حزب دمکرات در دوران مشروطه و آشفتگي نظري
نشريه ایران نو، به دنبال يك توقیف كوتاه مدت بار ديگر در شوال 1328 منتشر شد. این روزنامه در دوره جدید انتشار، یكسر سخنگوی حزب دمكرات شد. مدیرمسئول آن هم به جای سيدابوالضیاء شبستری، سيدمهدی افجهای تعيين شد. شبستری صاحب امتیاز بود و رسولزاده سردبیر؛ به واقع رسولزاده نظريهپرداز روزنامه و حزب دمكرات به شمار ميآمد. به همين علت در سومین شماره سال جدید «تاكتیك و طرز روش فرقه دمكرات» تشریح شد. تاكتیك عمومی فرقه، ملاحظه مقتضیات وقت در صورتی كه با مرامنامه حزب تناقضی نداشته باشد، تلقی گردید. اعلام شد فرقه به فلسفه تكامل اعتقاد دارد و ترقیات تدریجی كشور را میپذیرد. از اعضا خواسته شد هرگز حزب را با افراد طرف ننمایند و هر عضوی هرچه از دستش برمیآید به فرقه ببخشد و خود را بالاتر و فوق همه نداند. خواسته شد افراد و تقاضاهایشان همه تحت تاكتیك حزب قرار گیرند. دیگر اينكه «نظر به آنكه قوای محافظهكاری و ارتجاعیه مملكت با یكدیگر دارد متفق شده و برای لیبرالیزم تهلكه بزرگی تشكیل میدهد، پارتی ما باید هرچه زودتر نزدیكی و ائتلاف را با فرقههای لیبرال اختیار نموده» و فعالیت «لیبرالی» را «بر مبارزه تند مسلكی مزیت و رجحان دهد». زیرا اگر بین «فرقههای لیبرال» اتحادی شكل نگیرد، اختلاف لیبرالها و «دست چپ یك قوه قاهری به فرق دست راست خواهد داد كه مضر به حال لیبرالیزم است، پس كمیته مركزی راست، مناسبات خویش را با فِرَقی كه آنها را به سمت چپیت شناخته دوستانه و ائتلاف كارانه تعیین نماید».
بحث بعدی مربوط به انتخابات بود كه باید از همان لحظه براي انتخابات مجلس سوم به منظور احراز اكثریت پارلمانی تلاش میورزيدند و از آن طریق افكار را به سوی فرقه جلب میكردند، «تشكیل قوه نظامی، اصلاح مالیه مملكت، مركزیت اقتدارات دولتی و اخراج قشون اجنبی» از دیگر مسائل مورد نظر حزب دمكرات بود، زیرا اگر اینها انجام نمیشد استقلال كشور در تزلزل قرار میگرفت. «كسبه، اهل نظام و جوانان، خصوصاً شاگردان مدارس» گروههایی بودند كه باید بیشترین فعالیت در بین آنها انجام میشد. اعلام شد دمكراسی حقیقی توسط «عمله و كارگران و دهاتیها» شكل میگیرد، پس باید فرقه بیش از همه بین آنها فعال باشد. امّا توضیح داده نشد اقشار یاد شده از دمکراسی چه میدانند که در راه آن تلاش کنند؟ توصیه شد اجتماعات، جمعیتها و هيأتهای علمی را به طرف حزب جلب نمایند و اعضای فرقه باید حسن اخلاق را سرلوحه كار خود قرار دهند: «فرقه با همه قوت خویش كوشش نماید كه در عامه مردم حسیّات وطنپرستانه و حب ملیت و ایرانیت را بیدار كند و به آنها صریحاً حالی نموده خوب بفهماند كه بدون این احساسات امید ترقی برای هیچ ملت و قومی نیست».
آخرین تاكتیك حزب اعلام «انفكاك قوّه روحانیه از قوه سیاسیه» بود. نوشته شد بخاطر این موضوع معاندین، حزب را دشمن دین و آیین و روحانیت معرفی خواهند كرد. پس تأكید شد تقدیس عقاید دینی سرلوحه كار قرار گیرد و به مردم تفهیم شود مطالبات آنها با شریعت تناقضی ندارد و «موافق احكام خود شریعت مطهره، علما و روحانیین حق ندارند كه صفوف مخصوص ممتازی را در میان ملت تشكیل دهند».
از سويي نظریهپرداز ارمنی و سوسيال دمكرات حزب، یعنی هاكوپیان، در یكی از شمارههای ایران نو، آنگاه كه از «صدای مهیب آلات اشتعالیه حربیه و توپهای كروپ اروپاييان» سخن راند، یادآور گردید ملت خواب گرفته شرق، اینك از بستر كسالت خارج شده و فعلاً خمیازه میكشند، زیرا «حركت چرخهای مختلفه و لولههای بخار ماشینهای عالم تمدن دیگر به آنها [مجال] خوابیدن نمیدهد». از نظر نویسنده، شرقیان فهمیده بودند كه باید اصول معیشت قدیمیشان را عوض كنند. زیرا سیل خروشان ترقی و تعالی عالم تمدن به كسی رحم نمیكند، «با یك تهور تمام میآید و اقوامی كه آلات مدافعه حیات خود را در مقابل این جریان ندارند مثل خس و خاشاك داخل حباب سبك وزن این سیل گردیده به طرف اضمحلال میروند. هرچه كهنه و پوسیده است این سیل میبرد و به جای او چیزهای تازه و بادوامی میگذارد».
