ملاحظههای روشی و مفهومی در بازخوانی انقلاب مشروطه

انقلاب مشروطه هر چند که کمی بیش از یک صد سال پیش در ایران به وقوع پیوسته است، ولی این شانس را داشته است که به عنوان یکی از اصلیترین وقایع تاریخی و اجتماعی ایران از طرف همه گروههای اجتماعی به رسمیت شناخته شده و مکرراً برای فهم تحولات اجتماعی دوران معاصر و ارائه تفسیری واقعیتر از شرایط حال به آن مراجعه میشود. کمتر محققی است که بدون ارجاع به این واقعه تاریخی به داوری و بررسی وضعیت حال اقدام کرده باشد. بدین لحاظ است که فهم انقلاب اسلامی خواسته یا ناخواسته موکول به فهم دقیق از انقلاب مشروطه شده است. این نوع نگاه ریشه در فهمی دارد که جامعهشناسی با تاکید بر زیرساختهای اجتماعی _ شرایط ساختاری قبل از وقوع هر نوع عمل اجتماعی به واسطه کنشگران – میکند. جامعه شناسی به ما آموخته است که نوع فعل و کنش اجتماعی در متن ساختاری به وقوع پیوسته است. بدین لحاظ دریافت از این نوع کنشها و افعال اجتماعی بدون درک شرایط و مقتضیات اجتماعی آنها امکانپذیر نیست. در نتیجه به زبان علم اجتماعی در دوره جدید شناسایی حوادث دوره معاصر با فهمی جامع و معطوف به مجموعه شرایط که در آن بر حوادث و وقایع و دوره تاریخی و تحولات در ان تاکید دارد، بهدست میآید.
انقلاب مشروطه در این نظرگاه از موقعیت ممتازی برخوردار است و موجب شده است تا حوادث بعد از آن نیز مهم و اثرگذار باشد. این اثرگذاری به میزانی مهم و برجسته شده است که بسیاری را بر این داشته است تا به بازخوانی انقلاب مشروطه در سایه حوادث جدید اقدام کنند. مدافعان و مخالفان انقلاب اسلامی به عنوان دو گروه و جریان سیاسی با انقلاب مشروطه اینگونه عمل کرده و آن را از موقعیت حادثشدهاش خارج کرده و در موقعیت معاصر قرار دادهاند. آنقدر این حادثه را معاصر ساختهاند که دستیابی به انقلاب اسلامی فقط از طریق انقلاب مشروطه امکانپذیر شده است. مدافعان انقلاب اسلامی به برجسته ساختن عناصر و پدیدههای خاصی اقدام کرده و گروه رقیب بیاعتنا به این داعیهها به طرح موضوعات و مسائل و عناصر و پدیدههای دیگر اقدام کردهاند. این وضعیت موجب شده است تا بازخوانی مجدد انقلاب مشروطه ضروری شود و دریافت جامعهشناسانه از این پدیده در اولویت قرار گیرد. در ادامه ضمن مروری بر نگاهها و روشهای مورد استفاده در ملاحظه نامناسب به انقلاب مشروطه، الزامهای اجتماعی در فهم این پدیده مطرح میشود.
ملاحظههای روشی:
انقلاب مشروطه در ایران با بکارگیری چندین روش (توصیفی، تطبیقی، و تاریخی تطبیقی) مورد مطالعه قرار گرفته است. در ادامه سعی میشود در حد اجمال بدون ارجاع به دادههای موجود وضعیت روشهای بکار برده در مطالعه انقلاب مشروطه بیان شود تا فضایی که در نهایت برای شناسایی اجتماعی انقلاب در ایران ضروری میشناسم، فراهم شود:
1- بیشتر کارهای انجام شده در حد توصیف ساده این پدیده بوده است. بعضی از محققان سعی کردهاند تا به بیان بعضی از وجوه و عناصر مطرح درانقلاب مشروطه از قبیل روشنفکران، شاهان، غرب، روحانیت و مردم بپردازند. در این نوع بررسیها بیشتر اطلاعات مطرح شده در تحقیقهای گذشته تکرار شده است و کمتر به تاملات و پیوستگی بین عناصر و نیروهای اجتماعی با یکدیگر اقدام شده است. با محور قرار گرفتن روشنفکری، نقد و اعتراض به ورود و خروج روحانیت شده و در نهایت همه نارساییها و مشکلات به پای روحانیت گذاشته شده است. این نوع نگاه در بررسی مدعیان نقشآفرینی تمام روحانیت و نقش و جایگاه مخرب روشنفکران دیده میشود. اساس همه توصیفهای حداقلی از انقلاب مشروطه، وارد کردن دوگانگیهای متعدد است: دوگانگی بین روحانیت و روشنفکران، بین شهریها و روستاییها، بین نظامیان جدید و قدیم، بین زمینداران بزرگ سنتی با زمینداران بزرگ مدرن و اقتصاد بازار، بین استعمار روسیه و انگلیس و ... .
