حرکت در سایه(نقش فرق ضالّه در مشروطیت)

مقدّمه
در ابتداى نهضت، شعارها صرفا جنبه دینى داشتند و پرچمدار مبارزه، روحانیت بود، اما به تدریج، جریانى دیگر در عرصه فعالیتهاى سیاسى ـ اجتماعى جامعه رخ نمود، به گونهاى که در اندک زمانى رو در روى روحانیت ایستاد و در نهایت نیز توانست بر جریان اصیل نهضت، مسلّط شود. مگر نه اینکه جریانهاى فکرى گوناگون در ابتداى نهضت عدالتخانه، در سایه اقتدار روحانیت به فعالیت خویش ادامه مىدادند؛ پس چگونه توانستند روحانیت اصیل را از صحنه سیاسى، اجتماعى و فرهنگى کشور کنار بزنند؟ آیا اساسا افرادى با اعتقادات ضد دینى در میان مبارزان و فعّالان ضد استبداد قاجاریه وجود داشتند، یا آنکه ادعاى وجود چنین افرادى از سوى متشرّعان، حربهاى براى ساکت و منکوب کردن حریف بود؟
به راستى، رواج اصطلاح مشروطیت از چه زمانى آغاز شد و اصولاً چگونه عنوان حرکت ملت از عدالتخانه به مشروطیت تغییر یافت؟
تغییر در شعارها نوعا با تغییر در فرهنگ همراه است و تغییردر فرهنگ هر جامعهاى نیز مستلزم وجود زمینههاى گوناگون مىباشد. از سوى دیگر، تغییر در فرهنگ جامعه نیازمند زمانى است بسیار طولانى، در حالى که در جریان قیام ملت، در طول مدت یک ماه مهاجرت کبرا شعارى جدید با اهدافى بسیار فراتر از عدالتخانه در جامعه مذهبى ایران طرح شد و گسترش یافت. وجود افرادى مختلفالعقیده مانند زرتشتىها، سوسیالیستها، صوفىها و بسیارى از افراد با عقاید التقاطى، که زیر لواى بخشى از روحانیت قرار داشتند، چه معنا و مفهومى داشت؟
براى یافتن جواب یا جوابهاى مناسب براى سؤالات مزبور و انبوه سؤالات دیگر، باید توجه خود را به حرکتى خزنده معطوف کنیم که خود را به سایه قدرت با عظمت روحانیت کشاند، با استفاده از سادگى و عدم توجه بخشى از روحانیت، پر و بال پیدا کرد و باعث اختلاف و تشتّت در میان علما و روحانیان شد و در نهایت، عدهاى از علما را به کشتن داد یا به تبعید کشاند. در واقع، جامعه جولانگاه عناصر مشکوکى شد که توانسته بودند با استفاده ابزارى از بخشى از روحانیت، رشد یابند. وجود گروه و جریان خزنده مزبور در این مقاله، تحت عنوان «حرکت در سایه» مطرح مىشود. به عبارت واضحتر، هدف این مقاله بررسى نقش فرق و گروههایى است که حرکت آنها موازى حرکت روحانیت اصیل بود، ولى توانستند روحانیت اصیل را در دستیابى به اهداف خویش ناکام بگذارند. در نتیجه ادامه کار این گروهها و تسلّط بیش از پیش اجانب بر کشور، بسیارى از فعّالان در صحنههاى اجتماع، به شکست نهضت مشروطه اعتراف نموده، حتى نسبت به آن بیزارى جستند؛ علمایى همچون نائینى و یا غربگرایانى مانند دولتآبادى و التقاطیانى همانند ناظمالاسلام کرمانى.(1) باشد که با مطالعه نهضت عدالتخانه و مشروطیت، آفات و عوامل انحراف آن نهضت عظیم مردمى را بدانیم؛ نهضتى که با شعار اسلام و رهبرى روحانیت آغاز شد، اما به واسطه وجود اندیشههاى التقاطى و نفوذ فرقههاى انحرافى، جریان مردمى و دینى را به جاده ناکجاآباد راهنمایى کرد و افراد منحرف توانستند زمام امور را به دست گیرند و براى آنکه بتوانند شجره خبیثه خود را بارور نمایند، خون بهترین یاوران حق را به پاى آن ریختند؛ خون بزرگوارانى همچون شیخ فضلاللّه کجورى (نورى) که اندیشههاىتابناک او بیانکننده بینشى فراتر از زمان خود او بود.
الف. گرایشهاى انحرافى در اندیشه اصیل مهدویت در عصر مشروطه
از طلوع خورشید حیاتبخش اسلام تاکنون، واژه «مهدى» و «مهدویت» داراى جایگاهى خاص بوده است. معصومان علیهمالسلام همواره امّت اسلامى را به قیام حجت خدا نوید دادهاند؛ زیرا با ظهور آن حضرت، انسانها خواهند توانست در جهانى آباد زندگى با آرامش و کمال را تجربه کنند. احادیث رسیده از پیامبر صلىاللهعلیهوآله و دیگر معصومان علیهمالسلام به خوبى این آینده را ترسیم کرده، همواره مسلمانان و حقطلبان را به تحمّل سختىها و بردبارى تشویق نمودهاند.(2) به عبارت دیگر، با ترویج فرهنگ «مهدویت» هر گونه یأس و ناامیدى و تسلیم بىقید و شرط در مقابل ستمگرىها و حوادث زمان از بین خواهد رفت و یک منتظر حقیقى سعى خواهد نمود خود یک مصلح باشد.
متأسفانه در مقاطعى از تاریخ، افرادى سادهلوح در دام فتنهجویان و عقاید التقاطى افتادهاند که با استفاده از نام «مهدى» و «مهدویت» و با ایجاد فرقهها و گروههایى در مقابل راه حق و حقیقت موضعگیرى کردند. براى مثال، فرقههایى همانند «زیدیه»،(3) «واقفیه»،(4) «اسماعیلیه»(5) و «کیسانیه»(6) را مىتوان از این گروه شمرد که توانستند از عامل التقاط و انحراف استفاده کرده، در مقابل ائمّه هدى علیهمالسلام موضعگیرى کنند. این فرق افرادى را تحت عنوان «مهدى» به جامعه معرفى کردند.(7)
شهادت امام حسن عسکرى علیهالسلام در سال 260 ه. آغاز امامت و زعامت امام دوازدهم علیهالسلام است.(8) در این زمان، فعالیتهاى حکومت بنىعبّاس نسبت به اهلبیت علیهمالسلام شدت گرفت؛ زیرا در حدود سه قرن از آغاز اسلام، لفظ «مهدى» و «فرهنگ کفرستیزى» آن زینتبخش افکار آزادىخواهان و فرهیختگان جامعه بود. بدین روى، حکومت جابرانه بنىعبّاس در پى دستگیرى و نابودى منجى عالم بشریت برآمد، اما بنابر مشیّت الهى و لطف خداى متعال، آن امام همام از نظرها غایب و دوران غیبت صغرا آغاز شد. چهار تن از علما و بزرگان شیعه به عنوان سفیران و واسطههاى میان امام علیهالسلام و شیعیان مقرّر گشتند که آخرین آنها جناب علىبن محمّد سمرى بود که در روز نیمه شعبان سال 329 دار فانى را وداع گفت.(9)
بحث «بابیت» امام دوازدهم پس از جناب سمرى براى همیشه مسدود اعلام شد و اگر کسى ادعایى در این زمینه نموده، مورد لعن و طرد شیعیان قرار گرفته است. آنچه در متون حدیثى آمده تأکید بر این مطلب است که وجود عناوینى مانند «باب» یا «سفیر» پس از نوّاب خاص بر کسى اطلاق نشود(10) و آنان فقط چهار نفر بودهاند.(11)
پس از مرگ آخرین نایب خاصّ امام دوازدهم علیهالسلام ، زمان غیبت کبرا آغاز شد. در این زمان، محور دین و اعتقادات شیعیان، روحانیت اصیل شیعى است که وظیفه خطیر و راهبرى شیعیان را مراجع تقلید و بزرگان دینى همانند شیخ صدوق، سید مرتضى، علاّ مه حلّى، مقدّس اردبیلى، حجةالاسلام شفتى و شیخ انصارى بر عهده داشتهاند.
با ظهور تمدن جدید در مغرب زمین و موج غربزدگى همراه با استعمار، توجه دولتهاى استعمارى به عامل وحدت و یکپارچگى ملت ایران معطوف شد. عامل اصلى وحدت و یکپارچگى ملت ایران، تشیّع به رهبرى مراجع تقلید دینى، به عنوان نایبان امام مهدى (عج)، بود که به همراه ایرانى بودن، توانسته است سدّى محکم در مقابل هر نوع تجاوز و بیگانهباورى باشد. این دو عامل همواره به عنوان اکسیرى حیاتى ضامن بقاى ملت سرافراز ایران بودهاند. بیگانگان براى آنکه بتوانند بر جان و مال و ناموس و عقیده مردم مسلّط شوند سعى کردهاند در اعتقادات و مردم ما رخنه نمایند.
1. فرقه شیخیه
زمان سلطنت فتحعلى شاه قاجار شخصى به نام شیخ احمد احسایى، عقایدى جدید منتشر ساخت. وى اگرچه در عتبات عالیات به تحصیل علوم دینى اقدام نموده بود و استادان برجستهاى داشت،(12) اما نتوانست مسئله زنده بودن امام دوازدهم به مدت یک هزار سال را براى خود حل نماید. در نتیجه، به سبب ضعف عقیده خویش، معتقد شد: امام موعود به جهان «هور قلیایى» رفته است.(13) جهان «هور قلیایى» را مىتوان به عالم «برزخ» معنا کرد.(14) وى در عین حال نیز از اعتقاد به ظهور مهدى آخرالزمان دست نکشید و معتقد شد که صاحب الزمان در کالبد دیگرى پیدا خواهد شد.(15) وى براى تکمیل عقاید خود، باب نیابت خاص را مفتوح کرد و خود را تلویحا نایب خاص امام زمان علیهالسلام خواند و براى خود عنوان «رکن رابع» یا «شیعه کامل» را برگزید.(16) طبق عقاید شیخیه، اصول معاد و عدالت از اصول اعتقادى حذف و به جاى آن «رکن رابع» در اصول مذهب قرار داده شد؛(17) یعنى اصول دین عبارتند از: خدا، پیامبر، امام و نائب یا «رکن رابع».(18) شیخ احمد احسایى سعى مىنمود عقاید خویش را مستند به خواب نماید و هرگاه از او مىپرسیدند این سخن را از چه کسى مىگویى؟ مىگفت از حضرت صادق علیهالسلام شنیدم.(19)
بیان اینگونه اعتقادات در زمانى که ایرانیان از روسها شکست خورده بودند، باعث شد در میان توده ملت، سر و صداهایى ایجاد کند. با شیوع اینگونه عقاید انحرافى بین مردم، عدهاى سادهلوح جذب شیخ شدند و این اولین قدمى بود که به وحدت شیعیان در آن عصر لطمه وارد ساخت؛ زیرا این سخنان از یک سو، مرجعیت عام فقها را خدشهدار مىکرد و از سوى دیگر، ملت ایران را نسبت به مهدویت و ظهور حجت حق، دچار تزلزل و تشتّت مىنمود.
