جدال دو اندیشه سیاسی در اصفهان عصر ظل السلطان

جدال دو اندیشه سیاسی در اصفهان عصر ظل السلطان

هر چند اوضاع اجتماعی عصر او تبدیل به یک کتاب شده اما هنوز زمینة کاری محکم وجود دارد.
از حوادث ریز و درشت دوران او که بگذریم واقعه‌ای در اصفهان اتفاق افتاد که از علما گرفته تا عوام مردم و حتی دستگاه حکومت را درگیر خود کرد. بحث فقط منطقه‌ای نبود که محدود به اصفهان شود، بلکه علمای بسیاری را از شهرهای مختلف از دارالخلافه تهران تا قم،‌ کاشان، خراسان و به ویژه عتبات عالیات درگیر کرد.
در این زمینه سید محمد حسن کاشانی ملقب به سلطان الواعظین نقش اصلی را ایفا کرد و ملا علی کنی مجتهد معروف تهران نیز تلاش بسیاری کرد تا این غائله ساکت شود. هر چند که گویا تلاشش ثمری نداشت و آب رفته به جوی باز نگشت.
ماجرا صورت ساده‌ای داشت، اما در بطن خود جدال اندیشگی مهمی بود که عمری به درازی تاریخ اسلام داشت.
آنچه می‌خوانید مروری گذرا بر این واقعه است به همراه چند نامه از ملا علی کنی و جواب‌های مختلفی که به آن داده شده است. این نامه‌ها تلاش وی را در این ماجرا نشان می‌دهد. از مواعظ حسنة سلطان الواعظین چند نسخه وجود دارد اما چون در این مجله باید اختصار را رعایت کرد، از آوردن آن صرف نظر می‌شود. ابتدا به طور مجمل جدال دو اندیشه و شرح احوال کاشانی می‌آید و پس از آن رئوس و مطالب اصلی مواعظ حسنه که باعث جنجال شد برای تقریب اذهان آورده می‌شود. سپس نامه‌ها می‌آید. امید آن که مجالی دست دهد تا کل رساله و نامه‌ها و فتاوی در آینده‌ای نزدیک منتشر شود.
 
جدال دو اندیشه
چنان که پیشتر اشاره شد اصل ماجرا مربوط به جدال دو اندیشة سیاسی بود. در تبیین آن باید گفت پس از تشکیل دولت صفوی برخورد علما با آنها دو گونه بود.
یکی آن که «اكثريت قريب به اتفاق علما، به هر دليل، پذيرفتند تا با مشاركت در اين دولت، به اداره امور شرعى مردم بپردازند و امور عرفى را به سلطان واگذار كنند.»[1] آنچه علما پذیرفته بودند مشروعیت عرفی برای سلطنت بود ولی مشروعیت فقهی برای آن قائل نبودند و حتی در کتب فقهی خود از آن بحث نکردند.
وقتی پس از قرن‌ها تحقیر، فشار و سرکوب حکومتی شیعه تشکیل شده بود و خدمات شایانی به مذهب تشیع کرده بود؛ علما بر خود وظیفه می‌دانستند برای حفظ مذهب با سلاطین ملاحظه کنند. البته امر به معروف و نهی از منکر را نیز فراموش نکردند. از طرف دیگر این حکومت تازه تأسیس دشمنان سرسختی مانند عثمانی در غرب و ازبکان در شرق داشت. برخی تأییدات علما از شاهان و ... به این موضوع بر می‌گشت.[2]
البته معدود کسانی بودند مثل شیخ ابراهیم قطیفی، مقدس اردبیلی و شیخ حسن فرزند شهید ثانی که هیچ گونه مشروعیتی برای سلطنت قائل نبودند و هر گونه ارتباط با دربار را رد کرده بودند.[3]
در دورة نادری و پس از او تا روی کار آمدن قاجاریه روابط علما و سلاطین کمتر شد. با روی کار آمدن قاجاریه این روابط باز هم کمتر شد و در آخر با تحریم تنباکو به تقابل کشیده شد.
در عصر ناصرالدین شاه، ملا علی کنی مجتهد با نفوذ تهران توانسته بود در چندین مورد، جلوی اقدامات شاه را بگیرد و حرف خود را عملی کند. یکی مخالفت با امتیاز رویتر بود که سرانجام با پافشاری ملا علی کنی (1220- 1306) بر مواضعش این قرارداد استعماری لغو شد و شاه عقب نشینی کرد. مخالفت با ملکم خان و فراماسونری نیز از جملة آنها بود. وی حتی در موارد جزئی نیز دخالت می‌کرد از جمله وقتی خواستند نظمیه تهران را تأسیس کنند وی با آن به این دلیل که یک نفر اروپایی بخواهد آن را به آن شیوه راه اندازی کند مخالفت کرد و باعث شد نماینده‌ای از طرف او در نظمیه باشد تا مسائل شرعی و اختلافاتی مانند طلاق و ... تحت نظر او رسیدگی شود. همة اینها نشان می‌داد که نسبت به دورة صفویه، علما از دربار فاصله گرفته بودند و دست آخر به تعارض و درگیری نیز کشیده شد.[4]
با این وجود در عصر قاجار هنوز سلطنت مشروعيت عرفى داشت.[5]  و ملا علی کنی با آنکه در مقابل حرکات متجدد مآبانه و استعماری آن روز ایستادگی می‌کرد ولی با بررسی اوضاع، با شاه نیز ملاحظه می‌کرد؛ دلیل او نیز سیرة علمای سلف بود.
اندیشه سیاسی ملا علی کنی – که مبتنی بر مشروعیت عرفی بود و مورد استفادة سید محمد حسن کاشانی نیز قرار گرفت- توسط یکی از اساتید چنین بیان شده است:
«در ازمنة غیاب آن حضرت (امام زمان)، خداوند متعال برای هر منصب و مقامی از مقامات آن جناب نائب و مظهری مقرر فرمودند، علمای اعلام را نائب و مظهر علم و تکمیل نفوس و تطهیر اموال، و سلاطین اسلام را در هر عصری از اعصار، مصدر و مظهر تنظیم امر عباد و رفع تغلب متغلبین و امنیت طرق و بلاد مقرر داشتند تا ایادی اقویا از سر ضعفا کوتاه فرمایند».
وی در ادامه می‌گوید:
«به باور کنی از آنجا که منشأ دین و اختیارات حکومتی دین یکی است – شخص پیامبر و سپس ائمه علیهم السلام – دین و دولت را از یکدیگر جدا نتوان دانست و در حقیقت ادارة بخشی از امور خلق با علماست و سر و سامان بخشیدن به امور دیگر زندگانی آنان، به شاهان واگذار گردیده است. بدین گونه وی مدعی نیست که شاه اساساً حقی بر قدرت ندارد و سلاطین اسلام را مظهر اختیارات حکومتی پیامبر و امام می‌بیند و در مقابل وظیفة علما را تذکر خلافکاری های حکمرانان می‌داند "پسند خاطر مبارک بشود یا نشود، در مقام اصلاح برآیند یا نیایند".»[6]
البته در کنار این اندیشه کسانی بودند که هیچ‌گونه حقی برای سلطنت قائل نبودند و در مقابل، بعضی دیگر مثل صوفیه، سلطنت را تا پایة اولوا الامر که در آیة ولایت آمده بالا می‌بردند.[7]
با توجه به آنچه گفته شد، کاشانی پیرو دیدگاه ملا علی کنی بوده، البته با ادبیاتی تندتر، و کسانی که در مقابل او ایستادند علمایی بودند مقدس که هیچ گونه نیابتی برای مقام سلطنت و به ویژه ظل السلطان قائل نبودند. از ارتباط کاشانی با ملاعلی کنی قبل از این واقعه اطلاع دقیقی نداریم ولی از تلاشی که پس از آن ملاعلی کنی برای تبرئة او از اتهامات رایج می‌کند معلوم می‌شود دیدگاه‌های نزدیک به هم داشته‌اند و شاید به علت مسافرت‌های متعدد به تهران برای وعظ، مروج دیدگاه سیاسی ملا علی کنی در اصفهان بوده است. برای آشنایی با کاشانی بهتر است کمی از شخصیت او بدانیم و بعد اصل ماجرا.
 
سلطان الواعظین کاشانی که بود؟
از تاریخ تولد کاشانی آگاهی نداریم ولی روز اول ربیع الثانی سال 1320ق فوت کرده و در تخت فولاد اصفهان در تکیة ابوالمعالی کلباسی دفن شده است.[8]
در منابع موجود از دورة ناصر الدین شاه شرح احوال او کم و بیش وجود دارد اما در میان آنها گزارش جناب دست اول است. هر چند که مصلح الدین مهدوی و دیگران نیز شرح احوال او را نوشته‌اند، اما جناب شرح احوال و ماجرای او را خود نقل می‌کند. گو این که در دوران جوانی خود او را دیده است. ما نیز از شرح حال مفصل او در این‌جا صرف نظر می‌کنیم و با کمی تسامح گزارش جناب را می‌خوانیم:
حاج سید حسن واعظ کاشی اصلا اهل کاشان، در اصفهان متأهل و متوطن و دارای خانوادة بزرگی گردید. سال‌ها با احترام و طرف ارادت مردم بودن، به منبر و موعظه اشتغال داشت. مخصوصاً چد سال در اواسط [عمر] که علاوه بر شخص اوّل واعظین اصفهان بودن، دارای مقام اعیانیت شده بود.
حاج سیّد حسن قد بلند و بدن فربه و ریش انبوه و چشم‌های درشت و خوش سیما، بسیار آرام حرکت می‌کرد و با وقار بود که روی هم رفته، هیبت او جلب توجّه عامه را به خود می‌کرد. تربت مخصوصی داشت، اغلب عدة زیادی از مردم اصفهان درب منزل او حاضر بودند و جهت استشفای مبتلایان خود می‌گرفتند. این عمل مخصوص او علّت دیگری از اسباب شهرت او شده بود.  نیز جمعة آخر ماه رمضان، دعایی جهت مایه کیسه تدارک می‌کرد و موقع تقسیم او به مردم، در هر مسجد و معبری که او می‌گذشت هنگامه برپا می‌شد.[9]
وعظ، شغل رسمی او بوده و به این فن در اصفهان، تهران و عتبات شناخته شده بوده است. به همین دلیل نیز ناصر الدین شاه به او لقب سلطان الواعظین می‌دهد.[10] از مجالس وعظ او مواردی را سراغ داریم از جمله رمضان 1305 وی در تهران سخنرانی می‌کرده که به آن اشاره خواهیم کرد.
اما جناب در این باره به نکته‌ای اشاره می‌کند که مفید است:
منابر رسمی او منحصر بود به ذکر اخبار و اغلب، دو سه ساعت مدّت صحبت او می‌شد بالای منبر. در اغلب منبرها که موضوع اخلاق بود یک مثالی به یک نفر از علما یا بزرگان معروف وقت در اصفهان می‌گفت که برای وهن و سرشکستگی آن شخص، زیاده مؤثر می‌گردید. به این مناسبت نوع اشخاص با اسم و رسم اصفهان، زخم زبانی این واعظ معروف را داشتند و همیشه با او به ملاحظه سلوک می‌کردند.[11]
 
ماجرا چه بود؟
ظل السلطان با اعمال نفوذ در دربار و پیشکش‌های مداوم به «شاه بابا»[12] توانسته بود حکمرانی مناطق زیادی از ایرن آن روز مانند اصفهان، فارس، یزد و نواحی غربی را به دست آورد. او برای اثبات شایستگی خود و بر طرف کردن معضلات راه‌های مختلفی را می‌پیمود.
ظل السلطان در اصفهان به گونه‌ای پیش رفته بود که کمی بعد ناصرالدین شاه را بیمناک کرد و باعث شد به علت گزارش‌های مختلفی که مخالفان ظل السلطان به دربار داده بودند شاه بابا دست او را از همه جا کوتاه کند و فقط در اصفهان محصور کند؛ امری که برای او خیلی گران تمام شد.
در این اوج قدرت، یکی از راه‌های ظل السلطان و رایج در بین سلاطین، استفاده از تفاوت نظرهای علما و متنفذین بود. در این گونه موارد نیز طرف کسی را می‌گرفتند که با دربار مهربان‌تر بود، یا به طرفداری از کسی بر می‌خاستند که می‌توانست قدرت رقیب‌شان را در آن منطقه کم کند. دخالت، ایجاد فضای رقابت، دسیسه چینی و تحریک کردن اطرافیان علما از جملة این موارد بود.
ظل السلطان در همین زمان به علت بسط حکومت مستبدانه و انواع نیرنگ، در اصفهان مخالفان بزرگی از علما داشت. اما کاشانی طرفدار نیابت عرفی سلطنت و در اصفهان حکومت ظل السلطان بود، از طرف دیگر به گفتة جناب، علما نیز از زخم زبان‌های او برکنار نبودند. این‌ها انبار باروتی بود که منتظر یک جرقه بود. به گفتة مهدوی در سال 1295 و به گفتة جابری سال 1300 این اتفاق افتاد. اما با ملاحظة متن رسالة مواعظ حسنه و وقایع دیگر و نامه‌های پس از آن برمی‌آید که این واقعه در سال 1304 اتفاق افتاده است.[13]
وی در این رساله به نوعی نیابت برای سلاطین قائل شد که از طرف امام زمان علیه السلام به آنها تفویض شده بود. کاشانی همان دیدگاه ملا علی کنی را مطرح کرد اما چون نتوانست خوب تقریر کند برایش دردسر آفرین شد. وی در تمام این رساله می‌خواهد بگوید که امور روزمره و عرفی مردم از طرف امام زمان به سلاطین واگذار شده و شرعیات و هدایت خلق و به طور کل امور دینی به علما واگذار شده است.
کاشانی در مواعظ حسنه پیش‌تر رفت و جانب سلاطین را بیشتر گرفت. وی عقیده داشت همان طور که سلاطین در امور دینی دخالت نمی‌کنند، علما نیز نباید در امور مملکت داری و سلطنت دخالت کنند، زیرا این امر باعث تشویش خاطر سلطان می‌شود.
مطرح کردن نیابت برای سلاطین اصلی‌ترین ایراد مخالفین او بود. طرح مسألة نیابت نیز از آیة ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ سرچشمه می‌گرفت. در بین شیعیان هنگام تفسیر این آیه، منظور از اولوا الامر را امامان معصوم - علیهم السلام - می‌دانند که در زمان غیبت علما از طرف امام نیابت دارند و بحث تقلید و ولایت فقیه مطرح می‌شود. اما در بین اهل سنت اولوا الامر که در آیه دستور به اطاعت از آن داده شده را سلطان می‌دانند و در اندیشة سیاسی آنها سلطان و زمامدار مسلمین اولوا الامر است حتی اگر جائر باشد و نباید بر او خروج کرد.
در بین عرفا نیز بحث ولایت بسیار مطرح است و یکی از پایه‌های اصلی اندیشة آنها را تشکیل می‌دهد. در دورة قاجار با وضعی که صوفیه داشتند و چرس و بنگ آنها را به عوالم بالا می‌برد بعضی هزیانها نیز در بینشان پیدا شد. با مفهوم موسع ولایت که آنها در نظر گرفته بودند شاه مصداق اولوا الامر بود. البته قبل از آنها در دورة صفویه نیز این اندیشه از طرف قزلباشان مطرح بود اما صوفیة زار و نحیف دورة قاجار مثل موارد دیگر آن را از بین برده بودند.
در این دوره به نام سید محمد حسن کاشانی مطرح کردند که گفته است منظور از اولوا الامر در این آیه، ناصر الدین شاه و ظل السلطان هستند.[14] حال یا این که علما از سخنان او چنین برداشت کردند و یا آن چنان که خود او می‌گوید به نام او برساختند و اصلاً چنین حرفی نزده بود. چنان که در سراسر مواعظ حسنه نیز ما به چنین مطلبی بر نمی‌خوریم.
برای آشنایی بهتر با اندیشة کاشانی چند پاراگراف این رساله که دیدگاه اصلی او را مطرح می‌کند، می‌آوریم. این رساله هنوز چاپ نشده و آنچه می‌خوانید بر اساس نسخة صارم الدوله، فرزند ظل السلطان است که اکنون در کتابخانة فرهنگ اصفهان نگهداری می‌شود. وی در بخشی از آن می‌گوید:
«پس جان و مال و ناموس خلق از جانب آن مولا ارواح العالمين فداه سپردة سلطنت غراء است و اصول و فروع و سنن شرعيه سپرده علماء ملت بيضاء است، چنانچه سلطان را در سپرده علماء مداخله و تصرفي نمي‌باشد، علماء را هم لازم است كه در سپرده سلطنت مداخله و تصرفي نبوده باشد، ﴿فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُمْ مَا حُمِّلْتُمْ وَإِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ [29] چنانچه سلطنت را لازم است كه علماء ملت را تقويت نمايد امناء ملت را هم لازم است كه ميل خاطر خورشيد مظاهر سلطنت را رعايت فرمايند.
چنانچه سلطنت را در كتب اربعه امناء ملت تهذيب و استبصار و فقيه و كافي مداخله و تصرفي نيست بر خلاف سلاطين خارجه بايد امناء ملت را هم در اصول دولت كه خزينه و لشكر و حكومت و دفتر است مداخله نباشد كه ﴿ قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ﴾ چنانچه سلطنت را در فتاوي علماء ملت چون و چراء نيست امناء ملت را هم بايد در احكام صادرة از مصدر سلطنت لم و لا [30] نسلمي نباشد كه ﴿ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا﴾ چنانچه سلطنت را در اجازه دادن مجتهدين بحث و ايرادي نيست، امناء ملت را هم در نصب حكام و ضبّاط بايد ليّت و لعل نباشد كه ﴿ لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾ 
جهان مرآت حسن شاهد اوست   فشاهد وجهه في كل ذرات
چنانچه سلطنت مركز، عوام را بر امناء ملت ترجيح ندهد و نشوراند علماء ملت هم بايد اين قاعده را مرعي دارند و هرگز خود را دخيل امر غوغا و بلوا و خيالات فاسدة اجامره و اوباش و اراذل و قلاش ننمايند [31] كه ﴿ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا﴾
كاين نه مردانند اينها صورتند   مردة نانند و كشته شهوتند
و اسباب ملالت خاطر خورشيد مظاهر سلطان زمان خود نكردند و ملاحظه كنند كه اهل كفر و شرك سلاطين خود را چه قدرها اطاعت و حرمت دارند. پس اهل ايمان، خود را كمتر از آنها نشمارند.»
وی در جای دیگر سلطنت قاجار را به نیابت از امام زمان علیه السلام می‌داند. همین نکته یکی از مواردی است که بر او ایراد گرفتند:
«اين سلطنت مخصوصه را نيابت از حضرت حجت الله علي العالمين است و علماء ملت كه هم نائب آن خلاصة آل طه و يس‌اند بايد با يكديگر متعاضد بوده باشند كه از روي اتفاق جهان مي‌توان [28] گرفت.»
وی در چندین مورد به علما انتقاد می‌کند که چرا جانب سلطان را رعایت نمی‌کند. از جمله در جایی می‌گوید:
«و چگونه عالم عاقل، رضاجوئي چند نفر عوام جاهل را بر رضاي خواطر مبارك سلطان مذهب خود كه امروز نائب به حق حضرت حجة‌ الله علي العالمين است مقدم مي‌دارد!» [47]
کاشانی علما را نصیحت می‌کند که زمام امور رعیت و سلطنت را به سلطان واگذار کنند و در این امر دخالت نکنند:
«پس بر امناء [49] شرع لازم است كه زمام مملكت و فرمان فرمائي رعيت را به دست آن كه حضرت حجة الله او را به منصب والاي سلطنت و خلافت و حكمراني گماشته است واگذارند».
به هر حال کاشانی در حیطه‌ای حساس وارد شده بود، نسبت نیابت دادن امام معصوم علیه السلام به سلاطین قاجار و خود به خود به ظل السلطان امری بود که برای بسیاری از علما و حتی مردم عادی قابل پذیرش نبود. وی می‌خواست اندیشه‌ای را که در نظام اندیشگی شیعه نبود و در بین اهل سنت و بعضی از صوفیه رایج بود، وارد اندیشة سیاسی شیعه کند، در حالی که چنین چیزی برای علما و فقها قابل پذیرش نبود و مردم نیز دیگر از سلطنت قاجار و به ویژه ظل السلطان در اصفهان به تنگ آمده بودند و برایشان قابل هضم نبود.
آنچه از این رساله برمی‌آمد و شاید مقداری تحریکات بیرونی و تبلیغات آن زمان، افزون بر آن که مردم اصفهان دیگر از ظل السلطان و عمال او به تنگ آمده بودند و مواعظ حسنه داشت آنها را تطهیر می‌کرد، باعث شد که سه یا چهار نفر از علمای اصفهان حکم به ضلالت و کفر سلطان الواعظین بدهند. از کسانی که حکم به کفر او دادند سه نفر را می‌شناسیم که در صدر آنها باید از سید محمد باقر چهارسوقی مشهور به صاحب روضات نام برد. دو نفر دیگر محمد حسن نجفی و سید علی اکبر فال اسیری بودند.
صاحب روضات الجنات (1226- 1313) از علمای برجسته و مقدس اصفهان بود که در نهایت تقوا و ورع می‌زیست[15] و بنا به گفتة خود با دستگاه ظل السلطان رابطه‌ای نداشت و از او چیزی نمی‌خواست.[16] وی پس از انتشار مواعظ حسنه حکم به کفر او داد. صاحب روضات فردی اهل ادب بوده و چنان که می‌نویسند حتی در فتاوای خود سعی می‌کرد جملات و کلمات آهنگین و مسجع به کار برد. وی در فتوایی یک سطری چنین نوشت: «این سید کاشی، مشغول به دین تراشی، یا در متن کفر است یا در حواشی».[17]
میرزا محمد حسن نجفی (ح 1237- 1317) نیز از جمله علمای برجسته و متقی اصفهان بود. وی فرزند آقا محمد علی هزارجریبی نجفی (مدفون در امامزاده سید علی اکبر شهرضا) بود. گفته‌اند میرزای شیرازی اعتقاد تامی به او داشته و اهل اصفهان هر وقت از ایشان سؤال می‌کردند که به چه کسی رجوع کنند؟ می‌فرمودند: به میرزا محمد حسن نجفی.[18] ظل السلطان هر کار کرد نتوانست پس از 30 او را کنترل کند. وی نیز از کسانی بود که حکم به کفر کاشانی داد.
سید علی اکبر فال اسیری (1256- 1319) فردی شناخته شده است.[19] روحانی انقلابی و تند و تیزی که برای قاجاریه مشکلات زیادی درست کرد. وی در ماجرای تحریم تنباکو نقش مهمی ایفا کرد. فال اسیری در سال 1304 در ماجرای گرانی و عدم مرغوبیت نان، رهبری اعتراضات مردمی را به عهده گرفت و به دستور ظل السلطان به همراه قوام الملک به اصفهان احضار شد. جناب دربارة اقامت او در اصفهان و نقش آفرینی در ماجرای تکفیر کاشانی چنین می‌گوید:
«انتشار این رساله در اول امر، علما را مهیج کرد که بر ضد حاج سید حسن کاشی کلماتی بگویند و بنویسند. و مخصوصاً در این وقت حاج سید علی اکبر فال اسیری شیرازی را که از علمای طراز اول شیراز بود و از شیراز تبعید ساخته بودند به اصفهان، به سبب یک نهی از منکر و جلوگیری که خواسته بود از کارهای عمال حکومت اصفهان در شیراز بنمایند، و این سید ایام ماه رمضان در اصفهان منبر می‌رفت و شرح مظالم حکومت‌ها را عموماً، و آنچه سر خود او آمده بود خصوصاً بالای منبر می‌گفت، و جمعیت فوق العاده همه روزه پای منبر او حاضر می‌شد، و وقتی که سید مصائب خود را روی منبر ذکر می‌کرد صدای ضجة مردم به اطراف شهر پراکنده می‌شد و انتشار این خبر در طهران برای حکومت اصفهان، اشکالاتی فراهم ساخته بود. روی منبر مطالب این رساله را دست گرفته با حالت ناله و گریه که: دیگر اثری از شریعت باقی نگذاشتند و این رساله بر خلاف قرآن نوشته شده و صاحب این رساله فلان و بهمان است از تکفیر و الحاد و زندقه».[20]
افزون بر موارد بالا باید به یاد داشته باشیم که 20 سال پس از آن مشروطیت در ایران به بار نشست. مردم کم کم آگاه شده بودند و حکومت مستبدانه قاجار را نمی‌پذیرفتند. رساله مواعظ حسنه مردم و علما را از انتقاد به سلطان و حاکم اصفهان منع می‌کرد. جناب در این باره می‌گوید:
«خلاصه این که با وجود نداشتن قانون، جهت جلوگیری اعمال مستبدانة حکام، اگر مختصر اقدامی از علما ظاهر می‌شد در مقابل کارهای بی‌باکانة حکومت و اعضای او، ملول این رساله این بود که این قدر اقدام را هم علما نکنند و مستبدین در امور خود آزاد باشند».[21]
شاید یکی دیگر از عوارض رسالة مواعظ حسنه این بود که کاشانی در مقابل امر به معروف و نهی از منکر ایستاده و علما و مردم را از امر به معروف و نهی از منکر علما بازداشته است. همین امر باعث شد که وی بعدها رساله‌ای نیز دربارة امر به معروف و نهی از منکر بنویسد.[22]
 
