تاریخ انقلاب خراسان (گزارشی از حمله روس‌ها به حرم امام رضا علیه‌السلام)

تاریخ انقلاب خراسان (گزارشی از حمله روس‌ها به حرم امام رضا علیه‌السلام)

سروده میرزا رجبعلی تجلی 
 
به علاوه، نوعی نگاه بر این باور است که مشروطه شمال ایران با مشروطه جنوب متفاوت بوده و ترکیبی از آن در تهران در موافقت و مخالفت با مشروطه یا تفسیر غربی و و دینی مشروطه دیده می شود.
مشهد در کنار رشت و تبریز را باید تابع مشروطه شمال دانست. اساس تبریز بود و رشت و سپس مشهد دنباله‌رو. طبعا در این منطقه مخالفان مشروطه نیز فعال بودند و در این مخالفت منهای مسائل بومی، عوامل خارجی نیز مساعدت داشت. چنان که در موافقت با مشروطه نیز چنین بود.
در چالش بین مشروطه و نظام سنتی، روحانیون مشهد نیز به چند دسته تقسیم شدند:
1- برخی از روحانیون به جهت فقهی از همان ابتدا مشروطیت را نپذیرفتند و آن را مخالف شرع می دانستند و حتی علیه آن فتوی نیز صادر کردند. سید علی سیستانی، سید باقر رضوی، سید محمد حسین نجفی و شیخ مهدی واعظ خراسانی از این گروه بودند.
2- در میان علمای مشهد، گروهی از طرفداران مشروطه و از رهبران روحانی مشروطیت به شمار می آمدند. یکی از پیشگامان مشروطه در مشهد که به سفارش آخوند خراسانی با مشروطه خواهان همکاری می کرد، شیخ ذبیح الله مجتهد قوچانی بود. وی برای جذب روحانیون در همکاری با مشروطه خواهان، تلاش بسیاری کرد. ولی موفقیت چندانی به دست نیاورد. در مشهد طلبه های قفقازی، بادکوبه‌ای، ایروانی، شیروانی و قوچانی او را همراهی کردند. یکی دیگر از علمایی که با قوچانی پیمان بست و همراه ایشان بود، حاج سید اسدالله قزوینی مجتهد بود.
در مشهد اشراف، خان ها، سران عشایر و طایفه ها و زعمای آستانه نظر مساعدی نسبت به مشروطه نداشتند. پشتیبانی مالی جریان مشروطه خواه را چند تن از بازرگانان ترک و شماری دیگر برعهده داشتند. از آستان قدس، تنها شاهزاده سراج السلطان و امام جمعه و از خان های خراسان، شجاع الملک هزاره، و از گمرک، دکتر متین السلطنه و شاهزاده ارفع السلطان و میرزا یعقوب صدر العلما و شجاع التولیه و از منبری ها حاج ملا بمانعلی تهرانی معروف به حاج محقق با مشروطه خواهان همکاری می کردند. از تلگرافخانه، جلیل میرزا همکاری داشت. از عالمان، حاج میرزا ابوالقاسم معین الغربا، حاج شیخ حسن حجت کاشی، حاج شیخ عبد الرحیم عید گاهی، حاج میرزا عبد الشکور آقا تبریزی، حاج میرزا محمد باقر مدرس رضوی و میرزا مرتضی سرابی، از انقلاب مشروطه پشتیبانی می کردند.
3- خط سوم در جریان مشروطه مشهد، رویکرد میرزا حبیب الله مجتهد بود که با احتیاط با هر دو گروه رابطه داشت و به طور کامل هیچ کدام از دو جریان را پذیرا نبود.
انجمن‌ها و احزاب
انجمن ها و سازمان های نهان و آشکار هم بودند که پایگاه های قدرت مردمی به شمار می آمدند. در آغاز، فئودالها و بزرگ مالکان و روشنفکران و گاه روحانیون آزادیخواه اعضای انجمن بودند. ولی با پیشرفت مشروطیت، کارگران و کشاورزان هم در این انجمن ها حضور داشتند. از مهمترین و موثرترین انجمن ها و احزاب در مشهد می توان از گروه های زیر نام برد:
1- انجمن اثنی عشری، با رهبری حاج اسدالله قزوینی.
2- انجمن سعادت، این انجمن در پیوند با انجمن سعادت استانبول و آزادی خواهان باد کوبه در مشهد به وجود آمد و از گروه های گوناگون در آن عضو بودند. چندین سال دوام آورد و جنبشهای ملی را اداره می کرد.
3- انجمن معدلت رضوی که میرزا حبیب الله مجتهد در راس آن قرار داشت. در ابتدای مشروطیت شکل گرفت و در دوره استبداد صغیر منحل شد.
4- انجمن ایالتی و ولایتی، که در مشهد در ابتدا با ریاست میرزا حبیب الله مجتهد آغاز به کار کرد.
5- اصحاب سراچه: اهل معرفت و عالمان معارف و اصلاح طلب در منزلی کوچک، نزدیک مسجد جامع گوهر شاد گرد می‌آمدند. و به پیروی از اصحاب صفّه خود را اصحاب سراچه می نامیدند و در اندیشه اصلاح جامعه بودند. زین العابدین سبزواری از مهم ترین اعضای آن بود. همچنین حاج میرزا مجتهد خراسانی و حاج فاضل خراسانی و سید علی خان درگزی و سید محمد امین الحکمای سبزواری از اعضای این انجمن بودند.
6- حزب مجاهد، حزب مجاهد مشهد قدیمی ترین حزب سیاسی در تاریخ ایران به شمار می آید.این حزب قبل از پیروزی انقلاب مشروطه با رهبری حیدر خان عمواوغلی با تشکیلات مخفی به وجود آمد. ایدئولوژی آن متاثر از حزب همت، شعبه حزب سوسیال دموکرات روسیه بود.
7- دو حزب اعتدالی و اانقلابی، هر دو در مشهد فعال بودند. مدتی هم هر دو، حزب دمکرات نامیده می شدند.
شرح واقعه به توپ بسته شدن حرم مطهر
از علمای مشهور و رهبران در نهضت مشروطیت مشهد، شیخ ذبیح الله قوچانی و میرزا محمد خراسانی را می توان نام برد. میرزا محمد مشهور به آقا زاده (1294-1356 ه ق ) فرزند آخوند ملا محمد کاظم خراسانی از رهبران مشروطه بود. ایشان بعد از رسیدن به مقام اجتهاد در سال 1325 ق، یک سال بعد از پیروزی انقلاب مشروطه به دستور پدر به مشهد آمد و با شیخ ذبیح الله همکاری می کرد. در ذیقعده 1326ق در اجتماعی که حدود 400 نفر از طلاب علوم دینی در حرم مطهر تشکیل شده بود بر منبر رفته و اعتراض خود را نسبت به نفوذ روس ها و همچنین مسموم کردن میرزا خلیل و حاجی میرزا حسین ابراز داشت. و خواستار بازگشایی مجلس و احیای مشروطه شد. ایشان علاوه بر درس و بحث، دست اندر کار امور شهر هم بود. نیروهای مشروطه خواه را سازماندهی می کرد و رابط بین مجاهدین و نیروهای مردمی و علما با نجف بود. در مسئله وام گرفتن حکومت مرکزی از دولت های بیگانه به شدت اعتراض کرد که موثر هم واقع شد. و در واقع ایشان نقطه تعدیلی بود که گروه ها و مردم را در راستای مصالح کشور هماهنگ می کرد.
در جریان نهضت مشروطیت در ایران دو کشور روس و انگلیس در مشهد دفتر نمایندگی داشتند. انگلیس از مشروطه خواهان و روس از سلطنت طلبان حمایت می کردند. میرزا محمد آقازاده در جریان اشغال خراسان، نقش مهمی در مقاومت مردم در مقابل روس ها برعهده داشت. روس ها که به دنبال تسلط بر خاک ایران بودند به دخالت در امور ایران و تفرقه افکنی بین مردم پرداختند. در جریاناتی که در مشهد روی داد و هم زمان دونفر از اتباع روس کشته شدند و روس ها سر منشا آن را روحانیت می دانستند. دخالت های بیش از حد روس ها سبب شد تا آخوند خراسانی با فرستادن نامه هایی خواستار مبارزه مردم علیه روسها شده و کالاهای روس را تحریم کند. ایشان از مردم خواست آموزش های رزمی ببینند.
حضور نیروهای روس و تبعید سران دموکرات به تهران، سبب اقتدار و سلطه طرفداران محمد علی شاه در مشهد شد. سید محمد یزدی طالب الحق و یوسف خان هراتی در مسجد گوهرشاد علیه مشروطه طلبان به سخنرانی پرداختند. این حوادث فاجعه به توپ بستن حرم امام هشتم (علیه السلام) را به دنبال داشت. این ها ابتدا در محله سرشور در مسجدی نزدیک قبرستان – میرهوا- مردم را به سوی محمد علی شاه دعوت کردند. چند روز بعد به همراه نایب علی اکبر نوغانی به مسجد گوهر شاد رفتند. طالب الحق از کودکان و زنان برای هواداری و شعار علیه مشروطه خواهان استفاده می کرد.