این جریان، آغاز یک ماجراى غمانگیز بود؛ زیرا جانشینان شیخ پا را فراتر نهاده، بدعتهاى تازهاى وارد مذهب شیعه نمودند. به هر حال، پیروان شیخ احمد احسایى را «شیخیه» نامیدند، در مقابل متشرّعه یا پیروان مراجع تقلید. شیخ احمد احسایى در سال 1241 ق از دنیا رفت(20) و جانشین او شخصى به نام سیدکاظم رشتى معیّن گردید. سیدکاظم رشتى در سال 1259 ه. وفات کرد. او براى خود جانشین ـ به عنوان رکن رابع ـ تعیین نکرد؛ زیرا معتقد بود زمان ظهور حجت حق بسیار نزدیک است و نیازى به جانشین نیست.(21) این امر اختلاف میان شیخیه را سبب شد. از سوى دیگر، متشرّعه شیخیان را محکوم مىنمودند. همچنین میان خود شیخیان نزاع و اختلاف رو به فزونى گذارد.
شیخیه به دو فرقه تقسیم شدند: 1. «کریمخانیان» در کرمان؛ 2. پیروان میرزا شفیع در تبریز.(22) در این آشفته بازار، آنکه توانست از آب گلآلود ماهى بگیرد، دولتهاى استعمارى بودند؛ زیرا شخص ثالثى در شیراز نیز ادعاى جانشینى سید رشتى را نمود؛ او على محمّد نام داشت.(23)
2. فرقه بابیه
على محمد شیرازى در عتبات به حلقه شاگردى سید کاظم رشتى پیوست(24) و پس از مرگ سید رشتى، که 24 سال داشت، ادعا نمود وى «باب» (نایب خاص امام زمان) است. ملاّ حسین بشرویه اولین کسى بود که به وى معتقد شد و به او لقب «باب الباب» داده شد.(25) بیشتر پیروان باب را پیروان سید رشتى تشکیل دادند که در پى یافتن امام زمان بودند. پس از چندى که علىمحمّد شیرازى موقعیت را مناسب دید، اظهار مهدویت نمود و گفت: وى همان امام غایب و معهود سید رشتى است.(26)
علىمحمّد شیرازى در سال 1264 ه. با نوشتن کتاب خود، دین اسلام را منسوخ اعلام نمود(27) و پس از چندى اعلام نمود که پیامبر است و سرانجام، ادعاى الوهیت کرد.(28) علىمحمّد باب در سال 1266 در زمان صدارت امیر کبیر دستگیر و به دار مجازات آویخته شد.(29)
هنگامى که باب در زندان به سر مىبرد، پیروان او در نقاط گوناگون ایران آشوبهایى را باعث شدند؛ آشوبها و بلواهایى که با خشونت همراه بودند.
در عین حال، اعمال پیروان «باب» باعث حیرانى مردم مىشد. «ملاّ حسین با دویست و دو نفر، که قدّوس پیشاپیش آنان بود، از قلعه "طبرسى" خارج شدند و ملاّ حسین با نعره "یا صاحبالزمان" به قشون دولتى حمله مىکردند. ملاّ حسین وضو مىگرفت و نماز مىخواند و این اعمال ضد و نقیض، انسان را حیران مىسازد.»(30)
محمّد باب و پیروانش با تطبیق بعضى از روایات مربوط به آخرالزمان، خود را مصادیق حق و مخالفان خود را مصادیق باطل قرار مىدادند. آنان همچنین سعى در نشر احادیث معصومان در مورد مهدویت مىنمودند و با مصداقسازى، على محمّد را حجت حق مىدانستند. «نقش نگین باب، "لااله الااللّه محمد رسول الله و على ولى الله 273" بود و عدد 273 برابر عدد على محمّد باب است.»(31)
با گسترش و نشر افکار انحرافىِ بابیان و ایجاد آشوب و بلوا در تعدادى از شهرهاى ایران، حرکات آنان توجه محافل و مراکز استعمارى را به سوى خود جلب نمود.(32) وزارت خارجه انگلیس خواستار اطلاعات تازه و واضحى درباره بابیان از نماینده سیاسى خود در ایران شد.(33) نه تنها انگلیس، بلکه روسیه نیز با نگاهى دقیق، مراحل رشد این جریان مجهول و مجعول را زیر نظر مىگرفت، به گونهاى که در بلواى زنجان در سال 1264، بابىها منتظر دخالت نیروهاى روسیه شدند. روسها در این مقطع زمانى، توجه زیادى به رشد عقاید انحرافى در ایران داشتند؛ زیرا تسلّط انگلیسها بر عثمانى به واسطه همین سیاست شیطانى (تفرقه بینداز و حکومت کن) بود و حال نوبت امپراتورى روس بود که از این راهکار نهایت استفاده را ببرد.(34) میزان عنایت بیگانگان به «باب» چنان بود که هنگام اعدام وى، کنسول روس در این مراسم شرکت کرد و صحنه اعدام را به وسیله نقاشى چیرهدست به تصویر کشید.(35)
استعمارگران با بسط عقاید وى، کوشیدند تخم نفاق و تفرقه را در سرتاسر کشور اسلامى بپاشند و کار به آنجا رسید که بسیارى از فعّالان نهضت مشروطیت ایران، دانسته یا ندانسته بعضى از مبانى و سخنان باب را، که عینا هدف و آرزوى بیگانگان بود، پذیرا شدند و آن را تبلیغ کردند.
پس از جریان سوء قصد به ناصرالدین شاه، که به بابىها منسوب مىشد، بسیارى از آنان کشته شدند، ولى یحیى صبح ازل (که به عنوان جانشین باب شناخته مىشد) و میرزا حسینعلى بهاءالله به وساطت سفیر روسیه از زندان آزاد شدند.(36) با اخراج دو برادر، یعنى صبح ازل و بهاءالله، حیات سیاسى این فرقه وارد مرحله جدیدى شد.(37) این دو نفر و افراد همراهشان به عراق تبعید شدند. پس از ورود به عراق، میان آنها اختلاف بروز کرد که باعث جدایى و تأسیس دو خط فکرى جدید شد. پیروان صبح ازل را «ازلى» نامیدند و پیروان بهاء الله را «بهائى» گفتند. ازلیان در ایران به شدت خود را پنهان مىنمودند، ولى در دو میدان مبارزه مىکردند: در میدانى با بهائیان و در میدانى دیگر، با متشرّعه (پیروان علماى شیعه). جانشین صبح ازل در ایران، حاج میرزا هادى دولتآبادى بود که فرزند وى یحیى دولتآبادى در جنبش مشروطه نقش مرموز، اما مهمى بر عهده گرفت.(38) ازلیان به رهبرى هادى دولتآبادى سعى مىکردند به گونهاى رفتار کنند که هیچکس به آنان ظنین نشود: «بعد از صبح ازل، میرزا هادى دولتآبادى پیشواى ازلیه شد، به شرط تقیّه، و بالاى منبر رفت و باب را سب و لعن نمود و پس از وى، پسرش میرزا یحیى دولتآبادى و جانشین او محمدصادق ابراهیمى رهبر ازلىها گردید.»(39)
با نظرى اجمالى به حرکات و فعالیتهاى گروه بابى، مىتوان گفت: عدهاى در میان آنان «ابتدا براى تحقق حق و ظهور مهدى قیام کرده بودند، بعد از آنکه قدمى چند برداشتند و در جامعه به بابى مشهور شدند، با سیّد باب، شریک در بساط دینسازى شدند»(40) و عدهاى دیگر از اطرافیان باب حتى افرادى که به «حروف حى»(41) معروف شدند نیز به درستى به دعاوى باب آگاهى نداشتند و خود باب نیز به پریشانگویى مشهور بود. در واقع، «دستى پنهانى هر لحظه دستورى به باب الغا مىکرد و امید رسیدن به سلطنت دینى و جهانى ممالک اسلامى را در سر وى گنجانده بودند.»(42) به خوبى مىتوان آن دست پنهانى را یافت؛ زیرا اگرچه این دست پنهانى نتوانسته بود خود باب را از مرگ نجات بدهد، ولى در مواقع حسّاس، که احتمال مىرفت جان افرادى همچون صبح ازل و بهاء به خطر بیفتد، به طور رسمى وارد میدان مىشد. این دست پنهانى، زمانى صدراعظم نورى و وقت دیگر، خود سفارت روسیه تزارى بود؛(43) چنانکه اسم یکى از بابیان مشهور به نام سید جواد کربلائى، (استادِ میرزا آقاخان کرمانى و شیخ احمد روحى)... به وسیله میرزا حسینخان مشیرالدوله و سپهسالار اعظم از زمره سیاهه بابیان محو شد و به اشارت مشیرالدوله عازم کرمان گردید.(44) این افراد تحت عناوینى همچون «فراماسون» سرسپردگى خویش را به بیگانگان ثابت نمودند و در حفظ و حراست از فرق ضالّه نیز کوتاهى ننمودند.
میرزا آقاخان کرمانى و شیخ احمد روحى، از فعّالان فرقه «ازلى» و به احتمال قوى، عضو فراماسون جهانى نیز بودند. مىتوان گفت: کرمانى و روحى از جمله کسانى بودند که افکار و عملکرد آنها توانست عدهاى از مشروطهخواهان را تحت تأثیر قرار دهد. این دو نفر به همراه مترجم همایون، دامادهاى صبح ازل بودند.(45)
روحى و آقاخان پس از مدتى، از ایران به اسلامبول رفتند و در آن شهر اقامت گزیدند. ارتباط و فعالیت این دو نفر با ملکمخان و سیدجمالالدین اسدآبادى مىتواند از مهمترین وقایع آن زمان باشد. در مدت اقامتشان در ترکیه، کتاب حاجى بابا را از انگلیسى به فارسى ترجمه و نیز کتاب هشت بهشت را تألیف نمودند.(46) آنها در این کتاب، خود را پیرو شریعت «بیان» معرفى مىکنند.
براى آنکه بتوان به نحوه تأثیرگذارى آنان بر عدهاى از مشروطهطلبها پى برد، بهتر است به گزیدهاى از مطالب کتاب هشت بهشت توجه کنیم؛ کلمات و عباراتى که داراى ظواهرى بعضا فریبنده، اما باطنا انحرافىاند:
«... لهذا، مسلمانان نیز به ظواهر کتاب و سنّت اکتفا جسته، از حقیقت غافل و بىبهره ماندند... و پیامبر ختمىمآب، زیادت قوم و شوکت اسلامیان را وعده داده بود به ظهور مهدى و قائم که باطن قرآن را بر مردم ظاهر سازد.»(47) این عبارات، از کلماتى بسیار زیبا تشکیل یافتهاند که مىتوانند آرزوى هر مسلمان آزاده و پاک باشند؛ اما در ادامه آمده است: «...و مصداق اینها نیست، مگر شریعت پاکِ بیان که جامع کتب و صحّت کل انبیاء و مرسلین است و حقایق ادیان و جواهر شرایع به جهانیان ظاهر نماید.»(48)
اساسىترین شعارهاى مطرح شده در جریان نهضت مشروطیت را مىتوان آزادى و مساوات(49) دانست. مؤلّفان هشت بهشت نیز مىنویسند: «شریعت "بیان" چنان قانون مساوات و عدل تأمین مىکند که مقاصد این اقوام را به عمل مىآید، بدون آنکه ظلمى هم به اساس شرایع وارد بیاید.»