دربارة نامه‌ها
جنجالی که در اصفهان به پا شد، به کاشان، تهران[23] و عتبات عالیات نیز کشیده شد. در تهران ملا علی کنی به علت رابطة قبلی با کاشانی و گویا اشاره‌ای قبلی دربارة مواعظ حسنه، تلاش زیادی کرد تا کاشانی را از این اتهام تبرئه کند. وی نامه‌های زیادی به علمای اصفهان و عتبات نوشت. به علت رعایت اختصار، فقط نامه‌ها می‌آید. تحلیل و بررسی نکته‌های آن مجالی دیگر می‌طلبد.
نامة اول، نامه‌ای است که ملا علی کنی به صاحب روضات نوشته و تلویحاً از ایشان می‌خواهد که جبران مافات کند. اصل این نامه نسخه‌ای است به شماره 25 /49 موجود در کتابخانة آیت الله گلپایگانی قم. بقیة نامه‌ها از روی نسخه‌ای است در اصفهان به شمارة ....... متعلق به استاد علامه سید محمد علی روضاتی - حفظه الله – که از طریق استاد جعفریان تصویر آن در اختیار بنده قرار گرفت[24] و از محضر هر دو کمال تشکر را دارم. نامه‌هایی که در این نوشتار آمده، بخشی از آن نسخه است و نه تمام آن. 70 برگ ابتدایی نسخه، رسالة امر به معروف و نهی منکر کاشانی است و نامه‌ها از برگ 71 شروع می‌شود.
 
 


مواعظ حسنه
حجة الاسلاما! نائب الاماما! متع الله المسلمين بطول بقائكم. سلام من سلام ذي الجلال ذوي الاكرام بر ذي المعالي علي من ان رقمت له مديحاً كلان دون رتبته مقالي.
و بعد السلام و الثناء، انه القي اليّ كتاب كريم. و كنت لمن فدي بذبح عظيم. وبشر بغلام حليم و كان الفاظ الصحيفة [1] برطوباتها انهار العلوم بعذوباتها بافواجها بحار الحق بامواجها و ايم الله انّ طباعها من نعيم و ان مزاجها من تسنيم و هي كالورد لولا مرارته بل كالمسك لولا فارته و كادت حمامه النفس تطير من وكرها شغفا و اهتزازاً و تستطار الي عالمها شوقاً و هزازا و لعمري قد ترويّت ولكن لفط ظمأي ما ارتويت فاقررت بوروده علينا و ازددت بوفوده نصرة و زينا لا اقسم بمن خلقني و ربّاني و اطعمني و ريّاني، اني اسئل الهل صباحاً و مساءً التشرف بخدمتكم و الفوز بصحبتكم و ان [2] قرت عيني بطلعتكم و قد صرتُ بحيث اصبح اتكثر تعلقاً و امستي الوفر تشوقاً فازداد شوقاً اليكم ادانا بعدوان و اتمني الفوز لديكم زماناً بعد زمان فما تنفستُ محزوناً و لا فرحاً الا و ذكرك مقرونٌ ؟؟؟؟؟؟؟؟ و اسئل الله جلت نعمته و عظمت منته،‌ ان يمن عليّ في عافيته بشرف لقائكم و ادامة عافيتكم و بقائكم و ان يزيدكم عمراً و فضلاً و علماً و قدساً و يقيناً و يرحم الله عبداً قال آمينا.
اگر چه شخص وجود مبارك مستور از انظار انام، ولي در ثمرات وجود چون وجود مبارك خضر عليه السلام است. [3] وجود مبارك در اين زمان نمك مانده، شريعت چنانچه عدد اسم مطابق با اين نعمت است، چنانچه اگر وجود نمك نبود، جميع مزاج‌ها فاسد و بازار صحت كاسد بود. هرگاه اثر وجود مبارك نبود،‌ مزاج علماي شرع عليل و زبانشان كليل بود. در اذن مراجعت جناب شريعتمآب ملاذ الاسلام، قبلة الأنام سيد العلماء الاعلام و الفقهاء الكرام از حضور مبارك بندگان والا شاهنشاه زاده اعظم اجل اكرم روحي فداه كه امروز وجود مباركش مايه رواج ملت و قوام دولت و توجهات خاطر خطيرش موجب رواج شريعت و شكوه سلطنت است [4]
چنان لطف خاصش با هر تن است   كه هر بنده گويد خداي من است
و لايزل از قوت بخت و اقبالش اسبابي فراهم مي‌آيد كه هر عالم متقي پرهيزكاري در هر بلدي از ممالك محروسه ايران بوده باشد، شرف تشرف به آستانه مباركه اين شاهنشاه‌زاده اعظم – روحي فداه- به جهت او حاصل آيد و بر مراتب دعاگوئي و ثناخواني هزار بر هزار بيفزايد؛
محالست گر سر بر اين در نهي   كه باز آيدت دست حاجت تهي
و هر وقت اذن مراجعت دهند خود از رفتن ابا و امتناع نمايند،‌ چنانچه [5] در حديث وارد است از كمال ملاطفت و مهرباني كه از شاه ولايت نسبت به ايتام كوفيه ملاحظه مي‌شد، اطفال با پدر تمناي مرگ آبا مي‌نمودند كه به دامن شاه ولايت بنشينند و دست خيبرگشا بر سر و صورت آنها كشيده شود. مصداق اين مقال حقيقت حال علماء ممالك محروسه ايران است كه از خداوند سبحان تمني دارند كه به فساد مفسدين و اغراض حاسدين مقصر حضور مبارك شاهنشازاده سعادت قرين گردند و به دربار معدلت مدار حاضر شوند و مورد اين همه الطاف [5] و اشفاق ملوكانه و مراحم خسروانه گردند، چنانچه جناب شريعتمآب قبلة‌ الانام آقائي آقا سيد علي اكبر شيرازي حالشان چنين است. در كمال خوشي و عشرت و فراغت به دعاگوئي مشغول‌اند، با وجودي كه قضيه هايله فارس مصداق لا ينفعهم شفاعة الشافعين و ليس لهم صديق رحيم بود زيرا كه
 