نویسنده خاطرنشان ساخت هیچ سدی، هیچ كنارهگیری و احتیاطی در این زمینه نفع ندارد، زیرا كسی نمیتواند خود را از این سیل دور نگهدارد، «سیل خروشان ترقی و تمدن مثل طوفان حضرت نوح (ع) میباشد كه هیچ كس نمیتواند از آن گریبان خود را خلاصی بدهد، مگر آنهایی كه سوار كشتی نوحاند». كشتی نجاتبخش چیزی جز اخذ علوم و فنون و اصول اداره خود اروپاییها نبود. هر كس بخواهد از این علوم و فنون و تمدن دوری كند، نمیتواند موفق شود. چین كه سالها و قرون متمادی تلاش كرد خود را از غرب دور نگهدارد و دروازههای خود را بست، آخرالامر ناچار شد پسر آسمان یعنی پكن را به اجنبی تسلیم كند و «خود با یك افتضاح تمام جان در برد».
در ایران هم هرچه تلاش شد تمدن، ترقی و اصول اروپایی قبول نشود، به همان نسبت مردم مقهور و مغلوب اجنبی شدند و به اضمحلال رفتند. گفته شد بعضی از متعصبین تا سخنی از «اصول فرنگی» به میان میآید، به عوام اینگونه القا میكنند كه گویی مقصود تعرض به دین و آیین آنهاست:
این اشتباه محض و تفتین عین است. مترقیون هیچ مملكتی همچو حرفی را در هیچ وقت نگفته و همچنان تكلیفی را به كسی نكردهاند. زیرا آنها خوب میدانند كه علت ترقی اروپا دین آنها نبوده، بلكه چنانچه چندین دفعه گفتیم مدنیّت و اصول اداره دنیوی ایشان است.
هاكوپيان یادآوری كرد علم و فن اروپایی مختص دینی ویژه نیست. علوم و فنون متعلق به تمام اولاد بشر است. پیشرفت اروپا امری قهری بوده و اغلب برخلاف میل خود اروپاییها شكل گرفته است. خاطرنشان گردید در بدو تكامل ماشین در غرب، كارگران برای مبارزه با بیكاری و اصول سرمایهداری، دستگاهها را خراب میكردند؛ اما بعد متوجه شدند به این شكل نمیتوان جلو حركت تاریخ را گرفت. پس به مرور راهی دیگر یافتند كه آن هم «اتحاد عملهها» بود. آنها گفتند بگذار ماشین تعداد كارگر را كم كند، آنها هم ساعات كار را كاهش میدهند. به نظر هاكوپيان، شرقیان هم علوم و فنون اروپایی را قبول كنند، زیرا نپذیرفتن «از حیز امكان خارج است». تنها راه چاره مبارزه با نواقص تمدن غربی است، «یگانه چاره ما در آن است كه اصول اروپایی را خودبخود قبول كنیم تا اینكه بتوانیم در مقابل اروپا بایستیم والّا مضمحل خواهیم شد» و در این زمینه باید از ژاپنیها آموخت.
از چیزهایی كه فراگرفتن آنها از غربیان ضرورت داشت، یكی راهآهن بود كه بدون وجود آن نمیشد از انحطاط جلوگیری كرد. پس «نباید بگوییم كه با اجنبیان خلط و آمیزش نباید كرد، زیرا برای ساختن راهآهن یا معمار فرنگی لازم است؛ و یا معماری كه در فرنگستان تحصیل كرده و با ایشان خلطه و آمیزش داشته باشد». از دیگر واجبات، داشتن زبان است، زیرا اگر میخواهیم كشور مثل غرب ترقی كند باید زبان آنها را آموخت، وقتی زبان آنها را ندانیم، «چطور میتوانیم كه علت ترقیات آنها را دریابیم».
به همين سياق اگر بخواهیم خودمان در هر چیزی مجتهد باشیم، خیلی دشوار است؛ زیرا اولاً برای اجتهاد هم مقدمات علمی لازم است كه قطعاً «تقلیدی و تحصیلی است»؛ یعنی باید آنها را از اروپا یاد گرفت و «ثانیاً هرگز كار عاقل نیست وقتی كه چیز حاضری وجود دارد از او استفاده نكرده خود را به زحمت بیندازد». اختراعات جدید شرقيان هرچه باشد با تجربیات عدیده در اروپا موجود است. اما «در مسائل اخلاق ملی و دینی» خود هر طور كه اقتضا میكند رفتار میكنیم و نباید بگذاریم اخلاق حسنه ما در تحت اخلاق زشت اروپا مضمحل شود؛ اما طبعاً از اخذ محسنات آنها گریزی نیست. پس برخلاف گذشته برای ورود تمدن غرب نباید غفلت كرد، زیرا نتیجه آن چیزی جز ضرر و زیان نیست. این مقاله در عین حال پاسخی به اعتدالیها بود كه دمكراتها را متهم میكردند بدون در نظر گرفتن اوضاع و احوال ایران، قصد دارند تا صرفاً هر آن چیزی را كه در غرب وجود دارد، به طور تقلیدی در ایران به مورد اجرا گذارند و امری را كه مسئله و اولویت ايران نیست، به عنوان یك مسئله اساسی مطرح نمایند. با این مقاله دمكراتها بر این ایراد صحه گذاشتند و آن را تأیید كردند، لیكن تضاد رفتار طبق «مسائل اخلاقی و ملی و دینی خودمان» با مقتضیات تمدن جدید را حل نشده باقی گذاشتند.
