آشنائي با انديشه هاي برخي از نخبگان ايدئولوژي مشروطه‌‌خواهي - سيدمحمد طباطبايي

سيدمحمد طباطبايي شخصيت برجسته و متفكر روحاني نهضت مشروطيت است كه غالباً نام‌ او در كنار ديگر هم‌رزم خستگي‌ناپذير و شجاع وي يعني سيد عبدالله بهبهاني آورده مي‌شود. اگر از ميان علماي جنبش، بهبهاني بازوي انقلاب مشروطيت ناميده شود، طباطبايي نيز مغز متفكر مشروطه‌خواهي است كه به گفته ناظم‌الاسلام كرماني «مردي بود دانشمند و رهبري با انصاف، سياسي مي‌داند، خطوط خارجه را مي‌خواند، به حقوق ملل عارف، به قوانين ممالك و دول واقف، ملت دوست، معارف‌خواه، وطن‌شناس، به مواقف و مقتضيات عصر آگاه...» اين مجتهد عالي‌قدر، بي‌ترديد تحت‌تأثير انديشه‌هاي سيدجمال‌الدين و شيخ هادي نجم‌آبادي قرار داشت كه به گفته كرماني، نزد شيخ هادي اخلاق خوانده بود. برخورد صادقانه و اخلاق كريمانه‌اش، متأثر از شيخ هادي نجم‌آبادي بود. در تحول انديشه سياسي طباطبايي، علاوه بر آشنايي او با شخصيتهايي مانند شيخ هادي و سيدجمال‌ الدين و تسلط بر زبان خارجه، عوامل ديگري نيز دخيل بوده است. سفرهاي وي به كشور روسيه و ولايات امپراتوري عثماني و مركز آن، ارتباط با سازمان فراماسونري و انجمنهاي آزاديخواهي، سبب آگاهي وي به اصول نوگرايي و مفاهيم نوين سياسي مغرب زمين گرديد. هر چند در بدو ورود به ايران با اشتهار به اينكه از جانب ميرزاي شيرازي به ايران اعزام شده، با عدم استقبال از جانب دولت ناصري مواجه شد اما مردم از او به گرمي استقبال كردند. اشتهار نمايندگي از سوي ميرزاي شيرازي كافي بود تا مردم تحت فشار دولتمردان، او را به عنوان ملجأ و مأمن خويش بشناسند. طباطبايي در خاطرات خود در اين خصوص مي‌نويسد: «سنه 1312 (1894م) از سامراء وارد طهران شدم. ناصرالدين شاه گمان كرده بود كه غفران مآب ميرزاي شيرازي اعلي‌‌الله مقامه مرا براي بر هم زدن وضع به طهران فرستاده‌اند. خبر ورود من به كرمانشاه كه رسيد ناصرالدين شاه خبر شد. به رجال دولت گفت به فلاني هر چه ممكن است بدهيد برگردد. اعتنا نكرده رو به تهران كردم. به حضرت عبدالعظيم(ع) كه وارد شدم نايب‌السلطنه به شاه گفت فلان كس وارد طهران مي‌شود، تشريفاتي از جانب دولت لازم است. جواب داد هيچ لازم نيست. وارد طهران شدم از جانب دولت تشريفاتي نبود ولي مردم زياد احترام كردند.» ناظم‌الاسلام اين ماجرا را به عكس تعريف كرده است. او معتقد است كه ناصرالدين شاه براي از ميدان به در كردن ميرزا حسن آشتياني، روحاني متنفذ تهران، طرحي ريخت كه طباطبايي از سامره به تهران بيايد و او را رقيب آشتياني قرار دهد چرا كه به قول حامد الگار «رهبري ميرزا حسن آشتياني در تهران در قضيه تحريم تنباكو، ناصرالدين شاه را ناگزير كرد كه در برابر خواسته‌هاي علما تسليم شود.» لذا انتقام از ميرزا حسن از طريق دعوت طباطبايي چندان غيرمنطقي به نظر نمي‌رسد. به هر روي، چه طباطبايي با انگيزه شخصي به ايران آمده باشد و چه به اشاره ميرزاي شيرازي و چه با طرح حكومت ناصري، عملكرد طباطبايي به خصوص پس از اتحاد با بهبهاني، نشان داد كه در زمره علمايي است كه در پي حل مشكلات فزاينده جامعه است و تا به آخر نيز بر سر اين مقصد و مقصود ايستادگي كرد.

