‌اي در راه هدف اصلي او يعني پيكار با استعمار انگلستان مي‌دانند ، چنانكه محمد محيط طباطبايي مي‌نويسد : « سيد هر عنواني و اقدامي را براي پيشرفت نظرية سياسي خود مفيد مي‌دانست بدان دست مي‌زد و قيد عقيده و محل انتشار و روش خاصي را كه مضر به توسعة افق نفوذ فكري براي اصلاحات عالم اسلام مي‌دانست از ميان برداشته و چند صباحي از دستة فراماسونهاي مصري كه وسائل نشر عقيده و افكار در اختيار داشته‌اند استفاده كرده بود . »14 

انگيزة سيد براي پيوستن به جمعيت فراماسون مصر هر چه بود ، پس از يك چند به اتهام الحاد و نشر عقايد سوسياليستي و نيهليستي از آن بيرون رانده شد . لژ « كوكب الشرق » كه سيد در سال 1878 به رياست آن برگزيده شد ، در وقايع سياسي مصر در آن سال و سال بعد مقام مهمي داشت ، خاصه در زمينه‌سازيها و كشاكشهاي ميان طرفداران حليم ، پسر محمد علي ، و توفيق ، پسر اسمعيل ، براي احراز خديوي مصر . سيد خود مي‌نويسد كه چون از توفيق پشتيباني مي‌كرده و اعضاي لژ هواخواه حليم بودن ميانشان اختلاف افتاد و اعضاي لژ از روي دشمني چنين تهمتهايي بر او نهادند .15 با توجه به اين نكته و نيز نتيجة كلي كوششهاي سيد در مصر و ديگر كشورهاي اسلامي ، يعني بيداري مسلمانان و همت گماردن آنان به پيكار با استعمار ، نارواست كه عضويت او را در جمعيت فراماسون ، دليل همكاري پنهان او با استعمار انگلستان بدانيم يا در صميميت سياسي او ترديد كنيم .16 

سيد پس از آنكه از مصر بيرون رانده شد به هند رفت كه در آن زمان استوارترين پايه استعمار انگليس در خاورزمين بود . انگلستان پس از درسهايي كه از شورش هند ( در سال 1274 / 1856 ) گرفته بود مي كوشيد تا در ميان مردم هند دوگانگي بيندازد . يكي از حيله‌هاي انگليس براي رسيدن به اين مقصود جلب دوستي و همكاري مسلمانان بر ضد هندوان بود ، از اين رو بر خلاف شيوة گذشته خود اكنون به مسلمانان ، راي استخدام در دستگاه‌هاي ديوان هند امتيازات بيشتري مي‌داد تا بدين وسيله نفوذ هندوان را در دستگاه‌هاي اداري خود خنثي كند . مسلمانان نيز به تدريج از اين سياست استقبال مي‌كردند ، زيرا هيچگاه در زمينة تجارت ، سابقه و تجربه‌اي نداشتند و در گذشته بر اثر سياست انگليس از استخدام اداري نيز محروم بودند ، اين دگرگوني روش سياسي انگلستان را به سود خودمي‌ديدند . يكي از موانع استخدام مسلمانان تا آن زمان اين بود كه براي احراز صلاحيت استخدام مي‌بايست در مدارس دولتي ، كه آموزگاران مسيحي و هندو داشت ، درس بخوانند و مسلمانان بالطبع از فرستادن فرزندان خود به اين مدارس پرهيز داشتند ، ولي اكنون رهبراني در جامعة مسلمانان هند پيدا شده بودند كه آنان را به برخورداري از دانشهاي نو تشويق مي‌كردند و از آن جمله فراگرفتن فن اداره و حكومت غربي را براي رفع واماندگي مسلمانان لازم مي‌دانستند . 

يكي از رهبران ، سِر سيد احمد خان بود كه به سبب بنيادگذاري دانشگاه عليگرة هند در سال 1294 ، و به نام يكي از پيشوايان برجستة تجددخواهي در آن سرزمين شهرت فراواني دارد . سر سيد احمد خان در سال 1232 هجري قمري در دهلي زاده شد ، در بيست سالگي به خدمت دولت درآمد ، چند سال بعد كتابي دربارة آثار باستاني دهلي به عنوان « آثار الصناديد » نوشت كه ماية شهرت او در محافل شرق‌شناسي انگلستان گشت و انجمن پادشاهي آسيايي هند او را به عضويت خود پذيرفت و از طرف انگلستان مستمريها و نشانهايي به او داده شد . 

پس از شورش هند كتابي به زبان اردو در شرح علل آن شورش نوشت و از سياست انگليس سخت انتقاد كرد . در سن پنجاه و دو سالگي سفري به انگلستان كرد و به گفتة يكي از مريدان او ، آن سفر در وجود ـ سيد احمد خان اثري شگرف كرد و مانند برقي در دل او برافروخت و حقيقت حال ملت خود و « نقائص آن در پيش چشم وي بغتتاً مكشوف گرديد و واضح ديد كه بزرگترين سبب عقب‌ماندن هنديان همانا استيلاي جهل است و سبب عمدة آن نيز تعصب كوركورانه است كه به واسطة آن هنديها از انگليسها و ساير فرنگيها اجتناب ورزيده و از علوم و تمدن آنها نيز پرهيز كرده و علوم طبيعي و فلسفي را مخالف دين شمرده و به عادات و رسوم اجدادي متمسك هستند و لذا يك انجمن ترجمه بنا كرد كه منظور آن نزديك كردن علوم فرنگي بود به اذهان هنديان » .17 

اين سوابق سبب شده بود كه افكار تجددخواهي سيد احمد ، به رغم هماننديهايي كه با افكار خود سيد جمال در زمينة مبارزه با خرافات و ضرورت فراگرفتن علوم غربي داشت ، در نظر مليون هندي رنگ استعماري بگيرد . سيد جمال در برابر اين اوضاع براي آنكه بهتر بتواند ماهيت استعمار انگلس را آشكار كند و شيوه‌هاي رنگارنگ و پر فريب آن را به مسلمانان بشناساند ، در پي آن برآمد تا هم در جبهة سياسي و هم در جبهة فرهنگي بر مظاهر نفوذ انگلستان در هند بتازد . از اين رو انديشه‌هاي فرهنگي سيد جمال در اين دوره در جهت مقابل عقايد سيد احمد قرار مي‌گرفت . اگر سيد احمد از اصلاح دين سخن مي‌گفت ، سيد جمال مسلمانان را از فريبكاري برخي مصلحان و خطرات افراط در اصلاح برخذر مي‌داشت . و اگر سيد احمد ضرورت فراگرفتن انديشه‌هاي نو را براي مسلمانان تأكيد مي‌كرد ، سيد جمال بر اين موضوع اصرار داشت كه اعتقادات ديني بيش از هر عامل ديگر ، افراد انسان را به رفتار درست رهنمون مي‌شود . 

و اگر سيد احمد مسلمانان را به پيروي از شيوه‌هاي نو در تربيت تشويق مي‌كرد ، سيد جمال اين شيوه‌ها را طبعاً براي دين و قوميت مردم هند زيان آور مي‌دانست . بدين سان سيد جمال كه تا آنزمان به جانبداري از انديشه‌ها و دانشهاي نو نامبردار شده بود ، به هنگام اقامت درهند در برابر متفكر نوخواهي چون سيد احمد ناگزير به پاسداري از عقايد و سنن قديمي مسلمانان شهرت يافت . با اين وصف ، چنانكه خواهيم ديد ، در اين دوره نيز از رأي پيشين خود دربارة ضرورت تحرك فكر ديني رو برنتافت . 

حقيقت مذهب نيچري 

سيد در دورة اقامت هند بيشتر به كار نگارش سرگرم بود و از ميان نوشته‌هاي او در هند ، رسالة « حقيقت مذهب نيچري وبيان حال نيچريان » از شهرت و اهميت بيشتري برخوردار است و شايد در قياس با همة نوشته‌هاي ديگر او بيشتر سزاوار نام رساله است ، زيرا از آغاز تا پايان موضوعي واحد و معين دارد و مطالب آن به نظم و تفصيل نسبي بيان شده ، حال آنكه نوشته‌هاي ديگر او همه به صورت مقالات خطابي و كوتاهي است كه فوريت اوضاع و احوالي كه ماية نگارش آنها شده ، مجالي براي بسط و تفصيل به او نداده است . 

در كمتر مقاله‌اي از سيد مانند مقالة « حقيقت مذهب نيچري » پيوستگي و يگانگي موضوع رعايت شده است . هدف اصلي رساله ، چنانكه از مقدمة آن برمي‌آيد ، پاسخ به پرسش يكي از مسلمانان حيدرآباد دكن ( هندوستان ) در توضيح معناي نيچر و مذهب نيچريه ( ناتوراليسم Naturalism يا مشرب اصالت طبيعت و طبيعيگري ) است كه به گفتة پرسنده در آن روزگار در سراسر هندوستان پيرواني داشته است . پاسخ سيد به پرسنده اين است كه : « نيچر عبارت است از طبيعت و طريقة نيچريه همان طريقة دهريه است كه در قرن رابع و ثالث قبل از ميلاد مسيح در يونانستان ظهور نموده بودند . 

و مقصود اصلي اين طايفة نيچريه ، رفع اديان و تأسيس اباحت و اشتراك است در ميانة همة مردم .» 18 بدينسان به نظر سيد ريشة طبيعيگري و دهريگري به يونان باستان برمي‌گردد و مقصود از اين گونه جنبشها در سراسر تاريخ برقراري اشتراك ( كمونيسم ) و مبارزه با اديان بوده است . سيد آنگاه بطور اختصار به گزارش عقايد مكاتب گوناگون مادي مشرب دربارة چگونگي پيدايي گياهان و جانداران و كهكشان مي‌پردازد و آراء ذيمقراطيس ( دموكريت ) و اپيكور و ديوجانس و داروين را نقد مي‌كند . 

