مشروطه و تحصن در سفارت انگلیس

اینکه چرا حرکت خودجوش عدالتخواهی ملّت ایران در اثر تحصن جمعی از مردم تهران در سفارت انگلیس در صدر مشروطه به حرکت وارداتی «مشروطه» بدل گردید؟، پرسشی است که تأمل در آن میتواند الگویی از ناکامی و کامیابی این قبیل حرکتها را فراهم سازد. بررسی عوامل ذینفوذ، الگوهای ارتباطی و زمان مقرر و مورد نیاز آن و نهایتاً تأثیرات و نتایج خواسته و ناخواستۀ برنامههای اجراشده مجموعاً درکی عمیقتر از فراز و فرودهای نیازهای اصیل ملّت ایران پدید میآورد. در این نوشتار با اشاره به گزارش منتشرنشده از پشت پردۀ تحصن در سفارت انگلیس، چنین بستری فراهم آمده است.
تحصن جمعي از مردم تهران در سفارت انگليس در صدر مشروطه، يكي از حوادث مرموز و پيچيدة تاريخ كشورمان در قرن اخير است كه شرح چگونگي آن، با اشاره به تأثير تعيينكنندهاي كه بر اوضاع و وقایع كشورمان داشت، به اجمال يا تفصيل در خلال تواريخ مشروطه و اسناد و گزارشهاي منتشر شدة داخلي و خارجي آمده است.[1]
مطالعه و بررسي دقيق اين صحنة شگفت تاريخي (يعني، تحصن جمعي از مردم تهران در سفارت انگليس در پگاه مشروطه) براي آشنايي محققان با حقيقت وقایع آن عصر، بهويژه زد و بندها و تحركات سياستهاي خارجي، بسيار مفيد و ضروري است.
آنچه در تواريخ مشروطه دربارۀ داستان تحصن آمده، بيشتر ناظر به لاية ظاهري قضايا بوده و از شرح مقدمات اين نمايش حسابشده و حوادث پشت صحنة آن خالي است. فقط در بعضي از مآخذ، به پارهاي از اين مقدمات آن هم به صورت مجمل اشارتی گشته، كه در ذیل بدان اشاره شده است.
1ــ محمدمهدي شريف كاشاني، از فعالان و سردمداران مشروطه، كه در ماجراي تحصن سفارت انگليس، رابط بين سفارت با انگلوفيلهایی بود كه در هجرت كبراي علما به قم (در صدر مشروطه)، خود را ميان مهاجران جا زده بودند، نوشته است: «من بنده هم، به واسطة سابقة بستگي به سفارت بهيه [= سفارت انگليس در تهران]، يك روز رفتم قلهك، جناب وزيرمختار و شارژدافر و چرچيل صاحب را ملاقات كرده، مذاكرات لازمه نموده، عود به شهر نمودم.»[2] او در ملاقاتش با علما در قم، «از اقدامات كاركنهاي سري...» سخن گفته است.[3]
2ــ ميرزا محمدخان وكيلالدوله، منشي مظفرالدينشاه، نيز در گزارشهاي زباندار خويش در مورد وقايع صدر مشروطه، به ماجراي پناهندگي تجار، كسبه و... به سفارت انگليس، پذيرايي خدام سفارت از آنها، القائات شارژدافر (= كاردار) سفارت به متحصنان، و منشأ پولها و مخارج تحصن اشاره كرده و از تغيير عنوانِ مجلس شوراي «اسلامي» به مجلس شوراي «ملي» با پادرمياني و اصرار كاردار سفارت، پرده برداشته است.[4]
3ــ مهديقلي هدايت (مخبرالسلطنه)، كه خود و برادرش (صنيعالدوله) از صحنهگردانان مشروطه بود، نوشته است: «راهي كه مردم جستند توسل به سفارت انگليس بود. از سفارت، منع و تشويق توأماً ميشد. كاشف به عمل آمد كه قبلاً عدهاي مبال [ = مستراح] در سفارت تدارك شده بود. حاج محمدتقي بنكدار با مقداري ديگ و ديگبر و ملزومات ديگر و اسباب پخت و پز ــ به دو معني ــ وارد سفارت شد. خيمهها برپا كردند و ديگها را بار؛ از طبقات مختلفه، معتكف سفارت شدند. امتياز درستي هم بين متحصن و تماشاچي داده نميشد. عنوان، تقاضاي عدالتخانه است؛ باغ مصفا، آش و پلو مهيا، مشتري بسيار، انگشتها در كار. شبي صنيعالدوله، حاجي محمدتقي شاهرودي و نگارنده به سفارت رفتيم. در زاوية پلة جنوبي درويشي پردة فقر كشيده بود و عنكبوتمانند پشت پرده خزيده، برخاست و از پشت پرده بيرون آمد. مردي مسن بود، سيهچرده، ريشسفيد و گيسوي پريشان، با خاطري مجموع، گفت اينها حرف ميزنند، ما مشروطه ميخواهيم؟ باقي معلوم است. مخارج آن بساط از كجا ميرسيد معلوم نشد. همه قسم حدس ميشود زد؛ دم خروس هم پيداست.»[5]
4ــ مرحوم استاد محيط طباطبايي، در مجلة وزين «محيط»[6] تحت عنوان «فرمان مشروطه از كيست؟» اظهارات مهم و تكاندهندهاي دارد. وي نوشته است: «مرحوم پدرم (سيد ابراهيم فنأ طباطبايي) كه يكي از متحصنان آن زمان بود نقل ميكرد كه نخستينبار كلمة ”شرط“ و ”مشروطه“ در مقابل فرمان عدالتخانه، از بستگان سفارت به خصوص شارژدافر [= كاردار] شنيده شد و پيش از آن در گفتن و نوشتن ابداً كسي اين لفظ را به كار نميبرد و پيدايش آن مربوط به همان ايام تحصن سفارت انگليس است. باز همان مرحوم در وجيزهاي كه به سال 1350 (ق) راجع به سرگذشت زندگاني خود براي اين جانب نوشته اظهار ميدارد: ”...مخفي نماناد كه در اول ورود ملّت ايران به سفارت، همه بيخبر از عنوان مشروطيت بوديم؛ فقط معدلتخانة عُظمي يا عدالتخانة كُبري و شبه ذلك از دولت، خواهان بوديم. رفتهرفته به واسطة شبنامههاي بسيار كه نفوس مطلعه در سفارتخانه انداختند و خوانده شد، دانسته و فهميده شد كه عنوان، مرام مشروطه است. گرچه از شبنامهها معلوم ميشد، ولي صراحتاً از شارژدافر و نايب سفارت به ملّت، سراً تلقين و تفهيم گرديد... .“»[7]
مرحوم محيط پس از نقل عبارت فوق چنین بیان کرده است: «اين شهادت كسي است كه در دورة عمر خويش حتي براي مصلحت هم حاضر به گفتن يك كلمه خلاف واقع نشد و در نتيجه مجبور به گوشهنشيني و انزوا در روستاي زواره گشت... .»