درباره دخالت آگاهانه و يا ناآگاهانه طباطبايي در مشروطيت، نظرگاههاي متفاوتي ارائه شده است. عده‌اي از محققان چون آدميت بر اين عقيده‌اند كه دخالت او همچون ساير علما در مشروطه، دخالتي آگاهانه نبود و برخي ديگر بر اين باورند اگر بتوانيم از ميان علما چند تن را نام ببريم كه معني و مفهوم نظام مشروطه را مي‌دانستند و به اقتضاي حال به لزوم آن تن دردادند بي‌شك در رأس آنها، طباطبايي قرار دارد.

طباطبايي در سخنان و نامه‌هاي خود خطاب به ملت و دولت، بويژه در دوره صدارت عين‌الدوله همواره از گسترش عدالت‌خانه و مجلس و يا انجمني كه در خدمت مردم باشد، دفع كرده از شاه و صدراعظم تقاضاي تأسيس چنين مكانهايي مي‌نمايد. براي مثال در نامه‌اي با شش نسخه از شش طريق تلاش نمود مظفرالدين شاه را در جريان مشكلات كشور بگذارد. او تقاضاي انجام اصلاحات فوري از طريق تأسيس مجلس عدالت داشت. در قسمتي از اين نامه‌ها چنين آمده است:

حالت حاليه اين مملكت اگر اصلاح نشود عن قريب اين مملكت جزء ممالك خارجه خواهد شد... اعلي‌حضرت تمام اين مفاسد را مجلس عدالت يعني انجمني مركب از تمام اصناف مردم كه در آن انجمن به داد عامه مردم برسند شاه و گدا در آن مساوي باشند [رفع مي‌كند]. فوايد اين مجلس را اعلي‌حضرت همايوني بهتر از همه مي‌دانند. مجلس اگر باشد اين ظلمها رفع خواهد شد. خارجه طمع به مملكت نخواهد كرد. در زوايه حضرت عبدالعظيم(ع) سي روز با كمال سختي گذرانيديم تا دستخط همايوني در تأسيس مجلس مقصود صادر شد...[تاكنون] اثري ظاهر نشد... صريحاً مي‌گويند اين كار نخواهد شد و تأسيس مجلس منافي سلطنت است. نمي‌دانند سلطنت صحيح بي‌زوال، با بودن مجلس است. بي‌مجلس سلطنت بي‌معني و در معرض زوال است.

علي‌رغم كوشش طباطبايي اين نامه به دست مظفرالدين شاه بيمار نرسيد ولي پاسخ آن را عين‌الدوله به تندي و به اسم مظفرالدين شاه داد به گونه‌اي كه «علما دانستند كه پاسخ از خود عين‌الدوله است و نامه ايشان به شاه نرسيده...» طباطبايي در نامه‌اي به عين‌الدوله سعي كرد او را قانع سازد. بنابراين لزوم اصلاحات و تأسيس مجلس را يادآور مي‌شود. «اصلاح تمام (اين خرابيها) منحصر است به تأسيس مجلس و اتحاد دولت و ملت و رجال دولت با علما. عجب در اين است كه مرض را شناخته و طريق علاج هم معلوم و اقدام نمي‌فرماييد. اين اصلاحات عماً قريب واقع خواهد شد. ليكن ما مي‌خواهيم به دست پادشاه و اتابك خودمان باشد نه به دست روس و انگليس و عثماني... آيا مسامحه رواست و يا علاج را به تأخير انداختن سزاوار است. به خداوند متعال و به جميع انبياء و اولياء قسم، به اندكي مسامحه و تأخير ايران مي‌رود. من اگر جسارت كرده و بكنم معذورم زيرا كه ايران وطن من است. اعتبارات من در اين مملكت است. خدمت من به اسلام در اين محل است. عزت من تمام بسته به اين دولت است. مي‌بينم اين مملكت به دست اجانب مي‌افتد و تمام شئونات و اختيارات من مي‌رود. پس تا نفس دارم در نگهداري اين مملكت مي‌كوشم بلكه هنگام لزوم، جان را در راه اين كار خواهم گذاشت... يا انجام مقصود يا مردن، پروا ندارم زيرا اول از جان گذشتم بعد اقدام نمودم... منتها آمالم انجام اين كار است يا جان دادن در اين راه...»