به هر حال، در حالی كه شمال و جنوب ایران در معرض تهدیدهای روس و انگلیس قرار داشت و استقلال میهن به مویی بند بود، بر اختلافات دمكرات و اعتدالی لحظه به لحظه افزوده میشد. در این روزها فرقه داشناكسیون، انتباهنامهای منتشر كرد كه فرقه دمكرات هم در پاسخ آن، انتباهنامه خود را به قلم محمدامین رسولزاده منتشر نمود. كمیته محلی حزب داشناك، مبارزات اعتدالی و دمكرات را نكوهش و اعلام كرد این كشمكشها از حدودی كه در ممالك مشروطه رواج دارد و آنهم رقابت در قلمرو زبانی است تجاوز كرده و به خونریزی منجر شده است. داشناكها معتقد بودند این مشاجرات نه به منظور ایضاح اختلافات مرامی و عقیدتی، بلكه از جاهطلبی و سوءنیت اشخاص ریشه میگیرد.
داشناكها خود را از این درگیریها كنار كشیده بودند، اما میگفتند اگر خطری مشروطه را تهدید كند تمام قوای خود را برای دفاع از آن به كار خواهند گرفت. حزب دمكرات از این موضع داشناكها انتقاد و اعلام كرد قضاوت آن حزب در برابر دمكراتها خلاف انتظار بوده است. اختلافات مسلكی برای نیل به قدرت سیاسی فینفسه امری طبیعی قلمداد گردید؛ لیكن مسئله آن است كه گاهی انحرافاتی صورت میپذیرد كه البته متناسب با مدارج عقلی ملل مختلف شدت و ضعف دارد. نسبت خونریزی دادن به احزاب، سهو و خطا دانسته شد و برای اثبات مدعا گفته شد اغتشاشات زنجان، قرهداغ، اردبیل، پارك اتابك، كاشان و لاریجان چه ربطی به اختلافات احزاب داشته است؟ از نظر حزب دمكرات این اغتشاشات، كار دار و دسته و محافل دیگر اجتماعی بود. مثل گذشته باز هم نگفتند اعضای این محافل چه کسانی هستند؟
گرچه برخی نویسندگان ایران نو، تبعیت از غرب را بهترین راه ترقی میدیدند، لیكن در همان روزنامه مقالاتی درج میشد كه رنگ و بوی سوسیالیزم ارتدوكس داشت و نشاني از آشفتگی ذهنی و تشتت در ایدئولوژی حزب به شمار ميآمد. این دسته مقالات هم به قلم تیگران درویش (هاكوپيان) نوشته ميشد. وی به مناسبت اعتصاب كارگران در فرانسه، مقالهای تحت عنوان «از حیات غربیان» چاپ كرد. نقد سرمایهداری در غرب از قرن نوزدهم آغاز گردیده بود، در ابتدا عمدهترین انتقاد در زمینه كار كردن كارگران خردسال در كارگاهها و كارخانههای تولیدی بود. به همین دلیل حتی در پارلمان انگلیس سخن از آن گفته میشد؛ این بیم وجود دارد كه ذكاوت انگلیسیها كه باعث اختراع ماشین برای تسهیل تولید شده است، بجای فخر و مباهات، باعث لعن و نفرین گردد.
تیگران درویش ضمن بیان شمّهای از وضع سرمایهداری اروپا در ابتدای قرن نوزدهم از بین كلیه صاحبان نظریات سوسیالیستی، ماركس را از همه مقتدرتر و نظریاتش را «عمیقتر» میدانست. نویسنده، كتاب مشهور «سرمایه» اثر ماركس را مورد توجه قرار داد كه «همین كه به ساحت انظار گذاشته شد مورد تحسین و تجلیل تمام طبقات كارگران گردید و این كتاب برای كسانی كه در آرزوی حسن تنظیمات اجتماعی و سیاسی بودند حكم انجیل آسمانی را پیدا كرد». از دید ایراننو، اهمیت ماركس آن بود كه نه تنها «نظرات مسلك اجتماع را بر اساسهای علمی» استوار كرد، «بلكه راههای اعمالات اجتماعی را نیز نمایاند و نشان داد».
