چگونه فراماسونرى به ايران راه يافت ؟

تعداد آنان كم نيست و اگر بخواهيم يك به يك از ايشان نام ببريم ، اطاله كلام است ؛ اما از ميان اين عده كه در لژ كلكته وابسته به گراندلژانگلند حلقه رقيب ماسونى را به گردن آويختند، مى توان به ميرزاعبداللطيف شوشترى جزايرى صاحب كتاب تحفة العالم اشاره كرد كه در اثر خود از اين فرقه و قوانين آن ياد كرده است :
...از جمله قوانين مشهور فرنگ خواصه فرانسيسان ، فراميسن است و فريميسن نيز گويند... هنديان و فارسى زبانان هند، آن جماعت را فراموش گويند و اين هم خالى از مناسبت نيست ، چه هر چه از آنان بپرسند در جواب گويند بياد نيست ... بسيارى از مسلمانان در كلكته داخل در اين زمره اند... . او كه او كه از ستايشگران سينه چاك انگليسيان است در جاى جاى كتاب خود از نيكويى تدابير انگليسيه و حسن معاشرت و شجاعت و درستى عهد و پيمان و از مردمى بودن و مروت داشتن صهيونيستى تن آنان داد سخن داده مى گويد:
و حق اينست كه در امنيت و اطمينان مملكت و رعيت پرورى و معدلت گسترى و اعزاز و رعايت حال سپاهى و لشگريان و رعايت حقوق ذوى الحقوق اين فرقه در كل جهان طاقند... .
عبداللطيف سرانجام نقش انگليس را در هندوستان بسيار سازنده و سودمند دانسته و بر استثمار هند توسط انگليس نام عمران و آبادانى مى نهد و آرزو مى كند كه در ايران نيز چنين وقايعى روى دهد!
آرزوى عبد اللطيف به زودى برآورده شد و براى نخستين بار پاى فراماسونرهاى طراز اول انگلستان به ايران باز شد كه اولين نفر آنان سر جان ملكم بود. وى در سال 1800 ميلادى با سمت سفير انگلستان به ايران آمد و از زمان ورود سرجان ملكم به ايران ، هيچوقت ايران از دوستان دولت انگليس خالى نبود، اين دوستان همه به نام فراماسون در ايران وجود داشتند و كوركورانه از اميال محفل عالى كه در لندن است ، پيروى مى كردند... .
چون سرجان ملكم در ماموريت اول خود توفيقى نيافت و در سفر دوباره اش به ايران مورد بى اعتنايى فتحعليشاه قرار گرفت ، دولت انگلستان يكى ديگر از استادان اعظم فراماسونرى را به نام سرهارفورد جونز روانه ايران كرد. (1811-1804) البته جونز قبل از آنكه با سمت رسمى براى بيرون راندن ژنرال گاروان فرانسوى به ايران بيايد، مدتها در تهران و تبريز و فارس به سر برده بود و خصوصيات اجتماعى ايرانيان را مى شناخت . به دنبال جونز دو انگليسى ديگر نيز به ايران سفر كردند و به تحقيقاتى در گوشه و كنار ايران زمين دست يازيدند. اين دو، جيمز موريه و بايلى فريزر بودند كه همراه با جونز، بدون ترديد از جمله اولين مبلغين فراماسون لندن بودند كه در ايران محفل فراماسون را داير كردند. جالب آنكه ميرزاشفيع مازندرانى صدراعظم ، سرهار فورد جونز را چون جان شيرين در بغل مى گيرد!
لازم به ياد آوريست كه جونز در ايجاد جنگ ايران و روس نقش ناجوانمردانه اى ايفا كرد و جنگى را كه به ايران تحميل نمود، نتايج ناگوارى را به بار آورد.... سر هارد فورد جنز سفير انگليس در ايران با تقديم هداياى گرانبها سعى و كوشش بيش از حد به عمل آورد تا قرار داد (صلح )امضاء نشود و بالاخره همينطور هم شد...
جيمز موريه هم كه به همراه جونز به ايران آمده بود و ماموريتهاى ويژه اى به عهده داشت ، در تاريخ هفتم ماه مه 1809، ميرزاابولحسن خان ايلچى را باخود به لندن برد تا مقدمات پيوند همه جانبه ايران و انگليس را فراهم آورد!