لفظ مجلس به جاي عدالت‌خانه كه از خواسته‌هاي اوليه آزاديخواهان متحصن در حرم حضرت عبدالعظيم(ع) بود، در نامه‌‌هاي طباطبايي مبين انديشه مشروطه‌خواهي او و تلاش وي براي پيش بردن درخواستهاي قضايي مردم و تبديل آن به درخواستهاي سياسي آنان است.

از سخنان طباطبايي پيداست كه از ابتدا مشروطه‌خواه بوده است اما به قول كسروي «اين دو تن، طباطبايي و بهبهاني از نخست در انديشه مشروطه‌ و قانون و دارالشوري مي‌بوده‌اند ولي بخردانه مي‌خواسته‌اند كم كم پيش روند تا به خواستن آنها رسند.» اگر چه در جاي ديگر كسروي مي‌آورد كه طباطبايي و ديگر علماي موافق مشروطه «معني مشروطه را چنان كه سپس ديدند و دانستند، نمي‌دانستند.» اما اين سخن مانع از آن نمي‌شود تا خصوصاً طباطبايي را، بي‌اطلاع از مشروطه و نظام آن بدانيم.

طباطبايي نيك مي‌دانست كه حكومت مشروطه ابزاري لازم دارد كه مهم‌ترين آن، آگاهي ملت از حقوق حقه خود مي‌باشد. آگاه نمودن مردم به حقوق خويش از طريق علم و دانش و سوادآموزي است اما حاكميت نظام استبدادي قاجارها مانع رشد و ترقي است. بنابراين اولين گام براي تحقق بيداري ملي چاره‌‌اي جز مبارزه با رژيم قاجار از طريق هواخواهي از نظام مشروطه نبود؛ هر چند تأسيس نظام مشروطه متناسب با وضعيت فرهنگي و اجتماعي جامعه ايران نبوده باشد. به هر روي مشروطه گامي براي تحول اوضاع فرهنگي و اجتماعي جامعه ايران بود. خود او در خاطراتش كه به سال 1911م/1329ق مي‌نويسد: 

«در سنه 1312 [1894م] كه به تهران آمدم از اول ورودم به طهران به خيال مشروطه نمودن ايران و تأسيس مجلس شوراي ملي بودم. در منبر صحبت از اين دو مي‌كردم. ناصرالدين شاه غالباً از من شكوه مي‌كرد و پيغام مي‌داد كه ايران هنوز قابل مشروطه شدن نيست، تا زنده بود به او مبتلا بودم تا رفت...» 