تخمه‌هاي فتنه‌ها كو كشته بود   آفت سرهاي ايشان گشته بود
ولي هر گاه محض خاطر فيض مظاهر كه مصداق «سبقت رحمته غضبه» است كه
رفته است آواز عدلش در جهان   كه معطر شد زمين و آسمان[7]
اعني شاهنشاه زاده اعظم اجل اكرم - روحي فداه - و آن توسطات بلانهايت كه از حضور عدالت ظهور فرمودند كه
پادشاهي كن به ما رحمت نما   چون كه مرغي را نيازارد هم
پادشاهي كن ببخشا اي كريم   اي رحيم بن رحيم بن رحيم
عف كن زين بندگان حق پرست   عفو تو از سخط تو اوليترست
معلوم مي‌شد (ولو ان للذين ظلموا في الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به سوء العذاب) علاج اين واقعه نمي‌شد.
يستوجب العفو الفتي اذا اعترف   ثم انتهي عما اتاه و اقترف [8]
لقوله: قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ ولي پس از قرائت كتاب مستطاب كه مصداق (هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق) بود در آن مجلس فيض و رحمت تمام فرمايشات حجة الاسلام حجت شد بر تمام علماء اعلام كه سركار حجة الاسلام كه شيخ الطائفة و رئيس السلسلة هستند تعيين تكليف خود و سايرين را به دعاگوئي فرموده‌اند و بس. پس علماء را مداخله به امر سلطنت و حكومت رأي رئيس علماء شريعت است كه «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» و ناپسند خاطر پيشواي ملت است كه [9] «فَمَنْ تَوَلَّىٰ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»
پيمبر كسي را شفاعت‌گر است   كه بر جاده شرع پيغمبر است
پس فرمايشاتي فرمودند كه لازم شد به عرض حضور مبارك برسانم و آن كلمات حكيمانه و فرمايشات ملوكانه و نصايح بوزرجمهرانه كه از زبان گهربار و بيان جواهر نثار فرمودند:
گر ز اسرار سخن بوئي بري   من سخن گويم چو زر جعفري
كه مرا بخريده‌اند اهل جهان   كز همه عاقل‌تري تو اي فلان
لهذا اين اقل دعاگويان و اضعف فدويان به خامة بريدة زبان و بيان حقيقت [10] ترجمان معروض حضور نائب اعليحضرت صاحب العصر و الزمان مي‌دارم:
گر چه قرآن از لب پيغمبر است   هر كه گويد حق نگفت او كافر است
كه خلاق جهان و مصور بني نوع انسان انتظام عالم امكان را به دو سلسله از بندگان مقرر و مقدر فرموده، اول سلسله سلاطين كه امين الله في الارضين اند و دويم علماء كه در زمان غيبت حجت بر امت سيد المرسلين اند كه افضل ما من الله علي عباده ملكٌ عادل و عالم عامل
پادشان مظهر شاهي حق   عارفان مرآت آگاهي حق
كه اين دو سلسله وجودشان [11] مايه قوام عالم و عيش بني آدم است، اما مقام سلطنت تقدم دارد به جهت آية وافي هدايه (اني جاعل في الارض خليفه) و كريمه (يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ)
پس  خليفة ساخت صاحب سينه‌اي   تا بود شاهيش را آئينه‌اي
و بديهي است كه كالبدش را اول روح دمند و بعد عقل دهند، هر گاه روح نباشد،‌ عقل نخواهد بود، پس دولت و ملت اخوان توأمان و رفيقان لايفترقانند:
عقل با عقل دگر دوتا شود   نور افزون گشت و ره پيدا شود
و در دين خاتم پيغمبران كمتر وقتي بوده كه سلطنت و ملت در [12] مذهب و طريقه حقه با هم متحد باشند ظهور اين نعمت و بروز اين رحمت از بدو سلطنت عليه صفويه تا كنون كه حد شباب دولت جليله قاجاريه است در ايران شايان گرديد كه اين سلسله نبيله و دولت جليله رونق آرايان خورنق جهان آرائي و رنگ افزايان اورنگ كيهان پيرائي «و هم شموس السناء و بدور السماء، غيوث الندي و ليوث الوغي، مهج الحياء لجج العطا» مهين شهرياران فرخنده نژاد و بهين پادشاهان خجسته ميلاد، فرمان فرمايان با داد و دهش روزگار، [13] سلاطين ستوده روش و منش قاجار – خلد الله ملكهم و ابّدالله دولتهم- سيّما غره ناصيه سلطنت و دره صدف دين و دولت، مالك رقاب امم، قادح زناد داد و كرم، طليعة بخت و اقبال، شريعة بذل و نوال، منهاج قويم خلافت و صراط مستقيم سلطنت مبشر بشر و فرح، منشر حزن و ترح[25] ، نعيه عظمي منيه كبري، طراز جامه خسرواني،‌ آغاز بارنامه قهرماني، ماه رايت گيتي پادشاهي و كتابه علم شاهنشاهي، طراح نگارخانه چهار بازار شهود، سباح هفت دريا [14] عوالم جود و وجود، محمود ملائك افلاك و محسود ساكنين آب و خاك، مهر ديهيم عرش اورنگ، و سپهر اقليم عقل و فرهنگ فلك را بلندي و مدار و زمين را ارجمندي و وقار، المتوّج بالمجد الاثيق و المتأجج بالرأي الوثيق، البدر في الجحفل و الشمس في المحفل، مهجة الفضل البارع، بهجة العلم القارع، جبهة الفخار في الأسلاف و سنام الفخر في الاخلاف، الراكب في كوفان العز و و النسب، الراقي في مُصاص المجد و الحسب، ميمون التقية [15] حسن الكسينة مبارك الطّاير، محمود المآثر، الذي كان في سماء الشرف كالضّيا و في الارض الحياء كالسماء، متوج بالمعاني فوق هامته و في الوغي ضيغم في صورة القمر، المنصور من الله الواحد القهار، السلطان الناصر الدين شاه القاجار - خلد الله ملكه و ابد الله دولته - كه شبستان ملك دارائي را سراجاً وهّاجاً و بوستان شهرياري را مآءً ثجاجاً گشت و پاية عرشه جلال را بر فراز عرش گذاشت و ساية كسي اجلال را بر فرق مهر انداخت
بلغت سماء المجد [16] عزّاً و رفعة   رويداً فما فوق السماء بمنزل
ساية خورشيد بيني تا كه بيني آفتاب
و به مدلول «لوكان شيء يشبه الربوبية لقلت الحوي» در سماحت طبع و سعة صدر و موهبت بي منت و عطيت بي ضنت آفتاب بزرگ بخشش نسبت با جود يمين و نور جبينش خوردتر از ذره و سحاب درياريزش با كف كريم و بذل عميمش كمتر از قطره‌اي
گر يك بخار بحر كفش بر هوا رود   تا روز حشر ژالة زرين دهد سحاب
هيچ تن از مردم ايران از عبد حبشي و سيد قرشي و بليد[26] باقل [17] و لبيد كامل به جاي نمانده، جز آن كه نامش در جريده روزي خوارنش ثبت افتاد و مستمري و وظيفه ملعومه‌اش مقرر و مرسوم گشت و از درياي مكرمت و بذل عاطفتش كاس بينحس و جرعه ناب نوشيد و از خزان نعمت و سفره بي مضايقه‌اش لقمة پي وحشت عسس و شهد پي زحمت مگس چشيد و به طغراي غرّاي «تخلقوا باخلاق الله و انك لعلي خلق عظيم» كه
من نديدم در جهان جستجو   هيچ اهليت به از خلق نكو[27]
در مكارم اخلاق و محامد اوصاف و خجستگي خوي و گشادگي روي چون عنبر سار و عبير بويا، [18] و يك چمن گل و صد خرمن سنبل و نازك‌تر از نسيم ارديبهشت و لطيف‌تر از هواي خرم بهشت است
نسيم گل چو به خلق تو نسبتي دارد   به صد زبان بستايد هزار دستانش
و به آية وافي هداية « إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ» به ملكة راسخة عدل و بصفت زنجير عدل نوشيرواني كه «فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ» گرداگرد مغارب و مشارق جهان كشيد و به سجية مرضيه داد و معدلت سايه چتر سليماني
كالسليمان در ميان زاغ و باز   لطف حق شو، با همه مرغان بساز
بر مفارق انس [19] و جان گستريد
و اطلع شمس العدل من افق العلي   و للعدل من بعد الخفاء وضوحٌ
تا وقت نشر صيت معاليش منتشر   تا روز حشر دولت عاليش پايدار
افراد عباد از عرب و عجم وترك و ديلم و رومي و زنجي و نوبي و حبش در ناحية آسايش و آرامش و نوش بي نيش و عيش بي طيش و امنيت خيال و فراغت بال بياسودند و اهالي بلاد از عالم و عامي و عالي و داني در سايه خصب نعمت و رغد معيشت و گنج بي رنج و شهد بي شرنگ و ترفية حال و توجيه آمال آرميدند، هيچ [20] تن با هيچ تن، اگر چند مكثر طي و قاروني غبني با مقلي مسكين و معيلي مستكين زياده روي و فزون طلبي ودست‌اندازي و بلند پردازي نتواند نمود.
و العدل مد علي الأنام جناحه   فعلي الحمامة لا يصول الأجدل
در پناهش آب را ز آتش نيابي كينه جوي   در جوارش باد را با خاك بيني مهربان
در اجراي حدود و استيفاي حقوق و كيفر گناه و مكافات عقوق ولي را با مولي و مملوك را با مال و تابع را با متبوع و مطاع را با مطيع و امام را با مأموم و واعظ ر ا با مستمع در يك سلك منسلك و به يك رشته [21] منخرط ساخته، و در يك خط يك داره و سطح يك نقطه نشانده كه (وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا) و لا شفاعة في الحدود، فرمايد و در پاداش خدمت و جزاي طاعت و دستمزد حرفت و اجر هر گونه صنعت حافد را با محفود و حاسد را با محسود و خادم را با مخدوم و حاكم را با محكوم به مدلول (وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ) به يك مقياس نسنجد و در يك قسطاس نگذارد بلكه (مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا) (وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) هر يك را ده چندان بخشد.
باز باش اي باب رحمت تا ابد   بارگاه ما له كفواً احد [22]
همانا خداوند عادل از اين روي گوهرنژاد او را معدن اسرار سلطنت ساخت و اختر نهاد او را مطعل اقمار دولت كه «كل مولودٌ يولَدُ علي فطرة الاسلام» و محيط محوطه جهان و مدير مدار عرصه امكان داشت و ملك را بر او بپايانيد و روزگار اقتدار او را به درازا كشيد كه (وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ)(و بالعدل قامت السموات و الارض).
عدل شه پاسبان دولت اوست   بذل او قهرمان ملكت اوست
پس شكرگذاري اين نعمت عظمي و عنايت كبري بر عموم عباد و لا سيما علماء [23] با تقوي و سداد لازم است كه (مَا يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذَابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَآمَنْتُمْ)
شكر منعم واجب آمد از خرد   ور نه بگشايد در خشم ابد
و از مراتب شكرگذاري دعاگوئي و ثناخواني ملت است، در دوام و قوام و استحكام دولت.
از يمين عرش آمين مي‌كند روح الأمين   چون دعاي پادشاه دين و دولت مي‌كنم
و بديهي است كه ترويج شريعت و ملت از دولت و سلطنت است و ترويج‌هائي كه اين سلسلة جليلة قاجاريه از طريقة حقة جعفريه نموده‌اند، چون خورشيد درخشان و ماه تابان [24] كه محتاج به شرح و بيان نمي‌باشد.
بنگر به چشم فكر كه از عرش تا به فرش   در هيچ بنده نيست كه سري عجيب نيست
از عمارات مباركات كه از امارات خيرات است در همة بلدان ايران از مساجد و مدارس و تعميرات روضات مطهرات از دروب مرصّعه به جواهر و صناديق مكلله و ايوان‌هاي مذهبه و گنبدهاي مفروشه به خشت طلا
ز چوب طوبي اين را ساخته در   ز خاك جنت آن را كرده ديوار
و زينت‌هاي ساخته از لعل و گهر و پرداخته از سيم و زر و ايوان‌ها و رواقها [25] و صحنها كه به جهت اعلان شعائر اسلام و اعلاي اعلام شريعت سيد الانام تركيب بنا و ترتيب اهداء يافته كه از پنجاه كرور متجاوز است و تصنيف كتب و رسائل و تأييد علماء عامل و ترويج شريعت غرّاء و تأييد ملت بيضاء و ترويج تعزيت داري جناب سيد الشهداء و ترغيب خلق به خدمت گذاري آن مولا ارواحنا له الفداء اظهر من الشمس و ابين من الأمس است.
آسمان در دور ايشان جرعه نوش   آفتاب از جورشان زربفت پوش
و رواج مذهب منيف جعفري و مزاج [26] ملت حنيف اثنا عشري كه پس از صاحب شرع مبين و پيشوايان دين مبين صلوات الله عليهم اجمعين به اغلوطه جمعي از عبده هوا و كفره هدي كاسد و فاسد شده بود كه از دولت صفويه نظام گرفت و پس از مرور ايام از انتظام افتاده، بدان سان كه ارباب تواريخ و سير ثبت كتب و زبر نموده‌اند. نخست احياء مراسم شريعت غراء و ابقاي قواعد ملت بيضاء را سر دفتر فوزنامه دولت و اقبال خود ساختند و رونق و رواج و اصلاح مزاج دين و ملت جهدي بليغ و جدي موفور مبذول [27] داشتند و اذمه اسلام در كف كفايت علماء اعلام نهادند و از جهت علماء و صلحاء و اتقياء و ازكياء و فقراء و ضعفاء و ايتام و ذريه سيد الأنام دو كرور مؤنه و مدد معاش مقرر و مستمر فرمودند و جل اين فيوضات و سعادات و كل اين خيرات و مبرّات و مجموع اين عنايات از جهت آنست كه اين سلطنت مخصوصه را نيابت از حضرت حجت الله علي العالمين است و علماء ملت كه هم نائب آن خلاصة آل طه و يس‌اند بايد با يكديگر متعاضد بوده باشند كه از روي اتفاق جهان مي‌توان [28] گرفت. چنانچه شريعت پيغمبر (ص) با ذوالفقار حيدر قرين هم بودند كه (سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ).
چون ستاره با ستاره شد قرين   لايق هر دو اثر زايد يقين
پس جان و مال و ناموس خلق از جانب آن مولا ارواح العالمين فداه سپرده سلطنت غراء است و اصول و فروع و سنن شرعيه سپرده علماء ملت بيضاء است، چنانچه سلطان را در سپرده علماء مداخله و تصرفي نمي‌باشد، علماء را هم لازم است كه در سپرده سلطنت مداخله و تصرفي نبوده باشد، (فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُمْ مَا حُمِّلْتُمْ وَإِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا) [29] چنانچه سلطنت را لازم است كه علماء ملت را تقويت نمايد امناء ملت را هم لازم است كه ميل خاطر خورشيد مظاهر سلطنت را رعايت فرمايند.
چنانچه سلطنت را در كتب اربعه امناء ملت تهذيب و استبصار و فقيه و كافي مداخله و تصرفي نيست بر خلاف سلاطين خارجه بايد امناء ملت را هم در اصول دولت كه خزينه و لشكر و حكومت و دفتر است مداخله نباشد كه ﴿ قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ﴾ چنانچه سلطنت را در فتاوي علماء ملت چون و چراء نيست امناء ملت را هم بايد در احكام صادرة از مصدر سلطنت لم و لا [30] نسلمي نباشد كه ﴿ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا﴾ چنانچه سلطنت را در اجازه دادن مجتهدين بحث و ايرادي نيست، امناء ملت را هم در نصب حكام و ضبّاط بايد ليّت و لعل نباشد كه ﴿ لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾ 
جهان مرآت حسن شاهد اوست   فشاهد وجهه في كل ذرات
چنانچه سلطنت مركز عوام را بر امناء ملت ترجيح ندهد و نشوراند علماء ملت هم بايد اين قاعده را مرعي دارند و هرگز خود را دخيل امر غوغا و بلوا و خيالات فاسدة اجامره و اوباش و اراذل و قلاش ننمايند [31] كه ﴿ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا﴾
كاين نه مردانند اينها صورتند   مردة نانند و كشته شهوتند
و اسباب ملالت خاطر خورشيد مظاهر سلطان زمان خود نكردند و ملاحظه كنند كه اهل كفر و شرك سلاطين خود را چه قدرها اطاعت و حرمت دارند. پس اهل ايمان خود را كمتر از آنها نشمارند كه ﴿ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ﴾ بيا به دور تو گردم تعصب از دين است، [28] و رضاجوئي عوم كالأنعام را بر ميل خاطر فيض مظاهر سلطان زمان خود مقدم [32] ندارند تا هم عقل جماعت يهود كه ﴿ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَىٰ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ﴾ بودند،‌ نباشند و سرور قلب مبارك فرمان فرماي مملكت خود را بر هواي نفس و خيالات فاسدة الواط و اشرار نفروشند
هر كه او ارزان خرد ارزان دهد   گوهري طفلي به قرص نان دهد[29]
تا مصداق ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ نباشند و هر اميد و تمنائي دارند از سلطان خود داشته باشند كه ﴿ أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾
گفت اليس الله بكاف عبده   تا نگردد بنده هر سو حيله جو
و در جواب عوام كه [33] در مداخله امورات سلطنتي و حكومتي از آنها تمنا مي‌نمايند، بگويند آنچه را خلاق جهان تعليم سيد انس و جان نمود كه ﴿رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ ۚ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا﴾.
لطف آنچه تو انديشي، حكم آنچه تو فرمائي   در دائره قسمت، ما نقطه تسليميم
و بدانند كه پس از ظهور غضب قهاري و بروز سطوت شهرياري مصداق ﴿ إِنْ تَدْعُوهُمْ لَا يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ﴾ خواهد بود.
اخسئوا آيد جواب اين دعا   چوب رد باشد جزاي هر دغا [34]
و پس از استماع ناله عراه توپ گويند ﴿ وَمَا مَسَّنَا مِنْ لُغُوبٍ﴾.
كوس رحلت بكوفت دست اجل   اي دو چشمان وداع سر بكنيد
اي كف دست و ساعد و بازو   همه توديع يكديگر بكنيد و پس
از ديدن سياهي لشكر و قشون مصداق ﴿فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ يَتَلَاوَمُونَ﴾ خواهد شد و وقتي كه ما صدق ﴿ فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ ﴾ به عمل آيد، اهل مملكت غمين و اهل آن حدود به اندوه قرين كه ﴿ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ و زبان حال رعيت بدين مقال كه ﴿ فَهَلْ لَنَا مِنْ شُفَعَاءَ فَيَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ﴾ [35] و قهرمان سلطنت بدين كلام نغمه سرا كه ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِكَ قَدِيرًا ﴾.
اين جهان ويران شدي اندر زمان   جرم‌ها بيرون شدي از مردمان
و آنچه در مرور ايام از عوام كالانعام مشاهد و محسوس گرديد در سه مقام اظهار ارادت و اخلاص به علماء اعلام خود دارند ﴿كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ ۚ وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ﴾ هر گاه در اين سه مقام اجابت مسئول و نيل مأمول به جهت [36] آنها حاصل گرديده،‌ به كلمه كفرآميز جزاء دهند و تلافي كنند به اين گويند: ما در آسمان خدا را داريم و در زمين شما را! و در تكلم به اين كلام خبر از غضب قهاري و سطوت جباري ندارند كه خلاق عالم در مقام عتاب به عيسي بن مريم مي‌فرمايد كه ﴿ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيْنِ﴾ تعجب است كه به ازاء اين كلام نافرجام به جهت آنها خدمات انجام مي‌دهند.
دام مكر او كمند شير بود   طرفه خرگوشي كه شيري را ربود
دست يكديگر زيارت مي‌كند   از لبان هم بوسه غارت مي‌كند
اما سه مقامي كه عوام به علما متوسل [37] مي‌شوند و آنها را عصاي دست و مايه كسب خود نمايند كه
در جهان نبود بتر از يار بد   اين مرا عين اليقين گشته است خود
و زبان خلق را بر آنها گشايند كه يكي حمل بر سفاهت و ديگري حمل بر حب رياست و ديگري حمل بر عدم ديانت كنند كه
هر كسي از ظن خود شد يار من   از درون من نجست اسرار من
آن مقامات اين سه مقام است: اول وقت گراني كه جنس را تسعير بوده باشد به جهت نيامدن باران يا محض غضب خداوند سبحان كه ﴿ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا [38] لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ﴾.
اين نكرد است او اگر كرد او رواست   هر چه خواهد گو بكن، محبوب ماست
مردم عوام گويند اين گراني از حكام نافرجام و ضباط ظلام است. ديگر ملاحظه و تصور نمي‌نمايند كه قلت غله و تسعير آن نه از جهت انبار نمودن محتكران است، زيرا كه گندم ثاني اثنين باران است كه خلاق جهان مي‌فرمايد: ﴿ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ﴾
حبس رحمت كي توان كردن بگو   هفت دريا مي‌نگنجد در سبو
پس در كمي و گراني التجاء به مخلوق بردن، خالق آزردن است كه ﴿ يَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُ [39] وَمَا لَا يَنْفَعُهُ ذَٰلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ﴾[30]
ياري از وي جو، مجو از زيد و عمر   متسي از وي جو، مجو از بنگ و خمر
و اظهار كراهت از مشيت خداوندي نمودن كه﴿ فَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا﴾
ما عيال حضرتيم و شير خواه   گفت الخلق عيال للاله
پس التجاء عوام و جابت نمودن علماء اعلام در اين مقام موجب حرمان از نيل مرام و مايه هجوم عام كه ﴿ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ ۖ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا﴾ است.
ذكر حق كن بانگ غولان را بسوز   چشم نرگس را از اين كركس بدوز
مقام دويم در التجاء عوام [40] به علماء به جهت معزول نمودن حاكمست كه وجود آقايان را واسطة اين امر خطير و ذنب كبير گردانند.
هين مرو گستاخ در دشت بلا   هين مرو كورانه اندر كربلا
پس گمان مي‌كنند كه سلطان زمان به ناله و فرياد و فغان از نظم و انتظام و صلاح ديد مملكت خود مي‌گذرد؛ كلا و حاشا، قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد و ملاحظه نمي‌نمايند كه بلوا و فغان به جهت اختلال مملكت سلطان موجب هزار بلاهاي ناگهان و خرابي چه قدر خانمان و انكشاف چه رازهاي نهان [41] مي‌گردد كه ﴿ فَلَمَّا آسَفُونَا انْتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾.
خيانت‌هاي پنهاني كشد آخر به رسوائي   كه دزد خانگي را شحنه در بازار مي‌گيرد
و هرگاه فرياد و فغان در نزد صاحب قوه و شأن پسنديده بود خلاق جهان پسنديده بود خلاق جهان، خلق را منع از آن نمي‌فرمود كه ﴿ ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً﴾ و زكريا را مدح نمي‌فرمود كه ﴿ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا﴾ و عوام در هجوم عام هرگاه به درگاه ملك علام مي‌نالند لازم است كه به مسجد روند نه به تلگراف خانه و آهسته نه جهرانه كه ﴿ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾
مراد خويش ز درگاه پادشاهي خواه   كه هيچ كس [42] نرود نا اميد از اين درگاه
و هر گاه به دربار معدلت مدار حضرت ظل اللهي مي‌نالند كه
ادخلوا الابيات من ابوابها   و اطلبوا الارزاق من اسبابها
لازم است كه از در ضراعت و انكسار آيند نه از طريق وقاحت و استكبار كه ﴿ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ﴾
گداي شمائيم و حاجتي داريم   روا مدار كه محروم ز آستان برويم
و بايد غرض از آن دعاء عرض حاجت باشد نه حجت و الا از كلام حكمت آفرين خلاق آسمان و زمين است كه ﴿ إِنَّ اللَّهَ لَا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ [43]
بس دعاها رد شود از بوي آن   آن دل كژ مي‌نمايد از زبان
و هر گاه به خود حاكم ظالم مي‌نالد كه هرگز بدين طريق مستحق عفو و ترحم نزد او نشوند؛ آن كه البته به جائي نرسد فرياد است كه «اللهم اني اعوذ بك من دعاء لا يُسمع» پس اين عمل نامشروع و كردار نامطبوع كه ماية هزار مفسده و وبال و باعث هزار خسران و نكال است به سركردگي علماء اعلام واقع مي‌گردد و موجب عجب و غرور آنها مي‌شود ﴿ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا﴾
گر همه علم عالمت باشد [43]   بي عمل، مدعي و كذابي