فريزر كه متجاوز از بيست سال در ايران گردش مى كرد، از سال 1821 تا 1824 در ايالات خراسان به سر مى برد. اين جاسوس كهنه كار و فراماسونر كار كشته كه زمينه كار را براى استعمار در ايران فراهم مى كرد، در سال 1826، سياحت نامه خود را راجع سواحل بحر خزر به طبع رسانيد و در 1828، داستانهاى خراسان را در سه جلد منتشر كرد. وى در سال 1834، كتابى درباره افغانستان و بلوچستان و ايران نوشت و در 1838 كتابى در دو جلد راجع به شاهزادگان فرارى ايران - پسران حسينعلى ميرزا فرمانفرما - كه خود آنها را به محفل ماسونى لندن برده بود، انتشار داد. او كه از جمله طراحان سياست خارجى وزارت خارجه انگليس بود، ناگهان در سال 1834، در تبريز ناپديد شد و همينكه شاهزادگان فرارى به لندن رسيدند، پديدار شد و تمام مدت با آنان همراه گشت . او مى نويسد:
من هيچگاه با يك ايرانى برخورد نكردم كه ميل نداشته باشد عضويت فراماسونرى را قبول كند، شاهزادگان ما هم از همان سنخ بودند بودند. دوست و هموطن آنها ميرزا ابراهيم كه خودش نيز عضويت فراماسونرى را داشت ، برحسب تقاضاى شاهزادگان مقدمات امر را فراهم كرده بود... .
پس از اين سه تن ، نوبت به سرگوراوزولى برت رسيد كه قبل از آمدن به ايران سمت مهماندارى ايلچى را برعهده داشت و سر انجام او را وارد حلقه برادران ماسونى كرد!خود از رؤ ساى فراماسونرى بود و درباره ايران و ايرانى اعتقادش اين بود كه باور صادقانه من آنست كه اكنون صرفا ايمنى سرزمينهاى (تحت اشغال انگلستان ) در هندوستان مورد توجه است ، برگزيدن سياست وا گزارى ايران در ناتوانى و وحشيگرى كنونى اش از دنبال كردن برنامه اى ناسازگار با اين سياست بهتر است . سرگور اوزلى با همكارى دست پرورده خود يعنى ميرزا ابولحسن خان ايلچى امتيازات زيادى براى انگلستان كسب كرد و با دستى پر از ايران رفت !جالب آنكه فتعليشاه در حضور جونز از چنين خائنى تمجيد كرد و گفت :
...آفرين ، آفرين ابولحسن !تو روى مرا در مملكت بيگانه سفيد كردى ، من هم روى تو را سفيد خواهم كرد... .
اوزولى در مدتى كه سمت سفير انگليس را در ايران داشت ، چنان نفوذى در دربار قاجار پيدا كرده بود كه فتحعليشاه همه مسائل مورد نظر خود را با او در ميان مى گذاشت و صميميت فوق العاده اى ميان او و پادشاه درباريان پيدا شده بود!همو بود كه با همفكرى ايلچى معاهدهاى ننگين تركمنچاى و گلستان را برايمان تحميل كرد و در اندك مدتى درباريان قاجاريه را به حلقه فراماسونرى در آورد .
بعد از سال 1900 ميلادى نيز سه نفر از عمال فراماسونرى تحت عناوين مختلف به ايران آمدند و نقشه اسلاف خود را دنبال كردند كه در راس آنان بايد از سر آرتور هاردينگ سفير انگلستان نام برد كه عقيده داشت شاه و وزراء او كاملا به تبعيت و بندگى روسيه در آمده اند و بايد آنان را نجات داد!وى با كمك ميرزا على اصغر خان امين السلطان كه بسيار هم به هم نزديك بودند، موجبات واگذارى نفت جنوب را به دارسى انگليسى فراهم كردند!
