جنبش مشروطه و تحولات فكري دوران جديد

گزارشي از نشست موسسه بين المللي گفت وگوي فرهنگ ها و تمدن ها

به گزارش روابط عمومي موسسه بين المللي گفت وگوي فرهنگ ها و تمدن ها، اين موسسه نشست «جنبش مشروطه و تحولات فكري دوران جديد» را در ادامه نشست هاي علمي و فرهنگي خود، روز يكشنبه 13 مرداد 1387 در مكان آن موسسه برگزار كرد. 

در ابتداي اين نشست مديرعامل موسسه دكتر هادي خانيكي بر لزوم توجه به گفت وگوي فرهنگ ها تاكيد كرد. پس از سخنان وي محمد صادقي، دبير گروه فرهنگ و انديشه موسسه، با اشاره به اينكه در بررسي ادبيات مشروطه بدون نگاه تاريخي و نگاه ژرف به وضعيت سياسي و اجتماعي دوران مشروطه و قبل از آن، نمي توان نتيجه گيري سودمندي به دست آورد، سخن خود را آغاز كرد. وي در اين باره گفت: «زمينه ساز آشنايي ايرانيان با فرهنگ و تمدن نوين غرب به شكست ايران در جنگ هاي ايران و روس و تلاش ناكام عباس ميرزا در بازسازي و ايجاد ارتش مدرن بازمي گردد. عباس ميرزا گروهي از محصلان ايراني را براي فراگيري دانش جديد به اروپا مي فرستد كه تلاشي سودمند بوده است. براي نمونه ميرزا صالح شيرازي از اعضاي دومين گروه اعزام محصلان ايراني به اروپاست كه چاپخانه را به ايران مي آورد و نخستين روزنامه با عنوان كاغذ اخبار را پديد مي آورد كه البته دو شماره از آن بيشتر منتشر نمي شود.» وي درباره اهميت تاسيس دارالفنون و رونق گرفتن ترجمه آثار غربي در زمينه داستان و نمايشنامه نويسي در دوره ناصرالدين شاه هم سخن گفت و سپس با تاكيد بر ورود مفاهيم تازه و نو در ادبيات مشروطه و تلاش هاي روشنفكراني مانند آخوندزاده، ملكم خان، ميرزا آقاخان كرماني و... افزود: «داستان ستارگان فريب خورده از فتحعلي آخوندزاده نخستين داستان ايراني از يك نويسنده ايراني بود كه به تعبيري سرنوشت اندوهبار مشروطه خواهان و تجددخواهان را بيان مي كرد و جالب است كه فريدون آدميت هم آخوندزاده را آغازگر فن تئاترنويسي در آسيا مي خواند... به هر ترتيب، آشنايي با دنياي نو و دگرگوني هاي شگفت انگيز كشورهاي مدرن توجه انديشمندان و تجددخواهان ايراني را به خود جلب كرد تا با ترجمه آثار غربي و توجه به انديشه هاي نو و انتشار آن از راه هاي گوناگون مانند كتاب، روزنامه و... فصل تازه يي را در فضاي فكري جامعه ايران رقم زنند و راه را بر تسلط انديشه هاي كهنه ببندند و اين بي ترديد كار سترگي بود.» صادقي با اشاره به زمينه هاي شكل گيري ادبيات جديد ايران در قالب داستان و شعر مشروطه اظهار داشت: «شعر فارسي با سابقه يي طولاني كه به بيش از هزار سال مي رسيد، به عبارتي مقدس جلوه مي نمود ولي داستان نويسي يا نمايشنامه نويسي كه برگرفته از ادبيات غرب و متاثر از ترجمه آثار غربي بود جاي خود را آسان تر باز كرد، شايد به اين خاطر كه از پيشينه يي درازمدت برخوردار نبود و اتفاقي تازه به حساب مي آمد. دوره بازگشت ادبي هم به تعبير دكتر شفيعي كدكني كاريكاتوري از قله هاي فرهنگ، انديشه و ادب قرون پنجم و ششم ارائه مي كرد و همين عبارت گويا و كافي است تا آن دوره را بشناسيم. شعر مشروطه مفاهيم جديدي مانند وطن و آزادي و... را دربر داشت كه معناي آن متعلق به دوران جديد بود و در دنياي قديم و جهان سنت چندان اثري از اين مفاهيم نمي توان سراغ گرفت. شعري با درونمايه سياسي و اجتماعي و شعري انتقادي كه به زبان مردم نزديك بود، شعر شاعران دوره مشروطه به زبان كوچه گرايش داشت و البته همين موجب مي شد از زبان فاخر ادبي گذشتگان فاصله بگيرد. بنابر سخن ويتگنشتاين كه مي گويد محدوده زبان من، محدوده جهان من است، زبان جدا از ذهن نيست، زبان تكراري حكايت از جهان بيني تكراري دارد، پس نمي تواند تجربه انسان معاصر را بيان كند و تصوير كند و اينجاست كه نياز به زباني ديگر احساس مي شود و تلاش براي دست يافتن به آن در همين دوره آغاز مي شود، دوره يي كه نسيم تجدد در ايران وزيدن گرفته است... يكي از پرسش هايي نيز كه از زمان مشروطه تاكنون باقي مانده و نبايد از آن غفلت كرد، نسبت ميان ادبيات و روشنفكري است كه با توجه به آلودگي زبان و ادبيات فارسي به ايهام و ابهام و اينكه مي دانيم زبان روشنفكري بايد به دور از ابهام و پيچيده گويي باشد، انديشيدن درباره آن ضروري به نظر مي آيد.» صادقي در پايان سخنان خود با اشاره به مشاجره هاي تقي رفعت و ملك الشعراي بهار در سال هاي آخر قرن گذشته و جدال ميان قديم و جديد، نوپردازان و سنتگرايان گفت: «انتشار شعر نيما در سال 1301 در مجله قرن بيستم كه متعلق به ميرزاده عشقي بود گام نو و حركت موثري بود تا سرانجام به شكل گيري شعر امروز ايران بينجامد، شايد نيما جدي گرفته نشد. براي نمونه دكتر خانلري مي گفت: شعر نيما نه مورد پسند عوام و نه مورد قبول خواص است و حتي در بيانيه پاياني انجمن نويسندگان ايران در سال 1325 نامي از نيما به عنوان شاعر معاصر نيامد، اما موج نو شعر فارسي مانند توفان راه خود را گشود...»