5ــ آقاي شمسالدين رشديه، فرزند ميرزا حسن رشدية مشهور، با اشاره به تحولات صدر مشروطه، سخن جالبي دارد كه دريغ است از ذكر آن درگذريم: «در اواخر سال 1322.ق، در قسمت شمال باغ سفارت انگليس، نزديك ديوار، دو سه چاهي زدند و رها كردند. پس از شش ماه، مجاور ديوار شمالي، دالاني به عرض دو متر و نيم ساختند و به فاصلة يك متر چالههايي كندند، و به چاه بزرگ مربوط كردند و رها كردند. شش ماه بعد، بين چالهها ديوار كشيدند. آن دالان به اتاقهاي كوچك چالهدار تقسيم شد. درهايي هم در جنوب شهر، بازار نجّاران، ساخته و پرداخته شد. روزي هم درها را به آنجا انتقال داده به اتاقها گذاشتند. البته بناها هر دفعه هم غير از بناهاي دفعة پيش بودند. در روزهاي تحصن مردم در سفارت، اين اتاقها مستراحهاي حضرات شد. چنين كنند بزرگان چو كرد بايد كار! فاعتبروا يا اوليالالباب.»[8]
6ــ حسين اميد، از دموكراتهاي صدر مشروطه و از مؤسسان اولية حزب كمونيست در ايران، زمان تحصن دوازده سال داشته و همراه پدرش كراراً به ميان متحصنان رفته است. وي، كه كوشیده تا حدودي به لايههاي زيرين ماجرا نزديك شود، خاطر نشان ساخته است: «در باغ بزرگ سفارت براي هر يك از اصناف، خيمه و خرگاه اختصاصي برپا شده بود و نام صنف و غرض از تجمع و تحصن را در اشعاري شيوا گنجانده در مقام خيام خود نصب كرده بودند، اشعار هر صنف را با علاقهمندي در جنگي جمعآوري كرده بودم متأسفانه از دست دادم. جمعيت متحصنين سفارت انگليس را تا 25 هزار هم گفتهاند، ولي اين جمعيت شبها تقليل پيدا ميكرد و كساني كه سرپرست مردي در خانه نداشتند به منازل خود ميرفتند. ديگهاي پلو شب و روز در سفارت سر بار، و چاي و غليان در گردش، و از متحصنان و همراهان آنها با نظم و ترتيبي كه از توانايي ايراني خارج بود پذيرايي گرم و شايان به عمل ميآمد.»
محل تأمين مخارج تاكنون جزء اسرار مانده است. آنهايي كه تصور ميكنند حاج محمدتقي معروف به سفارتي و حاج محمدحسين بنكدار كه ناظر خرج بودند يا حاج امينالضرب و ساير تجار يا رجالي كه با عينالدوله مخالفت داشتند به ویژه ميرزا علياصغرخان امينالسلطان، كه داعية تجديد صدارت خود را داشت، و طرفداران او، تحمل اين مخارج گزاف را ميكردند، تصور ميكنم در اشتباه باشند. درست است كه در آن تاريخ جامعة ما به درجة امروز آلوده به فساد نبوده و مردم خيرّي وجود داشتند، ولي چنانچه خرجي كرده بودند اختفاي آن علت نداشت و براي كسب افتخار و بزرگداشت خود افشا مينمودند و استبعادي هم نداشت در مقام مطالبه برآيند. شادروان دولتآبادي کتاب «حيات يحيي»، محل خرج را مجهول دانسته و متذكر شده است: «بعضي معتقدند دست سياست خارجي كمكهاي مادي مينمايد، تا چه اندازه صحيح باشد.» با اين حال در حاشيه آمده است: «تحقيقات بعد نگارنده، محقق داشت هيچ گونه كمك مادي از خارج نشده و قسمت عمدة اين مخارج را رؤسا و تجار، طرفداران و كاركنان امينالسلطان براي سركار آوردن او ميدادهاند و شايد از پول خود امينالسلطان هم بوده است؛ ديگران هم به مقاصد مختلف، كمكهايي ميكردهاند.»[9]
حسين اميد درخصوص این حاشیه نوشته است: «براي نويسنده قبول اينكه اين حاشيه را شخصاً در زمان حيات اضافه كرده باشند مقدور نيست؛ زيرا علت نداشت چنانچه به اين حقيقت پي برده باشند متن را اصلاح نكرده به حاشيه رفته باشند و به فرض اينكه حاشيه از ايشان باشد ممكن است بر ايشان تحميل شده يا قيد پرداخت مخارج تحصن را به وسيلة اجانب اهانتي دانسته و مِن بابِ جريحهدار نشدن غرور ملي، به اضافه كردن آن مبادرت كرده باشند. به علاوه، عبارت ناظر به قسمت عمدة مخارج ميباشد و نسبت به بقيه ساكت، و حساب و كتابي هم در كار نبوده است. به علاوه، مجلدات ”حيات يحيي“ نشان ميدهد در تمام جزئيات وارد و در هر دفعه اسامي را ذكر، و اگر از طرف طبقات مذكور در حاشيه، مخارج متحصنين كه امر مهمي است پرداخت شده بود بياطلاع نميماند و لااقل چند نفري را به اسم و رسم معرفي ميكرد و وهني براي آنان متصور نبود كه خواسته باشند احتراز جويند، بلكه ماية افتخار بود. اين نكته نيز قابل توجه است: با آنكه در ”حيات يحيي“، همهجا امينالسلطان از طرفداران سياست دولت روسيه معرفي شده و در صحت آن هم ترديد نيست. چگونه ممكن است سفارت انگليس به كساني راه داده باشد كه ميخواستهاند مخالف سياست دولت، خود را سركار آورند و تمسك به بياطلاعي سفارت انگليس هم از محل پرداخت مخارج، امري غير قابل قبول است.
