تاريخنگاري مشروطيت از منظر آيت الله العظمي لطف الله صافي گلپايگاني

تاريخنگاري مشروطيت از منظر آيت الله العظمي لطف الله صافي گلپايگاني

بررسي كتاب ها براي اين است كه بعضي از كساني كه تاريخ معاصر ما را نوشته اند يا در نوشتن آن نقش داشته اند; منحرف از دين، وابسته به بيگانگان و حتي جزء بهائيت يا بابيت (ازلي) بوده اند كه به عنوان متجدد و با نقاب روشن فكر ظاهر مي‌شدند و كتاب ها جزء منابع و مدارك شده است. امروزه هم، بر اساس همين نوشته ها قضاوت مي‌شود چون افراد ديگري مطلب ننوشته اند.

با توجه به اين مدارك، معلوم مي‌شود حركتي در جريان بوده كه در كل، به ضرر اسلام و احكام آن صورت پذيرفته است. بنابراين پرداختن به كتاب ها و نقد و بررسي آنها كاري بس مهم و ضروري است. و جريانات اصلي و فرعي نيز بايد از هم مشخص شوند. بنابراين بايد به اصل و ريشه اينها پرداخته شود كه تقريباً از زمان ناصرالدين شاه، بلكه از عصر فتحعلي شاه در كشور ما و در نقاط ديگر شروع شده است و هنوز هم ادامه دارد.

بيگانگان در واقع در پي تغيير هويت اسلامي مسلمانان بوده و هستند و مي‌خواستند استقلال فكري و سياسي ممالك اسلامي را از بين ببرند. همان طور كه مي‌بينيد، كشورهاي بسيار كوچك اروپايي هم استقلال دارند; اما اگر يك كشور اسلامي بخواهد استقلال داشته باشد اگر بتوانند، فوراً صداي استقلال خواهي او را خفه مي‌كنند. مسأله اين است كه اينها با اسلام طرفند و بسياري از برنامه هاي تحميلي مثل يكسان سازي شكل لباس و كشف حجاب، همه براي تغيير هويت اسلامي بود. توجه به مدنيّت قبل از اسلام و ايران باستان و احياي مدنيّت هاي مرده در نقاط ديگر; همه براي همين مقصد بود. در كتابي به نام �في ذكر الهداس�، درباره اين مسأله (بازگشت دادن ملل اسلامي به عنوان فولكلور) مطالب جالبي دارد كه نشان مي‌دهد حتي سازمان ملل و يونسكو و يونيسف هم در اين امر دخالت دارند. پيدايش بابي ها و بهائي ها و حتي پهلوي ها براي همين مسأله بوده است. وقتي خوب دقت مي‌كنيم، معلوم مي‌شود كه اينها از طرف غربي ها و و مسيحي ها بود تا حرمت اسلام را شكسته و از بين ببرند و در نتيجه بتوانند ممالك اسلامي راتجزيه و استعمار كنند.

شما در صحبت‌هايتان به روشن فكران اشاره فرموديد; لطفاً توضيح دهيد كه آنان در مشروطه با چه عناوين و اهدافي كار مي‌كردند؟

اينها به عنوان متجدد مي‌آمدند و هدف اصلي شان از بين بردن اصل اسلام و جوهره دين و هويت ديني بود. البته در برهه اي از زمان هم به مقاصد خود رسيدند. اينها با اسلاميت حكومت كار داشتند و مي‌بينيم كه حتي با خود ناصرالدين شاه هم كار نداشتند. در نوشته هاي تاريخي شان در بدگويي به اسلام و مسلمين كم نگذاشته اند و همه علل عقب ماندگي را به اسلام برگردانده اند. حتي گاهي كتاب هاي غير تاريخي نيز اين گونه است. شما همين لغت نامه دهخدا را نگاه كنيد، چه قدر حق كشي كرده است! ببينيد چند صفحه به آن زن بابي (قرة العين) اختصاص داده است; نزديك به بيست و هفت ـ هشت صفحه درباره او مطلب نوشته است، اما در مورد حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ به يكي ـ دو صفحه نمي‌رسد. برخي از اين كتاب ها تا توانسته اند به روحانيت اهانت كرده اند; صريحاً دين را مظهر عقب ماندگي مي‌شمارند. هر كسي كه حرفي عليه دين زده يا عقايد ديني را منكر شده، در اين كتاب ها جايگاه دارد، هر چند كه بعضي از اين كتاب ها تاريخي نيستند.