در سال 1902، مامور عالى رتبه ديگرى از ماسونها به نام سر الانتين چيرول به ايران آمد كه از مبرزترين جاسوسان انگليسى به شمار مى آيد. وى در سال 1903، كتابى به نام مسئله شرق وسطى يا بعضى مشكلات سياسى راجع به دفاع هندوستان نوشت كه در آن از ايران و ايرانى بدگويى كرده است. انگلستان با فرستادن سر هنرى سويچ لندر كار تفتيش و برسيهاى خود را تكميل كرد، چه اين مرد به هر كجاى ايران كه ديگر هموطنان ماسونى اش نتوانسته بودند بروند، پاى گذاشت ؛ زيرا جهانگردى آزموده و كوهنوردى ماهر بود و توانسته بود سرچشمه رودخانه براهماپوترا را كشف كند و براى نخستين بار زمينه صعود به قله رفيع هيماليا را فراهم سازد او در سال 1902 به گردش در ايران پرداخت و حاصل آن كتاب دو جلدى به نام عبور از اراضى محسود بود كه در همين سال در انگلستان به چاپ رسيد و اگر در آن زمان دولت ايران غافل نمى بود با مطالعه اين كتاب مى دانست كه از سال 1902 طرز رفتار دولت انگليس با ايران از چه قرار خواهد بود.
پيشگامان ماسونى در ايران
با آنكه پيش از دوران قاجاريه ، برخى از ايرانيان به جرگه فراماسونها در آمدند، ولى از آن جهت كه اشخاص سر شناس و صاحب مقامهاى دولتى نبودند، نمى توان آنان را پيشگامان فرقه ماسونى در ايران دانست .
عسگرخان ارومى افشار
نخستين كس از دولتيان كه پاى پيش نهاد، عسگرخان ارومى افشار بود كه از سال 1808 تا 1810 ميلادى به عنوان سفير ويژه فتحعليشاه قاجار در فرانسه به سر برد و شاه تحت عناوين عاليجاه عمدهالخونين الكبار، عسگرخان افشار او را به ناپلئون بنا پارت معرفى كرد!
زمانى عسگرخان به فرانسه گسيل شد كه ايران شرايط بسيار دشوار و بدى داشت . دولت روسيه تزارى با تهديدات نظامى خود از يكسو و انگلستان با سياستهاى استعمارى خويش از طرف ديگر ايران را در تنگنا قرار داده بودند. سفير كه در آن هنگام مى بايد به فكر نجات وطن و هم ميهمانش باشد شيفته فراماسونرى گرديد و ط.ق بندگى بيگانه را بر گردن نهاد. در چنين اوضاع و احوالى لژ فراماسونرى انگلستان در فرانسه با عجله مقدمات عضويت ميرزا عسگرخان را فراهم كرد و تشريفات ماسونى كه مى بايست كه در مدت شش ماه انجام گيرد، در مدت كوتاهى پايان پذيرفت و عسگرخان در روز بيست و چهارم نوامبر 1808 در لژ كه اولين لژ تاسيس شده به وسيله گراند لژ اسكاتلند در فرانسه بود، به عضويت آن پذيرفته شد....
هنگامى كه تشريفات پذيرفتن او تمام شد عسگرخان بخاست و در حالى كه شمشير دمشقى خود را از كمر باز مى كرد، گفت :
آقايان ، من در نزد شما دوستى ، وفادارى و احترام خود را تعهد مى كنم . از قرارى كه شنيده ام و شك ندارم ، فراماسونها نيكو خصال و شفيق اند و به پادشاهان بى نهايت علاقه مند مى باشند. خواهش دارم اين هديه را كه شايسته يك فراماسون حقيقى است از من قبول فرمائيد. اين شمشير را در بيست و هفت جنگ به كمر داشته ام به شما تقديم مى كنم و اميدوارم اين مراسم تحليف شما را به درجه صميميت من نسبت به آئين فراماسونى و خوش وقتى كه از عضويت اين آئين برايم حاصل شده ، متقاعد سازد....
اين كار براى استعمار انگليس چندان ارزشمند بود كه به پاس خدماتى كه روبلو عضو كرسى براى وارد كردن عسگرخان به لژ نموده بود، در همان روز طى تشريفات خاصى به او يك نشان قيمتى دادند عجله عمال استعمار براى مقيد نمودن كامل عسگرخان آن اندازه زياد بود كه پس از بيست و يك روز از تحليف وى ، به درجه استاد اعظمى دادند! پس از عبوديت ، فراماسونها او را بسيار احترام مى كردند و اغلب نويسندگان چون مولف كتاب روابط ناپلئون با ايران و كاسپارد دروويل و كنستان وى را مى ستايند و مى گويند كه او به خصوص در زمينه علوم به ويژه در مورد برق داراى اطلاعات بسيطى بوده است .