سوم از مقاماتي كه عوام ملتجي به علماء مي‌شوند و به آنها پناه مي‌برند و واسطه قرار مي‌دهند وقتي است كه مال گزافي از كسي خورده و برده باشند يا خون ناحقي ريخته باشند يا فسادي در نظم مملكت نموده باشند.
چون قضا آهنگ نيرنجات كرد   روستائي شهري را مات كرد
و هر گاه علماء در اين مقامات آنها را حمايت و رعايت كنند مسلم است كه شركت در عصيان و اعانت بر اثم و عدوان نموده‌اند و حق سبحانه مي‌فرمايد: ﴿ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ﴾
و از گفته خداوندي [45] تحدي نموده‌اند كه مي‌فرمايد: ﴿وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا﴾
مباش غره و غافل به علم خويش مدام   كه هيچ كس ز قضاي خداي جان نبرد
پس بر هر عالم متقي پرهيزكار به مكاشفات علميه ودلايل حسيه لازم و متحتم است كه به مضمون ﴿ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾
از متابعت ارازل[31] و اوباش و اجامره و قلاش كه «وهمج رعاع، أتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح و يتبعون كل ناعق» هستند احتراز نمايند و از كثرت و ازدحام آنها به تعجب و عجب بيفتند ﴿ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا ۖ وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ﴾ [46]
غيرتم آيد كه پيشت بايستند   بر تو مي‌خندند و عاشق نيستند
و چگونه عالم عاقل، رضاجوئي چند نفر عوام جاهل را بر رضاي خواطر مبارك سلطان مذهب خود كه امروز نائب به حق حضرت حجة‌ الله علي العالمين است مقدم مي‌دارد!
دوست مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد   آن كه يوسف به زر ناسره بفروخته بود
و در جواب عوام نمي‌گويد آنچه را امام زين العابدين (ع) به اهل كوفه فرمود كه «يا اهل الكوفه رضينا منكم رأساً برأسٍ لا لنا و لا علينا».
مكن طاعت نفس شهوت پرست   كه هر ساعتش قبلة ديگر است [47]
پس علماء را لازم است كه به همان لذات معنويه علميه كه «اين ابناء الملوك من هذه اللذات»
اين چه كارست اي برون از فضل و وصل   كاندرو ني فرع مي‌گنجد نه اصل
ني معاني، ني عبارت ني بيان   ني حقايق، ني اشارت ني عيان
و درجات اخرويه كه هر يك را هزار قلاده نور به گردن اندازند و شفاعت يك نفر آنها را در حق هفتاد هزار گناه‌كار قبول فرمايند، اكتفا نمايند و هر گاه لذات دنيا را هم طالب باشند به همان مقامي كه از علم يافته‌اند و به آن درجه كه مفتخر و سرافراز گرديده‌اند [48] كه اكثر و اغلب رعيت‌زاده‌اند و آباءشان در حضور ضبّاط خود جرأت نشستن نمي‌نمودند حال از بركات علم آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين در حضور مبارك اعليحضرت اقدس شاهنشاهي ارواحنا فداه مي‌نشينند و سرافراز به خطاب «جناب آقا»، «از جناب شما التماس دعا» مفتخر مي‌گردند، بايد به اين نعمت كمال شكرگذاري داشته باشند ﴿وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ﴾ ﴿حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾ ﴿نِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ﴾
چون سخن در وصف اين حالت رسيد   هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد
پس بر امناء [49] شرع لازم است كه زمام مملكت و فرمان فرمائي رعيت را به دست آن كه حضرت حجة الله او را به منصب والاي سلطنت و خلافت و حكمراني گماشته است واگذارند كه
امروز در قلمرو دل دست، دست توست   خواهي عمارتش كن و خواهي خراب كن
كه ﴿ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾
تو هم گردن از حكم داور مپيچ   كه گردن نپيچد ز حكم تو هيچ
و خود را در اسرار سلطنت جاهل انگارند كه ﴿ وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا﴾
اندر اين ره گر خرد ره بين بدي   فخر رازي راز دار دين بدي [50]
و هر گاه عوام كالأنعام در نيل مرام و اراجيف كلام به آنها توسل جويند به مضمون «الفرار مما لايطاق من سنن المرسلين» فرار بر قرار اختيار كنند كه ﴿وَمَنْ يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرً﴾
در مشرب من خلوت اگر خلوت گور است   بسيار به از خلطة انباء زمان است
و هرگاه به خيال كثير الاختلال بعضي از آنها رفتار و سلوك گذشتگان از سلاطين با علماء گذرد خود را از خيال منصرف گردانند.
اين جهان تن غلط انداز شد   خرم او را كو ز شهوت باز شد
و فرق [51] زمان و سلطان و علماء گذشته را با خود و سلطان زمان خود به ميزان انصاف سنجند كه «ما للتراب ورب الارباب افلا تعقلون».
صد هزاران اين چنين اشباه بين   فرقشان چندين ساله راه بين
و از سيم تلگراف و عسكر پي گراف و تفنگ مارتيني و توپ اطريشي و شيپور اسرافيلي.
گر بگويم اين سخن افزون شود   خود جگر چه بود كه كُه‌ها خون شود
تفاوت را معلوم كنند
در حشمت سليمان هر كس كه شك نمايد   بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهي
و خون [52] خود و مسلمانان را به ريختن ندهند و زبان خصماء مذهب و ملت را بر خود نگشايند ﴿ يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ﴾
پند موسي بشنوي شوخي كني   خويش را بر تيغ فولادي زني
و حال آن كه در هيچ وقتي از اوقات و زماني از ازمنه اعداء و خصما علماء به كثرت عدت و شدت عداوت اين زمان نبوده كه هرگاه پرستاري دولت و نگاهداري سلطنت نبود يك فرقه قليله اعداء كه مسمي به طايفة ضاله بابيه هستند جميع علماء را در اندك ايام تمام مي‌نمودند كه مصداق [53] ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ ۚ وَفِي ذَٰلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ﴾ محسوس مي‌شد
تا چه كين دارند دايم ديو و غول   چون سنان و شمر با آل رسول
پس نهايت بي انصافي و كمال بي‌شعوري است كه با چنين قوه ضعيف و خصما قوي عنيف شخص چنين ركن شديد و حصن حديد كه «للخصمآء فيه بأس شديد» است كه عبارت از حمايت سلطان زمان باشد در اركانش خلل انداز و خاطر خورشيد مظاهر شاهنشاه خود را پريشان سازد و كريمه ﴿ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾ را [54] در قفا اندازد و از شريفة ﴿ إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ﴾ تغافل ورزد.
گر حديث تلخي مي‌گويم تو را   تا ز تلخي‌ها فرو شويم تو را
پس اين مطلب نزد عقلاء دانشمند و ازكياء هوشمند بسي واضح است كه هر شهري از چند طايفة خلق خالي نيست.
اول: امراء و ملازمان ديوان.
دويم: علماء و آقايان.
سيم: تجار و اعيان.
چهارم: كسبه و اصناف.
پنجم: اجامره و اوباش.
ششم: گدايان و قلاش.
و هرگاه سلطنت يك طرف ايستد و بالفرض ملائي يك طرف، آيا از اين [55] شش طايفه كدام يك به متابعت ملا و آخوند يا مجتهد مي‌ايستد اعم از اين كه حق باشد يا باطل مسلما كه نوكر ديوان از منصب و مواجب و رياست خود نمي‌گذرد و مي‌گويند:
گر مخير بكنندم به دو عالم كه چه خواهي   دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
تجار و اعيان هم كه از مال و اعتبار و زندگاني خود نمي‌گذرند و مي‌گويند:
ما محب صادق دل خسته‌ايم   از دو عالم دل به تو بربسته‌ايم
كسبه هم از دكان و شغل خود دست بر نمي‌دارند و مي‌گويند:
در توكل از سبب غافل مشو   رمز الكاسب [56] حبيب الله شنو
علماء و آقايان به جهت آنچه از اختلاف و حالات معهود است كه
كمترين خوشان به زشتي آن حسد   آن حسد كه گردن ابليس زد
اگر اهانت نكنند، اعانت نمي‌نمايند. پس جناب مولانا ماند با يك دسته اراذل و اوباش و گدا و قلاش.
إذا انسكبت دموع في عيون   تبين من بكا ممن تباكا
كه نه خانه دارند نه مال نه زندگي و نه خيال كه قوت‌شان همه جوع است و جامه عرياني، دزداني هستند طالب بازار آشفته و گرگاني هستند در [57] لباس ميش نهفته. نه با خبر از دين، نه از ملت و آئين در فكر همان غوغا در بند هياهو. اما آنچه به جهت خود آن عالم حاصل آيد پس از فراغت آن همه بد نامي و زحمت و صدمه و مشقت چهل فايده است كه حاصل اين زراعت و محصول اين بضاعت است.
از قران مرد و زن زايد پسر   از قران سنگ و امن هم شرر
جمله اين دانند اگر تو نگروي   آنچه مي‌كاريش روزي بدروي
و اين است چهل فائده [58]
قلبش به خيالات واهيه مشغول، مزاجش به امراض مزمنه معلول؛ زبانش در هر مقام كليل، و انصارش در انجام امور قليل؛ مرآت ضميرش از كدورات مكدر، در هر ساعت در نظرش خيالي مصور؛ در اطرافش هجوم طلب كار، در انظارش عدم قبول و اعتبار؛ طرق مداخل بر وي مسدود، و نزد اعيان و اشراف مردود؛ زبان خصم در حقش دراز، و دست دشمن بر وي باز؛ دوستانش محزون و غمناك، و دشمنانش مسرور و فرحناك؛ [59] حسودان بر وي دست يافته، و معاندان دو اسبه بر او تاخته؛ قلب مبارك امام عصر (ع) از او افسرده، و گلشن خاطر مبارك پادشاه از وي پژمرده؛ از عزت، رخت به ذلت كشيده، و از راحت به فلاكت رسيده؛ داغ باطله مفسدين في الارض خورده، و دزد شيطان لباس صلاحش برده؛ از وطن مألوف آواره و دور، و از ديدار اقربا و خويشان مهجور؛ رشته سلسله مريد از هم گسسته، و رونق بازار جماعت در هم شكسته؛ مايه ضرر و خسران بر عباد، و مصداق يبغون في الارض الفساد؛ [60] باعث زيادتي غيبت، و علت خرابي ولايت؛ موجب سستي عقيده عوام، و مصدق كلام خصام؛ شق عصاي امت، و تخريب جاده شريعت؛ سد طريق خيرات و مبرات، زياد شدن عوارض و صادريات؛ تلبس به لباس شهرت، و هتك ناموس شريعت؛ زياد شدن اهل بدعت، شماتت خصماي دين و دولت؛ پس لازم است كه ديگران از ايشان پند گيرند تا اين كه
نرود [61] مرغ سوي دانه فراز   چون دگر مرغ بيند اندر بند
پند گير از مصائب ديگران   تا نگيرند ديگران ز تو پند
﴿ وَلَا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ ۚ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾.
پس لازم است كه به اختصار كوشيم و پرده بر اين امر پوشيم.
اين سخن باشد طويل و تو ملول   زبده را گفتم رها كردم فضول
ليك گر در ده به گوشه يك كس است   هاي و هوئي كه برآوردم بس است
و هرگاه كسي انكار مراتب نمايد [62] پس از ديدن به حس و عيان از جمله سفهاء و احمقان خواهد بود.
در خور فهم عوام اين گفته شد   از سخن باقي آن بنهفته شد
اين سخن از گوش دل بايد شنود   گوش سر اين جا ندارد هيچ سود
گوش سر با جمله حيوان همدم است   گوش دل مخصوص نسل آدم است
﴿ فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾
داعي دولت خواه و ثنا خوان درگاه پس از اصغاء اين كلمات حكمت آيات كه در هر حرفش طرفي از علوم و در هر كلمه‌اش [63] تكمله از رسوم و در هر سطرش شطري از حكمت و در هر صفحه‌اش صحيفه از معرفت بود غرق عرق انفعال و زبان طلق و بيان ذلقم از جواب گنگ و لال متحير
كاين چه انفاس روان بخش عبير افشان است   كه از او رايحة مشك خطا مي‌آيد
از عقلم اندك و از بيانم قدركي به جاي ماند كه آيا اين فرمايشات را چه جواب و در مقابل اين خطيئات چه ثواب؟ زيرا كه
هر كه از حق يابد او وحي و خطاب   هر چه فرمايد بود عين صواب [64]
به زبان ضراعت و انكسار به عرض حضور مبارك رسانيدم كه:
هر چند غرق بحرگناهيم زشش جهت   تا آشناي عشق شديم، اهل رحمتيم
چون از زمان دولت خاقان جنت مكان تا اين عهد و زمان از كارگزاران و صاحب اختياران و شاهنشاه‌زادگان كسي كه عروة الوثقي نجاح و وسيله كبري فلاح و طاعتش بر گردن گردنكشان گران بار نباشد و پيرويش بر رقبه سرافرازان سبك بار آيد و بيت الشرف ايالتش چون مسجد الحرام [65] و ام القري مسجود ايرانيان و همواره دار الاماره خلافتش چون بيت عتيق و مسجد اقصي دارالامن جهان كه «اليه تشد الرحال» «و حوله يعتكف الرجال» باشد يافت نمي‌شد الا آفتاب برج سلطنت، خاتم يمين خلافت، مالك ممالك مروت سالك مسالك فتوت، سباح لجه معرفت، سيّاح عرصه قدرت، نقش نگين محمدت، ظل سايه احديت، عطارد ايوان دُهاء، شمس ايوان ذكاء، قرطة [66] گوش دانش، قره چشم بينش، پهن دُر درياي شهرياري، مهين گوهر صدف بختياري، مخزن عواطف متواتره، معدن عوارف متكاثره، خط پرگار فرمان فرمائي، نقطه دائره كشورگشائي، ذخيره اسلاف، گزيده اخلاف، سرماية زكاوت، پيرايه فراست، تميمه تمام خردمندي، فريدة قلائد ارجمندي، قلب ملت را سكينه، قالب دولت را طمأنينه، يوسف سيرت، سليمان سريرت، بوذر شيمت، درويش خصلت، [67] ظهرير سرير سلطنت، دره تاج خلافت، ملكي النسم، قدسي الشيم، نقي البشره، محمود المعاشره، حسن الاخلاق، كريم الاعراق، عرصة العطاء، ساحت الحياء، مغرس الفخار، ملجاء الاحرار، قادح زناد الايثار، معمر البلاد، مخرب الفساد، مزيل ظلمات المحن، مطفيء شعلات الفتن، از آن روزگار كه جهان به تابش آفتاب سلاطين قاجار روشن و گلزار ايران بريزش سحاب اقبال خواقين ستوده آئين كامكار گلشن گشته [68] چنين درة بيضاء و گوهر يكتا و فرد بي‌همتا از اصداف بحار سلطنت به عرصه شهود وظهور نيامده كه «لو علمت فوق الخلافه رتبة، تنال بمجد في الحيات لنالها» كه علي الدوام خوان نعمت و سفرة بي منت در تعزيت سبط خاتم پيغمبران و افطار صائمان شهر رمضان بگسترده؛
خوان او سرتاسر عالم گرفت   بر سرخوانش خلايق در شگفت
و شهد بي نيش و طعام بي تشويش كه از حد و اندازه بيش كه مصداق ﴿ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا﴾ است بر غني و درويش و عالم و عامي و عالي و [69] داني و طلبه و كسبه بخورانيده؛
مي‌خورند و هيچ كم نايد از آن   كيست زاو محروم ماند در جهان
سير نوشي از طعام و نقل حق   تا رود از تو شكم خواري و دق[32]
گر سر هرموي من يابد زبان   شكرهاي او نيايد در بيان[33]
«ورث الخلافة ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ما زاده الالقاب و معني ثانياً» و امروز در ممالك ايران از مملوك و مالك و ناجي و هالك و مفلوك و صعلوك و ايتام و زعام و ترك و تازيك و دور و نزديك و حاضر و بادي [70] و عالم و عامي چه در مراكز ادارات و چه خارج از امارات تني به جاي نمانده كه اسمش در طومار جيره خواران رقم نكرده و نامش در دفتر روزي بران به قلم نياورده.
بهره‌ور از نعمت او خاص و عام   مي‌رساند روزي وحش و هوام
مرغ و ماهي قسمت خود مي‌خورند   مور و مار از نعمت او مي‌چرند
شاهد صادق و گواه ناطق و برهان واضح ودليل لايح اوراق كتابچه جيره‌خوار و انفاق نقود ناشمار است كه مصارف جيب مبارك مي‌باشد كه [71] علاوه از عشر كرور است كه به مرور اعوام علي التوالي والدوام انعام عام و مبذول علي الانام است كه ﴿ أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ﴾
گفت پيغمبر كه جاد في السلف   بالعطيّة من تَيقَّن بالخلف
پس صله ياران ره لازم شمار   هر كه باشد گر پياده گر سوار
ور عدو باشد همين احسان نكوست   كه به احسان بس عدو گشته است دوست
ور نگردد دوست كينش كم شود   زآن كه احسان كينه را مرهم شود
همواره در قبض و بسط و رتق و فتق و ضبط و ربط [72] و تشييد اساطين دين و دولت و تمهيد قوانين ملك و ملت اوقات مبارك مصروف داشته و پيوسته روزگار جلالت آثار خود را در حراست حدود و سد ثغور و رعايت نزديك و دور و دخالت در امور جمهور و كفالت حال اناث و ذكور و عزل و نصب ضباط و حكام و دادرسي قاطبه انام و تنظيم توپ و فوج و غلام مبذول داشته؛
گفت خود خالي نبوده امتي   از خليفة حق و صاحب همتي
مرغ جان‌ها را چنان [73] يكدل كند   كه صفاشان بي غش و بي غل كند
هم سليمان هست اندر دور ما   كه دهد صلح و نماند جور ما[34]
و بناهاي رفيعه كه از وصمت زوال مصون باد كه با سد سديد اسكندري دعوي همسري كند و عمارات جديده كه از آفت عين الكمال مأمون باد كه از بناي هرمان بي نيازي جويد بنا نهاده؛
قدرتش هر كجا علم افراخت   از عمارت هر آنچه خواست ساخت
شهر اصفهان كه هر گوشه‌اش خانقاه جغد بود كنون با ارم ذات [74] العماد ﴿ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ﴾ سخن از برتري گويد و هوايش از اثر خلق عظيم خوش بوتر از طبله عطار و ترابش از فوايد توجهات عميمه هم شأن طلاي دست افشار[35] است.
مآئها راح بل اعذب من ماء الزلال   و نسيم‌ها رواح بل اعجب من سحر الحلال
ساربانا بار بگشا ز اشتران   فر فردوسي است شهر اصفهان
در تخليط دين مبين با ملك متين و شريعت طاهره با دولت قاهره، مصداق مجمع البحرين و مطلع النيرين را ظاهر نموده، و در ترغيم انوف [75] عتل زنيم كه «استه في الماء و انفه في السماء» سعي بليغ فرموده؛
تا من و ماهاي ايشان بشكند   نفس خودبين فتنه و شر كم كند
و كلمات حكت آيات كه «لو قُرئت علي الحجارة لانفجرت و علي الكواكب لانتثرت» در تنظيم امور مملكت بيان فرموده وبر اقطار و اقطاع هر بلد و شهر و ملك و مملكت نافذ الحكم و مبسوط اليد گرديده؛
يذيع به الاقطار شرقاً و مغرباً   و تجري به ريحاً جنوب و شمال
و اشهد بالله و كفي به شهيدا كه در رأفت و رحمت [76] و شفقت و فتوت و غيرت و حسن احوال و صدق مقال و پاس شريعت و خيرخواهي دولت و دوستي سادات و رغبت به خيرات و ثبات عهد و ميثاق و نيكي ذات و اخلاق و اطفاء نائره فتن و ازاله هموم و محن كه
هر چه بنازند بدان دلبران   جمله تو را هست روايت بران
مانند بندگان اقدس اشرف اسعد والا باشد، يافت نمي‌شد.
فداي حسن خداداد تو شوم كه سراپاي   چو شعر حافظ شيرازي انتخاب [77] ندارد
حال كه كرايم اخلاق و مراحم شقاق را ديدند گويند:
گدائي در جانان به سلطنت مفروش   كسي ز سايه اين در به آفتاب رود
اگر چه عباد در درجات اعتقاد مختلفند بعضي «يؤمنون بالغيب» هستند چون اهل خراسان كه به محض تعهد انجام مرام تمام آرام و قلب ايشان به اطاعت رام گشت و فرقه پس از ديدن و فهميدن بگروند و ايمان آورند چون اهل اصفهان كه تمام آزاد شدگان‌اند؛ [78]
از وفور عدل و جود و خلق نيك   خلق او را بنده او مالك‌رقاب
و برخي با وجود ديدن و رسيد در خوف و هراس چون مردمان فارس كه پس از اين قضيه هايله كه رفعش مقرون به قدرت كامله بود بايد اهل شيراز جان را نياز و مال را تقديم حضور مبارك گردانند.
سر اگر خواهد مقدمش   جان اگر چويد نثارش كن، شتاب
زيرا كه جانشان آزاد كرده و مال ايشان حراست نموده حضرت بندگان والا است.
از هجوم خصم [79] كي انديشد او   او چو دريا باشد و خصمش حباب
جاي داد آن كه گردون بر زند   خيمه قدرش فراز نه قباب
يارب اين دولت ابد پاينده دار   تا ظهور حق و تا يوم الحساب
آنچه بنوشتم ندارد آن خلاف   ختم كن و الله اعلم بالصواب
قصيده‌ ايست كه به حروف هجا از الف تا يا عرض شده:
كيست در عزم قيصر و دارا
كيست بگزيده شه والا
كيست گويد سخن چو در خوشاب
كيست دريا و خصم و او چو حباب
كيست امروز حامي ملت
كيست امروز صاحب شوكت
كيست مفلوك را پناه و غياث
كيست ايتام را معين تراث
كيست ملت از او گرفته رواج
كيست بر فرق سلطنت چون تاج
كيست بر خصم قابض الأرواح
هر دو مشهود في غد و رواح
كيست كان كوه را كشيد به نخ
فتنه از نظم او فسرد چو يخ
كيست رايش همه صواب و سداد
بهر هر كس طريقه بنهاد
كيست حكمش به شرع داد نفاذ
كه شريعت از او گرفت لواذ
كيست در راي همچو اسكند؟
كيست فرمانده همه كشور؟
كيست بفسرد آتش شيراز؟
كيست نشنود فتنه غماز؟
كيست اصلاح كرد فتنة فارس؟
گندم ارزان نمود و هم اجناس
كيست هرگز نكرد سري فاش
تا نبيند رخي ز ظلم خراش
كيست كو درگهش ملاذ خواص؟
عدلش از چرخ دو كشيد تقاص
كيست گويش به اهل خلد، رياض
مريم دهر از او كشيد مخاض
كيست پرگار عدل را چو نقط
همه اش عقل و عدل بود فقط
كيست با خصم در شداد و غلاظ
دشمن دين كشد بدون لحاظ
كيست باني قصرهاي رفيع
كيست گويندة كلام بديع
كيست كو كرد امر شه ابلاغ
داد در دست شه ز مهر اياغ
كيست مشهور در همه اطراف
كيست فخر است بر همه اسلاف
كيست كو كند بيخ ظلم و نفاق
شده مشهور در همه آفاق
كيست گر كج‌روي كند افلاك
هر دو را افكند به توده خاك
كيست قلبش چو آئينه مصقول
شد نصيري براي زوج بتول
كيست كز وي گرفت شرع قوام
كرد تنظيم توپ و فوج و غلام
كيست زينت به دولت ايران
كيست در جود حاتم و قاآن
كيست وارث به تاج كيخسرو
كيست كو زرع فتنه كرد درو
كيست آئينه كرد قبه شاه
كيست افروخت مشعله چون ماه
كيست محسود عالم بالا
واعظ ار پرسد او ز اهل ولا
كيست لايق به تاج و تخت شهي
خصم قالب ز روح كرد تهي
در مديحش نمي‌زنم من لاف
پي نيش گر به بزم و رزم و مصاف
رو كتاب مرا مطالعه كن
به اهوا و هوس مصارعه كن   كيست در نظم فرد بي همتا
همه گويند ظل سلطان است [80]
كيست نشمرده مي‌دهد زر ناب
همه گويند ظل سلطان است
كيست امروز ماحي بدعت
همه گويند ظل سلطان است
كيست صعلوك را متاع و اثاث
همه گويند ظل سلطان است
كيست بنمود درد شرع علاج [81]
همه گويند ظل سلطان است
كيست بر دوست چون نسيم صباح
همه گويند ظل سلطان است
نسر طائر فكند اندر فخ
همه گويند ظل سلطان است
كه به قانون عدل بست رصاد
همه گويند ظل سلطان است [82]
علما را ز لطف گشت ملاذ
همه گويند ظل سلطان است
كيست در حكم ثاني قيصر؟
همه گويند ظل سلطان است
كيست بشنود عرض اهل نياز؟
همه گويند ظل سلطان است
يك‌جو از فتنه‌اش نبود هراس [83]
همه گويند ظل سلطان است
كرد اصلاح فتنة اوباش
همه گويند ظل سلطان است
آن زماني كه لات حين مناص
همه گويند ظل سلطان است
كيست رويش به تشنگان چو حياض
همه گويند ظل سلطان است [84]
رأي او در جهان نرفت غلط
همه گويند ظل سلطان است
كيست مر جان خصم را چو شواظ
همه گويند ظل سلطان است
كيست ساعي به كارهاي منيع
همه گويند ظل سلطان است
كيست ز اوگشت سلطنت به فراغ [85]
همه گويند ظل سلطان است
كيست اسمش برفت قاف به قاف
همه گويند ظل سلطان است
امن از فتنه كرده راه عراق
همه گويند ظل سلطان است
كيست گر خصم باشدش بي‌باك
همه گويند ظل سلطان است [86]
كيست فرمان‌بر خدا و رسول
همه گويند ظل سلطان است
دين و دولت از او گرفت نظام
همه گويند ظل سلطان است
كيست در عدل چون انوشروان
همه گويند ظل سلطان است
كيست از همگنان گرفت گرو [87]
همه گويند ظل سلطان است
كيست تعمير كرد عرش اله
همه گويند ظل سلطان است
كيست محبوب حضرت مولا
همه گويند ظل سلطان است
كيست كز حق گرفت تاج بهي
همه گويند ظل سلطان است [88]
مدح او را نگفته‌ام به گزاف
مي بداني كه ظل سلطان است
آنچه بنوشته‌ام مراجعه كن
تا بداني كه ظل سلطان است [89]
 