همچنين در صفحه 124 جلد اول حيات يحيي مندرج است كه انجمن اتحاد اسلامي اسلامبول كه عليه دستگاه استبدادي تجهيز و فعاليت ميكرد، نامههاي سري خود را توسط برادر ميرزا شيخ علي، منشي اول سفارت انگليس در تهران كه در سلك تجار بود جزو مكاتبات رسمي سفارت به وسيلة غلام مخصوص سفارت ميفرستاده، بي آنكه انگليسيان دخالت يا اطلاع داشته باشند. البته سياست اقتضا داشته چنين وانمود شود انگليسها اطلاع نداشتهاند، ولي واقعيت آن قابل تصديق نيست.»[10]
آنچه گفتيم اشاراتي نوعاً كوتاه و فشرده دربارة پشت صحنة تحصن در سفارت انگلیس از زبان شاهدان عيني بود. تأييد اين امر را در منابع خارجي (روسي) نيز ميتوان دريافت. مسيو ب. نيكيتين، عضو كنسولگري روسيه در رشت، تبريز و... (در مشروطة دوم) دربارة تحصن كلام جالبي دارد: «انقلابيون ايران، يعني كساني كه بر ضد سلطنت استبدادي قاجار نهضت كرده بودند، موقتاً در اين پارك [پارك ”قشنگ سفارت انگليس“] پناهنده شده... بودند و با ديگهاي پلو پذيرايي ميشدند و ماژورS [= ظاهراً کلنل اسمارت بعدی است]، آتاشة نظامي سفارت، هم در ميان پناهندگان ميگرديد و از آنها ميپرسيد: آيا شما مشروطه ميخواهيد؟ چنين نيست؟ خلاصه اسم شب اين طور بود و به زودي هواخواهان مشروطيت را به دور آن جمع كرد.»[11] حتي در منابع انگليسي نيز (به رغم تلاشي كه براي سرپوش نهادن بر تحركات پشت صحنة تحصن وجود دارد) جاي جاي اشاراتي تأملبرانگيز به اين امر شده است که پژوهندگان تيزبين را به تأمل فراميخواند.
عبارت طنزآميز سِر ادوارد گري (وزيرخارجة لندن در عصر مشروطه، و عاقد قرارداد 1907 تجزية ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس) به اسپرينگ رايس، سفير انگليس در ايران، از اين جمله بوده و براي آشنايانِ با زبان ديپلماسيِ پيچيده و پُرمكرِ بريتانيا (آن هم بريتانياي مقتدر و جهانخوار آن روز) گوياي بسي نكتهها و معاني است. به درستي گفتهاند كه «فرهنگ و زبان ديپلماسي در ميان هالهاي از ابهام و لفاظي و تظاهر و تعارف پيچيده شده و درك نيات تهيهكنندگان اسناد و مدارك و نامههاي سياسي، مستلزم تخصص در درك زبان و فرهنگ خاص ديپلماتيك است.»[12] اسپرينگ رايس، آن زمان به عنوان «مرخصي» در انگلستان به سر ميبرد و كارها به دست شارژدافر يا كاردار سفارت (مستر گرانت داف) ميچرخيد. مستر داف نيز دو تن از كارمندان ورزيدة خود: سرهنگ داگلاس و والتر اسمارت را از قلهك به ساختمان سفارت فرستاده بود تا امور را رتق و فتق نمایند.[13] جالب است بدانيم جناب اسمارت (ماژور آن روزي و كلنل بعدي)، سالها بعد در زمان احمدشاه مستشار سفارت شد و با همدستي ژنرال آيرونسايد، كميتة آهن را به رياست سيد ضياالدين طباطبايي برپا كرد كه حاصل آن طرح و اجراي كودتاي 1299 بود.[14] زماني هم كه تاريخ مصرفِ سيد ضيا به پايان رسيد (يا مأموريت وي تغییر کرد) و تباني احمدشاه و رضاخان، جان وي را به خطر افكند، همين جناب اسمارت بود كه پادرمياني كرد و با وساطت کردن نزد شاه، امنيت سيد را تا لحظة خروج وي از ايران تضمين كرد.[15] وي همچنين مسئولیت مترجم را در گفتوگوهاي خصوصيِ رضاخان با سِر پرسي لورين (سفير وقت انگليس) بر عهده داشت.[16]
به هر روي، ادوارد گري در 8 اوت 1906.م به اسپرينگ رايس خبر داد: «در حال حاضر، طبق گزارشي كه به من رسيده، نزديك به چهاردههزار نفر در باغ تابستاني سفارت ما در قلهك بست نشستهاند و عقيدة شخصيام اين است كه خود شاه نيز، دير يا زود، به جمع بستنشينان خواهد پيوست!... .»[17] و چهار روز بعد باز به همو نوشت: «عدة بستنشينان در قلهك، به طور ناگهاني تقليل يافته و از چهاردههزار نفر به دويست نفر رسيده است. گرانت داف [كاردار سفارت] خيلي به اين موضوع (حمايت از چهاردههزار نفر مشروطهخواه ايراني) مينازد و شايد به اين دليل است كه اين دويست نفر را به عنوان نمونه نگاه داشته است و در توجيه عمل خود (نگاه داشتن اين عده) دليل ميآورد كه اينان ”شكايت رسمي“ دارند.» سپس افزود: «در قبال اين وضع، هر لحظه انتظار دارم از تهران خبر برسد كه ملت ايران گرانت داف را به عنوان شاه جديد خود برگزيده است... تمام امكانات خزانهداري بريتانيا، و اگر آن نشد، تمام بودجة سري دستگاههاي اطلاعاتي ما، قرار است تحت اختيار شما گذاشته شود كه باغ وسيع سفارت را به حال سابقش برگردانيد. تصور نميكنم ديگر مسألهاي به نام ”كمبود كود“ براي سال آينده داشته باشيم. باروري درختان و گلهاي محوطة سفارت، بعد از قضاياي اخير چنان غني شده است كه واقعاً ارزش پول خرج كردن را دارد. دوست عزيزم، چه گلهاي سرخ قشنگي در عرض يكي دو سال آينده در باغ سفارت خواهي داشت!»[18]