اصولا روشن فكران غرب زده دنبال اين بودند كه دين و اسلام را مظهر عقب ماندگي معرفي كنند.

كتاب موقف العقل و العلم و العالم من رب العالمين كه پنج جلد است و توسط شيخ الاسلام عثماني نوشته شده است ملاحظه كنيد. او بعد از مصطفي كمال كه جمهوري لائيك اعلام كرده بود، به مصر مي‌رود و در عالم سني گري خود با آنها و با همه روشن فكراني كه در آن زمان در مصر بودند، به معارضه بر مي‌خيزد و مي‌بيند كه روشن فكري در آن جا هم رواج دارد، لذا شروع مي‌كند به نوشتن مطالب.

امروزه هم با همين عناوين به اسلام ضربه مي‌زنند. شما كتاب مهدي بامداد را نگاه كنيد; چه قدر علما را بد جلوه مي‌دهد، چهره مرحوم آقانجفي را چه قدر وارونه جلوه مي‌دهد! ايشان كسي بود كه با تمام وجود در مقابل بهائي گري، نغمه هاي بيگانگان و دخالت هاي روس ها و انگليس ها ايستاد. با تمام وجود در مقابل حاكم مستبد يعني ظل السلطان ايستاد; ولي چه تهمت ها كه به او نمي‌زنند و بعد عنوان مي‌كنند كه ما آزادي خواه هستيم، ما طرفدار عدل و عدالتيم!

نكته اي كه خيلي مهم است، اين است كه بعضي از اهل علم متأسفانه به اين مسايل اطلاعات كافي ندارند و نمي‌دانند كه منشأ اين حركت ها كه هنوز هم ادامه دارد از كجاست. گاهي من در زمان شاه مي‌گفتم: اين كارهايي كه شاه انجام مي‌دهد برنامه هاي خودش نيست; چرا كه او اين قدر عقلش نمي‌رسيد، بلكه اين نقشه هاي بيگانگان، منحرفان و متخصصان استعمار در ضديت با اسلام بود و او فقط اجرا مي‌كرد. مثلا در بين بلاد عربي كه اكنون در تجزيه به سر مي‌برند، از ماسينيون مي‌گويند براي حفظ جدايي و تفرقه آنها از يكديگر و بيگانه شدن آنها از زبان و اين كه زبان همه است نظر مي‌خواهند او پيشنهاد مي‌كند كه در هر جا زبان محلي، زبان رسمي باشد تا به تدريج زبان مشترك آنها كه زبان قرآن است فراموش شود، در نتيجه همه مليت ها جدايي پيدا كنند و از اسلام و قرآن هم بيگانه گردند.

در بين كتاب هاي موجود، به كتابي كه حقايق را نوشته باشد برنخورده ام و اين امر كار شما را دشوارتر مي‌كند. خيلي ها ادعاي آزادي خواهي، مشروطيت و غيره مي‌كردند، اما خود مرحوم آخوند خراساني را كه به حق از رهبران بزرگ مشروطه بود قبول نداشتند. اين گونه برخوردها از اهداف پليدي حكايت مي‌كند كه امروزه هم آن را دنبال مي‌كنند و مي‌خواهند اسلام را براي جوانان غير منطقي، ناكارآمد و عقب مانده معرفي مي‌كنند تا آنها را بي هويت كنند. مراجع و علما را جوري معرفي مي‌كنند كه نه با جامعه كار دارند و نه به فكر مردم هستند و نه آشنا به مسايل جهانند.

آنهايي كه مشروطه را قبول داشتند، چون نمي‌توانند نقش آخوند و ديگران را منكر شوند، لذا نقش آنها را كم رنگ جلوه مي‌دهند، و امثال ستارخان و باقرخان را كه در مقابل مرحوم آخوند به حساب نمي‌آمدند، بزرگ جلوه مي‌دهند. حتي يپرم ارمني را ـ با آن سوابق ـ جزء افراد مشروطه خواه معرفي مي‌كنند. اينها اصلا نمي‌فهميدند مشروطه چيست و حتي مشروطه اي را كه علما مي‌خواستند، قبول نداشتند.