روز دوم محرم1330/2 دی 1290 ، تعداد زیادی از قوای روس حدود 1300 قزاق با چهار اراده توپ بزرگ از دروازه بالا خیابان به سوی ارگ حرکت کردند. علی نقی میرزا رکن الدوله که در سال 1329 ق بار دیگر والی خراسان شده بود و از طرفداران محمد علی شاه بود، دستور داد تا اطراف ارگ را برای قزاق ها خالی کنند. روز 24 دی 1290 شمار سپاه روس به دو هزار نفر رسید. روز 13 بهمن 1290 طرفداران سلطنت محمد علی شاه، در مسجد میر هوای مشهد گرد آمدند و خواستار بازگشت او شدند. این جریانات حدود سه ماه طول کشید. در پی تسلط طالب الحق در مشهد، بی نظمی هایی در این شهر به وجود آمد. روز اول عید، نایب حبیب که رئیس کمیسری نوغان بود به دست شورشیان کشته شد. و همان روز کمیسر پایین خیابان و عیدگاه و کمیسری سرشور را خراب کردند. در پی این حوادث رکن الدوله استعفا داد و شهر به دست نیروهای روس افتاد و« ردکو » فرمانده نیروهای روس مامور انتظامات شد. روسها مدت 48 ساعت به نیروهای شورشی مهلت دادند. روسها از سویی به طالب الحق و یوسف خان دستور پایداری می دادند و از سوی دیگر به ظاهر خواستار آرامش بودند. حوادث مشهد در واقع از سوی اوباش و شورشیانی بود که از طریق روس تحریک می شدند و به بهانه حمایت از سلطنت محمد علی شاه قصد ایجاد ناامنی و اغتشاش داشتند. روس ها قصد داشتند از این طریق خود بر اوضاع مسلط شوند. آنان از اختلافات بین مشروطه خواهان سوء استفاده کردند. قنسول روس چنین وانمود می کرد که ورود نیروهایش برای حفظ رعایای روس است. محمد علی قروش آبادی که از اوباش باجگیر بود به شورشیان پیوست. آنان به تخریب ادارات برآمدند و شبها از سر شب تا صبح به یکدیگر شلیک می کردند. مردم تنها راه نجات را متوسل شدن به حرم می دانستند. جلو کوچه های منتهی به حرم را درب گذاشته بودند و از میان اهالی، نگهبان معین کرده بودند. روسها روز سه شنبه دهم ربیع الثانی 1330توپ های قلعه کوب را در شهر مستقر کردند. به دستور فرمانده نظامی روس در هر ثانیه صد گلوله توپ و تفنگ به مدت چند ساعت به سمت حرم مطهر شلیک شد. در روزهای دهم تا سیزدهم ربیع الثانی، حرم و همه صحن ها و مسجد در اختیار قوای روس بود. شمار کشتگان حدود 415 و به نقلی بیش از 800 نفر بودند. روسها طالب الحق را به روسیه فراری دادند. یوسف خان هراتی نیز با کمک روس ها فرار کرد ولی در فریمان به دستور نایب الایاله دستگیر و در راه کشته شد. سلطان حسین میرزا نیرالدوله به جای رکن الدوله حاکم مشهد شد و با جمع آوری اعانه به بازسازی حرم پرداخت. پریشانی، بی نظمی و ناامنی به دست اشرار و نفرت مردم از حکومت از پیامدهای این رویداد بود.
این واقعه آنچنان در اذهان مردم اثر تلخی داشت که آن روز را عاشورای دوم نامیدند. کسانی که در آن ایام حضور داشتند به بیان خاطرات خود از این حادثه دلخراش پرداخته اند. در نکوهش به توپ بستن حرم، ملک الشعرای بهار و ادیب الممالک فراهانی هم اشعاری سروده اند. چند بیت از اشعار بهار با نام توپ روس چنین است:
 اسلام را شهید جفا کرد، توپ روس  نتوان شمردنش که چه ها کرد توپ روس  
 هر ماتمی که بود کهن شد به روزگار  زین ماتم نوی که به پا کرد توپ روس  
 آوخ که در دیار خراسان به عهد ما  تجدید عهد کرب و بلا کرد توپ روس2  
اشخاصی نیز به نشر خاطرات خود پرداخته اند. از جمله حسین اولیاء بافقی در نوشته ای به نام آشوب آخرالزمان خاطرات خود را که در ایام اغتشاش در مشهد، مشغول تحصیل علوم دینیه بوده و رویدادهایی را که دیده و شنیده آورده است. ملا محمد هاشم خراسانی از خدّام حرم، در کتاب منتخب التواریخ به این حادثه اشاره کرده است. ادیب هروی در وجیزه طوسیه و فضل الله آل داوود در عاشورای رضوی به بیان این خاطرات پرداخته اند. این نوشته ها به همراه اشعار، عکس ها و اسناد این واقعه در کتاب انقلاب طوس نوشته محمد حسن ادیب هروی جمع آوری شده است.3
تاریخ انقلاب خراسان نوشته دیگری است که به روایتگری این حادثه از زبان فردی که خود در جریانات حضور داشته به نظم، بیان شده است. از این جهت این اشعار دارای اهمیت زیادی است. تجلی خود در این ایام حضور داشته و همچنین از آزادیخواهان و طرفداران مشروطه نیز بوده است. در ضمن وی شاعری توانا و ادیب نیز بوده است. لذا این اشعار از این جهت نیز در خور توجه و تامّل است.
متن کتاب
هو الله تعالی شانه العزیز
کتاب تاریخ انقلاب خراسان و بنای مشروطیت آن از افکار ابکار طبع میرزا رجبعلی، المتخلص به تجلی سبزواری، در زمان دولت و سلطنت اعلیحضرت سلطان السلاطین، السلطان احمد شاه قاجار، خلد الله ملکه و دولته، سنه 1327
بسم الله الرحمن الرحیم
 سر نامه بنام پاک خدای  که از او شد بپای هر دو سرای 
 ایزد آب و باد و آتش و خاک  آفرینندة همه افلاک 
 از پس حمد ایزد داور  بازگو نعت پاک پیغمبر 
 عقل کل ختم انبیآء کرام  سرور اصفیا، رسول انام 
 نور حق برگزیده سرمد  اولین شخص معرفت، احمد 
 آنکه از این حضیض تودهء خاک  پاز رفعت نهاد بر افلاک 
 گو پس از نعت پاک پیغمبر  مدحت پاک خواجهء قنبر 
 شاه کشور گشا علّی ولّی  محرم بارگاه لم یزلی 
 حیدر آن شاه پر دل و صفدر  غازی بدر و فاتح خیبر 
 حافظ دین و رهبر ثقلین  پیشوای امم ابو الحسنین 
 از پس مدح آن ستوده امام  بازگو مدح اولیآء کرام 
 خاصه آن شیر صفدر غالب  حجّت عصر و مهدی غآئب 
 آن که از قهر آن شه ذیشان  شد دژم خاطر بد اندیشان 
 و آن که از لطف آن یگانه مراد  ملک اسلام شد ز عدل آباد 
 تا زهمت بما نظر انداخت  ملک ما را ز عدل خرّم ساخت 
 شد ز مشروطه مملکت زنده  شد بن و بیخ ظلم برکنده 
 یا رب این نیک مجلس ما را  وین مهین بارگاه شوری را 
 تا جهان باد، باد پاینده  خاطر نیک خواه او زنده 
 دوستانش به خرّمی بادا  دشمنش نیز، دل غمی بادا 
 و آن به ملّت ستوده سرداران  و آن بانواع نوع غمخواران 
 راد ستار خان شیر اوژن  سرو آزاد بوستان وطن 
 آنکه اسلام ازو فزایش یافت  ملّت از خدمتش نمایش یافت 
 یازده مه بخطّهء تبریز  بست ره را بلشکر چنگیز 
  [3]  
 از پس یازده مه بتمام  عاقبت گشت محیی اسلام 
 لشکر شاه را فراری داد  شاهرا رنج و سوگواری داد 
 پس سپهدار ناصر ملّت  شاد از او باد خاطر ملّت 
 آنکه برکند ریشهء بیداد  خانمان ستم بداد بباد 
 وانکه نیروش پشت ظلم بخست  اردوی جور را بداد شکست 
 میر سردار اسعد و صمصام4  شیر میدان پر دلی، ضرغام5 
 آن سه بستوده های یزدانی  و آن سه شیر اوژنان ایرانی 
 که ز نیروی و سِطوت ایشان  کنده شد ریشهء بد اندیشان 
 این مقدّس وطن که ایران بود  چندی از کید خصم ویران بود 
 شد ز اقدام این خجسته یلان  وین غضنفر فران شیر دلان 
 غیرت بوستان و رشک چمن  رست از قید صد هزار محن 
 یارب این محییان ایران را  وین دلیران شیر گیران را 
 تیغ برّا نما و دشمن خوار  عزّت و عمرشان زوال میار 
 علما را تو کامرانی بخش  عزّت و عمر جاودانی بخش 
 خاصه بر آن علیم ربّانی  کاظم آن مفتی خراسانی 
 پس بشیخی که نیست همتایش  ملک مازندران بود جایش 
 نامور برگزیدهء الله  هادی خلق شیخ عبدالله 
  آغاز داستان  
 دوستان یک حکایتی است مرا  وز خراسان روایتی است مرا 
 نه روایت، از آنچه دیدم خویش  جمله گفتم به نظم بی کم و بیش 
 شد محمد علی شه ایران  مرتد دین و راندهء یزدان 
 پس از آن کز جفای آن نادان  شد خزان مجلس بهارستان 
 راد ستّار خان تبریزی  بست ره بر سپاه چنگیزی 
 متفق با اهالی تبریز  همه ترکان پر دل خونریز 
 صد هزاران سواره بیش شدند  مدّعی بر حقوق خویش شدند 
 کرد ده مه ز روی استعداد  جنگ ها با سپاه استبداد 
 غیر تبریز شهر های دگر  حامی او کسی نشُد دیگر 