جالب است كه، مقامات انگليسي در دیدارها و مراسلات رسميِ ديپلماتيكشان با دولت ايران و روس تزاري، همه جا به «سياست بيطرفي»! تظاهر ميكردند، اما در عمل، عمال سفارت این دولت در ايران، چه در داخل سفارت و چه در خارج آن، همگي براي «فريب» آزاديخواهان و «ايجاد انحراف» در خط اصيل اسلامي ــ مردميِ قيام و كشاندن آن به خطوط بدلي استعماري و غير اسلامي (اما مردمينمايانه) بسيج شده بودند و به طور هماهنگ (آن هم نه چندان پنهان!) فعاليت ميكردند![19] حتي، به قول يكي از مطلعان، مستر چرچيل ــ دبير كهنهكار امور شرقي سفارت انگليس ــ نيز كه با زبان و خط فارسي به خوبي آشنا بود[20] به عنوان آخوند طالقاني! (و لابد براي تنظيم ارتباط ميان آزاديخواهنمايانِ نفوذيِ تهران و قم، و اجراي سناريوي انحراف نهضت، همراه ستون پنجم) به قم رفته بود![21]
ضياالدين دُري اصفهاني، مدرس رشتة فلسفه و مدير يكي از مدارس تهران، كه ناظر حوادث صدر مشروطه بوده، داستان عجيب و عبرتانگيزي را نقل کرده و با اشاره به تحصن جمعي از مردم پايتخت در سفارت انگليس نوشته است: تا زمان این تحصن، «سخن از مشروطه در ميان نبود و اين كلمه را كسي نميدانست! فقط مشروطه را به مردم تهران، اهل سفارت القا كردند!» سپس «تفصيل» ماجرا را چنين نقل کرده است: «يك روز طرف عصر بنده با سه نفر از معممين، درب سفارت ايستاده بودم. درشكة شارژدافر سفارت از قلهك وارد شده، همين كه درشكه به محاذات ما رسيد ايستاد. بعد خانم شارژدافر از درشكه پياده شد، با نهايت خندهرويي و تغمز به نزد ما آمده گفت: آقايان، شما براي چه به اينجا آمدهايد؟ يك نفر روضهخوان[22] كه فعلاً اسمش را فراموش كردهام در جواب خانم گفت: ما آمدهايم اينجا يك مجلس عدالت ميخواهيم. گفت: نميدانم مجلس عدالت چيست؟ گفت: يك مجلسي كه دانشمندان، ريشسفيدانمان بنشينند نگذارند حكام و سلاطين به ما ظلم كنند. گفت: پس شما يقين مشروطه ميخواهيد.
اين اولين دفعه بود كه لفظ مشروطه را از دهان خانم انگليسي شنيديم. شيخ مخاطب گفت: بلي! ما مشروطه ميخواهيم. آن خانمِ مُحيله[23] لبش را گزيد و گفت: نه! شما مشروطه نگوييد! ما كه مشروطه شديم كشيشهايمان را كشتيم، سلاطينمان را كشتيم تا مشروطه شديم. شما نگوييد، خوب نيست! آخوند مخاطب گفت: ما هم ميكشيم هر كسي را كه مخالفت كند و اگرچه امام زمانمان باشد.
خانم خندة طولاني نموده، گفت: شما هم ميكشيد؟! بسيار خوب! خندهكنان و رقصكنان رفت در تهِ باغ.»
ضياالدين دري، از سخنان این فرد، «آشفته و پريشان شده» به وي پرخاش کرده است كه: «اي سفيه احمق! اين چه حرف كفرآميزي بود كه گفتي؟! آنچه را كه اين دشمن دين و ملّت به تو القا كرد، يا موافق با شريعت اسلام است يا مخالف. اگر موافق است كه امام زمان مخالفت نميكند، و اگر مخالف با شريعت اسلام است تو چگونه طلب ميكني چيزي را كه ضد اسلام است؟!». به نوشتة دري، طولي نكشيد كه وي شنيد: «يكي فرياد ميكرد ما مشربه ميخواهيم، يكي فرياد ميكرد ما شرطه ميخواهيم!» و آن روحانينما نيز «فرياد ميكرد: بگوييد آنچه را كه خانم گفت: ”مشروطه ميخواهيم.“»[24]
بههرروي، نقشة طراحيشده در سفارت انگليس، چنان مزورانه و سريع اجرا شد كه به سرعت شعار اسلامي، شفاف و ريشهدارِ عدالتخانه، به شعار وارداتي، چند پهلو و متشابهِ مشروطه تغيير نام داد (شعاري كه هنوز هم در مبدأ زايش، نحوه پیدایی و وجه تسمية آن، ميان محققان، اختلاف نظر وجود دارد).[25] افراد مرموز، همچنين به ياري كاردار سفارت، مستر گرانت داف، در دستخط شاهِ محتضر (مورخ 16 جمادي الثاني 1324.ق) مبني بر اجازة تأسيس مجلس شوراي اسلامي دست بردند و درست در بحبوبة باردهيِ درخت نهضت عدالتخانه، زمينه را به گونهاي چيدند كه دستخط جديدي صادر گرديد و ضمن آن، قيد «اسلامي» براي هميشه در دوران مشروطه، از عنوان مجلس حذف شد، و جاي خود را به عنوان «ملّي» داد![26]
شيخ فضلاللهنوري، يكي از نخستين گامهاي انحرافي در نهضت مشروطه را همين امر ميدانست. در لايحة مورخ 18 جماديالثانيه 1325 منتشر شده از سوي او در ايام تحصن حضرت عبدالعظيم(ع) چنین آمده است: «همين كه مذاكرات مجلس [شورا] شروع شد و عناوين دایر به اصل مشروطيت و حدود آن در ميان آمد، از اثناي نطقها و لوايح و جرايد، اموري به ظهور رسيد كه هيچكس منتظر نبود و زايدالوصف ماية وحشت و حيرت رؤساي روحاني و ائمة جماعت و قاطبة مقدسين و متدينين شد. از آن جمله در منشور سلطاني كه نوشته بود مجلس شوراي ملي اسلامي داديم، لفظ ”اسلامي“ گم شد و رفت! كه اين فقره سند صحيح دارد، عندالحاجه مذكور و مشهود ميشود.»[27]
آري، به قول شاعر:
ما از برون در، شده مغرورِ صد فريب
تا خود، درون پرده چه تقدير ميكنند؟!