آنچه از تاريخ و لابه‌لاي متون سياسي بر مي‌آيد، اين است كه خط تفكر نهضت تنباكو در مشروطه نيز جلو آمد، ولي نتوانست مانند گذشته نتيجه بگيرد; به نظر شما علت چه بود؟

براي اين كه به اين سئوال جواب بدهيم، بايد چند چيز مد نظر قرار گيرد

اولا: بايد شرايط دوران ناصر الدين شاه، خوب تجزيه و تحليل شود و اوضاع سياسي ـ اجتماعي آن دوره را نبايد با دوره مشروطه مقايسه كرد; وضعيت كاملا فرق مي‌كرد; مثلا مجله اي را كه در آلمان منتشر مي‌شدـ اگر فراموش نكرده باشم، اسم آن "علم و هنر" بودـ نگاه كنيد; در آن جمله اي از قول ناصر الدين شاه نوشته شده بود كه: اين چه وضعي است كه ما داريم؟! اگر بخواهم به جنوب كشور بروم، سفير انگلستان اعتراض مي‌كند و اگر بخواهم به شمال بروم سفير روسيه اعتراض مي‌كند! غرض اين كه ناصرالدين شاه با سلاطين ديگر فرق مي‌كرد. همين جريان بابيه را ملاحظه كنيد; وقتي كه مي‌خواستند ناصرالدين شاه را ترور كنند، مادر وي اصرار مي‌كرد كه بايد حسين علي بهاء را اعدام كنند. آنها به سفارت روس آمدند و روس ها گفتند كه نه، نمي‌شود اعدامش بكنند. آنوقت قرار شد كه هم او و هم يحيي را اخراج كنند. در اخراجشان قرار شد يك مأمور از طرف دولت و يك مأمور از طرف روس ها، اينها را همراهي كنند. مأمور دولت، براي اين كه مطمئن شوند كه از كشور اخراج مي‌شوند; و مأمور روس ها، براي اين كه آسيبي به آنها نرسد. بنابراين اين كه مي‌فرماييد بعد از نهضت تنباكو; مي‌خواهم بگويم نه، بلكه قبلش هم بود.

ثانياً: جنگ ايران و روس نيز در تحليل اين وقايع مهم است، گرچه ايران در جنگ شكست خورد و ناپلئون خلف وعده كرد و حكومت عثماني هم با وجود در خواست ايران، به فتواي مفتي دولت از ياري مسلمانان خودداري كرد و ما شاهد توافق نامه هاي ننگين شديم . ولي در عين حال، روس ها معتقد بودند در ايران قدرتي وجود دارد كه بالاتر از قدرت شاه است، لذا سعي داشتند تا حد امكان اين نيروي با نفوذ را تضعيف كنند. بنابراين از راه مهدويت و بابيت وارد شدند و فعاليت هايي را نيز شروع كردند و هدفشان همان شكستن قدرت نفوذ و اعتلاي روحانيت بود و سعي داشتند كه در بين اين قشر، اختلاف بيندازند. البته هدف اصلي، همان شكستن اسلام بود كه اين مطلب در نهضت مشروطه نمود بيشتري پيدا مي‌كند.

يكي از چهره هاي ماندگار در تاريخ ايران، مرحوم شهيد شيخ فضل الله نوري است. به نظر شما در مورد ايشان اشتباه در كجا بود و چرا آن وقايع تلخ اتفاق افتاد ؟

در مورد ايشان اشتباه در صغري بود. روشن فكران با الفاظ گمراه كننده، سعي داشتند عوام و حتي بعضي از علماي خيرخواه را جذب كنند. ببينيد، خود مرحوم شيخ هم ابتدا مخالفتي ندارد و با آنها در يك جبهه بوده است، اما بعداً مخالفت مي‌كند; يعني درست هنگامي كه به اهداف آنها پي مي‌برد، شروع به مقابله كرده و مي‌فهمد كه غرض آنها مخالفت با احكام اسلامي و هويت اسلامي است.