از نظر مؤلفان هشت بهشت، یکى از موارد مساوات «عدم حجاب زنان و مساوات ایشان با مردان در جمیع حقوق حیاتیه» است؛ چرا که «حجاب زنان و عدم مخالطه ایشان با مردان و اسقاط آنان از حقوق بشریت ... موجب هزارگونه فساد در عالم انسانیت شده...»(50) و در جایى دیگر مىنویسند: «حکم به عدم حجاب ... به واسطه اختلاط و آمیزش و ترقّى و امر تمدن... و کثرت معاشرت و جماعات است و اینکه در همه حقوق از تعلیم و تربیت و حکومت و ارث و صناعت و تجارت، مساوى مردان باشند.»(51) آیا به راستى، اسلام اینگونه مساوات را تبلیغ مىکند؟
به عقیده شیعیان، در زمان غیبت امام عصر (عج) مرجع دینى و فقهى و محور امور سیاسى ـ اجتماعى مرجعیت شیعه است. این محور حفظ وحدت اسلامى نیز از حملات مؤلّفان هشت بهشت در امان نمانده است؛ مىنویسند: «... لاجرم "آئین بیان" تقلید و تعبّد را حرام کرد»(52) و در جایى دیگر آمده است: «... در فهمیدن تکالیف دینى خود، همه کس بالسّویّه مکلّف به تحقیق و تدقیقاند.»(53)
در مورد معاد نیز عقیده دارند: «از معتقدات ادیان آسمانى، وجود سرایى دیگر است، اما شریعت "بیان" به گونهاى دیگر مىاندیشد؛ زیرا مىگوید: این شریعت جزا را از عمل منفصل نمىدارد و حالت منتظره مفارقى نمىگذارد، بلکه مکافات را عین عمل قرار مىدهد و هیچ کس را به وعده نسیه فردا تطمیع نمىکند و موهوم را از نفوس برمىدارد و همه آنچه مىگوید نقد و حاضر است.»(54)
قرآن کتاب آسمانى مسلمانان نیز از حمله بىنصیب نمانده است. درباره آن نوشتهاند: «قرآن کریم را هم اگرچه در هنگام نزول، کتاب وحى مىنوشتند، اما ترتیب اصلى آن به هم خورد و پارهاى تحریفات در مواضع کلمه نمودند و به قدر ثلث قرآن را از میان بردند برخلاف کتاب "بیان".»(55)
در مورد مهدویت، البته آن را قبول داشتند؛ چرا که از نظر آنان، امام موعود نیست غیر از على محمّد باب، که او را شریک قرآن و مظهر اسلام بر کل ادیان مىپنداشتند.(56)
و در نهایت، از منظر آنان، «احکام شریعت اسلام مناسب عصر جاهلیت و عشایر و اقوام وحشى و بادیهنشین است و هرگز مردم متمدن و ارباب علم و اخلاق را سیراب نتواند کرد»(57) و این درست همان شعارى است که بعدها برخى از مشروطهطلبان تبریز آن را اعلام کردند.(58)
در عرصه فعالیتهاى سیاسى آن عصر ایران، بهائیان، به عنوان عامل روسیه شناخته مىشدند و حمایتهاى بىدریغ دولت روس تزارى از آنان آشکار بود. براى نمونه، مىتوان به پرداخت مقرّرى به بهاءاللّه از طرف آن دولت اشاره کرد.(59) اما ازلیان در این زمینه، چشم به حمایتهاى بریتانیا داشتند؛ چرا که سیاستهاى آنان با سیاست عمومى لندن مطابقت بیشترى داشت؛ «زیرا ازلىها معتقد به الغاى وطن نیستند»(60) و این یعنى سیاست انگلیس که با حفظ ظاهر سیاسى یک ملت، در فکر چپاول آن بودند، در حالى که سیاست روسیه تزارى، به دنبال الحاق ایران به خاک روسیه بود و این سیاست با اعتقادات بهائیان مطابقت داشت «که در عقایدشان به صراحت، به الغاى وطن اشاره مىکنند.»(61)
پس از گسترش عقاید ضد دینى ازلىها و بابىها در سطح جامعه و فعالیت جدید بیگانگان براى رشد و بالندگى آنان، علماى بیداردل شیعه، بخصوص مراجع تقلید، با این افکار به شدت به مبارزه برخاستند. با حمایت علما و تأثیرپذیرى ملت از فرامین علماى هر شهر و دیار، بیگانگان دریافتند که نمىتوان به آسانى افکار پلید و شیطانى این فرق را گسترش داد. روحانیت شیعه در طول حاکمیت قاجاریه، نفوذ خود را در جامعه تحکیم مىبخشید و باید گفت که اعتقادات سلاطین قاجاریه نیز عامل مهمى در این امر بودند.(62) اگر چه حضور افراد غربگرا و بخصوص فراماسون در دربار سلاطین قاجاریه، باعث به وجود آمدن سیاستهایى براى محدود ساختن قدرت روحانیت شیعه در سیاست شد، اما هیچگاه نتوانست نفوذ آنان را از میان تودهها کمرنگ کند و این حضور عاملى بود که دولتهاى استعمارى را به فکر انداخت تا با ایجاد آشفتهبازارى در سرتاسر ایران و الغاى عقاید به ظاهر اسلامى، ضربهاى جبرانناپذیر بر نهاد مقدّس روحانیت وارد کنند، و هیچ عاملى براى این کار بهتر و مناسبتر از افکار التقاطى ندیدند؛ چرا که در چنین بینشى، ضعفى آشکار نسبت به اسلام وجود دارد و مىتوانستند مترجم خوبى براى افکار فرق ضالّهاى چون «ازلى» باشند.
ب. انقلاب مشروطه و جریانهاى مختلف
زیاد شدن فاصله میان درباریان و مردم، که از زمان محمّد شاه قاجار سیر صعودى یافته بود، باعث دوگانگى میان ملت و دولت شد. این ازدیاد فاصله، ظلم و جور بعضى از حکّام و درباریان را نیز به دنبال داشت. از سوى دیگر، وجود فقر، عقبماندگى علمى و صنعتى، رفت و آمدهایى که برخى از جوانان جویاى کار و یا تحصیل، به روسیه و انگلیس و دولتهاى دیگر داشتند، مسئله شکست روسیه تزارى از ژاپن و برخى مسائل دیگر ایجاد نگرشى نو در امر حکومت را به دنبال خود داشت و جوّ ناآرامى ایجاد نمود که فقط منتظر بهانهاى کوچک بود؛(63) بهانهاى که بتواند باعث یک حرکت عمومى در جهت اصلاحات و پیشرفت جامعه ایرانى شود. علماى بزرگ شیعى نیز از وضعیت موجود سیاسى اقتصادى کشور رضایت نداشتند، بلکه در پى یک راهکار مناسب بودند؛ زیرا عملکرد آنان در جریان نهضت تحریم تنباکو، توانسته بود ضربه محکمى بر انگلیس وارد کند. بنابراین، در آن زمان نیز حرکتى صحیح و حساب شده مىتوانست یک دگرگونى اسلامى و مذهبى را سامان بخشد؛ عملى که به دور از هر گونه افراط و تفریط باشد.
افراد دیگرى نیز که در ارتباط بیشترى با افکار غربیان و تحت تأثیر پیشرفتهاى ظاهرى جوامع خارج از ایران بودند و بعدها «منوّرالفکر» نامیده شدند، در فکر ایجاد اصلاحاتى فراگیر در جامعه آن روز بودند. این افراد گرایشهاى مختلفى داشتند. برخى از آنان، که داراى عقاید ضعیف مذهبى بودند، به ورطه خطرناک التقاط روى آوردند؛ یعنى مىخواستند با حفظ بعضى از ظواهر اسلامى، باطن فرهنگ غرب را وارد ایران کنند. این گروه در فکر اصلاح فرهنگ بومى و اسلامى و بالندگى اعتقادات اسلامى جامعه نبودند، بلکه اعتقاد داشتند فرهنگ غربى باید فرهنگ سنّتى و بومى ایران را تحتالشعاع خود قرار دهد؛ زیرا فرهنگ و دین اسلام به قرنهاى گذشته مربوط است و قدرت ساختن دنیاى جدید طبق دستاوردهاى جدید علمى را ندارد. گروهى دیگر از منوّرالفکران نیز بدون واهمه و با صراحت، اعلام مىنمودند که باید از فرقِ سر تا نوک پا غربى شد! «منوّرالفکران» التقاطى یا غربپرست نمىتوانستند تودههاى ملت را وادار به خروش نمایند؛ زیرا ملت ایران، مسلمان بودند و تحت رهبرى مراجع دینى خود عمل مىنمودند.
به واسطه ظلمها و ستمهاى ناشى از سیاستهاى غلط بعضى از حکّام قاجار و همچنین سیاستهاى استعمارى قدرتهاى آن زمان، زمزمههاى انتقادآمیز روحانیت اصیل و آزاد شیعه، که سعى در پیاده نمودن احکام جاودانى اسلام داشتند، توجه تودههاى ملت را به خود جلب نمود. ارتباط عموم مردم و اطمینان کامل ملت به دیانت و صداقت روحانیت، آنان را به عنوان تنها ملجأ و مطمئنترین پناهگاه براى مردم و صیانت از شریعت اسلام قرار داد. روحانیت اصیل آن زمان ایران، اصلاح وضعیت موجود را طالب بود، اما در چارچوب احکام شرع و دین اسلام. افراد منوّرالفکر نیز اصلاحات را خواستار بودند و آن را کعبه آمال خود معرفى مىکردند، ولى مأوا و آرزوى آنان تمدن غرب، به ویژه لندن، بود. آنان راه موفقیت خویش را اصلاح وضع موجود مىدانستند، اما راهى که به تمدن انگلیسى منتهى شود.