    

    پس از سخنان صادقي، فريدون مجلسي مترجم و پژوهشگر نام آشنا سخنراني خود را آغاز كرد: «غربي ها كه عجالتاً لگام و مهار فرهنگي و علمي و از جمله تاريخي جهان را در اختيار دارند، يعني همه تحولات اين مقولات را از زاويه غربي خود مي بينند و ما را نيز وادار مي كنند كه از همان قاعده ظاهراً بين المللي پيروي كنيم، از همان ديدگاه، تاريخ تحولات جهان را به دوران هايي تقسيم مي كنند. اين تقسيم بندي به دليل نزديكي جغرافيايي و تا حدي فرهنگي ما به جهان غرب براي ما چندان غريب و بي ربط نمي نمايد، اما هرچه بيشتر به سوي شرق رويم براي آنان بي ربط تر مي شود. باري در اين تقسيم بندي كلي پديداري مكتب آتن و فيلسوفان و دانشمنداني چون سقراط، افلاطون، ارسطو، ديمكريتوس، ديوژًنوس، اقليدïس، ارشميدس، جالينوس، بقراط، فيثاغورث و بطلميوس كه آغاز آن از شش قرن پيش از ميلاد مسيح بوده است تا برسد به كساني چون ليبانيوس و پريسكوس در قرن چهارم ميلادي را عصر طلايي كلاسيك مي نامند كه گويي تاريخ كشور با آنان آغاز شده باشد. و پس از تشكيل دولت بيزانس در قسطنطنيه و مسيحي شدن كنستانتين و محدود كردن آكادمي كه آغاز قرون وسطي است، و سر انجام دوره كساني چون يامبليكوس و دامًسكوس در قرن ششم است كه حدود سال 529 ميلادي، يعني در اوايل حكومت امپراتور يوستينيان قانونگذار و قانون شكن بزرگ بيزانس و در واپسين ايام حكومت قباد ساساني حكمي صادر و تعطيلي آكادمي آتن را اعلام كرد كه مي دانيم منجر به گريز بازمانده استادان پاكسازي شده به دربار انوشيروان و اعزام آنان به گندي شاپور شد و پنج سالي را در آنجا به تدريس و كار پرداختند. فرنگيان آن روز سياه را به درستي سرآغاز عصر تاريكي يا مرحله دوم قرون وسطي مي نامند. عصر جديد نيز از فتح قسطنطنيه در 1453 ميلادي آغاز مي شود و به دوران تاريكي كه از همان شهر آغاز شده بود، پايان مي دهد، در اين دوران، در قرن 16، با اصلاحات مذهبي پروتستانيسم مارتين لوتر و كالوîن، دوران نوزايي يا رنسانس اروپا نضج مي گيرد، تا قرن هجدهم كه همت روشنگرانه نظريه پردازاني چون جان لاك، مونتسكيو، ژان ژاك روسو، ديدرو و ديگران، در امريكا در سال 1776 و در انقلاب فرانسه در سال 1789 به بار مي نشيند و عصر تجدد آغاز مي شود. مقصود از اين ياد آوري تاريخ ها و وقايع تاريخ ساز كه بيشتر به آنان (غربي ها) مربوط مي شود و فقط تركش هايش به ما مي رسد، مقايسه يي بود با تاريخ هاي مشابه و فرضي كه ممكن است ما در تحول هاي خود قائل شويم. در واقع دوران كلاسيك ما را تاريخ پيش از اسلام تشكيل مي دهد كه خود به مراحل هخامنشي و پيش از آن، اسكندر و جانشينانش و دوران پس از سلوكي ها يعني اشكاني و ساساني تقسيم مي شود. دوران پس از اسلام نيز با تجديد حيات ملي در خراسان