رفتن عسگرخان به فرنگ نه تنها سودى براى ملت در بر نداشت ، بلكه براى اولين بار مفاسد غرب را به ايران آورد. دروويل كه از سال 1812 ميلادى به مدت سه سال در ايران بوده و براى انگليس جاسوسى مى كرده است ، در مقدمه سفرنامه اش مى نويسد:
...نيك بختى بزرگ به من روى آور شد تا با برخى از بزرگان متشخص ايران مناسبات بسيار دوستانه و محرمانه اى پيدا كرده و به حرمسراها مخصوصا حرمسراى خانواده عسگرخان آخرين سفير ايران در فرانسه راه يابم . من قريب شش ماه در خانه اين مرد سالمند محترم بسر بردم . رفتار او با من مانند غربيان بود و او با اين شيوه معاشرت به هنگام اقامت در فرانسه خو گرفته بود. به ندرت ممكن بود چند روزى بگذرد و او مرا به اندرون دعوت نكند سر انجام كار به جايى رسيد كه من آزادانه به حرمسرا رفت آمد داشتم و گويى در ميان يكى از خانواده هاى اروپايى به سر مى بردم !
ما از هيچگونه گزارش يا طرحى كه گزارشگر كوششهاى عسگرخان در راه آگاه ساختن مردم ايران به دانش و كارشناسى غرب باشد و يا از برداشتن گامى سودمند از سوى او در راه تحقق بخشيدن انديشه هاى پيرامون فيزيك تجربى و ديگر علوم به ويژه در مورد برق در ايران خبر دهد، آگاهى نداريم . ولى آگاه هستيم كه برخى عادات و آداب اروپائيان و مانند آزلدى معاشرت زن و مرد را به ايرانيان عرضه داشت !
ابولحسن خان ايلچى
دوم كسى كه در مقام سفارت اعظمى ، عضو برادران ماسونى !شد، ابولحسن خان ايلچى بود كه جيمز موريه و سرگور اوزلى مقدمات او را به فراماسونرى فراهم كردند. بنا به روايت تاريخ فراماسونرى در روز پانزدهم ژوئن 1810، عاليجناب ميرزاابولحسن خان به عضويت فراماسونرى در آمد. روزى كه او فراماسون شد، سى پنج اعضاى اصلى و پنج ميهمان عالى قدر از لژهاى معروف انگلستان كه رد مويرا و دود سوسكس نيز جزو آنها بودند و باشكوه و جلال زيادى مراسم را انجام دادند.
ايلچى نيز مانند هم پالگى اش عسگرخان ، در مدت كوتاهى مدارج مدارج ماسونى را طى كرد و لقب استاد اعظمى گرفت ، و مامور تشكيل لژ فراماسونرى در تهران گرديد كه البته به اين كار توفيق نيافت اما توانست در دوران فعاليت سى و پنجساله اش در دربار قاجار عده زيادى از درباريان را فراماسون كند.
وى كه قدى بلند و هيكلى تنومند و صورتى زيبا داشته ، داراى داراى اطوار قريبى بوده كه حتى براى فرنگيان نيز عجيب مى نموده است . ميرزا ابولحسن خان در طى اين مسافرت به علت آشنا نبودن به آداب فرنگيان بعضى حركات و اطوارى كه پيش فرنگيان مضحك جلوه مى كرد، ناشى شده كه در آن تاريخ جالب نظر بوده و جيمز موريه كه غالب ايرانيان از بد نفسى و دست و زبان او در عذاب بودند، اين حركات سفير ايران را بهانه قرار داده و كتاب مشهور خود يعنى داستان حاجى بابا اصفهانى و حاجى بابا در لندن را نوشته است كه اين دو كتاب سراپا غرض آلود و براى ايرانيان موهن است . او كه در مدت اقامت نه ماهه خود در لندن عاشق سينه چاك دختر لرد كاستلروى وزير خارجه انگلستان شده بود، چنان خوش خدمتى از خود نشان داد كه به توصيه برادران فراماسونش ، دولت انگلستان مواجب ماهيانه در نظر گرفت : ...به عنوان نشانه اى از علائم دوستى ما نسبت به جنابعالى ، ماهيانه يكهزار روپيه در حق آن جناب منظور نموده ... و تا وقتى كه جناب عالى از كمك به سفير انگليس در تهران نسبت به حفظ روابط دوستانه ايران و انگلستان مضايقه ننموده ايد، مرتبا پرداخت خواهد شد.