در تحقیق و پىگیرى عقاید منوّرالفکران فعّال در عرصه مشروطیت، مىتوان به خوبى اثرات سخنان افرادى همچون ملکمخان را مشاهده نمود. وى همراه با عقاید فراماسونى در پوشش دین، قصد داشت انقلابى در افکار ملت ایران ایجاد کند. او مىنویسد: «من به اروپا رفتم... و به برنامهاى رسیدم که باید عقل سیاسى اروپا را با عقل دینى آسیایى با هم به کار گرفت. من دانستم که بىفایده است ایران را به الگوى اروپایى تغییر شکل دهم و تصمیم گرفتم که محتواى اصلاحات خود را لباسى بپوشانم که مردم من بتوانند آن را بفهمند و آن لباس مذهب بود...»(64) وى توانست مجمعى تشکیل دهد که به آن «مجمع آدمیت» مىگفتند. از اعضاى این گروه مىتوان به آقاخان کرمانى، داماد یحیى صبح ازل، اشاره کرد. آقاخان یکى از مؤثرترین افراد در افکار منوّرالفکران بود.(65) نقطه اوج دوگانگى و بروز التقاط در بعضى از مشروطهخواهان در همکارى سید جمالالدین اسدآبادى و ملکمخان متبلور است و بعضى حتى حرکت سید جمالالدین به طرف خلیفه عثمانى را به تحریک ملکمخان مىدانند.(66)
از مسائلى که باید به آن توجه داشت، این است که شاید بعضى از منوّرالفکران به راستى در فکر پیشرفت ایران و ایجاد استقلال و شرافت ایران بودند، اما متأسفانه براى رسیدن به این هدف معتقد بودند: باید به یکى از قدرتهاى مطرح جهانى تمایل داشت و در این میان، دولت انگلیس مىتوانست براى آنان جذّابیتى تام داشته باشد؛ زیرا در آن زمان، دولت روسیه تزارى به عنوان یک حکومت طرفدار استبداد مطرح شده بود و سیاستهاى لندن در ایجاد جمهورى، پایاندادن به استبداد توجیه مىشد، و این درست در حالى بود که سرزمین پهناور هندوستان به وسیله بدترین حکومت استبدادى زمان اداره مىشد. «داستان سلطه انگلیس بر هند و جنایات وى در آن سامان، بىگمان از سیاهترین و عبرتانگیزترین اوراق تاریخ است.»(67)
براى آنکه عقیده این منوّرالفکران در مورد انگلیس مشخص شود، به نمونهاى در این خصوص اشاره مىشود: در یکى از شبنامههاى زمان مشروطه چنین آمده بود: «پس از آنکه ظالمین خدانشناس جمع کثیرى از مظلومین متظلّمین را بىجرم و گناه در خون خود غلطانیدند و ابواب آسایش و امنیت را مسدود نمودند، به ناچار پناه به دولت عدالتگستر انگلیس بردیم که حامى عدل و داد ما را پناه داد و دست ظالمین را از ما کوتاه نموده، مقاصد خویش را در شرف انجام دیدیم.»(68)
آرى، توجه به لندن و سیاستهاى ظاهر فریب آن، از جمله مهمترین عوامل انحراف بود که توانست عملاً گروه التقاطى فعّال در مشروطه را به عنوان مترجم افکار انحرافى فرق ضالّه قرار داده، راه را براى تسلط بیگانگان هموار نماید؛ راهى که با اعدام شیخ فضلالله نورى متبلور شد و بسیارى را از خواب غفلت بیدار نمود؛ چنانکه ناظمالاسلام درباره جریان تحصّن سفارت، مىنویسد: «مىتوان گفت: سفارتخانه (سفارت انگلیس) در حکم یک مدرسه است؛ چه در زیر هر چادر و هر گوشه جمعى دور هم نشستهاند و یک نفر عالم سیاسى از شاگردان مدارس و غیره آنها را تعلیم مىدهد.»(69) این گروه آن قدر به سیاستهاى انگلیس متّکى هستند که براى گرفتن فرمان مشروطیت نیز به همراهى اعضاى سفارت لندن به دربار مىروند.(70)
التقاطیان و فرق ضالّه در مشروطه
عدهاى از کسانى که در جریان نهضت مشروطه فعالیت مىنمودند، گرداگرد شخصى جمع شدند که خاندان وى سابقه خوبى در تهران داشت. خود وى نیز در عتبات، علوم دینى را تحصیل کرده بود و هنگامى که به تهران بازگشت، به واسطه سابقه خاندان وى، مورد تکریم مردم واقع شد. وى سیدمحمّد طباطبایى بود. بعضى از نویسندگان همچون ناظمالاسلام، حضور وى را در نهضت مشروطیت بسیار پررنگ کرده است؛ چنانکه دیگران در کتب خویش نقش محورى را براى دیگران قرار مىدهند.
با توجه به حضور افرادى که پیرامون سیدمحمّد طباطبایى فعالیت مىکردند،(71) مىتوان به این نتیجه رسید که آنها افرادى بودند قشرى، با دیدى سطحى نسبت به اسلام که تحت تأثیر پیشرفت و تمدن غرب قرار گرفته بودند و سعى مىکردند آیات قرآن را با مقاصد سیاسى خود مطابق کنند. این افراد براى آنکه بتوانند نسبت به اوضاع و احوال آن زمان اطلاع پیدا کنند، به طرف افراد و منابعى مىروند که داراى خط و سیرى مغایر با دین هستند؛ مانند نوشتههاى ملکمخان و یا کتاب یک کلمه که توسط مستشارالدوله نوشته شد.(72) آنان سعى مىکردند مشروطه را طبق آیات الهى قرآن معنا کنند.(73) گروه خطرناکى که با افکار التقاطى وارد صحنه فعالیتهاى سیاسى شدند و عقاید و افکار خود نسبت به تمدن غربى را از کتب طالبوف،(74) آخوندف،(75) مستشارالدوله(76) و ملکم خان(77) اخذ کرده بودند و با اطلاعات سطحى و محدود از اسلام، خود را در برابر غرب تسلیم نمودند. این گروه آنقدر در کار خود جسور بودند و به کار خود ایمان داشتند که مىخواستند اگر در جریان مهاجرت صغرا، علمایى همچون سید عبدالله بهبهانى و سیدمحمّد طباطبائى نیز مطابق میل آنان عمل نکنند، آنها را بکشند.(78)
در بررسى کتب و مآخذ مربوط به مشروطیت، به مطالبى برمىخوریم که از افراد معلومالحال و بعضا مشهور به انحراف عقیده مطرح شدهاند: مانند اینکه احکام اسلام توسط رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در قرنها قبل آمده است. اکنون به قوانین و دستوراتى احتیاج است که بتوان در تمام ممالک عالم جارى کرد!(79) به راستى، این کلام به چه معناست و بیانکننده چه حقیقتى است؟ کسانى که درباره اینگونه مطالب به تبلیغ و ترویج مىپرداختند، افرادى مانند ملکالمتکلّمین، سید جمال واعظ و یحیى دولتآبادى بودند که هر سه نفر فراماسون و بابىمسلک بودند.
این گروه داراى برداشتهاى سطحى از اسلام بود و عملاً به روحانیت اعتقادى نداشت؛ اما براى آنکه بتواند در میان ملت مسلمان نفوذ کند، در یک اقدام ظاهرى سیدین سندین، یعنى طباطبائى و سید عبدالله بهبهانى را به رهبرى برگزید. آنها با بیان الفاظى مجمل، باعث آشفته شدن فضاى سیاسى و اجتماعى و فرهنگى کشور شدند. براى نمونه، مىتوان به اساسنامه یک انجمن سرّى، که توسط این طیف تصویب شده است، اشاره نمود. این انجمن در آستانه مشروطیت تشکیل شد و افرادى همچون ملکالمتکلّمین و سیدجمال واعظ در آن حضور داشتند.(80) برخى از مواد این اساسنامه عبارت بودند از:
«براى آنکه از اول دچار حمله مخالفین و مستبدّین و ملاّ ها نشویم، تمام مطالب... با اسلام مطابقت کند... در میان روحانیون متنفّذ تهران، با آنهایى که جسارت و شجاعت دارند، بدون اینکه از منظور ما آگاه شوند، همکارى مىکنیم...»(81) و باید گفت: این گروه توانستند آن چنان که مىخواهند با سیّد محمّد طباطبائى همراه شوند،(82) همچنین توانستند سید عبدالله بهبهانى را نیز با خود همراه کنند.(83) آرى، افرادى همچون دولت آبادى، با عقاید آقاخان کرمانى و روحى همعقیده بودند ـ که در مورد این دو و کتابشان (هشت بهشت) مطالبى ذکر شد.
طبق اینگونه برداشتهاست که مىگویند: «در قرون اخیر، به حدّى دین مبین اسلام را آلوده به خرافات کردند و حقایق و اصول را از نظر دور داشتند که کشورهاى مترقّى دنیا مذهب اسلام را... مخالف با تمدن دانسته»(84) و این ظاهر قضیه است؛ زیرا طبق کلام «بیان»،(85) «وسایل صنعتى و پیشرفتهاى اقتصادى از وسایل رواج شریعت بیان است»(86) و مطابق کردن دین طبق عقل فرنگى و تمدن امروزى، شعار اهل بیان است که شیخ احمد احسایى اولین قدمِ آن را برداشته است(87) و براى ترویج عقاید انحرافى باید وانمود کرد که علماى اسلام با تحوّل و پیشرفت مخالفند. اگر مدارس به سبک جدید ساخته مىشوند که بیشترین مؤسّسان آن یا فراماسون بودند و یا فراماسونِ همراه با عقاید بابى، بهائى و صوفى، مخالفت روحانیت با مؤسسان آن را مخالفت با اصل تمدن و پیشرفت قلمداد کردند، و براى آنکه بتوانند عقاید باطل خود را رواج دهند، در پى بسط عقیده «اسلام منهاى روحانیت» برآمدند و با ایجاد جلسات و انجمنهایى از افراد به ظاهر ملبّس به لباس روحانیت، که در واقع مبلّغ افکار (بابى) بودند، آماده حضور در جریان نهضت عدالتخانه و سپس انحراف آن به سوى مشروطیت غربى شدند. این افراد با تشکیل انجمنهاى گوناگون در آستانه مشروطه، به فعالیت خود شدت بخشیدند.
در گزارش یکى از این انجمنها آمده است: «پس رهبرانى که از دیرزمانى با هم سر و سرّى داشتند... موقع را مناسب دیدند که این گروه منزوى را گردهم جمع کرده و طبق اساسنامهاى، که تهیه کرده بودند، شروع به فعالیت اجتماعى نمایند... محل انجمن "باغ سلیمان خان میکده" در روز دوازدهم ربیعالاول 1322 است»(88) و «افرادى که در آن جلسه حضور دارند حدود شصت نفر هستند؛ از جمله سردار اسعد، بحرالعلوم کرمانى (برادر شیخ احمد روحى) و افرادى همچون سید جمال واعظ و ملک المتکلّمین. اما دولتآبادى به واسطه کسالت نتوانست شرکت کند.»(89) افراد تشکیلدهنده این گروهها «از پیروان فرق مختلفه از قبیل بابى؛ بهائى و صوفى و... بود.»(90)
این گروه شصت نفره، که بعدها زمام مشروطیت را در دست گرفت، براى آنکه بتواند به هدف خود برسد، حرکت خزندهاى در سایهسار التقاط آغاز نمود؛ زیرا بسیارى از افراد و بخصوص توده مردم، حاضر به شنیدن افکار آنان نبودند. پس راه چاره را در یک هدف مشترک یعنى حذف عینالدوله دیدند.(91) در این میان، حضور برخى از رجال دولتى،(92) که فراماسون نیز بودند، قابل درک و فهم مىشود. به وسیله میرزا حسن رشدیه، علاءالدوله (حاکم تهران) تحریک مىشد(93) تا جریان فلککردن تجّار قند به وجود بیاید و این آغاز یک ماجراست که از عدالتخانه آغاز شد و به مشروطیت غربى خاتمه یافت؛ حرکتى که با خود سیل عظیمى را به حرکت درآورد. اما وجود تعارضها و دوگانگىها میان رهبران روحانى و دیگر فعّالان مشروطه «کار را به جایى رساند که در تبریز آشکارا جدایى دین و مشروطه را بر زبان جارى کردند»(94) و آنچه جاى بسى تأسف است، عمل بزرگانى است که نتوانستند میان مشروطه غربى و مشروطه متصور ذهن خود فرق بگذارد(95) و این دوگانگى در تصورات و واقعیات ملموس جامعه، فعالیت آنان را عملاً به یک بن بست رسانید.