به نظر هاكوپيان طبقاتی كه صاحب محصولند، تفوق عظیمی بر تولیدكنندگان پیدا كردهاند. میانه این دو طبقه همیشه عداوت و دشمنی است. پس برای رهایی از این وضعیت، سلاح جنگی تولید میكنند تا به زور قشون از بروز بحران جلوگیری نمايند. میلیونها فرانك خرج تسلیحات میشود تا «صلح اجتماعی طبقات» تحقق پذیرد. «این طرف خیلی ضعیف مدنیت اروپاست، چه در واقع این تمدن حالیه را ده میلیون سرنیزه مداومت میدهد». بنابراین سكوت «مصنوعی و مجبوری» اروپا به واسطه «این قوه عظیم لشكری» است. بدیهی است طبقات ممتاز، گاهی خود را در برابر «اسرای خویش» قوی میپندارند. بیسمارك كه صدراعظم آهنین نامیده میشد، برای به تعویق انداختن حصول همین انقلاب اجتماعی بود كه مجلس ملی را كه متشكل از سرمایهداران بود مجبور به وضع قانون سختی در مسئله تعطیل... عملجات [حق اعتصاب] نمود». یعنی اعتصاب را منع نكرد، اما این قانون باعث اطمینان كارگران نیست، رنجبران میخواهند تمام آمال و آرزویشان صورت خارجی پیدا كند. اعتصاب كارگران راهآهن فرانسه برای همین منظور بود، هرچند كه آتش آن زود خاموش شد اما باید اطمینان داشت كه:
دست از طلب ندارند تا كـام خـود برآرند
در عین این دیدگاه ارتدوكس كه ناظر بر نقد سرمایهداری بود، چگونه میشد حزب دمكرات در همان حال «لیبرال» باشد؟ بالاتر اينكه از اواسط ماه ذیقعده 1328ه .ق یكی از مهمترین تاكتیكهای حزب دمكرات، اتحاد بخشیدن به نیروهای همفكر بود. از بطن سخنانی كه در این زمینه گفته میشد «فلسفه اجتماعی و سیاسی» حزب روشن میگرديد. این تلاش هم البته توسط هاكوپیان صورت گرفت كه نثری آتشین داشت. نخستین مقولهای كه هاكوپيان به آن همت گماشت، تعریف مفهوم ملت بود. او ملت را «فقط عبارت از طبقه عامه یعنی اصناف و طبقاتی كه دو ثلث مجموع یك ملتی را تشكیل میدهند و كارگران فقیر میباشند» تعریف كرد. هاكوپیان مدعی بود در روزگاران كهن كه طبقات اجتماعی وجود نداشت، ملت جماعتی را شامل میشد كه در محلی ساكن بودند و تحت اصول و قواعدی كه برای رفع احتیاجات ایشان ترتیب داده شده بود، زندگی میكردند. اما وقتی «توسعه اقتصادی» اتفاق افتاد و طبقات به وجود آمد، آن تعریف رنگ باخت. بهطور كلی از این به بعد طبقات دو دسته شدند: طبقات ثابتی كه كار میكردند و وجود آنها برای ترقی جامعه ضروری بود و طبقات رو به زوالی كه هیچ نفعی برای اجتماع نداشتند. اشرافیت ملوكالطوایفی و نجابت موروثی كه به زعم او در ایران هم وجود دارد، جزو همان طبقات به حساب میآید؛ اينها كه حیات خود را مدیون زندگی زحمتكشان هستند- یعنی «ملت واقعی»- «هرگز جزو ملت نخواهند بود»، زیرا این طبقه هیچ كاری جز تخریب و اضمحلال هيأت جامعه نمیتواند انجام دهد پس «فقط اعضای باقیه هيأت اجتماعی است كه باید همیشه رو به تكامل و تعالی سیر نموده و پیش رود». از این مقدمه نتیجه گرفته میشود كه «كمیته نجات ملی» باید محل تمركز منافع طبقات عامه ایرانیان باشد.
بعضی از طبقات «ذاتاً ارتجاع پرستند، وضع اجتماعی و اقتصادیشان نیز به ارتجاعپرستی مجبورشان ساخته است». زیرا همانطور كه بدون بقای استقلال و مشروطیت راه نجاتی برای عامه متصوّر نیست، به همان شكل هم اگر «عبودیت و ارتجاع» نباشد، «اشرافیت خانخانی و نجابت موروثی نیز تاب مقاومت نیاورده و ناچار به سپر انداختن و زایل شدن میگردد». از دیدگاه سیاسی، دو نوع حكومت از سوي هاكوپيان مطرح میشد كه با هم متضادند: «ارتجاعیون طرفدار حكومت اشرافی و هرج و مرج و فرقه عامه، طالب یك حكومت مسالمتپرور و ملی میباشند». به همین دلیل است كه گروه نخست سقوط استقلال و مشروطه ایران را انتظار میكشند. وی سپس بحث خود را به موضوع ماهیت انقلاب كشانید و پرسید: انقلاب چیست؟ و خود جواب داد: انقلاب و شورش، حادثهای است كه برای استیلای سیاسی بین طبقات اجتماعی در میگیرد و نزاع بین ترقی و تنزل، طبقه عامه و اشراف و گذشته و آینده ضرورتاً باید به نتیجهای ختم شود. اگر اشراف پیروز شوند همان حكومت كهنه سر كار خواهد ماند و «اسلوب دیرین مفتخواری» و «اصول قدیمه پوسیده» احیا خواهد شد. اما اگر عامه مردم پیروز شوند، اساس حكومت قدیمه برچیده میشود و «حكومتی كه بنایش بر اركان آزادی، برادری، برابری وضع شده باشد استقرار خواهد یافت». اما نزاع همیشه وجود خواهد داشت، چون نزاع وجود دارد اتحاد ممكن نیست، پس چگونه امكان دارد گروهی كه هدفی جز نزاع ندارند در گروههای آزادیخواهی كه هدفشان استحكام مشروطیت است، همكاری نمایند؟ به دید او دار و دسته ارتجاعی برای سرنگونی حكومت جدید و استقرار حكومتی كه ضامن بقای منافع ایشان باشد، خواهند كوشید. دولتی كه اينها تأسیس میكنند، یا مستبد خواهد بود یا «در تحت حمایت انگلیس و روس»، در هر دو شكل این حكومت ابزار منافع اشرافیت خواهد بود.