به نظر سيد ، وجه مشترك همة مذاهب مادي « انكار الوهيت » و « وجود صانع متعالي » است ، اگرچه رهبران آنها « در اجيال و امم به اشكال متعدده و صور متنوعه و به هيئتهاي گوناگون و به اسامي مختلفه ظهور و بروز نموده‌اند ، گاهي خود را به اسم حكيم ظاهر ساخته‌اند ، و زماني به پيراية رافع ظلم و دافع جور جلوه كرده‌اند ، وقتي به لباس عالم الاسرار و كاشف‌الرموز و الحقائق و صاحب علم باطن قدم در ميدان نهاده‌اند ، و هنگامي كه ادعا كرده‌اند كه مقصود ما رفع خرافات و تنوير عقول امم است ، و ايامي به صورت محب فقرا و حامي ضعفاء و خيرخواه بيچارگان برآمدند ، و ساعتي از براي مقاصد فاسدة خود دعوت نموده‌اند » . سيد از دين تعريف روشني به دست نمي‌دهد و همين اندازه آن را « عقايد و خصايلي » مي‌داند كه « امم و قبائل آنها را به طور ارث از آباء و اجداد خود فراگرفته بدانها تعديل اخلاق خويش را مي‌نمودند ، و از شر و فساد كه بر هم زنندة هيئت اجتماعيه است اجتناب مي‌كرده‌اند » ، به جاي تعريف دقيق دين ، به شرح آثار و نتايج آن در رفتار و اخلاق مردمان مي‌پردازد . 

به گفتة او : « انسانها را از دير زمان به سبب اديان ، سه اعتقاد و سه خصلت حاصل شده است ، كه هر يك از آنها ركني است ركين از براي قوام ملل و پايداري هيئت اجتماعيه … نخستين آن عقايد ثلاثه اعتقاداست بر اينكه انسان فرشته‌اي است زميني و اوست اشرف مخلوقات . دومي يقين است بدين كه امت او اشرف امم است و به غير از امت او همه بر باطل و بر ضلالند . و سيمي جزم است بدينكه انسان در اين عالم آمده است و از براي استحصال كمالات لائقه كه بدانها منتقل گردد به عالم افضل و اعلي .» 19 سيد آنگاه نتيجة عملي هر يك از اين سه عقيده را شرح مي‌دهد و خلاصه سخن او اينكه ، نتيجة اعتقاد انسان به برتري خود از آفريدگان ديگر پرهيز از خصلتهاي بهيمي و پيشگيري از اين است كه انسان « چون خران وحشي و گاوان دشتي » در جهان زيست كند و با همنوع خود همواره بستيزد . 

نتيجة يقين بر اينكه امت او افضل امم است ، اين است كه ناگزير در پي رقابت و همسري با ملتهاي ديگر برخواهد آمد و در ميدان فضائل با آنان مسابقه خواهد داد . و نتيجة جزم بدينكه انسان در اين جهان براي بهره‌مندي از كمالات آمده است آن است كه انسان « بر نهج ضرورت و لزوم » در « تزئين و تنوير عقل خود به معارف حقه و علوم صدقه » بكوشد .20 و اما سه خصلتي كه به سبب اين سه اعتقاد در انسان پديد مي‌آيد ، حيا و امانت و صداقت است . 

حيا صفتي است كه آدمي را از دست زدن به كاري كه در خور سرزنش و نكوهش باشد باز مي‌دارد و « اين صفت ملازم شرف است و انفكاك يكي از ديگري نشايد . و شرف نفس مدار نظام سلسلة معاملات است و اساس درستي پيمانها و استواري عهود . و اين شيمه ، عين شيمة نخوت و غيرت است كه به سبب اختلاف حيثيات ، به دو اسم ناميده شده است .»21 امانت ، روح و جان معاملات و مبادلة اعمال است و نيز صفتي است كه در هر نظام سياسي ، « چه جمهوريه باشد و چه حكومت مشروطه و چه حكومت مطلقه » فعاليت چهار گروه اصلي دستگاه حاكم ، يعني سپاهيان و قانون‌گذاران و گردآورندگان ماليات متصديان صرف عوائد خزينة عموم ، موقوف بر آن است تا فساد در اساس حكومت راه نيابد .


و سرانجام صداقت يا راستي صفتي است كه از بركت آن هر فرد انساني مي‌تواند در كوشش براي برآوردن نيازهاي خويش و جبران ناتوانيها و كمبودهاي خويش به راهنمايي و ياري ديگران اعتماد كند . بدون صداقت ، اين راهنمايي و ياري سودي نخواهد داشت زيرا « كاذب ، قريب را بعيد و بعيد را قريب وانموده ، نافع را به صورت مضر و مضر را به صورت نافع جلوه خواهد داد » .22 به نظر سيد جمال ، كوشش مادي مذهبان در جهت آن است كه اين نتايج و خصال پديدآورندة دين را از ميان ببرند ، يا به گفتة او : « آن قصر مُسدّس‌الشكل سعادت انسانيه ، يعني آن عقايد ثلاثة شريفه و آن خصائل جليلة سه گانه » را از بيخ براندازد . 

آنان براي رسيدن به اين مقصود ، بناء تعليمات خود را اولاً بر اين نهادند كه « جميع اديان ، باطل و از جملة واهيات و جعليات انسانهاست . پس نشايد ملتي را به واسطة دين و كيش از براي خويش شرافت و حقيقتي بر ساير ملل اثبات كند » ، سپس گفتند كه : « انسان چون ديگر حيوانات است و او را مزيتي بر بهائم نيست ، بلكه خلقتاً و فطرتاً از آنها خسيس‌تر و پست‌تر مي‌باشد .»23 آنگاه اين عقيده را اعلان كردند كه « به غير از اين حيات ، زندگاني ديگري نيست و انسان چون نباتي است كه در ربيع برويد و در تابستان خشك شده به خاك عود كند . و سعيد و آن شخص است كه در اين دار دنيا ، ملاذ و مشتهيات بهيمه او را دست‌ياب گردد » ، و سرانجام براي آنكه صفت حيا را در ميان آدميزادگان بي‌ارج نمايند مدعي شدند كه حيا از ضعف و نقص نفس است و اگر نفسي قوي و كامل باشد از حيا طرفي نخواهد بست . 

بدينسان نيچريها « با انكار روز بازپسين و ملكة حيا » دو صفت امانت و صداقت را كه محصول اعتقاد به روز بازپسين و پاي‌بندي به صفت حياست نفي مي‌كنند . در اينجا سيد باز به عقايد سوسياليستي مادي مذهبان مي‌تازد و مي‌گويد :« علاوه بر اين ، چون اين گروه بناء مذهب خود را بر اباحت و اشتراك گذاشته‌اند و جميع مشتهيات را حق مشاع پنداشته‌اند و اختصاص و امتياز را اغتصاب انگاشته‌اند ، ديگر محلي و جايي { در نظر ايشان براي پرهيز از } خيانت باقي نخواهد ماند » .24 

سيد سپس شرح مي‌دهد كه چگونه انديشه‌هاي مادي در سراسر تاريخ ماية شكست و سيه‌روزي و انحطاط ملتهايي شده است كه زماني از خصال بلند انساني و شكوه و نيروي فراوان برخوردار بوده‌اند . بدين‌سان يونانيان كه زماني به جهت آن عقايد سه‌گانه و خصال سه‌گانه حاكم بلامعارض منطقة بزرگي از جهان بودن ، بر اثر نفوذ عقايد اپيكوريان و كلبيان ، كه نيچريان يوناني به شمار مي‌رفتند ، بازار علم و حكمت نزدشان كاسد شد و اخلاقها فاسد گرديد و خودپرستي بر نهاد مردم چيره گشت و از اينرو سلطنت و عزت ايشان برباد رفته به دست روما يعني جنس لاتين اسير افتادند » .25 

به همين گونه ايرانيان قومي بودند كه :« در اصول ستة سعادت به درجة اعلي رسيده بودند و امانت و صداقت « اول تعليمات دينية آن قوم بود . حتي اگر محتاج مي‌شدند اقدام بر { گرفتن } وام نمي‌كردند از خوف آنكه مبادا ناچار شده دروغي از آنها سرزند . تا آنكه در زمان قباد ، مزدك نيچري ، يعني طبيعي ، به لباس رافع جور و دافع ظلم ظهور كرد .» 26 

بر امت مسلمان نيز همين ماجرا گذشت ، زيرا مسلمانان تا زماني كه در پرتو ديانت حقة خود به آن عقائد و خصال آراسته بودند ، بر ملتهاي ديگر برتري داشتند تا جايي كه در ظرف يك قرن ، از كوههاي آلپ تا ديوار چين را به تصرف خود درآوردند و دماغ اكاسره و قياصره را به خاك مذلت ماليدند ، تا آنكه در قرن چهارم ، نيچريان به نام باطنيه و صاحب‌السر در مصر آشكار شدند و براي نشر آراء خود « طريق تدليس و تدريج » را پيش گرفتند و اساس تعليم خويشتن را بر اين قرار دادند كه اولاً تشكيك كنند مسلمانان را در عقايد خود و پس از تثبيت شك در قلوب عهد و پيمان از ايشان بگيرند .و چون علماءدين در پي مقابله با آنان برآمدند خون هزاران تن از علماء را ريختند و بعضي از آنان « آن عقايد فاسده را فرصت يافته بر روي منبرالموت جهاراً به عالم ظاهر ساختند » و بدين گونه كم‌كم «‌ اخلاق امت محمديه را شرقاً و غرباً فاسد كردند » تا آنكه نخست راه براي هجوم صليبيان و سپس ترك و مغول باز شد و « ارباب تاريخ ، ابتدا انحطاط سلطة مسلمانان را از محاربة صليب مي‌گيرند و چنان لايق بود كه آغاز ضعف مسلمانان و تفرق كلمة آنها را از شروع تعليمات فاسده و آراء باطله بگيرند .» 27 

فرانسويان هم پس از روميان در اروپا پيشروان دانش و كارداني و تمدن بودند ، تا اينكه در قرن هيجدهم ولتر و روسو « به اسم رافع الخرافات و منور العقول ظهور كردند و اين دو شخص قبر اپيكور كلبي { كذافي المتن } را نبش كرده عظام بالية ناتوراليسمي { كذافي المتن } را احياءنمودند و تكاليف را برانداختند و تخم اباحت و اشتراك را كاشتند . حتي ولتر چندين كتاب در تخطئه و سخريه و تشنيع و ذم انبياء تصنيف كرد ،‌و اين اقوال باطله در نفوس فرانسويها تأثير كرده بيكبارگي ديانت عيسويه را ترك نمودند » .28 ناپلئون اول 29 كوشيد تا مسيحيت را اعاده كند و ليكن اثر تعليمات اين كسان در ميان مردم فرانسه از ميان نرفت و سرانجام فرانسه از آلمان شكست خورد ، ولي زيان بزرگتر آن بود كه « طايفة سوسياليست ، يعني اجتماعيين ، در آنها يافت شد و ضرر و خسارت اين گروه بر فرانسه كمتر از ضرر و خسارت جرمني نبود » .30 و بالاخره عثمانيها به سبب عقايد فاسدة نيچريان دچار انحطاط شدند و « خانة شرف چندين سالة » آنان بر باد رفت . 