در ادامه کارهای صورت گرفته به واسطه محققان غربی و ایرانی در غرب، عدهای نیز در ایران با تاسی از کارهای صورت گرفته اقداماتی صورت داده و کتابهایی تالیف کردهاند. به طور مثال عناوین اصلی چون نقش و جایگاه روحانیت در انقلاب مشروطه، روشنفکری و انقلاب مشروطه، استبداد و مشروطه، نقش بازار در انقلاب مشروطه، و در نهایت شعارها، ایدئولوژی و اسلام در مشروطه در قالب مقاله و کتاب که در طول چندین دهه گذشته چاپ شده است، دید.
2- روش مورد استفاده دیگر در مطالعه انقلاب مشروطه روش مقایسهای است. مدعیان فهم بهتر و صائبتر انقلاب مشروطه با مقایسههایی که بین انقلاب مشروطه با انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب انگلیس، انقلاب چین و مانند آن صورت دادهاند، نهایتا مدعی ناتمامی انقلاب مشروطه به عنوان یک انقلاب مدرن شدهاند. زیرا، از نظر اکثریت این افراد، انقلاب مشروطه به سرمایهداری و دموکراسی نرسیده است در حالی که انقلابات دیگر حتما به سرمایهداری و دموکراسی رسیده است. تصور سادهای را که در این زمینه وجود دارد، میتوان دید. زیرا فرض همه بر این است که حیات اجتماعی بعد از انقلابهای صورت گرفته به ذات و ماهیت انقلاب مرتبط است. مثلا اگر بعد از انقلاب انگلیس جامعه انگلیس با قانونگرایی و دموکراسی و اقتصاد بازار روبروست و انقلاب فرانسه نیز با دموکراسیخواهی و عدالت و برابری حقوق انسانی و سرمایهداری صنعتی روبرو است، همه را به محتوای انقلاب مرتبط میکنند. اگر اینطور است پس چرا بعد از دیگر انقلابهای صورت گرفته در جهان، دموکراسی و قانونگرایی و اقتصاد آزاد بازار دیده نمیشود. در عوض، بعد از دیگر انقلابها شورش و نابسامانی و دیکتاتوری و استبداد وجود دارد. به نظر میآید سادهانگاری مهمی در بررسی انقلاب مشروطه و نتایج آن در مقایسه با دیگر انقلابات و نتایج آنها دیده میشود. این سادهنگری در نادیده گرفتن عنصر و ساحت واسطی است. زیرا بین انقلاب و نتایج آن که بعدها به صورت نظام اجتماعی تبلور میکند، به ساختارهای اجتماعی وجود دارد که اکثر محققان انقلاب مشروطه از فهم آن عاجز هستند. حیات انقلاب مشروطه را بسیار ساده و عریان و خشن و توام با شورش و استبداد میبینند و به همین دلیل هم هست که فقط انتظار بروز و ظهور استبداد هست. این داعیه در مورد انقلاب اسلامی هم القاء شده است؛ بعد از انقلاب اسلامی نیز مانند انقلاب مشروطه نمیبایستی در ایران انتظاری به جز شکلگیری نظام استبدادی شد. این اصل و قاعده که بسیاری به تکرار آن اقدام کرده و به عنوان اصل مسلم و بدیهی در مورد ایران تلقی میکنند از کجا آمده است؟ چرا در بررسی دیگر انقلابات جهانی از غرب و شرق اینگونه داوری صورت نمیگیرد؟ چرا به طور کلی فرض شده است که همه انقلابهای صورت گرفته در غرب به دموکراسی و قانونخواهی میرسد ولی هر نوع حادثهای در ایران به دلیل ضدیت با استبداد شکل گرفته و در نهایت به دامن استبداد میافتد؟ آنچه که در این سطح از بحث مورد نظر دارم، ناتوانی درک تحولات ساختاری جامعه ایرانی به واسطه مدعیان مطالعات تطبیقی و تاریخی ایران صورت گرفته است. این افراد که تعداد آنها آنقدر زیاد شده است که ضرورتی در نام بردن و ذکر کردن مطلبی از آنها وجود ندارد، آنقدر گفتهاند و شنیدهایم که برای همه معلوم است. این افراد همه جا حاضر و مدعی فهم کامل و عام ایران، درکی از ایران نداشته و زحمت مطالعه تاریخی اجتماعی ایران را نکشیده و به داعیههای مستشرقان و سفرنامهنویسان خارجی و سندسازان سفارتخانههای خارجی در ایران که بعد از چند دهه اسناد را افشاء میکنند، ندارند. این است که اسناد سفارت آمریکا و انگلیس اصلیترین منابع تاییدی این افراد در ذات استبدادی مردم و جامعه و سیاست و قدرت و دولت در ایران عنوان میشود. سفیر آمریکا و آلمان و انگلیس و روسیه در ایران ضمن یادداشتهای روزانهشان که سالیان بعد به چاپ رسیده است مدعی استبداد ایرانی شده و محققان بزرگ نیز با محور قرار دادن این منابع برایشان حجت تمام شده و مدعی استبدادزدگی ایرانند. وقتی ایران کشوری و فرهنگی و دولتی استبدادزده است، دیگر توانی و امکانی برای دموکراسیخواهی و قانونگرایی برایش پیش نمیآید. آنچه که انجام میدهد هم از روی استبداد است. این است که انقلابهای صورت گرفته در ایران نیز طبیعتی مخرب و استبدادی دارد. اصلا انقلاب نیست. توهمی بیش نیست. در این ساحت است که عدهای از جامعه ناتمام ایرانی یاد کرده و انقلابهای صورت گرفته را ضد مدرنیته و ضد توسعه و ضد دمکراسی دانستهاند.
3- روش تطبیقی تاریخی نیز روش دیگری است که از دهه 1980 تاکنون به واسطه بعضی از محققان غربی در مورد انقلاب مشروطه شروع شده و بعضی از دانشجویان رشتههای علوم انسانی و اجتماعی نیز در قاالب مقاله و کتاب و رسالههای زیادی تالیف کردهاند. سوال اصلی بیشتر محققان در این زمینه همان سوال قدیمی و بی پاسخ – به دلیل غلط بودن سوال – است؛ چرا جامعه بعد از انقلاب مشروطه و دیگر انقلاب در ایران به دموکراسیخواهی دست نیافته است؟ به دلیل معلوم بودن پاسخ مولفان – با فرض اینکه جامعه ایرانی بعد از انقلابهایش دچار استبداد و بیقانونی شده است – به شمارش زمینهها و عوامل استبدادخیزی جامعه ایرانی پرداختهاند. در این نوع کارهای انجام شده هم بیش از اینکه تحقیق و کشف مجهول مورد نظر باشد، تکرار داعیههای سیاسی مولفان اهمیت یافته است. داعیه اصلی سیاسی مولفان استبدادزدگی جامعه و سیاست در ایران است. در نتیجه، وظیفه اصلی محققان ارائه مجموعه شواهد استبدادزدگی و استبدادگرایی در ایران از قدیم تاکنون است. بدین لحاظ است که اصلیترین منابع مورد استفاده سیاستنامهها و زندگینامههای شاهان و گزارشهایی است که سیاحان خارجی از زندگی شخصی شاهان و دربار و حرمسراها در ایران عصرهای قدیم ارائه دادهاند، است. در این نوع مطالعه و تحقیق نیز که به دلیل روش تاریخی تطبیقی میتوانست بازخوانی تاریخ ایران و تحولات آن اهمیت یابد، دچار عوامزدگی و سیاستبازی و ایدئولوژیکگرایی شده و نتیجهای برای دانش در ایران و عمل اجتماعی ایرانیان فراهم نشده و از طرف دیگر، مردمی که انقلاب کردهاند متهم به تحجر و عقبماندگی شدهاند.