خوشبختانه گزارشي مفصل از اقدامات حسابشدة اعضاي سفارت انگليس (مدتها پيش از شروع تحصن)، براي فراهم ساختن زمينة تجمع و تحصن جمعي كثير از مردم پايتخت، در دست است كه مرحوم آيت الله حاج سيد حسين بُدَلا (از علماي پارسا و معمر قم، كه در سالهاي اخير درگذشتند) در منزل خود براي اين جانب ــ علي ابوالحسني (منذر) ــ نقل كرده است (نگارنده هنگام نقل این گزارش، آن را در سه صفحه پاكنويس كرده و به مهر و امضاي ايشان و نيز فرزند فاضلشان (به عنوان شاهد) رسانده است).
جناب بدلا در آغاز این گزارش (كه به قلم حقير، و به نقل از ايشان، نگارش يافته) چنين آورده است: «حكايت عبرتانگيز زير، كه از مقدمهچينيهاي سفارت پيش از كشاندن جمعي از مردم تهران به تحصن در سفارت انگليس در صدر مشروطه پرده برميدارد، عيناً همان چيزي است كه اينجانب سيد حسين بُدَلا در تاريخ محرم 1406ق/ شهريور 1364.ش براي جناب حجتالاسلام آقاي شيخ علي ابوالحسني (منذر) نقل كردم و ايشان براي ثبت در تاريخ در سه صفحه نوشتهاند.» جناب ايشان علاوه بر گواهي فوق، ذيل هر صفحه را نيز مستقلاً مهر و امضا كرده است.[28]
متن گزارش چنين است:
«بسمه تعالي
حضرت آيتالله حاج سيد حسين بُدَلا، از اساتيد معظم و كهنسال حوزة علمية قم و از خصصين مرحوم آيتالله حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي و نيز مرحوم آيتالله بروجردي هستند كه در حوزه به حُسن شهرت و صفاي نفس و صدق كلام معروفاند. ايشان در محرم 1406.ق/ شهريور 1364.ش به اين بنده ــ علي ابوالحسني (منذر) ــ فرمودند:
در تهران، پيرمردي شصت ــ هفتاد ساله (ظاهراً تهرانيالأصل، و داراي قدي رشيد، و متدين) موسوم به ”بابا“ ميزيست كه (احتمالاً) ”جعفري“ به او ميگفتند و از ياران فدائيان اسلام و مرحوم شهيد نواب صفوي محسوب ميشد. بابا مدتها پس از شهادت فدائيان زنده بود و آشنايي من با او نيز، به همان مناسبتِ ارتباطم با فدائيان اسلام اوليه، خصوصاً با عموزادة پدرم، مرحوم شهيد آقا سيد عبدالحسين واحدي، صورت گرفت. بابا، در همان زمانها، براي ما چنين نقل كرد:
من در صدر مشروطه حدوداً مقابل سفارت انگليس در تهران، دكان داشتم. يك وقت، از ترددهايي كه به داخل سفارت ميشد، احساس كردم در سفارت انگليس، دارد جريانات عجيب و غير معمولي اتفاق ميافتد. در تاريكشبي كه در دكان مانده و مشغول رسيدگي به حساب دخل و خرج ساليانه بودم، متوجه شدم شترهايي همراه با بار به درون سفارت ميروند! از لاي در به دقت ملاحظه كردم و در تاريكي، از روي صدا و نيز قيافة افراد، دو تن از شتردارها را شناسايي نمودم. فردا، روي كنجكاوي، آنها را پيدا كردم و قضيه را جويا شدم.
آقاي بدلا توضيح دادند كه آن روزها وسايط نقليۀ كنوني وجود نداشت. وسيلة بزرگ حمل و نقل، شتر بود و وسيلة كوچكترش الاغ؛ و جداي از اين دو، حمالها كه بارها را بر دوش گرفته و اين سو و آن سو ميبردند. مركز خريد و فروش و نيز كراية شترها و الاغها، ميدان مالفروشها بود كه جنب امامزاده سيد اسماعيل (واقع در شمال چهارراه مولوي) قرار داشت. پاتوق اشخاصي هم كه به عتبات و ديگر نقاط، مسافر ميبردند، آنجا بود. ضمناً ميدان بارفروشها هم، كه مركز خريد و فروش بار بود، نزديك آنجا قرار داشت. به بقية ماجرا از زبان بابا توجه كنيد:
بابا ميگفت: از يكي از آن دو تن پرسيدم: هان! بگو ببينم تو، ديشب، در آن وقت شب، در سفارت انگليس چه ميكردي؟! شتردار مزبور ابتدا قضيه را منكر شد، گويي به او سپرده بودند كه چيزي نگويد. ولي بعد كه اصرار مرا ديد، گفت: سر پامنار (= مقابل جايگاه قبلي سفارت روس) انبار آقايان رَزازها (برنجفروشها) است كه از مازندران با قاطر برنج را بار كرده و از آنجا نيز به دكانهاي رزازي انتقال ميدهند. از سفارت انگليس نزد من آمدند و مرا پيش رزازها بردند كه برنج را از آنها تحويل بگيرم و شبانه به سفارت ببرم (آقاي بدلا فرمودند: حال آيا خود رزازها واسطة مأموريت او شده بودند يا سفارت، يادم نيست كه بابا چه ميگفت).
باري، اولين چيزي كه مشاهده كردم قطار شتر بود كه شبهاي متعدد به داخل سفارت برنج ميبردند، و همين امر موجب كنجكاوي و پيگيري قضيه از سوي من شد. با تعقيب جريان، دريافتم برنجي را كه اشخاص وارد، از مازندران با قاطرهاي مخصوص مازندراني به انبار رزازها در پامنار ميآورند، شبانه با شتر (كه صداي پايش شنيده نميشود) از پامنار به داخل سفارت منتقل ميشود. پس از جريان انتقال برنج به داخل سفارت، باز متوجه شدم كه شبها، وقت و بيوقت، اشخاصي ميآيند و به سفارت ميروند. مِن جمله، چوب و تختة زيادي به داخل سفارت آوردند! در آن ميان، نجاري را كه آشنا بود، ديدم رفت و آمد ميكند. از وي پرسيدم جريان چيست؟! گفت: نميدانم، در محوطة عقب سفارت، نزديك ديوار، كانال درازي در زمين كندهاند. قبلاً اظهار ميداشتند كه ميخواهند يك ديوار ممتد بكشيم و اين كانال، جاي پيِ آن ديوار است. اما حالا ميگويند، فعلاً كار لازم ديگري داريم كه بايد به سرعت انجام گيرد. گفتم: چه ميخواهيد بكنيد؟ گفتند: چند قطعه تخته به عرض حدود يك متر و بلنداي تقريباً 5/1 يا 134متر بريده و كنار هم روي كانال قرار دهيد. بعد هم از جنب هر يك از تختهها قسمتي را با اين عرض و طول جدا سازيد كه وقتي دو تخته كنار يكديگر قرار ميگيرد به اندازة 40 سانت در وسط آن خالي بماند. در كنار تختههاي مزبور، تختههاي ديگري نيز قرار داشت كه عمودي نصب ميشد (و حائل بين توالتها بود).