 علما کار چون چنین دیدند  شاهرا ضدّ ملک و دین دیدند 
  [4]  
 دمی آسوده نارمیدندی  چارهء هم جز این ندیدندی 
 قهر بر خشم پادشا کردند  تلگرافی بشهرها کردند 
 که بشه مالیات کس ندهد  سیم بر دست بوالهوس ندهد 
 نکند کس بر این خلاف قیام  دادن مالیات هست حرام 
 هر که سر پیچ از این مطالب شد  با امام زمان محارب شد 
 منتشر شد چو در بلاد این خکم  داد بیخ ستم بباد این حکم 
 زادهء حضرت خراسانی6  آن مهین آیت مسلمانی 
 بست حکم پدر چو گرد نظر  پی ترویجش استوار کمر 
 در خیابان و کوچه و بازار  حکم بابای خویش کرد اظهار 
 که گرامی مرا یگانه پدر  آن بدریای مکرمت لنگر 
 داده حکمی چنین برای عباد  بولایات و در تمام بلاد 
 که بشه مالیات مسپارید  ......7 . دست گرگ مگذارید 
 شد در آن لحظه از طریق صواب  اجتماعی به مدرسهء نوّاب 
 پی اجرای حکم حاکم شرع  مفتی دین یگانه عالم شرع 
 کارها شد ز هر جهه تعطیل  کس نگشتی بهیچ کار کفیل 
 پس از این اجتماع شورش داد  این خبر را قضا بوالی داد 
 رکن8 دولت که با کفایت بود  والی آن روز در ولایت بود 
 زین کفایت مراد میدانی  حمل بر من مکن بنادانی 
 این کتابیست از کفایت او  شمّة هست، از حکایت او 
 این خبر چون به شاهزاده رسید   خشمگین گشت و در غضب گردید  
 امر فرمود بر قراولان  که ببندید ره بمعقولان 
 پس از آن ساعتی فزون نگذشت  کز همه جای راه ها سدّ گشت  
 بسته شد در تمام راهگذار  توبهای کروپ آتش بار  
 اندر آن گیر و دار و آن هنگام  پور سرکار حجّت الاسلام  
 با گروهی ز همرهانش سخت  بر کشیدی برون ز مدرسه رخت 
 دید یکچند تن ز سربازان  دو سه نامردی از دغل بازان  
 مردمی از طریق غیرت دور  بسته بر روی خلق راه عبور  
 پور آقا بدان بد اندیشان  بانگ بر زد که ای جفا کیشان  
  [5]  
 ای ز ایمان نگشته بر خوردار  وی ز رخساره تان خدا بیزار  
 دور گردید جمله یکباره  از سر راه خلق بیچاره  
 عرض کردند جمله معذوریم  همه از شاهزاده ماموریم  
 می نخواهیم کرد جا خالی  جز به فرمان حضرت والی  
 پور آقا چو این سخن بشنید  لب و دندان خود به هم بگزید  
 بر گرفتی ز قهر راه عتاب  خشمگین حکم کرد بر طلّاب  
 که مر این تیره روزگاران را  وین سیه روی نابکاران را  
 تن ناپاکشان بگور کنید  از سر راهشان بدور کنید  
 چون از آن مفتی زمن طلّاب  بشنیدند این سخن طلّاب  
 همه اندیشه نانموده ز توپ  دست بردند بر رُلِوَّه و چوب  
 اوفتادند آن دل آگاهان  همچو شیری میان روباهان  
 یال و نیرویشان بهم خستند  سر و دست از تمام بشکستند  
 روز ایشان تباه بنمودند  خلعشان از سلاح فرمودند  
 چون شدندی قراولان ناچار  جمله بگذاشتند رو بفرار  
 مردمان جمله وا محمد گوی  بنهادند سوی مسجد روی  
 صنفها رو به مسجد آورده  هر کجا نصب شد سرا پرده 
 راد اوّل کریم صرّافان  حاج عبد الرّحیم صرّافان9  
 آن نکو خواه ملک و هم دولت  و آن وطن خواه و خادم ملّت 
 آنکه بانی بهر مدارس شد  زینت افزای هر مجالس شد  
 پی تعلیم طفل های یتیم  بذل فرمود گوهر و زر و سیم  
 بیدریغ از برای خدمت نوع  بسته محکم میان بطبع و بطوع  
 یکخراسان ز بذل و همّت او  همه هستند غرق نعمت او  
 یا رب اندر ازای این خدمات  وارهانش ز قید هر صدمات  
 دولت و عزّتش زیاد نما  خاطرش را ز غصّه شاد نما  
 دل او را بعیش ملحق کن  اندر این خدمتش موفّق کن  
 پس ببخشا بدو جوانش را  وان ضیا بخش دیدگانش را  
 نام آور مهین ابو القاسم  حشر او کن بموسی کاظم  
 الغرض ز این مقال در گذریم  سوی مقصود خویش ره سپریم 
  [6]  
 وی در این وقعه نیز زرها داد  شاخ طبعش بسی ثمر ها داد  
 از فروش و لوازم دیگر  خواستند آنچه داد سر تا سر  
 سیّد آکوچک آن ستودة راد  اندر این راه داد مردی داد  
 شد برای حقوق خود همراه  جهد بسیار کرد در این راه  
 پولها داد و بذل همّت کرد  بسزا خدمتی بملّت کرد  
 پانزده روز اهل طوس تمام  خواجه و بنده از از خواص و عوام  
 داد مشروطیت زدند بملک  تا رسد شان مگر بساحل فُلک  
 شه چو این انقلاب از ایشان دید  وین هیاهوی در خراسان دید  
 مقتضی دید اندران اوقات  تا ببندد سری از آن حضرات  
 بحیل راه مکر و دستان زد  تلگرافی بسوی ایشان زد  
 که شما را اگر از این هیجان  قصد مشروطه است در ایران  
 من از امروز با کمال رضا  هم خیالم برآیهای شما  
 معدلت خانهء بآسانی  داشتم بر عموم ارزانی  
 از چنین دستخط اهالی طوس  رفتشان تا بچرخ ناله کوس  
 همه را گشت جان و دل خرّم  شد پراکنده جمعشان از هم  
 روز دیگر ایالت مذکور  کار را دید چون بدان دستور  
 دو سه تن را گرفت از ان حضرات  کردشان رهسپر بسوی کلات  
 خلق چون کار باژگون دیدند  خویش را زین ستم زبون دیدند  
 جمله گشتند از چنین حرکت  واقف از مکر و حیله دولت  
 مدّتی سر به زیر افکندند  سبلت و ریش از این اسف کندند  
 سر زاندیشه بر نیاوردند  خونهای جگر بسی خوردند  
 کس نیارست چند ایّامی  تا زمشروطیت برد نامی  
 تا کماکم پس از زمانی چند  جور بیخ و بن وطن برکند  
 شد سپهداد داد خواه وطن  طرفه جانباز شد براه وطن  
 دید مشغوش10 چون جوانب را  دست اندازی اجانب را  
 خود چه ز اولاد پاک ایران بود  اهل این آب و خاک ویران بود  
 خون غیرت به پیکرش زد جوش  رفتش از سر تمام دانش و هوش  
 غضب آلوده همچو ضیغم گشت  سوی تهران سپه کشید از رشت  
  [7]  
 وز دگر سوی حضرت صمصام  یار شد با برادرش ضرغام 
 میر سردار اسعد غازی  شد مصمّم برای جانبازی  
 با سپهدار یاوری کردند  سوی تهران هجوم آوردند  
 چون خراسانیان هم این دیدند  این شرف را بخویش بگزیدند  
 همه فرصت بدست آوردند  اجتماع دگر ز نو کردند  
 جمله گفتند از که و از مه  ما در این ملک کمتریم از کِه  
 ما هم آخر ز اهل ایرانیم  اهل این آب و خاک ویرانیم  
 عار باید بما که در همه جا  انجمنشان بپا بود جز ما  
 پس همه اتفاق فرمودند  هیجانی بزرگ بنمودند  
 فرض آنگه بخویشتن کردند  همه تشکیل انجمن کردند  
 بوکالت جماعتی دیدند  واندران انجمن نشانیدند  
 چند تن از مجاهدین غیور  گرد کنگاش یافتند حضور  
 پی فرمان انجمن یکسر  در گذشتند از تن و از سر  
 چند تن هم ز مردم قفقاز  با خراسانیان شدند انباز  
 هر یکی زان مجاهدین بگرفت  اژدها فش یکی تفنگ شگفت 
 تا چه هر کس بود مخالف عدل  گردد از بیمشان موءالف عدل  
 مستبدّی بشهر در همه جا  بهر یک زخم خر نشد پیدا  
 اوّل آنکس که شد موءسس عدل  شد فدائی براه مجلس عدل  
 بود شخصی ز خاندان کرام  علی آقا و شهره ایّام  
 بادکوبه مقام آنکس بود  ساکن مشهد مقدّس بود  
 چون از این قصّه گفتنم توبیخ  نیست جز عرضه کردن تاریخ  
 پس ببایست گفتنی را گفت  اندر این راه دُرّ معنی سفت  
 اندر این بین والی معقول  رکن دولت ز طوس شد معزول  
 ارگ چون شد ز حضرتش خالی  نیرالدّوله نیز شد والی  
 چون که حاجی معاون آگاه  نیّر الدوله را نَبُد همراه  
 همره آنهم بانجمن گردید  اوّلین خادم وطن گردید  
 کارها کرد و خنگها بجهاند  سر خر را بطوس برگرداند  
 نیّر الدوله سوی ری برگشت  رکن دولت دوباره والی گشت  
  [8]  
 چونکه حاجی معاون التّجّار11  شد ز مقصود خویش برخوردار  
 رشته را پیچ و تاب دیگر داد  اوستا پایة دگر بنهاد  
 با رئیسان آستانه تمام  یار گشتند اندر آن هنگام  
 بخرابی انجمن یکسر  چُست بستند استوار کمر  
 زان طرف هم مجاهدین غیور  که بشهر اندرون بدی مستور  
 جمله یکبارگی عیان گشتند  پا غیورانه در میان هشتند 
 تنی از لزگیان غیرت مند  چون گذشتی از آن میان یکچند  
 چست و چالاک همچو ضیغم مست  بر گرفتی رّوِلِّوی در دست 
 ره بقائم مقام بگرفتی  همچو گرگش بدام بگرفتی  