و سيستان شكل مي گيرد، سپس نوبت به دوران مغول زدگي مي رسد كه با دولت ديني عصر صفوي به نوعي تثبيت مي شود و باز، در پايان كار به نوعي رنسانس ايراني فرصت بروز مي دهد. اين دوران با ضربه يي هولناك و ويرانگر ايران را با كالبدي بي رمق و لنگ لنگان به عرصه عصر جديد جهاني تحويل مي دهد. سال 1724 ميلادي براي ايرانيان سالي تلخ و خاطره يي ناگوار است. در اين سال صفوي كه لياقت و رواداري لازم براي حكومت بر يك امپراتوري كثيرالمله را از دست داده و شهروندان را در دام تعصبات ماليخوليايي و تنگ نظرانه وضعيتي تكوارانه انگاري اسير كرده بود، با لجاجت سردار گرجي مسيحي را به حكومت و آزار سïنيان متعصب و طالبانه گونه ايالت قندهار گمارد و در برابر تحريك خشم معترضانه مشتي روستايي جاهل تر و بي فرهنگ تر از خود، هستي و حيثيت ايران زمين را تسليم كرد و نام ننگين شاه سلطان حسين را به صورت دشنامي به معني بي لياقتي و فرومايگي به قاموس يا واژگان فرهنگ و ادب ايران وارد كرد. از آن سال ايران ديگر روي آسايش به خود نديد. سراسر دوران افشاريه و زنديه و آغاز قاجاريه با جنگ هاي 106 ساله فقر آور و فرهنگ سوز سپري شد...» مجلسي در ادامه افزود: «نخستين وزارتخانه هاي سبك غربي در دوران فتحعليشاه قاجار تشكيل شد و نخستين دانشجويان به خارج اعزام شدند. تماس ها و مراودات مكرر وليعهد و نايب السلطنه ايران عباس ميرزا با سرداران روس و احساس و لمس تفاوت هاي فرهنگي و فني او را به برنامه ريزي در تجدد خواهي تشويق كرد. پس از قرارداد تركمانچاي، هنگامي كه خشم و تحقير فروخورده ايرانيان از رفتار متكبرانه و پرنخوت گريبايدوف شاهزاده و شاعر نامدار روس و سفير آن كشور در تهران فوران كرد و طومار عمر سفير بي احتياط را در هم پيچيد، شاهزاده عباس ميرزا كه در واپسين سال عمر ديگر رمقي براي رويارويي دوباره با روس ها برايش باقي نمانده بود، بي درنگ فرزند برومند خود خسرو ميرزا را براي پوزش خواهي به همراه ميرزا تقي خان اميرنظام، امير كبير بعدي، به سن پترزبورگ يا به قول عاميانه ايراني «پتل پورت» اعزام داشت. همين ديدار و آشنايي كه از سويي موجب ميل كشيدن بر ديدگان خسرو ميرزاي برومند توسط برادرش محمد شاه نه چندان برومند شد، از سوي ديگر آتش اشتياق ترقي را در دل امير كبير زنده كرد و بارقه يي از آن را نزد شاگردش ناصر الدين شاه به وديعه گذاشت. همين آتش بود كه به محض دستيابي استاد و شاگرد به سلطنت و وزارت، آنان را همچون ميجي اصلاحگر ژاپني بر آن داشت كه نخست دارالفنوني برپا كنند و سپس به اصلاحات نظامي و اداري دست زنند. و اين برنامه در همان مدت كوتاه حكومت امير انجام شد و پس از او نيز لنگ لنگان ادامه يافت. در اين ميان نقش بلاتكليف و تضاد رفتاري ناصرالدين شاه ديدني است.» 