آن وقت، جلو اين تختهها و كانال، يك نهر كوچكي كنده بودند. يك روز ميبيند كه كدخداهاي دهات شميران، يكي يكي ميآيند و به سفارت ميروند (آن ايام، شميران دِه به دِه بود و هر ده، از مقداري آب قنات يا چشمه، بهره داشت. يك قسمت هم از رودخانه آب ميگرفتند كه مركز اصلي آن آبشارِ پس قلعه بود، و امامزاده قاسم و دربند و جعفرآباد و سعدآباد و...، در امتداد رودخانة مزبور سهمي از آب داشتند كه بعدها رضاخان پهلوي آن دهات را ضبط كرد و كاخ سعدآباد را برپا ساخت).
يكي از كدخداها را كه با وي آشنا بودم، جاي ديگر گير آورده و پرسيدم: چه خبر است كه به سفارت رفت و آمد ميكنيد؟ گفت: آقايان سفارتيها يك طاق آب از ما خريدهاند (نصفشبانه روز آب را كه دوازده ساعت باشد، يك طاق ميگفتند). بالأخره معلوم شد كه از هر يك از دهات سر راه، يك طاق آب خريده و قرار گذاشتهاند كه هر وقت سفارت خواست، آنها اين يك طاق آب را رها كنند به سفارت بيايد! ضمناً براي انتقال آب به سفارت نيز، راه آب طبيعي در نظر گرفته شده بود كه قبلاً وجود داشت و آبهاي زيادي كه احياناً ــ مثلاً در زمستان ــ مصرفي نداشت در آن قرار ميگرفت و به طرف شهر ميآمد و به خندق دورشهر (دروازه شميران) ميريخت. خلاصه آنكه، قرار سفارت با حضرات اين بود كه هر ساعت، آب خواستيم، آب را رها كنيد بيايد توي نهر و از آن طريق به شهر آمده و داخل جوي سفارت شود؛ و از بسياري از اين دهات، با آنكه تابستان بود، به علت پول زيادي كه داده بودند يك يا چند طاق آب خريده بودند...
مسألة ديگر، روغنهايي بود كه از سمت كرمانشاه ميآوردند! بدين گونه كه، خيكهاي روغن را با قيمتهاي گزاف از كرمانشاه خريداري كرده و به جاي سردخانه، در زمينهاي بادگيردار سفارت انبار ميكردند. ساير چيزهايي را نيز كه جاي خنك لازم داشت در آن زيرزمينها قرار ميدادند، و خلاصه انبارهاي زيادي براي اشياي گوناگون وجود داشت كه در آن، هر چيز در جاي خود و به تناسب قرار ميگرفت.
ميگفت: به تدريج ميديدم شب، وقت و بيوقت، اشياي مختلفي را از درب جلو يا پشت سفارت به درون آن ميآورند، به گونهاي كه كسي متوجه نميشد و از مجموع اين فعل و انفعالها پيدا بود كه يك حادثة بزرگي بايد واقع شود. ضمناً با شتردارها و حمالها، و خلاصه با آنهايي كه اشياي مختلف يا ظرف و ظروف را به داخل سفارت ميآوردند قرار گذاشته بودند كه اين پول را بگير و روزي يك دفعه (مثلاً) هر وقت ما خواستيم، در جاي معيني سر بزن (ظاهراً در همان ميدان بارفروشها، توي مدرسة فيلسوف كه جنب آن بود يا اطراف ميدان توي امامزاده سيد اسماعيل و...) كه اگر كاري داشتيم رابط ما به تو بگويد؛ هر وقت خبرتان كردند و پيغامي دادند آن كار را بكنيد. همچنين ميسپردند كه به كسي نگويند، و حتي در ميان آنها جواسيسي گمارده بودند كه اگر يكي قضيه را لو داد، او را به كيفيتهاي خاص تعقيب كنند!
جريان بدين منوال بود تا اينكه يك شب نجّارها را خبر ميكنند كه بياييد تختهها(ي توالتها) را روي بهاصطلاح پايه، با فاصلهاي از يكديگر، قرار دهيد. از آن سوي، كدخداها را نيز خبر ميكنند كه آب را، به تناوب، پشت سر هم رد كنيد بيايد به سفارت، جلوي توالتها؛ و بالاي توالتها كه يك حوض وسيعي قبلاً براي آب خوردن و شستشو و غيره آنجا ساخته بودند. يك قسمت وسيعي را هم براي دامهايي در نظر گرفته بودند كه چوبدارها شبانه از بيرون به داخل سفارت ميآوردند و قصابهايي را هم خبر ميكنند براي ذبح آن دامها، و نيز آشپزها و نانواهايي را براي همانجا... .
باري، بابا ميگفت: يك روز صبح ما در دكان نشسته بوديم، كه ديديم از همان شتردارها و..، يك عدهاي كه فِرز و زرنگ هستند راه افتاده و هياهو به پا كردهاند و شعارهاي سياسي ميدهند! و خلاصه ريختند داخل سفارت و برنامة پلو چلوي مفصل برقرار شد... از جمعيت نيز، هر چه كه ميآمد، يك عده را بيرون ميفرستادند كه برويد و خبر دهيد كه بيايند پلو در كار است و...!
عنوان، آزاديخواهي بود و اينكه شاه بايد مشروطه بدهد و مخالفان مشروطه بايد از بين بروند.
این گزارش مؤید این مسأله است که قيام عدالتخواهي مردم ايران (به رهبري علماي دين) در اواخر سلطنت مظفرالدينشاه، كه سوداي تحقق «عدالت اسلامي» را در سر داشت، در گوهر خود، قيامي اصيل، خودجوش و فراگير به شمار میرفت كه بر گفتمان ديرين و كهن ايران، یعنی «گفتمان عدالت»، استوار بود. اما متأسفانه وقوع اين حادثة شگفت و بيسابقة تاريخي در آستانة به ثمر نشستن نهال جنبش ملّت، همراه مقارنات و مؤخراتي كه داشت، قيام اصيل ملّت را به حركتِ نوظهور و وارداتي «مشروطه» تبديل کرد و منشأ صدها مشكل سياسي و اجتماعي در تاريخ كشورمان شد.