 
نامة ملا علی کنی به صاحب روضات
بر اساس نسخة شماره 25 /49 کتابخانة آیت الله گلپایگانی
 
سواد تعليقه آقاي حجة الاسلام نائب الامام شيخ الطائفه و رئيس السلسلة المحقة آقاي حاجي ملا علي - دام ظله العالي - است كه به سركار شريعتمدار خلائق افتخار سيد العلماء الأعلام آقاي آقا ميرزا محمد باقر چهارسوقي مرقوم داشته‌اند:
عرض مي‌شود؛ اولاً داعي به بركات وجود ميمنت مسعود جناب مستطاب شريعتمدار خلائق افتخار خيلي مستظهر و كمال اميدواري را دارم، بلكه در نشئه قيامت نيز نظر شفاعت به آن جناب خواهم داشت. ثانياً گويا مراسم آداب ديني ما بين جناب عالي و داعي مطلوب و متوقع نباشد، بلكه شرح حال و پرسش احوال را به وضع اهل برزخ و ميان عالم مثال يعني به همان مؤانست روحاني و مخابرات قلبي بايد اكتفا نمود. از حقير كه ظاهراً وظائف حياتيه ساقط است ولكن ذات كثير البركات عالي كه لمعه‌اي از اشراقات انوار اولياء مقربين و مصداق حي في الدارين است، محل اميد هر گونه فيوضات است؛ رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت.
اين ايام هلاكت فرجام، مذاكرات موحشه از قبة الاسلام اصفهان مي‌شود كه موجب ملال و اماته قلب هر مسلم غيوري است. شنيدم در مسافرت حضرت مستطاب اشرف امجد اسعد و افخم والا شاهنشاه زاده اكبر اعظم - مد الله تعالي ظلال رأفته و معدلته و ادام الله تعالي شوكته و اقباله - حركات قبيحه ناشايسته از بعض جهال قوم نسبت به سلالة مصطفي (ص) جناب مستطاب قدوسي نصاب، قدوة الاجلة الاطياب، افتخار المحدثين، فخر الواعظين حاج سيد حسن واعظ – احسن الله اجره عن الاسلام – روي داده كه مي‌توان گفت جرأت بر حضرت اقدس امام عصر و سلطان زمان - عليه و علي آبائه الطاهرين افضل السلام – و موجب كسر قلب صديقة طاهره عليها السلام و مصداق ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ﴾ [است].
 عجب است كه با بودن جناب شريعت‌مآب كه واسطة امر خير و دافع هر گونه شر و ضر هستيد،‌ چگونه خودسري را پيشة خود كردند واز مفاسد دارين انديشه نكردند؟ اولاً چه ذنب و گناهي از جناب آقاي عزيز محترم صادر شده كه در شهر رمضان و حالت صيام، در خانة خدا اولاد پيغمبر عليه الصلوة و السلام مستحق چنين [1] اهانتي شده،‌ ثانياً‌ چرا بي اذن و رخصت اولياء حكومت چنين جلادتي نموده‌اند؟ عجب‌تر آنست كه بعضي اقدام عوام را مستند به حكم و امر بعض علماء فخام نمودند! حقير كه تصديق آن نمي‌توانم كرد، خصوص با ذكر علت كه تحرير كتابچه مرقوم بوده باشد، در اين كتابچه كه ابداً اقرار بر عقيده فاسده و انكار ضروريات دين ندارد، تمثيل به آيات و اشعار[36] چه دلالت و اشعار بر فساد عقيده و مذهب دارد؟
خلاصه؛ اميدوارم كه اين تفاصيل شهرة بي‌اصل باشد و چنانچه خداي نخواسته حقيقت داشته باشد، خيلي لازم و شايسته است كه جبران آن را جناب ملازمان [کذا] بفرمائيد و چنانچه في الواقع اين جسارت از جهال رعيت محض جلادت صادر شده كه مستحق تنبيه و سياست باشند، لابد بايد به ذيل شفاعت جناب عالي در دفع نائرة غضب و انتقام و استرضاي از جناب آقاي حاجي سيد حسن واعظ و اصلاح ما فيه متمسك شد و چون حقير در حقيقت ما وقع بي خبر بودم، اقدام به شرح اين معروضه نموده،‌ ابلاغ آن را در عهدة زحمت و اقدام جناب فضايل مآب فواضل نصاب، مخدوم محترم والامقام، علام فهام اسوة الواعظين، افتخار الذاكرين، آقای حاجي ميرزا لطف الله - وفقه الله بلطفه الخفي - كه از قبل داعي بعد از شرفيابي حضور مبارك حضرت ذی شوكت اشرف اسعد والا و خدمت ملازمان سركار شريعتمدار و ابلاغ عريضجات مذكر اجابت مستدعي است حقير باشند كه ان‌شاء الله به التفات و مرحمت جناب عالي رفع ملال از خاطر داعي و ساير مسلمين شود، منتهي به ضرب و قتل و سياست نشود.
اميد است عفو ملوكانه هم مددي فرمايد و صفح جميل سبقت بر غضب گيرد. چه قدر پسنديده است كه خود جناب سيد جليل مكرم با تحقق مظلوميت و سوء جسارت اهل جهان از خلاف جهال نادان بگذرند و خود اقدام به شفاعت نمايند. اميد است كه در اين زحمات و تصديعات جز خير محض و صلاح كل و اطفاء نائرة فساد عرض ديگر نداشته باشم؛ ﴿إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ ۚوَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ﴾.
محل خاتم مبارك آقای حجة الاسلام حاجي ملا علي - دام ظله العالي-. [2]
قوبلا باصله کما فی طرفی الورقه


استفتای اهالی اصفهان از مراجع نجف و جواب آنها
بر اساس نسخة علامه روضاتی
 
عرض كسبه و تجّار و اصناف دارالسّلطنه اصفهان به حضور مبارك هر يك از علماء اعلام و حجج اسلام - متّع الله المسلمين بطول بقائكم- اينكه قريب سي سالست كه ما جماعت مؤمنين و مسلمين ليلاً و نهاراً در جميع مساجد و مجالس پاي منبر جناب مستطاب سند المحدثين و سلطان الواعظين آقائي حاجي سيد محمد حسن واعظ كاشاني حاضر بوده‌ايم و كلمات و مواعظ ايشان را استماع نموده‌ايم و از بدو شباب كه به دارالسّلطنه اصفهان آمده‌اند الي الآن يك خلاف شرع، بلكه خلاف عرف و منافي مروّت از ايشان مشاهده و مسموع نشده و عقايد و صفات و حالات ايشان بر احدي پوشيده و پنهان نبوده است، بلكه ايام مشرف شدن ايشان در عتبات عاليات و نجف اشرف – علي ساكنها آلاف التحية و الثناء – كلمات و مواعظ ايشان به سمع مبارك آقايان رسيده كه مطلع شده‌اند و آنچه از حالات و كلمات و مواعظ و نصايح ايشان ظاهر و معلوم شده است در اين ايام بعضي از اهل غرض و يا صلاح پيدا شده‌اند و به كلمات خود ذهن بعضي از علما و آقايان را از جهت بعضي مضامين كتابچه مشوب كرده‌اند و آنها هم كلماتي گفتند و فقراتي نوشتند.
اين معني اسباب تزلزل خواطر [کذا] جمعي از عوام و مردم شده. البته معلوم است كه در چنين امر بزرگ بايد عرض حال را به حضور مبارك اشخاص بزرگ نمود كه فرمايشاتشان در جميع ممالك محروسة ايران بر جميع اسلاميان مطاع و لازم الاتباعست، آيا اين كه بعضي [71ر] در حق ايشان گفته و يا نوشته‌اند كه ايشان از ربقة اسلام خارجند و حالتشان حالت مرتدّين و كفّار و مشركين است و غيبت و تهمت بر ايشان واجب و لازم است و استماع كلمات و مواعظ ايشان و نشستن پاي منبر ايشان حرام است و قتل و اذيت ايشان واجب و لازم است؛ آيا بر ما عوام و اهالي اهل اصفهان لازمست كه از قرار اين احكام و كلمات عمل نمائيم و مشاراليه را صدمه بزنيم و غيبت نمائيم و تلف نمائيم؟ يا آن كه كما في السّابق به همان عقيده و خلوص و ارادت و اجتماع پاي منبر ايشان و امتثال اوامر و نواهي الهي كه مذاكره و موعظه مي‌نمايند باقي باشيم و ايشان در امر مواعظ و نصايح جميله حسنه اطاعت نمائيم؟ شما را به حق ائمه طاهرين – صلوات الله عليهم اجمعين – قسم مي‌دهيم كه تكليف ما مؤمنين و مسلمين را تعيين فرمائيد زيرا كه شهر اصفهان امروز در امر موعظه و نصيحت و تأثير كلام منحصر است به ايشان و الّا روضه خوان همه جا بسيار است؛ ادام الله بقائكم.
 
پس از اين استفتا، جواب چند نفر از علماي عتبات و ايران آمده است.
 


چند نامه از ملا علي كني و جواب‌هاي سيد محمد حسن كاشاني
سواد تعليقة رفيعة حضرت حجة الاسلام و المسلمين النور الجلي آقاي حاجي ملا علي - دام ظله العاليست كه در وعده خواهي مدرسه به جناب مستطاب آقاي سلطان الواعظين مرقوم فرموده‌اند:
جناب مستطاب حاجي سيد ملقب و مفتخر از جانب سني الجوانب اعلي‌حضرت شاهنشاه اسلام و اسلاميان پناه – حفظه الله و نصره علي دين الله – به لقب بلند سلطان الواعظين از قراري كه پس از مراجعت اين ضعيف از مسجد جماعت اخبار دادند به واسطه صلاح ندانستن وعظ شما ديروز را خلق بد خيال يا آشوب طلب به بعضي گمان‌هاي سوء در حق شما خيالاتي نمودند كه اين ضعيف را در حق شما و آنچه سابق در امر شما نوشته‌ام ندامت و بدائي [102ر] روي داده، و از شمائي كه ناشر اخبار و آثار اجداد اطهارتان مي‌باشيد دلتنگ شده‌ام! اولاً: خدا مي‌داند كه چنين نيست؛ من تا امري را متقن و مستحكم ندانم چيزي نمي‌گويم و نمي‌نويسم و ابداً ناسخ منسوخ نويس نبوده و نيستم. عقيدة من موافق عقايد جميع علما و رؤساء عتبات عاليات عرش درجات است كه همه تمجيدات در حق شما مرقوم فرموده‌اند. تزلزلي ننموده وندارم.
ثانياً: به شما نصيحت مي‌كنم و دلداري مي‌نمايم كه از مزخرف گوئي‌هاي جهّال و ارباب اغراض و خيال افسرده خاطر نباشيد و ورد خود نمائيد: «لي بأجدادي اسوة حسنة» شما كه اهل وعظ و اهل مراثي خواني هستيد بايد ديده و خوانده باشيد كه بر ايشان چه كردند و اسم خارجي هم بر ايشان گذاشتند! خوب گفته است شاعر راثي مراثي:
ناكرده فرق آل نبي را ز مشركين
افتاده اهل شهر در انديشه‌های خام
ثالثاً: شما و ديگران ندانستيد جهت اذن وعظ ندادن ديروز را اين است كه در ابتداء اتمام بناء اين مسجد و وضع منبر، قرار ما بر اين شد كه امامت تا زنده‌ام با من و وعظ و منبر با جناب مستطاب رئيس الواعظين جناب حاجي ملا محمد باقر؛ و به همين مضمون، نوشته داده‌ام.
ديروز را جناب حاجي رئيس تشريف نداشتند كه از حق منبر چندين ساله خود گذشته، به شما اذن بدهند كه بخوانيد و پي رضايت ايشان هم با قرار مرقوم مجوز نبود. علي هذا من قرار دادم كه شما امروز كه روز هيجدهم و شب اول ليالي احياء است پيش از انعقاد جماعت كه مزاحم احدي نباشيد تشريف بياوريد بخوانيد و مردم را [102پ] كاملاً به فيض رسانيد بدون ذكري از احدي. پسرها را گفته‌ام در عوض ضعف و بي حالي من بيايند استماع كنند، اميد است چهار ناقص به قدر يك كامل باشند. و بعد از وعظ و مرثيه اعلام كنيد كه نماز قضاء ليالي احياء را از قرار سابق جناب زبدة الفضلا و عمدة العلماء آقاي آقا سيد عبدالكريم، مدرس مدرسه مي‌خوانند و شما كه مخاطب به خطابات اين نوشته مي‌باشيد بايد در هر سه شب حاضر شده، مقدسين را مستفيض فرمائيد؛ والسلام.
 