از مطالب بالا بر مي‌آيد كه لبة تيز رسالة « حقيقت مذهب نيچري » متوجه متفكراني است كه يا به اقرار خود مادي مذهب بودند و يا در تاريخ فلسفة شرق و غرب به اين صفت آوازه يافته‌اند . هر چند مي‌توان به سيد ايراد گرفت كه چگونه متفكراني چون اپيكور و مزدك و روسو و ولتر و داروين را وابسته به يك شيوة جهان‌بيني دانسته و اختلافات اساسي افكار آنان را ناديده گرفته است ، يا از آن مهمتر در جاي ديگر همين رسالة سه آيين : سوسياليسم و كمونيسم و نيهيليسم را بي هيچ‌گونه فرق و تبعيضي ، يكسان در خور محكوميت شمرده31 ليكن استنباط او در اين باره كه همة اين مكاتب ، بر سر اهميت عوامل طبيعي و مادي و گاه برتري آنها بر عوامل معنوي و مابعدالطبيعه همداستانند اساساً درست است . با اين توضيح نكته‌اي كه تاريك مي‌ماند آن است كه اين رساله چگونه به نام رديه‌اي بر عقايد سيد احمد خان شهرت يافته ، زيرا سيد احمد هر چند در تأكيد اهميت فطرت و طبيعت انسان سخنان بسيار گفته و براي سازگاري معارف قرآني با علوم طبيعي امروزي اصرار داشته است 32 و چنانكه گفتيم مسلمانان را به فراگرفتن اين علوم فرا مي‌خوانده ، اما اساس ديانت اسلام و نبوت حضرت محمد (ص) را پذيرفته و بر خلاف « نيچريان » هدفش نه ناتواني بلكه نيرومندي اسلام در برابر ايدئولوژي و تمدن غرب بوده است ، يا دست كم مسلمانان هند همواره او را به اين نام شناخته و ستوده‌اند .33 

شگفت‌آورتر اينكه اگر برخي از نوشته‌هاي سيد جمال را در اين دوره اقامت در هند كنار بگذاريم ، عقايد او با عقايد سيد احمد هماننديهاي بسيار دارد : هر دو آنان مخالف خرافات بودند ، هر دو با عقايدي كه عوام مسلمانان قرنها درستي آنها را مسلم مي‌گرفتند ، ولي به نظر آن دو مانع پيشرفت مسلمانان بود مبارزه مي‌كردند ، هر دو آموزش علوم امروزي را براي مسلمانان لازم مي‌دانستند و هر دو عقلي مشرب بودند . 

بدينسان تنها راه توجيه اينكه چرا رسالة « حقيقت مذهب نيچري » به عنوان نوشته‌اي بر ضد سيد احمد خان شهرت يافته همان جنبة سياسي عقايد احمد خان است كه از آن سخن گفتيم : چون سيد احمد خان به نام هواخواه سياست انگليس در هند شناخته شده بوده است ، سيد جمال ميان انديشه‌هاي سياسي و فرهنگي او فرقي نگذاشته و نيت سيد احمد را بر خلاف ظاهر گفته‌هاي او ناتوان كردن اسلام دانسته ، و در اين ميان تكية سيد احمد خان را به روي فطرت و طبيعت انسان دليل دهريگري باطني شمرده است . ولي رسالة سيد تنها نوشته‌اي بر ضد طبيعي‌گري و دهري‌گري نيست ، بلكه همچون نوشته‌هاي ديگر او ، با وجود تنگي مجال ، دعوتي به تجددخواهي و مبارزه با سنن نامعقول و زيان‌آور در افكار مسلمانان نيز هست . در بخش آخر رساله ، اين بحث به ميان آمده كه تنها دين مي‌تواند ملتها را از گزند نيچريان در امان دارد و بطور كلي انسان را خوشبخت كند و هيچ ديني مانند اسلام « براساس محكم متقن » قرار نگرفته است .34 

سيد براي اثبات اين مطلب مي‌كوشد تا نشان دهد كه اسلام همة شرايطي را كه براي پيشرفت ملتها و احراز سعادت در دنيا و آخرت لازم است داراست . اين شرايط عبارتست از : نخست آنكه : « لوح عقول امم و قبائل از كدورات خرافات و زنگهاي عقايد باطلة وهميه پاك بوده باشد » ، دوم آنكه هر فردي از افراد هر ملت بايد « متصف بوده باشد به نهايت شرافت ، يعني هر واحي از امم خود را به غير از رتبة نبوت ، كه رتبه‌ايست الهيه ، سزاوار و لايق جميع پايه‌ها و رتبه‌هاي افراد انسانيه بداند » و سوم آنكه « آحاد هر امتي از امم عقايد خود را … بر براهين متقنه و ادلة محكمه مؤسس سازند و از اتباع ظنون در عقايد دوري گزينند و به مجرد تقليد آباء و اجداد خويشتن قانع نشوند 35 زيرا آنكه اگر انسان بلاحجت و دليل به اموري اعتقاد كند و اتباع ظنون را پيشة خود سازد و به تقليد و پيروي آباء خود خرسند شود ، عقل او لامحاله از حركات فكريه بازايستد و اندك اندك بلادت و غباوت بر او غلبه نمايد »36 چهارم آنكه بايد در هر امتي گروهي پيوسته به راهنمايي و آموزش مردم بپردازند و در شناساندن معارف حقه بكوشند و گروهي ديگر وظيفة تربيت اخلاق مردم را به عهده بگيرند و از امر به معروف و نهي از منكر غافل نشوند . 

به نظر سيد ، همة اين شرايط در دين اسلام جمع است ، زيرا در مورد شرط اول ، يعني پرهيز از خرافات ، اول ركن دين اسلام نيز آن است كه عقول را به صيقل توحيد و تنزيه از زنگ خرافات و كدر اوهام و آلايش وهميات پاك كند و شايستة انسان نيست كه انسان ديگر يا يكي از جمادات عالم برين يا زيرين را « خالق و متصرف و قاهر و معطي و مانع معز و مذل و شافي و مهلك بداند و يا كه اعتقاد كند كه مبدأ الهي به لباس بشري براي اصلاح و يا افساد ظهور نموده و يا خواهد نمود » .37 در مورد شرط دوم ، يعني شرافت انسان : « دين اسلام درهاي شرافت را به روي نفوس گشوده ، حق هر نفسي را در هر فضيلت و كمالي اثبات مي‌كند » و امتياز برتري نژادي و طبقاتي را از ميان بر‌مي دارد و برتري افراد انسان را تنها بر كمال عقلي و نفسي استوار مي‌كند ، بر خلاف دين هندوان كه معتقد به « كاست » است و افراد طبقات چهارگانة اجتماع را ذاتاً پاكيزه گوهر يا پست نهاد مي‌دانند . 

سيد در اينجا بطور معترضه به دين مسيح اشاره مي‌كند و مي گويد كه پيروان آن دين نيز مانند اسلام زماني با امتياز نژادي مخالف بودند ، ولي كشيشان چندان براي خود امتياز قائل شدند كه افراد عادي را پست شمردند و گفتند كه : « نفوس ديگران را گرچه به اعلي درجة كمال رسيده باشد آن قدرت نيست كه عرض ذنوب خود را به درگاه الهي كرده طلب مغفرت نمايند ، بلكه اين امر به واسطة قسيسها ( كشيشها ) صورت پذيرد . همچنين گفتند كه « قبول ايمان در نزد خداوند موقوف بر قبول قسيس است » ولي « لوتر رئيس پروتستان كه اين حكم را بر خلاف انجيل رفع نموده به مسلمانان اقتدا كرده است .» 38 

اسلام ، شرط سوم ، يعني پرهيز از پذيرش كوركورانة امور و تقليد از عقايد نياكان را بدين گونه برمي آورد كه پيروان خود را به « مطالبه برهان » فرا مي‌خواند . و « اعتقاد بلا دليل و اتباع ظنون » را نكوهش مي‌كند و در همه جا عقل انسان را مخاطب قرار مي‌دهد و همة انواع سعادت را نتيجة خرد و بينش مي‌شمارد . و سرانجام درباره شرط چهارم ، يعني لزوم امر به معروف و نهي از منكر ، اسلام آن را ، « اعظم فروض و واجبات دين » قرار داده و هيچ ديني به اندازة آن در اين دو امر نكوشيده است .39 براي خواننده بالطبع اين سؤال پيش مي‌آيد كه اگر آنچنانكه سيد مدعي است اسلام همة شروط و لوازم سعادت انسان را دست كم از لحاظ نظري داراست ، چرا مسلمانان در جهان امروزي چنين ناتوان و درمانده‌اند . 

سيد دربارة اين سؤال نيز انديشيده‌ است و پاسخ آنرا آماده دارد . پاسخ او تنها اين آيه قرآن است كه در آخرين سطر كتابش آمده است : « انّ الله لايغير ما بقوم حتي لايغيروا ما بانفسهم »40 ( خداوند دگرگون نمي‌كند آنچه را كه در قومي است ، مگر زماني كه افراد آن قوم آنچه را كه در نفسهاي ايشان است دگرگون كنند ـ سورة رعد ، آية 11 ) . يادآوري اين نكته ، نمودار يكي از مهمترين عناصر انديشة دين سيد است و آن بينش او از اسلام ، به عنوان ديني زنده و پرتكاپو و آموزنده كوشش و كار و نكوهشگر تسليم و گوشه‌نشيني است . استدلال سيد به طور ضمني در نقل اين آيه آن است كه اعتقاد جبري‌مآبانه به نيروي كور و بي‌رحم و بي‌دليل سرنوشت ، بزرگترين عامل واماندگي و اسارت مسلمانان در دست فرمانروايان خودكامه و استعمار گران بيگانه بوده است .