 گفت کی مستبدّ بد هنجار  سخنی گویمت ز من هش دار  
 بنده از سرّیان انجمنم  بر علن دان، فدائی وطنم  
 نیز از مرکزم بدین مآمور  تا که خون تو را کنم مهدور  
 لیک چون از نتیجه پاکی  زادهء پادشاه لولاکی  
 تا نباشم برِ خدا مسئول  تا نباشد ز من بخشم رسول  
 از برای تمامی حجّت  گویم اندر حضور این ملّت  
 که در این شهر اگر ز روی یقین  ضدّ مشروطه بینمت پس از این  
 با تو از روی جهد بستیزم  خون نا پاک تو بیاریزم  
 این سخنها فدائی مذکور  گفت و از چشم خلق شد مستور  
 چون رئیسان آستانهء شاه  سخت دیدند کار را آنگاه  
 جمله گشتند متّفق یکبار  ایستادند در خرابی کار  
 نیز یکچند تن ز مجتهدین  همه گشتند یار مستبدین  
 حاج میرزا حبیب12 و ابراهیم  جعفر و طاهر این دو شخص اثیم  
 مفت خواران آستانه جمیع  سیّد و عام تا شریف و وضیع  
 همه گشتند یار استبداد  فتنه ها شد ز شخصشان ایجاد  
 نایب اکبر13 که در خراسان بود  یکی از لو طیان نوغان بود  
 پول دادند و دادنش بیشی  تا نماید فساد اندیشی  
 روز دیگر چه شد چو پیل دمان  لوطی باشی بکار بست میان 
 دل پر از قهر همچو افلح شد  پای تا فرق سر مسلّح شد  
  [9]  
 جوقُه14 جمع کرد از اشرار  شد بدان جوقه خویشتن سردار  
 جوقهء پشت پا بکیش زده  پاچه ورمال و سینه پیش زده  
 گفت نازم بر آن حمیّت تان  صد هزار افرین بغیرتتان  
 چون شما مردم خراسانید  باید امروز ننگ خود دانید  
 تا که ترکان ز عالی و دانی  بستیزند با خراسانی  
 همه بندید استوار میان  سخت گیرید راه بر ترکان  
 شیر گردید بهر گرگ کشی  غیرتانه کنید ترک کشی  
 تا که این دشمنان خانهء ما  دور گردند از میانهء ما  
 تُرک با فارس کی شود مربوط  آب و آتش کجا شود مخلوط  
 گر تکامل در این عمل ورزید  همه نالو طیان این مرزید  
 نایب اکبر چو این سخن ها گفت  وان خزفها بجای گوهر سفت  
 سخنانش اثر در ایشان کرد  خاطر جمعشان پریشان کرد  
 رفت آنروز و روز دیگر شد  لوطیان را درون پر آذر شد  
 هر یکی یک تفنگ بسته بخویش  یکقطار فشنگ بسته بخویش  
 یکنفر15 ......................................... .................................... .............................................. 
 گرم کردند سر ز بادهء ناب  نوش کردند جامهای شراب  
 وز دگر سو علیّ آقائی  بست محکم میان برسوائی  
 لوطی باشی هم از رئیسان بود  مشطیء داش از خراسان بود  
 همگی دست برده سوی تفنگ  بر جهیدند همچو ببر و پلنگ  
 در خیابان دم از ستیز زدند  بانگ دادند و عرّ و تیز زدند  
 بر همه ترکهای خطّه ء طوس  نه بجا ماند عرض و نه ناموس  
 فحششان بسکه بر ملا گفتند  اسمشان بس بنا سزا گفتند 
 میهمانان ترک ما را چون  بود فطری نجابتی بدرون  
 هیچ حرفی ز بیش و کم نزدند  بم بخوردند و هیچ دم نزدند 
 نیز پا پیچشان نگشتندی  کارشان با خدای هشتندی  
 نالهء تیر بود کز اشرار  میرسیدی بگنبد دوّار  
 اندر ان گیر و دار و هنگامه  که ز شرحش خجل بود خامه  
 تنی از خیل مکر اندیشان  شد نشان گلوله ایشان  
  [10]  
 حاج مهدی رند شال فروش16  شربت مرگ را نمودی نوش  
 مستبدّین تمام روز دگر  از برای فساد بسته کمر  
 چند تن نانجیب از نسوان  برگزیدند با هزار زبان  
 تا که با صد هزار گونه خروش  نعش مقتول را کشند بدوش  
 همتی بر فساد بگمارند  روی در سوی انجمن آرند  
 بر وکیلان عتاب بنمایند  انجمنشان خراب بنمایند  
 داده شد چون بدان زنان دستور  گشت در لحظه انجمن محصور  
 شد ز غوغای آن زنان دبنگ  عرصهء کار بر وکیلان تنگ  
 بسکه شد زان سلیطه گان ناشی  ناسزا حرفهای فحّاشی  
 آن مکان را ز خویش رُفتندی  انجمن را وداع گفتندی  
 چون از این وقعه دلپریش شدند  بسوی خانهای خویش شدند  
 گشت نومید حاج علی آقا  چون چنین دید حاج علی آقا  
 شد بر آن سر ز روی فکر و خرد  که در دیگری بباید زد 
 بست بار سفر سوی تربت  شد بجان رهسپر سوی تربت  
 با دو کهتر برادر خود نیز  بر جهاند اندران بلد شبدیز  
 چند تن از مجاهدین سترگ  از خراسانی و دریجز و ترک  
 برد اندر رکاب خود همراه  زد بتربت بفرخی خرگاه  
 پیش از آن کو در آندیار رود  سوی آن شهر رهسپار شود 
 بُد ز ایل بلوچ ناموری  شیر پیکر یلی ستیزه گری  
 از نخستین شجاع دنیا بود  وی بسالار خان مسمّی بود  
 اسم مشروطه را بهانه نمود  دست آویز خویشتن فرمود  
 مدّتی چند جدّ بیحدّ کرد  سپهی دور خویش گرد آورد  
 شخصی از یاوران استبداد  وز حمایت گران استبداد  
 اوستاد بزرگ مستبدین  رهزن دین و گرگ مستبدین  
 آن بدریای مکر همچون فلک  دیو دهشت حیل شجیع الملک  
 اندر آن شهر با هزار عناد  بر ملا داد داد استبداد 
 چون که سالار حیله و فن او  دید آماده شد بکشتن او  
 عدّهء از سوارگان برداشت  همّت از بهر کشتنش بگماشت  
  [12]  
 تن او را بخاک ذلّت هشت  پیکرش را میان خون آغشت  
 اندر آن بین هم بچالاکی  علی آقا بصد فرحناکی  
 اندر آن مرز و بوم بار افکند  بیدق عدل را نمود بلند  
 نیز صدر الصّدور آنجا را  عالم بیشعور آنجا را  
 وی بکشت و بنای استبداد  شد در آن شهر زان سپس بر باد  
 پس بچستی بدون ما و منی  منعقد کرد طرفه انجمنی  
 آنگهی چشم فتنه شد چو بخواب  تلگرافی بطوس زد بشتاب  
 که دگر باره همچو روز نخست  انجمن را ز نو کنید درست  
 گر کسی هتک احترام کند  بر خلاف شما قیام کند  
 آن نمایم بحضرتش رفتار  که بصدر و شجیع بد کردار  
 ننگ مردان ارض اقدس را  مستبدّین نامقدّس را  
 روزشان تیره تر ز شب سازم  عالم از لوثشان بپردازم  
 چون شد این تلگراف اندر طوس  خلق باز از رئیس و از مرئوس  
 جهد بسیار و سعیها کردند  انجمنشان ز نو بپا کردند  
 باز یکسر مجاهدین غیور  که بدندی بپردها مستور 
 پس از آن کانجمن بگشت درست  جمع گشتند همچو روز نخست 
 سیّد آ کوچک17 آن بزرگ نژاد  که خدایش معین و یاور باد 
 عدّه جمع کرد از نوغان  شد مسلّح چو اژدهای دمان 
 چونکه آن جمع گشتنش توام  در همه شهر برفراشت علم 
 علم عدل و داد مشروطه  رایت زنده باد مشروطه 
 واعلی وامحمّدا گویان  با دلیران کوچه نوغان 
 حضرتش بر مراد نائل شد  انجمن را بشوق داخل شد 
 چند روزی از آن میان بگذشت  که مجاهد ز پانصد افزون گشت 
 مستبدّ را بجان گلولهء داغ  گشته بودی بشهر موی دماغ 
 دگر از بیم فردی از افراد  دم نیارست زد ز استبداد 
 بد ز اُسکوی ترک بد کیشی  مستبدّی، خری، بد اندیشی 
 وی چو پا ز این جهان برون بنهاد  زار شد روزگار استبداد 
 مستبدّین سرکش بیدین  اوفتادند باز بر سر کین 
  [13]  
 برگزیدند نایب اکبر را  نایب بد نژاد ابتر را 
 تا دگر باره شورش آغازد  علم ضدّیت برافرازد 
 باز آن داش مشطی بیدین  بر سر جنگ گشت و بر سر کین 
 گشت با آن نخستیان همدست  کمر فتنه استوار ببست 
 در دم آن ناستوده خر س کبیر  زد سراپرده روی حوض امیر 
 پیش از آنیکه این نفاق افتد  وین هیا هوی اتّفاق افتد 
 مستبدّین و خائنین وطن  که دهد شان خدای پاداشن 
 بکمک خیل چاپلوسان را  طلبیدند جیش روسان را 
 عرض و ناموس اهل ایرانرا  مسکن و مونس دلیرانرا 
 در کف خصم مسلمین دادند  مملکترا بغیر دین دادند 
 این چنین امر ناگوارا را  وین قضیّهء عجیب رسوا را 
 ننگ کردار خود ندانستند  هیچیک عار خود ندانستند 
 این خراسان که قبّه الاسلام  خوانیش گشت جیش گاه لئام 
 چند روزیکه روس ماند بشهر  توسن کینه برجهاند بشهر 
 چون نفاق عموم را دیدند  همگی اتفاق ورزیدند 
 پی آزار ما میان بستند  دل اهل طوس را خستند 
 دشمن خانگی هم از سویی  شد بما بر سر جفا جویی 
 پس از آنیکه نایب مذکور  آن ز آئین و رسم غیرت دور 
 روی حوض امیر چادر بست  لوطیان باز گشتنش همدست 