كسي كه مي‌خواهد در اين مورد چيزي بنويسد، بايد به تمام اين مطالب دقت و توجه كند. كسي كه مي‌خواهد در مورد مرحوم شيخ، مطلب بخواند بايد هويت كساني را كه در مورد ايشان مطلب نوشته اند كاملا بشناسد و اين كار شماست. مثلا بايد هويت كسروي، ملك زاده و ناظم الاسلام را شناسايي كنيد، كه چرا اين مطالب دروغ را به عالِمي مثل مرحوم شيخ نسبت داده و حتي امروزه هم آن را دنبال مي‌كنند، و الا گفته هاي مرحوم شيخ چيزي نبود كه ابهام يا مشكلي داشته باشد.

در حوزه نجف هم اول با الفاظي فريبنده جلو آمدند و برخي از علما هم كه به مردم علاقه شديد داشتند، از كُنه حركت آگاه نبودند. در تهران مرحوم شيخ زودتر از ديگران متوجه شد; حتي مرحوم سيد عبدالله هم بعداً متوجه شد. وقتي كه مي‌گفتند همه مردم داراي حقوق مساوي هستند و همه شهروند هستند (چه مسلم، چه غير مسلم) گفت: اين كه نمي‌شود، لااقل در مجلس نبايد چنين باشد، چرا كه اين خلاف اسلام است و اگر قرار باشد كه از همه اديان وكيل داشته باشند ـ يعني نصراني، زرتشتي و... ـ چه بسا با رأي آن نصراني حكمي تصويب شود و قانونيت پيدا كند. لذا اگر قرار باشد صرفاً رأي اينها ملاك باشد، اين خلاف اسلام است. اين مسأله، امروزه هم مطرح مي‌باشد كه غير مسلمانان با مسلمانان فرقي ندارند. هنگامي كه اين اصل مساوات مي‌خواست به تصويب برسد، مرحوم بهبهاني مخالفت كرد، سپس شخصي به او نامه اي نوشت كه اگر مخالفت كني تو را مي‌كشيم، در نتيجه او نيز پا عقب كشيد.

اين كه چرا آخوند از مشروطه طرفداري مي‌كرد، بايد گفت كه مطلب را جور ديگري در نزد وي منعكس كرده بودند. او فكر مي‌كرد با مشروطه، ستم هايي كه از سوي حكام روا مي‌شود دفع خواهد شد.

عزيزان، آنها تلاش مي‌كردند بين علما اختلاف بيندازند. نمي‌توان گفت كه آنها عامداً در مقابل يكديگر بوده اند. از نيّات آنها هم كه خبر نداريم، لذا بايد موضع گيري هاي علما را كه قطعاً از روي وظيفه بوده است، حمل بر صحت كرد.

نكته ديگري كه نبايد از نظر دور داشت، اين است كه دوري علماي نجف از تحولات ايران هم در اين مناقشات دخالت داشته است و معلوم نيست كه خبرها چگونه به دست آنها مي‌رسيد. در واقع اخبار ايران درست به نجف نمي‌رسيد. همان گونه كه گفتم، بعضي از همين مشروطه چي ها مرحوم آخوند را هم قبول نداشتند، تا چه رسد به مرحوم حاج شيخ .آنها فرياد آزادي و قانون سر مي‌دادند، امّا هنگام عمل به هيچ چيز پايبند نبودند.

بنابر اين افراد مغرض در هر دو طرف بودند; هم در مشروطه خواهان و هم در صف مقابل. اما بزرگان ما بالاتر از اين بودند كه بخواهند خداي نكرده به خلاف اسلام، طبق مصلحت جامعه مسلمين موضعي بگيرند. البته افرادي مثل ملك المتكلمين كه علماي اصفهان او را از شهر بيرون كردند و بعداً خود را به عنوان ناطق ملت جا زد ، يا سيد جمال واعظ( پدر جمال زاده) و امثال او را بايد از عالمان ديني كه همه هم و غمشان دين و اسلام بوده، جدا كرد.