حكومت حق انحصاری است، یعنی «دستگاه حكومتی یك آلت برای تملك و استملاك میباشد». طبقهای كه زمام امور را در دست میگیرد، سایر صفوف و طبقات را از قوت میاندازد و «خود به شخصه به استفاده از مملكت مبادرت مینماید»، یعنی فایده حكومت نصیب طبقهای خاص میگردد. در ایران استقرار حكومت سلطنتی از این دست محال و غیرممكن است، زیرا طبقاتی كه از زمان حكومت مطلقه و مستبده باقی ماندهاند، دیگر در ایران دارای قدرت نیستند كه بتوانند اساس مشروطه را متزلزل نمایند. اما این بدان مفهوم نیست كه اشراف به كلی از بین رفتهاند، یعنی اینكه چون از توده مردم ناامید هستند، «از اجانب استعانت میجویند». سیاست ارتجاعی روس و انگلیس برای این منظور میتواند كارگر افتد، در آن صورت بار دیگر در ایران حكومت اشرافی مستقر خواهد شد، روسیه برای اجرای وصیتنامه پتر كبیر و «انگلیس برای مداومت دادن استیلای مطلقه خود در هندوستان سرزمین ایران را برای خودشان مفتوح میسازند».
طبقه اشراف در حال حاضر بزرگترین دشمنان وطن و «طرفداران اسارت سیاسی» هستند. پس با این «مخالفین و معاندین» نمیتوان دست اتحاد و یگانگی داد. تنها قدرت حقیقی كه حامی مشروطه است و آزادی میخواهد، طبقه عامه ایرانیان، كارگران و رنجبران و «ملت واقعی» است.
همین ملت باید كمیته نجات ملی تأسیس كند. مخالفین با مشروطهخواهان همكاری نمیكنند و «اگر هم قصد اعانت كنند، ما راست كه مطلقاً از قبول كردن امتناع ورزیم». اما استثنا هم وجود دارد، زيرا اشرافی وجود دارند كه از طبقه خود رویگردان هستند و برای پیشرفت مدنیت به توده مردم تمایل دارند. اينها عمدتاً افرادی تحصیلكردهاند و «در طی تكمیلات علمیه خود به سیر تكامل آشنایی یافته و احتیاجات ترقی را درك كرده و به طرف عامیون یا عوامل فعّاله مدنیت متمایل گشتهاند»، اينها قابل افتخارند و در تاریخ عمومی هم باید یادشان حفظ شود.
ملت در برابر تهدید مشروطه و آزادی و بیم اعاده سلطنت مطلقه چه باید بكند؟ مردم باید «منافع مقدسه» خود را باز شناسند تا بتوانند از این ورطه خطرناك رهایی یابند. هاكوپیان اشاره كرد عدهاي به دلیل اوضاع جاری منكر فایدهمندی مشروطه هستند. او خاطرنشان نمود مدعیان باید ثابت كنند آیا مردم در قبل از مشروطه بیشتر قرین سعادت بودهاند یا بعد آن؟ نویسنده انقلاب را «یك اختلال عمومی» دانست كه ضمن آن برخی مصائب هم رخ میدهد و به منتها درجه شدت میرسد، اما شكی نیست كه همان آلام روزی سبب سعادت ملت خواهد شد. همانگونه كه بدن انسان گاهی دچار بحران و امراض میگردد، «انقلاب هم بحران و مرض اندام هيأت اجتماعیه است». اگر اجتماع مرضی نداشته باشد، بحران حاصل نمیشود، «انقلاب عبارت از رنج و مشقت است، ولی نباید انقلاب را به واسطه مصائب و بلایش نفرین كرد».
در این جا نویسنده سخن را به كارل ماكس «مؤسس سوسیالیسم علمی» میكشاند و از قول او نقل میكند: «انقلاب قابله هيأتهای اجتماعیه است». زیرا پدیدههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بدون انقلاب تحقق خارجی پیدا نمیكنند. پس «لزوماً و تاریخاً» معلوم میشود كه «انقلاب یعنی مصائب و مشقات نیز از شرایطی است كه بدون آن تجدد سیاسی حاصل نمیشود». انقلاب مثل «گشایش و انفجار» است كه لازمه تولد طفل است. هیچ مادری از بیم رنج و الم به اتلاف طفل در بطن خود رضایت نمیدهد، ملت هم مثل مادر است. اگر این مادر تاب «مشقت انقلاب» را نیاورده و درصدد آن باشد تا بلایای آن را از خود دفع كند، چارهای جز خودكشی ندارد. اما این هم غیرممكن است، «زیرا انقلاب اختیاری نیست».