پینوشتها
________________________________________
[1]ــ رک: ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران، آگاه، 1357؛ محمدمهدی شریف کاشانی، واقعات اتفاقیه در روزگار به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، نشر تاریخ ایران، 1362؛ کتاب آبی (گزارشهای محرمانۀ وزارت امور خارجۀ انگلیس دربارۀ انقلاب مشروطیۀ ایران)، به کوشش و ویرایش احمد بشیری، تهران، نشر نو، 1362
[2]ــ محمدمهدی شریفکاشانی، همان، ج1، ص74
[3]ــ همان، ص82 و نیز صص 73، 168، 173 و 174
[4]ــ رک: ابراهیم صفایی، اسناد مشروطه، تهران، نشر بابک، 1355، صص44ــ42، 59ــ57، 80ــ78، 101ــ100، 108ــ106 و 113 و 120
[5]ــ مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطرات، تهران، زوّار، 1361، چ3، ص41
[6]ــ محیط، سال اول، شمارۀ اول (رجب 1361.ق/ شهریور 1321.ش)، صص15ــ12
[7]ــ تأیید کلام محیط را میتوان در گفتۀ مشهور تقیزاده (از پیشوایان مشروطه) بازجست که با اشاره به بستنشینی کوتاه جمعی از مردم در کنسولگری انگلیس در تبریز، نوشته است: «در آن یک هفته، مردم تبریز به قدر ده سال پیش آمده و در مدرسۀ قنسولخانه تربیت شدند.»! رک: تاریخ انقلاب ایران، منسوب به تقیزاده (مندرج در: یغما، سال 14، ش2 به بعد، ص24).
دکتر احسان نراقی به مناسبت حرف تقیزاده (تربیت سریع و یک هفتۀ مردم در مدرسۀ قنسولخانه!) نکتهای نغز دارد: «به همین آسانی؟! اگر بتوان در عرض یک هفته به اندازۀ ده سال به سوی آزادی پیش رفت، لابد باید بتوان، از طرف دیگر، آنچه را که در طول ده سال در این راه بهدست آمده است از دست داد. و در حقیقت، همینطور هم شد.»! (آزادی، حق و عدالت (گفتوگوی اسماعیل خویی با احسان نراقی)، تهران، جاویدان، صص213ــ212).
[8]ــ شمسالدین رشدیه، سوانح عمر، صص110ــ109
[9]ــ یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، چ2، تهران، عطار و فردوسی، 1361 ، ص72
[10]ــ خاطرات امید، مندرج در: خاطرات و اسناد (مجموعهای از خاطرات خاطرهنویسان نخبه و عکسهای معتبر و منحصر)، به کوشش سیفالله وحیدنیا، تهران، وحید، 1367
[11]ــ خاطرات و سفرنامۀ مسیو ب، نیکیتین، ص38
[12]ــ واقف شریفی، وقتی که مارکسیستها تاریخ مینویسند، ص22
[13]ــ ایرانیان در میان انگلیسیها، ترجمۀ کریم امامی، ص378
[14]ــ حسین مکی، تاریخ بیستسالۀ ایران، ج1، ص189
[15]ــ دکتر جواد شیخالاسلامی، افزایش نفوذ روس و انگلیس...، ص34
[16]ــ ماجرای شیخ خزعل و پادشاهی رضاخان، ترجمۀ رفیعی مهرآبادی، ص5
[17]ــ نامههای خصوصی سِر سسیل اسپرینگ رایس وزیرمختار انگلیس در دربار ایران (در عهد سلطنت مظفرالدینشاه و محمدعلیشاه قاجار)، ترجمۀ دکتر شیخالاسلامی، تهران، اطلاعات، 1375، ص133
[18]ــ همان، صص134ــ133؛ جناب وزیرخارجه، در این نامه، ظاهراً شوخي کرده است. ولي ميدانيم كه هر شوخيای «چيزي از حقيقت» را با خود دارد! به علاوه، گاه خيلي از حرفهاي جدي را در كپسول «طنز و شوخي» ميريزند، تا هنگام لزوم، بتوانند آنها را «حاشا» يا «توجيه» كنند. همانطور كه، به نظر ميرسد «غيبتِ» جناب سفير از ايران (به بهانة «مرخصي»!) در روزهايِ بسيار حساس، و سپردن كار به دست عناصرِ (ظاهراً) درجة 2 ولي عملاً «همهكارة» سفارت (نظير چرچيل و گرانت داف)، ميتواند براي اين باشد كه اگر به هر دليل، سناريوي تحصن در سفارت، توفيق لازم را كسب نكرد و محاسبات و برنامهريزيهاي ازپيشتعيينشده، غلط از آب در آمد و حتي «سركنگبين، صفرا فزود»، بتوانند به نوعي سر و ته قضيه را هم آورند و مثلاً آن را «تمردِ»! افراد غير مسئول از سياست «رسميِ» دولت فخيمة بريتانيا جلوه دهند و ماجرا را «ماستمالي كنند»!...
كسي چه ميداند؟! اين احتمال هم ميرود كه جناب سفير، اطلاع يا آمادگي لازم براي اجرا و كارگرداني اين سناريو را نداشته است، و لذا دستهاي پشت پرده، زمان اجرای نمايش را هنگام غيبت و مرخصي او قرار دادهاند. تعجب هم نكنيد! اين نوع كارها در حوزة ديپلماسيِ لندن سابقه و لاحقه دارد، كه بحث آن فرصتي ديگر ميطلبد.
[19]ــ مخبرالسلطنه نوشته است: سفير انگليس در مقابل درخواست عدهاي از مردم كه خواهان تحصن بودند «در ظاهر اظهار عدم موافقت كرده، باطناً مساعدت داشت» (رک: مخبرالسلطنه هدایت، گزارش ايران، به اهتمام محمدعلی صوتی، چ2، تهران، نقره، 1362، ص 171). دولت آبادي نيز كه خود از فعالان و صحنهگردانان مشروطه بوده و به افشاي اسرار هم رغبت چندانی نداشته، نوشته است: «اينجا لازم است به يك مطلب مهم اشاره نمايم، و آن، نظريات سياسي انگليسان است در اين درجه همراهي با متحصنين و دادن دستورات خصوصي به آنها، مخصوصاً در اين موضوع كه اختيارات شاه بايد محدود گردد... .» (یحیی دولتآبادی، همان، ج2، ص81).