    

    فريدون مجلسي در انتقاد از ادعاهاي ماشاءالله آجوداني سخنان خويش را اين گونه ادامه داد: «اشاره شد كه اخيراً كتابي زير نام مشروطه ايراني منتشر شده كه به دليل يك سلسله اطلاعات درست و مستند از تحولات تاريخي و سير عرفان در ايران كه در صغري و كبراي آن آمده خوانندگان بسياري را نيز به خود جلب كرده است، در حالي كه به نظر اينجانب نتيجه گيري آن ربطي منطقي و عملي به آن مقدمات ندارد و دانشمند معتبري مانند فريدون آدميت را كه بهترين و معتبرترين اطلاعات و تحليل ها را درباره آن جنبش ارائه داده است به «بدفهمي» متهم كرده و روشنفكران را از توجه به آن تحولات تاريخي غافل دانسته و كلاً مسووليت ناكامي ها را صرفاً برعهده ملت دانسته است. در حالي كه آن گونه پيشينه ها فقط يكي از عوامل موثر در وضع موجود جوامع هستند و عوامل داخلي و خارجي و حتي سلايق شخصي فرمانروايان در آن موثرترند. آلمان طي دو نسل از خودكامگي قيصري به دموكراسي مغشوش وايمار و سپس در دوراني نه چندان دور از ما به جباريت فاشيستي هيتلري و سپس در دو شقه، يكي به تماميت خواهي آرمان مدارانه كمونيستي و ديگري به دموكراسي ليبرال واگذار شد. آيا لياقت هاي ملت هاي دوپاره شده و مشابهت تام پيشينه تاريخي آنها يك شبه فرق كرده بود و اكنون دوباره آن پيشينه واحد شده است؟ كره مثال ديگري است، در نيمه قرن بيستم كره شمالي به آرمان خواهان واگذار شد كه بيش از هر چيز در جست وجوي قدرت در سايه دستيابي به بمب هسته يي بود و كره جنوبي كه از ديكتاتوري بدنام سينگمان ري آغاز كرده بود، قدرت را در توسعه اقتصادي مي دانست و از آنجا به توسعه فرهنگي و اجتماعي و سپس به توسعه سياسي دست يافت و بدون بمب به قدرتي جهاني و احترام برانگيز بدل شد و رقيب شان اكنون آن بمب را دارد و ديگر هيچ، اشتراك پيشينه فرهنگي و تاريخي و حتي خوني مردم كره چه نقش و تاثيري در لياقت هاي ملت تفكيك شده دارد كه اكنون از دو نوع نظام حكومتي كاملاً متفاوت رنج مي برند يا برخوردارند؟»