هاكوپيان یادآور شده مشقات كنونی ملت ایران پایدار نیست، این حوادث خواهند گذشت و البته وجود آنها برای آتیه لازم است. به دید او هیچ امری یك مرتبه در زندگانی صورت نمیگیرد، «امورات تدریجی بوده و به تكامل حاصل میگردد». بنابراین پس از هر انقلابی حكومت جدید بدون تأخیر استقرار پیدا نمیكند. مصائب ایام مشروطه و هرج و مرجهای ناشی از آن به گردن «حكومت قدیم» افكنده شد كه «مستبدین قاجار» تهیه كرده بودند و مردم را دچار ذلت و نكبت نمودند. و اما عناصر نجاتدهنده ایران چیست و «كمیته نجات ملی» از چه گروههایی باید تشكیل شود؟ پاسخ نویسنده رجوع به «قوای فعاله» اجتماع بود. این قوا «فرقههای سیاسیه و ایلات مسلح» بودند.
نوشته شد همانطور كه فرقههای سیاسی «ارتجاعپرست» وجود دارند، ایلات و قبایل مخالف مشروطه هم در حیاتند. در برابر آنها «احزاب دست چپ» وجود دارند و در كنار آنها ایلاتی كه حاضر به خدمت به مشروطهاند دیده میشوند. احزاب سیاسی نمودار آرایش نیروهای هيأت اجتماع هستند، نیز احزاب و فرقهها مشخصكننده «افكار و عقاید» متمایز از یكدیگرند. تا وقتی این تمایز وجود نداشته باشد، راه همواره برای «ظلمتپرستان» و «ارتجاعیون» باز است. و اما فرقههای دست چپ كه میتوانند با هم یكی و متفق شوند، متعدد نیستند، اينها ضعیفند و این یكی از بزرگترین بدبختیهاست. «نزدیكبینی سیاسی» و «اختلافات بیسبب»، بعلاوه «سادهلوحی» از عمده موانع سر راه احزاب چپ میباشد. اينها آنقدر سادهلوحند كه تا امروز نتوانستهاند جهات بیاهمیت اختلافات داخلی خود را درك كنند. اختلافات هم ریشه مسلكی ندارند. آن چیزی كه احزاب را از هم پاشیده است «حیل و نیرنگهای دشمنان جانی وطن ما» میباشد. «دشمنان ما» تخم این اختلافات را برای كسب موقعیت افشاندهاند. گفتگوهای ناشی از «جهات سیاسی» هم باعث كدورت شده است: «مناقشه اتفاق و ترقی و داشناكسیون با فرقه دمكرات ایران را نیز ما از همین قبیل میشماریم».
از دید هاكوپيان اگرچه تا اندازهای دیر شده است، لیكن «باید عمومیت را پرستید» و حسّ «خودخواهی» را كنار گذاشت. اما مشروطهخواهان دیگری هم هستند كه لزوماً بایستی در این اتفاق و اتحاد داخل باشند. این عده هم بر چند دستهاند: یك گروه ابداً وارد هیچ حزب و فرقهای نیستند، عدهای دیگر در حزب اعتدالیون هستند «كه چندی است دیگر جزو فرقههای معظم محسوب نمیشوند». به دید هاكوپيان اصلاً حزبی به نام اعتدالیون در هیچ جایی وجود نداشته است، «این فرقه ذاتاً از عناصر مختلفه تشكیل شده و مرامنامه معینی را دارا نیست». از این حزب گاهی «اعمال ارتجاعپرورانه» سر زده است و گاهی هم اقداماتی كرده كه موافق «اصول دمكراسی و مسلك عامیون» بوده است، با این وجود این فرقه مقصد معین و مشخصی ندارد و اصلاً باید تذكر داد كه «این فرقه فعلاً وجود ندارد».
علت چیست؟ به نظر هاكوپیان اعضاي حزب به دلیل منافع شخصی خود از حزب كنارهگیری كردهاند و اعتدالیون كنونی بر دو دستهاند: اعتدالیون ارتجاعیون و اعتدالیون مشروطیون. دسته دوم روزبهروز در تزاید است و چیزی نمانده است كه «این قسمت سمت چپ فرقه اعتدالیون» یا وارد سایر «فرقههای سمت چپ» شوند یا اینكه خود یك فرقه مشروطهخواه جدید و بیطرفی را تشكیل دهند، همین «تكامل» در جناح راست حزب هم محتمل است، جناح راست اعتدالی با فرقههای «ارتجاعپروری كه بیخ استقلال و مشروطیت ما را میكنند، یكی شده است». فرقههاي سیاسی كه از عناصر مختلف و معاند هم تشكیل شده باشند شانس بقا ندارند، به همین دلیل در حزب اعتدالی كه متشكل از اشراف و نجبا در كنار مشروطهخواهان است، بحران ظهور كرده است. جناح راست این حزب به طرف «عبودیت و استیلای مطلقه» میل میكند و مشروطهطلبان به جناح چپ كه مواضعشان ضامن استحكام مبانی مشروطه است، تمایل دارند. این جناح چپ از دیگر عناصر متشكله «كمیته نجات ملی» است. اگر این امر محقق نشود استقلال كشور زوال مییابد و ملت اضمحلال پیدا میكند، موانع اتحاد، «خودخواهی سیاسی و یا شخصی، خودبینی لایشعرانه و نزدیكبینی كودكانه» است. اگر اتفاقی مثبت صورت نگیرد، حتی «حیات شخصی ما» در معرض خطر واقع میشود، باید رفتار كودكانه را كنار گذاشت، مشروطیت و استقلال ملی را بازیچه قرار نداد و در سیاسیات «دخالت جاهـلانه» ننمود. در شرایطی كه زمامداران روس و انگلیس متحد شدهاند و عزم خود را بر فنای ایران جزم نمودهاند، «كسی كه در فكر یكی ساختن و متحد نمودن وطنپرستان ایرانی نباشد بزرگترین دشمن ملت و مدنیّت است».