اين نكته در نوشته‌هاي ديگر سيد و نيز در آثار تجددخواهاني چون محمد عبده و اقبال لاهوري و رشيد رضا با تأكيد بيشتر تكرار شده است . 

گزارش بالا از مطالب رسالة « حقيقت مذهب نيچري » نشان مي‌دهد كه از ديدگاه فصل حاضر ، اين رساله را بايد مهمترين و نغزترين اثر سيد جمال دانست ، زيرا كم و بيش تمامي خصوصيات و اركان تجددخواهي ديني پيشروان جنبش عرب ، يعني تأكيد همبستگي دين و سياست ، اعلان ضرورت بازگشت به منابع اصيل فكر ديني ، پيكار با خرافه‌پسندي ، دعوت مسلمانان به تعقل در امور ديني و در عين حال برحذر داشتن آنان از افراط در شيفتگي به دانشها و انديشه‌هاي امروزي ، به دليل خطر انحراف و ماديگري ، همه در آن جمع آمده است . 

با اينهمه از همين رساله دانسته مي‌شود كه چرا تجددخواهي سني ، بر خلاف جنبش پروتستان ، كه سيد خود از ستايشگران آن بود 41 نتوانست تحولي عميق در فكر ديني پديد آورد ، و آثار آن بيشتر در كردار و رفتار سياسي سنيان جلوه كرد . علت اين كوتاهي همان اشتغال بيش از اندازة رهبران تجددطلب به فعاليت سياسي ، خاصه مبارزه با استعمار بود . 

شك نيست كه در نظر روشنفكران مسلمان ، پيكار با استعمار و كوشش در راه استقلال و آزادي ، بزرگترين فريضه بر ذمة همة مسلمانان بود و رهبران تجددخواه ، خويشتن را ناگزير مي‌ديدند كه اداي اين فريضه را بر هدفهاي ديگر خود مقدم شمارند ، ولي نتيجة اين اولويت مسائل سياسي آن شد كه مسائل اساسي مربوط به رابطة دين و جامعه و مباني فلسفي تفكر ديني كمتر در محل اعتناء تجددخواهان آيد و آنچه در اين زمينه گفته و نوشته شود ، چنانكه در رسالة « حقيقت مذهب نيچري » آشكار است ، كوتاه و شتابزده باشد . 

عروة‌الوثقي 

سيد جمال در سال 1299 / اواخر سال 1882 ، پيش از قشون‌كشي انگليس به مصر كه در شعبان آن سال روي داد ، از طرف حكومت هند به كلكته احضار شد . مقامات انگليسي كه در همه حال از او بيمناك بودند او را در كلكته چندان نگاه داشتند تا مقاومت عرابي پاشا يكسره در هم شكسته شد و انگليس بر مصر مسلط گشت . سپس او را رها و مجبور به ترك هند كردند 42 يا به روايتي ديگر خود به دلخواه خويش از هند به انگليس و از آنجا به پاريس رفت .43 

آنچه از فعاليتهاي سيد در پاريس بايد براي ما در خور توجه باشد ، يكي همكاري او با شيخ محمد عبده در نشر روزنامة « عروه الوثقي » است و ديگري مكاتبه او با ارنست رنان ، متفكر فرانسوي . نخستين شمارة عروه الوثقي در تاريخ 15 جمادي الاولي 1301 ( 13 مارس 1883 ) منتشر شد و نشر آن تا 18 شماره دوام يافت . شمارة آخري آن مورخ 26 ذيحجه همان سال ( سپتامبر 1884 ) بود . مطالب اين مجله به بررسي سياست دولتهاي بزرگ در كشورهاي اسلامي ، بويژه سياست انگليس در مصر ، و آشكار كردن علل ناتواني مسلمانان و برانگيختن آنان به اصلاح اوضاع خويش و از همه مهمتر ، يگانگي ملتهاي مسلمانان اختصاص داشت . 

نوشته‌اند كه همة مقالات عروه الوثقي به قلم عبده بوده است ،44 زيرا سياق عبارات آن عربي خالص است ، و حال آنكه از سبك نگارش بيشتر مقالات سيد برمي‌آيد كه نويسنده عرب نيست . ولي آنچه دربارة اين مجله اهميت دارد ، سبك نگارش نيست بلكه مضمون مقالات آن است ، و در اين باره نمي‍توان شك داشت كه مضمون بيشتر مقالات از فكر سيد تراويده ، زيرا روش انقلابي عروه الوثقي در برابر سياست استعماري انگليس و عيب‌گيريهايش از محافظه‌كاران و آشتي‌جويان بيشتر با انديشه و خوي سيد سازگار در مي‌آيد تا با طرز فكر عبده . شيوة سيد در سراسر زندگيش برانگيختن احساسات انقلابي مسلمانان بود ، و حال آنكه عبده ـ چنانكه خواهيم ديد ـ بيشتر مي‌خواست از راه اصلاح تدريجي و تربيت و بحث و اقناع به هدفهاي سياسي خود برسد .دربارة اهميت سياسي عروه لاوثقي و ترس محافل استعماري انگليس از آن ، سخنان بسيار گفته‌اند . شايد هم در باب آن مبالغه كرده‌اند ، ولي همين امر كه سرانجام دولت فرانسه به فشار و اصرار دولت انگليس حكم به تعطيل مجله داد خود دليلي قاطع بر اهميت آن است . 

نيز معلوم است كه شماره‌هاي آن پس از انتشار كمياب مي‌شده است ، زيرا خوانندگان مشتاق به دست خود نسخه‌هاي اضافي از آن تهيه مي‌كردند . يكي از هدفهاي عروه الوثقي ـ چنانكه در نخستين شمارة آن نيز تأكيد شده است 45 ـ مبارزه با روحية نوميدي مسلمانان ردر كوشش براي چاره‌جويي دشواريهاي خويش و رفع اين توهم بود كه گويا زمان رهايي مسلمانان گذشته است . سيد جمال زماني مي‌خواست از راه عروه الوثقي بر دامنة اين مبارزه بيافزايد كه استعمار انگليس در آسيا به كاميابيهاي بزرگي دست يافته بود و بر اثر شكست ايران در جنگ هرات ( 1273 / 1856 ) و نافرجامي شورش در هند ( 1274 / 1857 ) و اشغال مصر (1300 / 1882 ) ، در نظر تودة مسلمانان همچون قدرتي شكست‌ناپذير مي‌نمود . 

سيد مي‌دانست كه مسلمانان تا زماني كه خويشتن را از عقدة بيچارگي در برابر استعمار انگليس نرهانند ، از ايشان نمي‌توان چشم داشت كه بر ضد استعمارگران بيگانه و اميران « ستمكار و ظلم شعار » به پيكار برخيزند . از اين رو در سراسر زندگي خويش مي‌كوشيد تا مسلمانان را در مبارزه با انگلستان قويدل كند و نشان دهد كه اگر مسلمانان براستي يگانه و بسيج شوند مي‌توانند انگلستان را از گسترش‌خواهي و زورگويي باز دارند . نمونه‌اي از اين اعتقاد سيد ، مقاله‌اي به عنوان « اسطوره » در عروه الوثقي است كه خلاصة آن اين است كه مطابق اساطير پيشينيان ، بيرون شهر استخر پرستشگاهي بزرگ بود كه مسافران به هنگام شب از ترس تاريكي به درون آن پناه مي‌بردند . 

ولي هر كس به درون آن مي‌رفت به طرزي مرموز درمي‌گذشت . كم كم همة مسافران از اين پرستشگاه ترسيدند و هيچ كس پرواي آن را نداشت كه شب را در آنجا بگذراند ، تا سرانجام مردي كه از زندگي بيزار و خسته شده بود ولي اراده‌اي نيرومند داشت به درون پرستشگاه رفت . صداهاي سهمگين و هراس‌انگيز از هر گوشه برخاست كه او را تهديد مي‌كرد ، ولي مرد نترسيد و فرياد زد : پيش‌آييد كه از زندگي خسته شده‌ام ، با همين فرياد يكباره صداري انفجاري بزرگ برخاست و طلسم پرستشگاه شكسته شد و از شكاف ديوارهايش گنجينه‌هاي پنهاني معبد پيش پاي مرد فروريخت . بدين سان آشكار شد آنچه مسافران را مي‌كشته ترس از خطري موهوم بوده است . سيد در پايان اين مقاله مي‌نويسد : « بريتانياي كبير چنين پرستشگاهي بزرگ است كه گمراهان چون از تاريكي سياسي بترسند به درون آن پناه مي‌برند و آنگاه اوهام هراس‌انگيز ، ايشان را از پاي درمي‌آورد . 

مي‌ترسم روزي مردي كه از زندگي نوميد شده ولي همتي استوار دارد به درون اين پرستشگاه برود و يكباره در آن فرياد نوميدي برآورد ، پس ديوارها بشكافد و طلسم اعظم بشكند .46 اما سيد انگلستان را نه تنها قدرتي استعماري بلكه « دشمن صلبي » مسلمانان مي‌دانست و معتقد بود كه هدف انگلستان نابودي اسلام است ، چنانكه يكبار نوشت كه انگلستان از آن رو دشمن مسلمانان است كه اينان از دين اسلام پيروي مي‌كنند . انگلستان هميشه به نيرنگهاي گوناگون مي‌كوشد تا بخشي از سرزمينهاي اسلامي را بگيرد و به قومي ديگر بدهد ، گويي شكست و دشمنكامي اهل دين را خوش دارد و سعادت خويش را در زبوني آنان و نابودي داروندارشان مي‌جويد .47 

سيد مانند بسياري از روشنفكران مسلمان عصر خود گاهگاه به دولتهاي بزرگ ديگر بويژه فرانسه و روسيه اميد مي‌بست كه در برابر انگليس از مسلمانان پشتيباني كنند و راه را بر سيطره‌جويي آن در شرق ببندند ، چنانكه از وقايع سال 1882 در مصر ، همچون مليون مصر ، از فرانسه چشم داشت كه گام به ميدان نهد و انگلستان را از مصر بيرون راند .او گاه در ميان اين اميد بطور ضمني يا صريح براي فرانسه در آسياي غربي و براي روسيه در آسياي مركزي حقوقي قائل مي‌شد ، يكبار نوشت :« فرانسه ميان تزوير انگلستان و فريبكاريهاي بيسمارك گرفتار شده ، دخالت انگلستان { در مصر } حقوق ديرين فرانسه را در آن كشور به خطر انداخته است »48 ، ولي اميد او به مداخلة قاطع فرانسه در مصر بر ضد انگليس هيچ گاه بر نيامد . 