ج. نقش التقاطیان و فرق ضالّه در انحراف نهضت مشروطه
انقلاب مشروطیت ایران حاصل شد تا بتوان به فضایى جدید رسید، اما هوایى که در آن فضا در جریان است، آلوده بود. استعمار پیر ـ یعنى انگلیس ـ مىخواست بانفوذ در میان صفوف مبارزان ملت، جهت حرکت ملّى و سرانجام، اهداف آن را تغییر دهد و براى آنکه بتواند به این منظور برسد، وجود نیروهایى لازم بود و این نیروها، که در ابتداى حرکت، داراى تأثیر عمیق و مؤثرى بر جامعه نبودند، توانستند در سایه التقاط و بسط الفاظ مبهم، بر موج احساسات و عواطف ملت سوار شوند و روحانیت اصیل را از صحنه حذف نمایند، شیخ فضلالله نورى را بردار کشیدند، آخوند ملا قربانعلى زنجانى را تبعید نمودند، سید عبدالله بهبهانى را ترور، و حتى سید محمّد طباطبایى را نیز خانهنشین کردند.
التقاطیان و پیروان فرقه ضالّه بابیه و کسانى که گرایشهایى به این فرقه داشتند، از جهات گوناگون در انحراف مشروطه دست داشتند که به ذکر سه مورد مهم بسنده مىشود:
1. ایجاد دوگانگى در ایدئولوژى نهضت
رشد تجدّدخواهى، به ویژه در دوران ناصرالدین شاه، «باعث ایجاد دو خط فکرى در اندیشههاى سیاسى و اجتماعى شد: علما اصلاحات اجتماعى ـ مذهبى را تشویق مىکردند و روشنفکران تحصیلکرده و متأثر از غرب، الگوهاى اجتماعى و دموکراسى اروپایى را دنبال مىنمودند.»(96) این دو اندیشه و گرایش تداوم یافتند و در مشروطه، صورت بارزى به خود گرفتند. «دو خط ایدئولوژیک در این انقلاب وجود داشت: یکى استنباط دینى از عدالت که مردم و علما از آن پیروى کردند و دیگرى ایدئولوژى دموکراتیک که روشنفکران غربگرایى که در انقلاب فعّال بودند ... گروه مذهبى در پى تأسیس شوراى عدالتخانه اسلامى و تقاضاى روشنفکران استقرار مجلس بود. در راهپیمایى مردمى براى ایجاد عدالتخانه، شعار اسلامى داده شد، اما به هنگام تصمیمگیرى، چون تجربه عملى از تأسیس عدالتخانه نبود و بسیارى از مردم و حتى بعضى از علما از آن اطلاع روشنى نداشتند، اندیشه مجلس، که در جوامع غربى تجربه شده بود، اعمال گردید.»(97)
روشنفکران براى آنکه بتوانند تفکر خود را پیرامون استقرار مجلس شوراى ملّى و بنیان نهادن مشروطیت در جامعه تثبیت نمایند، از افکار التقاطى استفاده نمودند، به گونهاى که یکى از طرفداران سیدمحمّد طباطبائى گفت: «مشروطیت و مشروعیت دولت با اجزاء قانون اسلام و با عدل و مساوات و با علم و تمدن، همه را نتیجه یکى است: نتیجه حریّت است. آن را به دست آورید...»(98) براى درک بهتر وجود نیروهاى التقاطى، که با دیدى سطحى از اسلام، کعبه آمال خود را اروپا مىیافتند، باید اذعان نمود این قشر داراى اثرگذارى وسیعى در میان مردم بود؛ زیرا این گروه مشروطه و اصول آن را طبق آیات قرآن تفسیر مىنمودند.(99) یکى از این التقاطیان که البته منتسب به بابیت نیز بود، ملک المتکلّمین است: «... در واقعه مهاجرت صغرا و زمان بعد ملک المتکلّمین با آقایان فىالجمله مراوده داشت... ولى از آمدنش به مسجد جامع و شروع به مقاصد وطنیّه علنا رو به مدارج عالیه آورد...»(100) نیز در تاریخ آمده است که در زمان قیام مردم، نصرةالسلطان ملک المتکلّمین را با خود آورد در مسجد جامع و دست او را گذارد در دست آقاى طباطبائى. ملکالمتکلّمین از امروز شروع به ترقّى نمود؛ چه تا به امروز به واسطه لوث اتهام، گاهى او را "بابى" و گاهى "لامذهب" مىخواندند و پیوسته در فشار آقا نجفى [اصفهانى]بود.»(101)
برخى روحانیان التقاطى، که طرفدار مشروطیت بودند، آن را با توجه به چند آیه قرآن، معنا و ترویج مىکردند و عوام الناس نیز چون در میان مسائل شرعى پیرو روحانیت بودند، در این خطا و اشتباه نیز از آنان پیروى نمودند.(102)
از سوى دیگر، انگلیس براى آنکه بتواند جهت و حرکت ضد استبدادى را در اختیار خود داشته باشد، به تدریج توانست افراد و مهرههاى خود را در محافل و انجمنهاى به اصطلاح مبارز قرار دهد. در این میان حضور افرادى همچون سید جمالالدین واعظ، یحیى دولتآبادى و ملک المتکلّمین، که به «بابیگرى» منسوب بودند، قابل تأمّل و بررسى است. البته باید گفت: عامل دیگرى براى جمع نمودن عقاید متفاوت، حضور فعّال داشت و آن هم محافل فراماسونرى بود. فراماسونها رابط بین عقاید انحرافى و وابسته در نهضت بودند.
2. همکارى با لژهاى فراماسونرى و انجمنهاى تندرو
در جمعبندى اجمالى از نقل و بررسى هرچند کوتاه پیرامون بعضى از گروههاى فعّال در عرصههاى سیاسى و فرهنگى مشروطیت، مىتوان به این نتیجه رسید که بسیارى از این گروهها به وسیله افرادى به وجود آمدند که عقاید و نیات صادق و شفّافى نسبت به دین و آیین اسلام نداشتند. گروهى از آنان «بابى» بودند و عدهاى از آنها دچار التقاط و دوگانگى در اعتقاد، ولى به هر حال، مىتوانستند به عنوان مبلّغان فراماسون جهانى مورد استفاده قرار گیرند. کمیتههایى مانند «اخوه مخفى؛ ایران و اخوت» داراى فعالیتهاى گستردهاى بودند که مىتوان آنها را در دو جهت تعریف کرد: 1. هماهنگکننده بین نیروهاى فراماسونر؛ 2. تلاش در اداره بحرانهاى جامعه و هدایت گروهى از انقلابیان که نسبت به روحانیت اصیل شیعى نظر مثبتى نداشتند. این افراد در بسیارى از انجمنهاى تندرو دیگر نیز فعالیت مىکردند.(103) به عبارت دیگر، فراماسونرى جهانى به عنوان راهبر و راهنماى مشروطیت انگلیسى فعالیت مىکرد و در این زمینه، نیات خود را به شبکهها و اعضا ابلاغ مىنمود و این شبکهها به واسطه افرادى که در اختیار داشتند، به شیوه غیر شفّاف و غیرواضح آنها را در سطح جامعه گسترش مىدادند.
التقاطى بودن بسیارى از این افراد، راه را براى توسعه نیات فراماسونرى مهیّا مىکرد و زمینهساز رشد و نموّ انحرافات جدّى در جامعه بود «... فراماسونرها، که در نقش عاملین استثمار ظاهر شدند، اساس ملیت را بر هم زدند و به علت اعتقادى که به زعم خود به ایجاد یک حکومت جهانى و انترناسیونالیستى داشتند، هر کجا که با افکار ملّى و ناسیونالیستى روبهرو مىشدند، در محو آن مىکوشیدند.»(104) در این شرایط، حضور در محافل فراماسونى از مهمترین ابزار رسیدن به قدرت به حساب مىآمد.(105) هدف اصلى فراماسونرى حذف شریعت و جایگزین شدن تفکرات دموکراسى و لیبرالى غرب بوده است؛(106) یعنى شکستن سلطنت و روحانیت سنّتى.(107)
سه شعار اصلى فراماسونرى در مناطق وسیعى از جهان شایع گشتند و در ایران، چون جوّ مذهبى غالب بود، از عامل التقاط افراد و انجمنها در ابتداى کار استفاده مىشد. سه شعار اصلى فراماسونرى عبارت بودند از: آزادى، برابرى و برادرى. در همین زمینه، «عده بسیارى به رهبرى سیدمحمّد طباطبائى و سیدجمالالدین واعظ(108) معروف علنا اعلام مىدارند که قانون محمّدى صلىاللهعلیهوآله قانون آزادى و تساوى حقوق است.»(109) این سه شعار محورى مطرح شده در فضاى سیاسى آنروز را مىتوان عامل بدبختى و سیهروزى ملت ایران دانست. به قول محمود محمود، از آن روز که دستگاه فراماسونرى از طرف انگلستان در ایران، به وجود آمد، از همان روز بدبختى و سیهروزى ملت ایران شروع شد؛ همچنان که از وقتى ناراضىها و سادهلوحان و طبقه شیّاد و ماجراجویان در اطراف این محفل گرد آمدند، از آن روز اساس حکومت ایران متزلزل شد و امنیت از ایران رخت بربست.(110)
در آغاز نهضت مشروطیت، انجمنهاى فراماسونرى، انجمنهاى فعّال و مخفى بسیارى به وجود آمدند: «نخست انجمنهاى این کس و آن کس به نام امر به معروف بنیاد مىکردند. یک انجمن، حاج سید محمّدعلى دولتآبادى بنیاد نهاد؛ دیگرى میرزا عبدالرحیم الهى پدید آورد»(111) و مانند میرهاشم دوچى(112) در تبریز که انجمن «اسلامیه» را برپا نمود.(113) در تهران نیز حضور بعضى از علماى درجه دوم در این انجمنها، که در پى منافع ملّى بودند، به چشم مىخورد. به تدریج با اوجگیرى نهضت مردمى بر ضد استبداد قاجارى، اهداف انجمنها گستردگى بیشترى پیدا نمودند.