حال در اين بين ایلات و عشایر چه جایگاهی دارند؟ همه با «احوال اسفناك دستگاه سیاست ما»، «كه از سلاله قاجار برایمان باقی مانده است» آشنا هستند. دستگاه سیاسی مزبور به كلی مختل است و بزرگترین مصیبت فقدان سپاه منظم میباشد. از سویی در ایران حكومتها منشأ ایلی داشتهاند و همان ایل قوای نظامی در اختیار حاكم قرار میداده است. ملت در برابر تغییر سلطنت هیچگونه اعتراضی نداشت، زیرا تصور میكرد دودمان جدید از مصائب او میكاهد، گاهی اوقات هم رفتار سیاسی مردم حالت انتقام گرفتن از سلاله پیشین داشت. مردم تصور میكردند علت مشكلات آنها از «اشخاص» است و نه از «اصول اداره»، كمااینكه حالا هم عدهای فكر میكنند اگر به جای یك وزیر مستبد، وزیر مستبد دیگری جانشین شود، بلاهاي كشور رفع خواهد شد؛ این است كه «همواره ملت گول میخورد». سلطان كه این چیزها را میدانست، نسبت به «افكار عمومی» بیاعتنا بود، جهل و نادانی، ضعف، یأس و عدم یگانگی مردم بیشتر بر قوت قلب سلطان میافزود، «تهلكه بزرگ همیشه از ایلات به تصور میرسید». سلاطین برای مهار ایلات به سه اقدام دست میزدند: یا آنها را در حكومت مشاركت ميدادند، یا آنها را بیطرف میكردند و یا در مأموریتها برای اخذ غنایم، از ایلات استفاده مینمودند.
برای استفاده از ایلات باید از تاریخ كمك گرفت، سیاستهایی كه حكومتهای گذشته نسبت به ایلات تعقیب میكردند، اینك به كار میآید و باید از همان رفتار استفاده كرد. زيرا ایلات هنوز به شكل قرون وسطایی معیشت میكنند و همیشه اسباب تشویش خاطر مردم هستند. امروز نه شهریها و نه دهاتیها تولید اغتشاش نمیكنند و «موجب به میان آمدن اتمام حجت انگلیسیان نیستند، تمام این هرج و مرجها و اختلالات زیر سر ایلات و قبایل كوچنشین است». بواسطه همین ایلات، كشور مغشوش است و موفقیت سیاسی اندك میباشد. «مقیمین» يا شهرنشينها آرامترین اقشار حكومتند، اینها به هر نحو ممكن «انقلاب و شورش ملی» را فراهم كردند و از حكومت جدید هم حمایت نمودند. مردم دیگر در آن ظلمات عصر استبداد به سر نمیبرند «كه نجات و فلاح خود را در تغییر اشخاص و یا تبدیل سلاله سلطنتی بدانند». برعكس شهریان متوجه شدهاند كه باید به اصل پرداخت و از تغییر شكل و صورت ظاهر انتظاری نداشت: «تبدیل اشخاص پایهای ندارد، تغییر اصول اداری اركان سعادت را تشكیل میدهد».
تغییر سلسلهها ضمانت اجرایی آزادی نیست، بلكه تحقق آزادی منوط به تنظیم اصول اداری و استحكام مبانی مشروطه است: «چه اهمیت دارد كه بر فراز تخت سلطنت چه سلالهای جایگزین است، خواه قاجار، خواه زندیه، خواه افشار، خواه صفوی، هیچكدامشان برای ملت كاری نخواهد كرد». مردم دریافتهاند تبدیل سلطنت باعث پریشانی احوال، مخاطره استقلال ملی، جریان یافتن نهرهای خون و تحمل مشقات اقتصادی و اجتماعی میشود: «ملت تمام همّ و قوّتش را صرف استحكام مشروطیت میكند و در صورت لزوم، اركان آن را براساس محكمتری وضع مینماید و هرگز در پی تبدیل سلاله سلطنت نخواهد شد». و اما اخلاقیات ایلات، همیشه سلحشوری است و از تجدد و يا مطلقیت چیزی نمیدانند. آنها میتوانند هم آلت انقلاب و تجدد شوند و هم آلت ارتجاع و كهنهپرستي. امروز به خدمت ملت تن میدهند و فردا ممكن است به دستور رئیس، بدون آنكه خود چیزی بفهمند بزرگترین مخالف ملت بشوند. تمام این وضع هم وابسته به شرایط و مواقع مخصوص است، بنابراین به هر تدبیر میباید «این راه خطر را كه در هر لحظهای ممكن است تولید بلایا و مهالك بزرگی برای دولت بكند، مسدود داشت».
