ايراني مشروطه

ايراني مشروطه

گفتنى است كه اين مقاله از جمله مطالبى است كه به همايش يكصدمين سالگرد مشروطيت (۲۱-۱۸ ارديبهشت ۸۴) عرضه شده است. دانشگاه تهران و مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انسانى به عنوان بانيان آن همايش برآنند كه مجموعه مقالات آن همايش را در قالب كتاب عرضه كنند. از اين دو نهاد به خاطر رضايتى كه براى چاپ پيشاپيش اين مقاله داده اند سپاسگزاريم

در مطالعات و پژوهش هاى مربوط به تاريخ معاصر ايران، مشروطيت به عنوان يك تجربه تاريخى و واقعه منحصر به فرد مورد توجه بوده است. زمينه ها، عوامل مؤثر، حوادث و تحولات و نيز پيامدهاى مشروطه هر يك قلمروى از مطالعات را شكل داده اند. بديهى است هنوز مسائل و پرسش هاى بسيارى باقى است تا فهم ما از مشروطه كامل شود. از جمله پرسش هايى كه به طور مداوم مطرح بوده است پرسش در باب شكست مشروطه است. پاسخ به اين پرسش در راستاى فهم بهتر از تاريخ معاصر ايران قرار دارد. در اين ارتباط نظريات گوناگونى ارائه شده است. از جمله مى توان به سه نظريه كه در سال هاى اخير ارائه شده است، يعنى نظريه تضاد ملت و دولت { محمدعلى همايون كاتوزيان ـ ترجمه عليرضا طيب ـ نشرنى}، مقاومت شكننده { جان فوران ـ ترجمه احمد تدين ـ نشر رسا} و مشروطه ايرانى { ماشاء الله آجودانى ـ نشر اختران }اشاره كرد. هر يك از اين سه با به كارگيرى روش خاصى سعى دارند به پرسش سرشت و سرنوشت نهضت مشروطه پاسخ دهند. جداى از نقاط قوت و ضعف هر يك آنچه بيش از همه در اين سه نظريه، هر چند به گونه اى تلويحى، قابل مشاهده است توجه آنها به فرهنگ سياسى، روحيات، ادراكات و يا منش ايرانيان در عصر مشروطه است. هر سه نظريه از اين طريق، البته با درجات مختلفى از صراحت، پاسخ خود را ارائه داده اند. در اين ميان، دكتر آجودانى با صراحت بيشتر و با نگرشى سلبى اساساً شكست مشروطه را نتيجه كژ فهمى ايرانيان از مقوله مشروطه، يا به تعبير وى تناقض مشروطه و تجدد مى داند.

لذاست كه عنوان مشروطه ايرانى عنوانى است با يك پيام تحقيرآميز از نوع طنز تناقضى (يا Irony)، يا در بهترين حالت داراى معنايى سلبى. دكتر كاتوزيان، از طرف ديگر با تلاش براى به كارگيرى روشى صحيح براى مطالعه تاريخ كشورهاى غير غربى نهايتاً به دور محتوم و مكرر تاريخ ايران، يعنى دور استبداد- شورش - هرج و مرج- استبداد دست مى يابد. وى در اين دور اهميت تعيين كننده اى براى فرهنگ و روحيات ايرانيان كه آن را جامعه استبدادى، يعنى جامعه اى كه هم آزادى را درست نمى فهميده است و هم در مواجهه با هرج و مرج حسرت استبداد را مى خورد، قائل است. جان فوران اما، بيش از هرچيز به ساختارهاى سلطه و نقش ويرانگر عوامل بيرونى كه در نهايت در تعامل با مقاومت ايرانيان در مقابل استبداد باعث شكنندگى آن شده اند اشاره مى كند.

اما، تا آنجا كه به فرهنگ و منش ايرانى مربوط مى شود دكتر آجودانى بيش از كاتوزيان و فوران و جان فوران بسيار كمتر از آجودانى و كاتوزيان دچار اشتباه شده اند. در اينجا، پس از ارجاع به نكاتى از سه نظريه فوق به مقوله فهم تاريخى اشاراتى مى شود و آنگاه از طريق نشانه شناسى شعر مشروطه و با تطبيق معانى نهفته در اين اشعار در قبل و بعد از دو كودتاى ۱۲۹۹و ۱۲۸۷ سعى در دست يابى به درك درست تر از منش ايرانى و درك او شده است. در اين جا ادعا مى شود كه ايرانى عصر مشروطه از آغاز تا پايان به اصالت آرمان هاى مشروطه باور داشته و به آن دلبسته باقى مانده است و لذا، شكست مشروطه نتيجه هر عامل يا هر مجموعه اى از عوامل كه باشد نتيجه عدم درك ايرانى عصر مشروطه از معناى مشروطه يا تمايل به بازگشت استبداد نبوده است.