ترديدي نيست كه طباطبايي از مشروطه و نظام آن كاملاً آگاه بود و چون در انديشه سياسي اسلام، مفاهيم و واژه‌هاي متعددي در زمينه حقوق ملت و رعايت عدالت و لزوم مشورت و حق امر به معروف و نهي از منكر و ... وجود داشت و اين واژه‌ها نيز كمابيش در مشروطه‌خواهي مطرح مي‌شد و از سوي ديگر هنوز نهاد روحانيت با توجه به مقتضاي زمان نتوانسته بود مفاهيم سياسي اسلام را در قالبي نو عرضه بدارد، عاريه گرفتن نظام مشروطه از مغرب زمين از سوي كساني چون طباطبايي، گام نخست براي پويايي انديشه سياسي علماي مذهبي در اين عصر از يك طرف و آماده نمودن جامعه براي تحول و دگرگوني از طرف ديگر، اجتناب‌ناپذير به نظر مي‌رسيد. بويژه در جامعه‌اي كه به نوگرايي و نوخواهي كمتر تمايل داشت، شخصيتي چون طباطبايي مي‌دانست كه اين «اصلاحات عماً قريب واقع خواهد شد.» اصلاحاتي كه هم نظام كهن و استبدادي را مورد مخاطره جدي قرار مي‌داد و هم ديدگاههاي سنتي ديني را به چالشي جدي مي‌كشاند. روي همين سبب و برخلاف بسياري از همكاران روحاني خود از اين جريان اجتناب‌ناپذير ـ گسترش مدرنيزم ـ استقبال كرد و قبل از آنكه اين جريان به صورت نظامي سكولار خود را به جامعه ايران عرضه و تحميل كند، همچون اوايل تمدن اسلامي كه مسلماناني به استقبال فلسفه يوناني رفته، آن را اسلامي كردند، وي و معدود همراهان خود چنين مي‌پنداشتند كه مي‌‌توان دست‌آوردهاي نوين تمدن غرب را در عرصه‌هاي مختلف، با مفاهيم و انديشه‌ ديني، هماهنگ كرد. همين طرز نگرش موجب حمايت طباطبايي از تأسيس مدارس تازه شد كه رقيبي جدي و خطرناك براي مكتب‌‌خانه‌ها و مدارس ديني به شمار مي‌رفتند، و با ميرزا حسن رشديه تبعيد شده از تبريز به تهران و پيشاهنگ اين جريان نو، همكاري نمايد. شايد بتوان طباطبايي را از اين حيث در ميان قشر علماي ايراني آن دوره، استثناء فرض كرد كه از نظامي هواخواهي مي‌نمود كه در نهايت از نفوذ و اقتدار نمايندگان مذهب، در عرصه‌هاي مختلف اجتماعي، مي‌كاست و بهره دنيوي علما را به شدت كاهش مي‌داد. اين نكته از سخنان او در ملاقات با عين‌الدوله، كاملاً آشكار است: 

«.... اين عدالت‌خانه كه مي‌خواهيم نخست زيانش به خود ماست، چه مردم آسوده باشند و ستم نبينند و ديگر از ما بي‌نياز گردند و درهاي خانه‌هاي ما بسته شود ولي چون عمر من و تو گذشته كاري كنيد كه نام نيكي از شما در جهان بماند و در تاريخ بنويسند بنيادگذار مجلس و عدالت‌خانه عين‌الدوله بوده و از تو اين يادگار در ايران بماند...» 

چنانچه مشاهده مي‌گردد طباطبايي به محدوديت حيطه نفوذ علما در نظام مشروطه كاملاً واقف بوده است، اما با اين حال مدافع چنين نظامي شد، هر چند در مواجهه با عين‌الدوله جانب احتياط را رعايت كرد و در ابتدا از عدالت‌خانه سخن گفت، آن‌گاه از مجلس نام به ميان آورد تا مبادا بيش از اندازه عين‌الدوله را آزرده خاطر گرداند. بماند كه به قول كسروي عين‌الدوله با شنيدن نام مجلس «ابروي در هم كشيد» ولي زيركي طباطبايي با چنين تقاضايي از عين‌الدوله مانع از آن شد كه بهانه‌اي به دست عين‌الدوله ـ براي طفره رفتن بيش از حد ـ بيفتد و سخن شاه را در خصوص تأسيس مجلس عدالت كاملاً نشنوده بگيرد. در مجموع نه طباطبايي و نه ديگر علماي طرفدار مشروطه هيچ‌گاه راضي به حاكميت انديشه‌هاي سكولاريستي بر نظام مشروطه نبودند. آنان مشروطه‌اي مي‌خواستند كه راه رواج قانون شريعت را هموار سازد نه آنكه موجب تحديد قوانين شرعي در نظام مشروطه گردد.