ملاحظههای مفهومی
در مجموع کارهای انجام شده با روشهای فوق، داوریهای زیر صورت گرفته است: نتایج بعد از انقلاب مشروطه که به استبداد رضاشاهی انجامیده است نشان از فقدان مدنیت در ایران، فقدان نظام طبقاتی، فقدان نیروهای اجتماعی هویتدار، فقدان زیرساختهای اجتماعی و اقتصادی، و ... و وجود سلطه نظام سیاسی و خودکامه دارد. هر یک از مدعیان فهم و شناخت انقلاب مشروطه با طرح مفاهیم فوق به داوری نشسته و زحمت شناسایی ابعاد گوناگون این پدیده را از خود و دیگران گرفتهاند. کمتر در مقابل این سوال قرار گرفتهاند که "چرا در ایران معاصری که آنها مهد استبداد و ظلم و ستم حکومتی و جهل مردم و فقدان بسترهای اجتماعی مدنیت جاری و ساری است، میبایستی دو انقلاب در طول یک سده به وقوع پیوندد؟" از طرف دیگر، این نوع محققان خود را در مقابل این سوال قرار ندادهاند که "چرا در کشورهایی که به زعم آنها شرایط سیاسی شبیه با ایران از نوع استبداد سیاسی و فقدان عناصر مدنی دارند، انقلابهای اجتماعی از نوعی که در ایران اتفاق اتفاده است، دیده نمیشود؟" این سوال از این منظر مهم است که انقلابهای ایرانی دینی بوده و داعیه ضد استعماری و ضد استبدادی داشته است. این سه صفت میتوانست صفات احتمالی انقلابهایی باشد که در کشورهای اسلامی که به لحاظ ساختاری و تاریخی شباهت زیادی با ایران دارند، باشد. چرا اینگونه نشده است؟ چرا فقط دو انقلاب بزرگ که تنها داعیه سیاسی نداشته است، در ایران به وقوع پیوسته است؟
در بررسی تحقیقات صورت گرفته در مورد انقلاب مشروطه ما با مشکلاتی که به صورت سوالات فوق مطرح شده است، روبرو هستیم. کمتر تحقیقی در مورد دو انقلاب بزرگ در ایران – مشروطه و انقلاب اسلامی – در ایران و غرب صورت گرفته است که در جهت پاسخ به چرایی وقوع این دو حادثه باشد. بیشتر کارهای صورت گرفته شرح واقعه با رویکرد و جهتگیری سیاسی و تک عاملی صورت گرفته است. اینکه علما و روشنفکران چگونه وارد انقلاب شدند و قزاقها با حمایت بیگانگان چگونه بر شرایط حین و بعد از انقلاب مشروطه مسلط شده و در نهایت امکان شکلگیری استبداد رضاشاهی را فراهم کردند. روایتهای بسیار کم اثر و حاشیهای در طرح نقش نیروهای اجتماعی (روحانیت، روشنفکران، رجل سیاسی، تجار، گروههای ذینفوذ، خاندان بزرگ و مهم و ..) دیده میشود که با بیرحمی تمام از طرف مدعیان استبداد سیاسی در ایران و جامعه و حکومت خودکامه مورد اعتراض قرار گرفته است. مدعیان تز جامعه و حکومت خودکامه ایرانی هر نوع اطلاع و داده و تحلیلی که بر وجود اثرگذاری نیروی اجتماعی موثر در شکلگیری انقلاب در ایران باشد، را منکوب کرده و نشان از بدفهمی شرایط قبل و بعد از انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی دانستهاند. مدعیان این رویکرد برای اثبات داعیههای سیاسی و ایدئولوژیکی که دارند، به جای ارجاع به واقعیت انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی که در روایت کنشگران این دو واقعه میتوان روبرو شد به اسناد شاهان و مخالفان وقوع انقلابها مراجعه کردهاند.
برای فهم دقیق اشکالی که در ارجاع به منابع مناسبتر در فهم دو انقلاب مهم در ایران توضیح زیر ضروری است. محققان حوزه انقلابهای ایران به جای اینکه به اسناد اعم از نامهها و گزارشهای کنشگران انقلاب و نظام سیاسی و عناصر مرتبط با آن از قبیل نمایندگان سیاسی کشورها، نیروهای امنیتی و سیاسی، و شخصیتهای ذینفوذ، صرفا به متونی که از مخالفان دو انقلاب باقی مانده است، ارجاع میکنند. اینکه شاه ایران که مخالف نیروهای انقلابی بوده است چه حسی از جامعه و فرهنگ و آینده جامعه داشته است، نمیتواند نشان از جهت و نتایج انقلابها در ایران باشد. یا اینکه کارشناس سفارت انگلیس و آمریکا در ایران در مورد نیروهای حاضر در صحنه انقلاب چه میگویند نمیتواند نشان از جهت و ماهیت انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی باشد. اگر این افراد و نیروها و نهادها میتوانستند بفهمند که ماهیت دو انقلاب چیست که رفتاری متفاوت از آنچه که انجام