 
صورت عريضه ايست كه جناب مستطاب فضايل مآب قدسي نصاب قدوسي انتساب سيد الذاكرين و سند المحدثين السيّد المؤتمن آقاي حاجي سيد محمد حسن سلطان الواعظين به حضور حضرت بندگان حجة الاسلام آقاي حاجي ملا علي - دام ظله العالي - نوشته‌اند:
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله الذي جعل أقلام العلماء مفتاح ابواب العلم و الكمال و سواد ارقامهم مصابيح ظلمات الجهل و الضلال و الصلوة و السلام علي محمد المبعوث من ذرية الخليل، القائل «علماء امتي كانبياء بني اسرائيل» و علي آله المعصومين الذين آل اليهم كل خير و هم خير كلال.
فبعد؛ به شرف عرض حضرت مستطاب بندگان حجة الاسلام نائب الامام، عماد الاسلام و المسلمين،‌ رئيس العلماء و المجتهدين، ناصر الملة و الدين – ادام الله ظلاله علي رؤس المؤمنين – مي‌رساند كه بسط رحمت و خصب نعمت از حضرت احديّت به عموم خلق و رعيت در اتحاد دولت و ملّت است و بدين نازل شد كه  ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ [103ر] كه در آن روز ملّت و سلطنت در يك جا جمع شد و بعد تفريق شد و از بدو دولت سلسلة عليه صفويه تا اين زمان اين نعمت عظمي و عطية كبري در ايران شايان گرديد كه الان به مضمون ﴿ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ﴾[37] شاهنشاه دين‌پناه، داراي ملك و ملت است و ملت بيضا وجود مباركست كه نيابت از حضرت حجة الله داريد و تمام عمر شريف را پس از اقامه وظايف طاعات مصروف اتحاد دولت و ملت مي‌فرمائيد كه مفاد «الدين و الدولة أخوان توأمان و رفيقان لايفترقان» به عرصة ظهور رسيده و در جميع اعوام وشهور و ايام، تقرير و تحرير خود را مصروف داشته تا آن كه در اين قرن ثاني سلطنت عظمي كه اميد است به مضمون «لاتثني و قد تثلث» مستدرك قرن سيم بوده باشد؛ چنانچه تأليف وتلفيف فرموده‌ايد كه دولت و ملت چون شير و شكّر و روح و پيكر شده‌اند و بدين جهت از هر سمت و ناحيت كه آتش فسادي شعله‌ور گشته به آب نصايح و مواعظ آن آتش را خاموش فرموده‌ايد، چنان كه در قضيه هايلة فارس چه فرمايشات و توسّطات فرموديد و چه تعليقه‌جات به خدام خود در هر بلد و ديار ارسال داشتيد؛ چنان كه به مضمون ﴿ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَىٰ عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ تعليقه آفتاب طليعه به اين اقل الخليقه بل لا شيء في الحقيقه از دارالخلافه ارسال فرموديد و به مضمون  ﴿ هَذَا كِتَابُنَا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ﴾ وسع و طاقت در انجام فرمايش و خدمت جدّ و جهد نمودم و به مضمون ﴿ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ در جواب تعليقه شريعت طليعه چند ورقه حسب الأمر ورقه عرض نمودم كه شاهد تذكره اصحاب و تبصره اولوالالباب [105پ] بوده باشد و موجب اصلاح ذات بين و تنزيه علماء معاشرين من كل شين بوده باشد و پس از تحرير آن رساله و تسطير آن مقاله به جهت جمعي از علماء دارالسلطنه قرائت نمودم و جز مدح و تمجيد و خطاب ابلغ النصاحين و افصح المتكلمين چيزي و كلامي مسموع نشد، چنان كه از لحاظ مبارك هم گذشت، جوابي مرقم شده بود كه «في كل سطر بحر و في كل كلمة حكمة و في كل نقطة نكتة تكاد البلاغة تقطر من حواشيها و تظهر الفصاحة من منشيها صحيفة منسوجة علي ابدع منوال مسوقة علي اسلوب كالسحر الحلال فيها التحريص علي ادعاء السلطان و النهي من البغي و الطغيان» ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ ۖ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ و در آن صحيفه چيزي كه قادح در كتاب و ملالت آن جناب و موجب ضلالت و گمراهي و خلاف ضرورت و دين تباهي بوده باده باشد مرقوم نفرموده بودند بلكه به جهت تضمن آن اوراق به دعاء وجودمبارك اعليحضرت اقدس شاهنشاه جهان – ارواحنا فداه – كمال تعريف و تحسين فرموده و چون حسب الامر اعلي مالك الرقاب امر به طبع و چاپ فرمودند، بعضي از احباب و اصحاب به جهت تزيين آن كتاب آيات و اشعار و بعضي كلمات درج نمودند كه دخلي به عالم داعي نداشت و آن كتاب متضمن سه امر بود يكي لزوم اطاعت و همراهي و دعا به وجود مبارك سلطان كه حكايت كنند يكي از علما فرموده هر گاه مي‌دانستم در درگاه احديت يك دعاء مستجاب دارم در سلامتي وجود مبارك شاهنشاه دين‌پناه مي‌نمودم كه نفعش تام و فايده‌اش عام بوده باشد، خصوصاً  چنين شاهنشاه جهان كه از عهد دولت كيان تا اين عهد و زمان در مملكت ايران چنين پادشاه با عدل و داد و مالك رقاب نيك نهاد احدي ياد ندارد و نشان نداد.
و اطلع شمس العدل من افق العلي
تا وقت نشر صيت معاليش منتشر   و للعدل من بعد الخفا وضوح
تا روز حشر دولت عاليش پايدار
كه افراد عباد از عرب و عجم و ترك و ديلم در ناحيه آسايش و آرامش آرميده‌اند و با امنيت خيال و فراغ بال عالم و عامي و عالي و داني در سايه خصب نعمت و رغد معيشت و گنج بي‌رنج و شهد بي‌شرنگ و ترفيه حال و حصول آمال بوده‌اند و از عمارات مباركات و تعمير روضات مطهرات و تزيين و ترصيع و تذهيب قباب منورات از صحن و رواق و دروب مرصعه به گوهرها و گنبدهاي مفروشه به خشت طلا و ايوان‌هاي با وسعت و صفا و مدارس و مساجد و اصلاح طرق و شوارع كه به جهت اعلان شعار اسلام و اعلاي شريعت سيد الانام و اقامه تعزيت و مصيبت حضرت امام - عليه آلاف التحية و السلام - كه قطعاً از كرور متجاوز است با حسن عقيدت و صفاء طويت و خلوص نيت مبذول و مصروف داشته «كم بذل جهده الجهيد في اعلاء اعلام الشريعة و فرغ وسعه الأكيد في اقامة الوية الطريقة الحقة المنيعة حتي اذل رقاب كل منافق و مخالف و اعز كل موافق و مؤالف – خلد الله ملكه و ابد الله دولته».
دوم: رفع بينونت و مخالفت و كدورت بعضي از رؤساء و علما و آقايان با كارگزاران دولت ذي‌شوكت كه بالمآل و بعد القيل و القال موجب تكدر خواطر مبارك شاهنشاه دين پناهست و واضح است كه هيچ مقصود بزرگي از مقاصد دينيه و دنيويه انجام نمي‌گيرد و اتمام نمي‌پذيرد الا [106پ] به همراهي دولت و استظهار از حضرت سلطنت و تعاضد رؤساء دولت و ملّت و مخالفت و بينونت هر عاقلي مي‌داند كه چه ثمرهاي مستهجنه و نتايج غير مستحسنه و بارها ديده و شنيده شده در جميع بلدان سيما فارس و اصفهان كه احقر در آن اوراق متعلق به حس و عيان نموده بودم و ثمرات كه ديده،‌ شمرده بودم چنان كه خواطر مبارك در هر دو واقعه كمال افسردگي و نهايت پژمردگي را به هم رسانيده و چه توجهات و بذل عنايات در هر دو واقعه فرموده – ادام الله بقائكم و مد الله ظلالكم.
سيوم مطلبي كه در آن اوراق عرض شده، اظهار و اشعاري كه از كرايم اخلاق و مراتب اشفاق و ظهور عدالت و بروز رأفت و عنايت و وفور بذل و مكرمت وكثرت مرحمت و شفقت كه از حضرت مستطاب بندگان ارفع اسعد امجد والا حضرت ظل السلطان – ادام الله ايام شوكته و عدالته – نسبت به عموم بندگان سيما اهل دارالسلطنه اصفهان في كل يوم و زمان ديده و شنيده مي‌شد كه شكر واسطه نعمت لازم و واجب است و عنايات خاصه و مراحم مخصوصه در اجابت مستدعيات و قضاء حاجات كه هميشه اوقات مي‌فرمود، لازم بود كه عرض و اظهار شود؛ چنانچه دعا و ثناء ملوك اسلام و ابناء ملوك و توصيف آنها دأب و دَيدَن فضلا بوده است چنان كه به تتبع كتب و تصفح صحف معلوم مي‌شود الان رسائل علماء نجف و كربلا و يزد و كاشان و خراسان و سائر بلدان كه در صحت رسالة داعي و خالي بودن از ضلالت و خلافت ضرورت و بدعت بلكه لزوم وجود چنين اوراق به جهت تذكر و نصيحت قريب به هجده [107ر] رساله نزد داعي حاضر است كه چه قدرها سعي در دعا و ثنا نموده‌اند و چه فقرات و عبادات بلاغت آيات نوشته و چه استدل‌ها بر صحت و سلامتي عرايض داعي از هر عيب و نقص و بطلان فرموده‌اند، حاضر دارم كه از لحاظ انور مبارك بگذرانم و تصديق صحت رسائل آنها را از حضور مبارك استدعا نمايم. چون جمعي از اهل غرض و عناد و اصحاب فتنه و فساد كه بعضي از آنها از طريقة حقه و مذهب جعفريه خارجند و با حقير كينة ديرينه دارند اين رساله را وسيله ما في الضمير خود نموه و قلوب صافيه و اذهان زاكيه را مغبر و مكدّر نموده و به دست‌آويز ﴿ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ﴾ و توجيهات ما لايرضي صاحبه اين سه چهار نفر ائمه جماعت را به خيالات و توهمات و شبهات انداخته، وسوسه‌ها نموده و اسباب تغيّر و تشدّد فراهم آورده تا اين كه در غياب داعي مرقوماتي نگاشتند و توهين اين بنده را از فرايض انگاشتند و از اعجب عجائب اين كه داعي از بدو شباب الي كنون كه زمان مشيب است و فراز عمر را هنگام نشيب تمام عمر و هم خود را در تعظيم شعار اسلام و ترويج شريعت سيد الانام و مداحي و دعاگوئي دولت و تجليل و توقير ملت مصروف و عنان خود را به اين مقصد معطوف داشته‌ام بلكه فاضل اوقات خود را صرف تأليف كتب اخبار و جمع آثار اهل بيت اطهار – عليهم صلوات الله الملك الغفار – نموده كه الان كتب مؤلفه داعي قريب يك كرور كتابت و تحرير دارد كه اغلب مجلدات آن حاضر است كه به طرز و نهج مخصوص مرتب گردانيده‌ام و از لحاظ مبارك مي‌گذرانم اشهد بالله و كفي به شهيدا كه داعي را در تحرير و تسطير اين چند ورق كه در جواب تعليقه [107پ] آفتاب طليعه حضرت بندگان حجة الاسلام - روحي فداه – نوشته‌ام مقصودي و منظوري نبود الاّ حفظ شوكت و حشمت علماء دين و احترام اهل شرع مبين مع ذلك ارباب اهواء فاسده و اغراض كاسده تهمت و افتراء بستند و خدمت چند نفر از آقايان سعايت كردند، مقصود فلاني توهين آقايان بوده، پس فقراتي نوشتند كه ازمذاكره‌اش خجلت است. «قد كفي بالله شهيداً بيني و بينهم»[38] ﴿ مَا سَمِعْنَا بِهَٰذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ «ماذا تقولون اذ قال النبي بكم ماذا فعلتم و انتم الي آخر الامم من غير جرم اجرمناه او ذنب ارتكبناه» كدام بدعت را نهاده‌ام و كدام ضرورت را منكر شده‌ام كه بايد جان و مال و اهل و عيال در معرض هلاكت و تلف و اين قدر هدف سهام ملام و اراجيف كلام باشم ﴿ رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾ شهد الله كه داعي را به اين چند نفر از آقايان عظام جز در محضر ملك علام و حضور سيّد الانام و شهادت حضرت امام عليه السلام و در دنيا اصلا سخن و كلام نخواهد بود بلكه به مفاد كريمة ﴿إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ﴾
«و اليه المشتكي» به درگاه احديت مي‌ناليم و صبر در اين بليات و زحمات كه فوق الطاقة و العادة بوده است كه سقط اطفال در رحم و فوت دو نفر از ذريّه فاطميه «من شدة الغصة و الالم». كوه كوه  اندوه و غم، صحرا صحرا ناله و هم كه با دريا دريا اشك توأم بوده است؛ با وجودي كه آن ارقام خجسته فرجام چون پيك ملك علاّم از جناب علماء اعلام به جهت حفظ جان و ناموس اين احقر انام مي‌رسيد هر يك مزيد شدت كلام معاند مي‌گرديد با وجودي كه از فحول [108ر] علماء كربلا و نجف و اصفهان و يزد و قم و كاشان و خراسان كثر الله امثالهم نوشته‌جات و مرقومات و رسائل با دلائل فرستادند كه كلا نزد فدوي حاضر است كه همه بر برائت داعي و خلو اوراق از عيب و نقص اطباق و اتفاق فرموده‌اند و سلّمنا هر گاه كلام مشتبه الافاده و مشكوك الاراده باشد با حضور داعي چرا از خود من سؤال نفرمودند و استفسار ننمودند؟ و هر گاه شاهدي اداء شهادت نمود چرا داعي را حاضر ننمودند و در مقام استعلام بر نيامدند؟
يا رب! تو آگهي كه رعايت كسي نكرد   حق اهل بيت نبي، حرمت نبي
داعي دولت خوه پس از آن كه كار را تباه و مطلب را در اشتباه ديدم عزيمت مسافرت به ارض كربلاي معلّي نمودم و پس از ورود به دارالمؤمنين و شهرا عزاي سيد مظلومين علماء اعلام آن بلد حكم بر اقامت و اشتغال به خدمت فرمودند. داعي هم اجابت فرمايش و اطاعت خواهش نمودم و صورت مجالس و مراتب دعاگوئي و خدمات داعي را هر يك از علماء اعلام به حضور مبارك حضرت بندگان حجة الاسلام عريضه نموده بودند و از لحاظ مبارك گذشته بود، ولي تأكيد و سفارش در فرمايش آن بزرگان اين بود كه لازم است قبل از مشرف شدن به آن ارض اقدس به شرف زيارت آن ذات مقدس كه امروز نايب و فرمانفرماي شريعت و شرع اقدس است حاضر گرديد و شرح حالات و تفصيل گذارشات را كما هو حقه به انضمام مؤلفات و شرح خدمات خود به عرض حضور مبارك برسانيد كه امروز در ممالك محروسة ايران مغيث ملهوفان و معين مظلومان، پدر امت و پناه ملت است؛ اطاعت حكمش بر هر مسلمان لازم و تمكين فرمايشش [108پ] بر هر متديني متحتم، رئيس علماء اعلام و نايب بالاستحقاق امام عليه السلام و حجة اسلاميان و اسلام، حصن حصين شريعت سيد الأنام عليه و علي اولاد الطاهرين الف تحية و اكرام مي‌باشند و لازمست از بابت رفع شبهات و انسداد طرق توهمات آنچه درباره تو از حسن عقيدت و خدمت به شريعت و ترويج علماء ملت و دعاگوئي و ثنا خواني ودلت و بري بودن از هر عيب سيما بدعت و ارتداد و ضلالت مكشوف خواطر شريعت مظاهر است مرقوم و مختوم فرمايند كه در اين سفر خيريت اثر تاج تارك افتخار و ماية عزت و اعتبار و حفظ از ايدي و لسان جهال و اشرار به جهت تو خاكسار حاصل گردد و ساكنين بلاد و امصار پس از صدور دست خط و رقم مبارك آن بزرگوار از خيالات فاسده خود منصرف و عنان اذيت و آزار را از ساحت عزت و آبروي تو منعطف خواهند نمود و بر خلاف ايام گذشته كمال تجليل و تعظيم و توقير به جاي خواهند آورد بلكه بدين وسيله شرفيابي حضور مبارك اعلي حضرت قدر قدرت قبله عالميان و شاهنشاه جهان حاصل خواهد گرديد و مورد عنايات خاصه خسروانه و مراحم بلانهايات ملوكانه خواهي شد كه اهل عراق عرب بدانند كه شاهنشاه ايران و مالك بندگان، حفظ مال و جان دعاگويان مخصوص را منظور نظر خسروي و ملحوظ خواطر كسروي دارد و راضي به هتك و آزار ادني سيد و دعاگوئي نمي‌شود، خصوصاً چنين سيدي كه من جميع الجهات بستگي به خاندان رسالت و امامت دارد و از خاندان [109ر] قديم و لايزال بر جاده صدق و ارادت مستقيم بوده و مي‌باشد. داعي راسخ الولا و مخلص بلاريب و ريا، پس از اصغاء كلمات حكمت آيات علماء و فضلاء كاشان و قم عزيمت تشرف خدمت نمودم و به عزم زيارت كه «من أراد أن يزورني فليزر علماء امتي و من اراد ان يصافحني فليصاحف علماء امتي و من اراد ان ينظرني فلينظر الي علماء امتي و من اراد ان يجالسني فليجلس عند علماء امتي لأن علماء امتي كانبياء بني اسرائيل» استدعا از كرايم اخلاق و عظايم اشفاق اين كه در صدر عريضه داعي كه محتوي بر شرح حالات و مجملي از گذارشات و واردات است چند سطري بنگاريد و تحرير فرمائيد كه اين ذرّيه رسول و فرزند بتول و اقل مداحين سيف الله المسلول و ذاكر امام غريب مقتول، جان و مال و عرض و اولاد و عزت او محفوظ و خدماتش در شريعت مطهره مقبول و غيبت و افتراء و تهمت و هتك از هر كس حرام و ناپسند و غير معقول خواهد بود تا اين كه ما صدق ﴿وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا﴾ و مداد العلماء افضل من دماء الشهداء و كريمة ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ﴾ و من اعان ذرّيتي فاني شافع له و لو أتي بذنوب الثقلين ظاهر گردد.
اميد است كه محض خدمت به شريعت و خشنودي حضرت حجة الله علي العالمين - ارواح العالمين له الفداه - آنچه در خواطر مبارك در اين مقام خير و صلاح خلق از خاص و عام مي‌باشد در صدر عريضه مرقوم و مختوم فرمائيد كه عند الحاجة حجت و سند داعي بوده باشد؛ ادام الله ظلالكم علي رؤس الأنام بحق سيد الأنام و السلام خير الختام.
 
