جنبش مشروطه ‌قدمي به سوي استقلال ملي و دموكراسي

من در اين يادداشت به شرح وقايع منجر به برقراري مشروطه نمي‌پردازم. آنچه رخ داد بسيار مهم‌تر از تعريف نقش‌هاي فردي و وقايع زنجيره‌يي بود! فرهنگ ايران در قالبي مدني قرار دارد. ايران از ديرگاه جامعه‌يي شهري و متمدن بوده است. در برابر و پيرامون آن جامعه يا جوامع بدوي و قبيله‌يي قرار دارد. فرهنگ مدني منافعي دارد. خود را تقويت و تشديد مي‌كند، يعني فرهنگ آفرين است. كارآفرين است، ثروت‌آفرين است. اما اينها مانند پر طاووس نقاط ضعفش نيز محسوب مي‌شوند!‌ خصوصا‌ هنر و ثروت كه وقتي با هم جمع شوند وسوسه‌انگيز است!‌ همسايگان ما برعكس، اكثرا قبيله‌يي و دامدار و جرار و پخته‌خوار بودند. انباشت ثروت چه در ايران، چه در بابل، چه در بيزانس و رم و مصر، ايل‌ها را به ايلغار جلب و مجذوب خود مي‌كرد!‌ آدم شهري بر مي‌مي شود، به دام رزمي‌هاي قبيله‌يي مي‌افتد، تا باز آنان را شهري و بزمي كند، و رزميان ديگري را به سوي خود بكشاند! وقتي صفويان به دست قبايل پشتون قندهار [طالبان كنوني] از هم پاشيدند، اينان نتوانستند آن موقعيت را قدر بدانند، شهري نشده آن را از دست دادند. و بار ديگر ايران دستخوش كشمكش قبايل شد، تركمان افشار، لر زند، ‌و تركمان قاجار...، اما قاجاريان فرصت يافتند كه بار ديگر رو به بزم شهر آورند، اما فقر ناشي از جنگي يكسره و صد و پنجاه ساله و قرارداد تركمانچاي و اقساط غرامات آن رمقي باقي نگذاشته بود. اتفاقي كه رخ داد عقب‌نشيني فرهنگي كشور بود! شهر و شهريت به سوي روستا عقب نشست. بيماري، جنگ و فقر از جمعيت فعال شهرها كاست، و شاهان به عنوان مظاهر حاكميت ملي در برابر شكوه پايتخت‌هاي غربي احساس حقارت مي‌كردند. وقتي نمي‌توانستند مانند آن را پديد آورند به كاريكاتوري از آن قناعت مي‌كردند! قشر حامل فرهنگ شهري ايران، ‌يعني نخبگان يا اليتي كه بار انتقال آن فرهنگ را به دوش مي‌كشيد و از نسلي به نسل ديگر مي‌رساند بسيار رقيق و نحيف بود. اما بود. در داخل و خارج كشور كتاب و نشريه منتشر مي‌كرد. از مقتضيات زمان و از نياز ايران به انطباق خودش با اين الزامات و مقتضيات سخن مي‌گفت. از قانون سخن مي‌گفت، و از مدرسه، كه مادر هر قانون است. آنهايي كه در رأس نخبگان بودند مردد و بلاتكليف بودند. از طرفي خودشان به بالاترين قشرهاي حاكمه تعلق داشتند و بهتر از ديگران اين نياز را درك مي‌كردند و از طرفي وضع موجود را در جهت منافع خود مي‌پنداشتند. شخص ناصرالدين‌شاه يكي از بلاتكليف‌ترين آنان بود! تا وقتي كه جوان بود تحت تاثير اميركبير بود. امير از معدود كساني بود كه تكليفش را با خودش روشن كرده بود. به پترزبورگ و عثماني رفته بود. تفاوت‌ها را ديده بود، خبر داشت. قيد منافع شخصي را زده و خواستار پيشبرد ايران به سوي مدنيت جهاني بود! كليد آن را نيز يافته بود؛ مدرسه! و اين شد كه دارالفنون را ساخت و راه افتادنش را نديد! نخستين قرباني و شهيد مشروطيت ايران و بزرگ‌ترين محرك آن او بود! مشروطيت نيم قرن بعد از همين مدرسه و مدارس ديگري كه در تبريز و تهران و اصفهان ساخته شد برخاست! مشروطه محصول مدرسه بود. ناصرالدين‌شاه اين را مي‌دانست. اگر منصف باشيم بايد بپذيريم كه حتي مشوق آن بود. اما مدرسه و ديگر اصلاحات مردمي آگاه‌كننده است، و آگاهي موجب خواستن مي‌شود! حق‌طلبي هر بار گويي چيزي از سلطه مستبد مي‌كاهد! قبله عالم مالك همه‌چيز است. چرا بايد ديگران را در ملك خود شريك كند؟ آنها در كوچه‌ها چه مي‌خواهند؟ در مدارس به آنها چه ياد مي‌دهند، كه تا مدرسه‌يي گشوده مي‌شود، فيل‌شان ياد هندوستان مي‌كند؟ شاه باز به اروپا مي‌رود. من هم مي‌خواهم مانند اينها باشم! چه كاخ‌هايي، چه كالسكه‌هايي! چه نظامي!‌ چه راه‌آهني، چه صنعتي! چگونه به اينها دست بيابم؟ آدم مي‌خواهد؟ تربيت و پرورش و مدرسه مي‌خواهد؟ اما مدرسه خطرناك است! شاه از يك خطرش مي‌هراسد، فقهايي كه به نوبه خود روستازده و فقير شده بودند، از كاسته شدن از قدرت انحصاري خود در آنچه به مدرسه مربوط مي‌شد نگران بودند! اما فقيهان شهري دوره ديگري ديده بودند. سيد محمد مجاهد طباطبايي در فتواي جنگ ايران و روس همراه با ملا احمد نراقي و ديگران نقش و حتي حضوري شمشير به دست داشت. آن شكست او را در جواني دق‌مرگ كرد ‌و فرزند و نوه‌اش، مراجع بعدي درسي بزرگ گرفتند. اين‌بار آنها بودند كه در آگاهي و آگاهانيدن مردم نقش يافتند. وقتي شاه بلاتكليف كشته مي‌شود، كه سرانجام از ميان پيشرفت‌هاي اروپايي به رونوشت‌برداري شليته در حرمخانه كه مشابهتي با لباس باله با دامن كوتاه چتري آن داشت اكتفا كرده بود. ‌دربار ضعيف مي‌شود.


متفكران ايراني دور هم جمع مي‌شوند. از شاه مي‌خواهند كه ديگر قبله عالم نباشد. ديگر مالك جان و مال آنان نباشد! مملكت ملك ملت است! مي‌گويند گذشتن از مال از گذشتن از جان مشكل‌تر است! اين چيزي بود كه جنبش مشروطه ايران به شاه بيمار قبولاند! پيروزي مشروطه در اين بود! نخستين ملت در آسيا! دموكراسي به مفهوم لغوي آن تجملي است كه پيش‌نيازهاي بسيار مي‌خواهد! بازهم مدسه مي‌خواهد! باز هم مدرسه، ‌و باز هم مدرسه! كارخانه آدم‌سازي! تبديل موب، و عوام با دمو يا خواص! خواص بايد عمومي شود!‌ از مشروطه نبايد توقع اضافي داشت! ‌مشروطه پيروز شد و كشور را از شاه ستاند. راه را براي ملت گشود!‌ برايش سند منگوله‌دار و بنچاقي نوشت، به نام قانون اساسي و متمم قانون اساسي در حقوق ملت ايران.