دادند، صورت میدادند. آنها درکی کلی از خواستههای خود و نیروهای مرتبط با خود داشتند تا درکی از انقلابیون. البته نمیگویم که باید فقط به بیانیهها و یادداشتها و نامههای انقلابیون برای فهم انقلاب مراجعه کرد. البته این متون بسیار مهم هستند. ولی اسناد بسیار دیگری هم هست که باید مورد توجه قرار گیرد. این کار به واسطه یکی از جامعهشناسان کلاسیک حوزه انقلاب و تحولات اجتماعی و سیاسی در فرانسه انجام شده است و تا حدودی توانسته است مطالعات تطبیقی در حوزه انقلابها و تحولات اجتماعی را تحت تاثیر قرار دهد. آلکسی دو توکویل، جامعه شناس فرانسوی، در مطالعه انقلاب فرانسه در مقابل این سوال قرار گرفته است که چرا انقلابی که هدف آزادی داشته است به بینظمی انجامیده و جامعه بعد از انقلاب توام با آشوب و بینظمی است. او برای پاسخ به سوال اساسی که مطرح کرده است مدعی است که منابع موجود کافی نیست و باید به منابع جدید مراجعه کرد. از نظر او 20 سال پس از انقلاب –زمانی که او قصد مطالعه انقلاب فرانسه را داشت – همه گفته شدهها گفته و شنیده شده و نوشته شده است. باید نوع منبع جدید انتخاب شود. او اسناد رسمی حکومتی را بسیار مفید میداند. منظور او از اسناد رسمی و حکومتی نشست و برخاست شاه و دربار نیست. بلکه سلسله اسنادی است که در دوره قبل از انقلاب در حوزه اقتصادی و سیاسی و حقوقی و ... وجود دارد. با این نگاه است که او به سراغ اسناد حوزه زمینداری و مالکیت به طور کلی میرود و تحولات حوزه زمین و مالکیت را به لحاظ حقوقی و سیاسی و اقتصادی مورد بررسی قرار داده و به سخن و تفسیری متفاوت از آنچه که تاکنون در مورد انقلاب فرانسه گفته شده است، میرسد.
منظور از جستجوگری دقیق در مورد شرایط و زمینهها تکرار گفتهها و شنیدههای قبلی نیست، بلکه تلاش در پیدا کردن حوزههای دیگری است که تاکنون به آنها توجه نشده است. اینکه گفته شود علمای دینی هم در شکلگیری انقلابهای ایران نقش داشتهاند مشکلی را حل نمیکند. همانطور که گفتن اینکه روشنفکران در شکلگیری انقلاب مشروطه نقش داشته یا نداشتهاند، مشکل مهمی را حل نخواهد کرد. این نوع نگاه – رویکرد تک عاملی - بر دعوای سنتی که در فهم حوادث در ایران وجود دارد، عمق بیشتری داده و منشا نزاعهای جدید در شرایط جدید خواهد شد. طرح و تاکید بر هر نیروی جدیدی در کنار نیروهای به رسمیت شناخته شده معطوف به بیان تصویر جدیدی از شرایط و ساختارهای اجتماعی که فضای عمل و کنش را فراهم میکند، است. زیرا بازیگری کنشگران اجتماعی در متن جدید است که مهم جلوه میکند نه اضافه کردن کنشگرانی در کنار کنشگران قدیمی. زیادی کنشگران امکان جدیدی در فهم پدیدهای چون انقلاب مشروطه را فراهم نمیکند. وارد شدن هر نیرو و کنشگری مانند وارد کردن مجهولی دیگر در معادلهای چند مجهولی است. هر چه بر تعداد عوامل موثر در شکلگیری انقلاب افزوده شود قدرت تحلیل و تبیین انقلابها کمتر میشود. اینکه گفته شود فرهنگ هم در کنار اقتصاد در شکلگیری تحولات اجتماعی و به طور خاص انقلاب مشروطه مهم است، بر سختی تحلیل میافزاید تا سادهترشدن و فهم دقیقتر.
پایان
برای گذر کردن از این مشکل بهترین پیشنهاد به لحاظ روشی راهی است که توکویل در فهم انقلاب فرانسه در 1789 پیمود و تاکید بر اهمیت جامعه ایرانی تا دولت و نظام سیاسی ایرانی بر اساس دیدگاه مولف است. زیرا مولف مدعی است جامعه ایرانی امری و واقعیتی فراتر از دولت و نظام سیاسی است. در این جامعه نیروها و پدیدههای اجتماعی نقش و جایگاه بیشتر و مهمتری از نیروهای سیاسی از قبیل احزاب و دولت دارند. عدم رسمیت شناختن نیروها و پدیدهها و نهادهای اجتماعی در جامعه ایرانی به فهم نادرست از تحولات اجتماعی انجامیده و آنها را متاثر از نهادها و نیروهای سیاسی تعریف کرده و ماهیت جامعه ایرانی را سیاسی صرف دانستهاند. بدین لحاظ است که داعیه جامعه وحکومت خودکامه بهتر به ذائقه و دریافتهای جاری همسانی دارد تا وجود ساحت مدنی سنتی در جامعه ایرانی و نقشآفرینی نیروهای اجتماعی در شکلگیری انقلاب مشروطه است.