    

    وي در ادامه افزود: «اين جنبش مشروطه نبود كه ادبيات ايران را متحول كرد، بلكه ادبيات نيز به موازات و در كنار همان تحولاتي كه به جنبش مشروطه منجر شد، سير تكامل و تحول خود را مي پيمود. نگارش فارسي براي باززايي خود ناچار بود نخست به هزار سال پيش بازگردد، تا گرد تصنع و انحطاط ادبي مغولي و صفوي را از خود بزدايد و سپس راه انطباق خود را با جهان مدرن در پيش گيرد. يك بار در سخنراني ديگري يكي از كتاب هاي خطي بسيار نزديك به دوره مرحوم علامه ملامحمدباقر مجلسي را همراه برده بودم كه فقط خواندن صفحات مقدمه آن تا برسد به نام شاه صفي صفوي كاري شاق و دشوار بود كه تحول ادبي عصر قاجار آن را برنمي تابيد... باري مكاتبات غالباً اداري ميرزا تقي خان اميركبير و ديگر آثار عصر ناصري نشانگر همين پيرايش و ساده نويسي فزاينده اند. به عنوان نمونه يي بسيار مفصل و خوب از نگارش اداري- ادبي پيراسته، روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه مقدم قابل ذكر است. از ديگر آثار ادبي آن دوره كتاب حاجي باباي اصفهاني اثر كلاسيك جيمز موريه و ترجمه فارسي آن به وسيله ميرزا حبيب اصفهاني است كه به نوبه خود يك شاهكار ادبي جديد زبان فارسي تلقي مي شود. وقتي متن اصلي موريه چاپ مجموعه كلاسيك هاي دانشگاه آكسفورد را خواندم از اينكه چگونه ممكن است يك اروپايي تا اين اندازه در قالب فرهنگ شرقي فرو رفته و با مهارت كامل از چنان شيوه يي تقليد كرده باشد، خصوصاً در جاهايي كه هزار و يك شب گونه داستان در داستان آورده است، از طبيعي و يكدست بودن ترجمه ميرزا حبيب نيز در شگفت شدم كه آيا به راستي اين ميرزا حبيب بوده كه كتاب را نوشته و موريه آن را به انگليسي ترجمه كرده است، يا برعكس؟ نوشته هاي ميرزا ملكم خان و آخوند زاده و نشريات فارسي استانبول و برلين، نه تنها در جنبش مشروطه نخبگان ايراني بسيار موثر بوده، بلكه در اصلاح و نزديك شدن نثر فارسي به نثر ساده و متين امروزي تاثير مستقيم گذاشته و مورد پيروي و تقليد قرار گرفته است. آجوداني در مشروطه ايراني در اهميت كار ميرزا ملكم خان ترديد و آن را بي اعتبار مي كند، به اعتبار اينكه او در فكر منافع خود بوده و بابت امتياز لاتاري از اجانب پول گرفته است، كه به نظر اينجانب آن فساد، هيچ ربطي به نقض ادبي و سياسي و اثرگذاري آن نوشته هاي مشروطه خواهانه ندارد،»

    