 در خیابان و برزن و بازار  میزدندی نهیق همچو حمار 
 خود سرانه گزافه ها گفتند  مستبدّانه یافه ها گفتند 
 ما خراسانیان ز روز الست  همه هستیم پادشاه پرست 
 دولت پادشاه پاینده  بیخ مشروطه باد برکنده 
 بس خرافات بر علن گفتند  ناسزاها بانجمن گفتند 
 اندر آن روز زان جماعت نیز  زده شد حرفهای کفر آمیز 
 چون خراسانیان با غیرت  زان بد اندیش خلق بد فطرت 
 آن خلاف بزرگ را دیدند  و آن سخنهای یاوه بشنیدند 
 علما با جماعت سادات  جمع گشتند با کمال ثبات 
  [14]  
 وا علی18 واشریعتا گویان  واعلی وا محمدا گویان 
 ...19 پر از خشم و کین بروز دگر  سوی مسجد شدند راه سپر 
 ...ستندی بدفع استبداد  حجت عصر را باستمداد 
 ...پی حفظ شرع شاه بدا  سیّد انبیا رسول خدا 
 ..همه سرها بکف نهادندی  داد اسلامیت بدادندی 
 ... آن راه تا شهید شوند  نزد خلّاق رو سفید شوند 
 ... از درون جگر خروشیدند  بر تن خود کفن بپو شیدند 
 .. آن با کمال دلخوشی  پدری بر پسر کفن پوشی 
 آن دگر با هزار گونه خروش  پسرش را کشید در آغوش 
 ...بوسه زد بر رخ چو گلنارش  پاک کردی غبار رخسارش 
 ...کرد با دست خویشتن کفنش  با پسر بود هر دم این سخنش 
 ...کای پسر جهد کن سعید شوی  بلکه در راه دین شهید شوی 
 .... داد بر ملا آن روز  صد نشانها ز کربلا آنروز 
 هر زنی قامت جوانی را  قامت سرو بوستانی را 
 چون گل نوشکفته در بر داشت  دیدگان در فراق او تر داشت 
 پسر اندر وداع مادر بود  خواهر اندر غم برادر بود 
 آن ببوسید عارض مادر  و آن بزد بوسه بر رخ خواهر 
 بسکه شد استماع از زن و مرد  ناله الوداع از زن و مرد 
 خود تو گفتی قیامت کبری است  یا که جانسوز روز عاشو راست 
 تنی از اهل کوچهء سر شور  اوّلین شخص دادخواه غیور 
 از همه عیبها مبرّا بود  بمحمّد علی مسمّی بود 
 چونکه از کید خصم اسلامی  دید دین را ذلیل، شد حامی 
 از جگر همچو شیر بخروشید  تن بخفتان ببر در پوشید 
 بحمایت جماعتی برداشت  روی در سوی انجمن بگذاشت 
 گفت تا ایزد است با من یار  کشم از روزگار خصم دمار 
 غرض آنروز از همه اطراف  گشت در مسجد اجتماع گزاف 
 همگی با سلاح و حربه بچنگ  دل، پر از خشم با تفنگ و فشنگ 
 حامی انجمن بگردیدند  جان نثار وطن بگردیدند 
  [15]  
 اندر آن دار و گیر از قفقاز  شیر دل آن شجاع تیر انداز 
 اولین یکه تاز دشت وغا  رستم عصر میرزا بابا 
 با دو صد فرّ و کوس از مرکز  بهر اصلاح طوس از مرکز 
 بود مآمور اندر آن هنگام  گشت وارد باهتمام تمام 
 تا که وی مقدمش بطوس رسید  پشت مشروطه گان قوی گردید 
 هوشمندی ز مردم تبریز  راد دانشوری ادیبی نیز 
 فاضلی صاحب کمال و وقار  فرد بیمثل، میرزا غفّار 
 خلق را اوّلا صلا برزد  پس قدم بر فراز منبر زد 
 لب باندرز و پند بگشودی  بس نصایح بخلق بنمودی 
 واندر آن روز داد، داد سخن  گفت از عدل و اتّحاد سخن 
 میرزا مصطفی ز سوی دگر  سُفت در ها به عرشهء منبر 
 سگپدر نایب اکبر حسنی  آن قُرُمدنگ بد نژاد دنی 
 گشت زین فعل نامسلمانی  باعث ننگ هر چه نوغانی 
 اهل نوغان ز کار آن بد کیش  همه را گشت دل ز غصّه پریش 
 بر خود این ننگ را ز غیرت و عار  نتوانست تا کند هموار 
 روز دیگر بضدّ آن نادان  چادر افراشتند بر کیوان 
 کاین بد اندیش دیو کلّهء ما  ننگ ما گشته در محلّهء ما 
 داد آن کفر کیش دیو نژاد  شرف و آبروی ما بر باد 
 در پی قتلش اهتمام کنیم  خود همه کار او تمام کنیم 
 از همه جا بنایب بد بخت  آخر الامر کارها شد سخت 
 گفت ناموس و خاندان را ترک  رهسپر شد، ز بیم جانب ارگ 
 پس بگرد اندر آمدند فراز  توپچی و سواره و سرباز 
 الغرض ارگ سنگر کین شد  مرکز خیل مستبدّین شد 
 چند روزی نشد از این هیجان  کز نو آمد سر خری بمیان 
 میر عبد الرّحیم نامی بود  خر بی افسر و لگامی بود 
 دیو شکلی ستمگری بد چهر  قامتش سر کشیده تا بسپهر 
 صورتی زشت و ناخراشیده  هیکلی چوب ناتراشیده 
 پیکرش بُد ز اسفل و عالی  خیک پر نفط و خمرهء خالی 
  [16]  
 سبلتش از دو گوش بگذشته  بخت برگشته ز آن اجل گشته  
 خورد با چند تن شبانه شراب  تاخت آورد صبحگه ز سراب  
 در خیابان زدند عربده ها  شد هزاران بپای مفسده ها 
 از طَرقّا طُرُقِّ تیر و تفنگ  گشت کر، گوش چرخ مینا رنگ  
 این خبر را مجاهدین غیور  چون شنیدند با سری پر شور  
 برگرفتند راه بر اشرار  حق و باطل به هم شدند دچار  
 شیر قفقاز میرزا بابا  شد مسلح ز فرق سر تا پا  
 همچو ضیغم به قلب دشمن تاخت  ولوله در تمام شهر انداخت  
 توسن قهر هر طرف بجهاند  دو سه تن را به خاک و خون بنشاند  
 پس از آن فتنه ها و گستاخی  مستبدّین شدند سوراخی  
 شد چو میرزا رحیم بی یاور  گشت وی هم به ارگ راهسپر  
 با سه نامرد از توابع خویش  برگرفتند راه ارگ به پیش  
 همه همدست لوطیان گشتند  یار هر یک بارگیان گشتند  
 ارگیان را چو قوّه شد بیمرّ  تنگ بستند بر فساد کمر  
 چه بسا فتنه ها که بر پا شد  شال و عمامه ها به یغما شد  
 عابرین را به هر کجا دیدند  بغل و جیب و کیسه ببریدند  
 اسب و استر به جا نماند به دشت  که ز بیدادشان بیغما گشت  
 بس بتاراج شد به فرّ و بهی  گلّه ها شد ز گوسفند تهی  
 کار هر برّه ای که می شد طیّ  صرف گرگان بگشت و مزّهء می  
 لوطیان را به ارگ در همه گاه  میگذشت امرشان به شید الله  
 شهر را هرج و مرج می کردند  آنچه دزدیده خرج می کردند  
 بود آماده نوش و نیش همه  چرب بودی سبیل و ریش همه  
 هر کسی را که ارگ مآوا بود  باده و ساده اش مهیا بود  
 زآن طرف هم برسم استمداد  روسای بزرگ استبداد  
 مینمودند بی نهایتشان  زر و سیم و درم رعایتشان  
 مردم انجمن بدینگونه  کار دیدند چونکه وارونه  
 با هم آنگاه مصلحت کردند  بنشستند و مشورت کردند  
 تا که اجماع مستبدّین را  ناستوده گروه بی دین را  
  [17]  
 با خود و ملت از برای رفاه  مشفقانه کنندشان همراه  
 بنمودند از محبتشان  سوی دار الضّیافه دعوتشان  
 متفق جملگی بهم گشتند  وندر آن بزم همقسم گشتند  
 که اگر در تمام عمر سپس  سر زمشروطیت به پیچد کس  
 در حضور امام جنّ و بشر  عهد ها بسته شد در آن محضر  
 اندر آن روز نیز با صد جهد  بسته شد در میانه شان این عهد  
 که کس ار بر خلاف بشتابد  کرده خویش را جزا یابد  
 دو سه روزی گذشت از این میثاق  که گرفت اعتضاد راه نفاق  
 ارگیان را به وجه دلخواهی  مخفیانه نموده همراهی  
 از کمسیون فدائیان غیور  بشدندی به کشتنش مآمور  
 شب به قتلش قیام بنمودند  کار او را تمام بنمودند  
 حرمت عهد چون نداشت نگاه  بشدش خصم جان کلام الله  
 بشنو از من گرت بود حالی  شرح احوال حضرت والی  
 حضرتش چونکه گشت والی طوس  تاخت شبدیز در حوالی طوس  
 پس از آن جا که خائن است مخوف  زین سفر بود نیز تا مشعوف  
 راه راهی فکند در تعویق  اندک اندک نمود طی طریق  
 کم کمک مدتی به طول کشید  موکبش تا به سبزوار رسید  
 اندر آن شهر بار خانه فکند  زیست در آندیار روزی چند  
 تا نگردند مانعش ز ورود  چندی آن جایگه اقامه نمود  
 پس در آن شهر مکر بیحد کرد  تلگرافی به شهر مشهد کرد  
 بوزیر و به حضرت سردار  کرد این تلگراف را ناچار  
 تلگرافی چنانکه می باید  پولتیکی چنانکه می شاید  
 تلگرافی ولی بدین مضمون  پای تا سر، تمام مکر و فسون  
 که بمشروطه خود منم همراه  کس نباشد چومن عدالتخواه  
 این سخن را عموم می دانند  همة مرز و بوم می دانند  
 که در این امر کس چو من نبود  حامئی در ره وطن نبود  
 مفسدین را همه اسیر کنید  چابک و چست دستگیر کنید  
 کند سازید دست و پای همه  تا خود آیم و هم سزای همه  
  [18]  
 بچنین حیله بر نشست به ترک  خویشتن را رساند ....  