البته چهره هاي مثبت هم كم نبودند; كساني چون آقا سيد اسماعيل صدر كه مي‌خواست شبهات الحادي و به طور كلي تبليغات ضد ديني را جواب دهد، شبهه هايي كه در آن زمان خيلي در اذهان رسوخ كرده بود. از طرفي، ترقي صنعتي اروپا هم خيلي جلوه مي‌كرد و مردم را تحت تأثير قرار داده بود و تبليغات ضد ديني هم به طور كلي گسترده شده بود.

خواسته هاي اوليه مردم در مشروطه چه چيزهايي بود و لفظ مشروطه چه زماني مطرح شد و معناي آن چه بود ؟

در خواسته هاي مردم، ابتدا مشروطه مطرح نبود; بلكه عدالت خانه مطرح بود و شما مي‌دانيد هنگامي هم كه مشروطه مطرح شد، شخصي مي‌گفت: ما در مدرسه (قنبر علي خان) بوديم با يك نفر ديگر مي‌رفتيم به سفارت انگليس (درست آن وقتي كه مردم براي تحصن به سفارت رفته بودند)، مي‌گفت روزي كه داشتيم در آن جا ناهار مي‌خورديم يكي از كارمندان مي‌خنديد; من از او پرسيدم چرا مي‌خندي؟ گفت: من از اين مي‌خندم كه پاي هر دانه از برنجي كه مي‌خوريد، بدانيد كه يك سرباز قرار دارد. مي‌گفت وقتي كه از سفارت بيرون مي‌آمديم، كنار درب سفارت، زن سفير از درشكه پياده شد و پرسيد: شما چه مي‌خواهيد؟ گفتم: ما عدالت خانه مي‌خواهيم، ما مجلس عدالت مي‌خواهيم. گفت: شما مشروطه مي‌خواهيد. من كه تا به حال لفظ مشروطه را نشنيده بودم، اما شخصي كه با من بود گفت: بله ما مشروطه مي‌خواهيم. گفت: اگر مشروطه بخواهيد بايد با علما درگير بشويد، آنها را بكشيد; ما هم كه مشروطه مي‌خواستيم، كشيش هايمان را كشتيم. او گفت: باشد، ما هم مي‌كشيم; حتي اگر امام زمان هم باشد، حاضريم با او مبارزه بكنيم. آن وقت من به آن خبيث گفتم: اي خبيث، اين چه حرفي است كه زدي، مگر كافر شده اي، بعد از آن هم ديگر به سفارت نرفتم.

منظور علما از مشروطه، در واقع محدود شدن قدرت شاه بود، نه آن كه از هر دولتي كه خواست، پول قرض بگيرد و هر كاري در امر كشورداري خواست، انجام دهد و اين خواسته بدي نبود. اما مشروطه اي كه انگليسي ها مي‌خواستند نفي حاكميت اسلام و تغيير هويت جامعه بود. تنها چيزي كه علما و تقريباً همه مسلمانان مشروطه خواه مي‌خواستند، تغيير نكردن احكام اسلام بود ،نه اين كه احكام اسلام را تغيير دهند; مثلا قانون ارث را ببرند در مجلس و به قيام و قعود تغيير دهند و خود آنها قانون وضع كنند، و اين خلاف آن چيزي بود كه قبلا از مشروطه مي‌خواستند و هيچ كس هم اين را نمي‌گفت. در اين موقعيت است كه مرحوم شيخ مقابل اينها مي‌ايستد; در حالي كه تعدادي از علما عقب نشيني كرده و ديگر به مشروطه دل خوش نبودند و آن پافشاري ها را در مورد مشروطه نداشتند; چرا كه هر چه مي‌گذشت وضع بدتر مي‌شد و در واقع چهره آنها (كساني كه پشت صحنه بودند و اهداف ديگري داشتند) مشخص تر مي‌شد.اين وضع ادامه پيدا مي‌كند تا اين كه رضاخان را روي كار آوردند. در اين زمان، وضع خيلي بدتر شد و مشروطه اي هم كه بود، تعطيل شد و حمله ها به روحانيت خيلي زياد شد. كساني كه پشت آن مشروطه در اين زمينه سازي و تغيير وضع دخيل بودند، در حوادث بعدي خيلي نقش داشتند. تغيير هويت اسلامي، اتحاد شكل، كشف حجاب و غيره، مقدماتي داشت كه اول با تبليغات، زمينه ها را آماده مي‌كردند. مثلا براي كشف حجاب، آن قدر مقاله و شعر عليه حجاب نوشتند، تا رضاخان به آن صورت و با آن قساوت و جنايات، حجاب را ممنوع كرد. لذا مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم هم نمي‌توانست كاري بكند، و الا همه مي‌دانستند كه احمد شاه يك شاه مشروطه بود و كاري به اين كارها نداشت. از طرفي، ابتدا رضاخان هم اظهار بي ديني نمي‌كرد. او جلوي دسته ها راه مي‌افتاد و اظهار مسلماني مي‌كرد; بنابراين مؤسس حوزه هم موقعيت را مناسب نمي‌ديد تا در مقابل آنها مخالفت و ايستادگي كند.