اگر چه دولت فرانسه به مدت بيست سال پس از اشغال مصر ، روش دشمنانه‌اي در برابر انگليس در مصر پيش گرفت ، ليكن اين دشمني تا جايي كه به مصر مربوط مي‌شد هيچگاه از حدود ستيزة لفظي تجاوز نكرد . البته عمر سيد چندان نپاييد تا شاهد انعقاد پيمان معروف به « انتانت » entente ( تفاهم ) ميان فرانسه و انگليس در سال 1904 براي پايان دادن به رقابت استعماري با يكديگر باشد . سيد از بي‌جنبشي و سازشكاري فرانسه با انگليس كه به گفتة او آن دولت را از « همة حقوقش در مصر » محروم مي‌كرد و سلطة انگليس را بر آن كشور به رسميت مي‌شناخت سخت دلسرد بود ، ولي هيچگاه بر اثر اين دلسردي از روش دوستانه‌اش در برابر فرانسه دست نكشيد و در هيچ يك از شماره‌هاي عروه الوثقي نيز سخني در نكوهش سياست استعماري فرانسه در الجزاير نمي‌توان يافت . 

اون دست‌اندازيهاي فرانسه را به تونس نتيجة مستقيم سياست گسترش جويانة اتگلستان در مديترانه مي‌دانست .49 اين نكته گفتني است كه سيد در شرح هدفهاي دولتهاي غربي در آسيا و افريقا ، انگيزه‌هاي انگلستان را بعنوان آز و فزون‌طلبي ( شره و طمع ) محكوم مي‌كند ، حال آنكه هدفهاي فرانسه را تنها آرزو ( آمال ) مي‌نامد .50 

يك نتيجة بينش ضد انگليسي سيد ، تمايل او به اين بود كه اسلام را دين پيكار و سختكوشي بداند و از اينرو به روي فريضة جهاد بسيار تأكيد كند . به نظر او در برابر حكومتي كه مصمم به نابودي اسلام است مسلمانان راهي جز توسل به زور ندارند . بدين جهت بر همة آن گروه از رهبران ديني مسلمانان كه به تعاليم اسلامي رنگ مسالمت‌جويي و سازشگري مي‌دهند سخت مي‌تاخت . اعتقاد او به روح پيكار جويانة اسلام از پشتيباني او از قيام مهدي در سودان آشكار است ، اگر چه خود از تعارض دعوي مهدي ، خواه با عقايد شيعيان و خواه اهل سنت ، آگاه بود . در هر شمارة عروه الوثقي گزارشي دربارة رويدادهاي سودان يا ستايشي از دلاوريهاي پيروان مهدي يا اندرزي به مسلمانان براي ياري رساندن به مهدي مي‌توان يافت .51 در يكي از مقالاتش با اشاره به تظاهرات مسلمانان هند در پشتيباني از مهدي نوشت : « دعوت محمد احمد ( مهدي) در دلهاي هنديان جايگاهي بلند دارد و هر چند او مهدي نباشد ، هنديان بايد اعتقاد داشته باشند كه او مهدي است تا شايد اين اعتقاد ، وسيلة يگانگي آنان براي رهايي از اسارت انگليس شود .»52 


به همين گونه سيد تعصب ديني را مي‌ستايد ، زيرا آن را ماية يگانگي و سرافرازي هر قوم در دفاع از حق خويش مي‌داند و بر كساني كه آن را مانع پيشرفت اهل دين به سوي تمدن مي‌شمارند حمله مي‌كند ، ولي در عين حال مي‌گويد كه تعصب صفتي همچون صفات ديگر انسان است ، حد اعتدالي دارد و افراطي و تفريطي ، اگر در حد اعتدال نگاه داشته‌شود از صفتهاي پسنديده و گرنه نكوهيده است . به هر حال تعصب ديني با تعصب نژادي فرقي ندارد ، الا آنكه از آن پاكتر و مقدس‌تر و سودمند‌تر است ، ولي چگونه است كه تعصب نژادي به نام وطن‌پرستي ستوده و پسنديده است ، اما تعصب ديني عيب دانسته مي‌شود ؟ 

روشن است كه اروپاييان چون اعتقاد ديني مسلمانان را استوارترين پيوند ميان آنان مي‌بينند مي‌كوشند تا به نام مخالفت با تعصب ، اين پيوند را سست كنند ، ولي خود از هر گروه و كيش به تعصب ديني گرفتارند چنانكه مردي آزادانديش چون « گلادستون » نخست‌وزير انگليس با آنكه رسماً متدين نيست از مسيحيت با تعصب دفاع مي‌كند ، مخصوصاً در برابر اسلام ، و هر سخني دربارة اسلام گفته ، ترجماني است از روح پطرس راهب ، يعني بازنماي روح جنگهاي صليبي .53 

سيد جمال به هنگام اقامت در پاريس با سردبيران برخي از روزنامه‌هاي فرانسوي آشنا شد و براي آن روزنامه‌ها مقاله مي‌فرستاد و از جمله براي روزنامة دست‌چپي « لن ترانسيژان » ( Intransigeant ‘L ) رشته مقالاتي دربارة جنبش مهدي در سودان نوشت يا نويساند . مقامات دولتي ، چه در فرانسه و چه در انگليس ، براي اينگونه مقالات مانند آنچه سيد در « عروه الوثقي » مي‌نوشت اهميت بسيار قائل بودند و از طريق آنها از طرز تفكر و احساس روشنفكران و باسوادان مسلمان درباره مسائل سياسي آگاه مي‌شدند . ولي از ميان نوشته‌هاي سيد به زبان فرانسه ، مكاتبة او با « ارنست رنان »54 در خور تأمل بيشتر است ، زيرا در هيچ نوشته‌اي ، افكار سيد را دربارة ضرورت تجدد ديني چنين آشكار نمي‌توان يافت . 

پاسخ به رنان 

« ارنست رنان » در سخنراني خود به عنوان « اسلام و علم » در دانشگاه سوربون كه بعد متن آن را در « ژورنال ددبا » (Journal des D ebats ) چاپ شده ، گفته بود كه اسلام با روح علمي و فلسفي مخالفت اساسي دارد و خاصه اعراب بطور ذاتي از فراگرفتن علم و فلسفه ناتوانند . آنچه از علم و فلسفه نيز در جهان اسلام پيدا شده به همت مردم غير عرب به ميان مسلمانان راه يافته است . بدين جهت آنچه به نام علم و فلسفه عرب مشهور شده در واقع علم و فلسفة يوناني يا ايراني است . به نظر « رنان » ، از ميان فيلسوفان بزرگ اسلام ، تنها يك تن يعني يعقوب كندي ، عرب بود و از اين رو ناميدن باقي آنان به صفت عرب تنها به دليل آنكه به عربي چيز مي‌نوشته‌اند به همان اندازه غير منطقي است كه فيلسوفان اروپايي قرون وسطي را لاتيني بخوانيم . پس از انتشار اين مقاله ، عده‌اي از روشنفكران و متفكران مسلمان از جمله نامق كمال بك ، متفكر ترك ، و سيد جمال نيز به آن پاسخ نوشتند . 

پاسخ سيد جمال كه بظاهر نخست به زبان عربي نوشته و بعد به فرانسه برگردانده شد ، بالطبع ، انعكاسي وسيع‌تر از همه داشت . او در پاسخ خود ، مطالب سخنراني رنان را در همان دو نكته‌اي كه گذشت ، خلاصه كرد ، يعني نخست آنكه اسلام در جوهر خود با علم و فلسفه دشمني دارد و اين دشمني در زماني كه اعراب حكومت مي‌كردند به بالاترين پاية خود رسيد و در زمان تركان نيز به همان قوت باقي بود ، و تنها با رواج انديشه‌هاي يوناني و ايراني در ميان مسلمانان ، بطور موقت و آن هم تا اندازه‌اي از شدت مخالفت اسلام با علم و فلسفه كاسته شد . نكتة دوم آنكه اعراب به حكم خوي و سرشت خويش با علم و فلسفه مخالف بودند . 

بنياد استدلالي پاسخ سيد ، كه بيش از گفته‌هاي رنان با طرز فكر علمي اروپاييان در روزگار او سازگار مي‌نمود ، اين بود كه تاريخ هر قوم را بايد به صورت جنبشي پايدار و تطوري هموار نگريست كه داراي مراحل و مراتب گوناگون است و دربارة هر خصوصيتي از آن قوم با توجه به مرحلة تاريخي خاص بروز آن خصوصيت داوري كرد و هيچ رفتار و خصلتي را ذاتي يك قوم نبايد دانست . سيد بر اساس اين اصل ، هر دو عقيدة رنان را رد مي‌كند .55 دربارة عقيدة نخست ، يعني مخالفت ذاتي اسلام با علم وفلسفه ، مي‌نويسد كه مخالفت با علم و فلسفه منحصر به اسلام نيست بلكه همة اديان در آغاز كار خود از دلائل عقلي محض و علم و فلسفه روي گردانند ، زيرا ملت يا ملتهايي كه در حوزة خطاب آنها درمي‌آيند ، گويي در مرحلة كودكي به سر مي‌برند و از عقل و علم وفلسفه چيزي درنمي‌يابند تا بخودي خود حق را از باطل تمييز دهند . پيامبران از ميان جامعة بشري برخاستند و كوشيدند تا آدميزادگان را به پيروي از فرمان عقل فراخوانند ، ولي چون در اين كوشش كامياب نشدند ، ناگزير انديشه‌هاي خردمندانة خويش را به خداي بزرگ و يكتا نسبت دادند تا مردم را به پيروي از آنها وادارند . 