حضور افرادى با عقاید و بعضا ادیان مختلف، راه را براى نفوذ اجانب هموار نمود، تا آنجا که مىتوان گفت: مسئول اصلى بلواها و آشوبها در جریان نهضت مشروطیت، انجمنها بودند.(114) «در مراکز ایالات بزرگ، انجمنهاى محلّى تشکیل شد و این انجمنها نگرانى براى دولت به وجود آوردند؛ زیرا چنین مىنمایند که هدف آنها به دست آوردن خودمختارى محلّى است و حکّام هم براى مقابله با آنها توانایى ندارند.»(115)
بسیارى از این انجمنها، که در آنها منوّرالفکران فعالیت مىکردند، انگلیس را به عنوان حامى خود معرفى مىنمودند؛ چرا که خیال مىکردند «انگلستان از جهت منافع حیاتى خویش به حفظ موجودیت ایران علاقمند مىباشد.»(116) البته حضور و فعالیت این مراکز براى نابودى استبداد سنّتى بود، اما برخى از آنها در واقع، براى سلطنت برخى از شاهزادگان قاجار تلاش مىکردند. آنان از یک سو، فریاد ضدیت با استبداد قاجارى را سر مىدادند و از سوى دیگر، با بعضى از شاهزادگان قاجار مانند سالارالدوله و ظلالسلطان در ارتباط تنگاتنگ بودند و با وجود اینگونه ارتباطات، طبیعى بود که نظر شاه وقت ـ یعنى محمّدعلى شاه ـ مخالف مشروطه گردد. به عبارت روشنتر، شاید بتوان گفت: حرکت محمّدعلى شاه در ضدیت با وضع موجود، براى تثبیت حکومت خود و کنار نهادن رقباى سیاسى، تا حدى طبیعى به نظر مىرسید؛ زیرا محمدعلى شاه بارها وفادارى خود را نسبت به مشروطیت اعلام نموده بود؛ اما زمانى که مىشنید انجمنهاى تندرو براى وى جانشین تعیین مىکنند، نمىتوانست بىتفاوت باشد. فرق محمّدعلى شاه با دیگر رقبا در این بود که وى فقط مستبد بود، اما کعبه آمال او در آن طرف دیگر دنیا یعنى روس و انگلیس نبود؛ اما رقباى دیگر او، بخصوص ظلالسلطان، به عنوان یک مهره انگلیسى کاملاً شناخته شده و آشکار بودند.
پیش از آنکه نهضت ملّى ایران آغاز شود، برخى مراکز نقش رهبرى منوّرالفکران را بر عهده داشتند. در این میان، اندیشههاى سیاسى و فرهنگى و اجتماعى فراماسونرها به شدت رو به گسترش نهادند. عقاید و اهداف فراماسونرى هنگامى مىتواند نفوذ کند که به عقیده ملکمخان داراى ظاهرى مذهبى باشد. به عبارت بهتر، عقاید فراماسونرى و استعمار جهانى مىبایست یک زمینه مناسب داشته باشد و آن نیست جز التقاط. التقاطیان توانستند همچون مادرى مهربان، عقاید ضد دینى استعمار را در سایهسار خود پرورش دهند و حرکت استعمارى، که گاه در قالب بابى و گاه در قالب بهایى و یا قالبهاى دیگر نمودار مىشد، در سایه التقاط توانست به حرکت خزنده خود ادامه دهد.
نقش التقاطیان آنقدر حسّاس بود که نمىتوان از آن به راحتى گذشت؛ افرادى همچون اسدالله خرقانى، که توسط انجمن «ملّى» به نجف فرستاده شدند و با کمک میرزا محسن و شریف کاشانى ـ که از افراد همعقیده با اسدالله خرقانى بودند ـ توانستند بر بعضى از علماى نجف تأثیر بگذارند.(117)
در بررسى مراکز و انجمنهاى فعّال و تندرو براى برقرارى مشروطه غربى، مىتوان نام چند انجمن را ذکر کرد که فعالیتى چشمگیر داشتند و به عنوان مراکز بسط افکار انحرافى نقش مؤثرى دارا بودند؛ مراکزى که با عناوین بعضا دلفریب، سعى در حفاظت از افکار فراماسونى و استعمارى غرب، به ویژه لندن، داشتند:
1. انجمن «اجتماعیون»، عامیون: این گروه یک سال پیش از جنبش مشروطهخواهى در ایران، توسط ایرانیان مقیم قفقاز تشکیل شد. افرادى مانند على مسیو(118) و على دوافروش و رسول صدقیان جزو اعضاى اولیه آن بودند. آنها نام انجمن خود را «مرکز غیبى» گذاشتند.(119) بعدها افرادى مانند تربیت و شریفزاده نیز به گروه آنان ملحق شدند.(120) از دیگر افراد فعّال این گروه، مىتوان به تقىزاده اشاره کرد. بعضى از افراد این حزب در تهران سازمانى دیگر تأسیس کردند به نام «انجمن آذربایجان» که حیدرخان عمواوغلى از افراد برجسته آن بود.(121) همچنین به نظر مىرسد انجمن سعادت که در اسلامبول فعالیت مىکرد، شاخهاى از انجمن آذربایجان بوده است. «انجمن سعادت» از عمدهترین کانالهاى ارتباطى بین حوادث ایران و نجف بود.(122)
شیوه «انجمن آذربایجان» همراه با خشونت بود و به عنوان اهرم فشارى رعبآور در خارج از مجلس فعالیت مىکرد. سوء قصد به جان محمّدعلى شاه، که باعث بروز بىاعتمادى بین مجلس و سلطنت شد، از اعمال این گروه شمرده شده
است.(123) ترور اتابک اعظم نیز به این دسته نسبت داده مىشود.(124) این گروه در زمینههاى فرهنگى نیز فعالیتهاى گستردهاى داشتند که براى نمونه، مىتوان به ارسال مجله حبلالمتین به نجف به صورت رایگان اشاره نمود.(125)
در بررسى ابعاد گوناگون این گروه، باید توجه داشت که «مرکز غیبى آذربایجان» و «انجمن آذربایجان» در تهران تحت سیطره و ایدئولوژى مبارزان قفقازى فعالیت مىنمودند «و برابر آخرین تحقیقاتى که در این باره صورت گرفته، این حزب با کمک و هدایت انگلیسىها اداره مىشده است؛ زیرا آنها به ایجاد بلوا و اغتشاش در روسیه و عثمانى توجه داشتند...»(126)
از سوى دیگر، از جمله گروههاى فعّال در قفقاز، «داشناکها» بودند. حزب «داشناکسیون» در شورشهاى سال 1907 و 1908 عثمانى با حزب تندرو و جوانان ترک ائتلاف کرد و در نتیجه موجب تأسیس پارلمان عثمانى گشت. تلاش حزب بیشتر متوجه پیشرفت نهضتهاى پیشآمده در عثمانى و ایران بود. در واقع، حزب مجرى نقشههاى دولت انگلیس در منطقه استراتژیک روس و عثمانى بود. بیرمخان عضو «داشناکسیون» بود. وى پس از چندى مأمور گسترش حزب در گیلان گردید که در دوران استبداد صغیر، نمایندگى کمیته «ستار» در رشت به او واگذار شد.(127)
2. انجمن «مخفى»: این گروه نام مشخصى ندارد، اما افراد فعّال آن داراى گرایشهاى مختلفى بودند؛ چنانکه مىتوان در میان فعّالان این گروه، به افرادى همچون اردشیر جى زرتشتى و ارباب گیو زرتشتى اشاره کرد که به همراهى با ملک المتکلّمین و سید جمال واعظ و یحیى دولتآبادى، که مشهور به انحراف عقیده و بابى بودند، اشاره کرد. البته تمام این افراد با لژهاى فراماسونرى ارتباط نزدیکى داشتند.(128) محل تشکیل این انجمن در باغ «میرزا سلیمانخان میکده» بود.(129) دولتآبادى نیز به این انجمن اشاره داشته است.(130) از فعالیتهاى این گروه در مشروطه، مىتوان به «تغییر درخواستهاى متحصّنان در حضرت عبدالعظیم علیهالسلام » و «پرداخت پول براى ایجاد تحصّن به منظور اعتراض به دولت وقت»(131) اشاره نمود.
هنگامى که دولتآبادى به اسلامبول فرار کرد، با انجمن «سعادت» ارتباط تنگاتنگى برقرار کرد.(132) وى سعى نمود زمام امور انجمن را در دست بگیرد و در این زمینه به تشکیل انجمن سرّى مبادرت ورزید. او سرانجام، موفق شد انجمن «سعادت» را در اختیار خود قرار دهد.(133) این انجمن ارتباطى نزدیک با حزب «اتحاد و ترقّى» ترکیه داشت که توسط طلعت بیک اداره مىشد.
3. انجمن «اخوّت»:(134) شعارهاى این انجمن، برادرى، برابرى و مساوات بودند. بنیانگذار انجمن «اخوّت»، هنگام ترور ناصرالدین شاه از آن آگاهى کامل داشت.(135) از اعضاى فعّال این انجمن، و مریدان صفىعلىشاه (رئیس صوفیه) مىتوان به ظهیرالدوله ـ داماد ناصرالدین شاه ـ اشاره نمود. وى در سال 1296 به سمت وزیر تشریفات منصوب گردید.(136) پس از درگذشت صفىعلىشاه به عنوان جانشین وى مشغول کار شد و در رمضان 1317 ه. رسما انجمن «اخوّت» را افتتاح کرد.(137) ظهیرالدوله عضو لژهاى «ملکمخان» و لژ «بیدارى» بود و انجمن خویش را نیز بر مبناى عقاید و آراء و افکار «اخوان الصفا» بنیان نهاد و فعالیت سیاسى خود را در این انجمن سمت و سویى خاص بخشید.(138) این مرکز داراى 110 عضو بود که قریب 70 نفر آنها را فراماسونرها تشکیل مىدادند.(139) فعالیتهاى این انجمن به گونهاى بودند که شاه وقت (محمّدعلى شاه) نیز با آن بسیار بد بود(140) و حتى «... نمایندگان گفتند که آنها خواستهاند که تنها از جمعیت «اخوّت»، که موجب مزاحمت مردم مىشوند، جلوگیرى شود، لذا، نامهاى در این زمینه نوشته شد»(141) و در پى همین رفتار و اعمال بود که هنگام به توپ بستن مجلس، خانه ظهیرالدوله نیز در امان نماند. البته باید توجه داشت که وجود انجمنى مانند انجمن «اخوّت»، که دنبالهرو اقدامات افرادى مانند ملکمخان است، در پروراندن ریشههاى نهال انقلاب مشروطیت نقش مهمى ایفا مىکرد.(142) ظهیرالدوله به واسطه ارتباط نزدیکش با لژهاى فراماسونرى، توانست منزلش را کانون حوادث قرار دهد و همین منزل محل تشکیل انجمن و لژ «بیدارى» ایران بود.(143)
دستگاه ظهیرالدوله (انجمن «اخوّت») مربوط به فراماسونرى فرانسه بود و علت آنکه هنگام به توپ بستن مجلس، خانه او نیز در امان نماند، آن بود که بتوانند به مدارک و اسنادى درباره فعالیتهاى او دست یابند، اما غافل از آنکه شب قبل از حادثه بمباران مجلس، اسناد و مدارک مربوط به لژ، از خانه او به سفارت فرانسه منتقل شده بودند.(144)
4. «کمیته ایران»:(145) این مرکز به وسیله ادوارد براون، مستشرق و فراماسونر انگلیسى، با همکارى یحیى دولتآبادى تشکیل گردید.(146) به عقیده دولتآبادى، حفظ صورت استقلال ایران در گرو همکارى با انگلیس است.(147)
در جریان نهضت مشروطیت، گروههاى بسیارى در مناطق گوناگون کشور ایجاد شدند که تعدادى از آنها یا داراى عقاید التقاطى بودند یا زیر نظر بیگانگان اداره مىشدند؛ مانند «فوج نجات» که در تبریز ایجاد شد. از جمله افراد بنیانگذار آن، مىتوان به مستر مور انگلیسى اشاره نمود. شریفزاده، که به عنوانیکىازتندروانمشروطهشناختهشد،از این گروه بود.(148)
به جرئت مىتوان گفت: بیشترین ضربهاى که بیگانگان توانستهاند بر پیکره اعتقادى ملت وارد سازند، از راه نفوذ و ارتباط افراد منحرفالعقیده (بابى) با التقاطیان بوده است؛ زیرا در بسیارى از انجمنهاى تندرو، که باعث تشنّج در مملکت ایران مىشدند، بخصوص انجمنهاى مستقر در تهران، حضور افرادى همچون ملکالمتکلّمین، سید جمال واعظ،(149) یحیى دولتآبادى، محمدرضا مساوات، اسدالله خرقانى و میرزا سلیمان خان میکده دیده مىشود. این افراد بعضا ملبّس به لباس روحانیت بودند و چون هدفى غیر از سیطره کامل انگلیس بر ایران نداشتند، افعال و اغراض خود را در زیر لباس دین و اسلام پنهان مىکردند؛(150) چنان که توجیه الفاظ «مشروطیت»، «مساوات» و «آزادى» با معانى قرآنى که توانستند نوعى آدرسدهى غلط باشند، از کارهاى این طیف بود.
