از پاسخهاي مشروطه خواهان به مشروعه طلبان

در پاسخ، ايراداتي را كه به اين پيشنهاد داشتند به تفصيل بيان كردند و گفتند كه چنين اقدامي ما را در صحنه عمل با مشكلات زيادي مواجه ميكند و به دليل همين مشكلات، 17،16 سال قبل، وقتي از ميرزاي شيرازي خواستند حكومت عرفي را ساقط كند و يك حكومت شرعي بر سر كار بياورد او نپذيرفت.
و چگونگي قضيه اينكه: [در سالهايي كه مبارزه با امتياز تنباكو در جريان بود و بلكه تا مدتها بعد، سه جريان قوي اهتمام داشتند كه ميرزاي شيرازي را وادار كنند تا مرحله براندازي حكومت غيرشرعي وقت پيش برود و حكومت شرعي و اسلامي زيرنظر و بلكه با تصدي مستقيم مقام مرجعيت تشكيل بدهد.(1)
جريان اول متعلق به انقلابيون مسلمان بود كه سيد جمال الدين اسدآبادي در راس آن قرار داشت و همان هدفي را تعقيب ميكرد كه سيد در نامههاي خود به ميرزاي شيرازي و علماي ديگر، صريحا با آنان در ميان گذاشت و عبارت بود از استقرار يك حكومت شرعي كه تمام عملكردهايش همانگونه باشد كه در كتاب الله و سنت رسول(ص) آمده است و ائمه دين بيان كردهاند و علماي امت پذيرفتهاند.
جريان دوم متعلق به متجددان بود كه رهبر آن ميرزا ملكم خان، علي رغم سوابق خود، پس از وداع با مرحله همكاري با حكومت ناصري،در خط مبارزه با حكومت افتاد و از امتيازاتي كه به اجانب داده ميشد به سختي انتقاد ميكرد و تا جايي پيش رفت كه بارها درخواست تشكيل حكومت شرعي اسلامي با تصدي مستقيم مقام مرجعيت را مطرح كرد و نظريه ولايت فقيه را كه صدسال قبل، مرحوم نراقي براي علما و با زبان علما مطرح كرده بود و نه براي عامه، و با زبان عامه و هيچ طرح اجرايي و عملي هم براي آن نداده بود و هيچ وقت هم درصدد سرنگون كردن حكومت وقت براي استقرار حكومت فقيهان برنيامده بود، بلكه از حاكم غيرشرعي عصر خود نيز جز در مواردي استثنايي، حمايت و تاييد و ستايش مينمود، ولي ملكم نظريه ولايت فقيه را با زبان عامه و براي عامه و در سطحي گسترده مطرح كرد و آن را به صورت حربهاي كوبنده براي نبرد با حكومت غيرمشروعه وقت يعني حكومت ناصرالدين شاه درآورد؛ و براي اولين بار نظريه ولايت فقيه را از شكل يك نظريه صرف خارج كرد و طرح عملي و اجرايي براي آن ارائه داد. به اين صورت كه صريحا اظهار داشت بالاترين مرجع ديني وقت يعني ميرزاي شيرازي كه او را امام شرعي امت ميخواند، بايد در راس حكومت قرار گيرد و پس از درگذشت او نيز علماي دين جمع شوند و براي جانشيني او، از ميان خود يك تن را كه اعلم و افضل و اعدل باشد، به عنوان رئيس و بالاترين مقام حكومتي انتخاب كنند تا اداره حكومت در تحت ضوابط شرعي درآيد.
اما جريان سوم متعلق به شخص شاه و مجموعه حكومت بود كه پس از مغلوب شدن در ماجراي تنباكو، به ميرزاي شيرازي نوشت: حالا كه ما را زمين زديد و اقتدار خودتان را نشان داديد، بياييد و حكومت را هم از ما تحويل بگيريد و از اين پس شما حاكم رسمي باشيد نه ما.
در برابر اين سه جريان قوي كه مصراً از ميرزاي شيرازي درخواست داشتند حكومت را در اختيار بگيرد، و در شرايطي كه با صدور حكمي از ناحيه ميرزا، حتي زنان حرم شاهي و حتي ايرانيان نامسلمان، همه از آن حكم تبعيت ميكردند، ميرزا حاضر نشد در راس حكومت قرار بگيرد و چرا؟ چون ميدانست كه اگر دست به چنين اقدامي بزند، مقام مرجعيت و بلكه اصل دين با مشكلات عديده لاينحلي مواجه خواهد شد.