از اين رو « چون انسان در آغاز ، علل اموري را كه در برابر ديدگانش مي‌گذشت و همچنين راز چيزها را نمي‌دانست ، ناگزير از اندرزها و فرموده‌هاي اين آموزگاران پيروي كرد . اين پيروي به نام خداي بزرگ و يكتا { بر مردمان } تحميل شد كه آموزگاران همة رويدادها را به او نسبت مي‌دادند و به مردمان رخصت نمي‌دادند تا دربارة سود و زيان اين فرمانبرداري بحث كنند . من مي‌پذيرم كه اين فرمانبرداري يكي از گرانترين و حقارت‌آورترين يوغها براي انسان است ، ولي انكار نتوان كرد كه در پرتو همين تربيت ديني بود كه همة ملتها ، خواه مسلمان و خواه مسيحي ، از درنده خويي رستند و به سوي مدنيتي پيشرفته‌تر شتافتند .» 56 

سيد در ادامة همين استدلال كه سرگذشت ملتها را به صورت تطوري دائمي تبيين مي‌كند مي‌گويد كه درست است كه اروپاييان امروزه در خرد و دانش و حكمت از مسلمانان برترند ، ليكن اين امر نه معلول نبوغ ذاتي اروپاييان بلكه حاصل تصادفي تاريخي است ، بدين معني كه چون دين مسيح شش قرن زودتر از دين اسلام پيدا شده ، مرحلة پختگي و بلوغ جامعة پيروان آن زودتر از جامعة مسلمانان فرارسيده است . بدين جهت بايد اميدوار بود كه مسلمانان نيز روزي زنجيرها را بگسلند و در راه ترقي گام بردارند . درست است كه دين اسلام بنا بر اين مقدمات مانع پيشرفت علم شده ولي مسيحيت با اهل علم رفتاري بدتر داشته ، چنانكه كشيشان كاتوليك هنوز شمشيرهاي خود را بر ضد علم ، آخته داشته‌اند . 

سيد با نظر رنان در اين باره كه مسلمانان گرفتار احكام جزمي و قشري شده‌اند مخالفتي ندارد ، ولي مي‌گويد كه اين صفت ، شناسانندة هر مؤمن است كه « تا ابد در راهي كه مفسران شريعت از پيش براي او مقرر كرده‌اند ، حركت كند . مؤمن چون يقين دارد كه تنها دين او شامل همة اصول اخلاقي و حكمتها و علوم است خويشتن را استوارتر به آن مي‌بندد و براي گذشتن به ماوراي دين خويش هيچ نمي‌كوشد ، { زيرا } از جستن حقيقت چه سود ، اگر او معتقد است كه خود به آن دست يافته است ؟ … و از اينروست كه مؤمن ، علم را خوار مي‌دارد .57 

دربارة نكتة دوم رنان ، يعني « دشمن صلبي » اعراب با علم و فلسفه ، سيد مي‌گويد : كه همگان مي‌دانند كه اعراب با ظهور اسلام ، به سرعتي شگفت‌آور ، علوم ايراني و يوناني را كه تكامل آنها چندين قرن زمان گرفته بود در تمدن خويش جذب كردند . علم و فلسفه در ساية حكومت عرب همچنان به پيشرفت خود ادامه داد . هم به يمن قدرت عرب بود كه علوم از شرق به غرب انتقال يافت ، چنانكه ارسطو تا زماني كه در يونان بود ، اروپاييان به او اعتنايي نداشتند اما همين كه هجرت كرد و عرب شد همگي به وجود او افتخار كردند . بدين سان جهان اسلام و عرب به مدت پنج قرن از حيث فرهنگ و انديشه از غرب پيش بود . در پاسخ به اين گفتة رنان كه جز كندي از ميان عرب هيچ فيلسوفي برنخاسته و فيلسوفان اسلامي بيشتر از اهالي حران و اندلس و فارس بوده‌اند ، سيد مي‌گويد : كه اولاً حرانيها خود از تيرة عرب بودند و قرنها پيش از اسلام به زبان عرب سخن مي‌گفتند ، ثانياً روا نيست كه فيلسوفان اندلسي چون ابن باجه و ابن رشد و ابن طفيل را به دليل آنكه در بلاد عرب نزيسته‌اند عرب ندانيم ، زيرا به هر حال زبان آنان عربي بوده است و زبان مهمترين وجه امتياز اقوام و ملل است و هر گاه قومي اين امتياز را از دست بدهد در واقع امتياز اصلي خود را از دست داده است . 

سرانجام سيد جمال اين پرسش را طرح مي‌كند كه چرا تمدن عرب و اسلام پس از آن گذشتة درخشان يكباره دچار ركود و انحطاط شد و چرا مشعل فروزان اين تمدن دوباره روشن نگشت ؟ در روايت فرانسوي پاسخ سيد ، جمله‌اي كه در پاسخ به اين پرسش آمده آن است كه « مسئوليت دين اسلام در اينجا كامل به نظر مي‌آيد » 58 ، ولي در ترجمة عربي ، اين جمله خود به صورت پرسش ديگري تعديل يافته است : « آيا مسئوليت به عهدة دين و مذهب است ؟ » 59 به هر حال سيد در دنبالة اين جمله توضيح مي‌دهد كه رفتار دشمنانة فرمانروايان و زمامداران با اهل علم مزيد بر علت شد ، « چنانكه به روايت سيوطي ، خليفه هادي دستور داد تا پنج هزار تن از فيلسوفان را در بغداد گردن بزنند . تا علوم را در بلاد اسلامي ريشه‌كن كند . با اذعان اينكه سيوطي در گزارش شمارة كشتگان مبالغه كرده است مسلم است كه چنين كشتاري براستي روي داده ، ولي همانند اين واقعه را در تاريخ دين مسيح نيز مي‌توان يافت » . 

پاسخ سيد با اين عبارت پر معني پايان مي‌يابد :‌«‌ اديان به هر نامي كه خوانده شوند همانند يكديگرند ، ميان دين و فلسفه هيچگونه آشتي و سازشي ممكن نيست . دين به انسان مي‌آموزد كه صاحب ايمان باشد ولي فلسفه مي‌خواهد او را از قيد ايمان برهاند . بدين سان چگونه اين دو مي‌توانند با هم سازگار باشند ؟ … تا زماني كه بشر در جهان است پيكار ميان پژوهش آزادانه و احكام جزمي دوام خواهد داشت . و بيم من آن است كه فرجام اين پيكار ، پيروزي انديشة آزاد نباشد ، زيرا تودة مردم از عقل بيزارند و تنها خواص و هوشيارانند كه از عقل بهره‌مندند و علم هر چند لذت‌بخش باشد آدمي را سيراب نمي‌كند ، زيرا انسان جوياي كمال مطلوب است و خوش دارد كه در جهانهاي تاريك و دوردستي زيست كند كه فيلسوفان و پژوهندگان نه آنها را درك مي‌كنند و نه مي‌جويند » .60


آيا اين نامه را با توجه به نوشته‌ها و گفته‌هاي ديگر سيد در دفاع از اسلام و مثلاً آنچه از رسالة « حقيقت مذهب نيچري » دربارة سازگاري دين اسلام با اصول عقلي بازگفتيم چگونه توجيه مي‌توان كرد ؟ خاصه كه مفاد برخي از عبارات نامه به نظر بعضي 61 از حدود تجددخواهي گذشته و به كفر والحاد پيوسته و در يكي دو جا نيز سيد به دين اسلام ( نه روش مسلمانان ) حمله كرده و آن را عامل عقب‌افتادگي مسلمانان دانسته است . 

به همين سبب برخي از مريدان سيد در درستي انتساب اين نامه به سيد جمال دست كم به شكلي كه در « ژورنال ددبا » انتشار يافته ، ترديد كرده‌اند ، مخصوصاً چنانكه گفتيم اصل پاسخ او به زبان عربي بوده و بعد به فرانسه ترجمه شده است . يكي از اين كسان ، محمد حميد الله حيدرآبادي ، استاد پيشين دانشگاه پاريس و استانبول است كه عقيده دارد كه « قسمتهايي از جواب سيد جمال { به رنان } ساختگي است و مترجم آن به فرانسه با تحريفات وقيحانه‌اي به چاپ آن اقدام كرده است .»62 ولي آنچه حميدالله در اثبات اين ترديد مي‌گويد بيشتر حدس و قرينه است تا دليل و حجت ، مثلاً اينكه « سخنراني رنان در اواخر مارس 1883 منتشر گرديد ، ولي جواب سيد تقريباً پس از دو ماه منتشر شد و ما فكر نمي‌كنيم كه مرد مجاهدي مانند جمال الدين براي تهية جواب آن ، اين مدت دراز را سكوت كرده باشد » يا از سيد جمال كه در « تمام دورة زندگاني خود از مجاهدين و دافعين سرسخت اسلام بود » بعيد است كه بگويد اسلام به زور شمشير گسترش يافت . يا دين اسلام د راه اختناق علم و بازداشتن مردم از كوشش گام برداشته ، يا اعتقاد به وجود خداي يكتا « از سنگينترين اعمال بر انسان و از بزرگترين اهانتها بر اوست .» 

63 اين احتمال را نمي‌توان نفي كرد كه مترجم جواب سيد از عربي به فرانسه ، برخلاف شرط امانت‌داري ، عبارتهايي از پيش خود بر جواب او افزوده يا معناي برخي عبارتها را با دخل و تصرف ناروا از اصل آنچه مقصود سيد بوده منحرف كرده است . ولي با توجه به خودداري سيد از تكذيب انتساب پاسخ به خود و نيز نامه‌اي كه از شيخ محمد عبده در دست است 64 در اين باره كه پاسخ به رنان ، به شكلي كه در « ژورنال ددبا » منتشر شده شايد با حذف يا تعديل پاره‌اي عبارات ، از خود سيد بوده است ترديدي نمي‌توان داشت وانگهي به گمان ما بحث دربارة انتساب يا عدم انتساب جوابيه به سيد چندان مهم نيست كه سنجش روح كلي و مقصود اصلي مطالبي كه در اين پاسخ آمده است . 