    مجلسي با اشاره به آغاز ساده نويسي در دوره قبل از مشروطه گفت: تحول فارسي از ثقيل نويسي و تصنع به ساده و روان نويسي در شعر نيز به همان اندازه اثر گذاشت و شاعراني چون عارف قزويني (ضمناً هنرمند نوازنده تار، آهنگساز و خواننده)، ايرج ميرزا، ميرزاده عشقي، تا پروين اعتصامي و بهار و دهخدا و ديگران راهگشاي بزرگان سدشكني چون نيما، فروغ فرخزاد، اخوان ثالث، سايه، فريدون مشيري، احمد شاملو، شهريار، اميري فيروزكوهي، سهراب سپهري و ديگراني شدند كه با مشت محكمً «از خون جوانان وطن لاله دميده، وز قامت سرو قدشان سرو خميده» و با سردادن «ناله مرغ سحر» پرچمدار آن نهضت بوده اند. درباره تحول نگارش فارسي، پس از مشروطه نكته مهمي كه نبايد از آن غافل ماند، و نه فقط بر آيين نگارش بلكه بر شيوه هاي تفكر و انشاي فارسي اثر گذاشته است، نقش مترجمان قوي دستي بوده است كه نخست ايراد بزرگي در نگارش فارسي را برطرف كردند. آنان بودند كه نقطه گذاري را به نثر فارسي آوردند. پيش از آن كتاب هاي ما از جايي آغاز مي شد و يك نفس تا پايان ادامه مي يافت. مترجمان با الهام از متون اصلي نقطه گذاري ها، اعم از نقطه پايان جمله، ويرگول، نقطه ويرگول، علامت نقل قول مستقيم، علامت تعجب، دو نقطه علامت ارجاع به متن يا عبارت شخص ثالث، پرانتز براي جمله معترضه يا توضيح، كروشه، آكولاد، تيره كوتاه، يك يا دو تيره بلند، سياه كردن يا بولد كردن واژه يا جمله، آيين نگارش پانوشت ها، عبارات ايتاليك (ايراني)، و نظاير آن كه غالباً هنوز هم اسم فارسي ندارند، در تكميل نگارش و انتقال اثر گذاري هاي مورد نظر نويسنده اقدام كردند. آنان عبارات و حتي اصطلاحاتي را با نقل از زبان هاي خارجي، خصوصاً از فرانسه و انگليسي وارد فارسي كردند....اكنون بازگرديم به جنبش مشروطه: نويسنده محترم مشروطه ايراني از درك متفاوت روحانيت آن زمان از واژه ملت و مرادف دانستن آن با امت مي گويد، و خواسته آن قشر را عدالتخانه مي داند، نه مجلس قانونگذاري، مي خواهم به سندي معتبر از اصلي ترين رهبر روحاني جنبش مشروطه ايران، كه بدون وجود او آن جنبش محقق نمي شد، شاهدي بياورم كه هم نمونه ديگري از سادگي نثر دوران مشروطه باشد، حتي تراويده از قلم نويسنده يي روحاني كه انتظار مي رود ثقيل نويس تر از ديگران باشد، و نشان دهد كه مليت و نگراني از دست رفتن استقلال و به كار بردن عدالت و مجلس عدالت دقيقاً در همان معناي مجلس شوراي ملي بوده است كه آن را به وجود آورد و خود نمايندگي ارامنه را در آن عهده دار شد، و البته او كسي جز مرحوم آيت الله سيد محمد طباطبايي نيست غكه عنوان آيت اللهي به عنوان سپاسي ملي براي نخستين بار به او داده شدف، فرزند مرجع شيعه مرحوم سيدصادق طباطبايي و نوه همان سيدمحمد مجاهد است كه در بالادر نقل قول از فتحعليشاه ذكري از او رفت: بهار 1906.