3. همکارى با ظلّالسلطان براى روىکار آوردن پادشاه وابسته
به نظر مىرسد مراکز و انجمنهایى که هسته مرکزى آن را بیشتر فراماسونرها و افراد منحرفالعقیده تشکیل مىدادند، در پى تغییر اساس سلطنت نبودند، بلکه در پى کنترل آن بودند؛ یعنى تغییر شخص محمّدعلى شاه؛ زیرا بسیارى از این انجمنها با ظلّالسلطان ـ پسر ناصرالدین شاه ـ در ارتباط بودند و براى رسانیدن او به تخت سلطنت سعى مىکردند از امواج خروشان ملت نهایت استفاده را ببرند. در این وضعیت، باید گفت: این عمل یعنى: تسلیم بىقید و شرط تمام مملکت به انگلیس. «ملک المتکلّمین و سید جمالالدین واعظ با همدستى ظلّالسلطان بسیارى از آشوبها را تدارک دیدند. به طور کلى، مىتوان گفت: بیشتر آشوبها نتیجه کارهاى ملکالمتکلّمین است.»(151) فرستادن مقدار زیادى اسلحه به مجلس، که از طرف ظلّالسلطان(152) انجام پذیرفت، سعى و تلاش وى را براى رسیدن به سلطنت توجیه مىکند و همنشینى با افرادى مانند ظهیرالدوله و تقىزاده در جلسات مخفى لژ «بیدارى»،(153) نشانگر آن است که وى مهره مورد تأیید فراماسونرى براى احراز پست سلطنت بود.
انجمنهاى تندرو نمایندهاى نزد ظلّالسلطان فرستادند و سیاست و نظریه او را در مورد اینکه او را بر تخت سلطنت قرار دهند، استفسار کردند. ظلّالسلطان به یکى از اعضاى این سفارتخانه (سفارت انگلیس) گفت: در دادن پاسخ احتیاط کامل به خرج داده است.(154) سفیر انگلیس گفت: بهرام میرزا، یکى از فرزندان ظلّالسلطان، براى ملاقات من آمد و گفت که پدرش و سایر اشراف و مقامات برجسته تصمیم گرفتهاند از مجلس جانبدارى کنند(155) و البته رسیدن ظلّالسلطان به مقام نیابت سلطنت و پس از آن به سلطنت، به معناى موفقیت انگلیس بر نفوذ روسیه تعبیر خواهد شد.(156) ظلّالسلطان سالهاى متمادى با سفارت انگلیس روابط نزدیک و ویژهاى داشت و وزیر مختار انگلیس هم، که به تهران آمد، وعده حمایت به او داده بود.(157) او حافظ منافع انگلیس در منطقه شناخته مىشد(158) و از نظر عقیده نیز کاملاً مطیع انگلیس بود؛ زیرا استادى مانند ملکم خان داشت.(159) پس کسى که اینگونه مورد تأیید باشد، حتما مورد پذیرش انجمنهاى تحت نظر لندن نیز خواهد بود.
البته محمّدعلى شاه نیز بیکار نبود و با گروه ظلّالسطان و فعّالان گروههاى تندرو مانند ملکالمتکلّمین، سیدجمال واعظ، مساوات و صوراسرافیل(160) به مقابله برخاست. چنان که قبلاً نیز گفته شد، ملکالمتکلّمین، دولتآبادى و سید جمال واعظ به بابیگرى متّهم بودند(161) (محمّدعلى شاه) فعالیت تندروان مشروطهخواه و ارتباطشان با ظلالسلطان را متوجه شد و سعى کرد میان مشروطهخواهان واقعى و طرفداران ظلّالسلطان را جدا نماید، اما متأسفانه نتوانست و البته شاید هم بعضى از مشروطهطلبان متوجه نیت محمّدعلى شاه شدند و نخواستند که او موفق شود. در نتیجه، محمدعلى شاه سخت مضطرب شد و بىمقدّمه و به طور ناگهانى، فرمان شدیداللحنى براى شاهزاده ظلالسلطان فرستاد و وى را از کشور اخراج نمود(162) و چون خروج ظلّالسلطان عاملى در موفقیت روسها بر انگلیسها تعبیر مىشد، روسیه تزارى نیز از این امر استقبال نمود،(163) به طورى که وزیر مختار روس عامل اصلى آشوبهاى ایران را ظلالسلطان دانست که قصد داشت با ایجاد آشوب و بلوا، به مقام نیابت سلطنت و سپس سلطنت ایران برسد. دولت انگلیس نیز، که در آن زمان نیاز به اتحاد با روسیه تزارى داشت، با اخراج ظلالسلطان موافقت نمود و سرانجام، پادشاهِ انجمنها از ایران اخراج گردید.
با خروج یک مهره مهم انگلیسى از ایران، بریتانیا تصمیم گرفت با کمک یاران و مهرههاى دیگرش، مملکت را تصاحب کند که مىتوان گفت: این آرزو هنگام فتح تهران عملى شد؛ زیرا سردار اسعد از جنوب کشور به طرف تهران به حرکت آمد و گروههاى به اصطلاح انقلابى دیگر به ریاست سپهدار تنکابنى از طرف شمال به تهران لشکرکشى نمودند. در این هنگام، که فتح تهران (در مدت کوتاه سه روز) انجام گرفت، محمّدعلى شاه به سفارت روسیه تزارى پناهنده شد. در این حال، حضور پر فروغ شیخ فضلالله نورى شریعتخواه بود که مىتوانست به عنوان سدّى محکم در برابر آنان رخ بنماید و حضور وى در تهران باعث شد که برخى از واقعیات، متبلور و افراد فریبخورده راه را بیابند و در این صورت بود که تمامى زحمات استعمار به وسیله پیرمردى آسمانى از بین مىرفت. به همین دلیل، افراطیان مشروطهخواه غربى، که بدون اجازه لندن عملى انجام نمىدادند، دست به اقدامى وحشیانه زدند و پیش از همه، مجتهد تهران را بر بالاى دار فرستادند. در واقع، هرقدر روحانیت اصیل شیعى سعى در افشاى چهره نقابدار آنان نمود، موفق نشد و لاجرم، با شهادت شیخ فضلالله نورى بود که نقاب از چهره مزوّرانه آنان بر افتاد. راهش پر رهرو باد.
پىنوشتها
1ـ على ابوالحسنى (منذر)، آخرین آواز قو، تهران، عبرت، 1380، ص 123ـ137. نویسنده در این کتاب بحثى را تحت عنوان «سرکه انداختیم، شراب شد» بیان مىکند / ناظمالاسلام کرمانى، بیدارى ایرانیان، چ ششم، تهران، امیرکبیر، 1381، ج 2، ص 399 و 395 / مهدى ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، چ چهارم، تهران، علمى، ج 1، ص 44.
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، الوفاء، 1404 ق. مؤلف از ج 51 ـ 53 در مورد غیبت حجت حق علیهالسلام احادیثى بیان مىکند.
3و4ـ عبدالکریم شهرستانى، ملل و نحل، چ دوم، شریف الرضى، ج 1، ص 137 / ج 1، ص 149.
5و6ـ محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، چ سوم، مشهد، بنیاد پژوهشهاى آستان قدس رضوى، 1375، ص 47 / ص 373.
7ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، تهران، اسلامیه، ج 1، ص 281.
8ـ شیخ مفید، ارشاد، قم، کنگره هزاره شیخ مفید، ج 2، ص 336.
9ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، الوفاء، 1404 ق، ج 51، ص 361.
10ـ همان، ج 51، باب 17 مىنویسد: «ذکر المذمومین الذین ادعوا البابیه و السفارة.»
11ـ آن چهار تن عبارتند از: عثمان بن سعید، محمّدبن عثمان بن سعید، حسین بن روح نوبختى و على بن محمّد سمرى (سالهاى، 260-329 ق).
12ـ استادان وى بحرالعلوم، وحید بهبهانى، کاشفالغطاء و صاحب ریاض بودند. ر.ک: سعید زاهد زاهدانى، بهائیت در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1380، ص 120ـ122.
13،14،15ـ احمد کسروى، بهائیگرى، ص 15 / ص 16 / ص 17.
16ـ یوسف فضائى، شیخیگرى، بابیگرى و کسروىگرایى، مطبوعاتى فرخى، ص 38 و 39.
17ـ یوسف فضایى، همان، ص 25.
18و19ـ سعید زاهد زاهدانى، پیشین، ص 91 / ص 29.
20ـ سعید زاهد زاهدانى، پیشین، ص 120ـ122.
21ـ شیخیگرى، پیشین، ص 34.
22و23ـ احمد کسروى، پیشین، ص 21 / ص 23.
24ـ سید کاظم رشتى همان جانشین شیخ احمد کسائى است که 17 سال جانشین او بود. (همان، ص 21).
25ـ محمدجواد مشکور، پیشین، ص 87ـ88.
26ـ یوسف فضائى، پیشین، ص 87ـ88.
27ـ کتاب وى بیان است.
28ـ سعید زاهد زاهدانى، پیشین، ص 99ـ100.
29ـ اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت، مؤسسه تحقیقاتى رائین، ص 44.
30و31ـ نورالدین چهاردهى، بهائیت چگونه به وجود آمد، چ دوم، آفرینش، 1369، ص 184 / ص 202.
32و33ـ اسماعیل رائین، پیشین، 26 / ص 29.
34و35ـ سعید زاهد زاهدانى، پیشین، ص 82 و 83 / 192.