 ز ابتدای ورود والی شهر  که قدم هشت در حوالی شهر  
 آتش فتنه شعله ور شدی  انقلابات بیشتر شدی  
 مستبدّین دور شهزاده  بشرارت شدند آماده  
 شاهزاده چنانکه می بایست  خواهشی موجب رضا دانست  
 به ستم دست ها بر آوردند  آنچه می خواستند می کردند  
 یکی از خادمین ملّت را  تنی از دودمان غیرت را  
 اوّلین شخص عاقل آگاه  خادم الملّه حاجی اسد الله  
 کرد میرزا رحیم پر تدبیر  در سرایش اسیر چون نخجیر  
 در زمانی که بود مست شراب  کرد با او هزار گونه عتاب  
 به گلویش طناب بفکندند  از زنخ ریش و سبلتش کندند  
 از کتک پیکرش بیازردند  سوی ارگش کشان کشان بردند  
 رنجه با دشنه گشت سر تا پاش  بگشودند لب به استهزاش  
 از پیمبر نکرده آزرمی  گفتنش با کمال بی شرمی  
 که ز یزدان طلب نما نصرت  تا شود یار حجت عصرت  
 پس از آن حکم داد بر اشرار  تا تنش را کنند بر سر دار  
 خسته سازند پای تا سر او  تیر باران کنند پیکر او  
 برهائیش با هزار بیان  حامی او شدند تو پچیان  
 در گذر زین قضیه و از نو  قصّه یوسف اسکلی بشنو  
 بر گزید انجمن ورا ناچار  گشت بیگلر بیگی در اول کار  
 از پی دفع مردم آزاری  نظم شهر و پلیس بازاری  
 با همه آگهی ز فطرت وی  جمله بسپرده شد به حضرت وی  
 سپس آن ننگ نوع انسانی  یار اشرار شد به پنهانی  
 یکدل دم بریده ده دله گشت  یار دزد و رفیق قافله گشت  
 وی هم از کرده های ما معقول  شد به تیر مجاهدین مقتول  
 داد بازی چرخ فتنه پرست  مفسدین را دگر بهانه به دست  
 میر سید حسین خان شجاع  خویش را کرد مستعدّ نزاع  
 کینه با اهل انجمن ورزید  حامی یوسف اسکلی گردید  
  [19]  
 بگشادی به کینه خواهی دست  وی هم اندر سراب سنگر بست  
 ارگیان با شجاع یار شدند  آنگهی مستعدّ کار شدند  
 روز و شب آن سه نطفه زانی  داشتندی گلوله بارانی  
 در همه شهر از زن و از مرد  کس نیارست خواب راحت کرد  
 زین قضیّه گذشت چون دیری  کس نه بنموشان جلو گیری  
 کم کمک دست بر فرازیدند  بسوی خانه ها بتازیدند  
 پرده ننموده هیچ یک ز کسی  شد به تاراج مال خلق بسی  
 کاشف الملک را که در عالم  کس نیارست زد ز وصفش دم  
 .. طراوت گل ریاض وطن  در سخن بلبل ریاض وطن  
 شخص جانباز راه مشروطه  اولین نیکخواه مشروطه  
 تاخت بردند در عمارت او  خانه و لانه و امارت او  
 چمچه و دیگ و کاسه و کشکول  و آنچه بودش ز زرّ و گوهر و پول  
 از فروش و مخدّع و قالی  خانه در یک دقیقه شد خالی  
 پس از آن جا به خانه دگران  تاخت بردند آن ستیزه گران  
 رفته رفته ستیزه گر گشتند  جانب شهر حمله ور گشتند  
 تا که مخفی نماندت کن گوش  نیز این نکته را زمن بنیوش  
 در نخستین چو سیّد آکوچک  انجمن را رسید بهر کمک  
 خویش را زنده کرد زین عزت  ز انجمن در ازای این خدمت  
 شخصش از هر جهه امین گردید  پس رئیس المجاهدین گردید  
 حکم در لحظه بر مجاهد داد  تا بگیرند ره باهل فساد  
 اجتماع مجاهدین یکسر  سوی ایشان بشد هجوم آور 
 چون دو رویه به یکدگر برسید  آتش حرب شعله ور گردید  
 توپچی بر فراز توپ نشست  بر سر توپ با رکوب نشست  
 رفت آوای توپ و غرّش تیر  از زمین تا به بام چرخ اثیر  
 با وجودیکه توپخانه و توپ  بود اشرار را در آن اشوب  
 پردلانه مجاهدین غیور  ترک و نوغانی و دگر سر شور  
 بی همه بیم حمله ور گشتند  جانب ارگ پی سپر گشتند  
 میر بابا20 شجاع فرخنده  از سویی همچو شیر غرّنده  
  [20]  
 که زدی بر یمین و که بیسار  عرصه را تنگ کرد اشرار  
 هر زمان شد صدای تیر بلند  تن بد اختری بخاک فکند  
 باز شد حمله ور چو شیر ژیان  دو سه تن را ز خیل توپچیان  
 کارشانرا بیک گلوله بساخت  تن ناپاکشان بخاک انداخت 
 عاقبت گشت اندر آن پیکار  کا ر بر ارگیان بیدین زار  
 خواستند آن جماعت بد کیش  روسیانرا پی حمایت خویش  
 روسهائیکه دشمن دینند  دشمن دین و خصم آئین اند  
 تیر را بر نشان هدف کردند  با مسلمانشان طرف کردند 
 توپهای مسلسل دم دم  بسته شد روبروی صحن و حرم  
 معبد شیعیان ایران را  گنبد حجت خراسان را  
 روسیان، ظلم بر علن کردند  هدف توپ خویشتن کردند 
 خلق را زین مصیبت عظمی  رفت آوای گریه تا بسما  
 نالها اندر این مِحَن کردند  جامها چاک بر بدن کردند 
 کودک خُرد ساله محجوب  که نه بشنیدهء هیچ غرّش توپ  
 چون گل نوشکفته احمر  زیر دامان مهربان مادر  
 همه آسیمه سر دوان گشتند  اندر آغوششان نهان گشتند  
 نوعروسان بیکس ناشاد  همه محروم از رخ داماد  
 اندر آن شب به خطّه مشهد  بود بر پای شیونی بی حد  
 تا سحر گاه هیچ دیده نخفت  جز دعا هیچ لب دری نه بسفت  
 توپ چون بر گرفت غرّیدن  شد بنای گلوله باریدن  
 زاده حضرت رسول انام  مفتی شرع و حجه الاسلام  
 آن ز آئین معرفت آگاه  حاجی راد سید اسد الله21  
 دید این انقلاب چون ظاهر  پولتیکی رسیدش در خاطر  
 تا تبیره زنان22 خطه طوس  بنوازند شادمانی کوس  
 شد بفرمان او ز خطّه فرش  ناله کوس و کرّنا تا عرش  
 از پی قوت قلوب عباد  این سخن را بشهر شهرت داد  
 که سپهدار فتح ایران کرد  شاه و اتباع او بزندان کرد  
 بشدندی مجاهدین دلگرم  پشت دشمن ز بیمشان شد نرم  
  [21]  
 زآن طرف هم چو روس بد فرهنگ  خویشتن را دخیل کرد بجنگ  
 از نجابت مجاهدین ناچار  دست برداشتند از پیکار  
 آخر الامر از چنین حرکت  حاصل آمد بروسیان خفّت  
 بشنو این نکته چونکه روز نخست  انجمن شد بشهر طوس درست  
 چست و چابک مجاهدین یکسر  با سلاح و تفنگ و تیغ و تبر 
 ز انجمن متفق روانه شدند  بسوی تلگرافخانه شدند  
 شد بجنگ مجاهدین غیور  بُنگة تلگرافچی محصور  
 کار مشروطگان از آن هنگام  بر گرفتی هزار استحکام  
 مفسدین عدّه گزاف شدند  در پی ضبط تلگراف شدند  
 باز میرزا رحیم بد کردار  با همه تابعین خود شد یار  
 همگی بادهء شبانه زدند  ره سوی تلگرافخانه زدند  
 این خبر را مجاهدین از نو  چون شنیدند با هزاران غو  
 رو بر آن ناکسان گرفتندی  جمله را در میان گرفتندی  
 اندر آن جنگ در گه پیکار  میر عبد الرحیم بدکردار  
 باب غم گشت بر رخش مفتوح  شد به تیر مجاهدین مجروح  
 دو سه تن نیز لوطی نامی  که بدندی بارگیان حامی  
 زآتشین دم گلوله جانسوز  در جهنم روان شدند آنروز  
 دشمنان وطن ز عرصهء خنگ  بفکندی سلاح حرب ز جنگ  
 پشت از کار زار بنمودند  روی اندر فرار بنمودند 
 چند روزی برفت چون ز میان  تلگرافی رسید از طهران  
 تلگرافی که از پس دیدن  دیدها شد بدیدنش روشن  
 تلگرافی تمام بهجت را  پای تا سر همه مسرّت را  
 خود تو گفتی فرشته رحمت  حجّتی با سرشته رحمت  
 داد بر کف عموم ایران را  خاصه این مردم خراسان را  
 اندران تلگراف بود رقم  که مهین خسرو بزرگ عجم  
 عزل گردید از جهانبانی  خلع شد از سریر سلطانی  