    

    عريضه آيت الله طباطبايي به مظفرالدين شاه قاجار 

    

    «اعليحضرتا، مملكت خراب، رعيت پريشان و گداست و تعدي حكام و ماموران بر مال و عرض و جان رعيت دراز. ظلم شان اندازه ندارد، از مال مردم هرقدر ميل شان اقتضا كند، مي برند، قوه غضب و شهوت شان به هر چه حكم كند، از زدن و كشتن و ناقص كردن، اطاعت مي كنند. اين عمارت و مبل ها و وجوهات و املاك در اندك زمان از كجا تحصيل شده؟ تمام مال رعيت بيچاره است. اينكه رعايا از شدت فقر فرزندان عزيز خود را بفروشند و بهاي آن را به عوض ماليات بدهند و آن وقت اشخاص آن ماليات را به اين قسم تاراج كنند، آيا اين ظلم نيست؟ حكايت دختران قوچان را شنيده ايد؟ ماموران در عوض ماليات و حق الحكومه، طفلان و دختران را به زور از خانواده هايشان گرفتند و به اجنبي ها فروختند. ناموس رعيت ناموس دولت است، هيچ بي عصمتي بالاتر از اين نيست كه حاكمي راضي به فروش ناموس رعيت شود و آنها را به دست اجانب گرفتار كند. شايع است كه فقط 10 هزار قوچاني از ظلم به خاك روس فرار كرده اند. هزاران رعيت ايران از تعدي حكام و ماموران به ممالك خارجه هجرت كرده، به حمالي و فعلگي گذران مي كنند و در ذلت و خواري مي ميرند. در فرنگستان تجارت كنيز و غلام ممنوع است چه خبر شده كه دختران ايراني را اين طور مي فروشند؟ اين حالت مملكت اگر اصلاح نشود عنقريب اين كشور جزء ممالك خارجه خواهد شد. البته آن جناب راضي نمي شوند در تواريخ نوشته شود در عهد همايوني ايران به باد رفت، اسلام ضعيف و مسلمين ذليل شدند. اعليحضرتا چاره اين كار، مجلس عدالت است. انجمني مركب از تمام اصناف مردم كه در آن شاه و گدا مساوي باشند. مجلس اگر باشد اين ظلم ها رفع خواهد شد، خرابي ها آباد خواهد شد، خارجه طمع به مملكت نخواهد كرد. 

    

    علاوه بر اينكه متن فوق درباره درك دقيق از معناي ملت ترديدي باقي نمي گذارد، با سندي محكم تر بايد گفت كه با بودن نص حاجت به اجتهاد نيست، قانون اساسي مشروطه و متمم آن «در حقوق ملت ايران» كه برآيند و جوهر و خلاصه آرمان بيان شده آن جنبش بوده است، جايي براي تفسير باقي نمي گذارد. من آن قانون را به زبان عامه سند مالكيت منگوله دار ملت ايران بر اين سرزمين و متمم آن را بنچاق محضري آن مي نامم، به نظر من گرچه نيل به همه خواسته هاي آن جنبش در جامعه يي كه بيش از 90 درصد جمعيت آن آلوده به فقر و بيسوادي و جهل بود، امكان پذير نبود، با اين حال آن نهضت را بايد موفق ناميد. هرگز نشنيده ايد كه از كوروش گرفته تا شاه صفي و فتحعليشاه و ابن سعود كسي به آنان اتهام سوء استفاده مالي و قانون شكني بزند. تا به امروز نيز كسي به شيخ فلان و امير فلان و سلطان بهمان كه همه دارايي هاي ملت هايشان را يكجا مي بلعند چنان اتهامي نمي زند، زيرا آنان خود قانون اند و خود مالك اند، كسي كه خود قانون است قانون شكن نيست و كسي كه خود مالك است از ملك خود نمي دزدد، مي خواهم بگويم كه حتي تلاش هايي كه براي دور زدن آن قانون مي شد، برگزاري انتخابات قلابي، موادي كه با پنهانكاري در ميان فصل ها و بندهاي لوايح بودجه گنجانده مي شد تا شايد به نوعي در جايي امتيازي داده شود و حيف و ميلي انجام گيرد و غالباً نيز موجب بدنامي و بي اعتباري كجروان مي شد خود نشانه اعتبار آن سند اصلي منگوله دار بوده است، يعني اگر حاكمي در مقام مستاجر بدحسابي و خرابكاري هم مي كرد هرگز در اصل تعلق و مالكيت خانه به ملت خدشه يي وارد نشده است.