خيانتهاى ايلچى چندان زيادند كه خود بحث ديگرى را مى طلبد، اما بايد گفت كه اين فراماسونر تا آخر عمر نسبت به ارباب خود انگلستان وفادار ماند و براى جدا كردن استانهاى حاصلخيز ايران چون قفقاز منتهاى سعى و كوشش را به عمل آورد. البته از او كه از خانواده اى پست بوده و در ايام جوانى با لباس و آرايش دختران براى بزرگان هوسباز مى رقصيده و تقلب و اخلاق رذيله اش ضرب المثل خواص و عام بوده ، جز ماسونى و خيانت ، كار ديگرى بر نمى آمد.
ميرزا صالح شيرازى
از ديگر مصادر امور قاجار كه به حلقه ماسونى وارد شد، ميرزا صالح شيرازى ( پدر روزنامه نگارى در ايران ) است كه در سال 1815 ميلادى همراه با چهار تن ديگر به نامهاى ميرزا جعفر طبيب ، ميرزا جعفر مهندس ، ميرزا رضا و محمد على چخماق ساز به فرمان عباس ميرزا، همراه كلنل دارسى از روسيه به لندن رفتند تا ادامه تحصيل داده و براى خدمت به ايران باز گردند!وى همراه سه تن از همسفرانش پس از سه سال و نه ماه - 1819 - به ايران باز گشت ، در حالى كه طوق ماسونى را به گردن داشت . راهنماى او نيز سرگوراوزلى بود. ميرزا صالح كه سفر نامه اى از خود به يادگار گذاشته ، در مورد ورودش به لژ فراماسونرى مى نويسد:
...روز پنجشنبه 4نوامبر هنگامى كه صبح از مهمانخانه مزبور - محل سكونتش در شهر ويندوزر - سوار شده ، دو ساعت از ظهر گذشته وارد به لندن گرديدم و چون روزى بود كه بنده بايست داخل به فراموشخانه شوم ، يك ساعت بعد از آنكه سه ساعت از ظهر گذشته باشد، داخل به فراموشخانه شده و هفت ساعت از ظهر گذشته بعد از شام از فراموشخانه بيرون رفته و شب همراه كوچ بوليج رفته و ميرزارضا و ميرزا جعفر را در آنجا ديدم ... .
فراماسونهاى انگليسى در رساندن او به مقام استاد اعظمى نيز عجله داشتند و با آنكه مراسم ماسونى درجه يك را گذرانيده بود، مقام مهمترى را به او پيشنهاد كردند. او خود در اين باره مى نويسد:
در صحن كليساى مستر حريص نامى را كه بزرگ خانه فرا موشان بوده و بنده را به دو مرتبه از مراتب مربوطه رسانيده ، مرا ديده مذكور ساخته كه يك هفته ديگر عازم به ايران هستيد و فردا فراموشخانه باز است اگر فردا شب خود را به آنجا رسانيدى مرتبه استادى را به تو مى دهيم و گر نه ناقص به ايران مى روى . به هر حال مهندس ميرزا صالح شيرازى كه فن چاپ را در انگلستان آموخته بود، پس از بازگشت به ايران با همراهى برادران ماسونى اش نظير سرگوراوزلى ايلچى و ميرزا جعفر مهندس ملقب به مشير الدوله به ترويج مرام و آئين فراماسونرى پرداخت . او همواره وسط گفتگوهاى محرمانه خانواده سلطنتى قاجار با انگليسيها بود و طرفين اعتماد كامل به او داشتند. وى چنان شيفته غرب بود كه حتى نام روزنامه اش را كاغذ اخبار گذاشت .