 کرده خو د را ز سلطنت مایوس  حالیا رفته در سفارت روس  
 پور والا نژادش (احمد شاه)  زد قدم بر فراز مسند و گاه  
  [22]  
 طوس از همت خراسانی  ده شبانروز شد چراغانی  
 شهر و بازار و برزن و معبر  تا بده روز بسته شد زیور  
 می سرودند بنده و آزاد  یکدگر را همی مبارکباد  
 لب جوانان چو غنچه بشکفتند  در همه شهر بر ملا گفتند  
 که خدا باد یاور صمصام  زنده بادا برادر صمصام  
 شاد و فرخنده باد مشروطه  تا ابد زنده باد مشروطه  
 سپهدار حامی اسلام  اولین شخص نامی اسلام  
 بنکوئی هزار پاداشن  بخشدش پاک ایزد ذو المنّ  
 راد ستار خان و باقر خان  این دو سالار ملت ایران  
 تا ابد نیکخواهشان زنده  دشمن جانشان پراکنده 
 شد در اینجا شکسته سر خامه  خوش به پایان رسید این نامه  
 سال پایان او بود بشمار  سیصد و بیست و هفت بعد هزار 
  بقیّه 1327 دارد  
در تهنیت جشن و چراغان ملی در منزل جناب آقا علی اکبر آقای صرّاف گفته شد
شاد باش ای ملک ایران ویژه ای ملک خراسان = شادمانی بایدت هر روز و هر ساعت بکیهان
ای وطن بر خود ببال امروزکز فرّ عدالت = غیرت باغ ارم گشتی و رشک باغ رضوان
ای وطن بر خود بناز امروز کز این بزم شوری = هر چه جز بنیاد عدل و داد شد اندر تو ویران
ای وطن چندی شدت جز ظلم واستبداد مکره = نام آزادی نبشنیدی ز کید خصم نادان
خصم نادانت که نپسندید بر من غیر خواری = دشمن شومت که نپسندید بر جان غیر خذلان
این زمان بنگر که چون در کنج غم خوار و زبون شد = حالیا بنگر که چون جمعیّتش آمد پریشان
ای وطن ای موطن جمشید و افریدون و خسرو = ای وطن ای مسکن هوشنگ و سام و پور ساسان
گو، چه شد آن شیر دل میر سپاهت زال پهلو = گو چه شد آن پیلتن سالار جنگت پور دستان
در کجا شد آنکه بر بودی کلاه از فرق قیصر = در کجا شد آن که بگرفتی سراسر ملک خاقان
بهمن و اسکندر و با اردشیر بابکان کو = چون شدی شاپور ذو الاکتاف و اسماعیل سامان
تا بدیدندت ز تاییدات سر داران ملت = تا بدیدندت ز اقدامات سالار ایران
رشک رضوان غیرت باغ جنان پا تا سر ترا = بیخ ظلم و جور و استبداد شد اندر تو ویران
[23]
ای وطن به ایزد ترا باید سپاس و شکر بیحدّ = کایزد از خواب گران بیدار کردت دیده جان
از فر مشروطیت بخشید سردار جوانبخت = زخم ما را التیام و درد ما را نیز درمان
شیر میدان وغا دانا سپهدار معظم = کش سزد ساید کله از فخر گر بر بام کیوان
پایه دین همچنان کز یک محمد گشت محکم = نیز شد مشروطیت از دو محمد سخت بنیان
از یکی مشروطه زینت یافت اندر مرز مشهد = از یکی مشروطه رونق یافت اندر ملک ایران
آن یکی میرزا محمد پور کاظم مفتی دین = آن یکی سید محمد حجه الاسلام طهران
آن یگانه محیی الاسلام و حاویّ شریعت = و آن ستوده هادی دین نبی مهدی ایمان
آن یکی مهر سپهر دانش و بحر مروت = آن یکی ماه منیر فضل و جود و کان احسان
آن یکی والاتر اندر روز دانش از ارسطو = وان یکی بالاتر اندر حکمت و دانش ز لقمان
آن یکی بگرفته از او مایه علم و دین و دانش = داده آن یک چون مسیحا در تن علم و عمل جان
باد یا رب تا که هست این هر دو را اقبال در خور = دشمن جانشان بود در ذلّت و خواری و خذلان
سید اسد الله دانا حامی مشروطه بادا = دائما اندر پناه و رحمت الطاف یزدان
ساعیان مجلس مشروطهء اسلام یکسر = نصرت و فتح و ظفرشان همعنان بادا بدوران
شاد ارواح شهیدان وطن بادا ز رحمت = باد سرداران ملّت را خدا یار و نگهبان
حضرت ستار خان سالار آذر بایجانرا = فتح و اقبال و ظفر همراه می بادش نگهبان
حضرت سالار ملت آن سپه دار معظم = ناصر و منصور و بد خواهش ز رنج و غم پریشان
حضرت صمصام با ضرغام و باقر خان بگیتی= جاودان ماناد عمر و عزّت و اقبال ایشان
آن جوانبخت مهین کاندر چنین جشن همایون = داد مر اهل وطن را نعمت و سور فراوان
اولین جانباز راه دین علی اکبر که آمد = شخص او در روزگار عدل صرّاف خراسان
یا رب او را با برادر با پدر عزّت عطا کن = دولت و اقبال ایشانرا فزون فرما بکیهان
بیخ استبداد و استبدادیان برکنده بادا = زنده و پاینده بادا مجلس شورای ایران
این غزل از جناب شمس الشعراء نیشابوری دام افضاله است
 تا سر زلف تو از باد پریشان نشود  مشک در خاک ختا و ختن ارزان نشود 
 بیکی سلسله بندی تو دل خلق جهان  شرطش آن است که آن سلسله جنبان نشود 
 آن که یک بار جمال تو بدیده است بعمر  گر دو صد رنج کشید هیچ پشیمان نشود  
 اگر آن صورت زیبای تو را بیند کس  عاشق و شیفته روضه رضوان نشود  
 شمس و مه با همه این نور که دارد شب و روز  از خجالت ببر روی تو رخشان نشود  
  [24]  
این چند غزل از افکار طبع تجلی سبزواری است
 در بزم ما گدایان ای دوستان خدا را  جز رند باد پیما ره نیست پادشا را  
 مستانه خیز ساقی با نغمه عراقی  از آن سبوی باقی می کن به جام ما را  
 دردی مراست در دل وانرا علاج مشکل  جزمی دوا نباشد این درد بی دوا را  
 قدّ رسای جانان ما را بلای جان است  یا رب زما مکن دور این فتنه و بلا را  
 رخسار و زلف دلبر روز و شب است با هم  داند کسی که خوانده است و اللیل و الضحی را 
 آن پادشه که با ما هر روزه الفتی داشت  چندی چرا نپرسد حال دل گدا را  
 از ما برید پیمان پیوست با رقیبان  در هجر خود ببین چون بگداخت آشنا را  
 در عشق تو تجلی افسانه شد بگیتی  دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا  
  لبیان الحقیقه  
 ما در طریق صفا کامروز ره سپریم  مخلوق را بخدا هادی و راهبریم 
 نه در هوای هوا فارغ زکبر و ریا  محکوم حکم خدا حاکم بخشک و تریم  
 اندر طریقه فقر سلطان بی کلهیم  بر خسروان جهان بخشنده گهریم  
 ماهه جهان همه گِه کی همچو ما کِه و مِه  عالم چو ذره و ده ما مهر جلوه گریم  
 بر بو البشر چه اگر ما در صور پسریم  لیکن بعالم خویش او را براز پدریم  
 دانا بر مر نهان وارسته از شک و ریب  مر آت سرّ خدا از پای تا بسریم  
 ما مروه ایم و صفا از مر میم و منی  خواهی حقیقت ما، ما کعبه و حجریم  
 آنجا که امر دهیم ما را قضاست مطیع  آنجا که حکم کنیم فرمانده قدریم  
 در آسمان و زمین پیدا تر از همه ایم  از چشم مذّعیان مخفی و مستتریم  
 یابیم مقصد خویش در طور رحمت حق  همچون تجلی اگر ما راه در سپریم  
  و له ایضا  
 آنرا که چو من بر در میخانه مقام است  جمشید به خاک درش از مهر غلام است 
 با گردش پیمانه بشد تا دل ما رام  دورانم از آن روز به هر مر حله رام است  
 زاهد سوی مسجد شد و عارف بخرابات  ای پخته ببین زاهد سالوس چه خام است  
 او خون کسان خورد و همی خواند حلالش  من خون رزان خوردم و می گفت حرام است  
 ای واعظ ناصح چه دهی پند بستان  کاندر سر ما صحبت ساز و می و جام است  
 نامردمی ای شیخ ترا چند در این بزم  مردانه بیا تا نگری مرد کدام است  
