درسهای تاریخ
این پرسشی بود که ذهن کودکیمان را به خود مشغول کرده بود، اما تکرار حوادث مشابه طی گذشتهای که خود آیندۀ رویدادهای تاریخی ثبتشده در کتابهای تاریخیمان بود، پاسخ پرسشمان را داد. حال که مرداد است و ماه بازخوانی دوبارۀ مشروطه، این پرسش را مطرح میکنیم که از رویدادهای عصر مشروطه چه باید آموخت و پاسخ آن را از زبان دو تن از مشروطهپژوهان و محققان تاریخ کشورمان، موسی فقیه حقانی و سید مصطفی تقوی، میشنویم.
مشروطه برای هر دو گروه سیاسی فعال در کشور، یعنی اصولگرایان و مدعیان اصلاحطلبی، درسهای بسیاری دارد. یکی از نکات مهم آن است که خودمان را اسیر شعارهای مبهم و چندپهلو که قابلیت تفسیرهای متفاوت و حتی متضاد دارد، نکنیم؛ زیرا به قول منطقیان: «اشتراک لفظ، دائم رهزن است». در جنبش مشروطه، واژة مشروطه و نظام مشروطه برای ملّت ما و حتی نخبگان، چنانکه باید، شناخته نبود. این مسئله سبب شد هر گروه و فردی، آن را به گونهای تفسیر کنند و در این میان ــ با ضرب و زور مهرههای استعماری و پشتیبانان خارجی آنها ــ تفسیری حاکم شد که علما آن را قبول نداشتند و آن تفسیر غربی از نظام مشروطه بود؛ ازهمینرو بجاست از این رویداد تاریخی عبرت گیریم تا این حادثه دوباره تکرار نشود. متأسفانه طی سالهای اخیر، بعضی از چهرههای بهظاهر مذهبی حرفهایی میزنند (همچون بحث پیوستن به کنوانسیون ژنو و حقوق زنان و حقوق شهروندی) که صد سال پیش امثال تقیزاده میزدند و بعد هم عدهای از آنها از اقدامات و شعارهای خود پشیمان شدند؛ مانند تقیزاده که در دورهای از زندگیاش پشیمان شد و گفت: ما در مشروطه تندروی کردیم. اتفاقاً او که روزی میگفت از فرق سر تا ناخن پا باید غربی شویم، روزی خود به این نتیجه رسید که اگر قرار باشد این کار را بکنیم همه چیزمان را از دست میدهیم؛ ازهمینرو به دفاع از خط و الفبای فارسی برخاست؛ درواقع او در این دوره از زندگیاش متنبه شد و فهمید که در گذشته افراط کرده بود.
همچنین تساهل و تسامح نسبت به افراد مشکوک، که در دورة مشروطه مشکلات بسیاری برای نیروهای مذهبی مانند سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی بهوجود آورد، در این دوره نیز وجود دارد و بعضی از افراد مؤثر در انقلاب، گاه با افرادی همکاری میکنند که این افراد در صورت پیروزی اولین کسی را که قربانی میکنند همینها هستند؛ زیرا فردی که به اسلام منهای روحانیت اعتقاد دارد، اگر به حاکمیت برسد، به هیچ روحانی اصلاحطلبی که اسلام را میخواهد، مجال نَفَس کشیدن نخواهد داد! این درسی است که بعضی از چهرههای سیاسی ما و نخبگان باید از مشروطه بگیرند. مردم خوشبختانه به این رشد و آگاهی رسیدهاند، بااینحال بخشی از جامعه هنوز اسیر آشوبهای کور اجتماعی است و با کوچکترین دلخوری و عصبانیتی وارد درگیری اجتماعی میشود، اما در این درگیری فقط مانند پیادهنظام از این گروه استفاده میشود؛ یعنی در سمت و سو دادن به این درگیری هیچ تأثیری ندارند. تاریخ نیز نشان داده است در صورت پیروزی طراحان این درگیری، اولین کسانی که باز جلوی آنها میایستند و قربانی میشوند همین پیادهنظاماند (ماجرای ستارخان و یارانش فراموش نشود). این نکتهای است که عموم مردم، بهویژه نخبگان و فرهیختگان، باید در مواجهه با این پدیدهها بدان توجه کنند.
از بین بردن اعتماد عمومی نسبت به مرجعیت، اتفاق دیگری بود که در مشروطه رخ داد. شیخ فضلالله نوری از جمله مجتهدان آن زمان بود که به دار آویخته شد و به شهادت رسید. ایشان در میان مردم جایگاه والایی داشت؛ به گونهای که محلّ استقرار پیکر خونینش در تهران، زیارتگاه مردم شد و آنها پنهانی یا آشکارا به زیارت آن میرفتند (تا اینکه بعدها به قم، در کنار حرم حضرت معصومه(ع) منتقل شد و پاتوق شخصیتهایی چون امام خمینی و فرزند شهیدش حاج آقا مصطفی گردید). با وجود چنین جایگاهی، مخالفان شیخ فضلالله نوری توانستند وی را به شهادت برسانند و دار بزنند. از همین روست که میگویم مردم باید بیشتر به سند و مدرک خواستن از مدعیان و اتهامزنندگان توجه کنند و با طرح هر ادعایی، سریع آن را نپذیرند.
سید مصطفی تقوی
اصولاً وقتی جامعهای بخواهد با منافع قدرتهای خارجی در کشورش درگیر شود، نمیتواند با تکیه بر اندیشۀ همان قدرتها منافع آنها را در کشور از بین ببرد، بلکه آن جامعه باید خودش با تکیه بر هویت و راهکار مستقل خودش به نتیجه برسد. این چیزی بود که در مشروطه تحقق پیدا نکرده بود و گروه موسوم به روشنفکر عملاً میخواست با شعار غربیشدن به مبارزه با غرب برود. این تجربهای ناموفق بود و در نهایت جامعۀ ما این درس را گرفت که راه رویارویی با قدرتهای خارجی، پناهبردن به دامن خود این قدرتها نیست.
نکتۀ دیگری که آموختیم، این بود که وقتی ما با منافع قدرتهای خارجی روبهرو میشویم، باید به عکسالعمل آنها نیز توجه کنیم؛ زیرا بههرحال آنها نسبت به منافع خودشان بیتفاوت نیستند و بیکار نخواهند نشست. طبعاً آنها استقلال و قوتیابی ما را با منافع خودشان متعارض میدانند و در نتیجه از تفرقهاندازی و اختلافافکنی بین رهبران و ناامیدکردن مردم و دیگر راهکارها دریغ نمیکنند.
نکتۀ دیگر این بود که بدون کادرسازی لازم و بدون آمادهکردن و بسیج نیروهای مستعد و صاحبنظر، امکان ندارد بتوان کشور را بر مبنای هویت بومی خودش بازسازی کرد.
باز نکتۀ دیگری که ما از مشروطه آموختیم این بود که ما تا هنگامیکه طرح مدون و مشخص و راهبرد روشنی برای ادارۀ امور کشور نداشته باشیم، نخواهیم توانست به اهداف ملی و بومی خود در کشور برسیم؛ کماآنکه اندیشههای غربگرا، ملیگرا و … همگی طی چند دهه پس از مشروطه آزمون خود را پس دادند، ناکامی آنها برای جامعه محرز شد و جامعه با لحاظ این انباشت تجربۀ تاریخی، در نهایت به انقلاب اسلامی با ویژگیهای خاص خودش دست پیدا کرد و توانست در چهارچوب این تجربۀ موفق، از کاستیهای تحولات قبلی تاحدودی مصون بماند.