پس از توضيحات آخوند خراساني در اين باره، از ايشان سوال شد: اگر چنين است كه شما و ميرزاي شيرازي ميفرماييد، پس چرا مرحوم محقق نراقي آن همه صغري و كبري چيد تا ثابت كند كه زمام امور حكومت بايد در دست فقيهان باشد؟
مرحوم آخوند در پاسخ گفت: ما بايد نراقي را در دو صحنه ببينيم؛ يكي در صحنه استدلالهاي فقهي او كه با زبان علما و براي آنها ارائه كرده و ديگر در نوشتهها و سرودههايش به زبان عامه و براي عامه كه در دو اثر معروف خود معراج السعاده و مثنويطاقديس عرضه كرده. او در صحنه اول طرفدار تفويض حكومت به طبقه روحاني است و در صحنه دوم، درباره همان كساني كه ميگويد حكومت بايد در دست آنها باشد، طوري قضاوت ميكند كه صلاحيت آنها نه فقط براي تصدي حكومت زير سوال ميرود، بلكه براي مشاغلي هم كه بالفعل در اختيار آنها بوده و هست � يعني پيشنمازي، واعظي، ترويج علوم و معارف ديني، قضاوت، مفتيگري و غيراينها شايستگي آنها مورد ترديد قرار ميگيرد. به تعبير ديگر: ما از محقق نراقي دوگونه برخورد با روحانيان سراغ داريم كه كاملاً متناقضاند:
1- اعتقاد به لزوم تفويض حكومت به روحانيان
2- تخطئه سرسختانه اكثريت روحانيان چه به دليل (به قول خودش) ناآگاهي آنان از معارف لازمه و چه به دليل اخلاق و كردار آنان كه به نظر وي نكوهيده و ناپسند بوده است.
اين دو گونه برخورد متناقض با روحانيان از جانب نراقي، به عقيده من (يعني آخوند خراساني) توجيهش آن است كه نراقي مردي ظلم ستيز و مدافع حقوق مظلومان بوده و هر حاكمي كه شاه وقت براي كاشان (وطن نراقي) ميفرستاد، اگر بر مردم ستم مي كرد، نراقي به مقابله با او برميخاست و بارها حاكم ظالم را از شهر اخراج كرد؛تا جايي كه بر سر اين قضيه، شاه بر او خشم گرفت و او را احضار نمود و شديداً مورد عتاب قرار داد كه چرا در كار حكومت اخلال ميكني؟ و نراقي در پاسخ او گفت: اصلا حكومت متعلق به ماست و هر وقت لازم باشد، همانطور كه حاكم اعزامي از جانب تو را از شهر بيرون كردم، خودت را هم از مملكت بيرون ميكنم. بعد خواست شاه را نفرين كند كه شاه ديد نزديك است كار به جاهاي خطرناك بكشد و در مقام عذرخواهي برآمد تا كدورت از ميان رفت.
بنابراين مقدمات، نراقي طرح ولايت فقيه را در كتاب عربي خود براي علما ارائه كرده تا خود او وفقهاي صالح آن را به صورت حربه اي بالاي سر حكام ظالم نگه دارند كه آنها حساب كار خودشان را بكنند و بدون آنكه از اين حربه و سلاح براي تشكيل حكومت استفاده شود، با تهديد حكام ظالم به وسيله آن، از گسترش دامنه ظلم و فساد جلوگيري شود؛ و اگر اين توجيه را نپذيريم، چگونه معقول است كه نراقي مردم را به قبول حكومت كساني بخواند كه اكثريت آنان را به لحاظ علمي و اخلاقي و تدين، فاقد صلاحيتهاي لازم قلمداد ميكند؟
باري با همين مقدمات بود كه مرحوم آخوند خراساني از تشكيل حكومت ديني ابا داشت و با اينكه مبارزه براي محدود كردن دايره ظلم، تقليل فساد، اصلاح امور و گسترش دامنه عدل را وظيفه حتمي و قطعي همه مسلمانان و خاصه روحانيان ميشمرد از اين كه در راس حكومت قرار گيرد پرهيز ميكرد.
اكبر ثبوت
پينوشتها:
1- در گفتاري كه در نشريه وكالت (ش28-27، ص9-57) به همين قلم منتشر شد،اسناد مربوط به اقدامات اين سه جريان ذكر شده است.
http://www.mojahedin-enghelab.net/ShowItem.aspx?ID=131&p=2
History Site of Mirhadi hoseini
Teacher Training University
Tehran -IRAN