ظاهراً مرحوم والد، خاطراتي از مرحوم حاج شيخ فضل الله نوري داشته اند; لطفاً كمي از آنها بيان بفرماييد.

مرحوم والد هنگامي كه در تهران بودند، با مرحوم شيخ فضل الله هم فكر بودند و كاملا از اهداف مشروطه خواهان كه حركت را رهبري مي‌كردند آگاه شده بودند. وقتي هم كه در اصفهان بودند، مدرس بودند. مرحوم آيت الله العظمي بروجردي خيلي از ايشان تعريف مي‌كرد. به والد ما مي‌گفت: من يك شب هم شما را در دعاي نماز شب فراموش نمي‌كنم. وقتي كه ايشان از اصفهان به تهران مهاجرت كرده بودند، مي‌فرمودند: هنگامي كه مجاهدان شهر را گرفتند، وضع به گونه اي بود كه ملاقات با مرحوم حاج شيخ ممنوع بود. مرحوم حاج آقافخر (يكي از روحانيان گلپايگان) به مرحوم والد گفته بود كه حكمي از طرف مرحوم نجم آبادي و يكي ديگر از علما (كه من اسم او را فراموش كرده ام) دارم و مي‌خواهيم به امضا و تنفيذ شيخ برسد. مرحوم والد، متعذر مي‌شود كه در اين شرايط ديدار شيخ مخاطره انگيز است. بالاخره با اصرار او بهوسيله شيخي كه متصدي امور مرحوم شيخ بود، قرار ملاقاتي بعد از نماز مغرب و عشا گذاشته مي‌شود و به ديدار وي موفق مي‌شوند. ايشان مي‌گفتند: من حكم را به مرحوم شيخ دادم، او نيز به اعتبار اين كه يكي از آن دو نفر را مي‌شناخت آن را امضا كرد. مرحوم والد مي‌فرمود: بعد از كمي صحبت مي‌خواستم بگويم كه كار خطرناك است و شما بايد مواظب خودتان باشيد و اصلا فكر هم نمي‌كرده است كه اين گونه مي‌شود. مرحوم حاج شيخ پرسيد: چه خبر داريد؟ همه را گفتم; اوضاع شهرها، مجاهدان و علما. مرحوم شيخ نيز كمي فكر كرد و گفت: چه بايد كرد؟ گفتم: آقا، امروز مشير السلطنه از دربار آمده بود و مي‌خواست به خانه اش برود كه در راه به او شليك مي‌كنند، ولي نجات مي‌يابد. وقتي كه به خانه مي‌رسد، يك پرچم روس به خانه اش مي‌زند (و هر كس آن پرچم را مي‌زد در امان بود). در اين هنگام مرحوم شيخ گفت: مي‌گوييد من هم به سفارت روس پناهنده شوم؟! گفتم: من نمي‌گويم كه به روس پناهنده شويد; اما در بين مردم منتشر كرده اند كه شما با روس ها ارتباط داشته ايد و نوشته اي به اين مضمون پخش كرده ايد.