36ـ اسماعیل رائین، پیشین، ص 62.
37ـ محمدجواد مشکور، پیشین، ص 91.
38ـ یوسف فضائى، پیشین، 205 / احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، چ نوزدهم، تهران، امیرکبیر، 1378، ج 1، ص 291 / احمد کسروى، بهائیگرى، آتروپات، ص 42.
39ـ نورالدین چهاردهى، پیشین، ص 173.
40ـ ع. آیتى، کشف الحیل، تهران، فاروس، ج 2، ص 60.
41ـ در 5 ماه از ادعاى باب، 18 تن به وى گرویدند که همگى از علماى شیخیه بودند و با فرد باب جمعا 19 نفر شدند که به «حروف حى» معروف مىباشند. (محمدجواد مشکور، پیشین، ص 88ـ90.
42و43ـ نورالدین چهاردهى، پیشین، ص 216 / ص 215.
44ـ همان 260. میرزا حسینخان مشیرالدوله دومین فراماسونر ایران و منعقد قرار داد رویتر است. (اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، چ چهارم، تهران، امیرکبیر، 1357، ج 1، ص 426.)
45ـ نورالدین چهاردهى، پیشین، ص 190ـ191.
46و47ـ میرزا آقاخان کرمانى، شیخ احمد روحى، مقدمه هشت بهشت، ص «ب» / ص 7.
48ـ میرزا آقاخان کرمانى و شیخ احمد روحى، پیشین، ص 7.
49ـ براى آشنایى با مبانى اسلام که شیخ فضلالله نورى شریعتخواه به عنوان منادى آن شناخته مىشد، ر.ک: على ابوالحسنى، دیدهبان بیدار، تهران، عبرت، 1380، ص 74ـ132.
50 الى 57ـ میرزا آقاخان کرمانى و شیخ احمد روحى، پیشین، ص 121 / ص 132 / ص 14 / ص 15 / همان / ص 22 / ص 265 / ص 13.
58ـ احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، چ نوزدهم، تهران، امیرکبیر، 1378، ج 1، ص 309.
59ـ اسماعیل رائین، پیشین، ص 100، 108 و 116. باید توجه داشت که در فعالیتهاى سیاسى عصر نهضت مشروطیت، عقاید ازلىها کاربرد بیشترى داشتهاند؛ زیرا ازلىها با حفظ ظاهر دین اسلام در مفهوم، در مصادیق دینى افکار انحرافى داشتند و آنان مخالف جدّى حضور روحانیان در فعالیتهاى اجتماعى بودند که با سیاستهاى افراد منوّرالفکر، که در دربار فعالیت داشتند و یا افراد منوّرالفکر مطرح جامعه، تناسب داشت. ازلیان در هنگامه مشروطیت، بیشتر بر مفاهیم اسلامى تأکید داشتند و در هنگامه عمل و تعیین مصداق، کاملاً مطیع فراماسونرى جهانى بودند. اما بهائیان به طور آشکار، مبانى ضد اسلامى را ترویج مىکردند. در این نوشتار، بیشتر به اثرات فکرى آنان تأکید شده است.
60 و 61ـ ع. آیتى، پیشین، ص 152.
62ـ سعید زاهد زاهدانى، پیشین، ص 69.
63ـ احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، ج 1، ص 142.
64ـ سعید زاهد زاهدانى، جنبشهاى اجتماعى معاصر ایران، تهران، سروش و کتاب طه، 1364، ص 125.
65ـ موسى نجفى و موسى فقیه حقانى، تاریخ تحولات سیاسى ایران، چ دوم، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1381، ص 357.
66ـ ناظم الاسلام، تاریخ بیدارى ایرانیان، مقدمه ص 89.
67ـ على ابوالحسنى، آیینهدار طلعت یار، تهران، عبرت، 1373، ص 31.
68ـ70ـ ناظمالاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، ج 3، ص 506 / ص 435 / ص 479.
71ـ73ـ افرادى مانند شیخ الرئیس، اسدالله خرقانى، ناظمالاسلام، مجدالاسلام و ذوالریاستین. ر.ک: ناظمالاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 61 و 191 / ص 186 / ج 1، ص 212 و 213.
74ـ شیخ فضلالله او را تکفیر نمود. مهدى ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، علمى، 1373، ج 1، ص 191.
75ـ وى جهاد بر ضد روحانیت را بر همه واجب مىدانست. (همان، ج 1، ص 192) وى فراماسونر نیز بود. (اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج 1، ص 463.)
76ـ وى فراماسونر بود. (همان، ج 1، ص 447.)
77ـ وى نیز از فراماسونهاى معروف بود.
78ـ ناظم الاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، ج 2، ص 305 / مهدى ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 2، ص 293. افرادىکه اینگونه تصمیمى داشتند، عبارت بودند از: مساوات و جلالالملک ایرج.
79ـ احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، ج 1، ص 309.
80 الى 83ـ مهدى ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت در ایران، ج 2، ص 239 و 241 / ص 243 / ص 247 / ص 251.
84ـ مهدى ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 1، ص 48.
85ـ ام الکتاب باب بیان است. ع. آیتى، پیشین، ج 2، ص 82.
86و87ـ میرزا آقاخان کرمانى و شیخ احمد روحى، پیشین، ص 230 / ص 19.
88،89و90ـ مهدى ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 2، ص 237 / ص 237ـ 241 / ج 2، ص 198.
91ـ مهدى ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 2، ص 249.
92ـ همان، ج 2، ص 255 و 256 نام برخى از افراد عبارت است از: صنیع الدوله، احتشام السلطنه، ظهیر الدوله، ناصر الملک، مشیرالدوله، مؤتمن الملک، سعد الدوله، وثوق الدوله (عاقد پیمان 1907)، قوامالسلطنه و محتشمالسلطنه.
93ـ همان، ج 2، ص 266.
94، 95و 96ـ احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، ج 1، ص 322 و 325 / ج 1، ص 291 / ص 121.
97ـ سعید زاهد زاهدانى، جنبشهاى اجتماعى معاصر ایران، ص 152.
98ـ101ـ ناظم الاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، ج 1، ص 214 / ص 321و 213/ ج 3، ص 422 / ج 3، ص 422.
102ـ یحیى دولتآبادى،حیات یحیى، تهران،عطار،ج2،ص 84.
103ـ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج 2، ص 182. نام افرادى که در بسیارى از انجمنهاى انگلیسىمآب فعالیت مىکردند، عبارت است از: ملکالمتکلّمین، سید جمال واعظ، صور اسرافیل، مساوات، تقىزاده، حکیمالملک و سلیمانخان میکده.
104و105ـ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج 1، ص 12 / ص 502.
106و107ـ سعید زاهد زاهدانى، بهائیت در ایران، ص 220 / ص 201.
108ـ ناظم الاسلام کرمانى در کتاب خود، اقرار به بىسوادى وى مىکند: ناظمالاسلام، تاریخ بیدارى ایرانیان، ج 2، ص 38.
109ـ حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، تهران، ابن سینا، 1353، ج 1، ص 239.
110ـ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج 2، ص 152.
111ـ احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، ج 1، ص 265.
112ـ سیدهاشم دوچى نیز مانند شیخ فضلالله شهید شد. (احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، «تاریخ هجده ساله آذربایجان»، ج 2، ص 68.)
113ـ همان، ج 1، ص 492.
114ـ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج 2، ص 197 / کتاب نارنجى، ترجمه احمد بشیرى، تهران، نور، 1366، ج 1، ص 85.
115و116ـ حسن معاصر، پیشین، ج 1، ص 176 / ص 433.
117ـ این افراد از فعّالان التقاطى درباره سیدمحمّد طباطبائى فراماسونر بودند.
118 الى 123ـ احمد کسروى در تاریخ مشروطه ایران، ج 1، ص 538 متنى را نقل مىکند که بیان مىدارد: على مسیو نسبت به شعائر دینى مانند عزادارى امام حسین علیهالسلام دشمنى داشت / ص 391 / ص 167 / ص 449 / ص 724 / ص 543.
124ـ همان، ج 1، ص 449 / ملک رحیمزاده، چکیده انقلاب حیدرخان عمو اوغلى، ص 15.
125ـ ملک رحیمزاده، پیشین، ص 142.
126 و 127ـ محسن بهشتى سرشت، نقش علما در سیاست از مشروطه تا انقراض قاجار، پژوهشکده امام خمینى و انقلاب اسلامى، 1380، ص 221.
128و129ـ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج 2، ص 177ـ180 / ص 173.
130ـ یحیى دولت آبادى، حیات یحیى، ج 2، ص 18ـ19.
131ـ همان، ج 2، ص 31ـ32.
132ـ یحیى دولتآبادى، حیات یحیى، ج 3، ص 36.
133ـ همان، ج 3، ص 100 و 105.
134ـ مؤسس این انجمن صفى علىشاه نام داشت. (عبدالله مبلّغى آبادانى، تاریخ تصوف و صوفیان، تهران، حرّ، 1376، ج 1، ص 454.)
135ـ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج 3، ص 490.
136ـ عبدالله مبلّغى آبادانى، پیشین، ج 1، ص 461.
137ـ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج 3، ص 478.
138ـ عبداللّه مبلّغى آبادانى، پیشین، ج 1، ص 464.
139ـ 147ـ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج 2، ص 145.
140و141ـ همان، ج 2، ص 146/ ج 1، ص 307.
140الى 147ـ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج 3، ص 486.
143ـ همان، ج 2، ص 146.
144ـ همان، ج 2، ص 146.
145ـ همان، 3/220.
146 و 147ـ همان، ج 3، ص 220.
148ـ احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، ج 1، ص 891 ـ892.
149ـ وى از جمله کسانى بود که دستگاه مشروطه انگلیسى او را بزرگ جلوه داد. شیخ فضل الله نورى به او «جمال زندیق کافر» مىگفت. (موسى نجفى و موسى فقیه حقانى، پیشین، ص 361.)
150ـ این شیوه دستور العمل میرزا ملکمخان بود. (سعید زاهد زاهدانى، جنبشهاى اجتماعى معاصر ایران، ص 125.)
151ـ یحیى دولتآبادى، پیشین، ج 2، ص 164.
152ـ کتاب نارنجى، پیشین، ج 1، ص 87.
153ـ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى در ایران، ج 2، ص 326 و 336.
154ـ 158ـ حسن معاصر، پیشین، ج 1، ص 553 / ص 571 / ص 621 / ص 271 / ص 236.
159ـ ناظم الاسلام، تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 118.
160ـ کتاب نارنجى، پیشین، ج 1، ص 303.
161ـ گفته سید احمد طباطبایى: «خدا لعنت کند سیدجمال واعظ لامذهب را! چقدر مردم را به ضلالت انداخت، به نحوى که مردم از بس که آن خبیث سر منبر گفته بود که دعا و قرآن نخوانید، روزنامه بخوانید، روزنامه خواندن جزو ضروریات دین شد.» (احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، ج 1، ص 290.)
162ـ حسن معاصر، پیشین، ج 1، ص 573.
163ـ همان، ج 1، ص 621.