[20]ــ خان ملک ساسانی، دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، ص80
[21]ــ محمود محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن 19، چ4، تهران، اقبال، بیتا، ج 7، ص40؛ سالها پيش از اين تاريخ نيز، در ايام محرم «يك شب، تمام لباسش را ايراني كرده، يك عبا هم دوش كرده، به تكية دولتي آمده بود. در ميان دههزار نفر»، فقط ظهيرالدوله (كه به اقتضاي شغلش در دربار، با او مراوداتي داشت، قادر به شناسايي وي شده بود (رك، سفرنامة ظهيرالدوله، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی، تهران، مستوفی، 1371، ص 174).
[22]ــ بقیۀ ماجرا کاملاً نشان میدهد که فرد یاد شده، بهرغم ظاهر «روحانیِ» خویش، عنصری ضد دین و روحانیت بوده است؛ گرگی در لباس میش آمده، و فردی از قماش شیخ ابراهیم زنجانی...
[23]ــ مکار و حیلهگر.
[24]ــ محمد حسن خراساني (اديب هروي)، تاريخ انقلاب طوس يا پيدايش مشروطيت ايران، چ2، مشهد، شرکت چاپخانۀ خراسان، صص 137ــ136؛ براي آشنايي با تحركات كارگزاران سفارت انگليس و ايادي داخلي آن در بين مردم هنگام تحصن یادشده، و اهداف بريتانيا از طرح و كارگردانيِ اين سناريوي استعماري، مطالعة دو كتاب زير توصيه ميشود: رسول جعفریان، بستنشيني مشروطهخواهان در سفارت انگليس؛ علی ابوالحسنی (منذر)، تحليلي سياسي ــ اجتماعي از فلسفه و ضرورت ولايت فقيه و دموكراسي ارشادشده، (فصل «مشروطهبازها و مشروعهخواهها»)؛ نيز رك: امين الشرع خويي، تاریخ مشروطیت، مندرج در: ميراث اسلامي ايران، ج 9، صص112ــ111؛ ابراهیم صفایی، همان، صص 44ــ42، 59ــ57، 80ــ78، 101ــ100، 108ــ106، 113 و 120؛ ابراهیم صفایی، اسناد سياسي، تهران، بابک، 1355، ص 332؛ پنجاه نامة تاريخي، صص 160ــ159؛ مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطرات، همان، ص 141؛ مخبرالسلطنه هدایت، گزارش ايران، همان، صص 172ــ171؛ ناظمالاسلام کرمانی، همان، بخش اول، ج3، صص 502ــ501 و 507 به بعد؛ محیط طباطبایی، فرمان مشروطه از كيست؟، مندرج در: محيط، سال 1، ش 1 (رجب 1361.ق/ 1321.ش)، صص15ــ12؛ خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، به کوشش ایرج افشار، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی با همکاری مؤسسه فرانکلین، 1351، صص 108 و 126ــ124؛ محمدمهدی شریف کاشانی، همان، ج1، صص 74ــ73، 82، 168 و 174ــ173؛ شمسالدين رشديه، همان، صص 110ــ109؛ روزنامة اخبار مشروطيت و انقلاب ايران...، صص 27ــ26 و 41؛ يحيي دولتآبادی، همان، ج2، صص72 و 81 ؛ محمدمهدی شریفکاشانی، همان، مقدمة سعيدي سيرجاني، ص هفت؛ تفرشی، تاريخ انقلاب ايران، صص18ــ17 و 31ــ30؛ خاطرات حاج سياح، به کوشش حمید سیاح و تصحیح سیفالله گُلکار، چ2، تهران، امیرکبیر، 1356، صص 560ــ558؛ فاجعة قرن...، ص 44؛ اسماعیل رائین، انجمنهاي سري در انقلاب مشروطيت، چ2، تهران، جاویدان، 1355، صص 109ــ98؛ حيدر خان عمواوغلي، چکیدۀ انقلاب، ص 37؛ ابراهیم فخرایی، گيلان در جنبش مشروطيت، چ3، شرکت سهامی کتابهای جیبی با همکاری موسسه فرانکلین، تهران، 1356، صص 6ــ5؛ رحیم نامور، برخي ملاحظات پيرامون تاريخ انقلاب مشروطيت، صص 77ــ76 و 87ــ86؛ خاطرات عبدالله بهرامي، چ2، تهران، علمی، بیتا، صص 79ــ69 و...
[25]ــ راجع به معني لفظ مشروطه و اقوال مختلف در ريشه و مفهوم اين واژه، رك: محمداسماعیل رضوانی، «معني لغت مشروطه و ريشة آن»، مندرج در: سالنامة كشوري ايران، سال 20، 1344.ش، صص 338ــ335؛ عبدالهادی حائری، تشيع و مشروطيت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، چ2، تهران، امیرکبیر، 1364، صص 254ــ253؛ عبدالهادی حائری، ايران و جهان اسلام...، صص 222ــ213؛ دکتر شفق، خاطرات مجلس و دمكراسي چيست، ص 141؛ مهدی انصاری، شيخ فضل الله نوري و مشروطيت (رويارويي دو انديشه)، صص 43ــ41؛ فیروز منصوری، «اندر معني مشروطه»، مندرج در: نهضت مشروطيت ايران، مجموعة مقالات، ج1، صص345ــ321
[26]ــ رک: ناظمالاسلام کرمانی، همان، بخش اول، ج3، صص558، 562 و 567؛ مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، چ2، تهران، علمی، 1363، ج2، صص380ـــ379؛ احمد کسروی، تاریخ مشروطۀ ایران، چ5، تهران، امیرکبیر، 1340، صص120ــ119
[27]ــ محمد ترکمان، رسائل، اعلامیهها، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1362، صص262ـــ261
[28]ــ گفتنی است که مرحوم بدلا فشردهای از این داستان را در کتاب خاطراتی نیز که مرکز اسناد انقلاب اسلامی اخیراً از ایشان منتشر ساخته آورده است، که البته آنچه در اینجا میخوانید تفصیل آن قضیه است.