 روباش گدای در میخانه تجلّی  کاندر دو جهان سکه شاهیت بنام است  
  [25]  
 در سر ما جز هوای آن بت جانانه نیست  کس بروی دوست چون ما واله و دیوانه نیست  
 عاشقیم و در طریق عاشقی مردانه وار  هیچکس مانند ما در این طلب مردانه نیست  
 تا نه بینی تشنه کامی در بیابان طلب  شربت نوشت نصیب از آن لب پیمانه نیست  
 خوی ما شد شیوه رندی و هوشیاری ولی  هر کسی هم لایق این شیوه شاهانه نیست  
 پند عاشق چون دهد زاهد بگو کای بیخرد  ما نه کودک صحبت عشق است این افسانه نیست  
 دل به مهرت آشنا کردم چو دیدم عاقبت  دل مقام دوست باشد جای هر بیگانه نیست  
 بسکه اندر تار زلفت کرده دلها به بند  جای یکدندانه در زلف تو راه شانه نیست  
 پیش رویت سوختم ای دوست تا دانی کسی  چون تجلی پیش شمع عارضت پروانه نیست  
  و له ایضا  
 گر پریشان کنی آن زلف خم اندر خم را  سازی آشفته چو زلفت دل یک عالم را  
 آب از مهر تو دادند مگر روز نخست  چون سرشتند گل و خاک بنی آدم را  
 از خدا جز تو تمنا نکنند ار بدهند  بگدایان سر کوی تو ملک جمرا  
 درد هجران تو دارم بجز از وصل بُتا  درد مند تو نخواهد ز خدا مرهم را  
 بردای غم ز دل عاشق که دگر  ره دراو نیست جز او مردم نامحرم را  
 آخر ای همدم عشاق خدا را حیف است  بگذرانیم اگر بی رخ تو یکدم را  
 شرح هجران مکن از جای تجلی برخیز  مرد آنست قفائی زند این عالم را  
  و له ایضا  
 تا ما زدیم خیمه سوی کشور بلا  بگذاردیم باز جنون بر سر بلا  
 کو تا بلاز شش جهتم در میان کشد  من آن نیم که پا کشم از کشور بلا  
 سطری چو از حکایت ما خواند روزگار  برداشت نام کوهکن از دفتر بلا  
 تا ما ز شهر خویش بملک بلا زدیم  هشتیم در نخست بسر افسر بلا  
 ما ساغر بلا ز عزل خورده ایم کو  مردی که تا چو ما کشد این ساغر بلا  
 اندیشه نیستم جوی از قاف تا بقاف  آرد هجوم اگر بسرم لشکر بلا  
 کس غیر ما حریف بلا کو تجلیا  تا خویش را چو ما بزند بر در بلا 
این رباعی از افکار طبع آقا رمضانعلی پسر حاج محمد حسین برنج فروش است
 شد لطف خداوند پرستار وطن  شد صاحب عصر یار و غمخوار وطن  
 ایران که بسا بود خراب و ویران  شد زنده ز تایید سپهدار وطن  
پینوشتها:
1. اطلاعات این بخش بیشتر از مقاله نهضت مشروطه و سرنوشت سه رویکرد سیاسی علمای مشهد نوشه غلامرضا جلالی : مجله حوزه شماره 115 صفحه 149 می باشد.
2. اشعار ملک الشعرای بهار: کتاب انقلاب طوس.
3. انقلاب طوس واکاوی جسارت ارتش تزار به حرم رضوی به روایت محمد حسن ادیب هروی و ستار شهوازی بختیاری، تهران موسسه تاریخ معاصر ایران 1388. این کتاب جدیدترین و احتمالا تنها کتابی است که مستقلا به حادثه مشهد پرداخته است و حوادث را از زبان کسانی که در آن دوران حضور داشته اند بیان داشته است.
4. صمصام السلطنه نجف قلی خان فرزند حسین قلی خان ایل خان بختیاری (1297- 1349) مدتی رئیس ایل بختیاری بود در سال 1327 اصفهان را تصرف کرد و حاکم آن جا شد وی در مدت عمر خود چند بار وزیر جنگ وزیر کشور و رئیس الوزرا بود. القاب رجال دوره قاجاریه، کریم سلیمانی ، تهران نشر نی 1379. ص: 101.
5. ضرغام السلطنه، حاج ابراهیم خان فرزند رضا قلی خان ایل بیگی ایل بختیاری (1337-1272) وی از خوانین بختیاری است که در راه مشروطیت خدمات و فداکاری بسیار نمود. نامبرده از دراویش خاکساریه و دارای لقب طریقتی حب علیشاه بود. وی پسر عم حاج علیقلی خان سردار اسعد و صمصام السلطنه می باشد: القاب رجال دوره قاجاریه ، کریم سلیمانی، تهران نشر نی 1379، ص:103.
6. میرزا محمد فرزند آخوند خراسانی مشهور به آقا زاده.
7. در متن محو شده است احتمالا میش را باشد.
8. منظور رکن الدوله حاکم خراسان است.
9. از مبارزان برجسته و نامور شهر بودند که به هنگام ورود میرزا محمد خراسانی مشهور به آقازاده از ایشان استقبال و برای ایشان منزلی تهیه کردند.
10. احتمالا همان مغشوش است که در نسخه چنین آمده است.
11. بعد از وقایع مشهد به دستور نیر الدوله به همراه حاج معین و حاج عبد الرحیم به ترشیز( کاشمر) تبعید شد. سالشمار وقایع شهد/232.
12. حاج میرزا حبیب الله مجتهد (1266-1327) از علمای برجسته مشهد و جزء جریان سوم از رویکرد علمای مشهد بود. ریاست انجمن ایالتی و ولایتی در مشهد در آغاز به مدت دو سال بر عهده ایشان بود و نشست ها در منزل وی برگزار می شد. نفوذ مجاهدان و تک روی آنان سبب شد تا میرزا کم تر در کارها دخالت کند. ایشان با هر دو جریان رابطه داشت ولی هیچ کدام را به طور کامل قبول نداشت. نگاه ایشان به دین نگاه عرفانی بود نقش ایشان در اصحاب سراچه نشان این مدعاست. وی از مهم ترین و عزیز ترین اصحاب سراچه بود.از شاگردان برجسته میرزای شیرازی بود و در ابتدای نهضت مشروطیت انجمن معدلت رضوی را بنیان نهاد. هم زمان با اختلاف بین رهبران مشروطه و مشروعه از وارد شدن به عرصه پرهیز کرد. میرزا با دیدن پیامدهای خشونت بار مشروطه از تایید آنان دست کشید و در بحر آباد انزوا گزید. میرزا که قصد سفر به عتبات را داشت، ساعتی پس از ملاقات با سران مشروطه دچار تشنج شد و در عصر روز 27 شعبان 1327/1287ش درگذشت. ( مجله حوزه: ش115 مقاله غلامرضا جلالی) . از این روی نمی توان ایشان را طرفدار مستبدین دانست.
13. نایب علی اکبر نوغانی به همراه طالب الحق و یوسف خان هراتی مردم را به محمد علی شاه دعوت کردند و از کسانی بودند که مردم را در مسجد گوهر شاد جمع کردند.
14. دسته، گروه.
15. این بیت ناخوانا است.
16. یکی از مستبدین که در جریان اختلافات مشروطه خواهان کشته شد.
17. رئیس مجاهدان فارس زبان بود نام وی کربلایی سید آقا کوچک، رئیس خبازان و از ساکنان محله نوغان بود. وی نایب علی اکبر حسنی را از سر راه مشروطه طلبان برداشت و تلگرافخانه و باغ انبر را به تصرف نیروهای مجاهد در آورد. انجمن وی را ملقب به شجاع الاسلام کرد. بعد از مدتی به تهران فرا خوانده و بازداشت شد و تعهد سپرد به مشهد برنگردد و در همان جا ساکن شد: مجله حوزه 115.
18. کلمه خوانا نیست احتمالا وا علی باشد.
19. در نسخه اوائل این ابیات پاک شده است.
20. در اختلاف بین مجاهدین ترک و فارس انجمن ایالتی و ولایتی در پی وحدت مجاهدین، امور مجاهدین ترک زبان و مهاجران قفقازی را به وی سپردند. میرا بابا به تهران احضار شد و پس از چند روز در تهران با گلوله فرد ناشناسی کشته شد.
21. حاج سید اسدالله قزوینی مجتهد در ابتدای ورود به مشهد به همکاری با شیخ ذبیح الله قوچانی پرداخت و با وی پیمان بست تا در راه پیشرفت مشروطه تلاش کند. در دوره دوم قانون گذاری سید اسد الله قزوینی رئیس انجمن ایالتی و ولایتی خراسان و عضو پنج نفر از علمای طراز اول علمای مجلس شد.
22. طبل و دهل زنان.