با اين يادآوري اگر در مطالب اساسي پاسخ سيد ژرف‌بين شويم مي‌بينيم كه فرض كفر پنهاني سيد بر اساس آن نارواست ، زيرا لب و خلاصة پاسخ سيد اين است كه علم و فلسفه مخصوصاً به معنايي كه مخالفان او ـ يعني اروپاييان در اواخر قرن نوزدهم ـ از اين دو واژه در مي‌يافتند با دين كه مجموعه‌اي از احكام جزمي است منافات دارد . و اين نكته‌اي غريب و ناسازگار با عقايد ديگر سيد نيست .زيرا چنانكه در بحث از رسالة « حقيقت مذهب نيچري » ديديم در آنجا نيز سيد كم و بيش همين روش را در پيش مي‌گيرد و مسلمانان را از دامهايي كه مدافعان علم و فلسفه امروزي بر سر راهشان گسترده‌اند ، برحذر مي‌دارد . وانگهي بسياري از متفكران اسلامي ، چه پيش از سيد و چه پس از او ، همين نكته يا همانند آن را گفته‌اند ، بي آنكه كسي در حق ايشان گمان كفر ببرد .مثلاً ابن خلدون در « مقدمه » استدلال مي‌كند كه : « ميان فلسفه و شريعت و ميان فلاسفه و جوامعي كه بر شالوده شريعتهاي گوناگون بنا شده‌اند اگر عدم توافق ، تضاد و كشمكش وجود نداشته باشد لااقل يك فرق اساسي وجود دارد » 

65 و آن اينكه از يك سو بر طبق حكم شرع « آنچه از پيغمبر شنيده مي‌شود بايد بر دانش عقل تقدم داشته باشد و بايد به مؤمنان تأكيد شود كه براي كشف حقيقت عقلاني تعاليم شارع بيهوده نكوشند ، زيرا اين وادي صعب‌العبوري است كه فكر در آن سرگردان مي‌شود » و از سوي ديگر « فلسفه هم علم يقين و هم طريق يقين است كه به مدد آن معلومات عقلي بايد كسب شود » .66 متفكر اسلامي معاصر ، سيد محمد حسين طباطبايي ، نيز ضمن بحثي دربارة اسلام و آزادي ، مي‌نويسد كه آزادي در اسلام فقط در دايرة دين توحيد ، يعني « سه اصل مسلم توحيد ، نبوت و معاد » وجود دارد و اگر آزادي عقيده را در خارج از اين دايره نيز جاري و ساري بدانيم ، دين را از اصل ويران كرده‌ايم .67 اما اين امر مانع از آن نمي‌شود كه اسلام ، مؤمنان را به تفكر در حقايق ديني فرابخواند و به آنان در اين زمينه آزادي كامل بدهد تا « بطور دسته جمعي و با ارتباط با يكديگر ، در رفع شبهات خويش بكوشند .» 68 

غرض اصلي سيد جمال از پاسخ به « رنان » تأكيد همين تعارض ميان ايمان و آزادي مطلق عقيده ، يا به سخن ديگر ، تعارض ميان دين و فلسفه است ، نهايت آنكه مقصود يك گوينده از بيان اين تعارض گاه ممكن است حمله به فلسفه باشد و گاه انكار دين ، ولي مقصود سيد نه اين است و نه آن ، بلكه او مي‌خواهد بگويد كه چون اين تعارض منحصر به رابطة اسلام و فلسفه نيست و دربارة همة اديان راست درمي‌آيد ، « رنان » حق ندارد تنها مسلمانان را از بابت آن سرزنش كند ، مخصوصاً كه اسلام در قياس با مسيحيت با فيلسوفان بهتر رفتار كرده است . همگان مي‌دانند كه علوم و معارف فلسفي در روزگار نيرومندي مسلمانان به پاية بلندي از تكامل رسيد . اما واماندگي و ناداني امروزي مسلمانان كه نتيجة تباهكاري حكومتهاي استبدادي و قدرتهاي استعماري است دوباره آنان را با علم و فلسفه بيگانه كرده است و اين بيگانگي تنها با آزادي سياسي و پيشرفت اجتماعي و فكري مسلمانان از ميان برخواهد خاست . پس در حساب آخر رواج علم و معرفت ، فرع بر احياي فكر ديني تقويت مباني ايماني است . 

سيد اين نكته را در جاهاي ديگر نيز هنگام بحث از روشي كه مسلمانان بايد در برابر معارف غربي پيش گيرند بيان كرده است . از جمله در يكي از مقالالت « عروه الوثقي » از فرنگي‌مآبي رهبران تنظيمات عثماني و حكومت مصر انتقاد مي‌كند و مي‌گويد كه تقليد از سازمانها و شيوه‌هاي اداري و فرهنگي و سياسي غرب و فرستادن گروه گروه دانشجوي ترك و مصري به غرب ، هيچيك نه همان احوال تركان را بهتر نكرد كه زندگي سياسي و اجتماعي ايشان را آشفته‌تر كرد ، حال آنكه رفتار درست در برابر معارف غربي بايد همانند رفتار مسلمانان صدر اسلام در برابر فلسفة يوناني باشد : مسلمانان صدر اسلام تنها هنگامي به فراگرفتن طب بقراط و و جالينوس و هندسة اقليدس و نجوم بطلميوس و فلسفة افلاطون و ارسطو همت گماشتند كه پايه‌هاي ايمان خود را استوار كردند . مسلمانان امروزي نه تنها زماني بايد به فرهنگ و تمدن اروپايي روي‌آورند كه دين خويش را به وجه درست آن بشناسند .69 اگر پاسخ سيد را به رنان با توجه به اين نكته تعبير كنيم ، مطالب اساسي آن با نوشته‌هاي ديگر سيد چندان متعارض نمي‌نمايد . *** 

تجزيه و تحليل دقيق باقي وقايع زندگي سيد جمال ، با همة ارجي كه در تاريخ پيكار ملتهاي اسلامي ، خاصه ايرانيان ، با استعمار و استبداد دارد از حوصلة گفتار اين بخش ـ كه به تجددخواهي سني و تأثير آن در جنبش عرب مربوط مي‌شود ـ بيرون است . از اينرو ناگزير به اختصار مي‌گوييم كه سيد پس از عزيمت از فرانسه به انگلستان رفت و در آنجا يك چند كوشيد تا با تبليغ عقايد خود و به ميانجيگري « ويلفريد بلنت » (Wilfrid Blunt ) نويسندة « عرب دوست » انگليسي ، سياست انگليس را به سود مسلمانان خاصه مصريان دگرگون كند ، ولي كامياب نشد . از انگلستان رهسپار ايران گشت و از ايران به روسيه رفت . پس از بازگشت به ايران به مبارزه‌اي دليرانه بر ضد استبداد ناصرالدين شاه برخاست و در آگاهاندن مردم ايران و رسوا كردن سياست استعماري روس و انگليس كوشيد . 

كارنامة زندگي سيد در ايران شايد درخشانترين فصل داستان مجاهده او در راه آزادي ملتهاي اسلامي باشد ، زيرا در قرن سيزدهم هجري كمتر كشور اسلامي همچون ايران در گمراهي و بيخبري سياسي به سر مي‌برد و اگر ميزان تأثير يكايك رهبران سياسي و فكري ايران آن روزگار را در بيداري مردم با هم بسنجيم ، بي گمان سيد جمال بيش از هر رهبر ديگر در اين بيداري مؤثر بوده است . پس از آنكه از ايران بيرون رانده شد و به عراق و سپس انگلستان رفت و مبارزات خويش را بر ضد ناصرالدين شاه از سرگرفت . سرانجام به دعوت سلطان عبدالحميد به استانبول رفت و گرفتار دسائس او شد . و عملاً در آن شهر زنداني بود ، تا آنكه در روز پنجم شوال 1314 مطابق نهم مارس 1897 درگذشت . 

ميراث سيد جمال 

بطور خلاصه عناصر اصلي ميراث سيد جمال الدين براي جهان اسلامي به نحو عام و جهان عرب به نحو خاص عبارت بود از : نخست اعتقاد به توانايي ذاتي دين اسلام براي رهبري مسلمانان و تأمين نيرومندي و پيشرفت آنان . دوم مبارزه با روحية تسليم به قضا و قدر و گوشه‌نشيني و بي‌جنبشي . سوم بازگشت به منابع اصلي فكر اسلامي . چهارم تفسير عقلي تعاليم اسلام و فراخواندن مسلمانان به ياد گرفتن علوم نو و پنچم مبارزه با استعمار و استبداد به عنوان نخستين گام در راه رستاخيز اجتماعي و فكري مسلمانان . سيد را در مورد مبارزه با استعمار بايد رهبري مبدع دانست . ولي دربارة جنبه‌هاي ديگر فكر اجتماعي اسلامي ، كسان ديگري پيش از او مانند : طهطاوي و مدحت پاشا ، به درجات گوناگون ، براي عربان و تركان سخن گفته‌ بودند ، ليكن هيچ يك از رهبران طراز اول اصلاح فكر ديني و اجتماعي در دورة زندگي سيد به اندازة او در راه پيكار با استعمار و استبداد رنج نبرد ونيز همچون او جاذبة شخصي و نفوذ كلام نداشت . و راز محبوبيت و اهميت او در تاريخ فكر معاصر اسلامي همين بوده است . سيد محمد محيط طباطبايي در اين باب نوشته است : 

« سيد جمال الدين در فلسفه مشائي به ميرزا ابوالحسن جلوه ، و در حكمت اشراق به « حكيم قمشه‌اي » نمي‌رسيد ، و در معرفت به مبناي حقوق و قوانين اروپا ، توسعة نظر و اطلاع ميرزا ملكم خان را نداشت ، و در رياضيات قديم به ميرزا محمد علي قاضي يا ميرزا عبدالغفار اصفهاني نمي‌رسيد ، و زبان فرانسه را محمد حسن خان اعتمادالسلطنه از او بهتر مي‌دانست ، و ميرزا حسنعلي خان انشاء فارسي را بهتر از او مي‌نوشت ، و ميرزا محمد حسين فروغي در نثر و شعر فارسي از او استادتر بود ، و عربي را شيخ محمد عبده مصري و اديب اسحق لبناني بهتر از او مي‌نوشتند ، ولي در وجود او سري مكتوم بود كه من حيث‌المجموع در وجود كلية افراد نامبرده يافت نمي‌شد . سيد بي‌آنكه در اروپا درس خوانده يا در يك كشور آزاد راقي به سر برده باشد ، در طي اقامت محدود اول خود در استانبول و ارتباط با پيشاهنگان نهضت فرهنگي و اجتماعي عثماني و با استفاده از زبان تركي و عربي و مراجعه به ترجمه‌هاي مختلفي كه از فرانسه در مصر و عثماني به عربي و تركي شده بود ، به حقيقتي آشنا شد كه ديگران با وجود فضايل علمي و ادبي مكتسب به درك آن موفق نشده بودند » .7 آكسفورد ـ 1352 ش 