 
صورت آنچه حضرت بندگان حجة الاسلام، نايب الامام، رئيس العلماء الاعلام، ظهير المسلمين و الاسلام شيخ الطائفة الحقة و رئيس السليلة[39] المحقة النور الجلي آقاي حاجي ملا علي - دام ظله العالي - در جواب عريضه سابقه مرقوم و مختوم فرموده‌اند:
فخر الواعظين و خير الذاكرين و المذكرينا، آنچه شما در اين اوراق سته و صفحات خمس تحرير و ثبت فرموديد كلا محض و صدق و صواب است و تظلّمات و شكاياتي كه كرده و در نظر و دل داريد همه به جا و به موقع است. من قدر زحمات شما را در ترويج دين مبين و نشر مناقب و فضائل و جزئي از مقامات رفيعه بسيار بلند ائمه طاهرين – صلوات الله عليهم اجمعين – و نشر احاديث شريفه ايشان و تبليغ احكام شريعت مقدسه حضرت سيدالمرسلين و خاتم النبيين – سلام الله عليه و آله الطاهرين – مي‌دانم و بدون شبهه و تزلزل اين مجالس شما از مجالسي است كه فرمودند (نقل به معني): اني احب تلك المجالس و اهلها بعد از آن كه فرمودند: اتجلسون و تذكرون فضائلنا؟ بعد از اين كه فرمودند: «يا ابان! اجلس في المدينة و افت الناس فاني احبّ ان يري في شيعتي مثلك» و در حقيقت مجالس تدريس و افادات علماء اعلام و فقها و محدثين عالي مقام احد انواع چنين مجالس است و معلوم است هر چه فيض و نفعش ازيد و اكمل باشد محبوب‌تر و اجرش زيادتر است، ايضاً عموم فيوض مجالس شما در هر مجلسي كه غالباً كمتر از هزار و چند هزار جمعيت مي‌شود واضح است؛ خاصه با تأثير اين كه خداوند رحمان در انفاس رحمانيه شماها مقرر فرموده كه همه سرها برهنه و دست‌ها [110ر] بلند و صداها به دعا و گريه و ناله بلندتر مي‌شود در حال ازين صدمه و غائله تازه ورود يافته، بر جناب‌عالي زياد زياد افسرده محزون و ملول شدم؛ نه من بلكه قاطبة اهل شرع از علماء و مجتهدين و فضلا و كاملين و عامه مسترشدين و مستفدين و هر چه فكر كردم جز اين كه مفسد مغرض اين اسباب را فراهم كرده و بر جمله‌[اي] از علماء اعلام اصفهان به اين شدت تدليس و اشتباه وارد نموده كه چنان فرمودند به حدي كه همه نصايح مخلصانه داعي آن هم با همه ذكر نكات و استدلالات كه جمعي واقف شدند، هيچ فائده نبخشيد و الا محض اين كه شما تمجيد و تبجيلي از دولت قوي‌شوكت در آن نوشته نموديد باعث نمي‌شود و شما واقع را نوشته‌ايد. البته ملت و دولت چون مبدأ هر دو يك نقطه و يك رئيس، ختم الرؤسا و يك رسول، ختم الرسل مي‌باشند البته هر دو برادر بلكه توأمين‌اند و هر دو برادر هم هر يك محتاج به ديگري و از هم انفكاك ندارند. دولت به واسطه اتفاق خلق و اجتماع قلوب ايشان بر اطاعت و همراهي در جهادات عامه و دفاعات خاصه هميشه بحمد الله با قوت و جلالت و شوكت است ملت به جهت همراهي و تقويت دولت در مهد امان و تحفظ در اوطان و اعلا كلمة اسلام در راحت اگر جانب دار دولت نبود رفع صدمه احراق كتب در بغداد را كه مي‌كرد؟ و ترويج از تعميرات و ابنيه عاليه عتبات عاليات و رفع بدع قرعه عسكريه از علما و ضعفاء را كه مي‌نمود؟ و هكذا هكذا.
اي آقايان من! از من و شما اين امرها متمشي مي‌شود خوب اگر اين فقره مرقومه منشاء باشد [110پ] فأنا اول ضال و مضل و بلكه در مقدمه رفع راه آهن از فرنگستان در ايران نوشتم آنچه را كه اكثر ديدند و پسنديدند و رفع فرمودند؛ زياد نمي‌نويسم.
محل خاتم مبارك حجة الاسلام و المسلمين آقائي آقاي حاجي ملا علي سلمه الله تعالي مي‌باشد.
 
صورت فرمان مبارك از روي طومار
از آن‌جا كه ارشاد جاهلين و تنبيه غافلين و نشر آداب و سنن شرعيه و تعليم مسائل دينيه و رهانيدن خلق از غياهب غوايت و رسانيدن به محجّه هدايت و ردع طبع انساني از هواجس نفساني به زواجر موعظت و روادع نصيحت و ذكر مصائب و مناقب ائمة معصومين – سلام الله عليهم اجمعين – از امور مهمّه جليله و مشاغل نبيله است بلكه اين منصب عظيم و مقام فخيم وظيفة انبياء و مرسلين و بزرگان دين مبين بوده است، چنان‌كه مي فرمايد: ﴿ ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ و همواره اهل وعظ و دعا و ذاكرين مصايب ائمه هدي خاصه كساني كه علاوه بر حليه علم و ادب و شرافت حسب به خانواده رسالت منتسب باشند مورد مراحم بي‌كران ملوكانه و عواطف بي پايان شاهانه بوده و هستند و ترفيه حال و فراغ بال آنها فرض و منت همت قضا نهمت حضرت همايون ما است و چون در اين[40] اوقات بعضي مذاكرات درباره جناب قدسي نصاب عوارف و معارف انتساب سيد المحدثين حاجي سيد حسن كاشاني كه از دعاگويان مخصوص صميمي و وعاظ معروف قديمي است به سمع همايون ما رسيد، و نيز معروض افتاد كه اساطين علماي اعلام – كثّر الله امثالهم بين الأنام – كه نقادان بصير و صرافان خبير در اين[41] مسائل هستند متجاوز از سي ورقه و رساله [111ر] در تمجيد و توصيف او نوشته‌اند، از جمله جناب مستطاب قدوة الانام حجة الاسلام حاجي ملا علي – سلمه الله – كه محل اعتماد و اطمينان دولت و ملّت هستند و هم فحول علماي عتبات عاليات و اعاظم ساير بلاد شرحي مرقوم داشته‌اند، علي‌هذا به موجب اين فرمان همايون، امر و مقرر مي‌فرمائيم كه البته نبايد احدي درباره مشاراليه بر خلاف توقير و احترام رفتار نمايد چنانچه از كسي توهيني درباره او مشاهده شود، مورد مؤاخذة شديده دولت قوي شوكت قاهره خواهد، چون مراتب دعاگوئي و لياقت او در پيشگاه حضور همايون به منصه وضوح و ظهور رسيده،‌ محض بروز مرحمت ملوكانه و مكرمت خسروانه او را به لقب سلطان الواعظين قرين افتخار فرموديم تا مراحم ما را بيش از پيش دانسته، به لوازم دعاگوئي و ذكر مواعظ و نشر مناقب قيام نمايد.
المقرر مستوفيان عظام و كتبه كرام شرح فرمان قضا نظام را ثبت دفاتر خلود دانسته در عهده شناسند.
1305
 
 
سواد نوشته آقاي حجة الاسلام نائب الامام رئيس العلماء شيخ الفقهاء الكرام آقاي حاجي ملا علي – دام ظله العالي – است كه به حضرت بندگان اسعد والا ظل السلطان – دام شوكته – نوشته‌اند:
به عرض حضور حضرت مستطاب بندگان اشرف امجد اسعد افخم والا - دامت شوكته و دولته و اقباله - مي‌رساند؛ اولاً اميدوارم كه ظل مبارك محدور[42] باد و بخت و اقبال حضرت مسعود، مسعود و فضل و رحمت نامحدود، و عفو و مغفرت غير معدود. نمي‌دانم به زبان عجز و مسكنت و بيان خجلت و انفعال چگونه عذر جسارت و مستدعيات [111پ] خود را نمايم؟ ولكن كل مقتدر مليك، اليه تعود[43] حاجات العباد.
شنيدم در ايام مسافرت حضرت قوي شوكت بعض حركات خلاف از جهّال رعيت نسبت به جناب مستطاب سلالة النبيين و فخر الواعظين حاج سيد حسن واعظ – وفقه الله لكل حسنة – صادر شده كه قطعاً ‌موجب غضب حضرت اقدس خليفة الله في الأرضين امام العصر و صاحب الزمان – عليه و علي آبائه الطاهرين افضل السلام – بوده است، جزاي خدمات سيد جليل عزيز بزرگوار در اين طول مدت اين گونه توهين و جسارت كجا پسنديدة درگاه اله و مرضي خاطر مبارك سيد مظلومين و اجداد طاهرين او – صلواة الله عليهم اجمعين – خواهد بود؟
ندانستم گناه او چه بوده و تقصيرش چه! چنين حكايت كردند كه بعض آقايان در حق ايشان سوء ظني پيدا كرده‌اند كه هتك حرمت ايشان را لازم دانسته‌اند؛ ان‌شاء الله اين مطلب حقيقت نداشته است مگر آن كه ارباب حسد و غرض افسادي كرده باشند و حسنات جناب سيد بزرگوار را در نظر آقايان معظم تبديل به سيئات كرده باشند و حقيقت امر را منعكس و مشتبه نموده باشند.
حقير كه ابداً تقصيري از ايشان جز خدمت در اسلام و اقدام در خير و احسان ندانستم و گمان ندارم حركت جهال هم مستند به رخصت احدي از علماء فخام باشد. كسي گفت كه به واسطه كتابچه كه در جواب داعي نوشته‌اند ايشان را مستحق اهانت دانسته‌اند؛ اين را هم تصديق نكردم. كتابچة ايشان حاضر است. كدام يك از اركان دين را منكر شده‌اند؟ چه بدعتي در دين خدا گذارده‌اند؟ چه عقيدة فاسده اظهار نموده‌اند؟ گمانم آنست كه جز غلبة شيطان [112ر] بر بعض عوام جهت ديگر نداشته. حقيقت ازين قضيه خيلي ملول و افسرده و شرمنده‌ام ولكن باز عرض و استدعا مي‌نمايم كه به فرط معدلت در حق جناب حاجي سيد حسن بسط مرخمت فرمايند كه جبران اهانت بشود و به فرط مرحمت  از ناداني ضعاف رعيت عفو و صفح ملوكانه فرمايند. اگر گاه‌گاهي خطا و جرمي از ماها ظاهر نشود پس عفو اعظم كجا ظاهر خواهد شد؟
امام عليه السلام به درگاه خلاق عالميان عرض مي‌كند: ان كنت لا تغفر الا المطيعين فمن للمذنبين؟
بلكه از خود آقاي حاجي سيد حسن هم پسنديده است كه اقتفا به اجداد طاهرين خود نموده، دامن شفاعت به كم زنند و به كلي عفو نمايند.
در هر صورت حضرت مستطاب شاهنشاه‌زاده اعظم اكبر را قسم مي‌دهم به حق علي كه آنها را به علي ببخشند و عفو ملوكانه را ماية اميدواري همه اميدواران قرار فرمايند.
عرض ديگر آن كه چون شرح تمام عرايض در عريضه نمي‌گنجد جناب مستطاب فضايل مآب شرافت نصاب قدوة الذاكرين مخدوم كرام، افتخار الواعظين حاجي ميرزا لطف الله را زحمت دادم كه از قبل داعي تشرف به پيشگاه حضور مبارك نموده، حامل عريضه و ابلاغ ساير عرايض داعي را نمايند و چنانچه رأي مبارك حضرت بندگان عالي اقتضا كند بعد از رفع غائله، استيذان مرخصي جناب مستطاب آقاي حاج سيد حسن را نمايند كه به نيابت حضرت اسعد چند ماهي به زيارت ارض اقدس مشرف شوند و با شمول مراحم تحت قبه منوره مراسم دعاگوئي را مرعي داند.
ديگر تا رأي مبارك چه اقتضا كند؛ ايام دولت و شوكت و احتشام مستدام باد.[44]
 
 
سواد تعليقة رفيعة حضرت بندگان [112پ] حجة الاسلام نايب الامام شيخ الطايفه الحقة و رئيس السلسلة المحقة،‌ السر الخفي و النور الجليّ آقائي حاجي ملا علي است كه به سركار شريعت‌مآب آقا سيد علي اكبر شيرازي مرقوم فرموده‌اند:
عرض مي‌شود هرگاه تمام امت غم خود را دارند، من غم تمام امت را دارم. در هر چاپار كه كتاب مستطاب سركار مي‌رسيد موجب مسرت خاطر بود؛ در اين سفر ملالت افزود و مرا قرين تحيّر و تعجب نمود.
مدت دو سال بود كه گرفتار اصلاح مفاسد عظيمة عراق عرب بودم تا بحمدالله بعد از هزار گونه صدمه و تعب به حول و قوة خلاق عالم و توجه حضرت اقدس سلطان عصر و امام زمان – عليه و علي آبائه افضل الصلواة و السلام – و بذل همت و غيرت اعلي‌حضرت شهريار اعظم – أبد الله نصره و دولته و سلطانه – اصلاح امر عتبات شد و تمام مجاورين خصوص علماء عظام و محترمين از شر مخالفين و معاندين آسوده شدند. حيرت در اين است كه رفع مفاسد عراق عرب شد و از عراق عجم هنوز مرتفع نشده، عيب كار و غم من همه از اين است كه هر مفسده كه در هر بلدي روي مي‌دهد اصل و ريشة آن را به علماء و ملاهاي بيچاره نسبت مي‌دهند.
در قضية امر فارس در اين مدت چه تدبيرات كردم و چه زحمت‌ها كشيدم كه رفع اين تهمت را از سركار و ساير آقايان فارس نمايم؟ مگر به ذهن مردم، خصوص اولياء دولت رفت؟ بلكه مي‌گويند روزنامة رعيت بر وجه اتم و حقيقت نزد ماها است.
خلاصه؛ قضية امر فارس و حركت جهال به نحوي راسخ در قلوب اهل دارالخلافه شده كه چه عرض كنم؟ همين ايام شخص بزرگي از آقايان محترم اين بلد [113ر] در مجلس صحبت شيراز و حركت اوباش را روايت كرده‌اند. من جمله گفته بود كه جناب آقا حكم به دفاع و باعث قتل جمعي شده بودند. داعي را كه اعتقاد بر اين است كه اهم تكاليف علماء تجنب از مداخلات و اين گونه تصرفات است و الّا بايد مهياي هر گونه صدمه و تهمتي باشد. جهت چيست كه حقير احتجاب اختيار كرده‌ام و متواري در حجاب شده‌ام؟
خلاصه؛ از مضمون ملالت مشحون رقيمة شريفه چنين مستفاد شد كه زحمت اين مدت داعي به هدر رفته،‌ جناب مستطاب فضايل مآب سيد المحدثين و الواعظين حاجي سيد حسن واعظ كه مدت چهل سال است خدمت در دين حضرت اقدس رسالت – صلي الله عليه و آله – نموده و مردم را دعوت به حق نموده، نشر اخبار و آثارو مصائب آل اطهار كرده و امروز در ملت و دولت شخصيت و تسلم تمام پيدا كرده و مصدر خدمات بزرگ كه يكي از آنها خدمت به خود جناب مستطاب شريعت‌مآب است شده، آيا اجر خدمت اين مدت او و مجازات حسنات او اين است كه از لسان اهانت كنيد؟
من كه هر چه تدبير و تفكر در اين موضوع كردم «لم يزدني الا تحيرا» اين نسبت‌ها به چنين شخص محترم بزرگواري چيست؟
اگر از بابت مضامين كتابچه است كه اولاً ربطي به اين عنوان ندارد كه مستحق تكفير شود. علاوه هفتاد محمل صحيح دارد كه عمدة آن تنبيه مردمان عوام و تأدب مردمان خام ناتمام است كه خود سرماية فساد و شر نشوند؛ دخلي به عالم عالم مخصوصي ندارد و تعريضي بر شخصي از علماء مقصود نيست. مگر در فرمان الهي خلاق عالم به حضرت خاتم – سلام الله عليه – خطاب نمي‌فرمايد كه ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾ [113پ] اشرف مرسلين و معصومين كه منزه از هر گونه ترك اولي و مكروهي بوده است، ذنوب ما‌تقدم و ما تأخر آن حضرت كدام بوده است؛ مگر گناه امت؟
باري؛ خداوند را به شهادت مي‌طلبم كه من از جناب سيّد معظم در امر سركار جز همراهي و خدمت چيز ديگر ندانستم. نوشتجات او حاضر است كه چگونه اصرارها در انجام مهام سركار داشته و محرمانه به من نوشته‌اند كه به اين مضامين لطيفه از حضرت مستطاب اشرف امجد اسعد والا – دامت شوكته و اقباله – خواهش و استدعا نمائيد؛ بلكه به واسطة اصرار ايشان در امر سركار قدري هم مورد بي مرحمتي حضرت بندگان والا شدند.
خلاصه؛ چرا بايد فريب مردمان خاي و گول عوام را بخوريد؟ من چنين گمان مي‌كردم كه اهل اصفهان بعد از آن بلواي جهّال ادب شده‌اند و تنبيه گشته‌اند. گويا از احكام طهران كه درباره آنها شده بود كه شايد منتهي به قتل و نهب كلّي بود، چنانچه بايد مستحضر نشده‌اند بازهمان توسطات و تشفعات و تلگرافات خود حضرت اشرف اكرم والا اطفاء نائرة غضب ملوكانه گردد و الا احدي قدرت بر شفاعت نداشت.
در هر صورت اين قدر بدانيد كه من در اين مطالب به هيچ وجه همراه نيستم و تكثر عنوان كفر بنيان اسلام را مرضي خاطر امام عصر – سلام الله عليه – نمي‌دانم، بلكه از شما هم خواهش دارم كه البته اين مطلب موحش را مستور فرمائيد و چنانچه از سركار مترشح شده است، جبران نمائيد كه مفسدة آن عظيم خواهد شد؛ والسلام.
 