مرحوم شيخ گفت: شما كاغذ را ديده ايد؟ گفتم: نه، من نديده ام و مي‌دانم كه دروغ است و اصل اين كاغذ هم دروغ است، ولي جامعه اين را قبول نمي‌كند. در واقع يك كاغذي درست كرده اند و به نام مرحوم شيخ، در خطاب به سفارت روس منتشر كرده اند. اين جا مرحوم شيخ جوابي داده اند كه خيلي عالي است. ايشان به مرحوم والد، قريب به اين مضامين مي‌گويد: من هر وقت خواستم از خودم دفاع كنم نگذاشتند. هر وقت مي‌خواستم خودم را معرفي كنم، اجازه نمي‌دادند و با راه هاي متفاوت، جلوگيري مي‌كردند و حقايق را وارونه جلوه مي‌دادند. درست مثل امام حسين(عليه السلام) كه در روز عاشورا هر وقت مي‌خواست خودش را معرفي كند، هلهله مي‌كردند و بر دهن مي‌زدند و نمي‌گذاشتند كسي متوجه شود و سخن حضرت را بشنود. من چگونه به اين مردم مي‌توانم حالي كنم، ياحتي به گوششان برسانم كه من نبودم؟!

با اين حال، من در ميان دُوَل خارجه جزء علماي درجه اول محسوب مي‌شوم; حالا هستم يا نيستم، در نظر اينها اين طور است. اگر پرچم آنها را بر سر در خانه خود بزنم، آنها چه مي‌گويند؟! آيا نمي‌گويند كه شيخ فضل الله به ما پناهنده شد؟ بلكه مي‌گويند، يك عالِم اسلامي به كفر پناهنده شد. از اين گذشته، آيندگان چگونه فكر خواهند كرد؟! لذا اگر مرا بكشند، بهتر است كه پناهنده به غير شوم.

بنابر اين، دوباره مي‌گويم كه كار شما كار خوبي است. عمده اين است كه نوشته هاي آنها را بخوانيد، و نقدش كنيد و بتوانيد آنها را همان طوري كه هستند، معرفي كنيد. مثلا دولت آبادي; آنها متهم بودند كه ازلي هستند. جدشان، يحيي دولت آبادي بود. با كتابي كه نوشته بود، نزد ميرزاي شيرازي رفته بود. آن كتاب، عبارت فرقه مستحدثه بهائيه را آورده بود و در واقع مي‌خواست بگويد كه بهائي ها مستحدثند، ولي خودشان اصلي هستند. به هر حال، آدم هاي خوبي نبودند. دخترش صديقه دولت آبادي، وقتي كه در قم در زمان پهلوي به زور جشن كشف حجاب را گرفته بودند، مي‌گفتند كه او براي سخنراني آمده بود.

يكي از كتاب هاي مهم مشروطه خواهان، تنبه الامة مرحوم ناييني است كه نظر بسياري از مخالفان و موافقان را به خود جلب كرده است; نظر شما در اين مورد چيست؟

تنبيه الامة كتابي استدلالي است; اما در مقابل اين سئوال كه بالاخره درباره رأي اكثريت چه بايد كرد، طرحي ندارد و معلوم نيست كه چه مي‌خواهد بگويد. آيا منظورش اين است كه قوانين در مجلس بيايد و تصويب شود و عده اي هم قيام و قعود كنند و عده اي ديگر هم حق داشته باشند كه بلند نشوند و رأي ندهند، و آن قانون با رأي اكثريت به رسميت برسد ؟ ولو اين كه با اسلام و اصول اسلامي موافقت نداشته باشد! قطعاً چنين چيزي نمي‌تواند صحيح باشد و به يقين مي‌دانيم كه منظور مرحوم ناييني نيز اين نبوده است; چرا كه بارها در همان كتاب، به مباني اسلامي اشاره مي‌كند. اما اين كه چه بايد كرد، معلوم نيست . بر اين اساس، شما مي‌بينيد كه بعداً خودشان دستور مي‌دهند كه كتاب را جمع آوري كنند. به هر حال آنچه ايشان مي‌خواستند، تحديد حكومت حاكم و شاه است كه در حدي بايد تعديل شود.

با تشكر از حضرت عالي كه وقت خود را در اختيار ما قرار داديد.

من هم از شما تشكر مي‌كنم و اميدوارم خداوند به همه ما و شما توفيق بدهد كه در راه خدا و اسلام به وظايف خود عمل كنيم و مشمول دعاي خير امام زمان(عليه السلام) شويم، تا بتوانيم به دين و اسلام در حد توان و لياقت خود خدمت كنيم، ان شاء الله تعالي.