آجودانى در مشروطه ايرانى به توضيح چگونگى بدفهمى ايرانيان از مشروطه مى پردازد. به گفته وى از آنجا كه ما تجربه چنان مفاهيمى را نداشتيم، يعنى وقتى حكومت ملى يا مجلس ملى يا حكومت قانونىو مشروطه نداشتيم، نمى توانستيم چنان مفاهيمى هم در زبان داشته باشيم اما، مشكل، تنها مشكل زبان نبود، مشكل زبان به يك معنى مشكل تاريخ و ذهنيت انسان ايرانى هم بود... انسان ايرانى... آنگاه كه با مفاهيم جديد آشنا مى شد، چون تجربه زبانى و تاريخى آن مفاهيم را (كه دو روى يك سكه بودند) نداشت، آنها را با درك و شناخت و برداشت تاريخى خود و با تجربه زبانى خود، تفسير، تعبير و بازسازى مى كرد...

و حتى كار اين نوع تقليل دادن ها و آشناسازى ها، در واقعيت رويدادهاى تاريخ، نتايج خود را منعكس مى كرد و به بحران هاى اجتماعى مهمى منجر مى شد، جنگ تازه اى آغاز مى گرديد (صفحات ۷ و ۸) آجودانى اين عدم درك درست را در مورد روشنفكران نيز اطلاق مى كند.

نه تنها مردم ،كه همان روشنفكران هم، البته با تفاوت هايى، در درك و فهم اين مفاهيم جديد، همان محدوديت هاى زبانى و تاريخى را به شكل ديگرى داشتند. (همان ۹)

در ريشه يابى اين عدم درك يا درك نادرست، آجودانى به تلقى شيعى به عنوان يك عامل تعيين كننده اشاره مى كند: ... ساختار جديد مفهوم دولت و ملت، آنگونه كه در مشروطيت ايران شكل گرفته بود، تماماً مبتنى بود بر ساختار تلقى شيعه از ملت و دولت. تا اين ساختار از طريق زبان، زبان تاريخى، و برداشت هاى متفاوت به درستى فهميده نمى شد، رويدادهاى تاريخى، زبان باز نمى كردند تا تناقض تجدد و مشروطيت ايران را به نمايش بگذارند. بسيارى از نتيجه گيرى هاى ناروا در تاريخ نگارى معاصر ايرانى توجهى به اين ساختار و از بى توجهى به زبان تاريخى اين ساختار، سرچشمه گرفته است. (همان، صفحات ۱۱ و ۱۲)

بر خلاف آجودانى، كاتوزيان با تأكيد بر جامعه استبدادى فرهنگ سياسى ايرانيان را منشأ يك دور مكرر مى داند كه در مورد مشروطيت هم اتفاق مى افتد: تاريخ جامعه استبدادى [ايران] در برگيرنده چرخه اى از دولت هاى استبدادى است كه عمدتاً هر دولت با شورشى پايان مى گيرد و سپس آشوب و هرج و مرج حكمفرما مى گردد.

... شرايط بى قانونى عمومى است كه مفهوم وضع طبيعى هابز را به خاطر مى آورد. بنابراين عجيب نبود كه پس از مدت كوتاهى، جامعه حسرت ثبات از دست رفته حكومت سابق را بخورد و آرزوى ظهور مرد نيرومندى را بكند كه با تأسيس يك دولت استبدادى جديد به استفاده پراكنده و نابسامان از قدرت استبدادى پايان دهد و صلح و ثبات و رفاه بيشترى را به ارمغان آورد.

در توضيح اين مطلب كاتوزيان اضافه مى كند: ... سرنگونى دولت در جامعه استبدادى به همه كسانى كه قدرتى داشتند اجازه مى داد كه به شيوه استبدادى و خودكامانه از آن استفاده كنند. بنابراين يك مركز قدرت استبدادى جاى خود را به مراكز بى شمارى مى داد و اين منجر به ناامنى و بى قانونى بسيار بيشترى در جامعه مى شد.