صورت نوشتة حضرت بندگان حجة الاسلام النور الجلي آقاي حاجي ملا علي – دام ظله العالي – است. [114ر] كه به سركار شريعتمدار نايب الامام ملاذ الاسلام مرجع الاحكام فخر العماء الاعلام الفاضل الألمعي آقاي آقا شيخ محمد تقي مرقوم فرموده‌اند:
عرض مي‌شود مدتي است مراسم لطف و وداد را مرعي نفرموده‌ايد، مع ما هو معروف من يجب ما هو يتوارث از درگاه حضرت اقدس خلاق عالم مسئلت دارم كه به يمن وجود شريف مصالح قاطبه عباد را مستدام مستراد فرمايد و هر گونه مفاسدي را از بلاد اسلام و كافه مسلمين رفع فرمايد.
چند روز است كه مطلع شده‌ام در اصفهان عنوان موحشي به دست بعضي از طلاب و محصلين افتاده كه موجب ملالت هر مسلمي و هر صاحب غيت در دين است. البته اين مقدمه را مي‌داند، در هر بلدي از بلاد اسلام مفسده‌اي كه روي مي‌دهد آن را نسبت به سلسلة محترمة علما مي‌دهند و بدن جهت بر قاطبة علما لازم و متحتم است كه محض اتقاء[45] از مواضع تهم به قدر مقدور كناره از امورات خطيره نمايند.
مرحوم جنت مكان حجة الاسلام شيخ والد – اعلي الله درجته-  در آن بلواي جهال چه زحمت‌ها كشيدند و چه صدمات خوردند تا رفع آن غائله مظلمه را فرمودند والا چه قدر از نفوس در معرض صدمه و هلاكت بودند و هنوز رفع تغير خاطر خطير ملوكانه از آن حركت ناشايسته جهال اصفهان نشده. چرا بايد طلاب ملتف مفاسد اين حركات نشوند؟
خلاصه؛ از قرار مذكور جمعي از طلاب محرك جناب مستطاب قدوسي نصاب شريعت‌مآب افتخار العلماء و الفقهاء آقاي آقا سيد علي اكبر شيرازي شده‌اند و در مقام توهين جناب مستطاب [114پ] فضايل مآب فخر المحدثين و الواعظين حاجي سيد حسن واعظ – سلمه الله تعالي – برآمده‌اند. معلوم است اين قصه و اين قضية موحشه موجب غضب و سخط حضرت امام عصر و اجداد طاهرين آن حضرت – صلوات الله عليهم اجمعين – خواهد بود و جز خطرات دين و دنيا و فتنه و فساد بلد و توهين طلاب محترم ثمري نخواهد داشت و رفته رفته اسباب بدنامي كلّي از براي قاطبة علماء خصوص سركار شريعتمدار آقاي آقا سيد علي اكبر – سلمه الله تعالي – خواهد شد.
در اين بلد مدتي است كه مذاكرة حادثة فارس در ميان است و مردم، همه را نسبت به آقاي معظم مي‌دهند. داعي چه قدر بايد در مقام دفع و رفع خيالات فاسده بر‌آيم؟
خدا مي‌داند كه همين ايام از مجلس شخص بزرگي از اهل اين بلد حكايت كردند كه در قضية فارس چه نسبت‌ها به ايشان مي‌دادند. خوش ندارم مذاكرة آنها را نمايم. اين قدر هم من باب لزوم وضرورت اشاره شد. اعتقاد حقير بر خلاف عقيدة جناب آقاي معظم است. جناب حاجي سيد حسن واعظ در حق ايشان كمال همراهي را داشتند. نوشتجات ايشان كه در اين باب به من نوشته‌اند حاضر است. در هر صورت در دفع و رفع اين فتنه و فساد البته اهتمام بليغي بفرمائيد كه منتهي به مفاسد و توهينات خطيره نشود؛ البته طلاب را منصرف و مشركز[46] فرمائيد كه خيلي بد غوايتست. زياده چه زحمت دهم؟ باقي والسلام.
 
 
سواد آنچه سركار شريعتمدار سيد العلماء الاعلام و فخر الفقهاء الكرام ملاذ المسلمين و الاسلام و ملجأ الخواص و العوام سيد المحققين [115ر] و زبدة المدققين مدرس العلوم و محي الرسوم آقائي آقاي آقا سيد حسين بحرالعلوم طباطبائي – دام ظله -  است كه در جواب رقيمة كريمة آقاي حجة الاسلام آقاي حاجي ملا علي - دام ظله- مرقوم نموده‌اند:
به عرض جناب عالي مي‌رساند اولاً داعي به بركات وجود مسعود سركار شريعتمدار عالي مستظهر و كمال اميدواري را دارد. در اين اوان سعادت اقتران تعليقه رفيعة جناب عالي كه مبشر استقامت و اعتدال مزاج مبارك بهاج عالي بوده، وصولش موجب سرور غير محصورگرديد.
اگر چه داعي در رسوم متعارفه ظاهريه قصور دارد به علت ضعف و انكسار و تصاوم آلام جسماني و روحاني كه معذورم داشته و به همان فرمايشات روحاني و ممايرات قلبي و مراتب دعاگوئي اكتفا مي‌نمائيم توجهاتي كه در باب امر بدعه و صدمه لطمة قرعة عثماني فرموده بودند، اظهار شده بود. بحمد الله و المنه كه تبذل سعي و جهد و تلطفات سركار عالي دفع و رفع اين غائلة هائله گرديد، امر عظيمي بود. بسيار موجب قلق و اضطراب و وحشت قاطبه مسافر و مجاور گشته بود، بلكه بسياري پس از سنواتي مجاورت هجرت به عراق عجم نمودند. و الحق صدق نيت اعلي‌حضرت ظل الله – ايد الله نصرته – و همراهي اولياء دولت ابد مدت و استعداد و همت جناب مشير الدوله همه به جا و به موقع گرديد و نبود مگر از توجه و الطاف سركار شريعتمدار علي و سبب دوست نوازي و دشمن گذاري شد و در باب ساير فرمايشات سركار شريعتمدار عالي معلوم است حركات و سكنات سركار به مقتضاي [115پ] حكمت و ميزان و قاعده مي‌باشد و كليّه فرمايشات شريعتمدار عالي در هر امر مطاع و مسلم است، به خصوص در مقدمه جناب سيد الواعظين حاجي سيد حسن جز عنايت سركار شريعتمدار عالي احدي رفع اين غائله را نمي‌كرد؛ تأييد به موقعي بود و ان‌شاء الله هميشه تأييدات و ترويجات سركار عالي در دين مبين قبول و مقبول حضرت سيد المرسلين خواهد بود، پيوسته مترصد خبر سلامتي ذات كثيرالبركات شريعتمدار عالي مي‌باشد.
ايام افاضت مستدام باد، برب العباد و السلام عليكم و رحمة الله.
في شهر رجب، حسين بحر العلوم الطباطبائي.
محل خاتم شريفشان است.
 
 
سواد آنچه حضرت بندگان نايب الامام حجة الاسلام شيخ العلماء العاملين و اشرف الفقهاء الكاملين العالم الرّباني و الفاضل الصمداني آقاي آقا شيخ زين العابدين مازندراني – دام ظله العالي – است كه در جواب رقيمة كريمة آقاي حجة الاسلام آقاي حاجي ملا علي – دام ظله – القالي مرقوم و مختوم فرموده‌اند:
به عرض عالي مي‌رساند اگر چه در اين اوان سعادت اقتران نور چشم اكرم، آقا شيخ علي – زيده عمره و فضله – از سلامتي وجود مبارك سركار شريعتمدار عالي داعي را اطلاع مي‌داده، بلكه اظهار تشكر بر الطاف و اعطاف عالي را تذكار مي‌نمود و در اين اوقات شريفه تعليقة رفيعة سركار عالي عزّ وصول ارزاني فرمود و از سلامتي ذات كثير البركات كه لعمه‌اي از اشراقات انوار اولياي كرام است،‌ استحضار به هم رسانيده، اما تقصير ظاهري داعي كه عبارت از كم نوشتن عرايض است مبتني بر توالي [116ر] عروض آلام جسماني و روحاني مي‌باشد و در مذاكرات قلبيه و مرابطات معنويه قصور ندارد، چنانچه در اين ازمنه ماضيه عرضي در باب دفع و رفع قرعه عثماني شده بود غالبا اظهار تشكر نعمت وجود مبارك را مي‌نموده كه بحمد الله به بركت انفاس قدسية سركار شريعتمدار عالي رفع اين غائلة هائله گرديده و موجب تثبیت و سكون قاطبه مسلمانان گشته و الحق مطلب خطيري بود و كلية زائرين و مجاورين اين بقاع زاكية متبركه اظهار تشكر و امتنان در اين معني داشته و در مراتب دعاگوئي قيام و اقدام مي‌نمايند و در باب جناب مستطاب سيد الذاكرين و الواعظين آقاي حاجي سيد حسن – سلمه الله – به عرض شريعتمدار عالي رسيده كه داعي در اين مقدمه كليه ساكت بوده، بلكه متأذي و مستنفر از اين غائله بوده و بدايت هم شرحي در تعظيم و توفير جناب ايشان نوشتم و بعدها هم چيزي ازين اقاويل لاطائل و كلمات بي‌حاصل كه مبتني بر مطلبي باشد به دست نيامد و از آن جائي كه شخص فكرت سركار شريعتمدار عالي كه در طي مراتب حقايق و كشف خفيات و دقايق بر عقول مجرده و نفوس قدسيه سبقت دارد.
داعي در اين گونه امور خود را مقلد سركار عالي بلكه جر و اسكات داعي نظر به حقيقت رسي سركار عالي بوده و فرمايشات سركار عالي درمراتب تعظيم و توقير جناب ايشان عين صواب مي‌باشد و اميد آنست كه سايرين هم به نور هدايت مهتدي گردند و ندامت حاصل اطناب خلاف رويه و آداب است.
زياده عرضي ندارم و مترصد خبر سلامتي ذات كثير البركات سركار [116پ] شريعتمدار عالي مي‌باشم.
و السلام عليكم من الآثم زين العابدين مازندراني عفي عنه.
 
سواد آنچه حضرت بندگان نائب الامام حجة الاسلام شيخ العلماء الأعلام قدوة الفقهاء العظام سند المجتهدين الفخام قدوة المحققين و زبدة المدققين العالم الرباني و الفاضل الصمداني العالم المؤيد المسدد آقائي آخوند ملا محمد ايرواني – دام ظله العالي – است كه در جواب رقيمة كريمة آقاي حجة الاسلام آقاي حاجي ملا علي – دام ظله- مرقوم و مختوم فرموده‌اند:
به عرض جناب عالي مي‌رساند رقيمة كريمة بشارت ضميمه جناب شريعتمدار ملاذ الاسلام زيارت شد. اصلاح و رفع غائلة بزرگ را كه هر كدام باعث ملالت ومصيبت اسلام و اسلاميان بود، مرقوم فرموده بوديد. معلوم است امروز اصلاح اين نحو امور عظيم بعداز فضل ملك علام منوط است به كف كفايت آن ملاذ المسلمين وظهير الاسلام. نمي‌دانم تشكر اين دو نعمت بزرگ را چگونه به جاي بياورم.
يكي رفع قرعة عسكريه از علماء اعلام و مجتهدين و طلاب وساير مجاورين كه امر عظيمي بود. خداوند عالم اعلي‌حضرت اقدس مقدس پادشاه اسلام را طول عمر عنايت فرمايد و ظل عنايتش را بر قاطبه مسلمين مستدام فرمايد كه رفع فرمودند و رقاب مسلمين و مجاورين و تبع دولت عليه را فك فرمودند.
ديگر هم امر جناب مستطاب قدوسي نصاب شرافت انتساب، مروج الاسلام، سيد المحدثين، سلطان الواعظين آقاي حاجي سيد حسن واعظ كاشاني – زيد فضله – به همين نحو كه مرقوم فرموده بوديد [117ر] حقير هم شناخته و دانسته‌ام در اين طول معاشرت و آشنائي كه با ايشان داشته‌ام كه از عنفوان جواني تا به حال عمر شريف خود را در ترويج شرع مبين حضرت خاتم النبيين و نشر اخبار و آثار و مصائب ائمه طاهرين – صلوات الله عليهم اجمعين – و ذكر مواعظ و نصايح كافيه وافيه مصروف داشته‌اند؛ خاصه با تأثير اين كه خداوند عالميان در انفاس قدسية ايشان قرار فرموده، واقعاً ملالت و اندوه و كسر قلب ايشان باعث كسر قلب مبارك حضرت صديقة طاهره – سلام الله عليهاست و اين امر غصة بزرگي از براي اين جانب و قاطبة علماء و اهل شرع شده بود. «الحمد لله الذي اذهب عنا الحزن» حيف بود به آن امري كه بر حضرت حجة الله امام العصر و الزمان – عليه و علي آبائه الطاهرين افضل الصلواة و اكمل التحيات – پوشيده و پنهان نيست بر مردم مستور و مشتبه بماند و رفع آن شبهة عظيم نشود. خداوند عالم جناب شريعتمدار عالي را طول عمر عنايت فرمايد كه رفع اين دو غائله را فرموديد. البته معلوم است كه احترام و توقير و دعاي به ايشان را هر مؤمن صاحب غيرت در دين بايد منظور داشته باشد و هتك حرمت ايشان را حرام بداند. و از كريمة ﴿ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ﴾ تغافل نورزد.
جزاكم الله و عن رسوله خيراً كه داعي را بدين جهت مسرور و خشنود گردانيديد. خداوند نعمت وجود مبارك را مستدام بدارد و بر طول عمر و توفيق و صحت بيفزايد؛ ان شاء‌ الله.
محل خاتم شريفشان است.


________________________________________
[1] . مقالات تاریخی، ج 4، ص 13.
[2] . صفویه در عرصه دین سیاست و فرهنگ،‌ج 1، ص 137.
[3] . همان، ص 124.
[4] . مقالات تاریخی، رسول جعفریان، ج 6، ص 139.
[5] . همان، ص 137.
[6] . مرجعیت در عرصة اجتماع و سیاست، ص 10.
[7] . سیاست نامه‌های قاجاری، ج 1، ص
[8] . تاریخ اصفهان، میرزا حسن جابری، ص 258.
[9] . رجال و مشاهیر اصفهان، ص 594.
[10] . المآثر و الآثار، ج 2، باب یازدهم، ص
[11] . رجال و مشاهیر اصفهان، ص 594.
[12] . این لفظ را ظل السلطان در خاطرات خود برای ناصر الدین شاه به کار می برد.
[13] . نکته آن که بر اساس نامة ملا علی کنی به صاحب روضات این واقعه زمانی اتفاق افتاده که ظل السلطان به تهران رفته است و در غیاب او در اصفهان بوده است.
[14] . البته خود ظل السلطان چنین عقیده‌ای داشت. این قسمت خاطرات او (ج 2، ص 591) در این زمینه خواندنی است. وی در سفر به نواحی غربی ایران برای برقرار امنیت وقتی به بروجرد می‌رسد به عالم برجستة آن شهر میرزا محمود بروجردی برخورد می‌کند.
ظل السلطان برای انجام تشریفات خلعت پوشان می‌خواسته با موزیک و شیپور و سر و صدا از محلة صوفیان که سید محمود بروجردی اقامت داشته عبور کند، ولی با مخالفت وی مواجه می‌شود. وی برای این که این عالم بزرگوار را توجیه کند ناصر الدوله و بنان الملک را سه مرتبه نزد او می‌فرستد، ولی وی موافقت نمی‌کند:
هر چه خواستند به او بفهمانند که نمی‌توان بی حرمتی به خلعت سلطان و خلیفة حقیقی پیغمبر – که ظاهراً هست – [روا دانست؟!] و هرچه خواندند بر او این شعر را:
پادشاهان صورت شاهی حق
عارفان مرآت بینایی حق
خوب رویان صورت خوبی او
حسن روشان عکس محبوبی او
و هر چه گفتند: اطیعو الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم
به کلة او فرو نرفت و تماماً را [جواب] گفت: شما به تکلیف خودتان رفتار کنید، من به تکلیف خودم، و من باید فردا در این راه شهید شوم.
[15] . زندگانی حضرت آیت ا... چهارسوقی، ص 82.
[16] . اسنادی از خاندان روضاتیان:
[17] . رجال اصفهان، ص 98.
[18] . اعلام اصفهان، ج 2، ص 519.
[19] . درباره وی ر.ک: نقش مجتهد فارس در نهضت تنباکو، زندگی نامه سیاسی – اجتماعی سید علی اکبر فال اسیری، محمدرضا رحمتی، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، 1371.
[20] . رجال و مشاهیر اصفهان، ص 595.
[21] . همان.
[22] . این رساله در نسخة خطی استاد علامه روضاتی (حفظه الله) موجود است.
[23] . برای آگاهی در این زمینه ر.ک: گزارش‌های نظمیه از محلات طهران (راپورت وقایع مختلفه محلات دارالخلافه 1305-1303)، به کوشش انسیه شیخ رضائی و شهلا آذری، تهران، سازمان اسناد ملی، 1377. کاشانی در رمضان 1305 در تهران مجلس وعظ داشته اما چندین مورد علیه او موضع گیری شده از جمله،  ج 2،‌ صص، 679، 724، 728، 733 و 740.
[24] . برای معرفی کامل نسخه ر.ک:
[25] . اندوگين شدن، محزون شدن.
[26] . كند، كندخاطر، كاهل و كند، كند ذهن.
[27] . مثنوي معنوي، دفتر دوم، ملامت كردن مردم شخصي را كي مادرش را كشت به تهمت.
[28] . مصرعي از بيت زير است:
رقيب دور تو گرديد من نگرديدم             بيا به دور تو گردم تعصب از دين است
[29] . مثنوي، دفتر اول، شنيدن آن طوطي حركت آن طوطيان
[30] . آيه قرآن به همان شكل است كه در متن وجود دارد ولي كاشاني بدين صورت آورده: يدعون من دون الله ما لايضرهم و لا ينفعهم ذلك هم الضلال البعيد.
[31] . كذا.
[32] . مثنوي، دفتر
[33] . مثنوي، دفتر، پنجم، ابيات 2230 به بعد.
[34] . مثنوي،‌ دفتر دوم.
[35] . كذا
[36] . همان گونه که ملا علی کنی نیز اشاره کرده، جنبة ادبی مواعظ حسنه قوی است. جملات آن آهنگین و پر است از استناد و استشهاد به آیات و احادیث و اشعار شعرای بزرگ ایران زمین به ویژه مولانا. سلطان الواعظین علاقة عجیبی به مولانا داشته و گو این که مقدار زیادی از مثنوی را حفظ داشته است.
[37] . اصل «وآتيناه الملك و الحكمه».
[38] . نويسنده به اين آيه نظر داشته است: ﴿ قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾.
[39] . كذا در اصل، اما السلسلة درست است.
[40] . اصل: دين.
[41] . اصل: دين.
[42] . از ماده حدر: فرود آمدن، پايين آمدن، همچنين چاق و فربه.
[43] . اصل: لغور.
[44] . در حاشيه: با اين كه حاج ملا علي با اين نامه كه به شاهزاده نوشته، يك نامه هم در اين خصوص به صاحب روضات نوشته، اما سيد نامه صاحب روضات را در اين جا نياورده ؟؟؟؟؟.
[45] . پرهيز،‌ دوري.
[46] . كذا در اصل.