در اوایل ذيحجه 1328 روزنامه ایران نو، بیاننامه فرقه دمكرات را در مورد حوادث كشور منتشر نمود. از سوی حزب بحرانساز اعلام شده بود با توجه به اوضاع كشور، فقط یك جمله دهشتآور میتوان گفت: «وطن در خطر است». از دید آنان منشأ این بحران استبداد داخلی بود و «تحریكات منفعتجویانه اجانب»، اما گفته نشد مصادیق این مستبدین داخلی چه کسانی هستند. ادعا شد مستبدین داخلی از جهالت و سوءاخلاق ایرانیها كه محصول دورههاي طولانی حكومتهای ظالم است استفاده كرده و قوای داخلی را تحلیل میبرند. «مستبدین خارجه» هم ترقی و پیشرفت ایران را خلاف مقاصد خود ارزیابی كرده و به هر نحوی كه شده میخواهند ایرانیان را خفه نمایند. این دو نیرو دست در دست یكدیگر در كار تخریب اساس آزادی و استقلال كشور میباشند.
از نظر تنظیمكننده بیانیه، اغتشاشاتی مثل طغیان رحیمخان چلبیانلو و نایب حسین كاشی كه در اطراف و اكناف كشور دیده میشود، زمینه مناسبی برای مداخله روسها و تهدیدات انگلیسیها فراهم نموده است. به همین دلیل «امروز علیرغم مقصود اصلی انقلاب ملی، استقلال مملكت و اركان آزادی، ایران قدیم در تزلزل است». مشروطه و استقلال لازم و ملزوم یكدیگر شناخته میشد، اگر مشروطه از بین میرفت استقلال كشور آسیب میدید و اگر استقلال وطن تهدید میشد، مشروطه هم برباد میرفت. گناه عدم استقرار اصول مشروطه به گردن مرتجعان افكنده شد، بدون اینكه به این پرسش اساسی پاسخ داده شود كه منشأ هرج و مرج كجا بود؟ چرا به یك باره سراسر ایران غرق قتل و غارت و شورش گردیده بود؟
نویسنده به درستی یادآوری كرده بود تهدیدات داخلی و خارجی و «عدم اتحاد و اتفاق مشروطه پرستان سبب آن گردیده است كه انقلاب ملی تا حال كسب موفقیتی در مطالبات ترقیپرور خود ننموده كه سهل است خود اساس استقلال مملكت را رخنه وارد گردید». اما نويسنده توضیح نداد نقش تشکیلات خود وی در این بحرانسازیها چه بوده و حزب او تا چه اندازه به ندای وحدت پاسخ مثبت داده است؟ مگر این حزب دمکرات نبود که تلاش شبانه روزی خود را مصروف برانداختن حزب رقیب کرده و مخالفین مسلکی خود را مرتجعانی میدید که اتحاد با آنان غیرممکن است و نیز از مستبدین موهوم و اشراف خیالی یاد میکرد که قصد دارند بنای مشروطه را برهم زنند؟
از نظر نویسنده بحرانهای جاری ریشه در «وضع فئودالیته داخلی، طمّاعی سرمایه خارجی و عدم عنصر دمكراسی متحد» داشت: «این است عاملین سهگانه فاجعه ایران». در برابر این اوضاع چگونه میشد مشروطه را نجات داد؟ این راه از طریقی جز صرفنظر كردن از اختلافات جزیی مسلكی و تشكیل یك قوه واحد، غیرممكن بود. گفته شد «قوه ارتجاع» برای پیشبرد مقاصد خود بین احزاب مشروطه اختلاف میاندازد، اما مشروطهطلبان باید به هوش باشند و اتحاد و اتفاق خود را حفظ نمایند:
چرا در عرض این یك سال و اندی كه اصول اداره به دست ما ملّیان افتاده، نتوانستهایم اساس مشروطیت را مستحكم داشته و اقدامات لازمه در حفظ حیثیت وطن گرامی خود به عمل بیاوریم؟ برای آنكه ما محروم از یك قوت ثابتی بودیم كه امورات مملكت را موافق نظریات مخصوص و معینی اداره كرده و بدین طریق بتواند یك كابینه وطنپرستی تشكیل و آن كابینه را اقلاً یك سالی امتداد بدهد.
بیاننامه حاکی بود كه مشروطهطلبان به دلیل غوطهور شدن در جزئیات مسلكی و ملاحظات شخصی، تعصب میورزند و در این كشمكش و «مبارزات بیجا» اصل مقصود از بین رفته، دشمنان جری شدهاند و دوستان مأیوس گردیدهاند. اتحاد هم از طریقی جز تشكیل كمیته نجات ملی ممكن و میسر نیست.