يادداشتها : 

1. « تجدد فكر ديني نزد اهل سنت » ، در كتاب دين و جامعه ، ( تهران : انتشارات موج ، 1352 ) . 2. جمع‌آوري و تنظيم اصغر مهدوي و ايرج افشار ، انتشارات دانشگاه تهران . 3. تفصيل اين دلايل در دو كتاب زير آمده است : هما پاكدامن ،جمال الدين اسد آبادي معروف به فغاني صص 44-23 pp23-44) ( Homa Pakdaman Djamal - Ad – Din Assad Abadi dit Afghani . Paris.1969. نيكي كدي ، سيد جمال الدين « الافغاني » ، صص 58 ـ 1 و 441 ـ 427 . ( nikki Kedclie . Sayyid Jamal Ad-Din ( Al Afghani ) . University of California . Los Angeles . 1971 . pp1-58 / 427- 441 ) . 4. دربارة مذهب سيد ، از جمله رجوع شود ، به بخش آخر همين فصل . 5. حوراني ، انديشة عرب ، ص 108 . 6. جرجي زيدان ، بناه النهضه العربيه ، قاهره ، ( بدون تاريخ ) ص 70 به بعد . احمد امين ، زعماء الاصلاح في العصر الحديث ، قاهره ( 1948 ) ، ص 59 به بعد ، انور الجندي ، الفكر العربي المعاصر ، ص 78 به بعد ، و كتاب ياد شدة انور عبدالملك ( به فرانسه ) . 7. نيازي بركش ، ظهور لاديني در تركيه ، ( مونره‌آل ، 1964 ) ، ص 181 . 8. ناظم الاسلام كرماني ، تاريخ بيداري ايرانيان ، ( تهران ، 1333 ) ص 66 به بعد ، خاطرات سياسي امين الدوله ، ( تهران ، 1341 ) ، صص 130 ـ 129 . مهدي ملك زاده ، زندگاني ملك المتكلمين ، ( تهران ، 1325 ) ، ص 85 ، ايضاً ، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران ، ( تهران ، 1328 ) ج1 ، ص 189 . احمد كسروي ، تاريخ مشروطه ايران ، ( تهران ، چاپ ششم ، 1344 ) ص 11 . محيط طباطبايي نقش سيد جمال الدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين ، ( تهران ، 1350 ) مخصوصاً صص 61 – 17 . 9. مجموعة اسناد و مدارك چاپ نشده دربارة سيد جمال الدين ، صص 101 – 100 . 10. محيط طباطبايي ، به روايت نيكي كدي ، كتاب ياد شده ، ص20 . 11. كدي ، كتاب ياد شده ، صص 60 – 58 . 12. كدي ، كتاب ياد شده ، صص 60 – 58 . 13. دربارة مدارك مربوط به عضويت سيد در فراماسونري رجوع شود به كتاب مهدوي افشار ، صص 25 – 24 . 14. محمد محيط طباطبايي ، اسناد و مدارك درباره سيد جمال الدين اسدآبادي ، تأليف صفات الله جمالي اسدآبادي ، تهران ( چاپ دوم ) ، صص 40 – 39 . همچنين كتاب صدرواثقي ، سيد جمال الدين حسيني پايه گذار نهضتهاي اسلامي ، ( تهران : شركت سهامي افشار ، انتشار ، 1348 ) ، صص 77-69 . 15. مهدوي و افشار ، لوحة 15 . 

16. براي ديدن چند سند ، دربارة دشمني ويژة انگليس و عمال او در هر گوشه وكنار با سيد ، رجوع شود از جمله به مقالة « چند سند دربارة سيد جمال الدين » ، از محمد گلبن ، در كتاب يادنامة علامه اميني ، ( تهران : شركت انتشار ، 1352 ) كتاب اول ، صص 133-105 . 17. پيشگفتار سيد محمد تقي فخر داعي گيلاني بر ترجمه تفسير القرآن ، سيد احمد خان ، بخش دوم ، ( تهران : چاپ آفتاب ، 1332 ) ص ب . 18. سيد جمال الدين اسدآبادي ، نيچريه يا ناتوراليسم ، ( تبريز : بنگاه مطبوعاتي دين و دانش ، 1327 ) . اين كتاب ، در چاپهاي مختلفي كه از آن در دست است ، عنوانهاي گوناگوني يافته است . ما در اين كتاب ، از آن به عنوان « حقيقت مذهب نيچري » ياد مي‌كنيم . 19. همان كتاب ، ص 19 . 20. همان كتاب ، ص19-20 . 21. همان كتاب ، ص 22. 22. همان كتاب ، ص 25 . 23. همان كتاب ، ص 26 . 24. همان كتاب ، ص 27. 25. همان كتاب ، ص 32. 26. همان كتاب ، ص 33. 27. همان كتاب ، ص 36. 28. همان كتاب ، ص 37. 

29. سيد در اينجا لوئي ناپلئون را با ناپلئون اول اشتباه كرده است . 30. همان كتاب ، ص 38. 31. « سوسياليست و كمونيست و نيهليست ، يعني اجتماعيين و اشتراكيين و عدميين هر سه طايفه ره‌سپر اين طريقه مي‌باشند . و هر يك از اين طوايف ثلاثه اگر چه صورت مطلب خود را به نوعي تقرير مي‌كند و لكن غايت و نهايت مقصود آنها اينست كه جميع امتيازات انسانيه را برداشته » … ص 39 . 32. نگاه كنيد به بحث او دربارة معجزه در تفسير القرآن ، ص 12 به بعد . 33. كتاب آ . فيضي ، برداشت نوخواهانه‌اي از اسلام ، صص 73-70 . ( A.A.A. Fyzee . A Modern Approach to Islam . Asia Publishing Home . 1963 .p. 70-73 ) . كه به نظر نويسندة آن ، مقصود سيد احمد خان از همكاري با انگلستان اغتنام فرصت از سياست آن دولت براي رفع عقب‌ماندگي مسلمانان هند و ايجاد امكان تربيت آنان در علوم امروزي بوده است ، ص 71 . 34. همان كتاب ، ص 48 . 35. در اصل كتاب : قانع شوند ( غلط چاپي ) 36. همان كتاب ، ص 51. 37. همان كتاب ، صص51. 38. همان كتاب ، ص 52 . 39. همان كتاب ، ص 52. 

40. مقالة « قضا و قدر » در مجموعة عروه الوثقي ، ( قاهره 1957 ) ، صص 58-49 و ترجمة فارسي آن ، از سيد هادي خسروشاهي ، در كتاب اسلام و علم ، ( تبريز : چاپ محمدي علميه ، 1348 ) . 41. همان كتاب ، ص 51 . نيز گفتگوي سيد جمال الدين با عبدالقادر مغربي در كتاب محمد رشيد رضا ، تاريخ الاستاذ الامام ، ( مطبعة منار ، 1931 ) صص 84-82 . 42. تقي زاده ، سيد جمال الدين اسدآبادي معروف به افغاني ، ص 15 . 43. كدي ، كتاب ياد شده ، ص 181 ، تقي زاده مي‌نويسد كه سيد پيش از سفر به پاريس از راه لندن به آمريكا رفت و چند ماهي در آنجا ماند ( ص 15 ) ، ولي درستي اين گزارش مورد ترديد است . 44. حوراني ، كتاب ياد شده ، ص 110 . 45. عروه الوثقي ، ( چاپ قاهره ، 1957 ) ، ص 7. 46. عروه الوثقي ، صص 224-223 . 47. عروه الوثقي ، ص 334 به بعد ، نيز صص 355 تا 357 . 48. همان مأخذ ، ص 229 . 49. همان مأخذ ، ص 243 . 50. همان مأخذ ، ص 365. 51. همان مأخذ ، صص 220-219 ، 248-225 و 231 و 243 . 52. همان مأخذ ، ص 242 . 53. همان مأخذ ، صص 48-39 . 54. Ernest Renan 55. آنچه در اينجا نقل مي‌شود از ترجمة فرانسه نامه سيد به رنان است . 56. جواب جمال الدين به رنان ، در ترجمة فرانسة كتاب رد بر نيچريه از گواشون ؛ صص 177-176 . “ Reponse de Jamal ad – Din al – Afghani a Renan “ dans : La refutatfion des materialistes . traduit par A. M. Goichon . paris . 1942 p. 176-177 

. 57. همان كتاب ، صص 178-177. 58. همان كتاب ، ص 183 . 59. ترجمة سيد هادي خسرو شاهي از پاسخ سيد جمال به رنان ، در كتاب اسلام و علم ، ( تبريز : انتشارات سعدي ، 1348 ) ، ص 72 . 60. گواشون ، كتاب ياد شده ، ص 185-183. 61. مثلاً مقالة زير از الي خضوري (Elie Kedourie ) استاد دانشگاه لندن ، كه خلاصة مطلب آن اين است ، سيد جمال و عبده هر دو در باطن متفكراني غير ديني بوده‌اند و يكي از دلايل نويسنده ، همين پاسخ سيد به رنان است : « روشنايي تازه‌اي دربارة افغاني و عبده » در مجلة اورديان ، ج7 و 8 ( 1964 ) ، صص 106-83 . “ Nuvell Lumiere sur Afghani et Abduh " . Orient VII . 2. 30. ( 1964 ). 37-57. VIII.13 ( 1964 ). Pp.83-106. 62. اسلام و علم ، ص 32 . 63. همان كتاب ، ص 30. 64. مهدوي و افشار ، مجموعة اسناد ، تصوير 138. 65. محسن مهدي ، فلسفة تاريخ ابن خلدون ، ترجمة مجيد مسعودي ، ( تهران ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، 1352 ) ص 107 . 66. همان كتاب ، ص 104 . 67. علامه سيد محمد حسين طباطبايي ، روابط اجتماعي در اسلام ، ترجمه محمد جواد حجتي كرماني ، ( تهران : انتشارات بعثت ، 1348 ) 68. همان كتاب ، صص 102-100 . 69. عروه الوثقي ، صص 21-18. 70. سيد محمد محيط طباطبايي ، « نقش سيد جمال الدين در بيداري مشرق زمين » ، ص 50-49 .