اين وضعيت در مورد تجربه مشروطيت به كار گرفته مى شود. به گفته كاتوزيان: حكومت قانون، سلطنت مشروطه و حتى دمكراسى (كه به آن حكومت ملى مى گفتند) اسماً به دست آمده بود، اما واكنش عموم مردم تفاوتى با رفتار استبدادى كه جامعه ايرانى همواره پس از سرنگونى حكومت هاى استبداديش از خود نشان داده بود نداشت. اما، نكته اساسى در اين ميان اين است كه ما با پديده يا وضعيتى غير از آنچه در نظريه كاتوزيان آمده است مواجه هستيم. يعنى يك فرايند تاريخى كه قبل از جريان تنباكو در ايران شروع شد و مشروطيت نقطه عطف آن بود. مشروطيت سقوط دولت استبدادى نبود بلكه برقرارى نظم جديدى بود كه جايگاه پادشاهى در آن متحول شده بود. دولت مركزى حذف نشد تا هرج و مرج حاكم شود. مگر اينكه فرايند مربوط به مشروطه از فتح تهران تا تاجگذارى رضاشاه در نظر بگيريم. اما اگر قرار بر اين باشد كه ما درك درستى از تحولات، از جمله منش ايرانيان در اين زمان، يعنى در عصر مشروطه، كسب كنيم بايد به كليت آنچه در اين عصر اتفاق افتاده است ملزم باشيم. برقرارى مشروطه، دو كودتا، يكى ناكام و يكى كامياب، بروز جنگ جهانى اول و پيامدهاى آن براى مشروطه و نهايتاً دخالت هاى بارز دو قدرت روسيه و انگليس كه به شكلهاى گوناگونى، از جمله دو قرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۹ خود را نشان مى دهد، يك تصوير بسيار پيچيده از آنچه در اين عصر اتفاق افتاده است را ترسيم مى كند. در ميان تلاطمات متعدد، در طى دو دهه، يعنى از ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۴ يعنى اعلام مشروطيت و تاجگذارى رضاشاه جامعه ايران تجربيات فراوانى را پشت سر گذاشت.

بنابراين، شناخت درست از تاريخ ايران و ايرانى در تاريخ معاصر، مستلزم توجه به كليت اين تجربه و چگونگى عمل جمعى ايرانيان در طى اين دو دهه است.

جان فوران در مقاومت شكننده تحليلى متفاوت از شكست مشروطيت ارائه مى دهد. وى عوامل بيرونى در فهم تحولات سياسى ايران را مستلزم توجه مى داند: ... روابط ايران با غرب طى چند قرن به چه ميزان دولت، جامعه و اقتصاد را در راستاى مشخصى از وابستگى به اقتصاد جهانى و سياست قدرتمندترين كشورها شكل داده است. كنش متقابل اين فشارهاى خارجى با ساختار از پيش موجود و جارى جامعه ايرانى موجب بروز مناسبات اجتماعى بيش از پيش پيچيده در طول زمان شده است. تنش هاى حاصل به صورت يك رشته اعتراض ها، شورش ها، انقلابها، جنبشهاى جدايى خواهانه وكودتاها رخ نمود و سرچشمه آنها در مقاومتى است كه بخشهاى گوناگون جامعه در برابر واقعيتهاى سلطه خارجى و خودكامگى دولتى نشان داده اند. معضل ما توضيح شرايطى است كه در آنها چنين مخالفت هايى امكانپذير مى شد. همچنين مى خواهيم بدانيم چرا ظرفيت رهايى بخش اين مخالفتها پى در پى حرمان و سرخوردگى به بار آورده است. استدلال خواهم كرد كه ريشه هاى پاسخ را مى توان در پيچيدگى ساختار جامعه ايرانى، فرهنگهاى سياسى گروههاى مخالف درگير و موازنه هاى داخلى و خارجى قدرت جست وجو كرد.تاريخ معاصر ايران از صفويه به بعد سرگذشت تلاشهاى مكرر و دلگرم كننده اى است كه به منظور زير و رو كردن ساختارهاى نابرابر قدرت به عمل آمده، همچنين سرگذشت فروپاشى مكرر اين قبيل برنامه هاى شكننده است. ( ۲۰۶ ـ ۱۹)