پلوی خاندان روچیلد در باغ سفارت

پلوی خاندان روچیلد در باغ سفارت

 این طلبۀ‌ پرذوق‌ و هوش،‌ زمانی‌ وارد حوزۀ‌ تاریخ‌ و تاریخ‌نگاری‌ ایران شد که‌ این‌ عرصه‌ برای‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ چندان گشوده‌ و ناشناخته‌ نبود. او از جمله‌ افراد نادری‌ است‌ که‌ در کسوت‌ روحانی‌ به‌ موضوعی‌ توجه کرد که‌ نامتداول‌ بود و مانند اشخاصی‌ همچون‌ مدرس، علامه‌ طباطبایی‌ و استاد مطهری‌ بر ضرورت‌های‌ ناشناخته‌ و مغفول‌ نسل‌ و صنف‌ خویش‌ چشم‌ گشود و خود را وقف‌ آن‌ نمود.    گفت‌وگو با حجت‌السلام دكتر علي‌ ابوالحسني(منذر)جاويد محتشمي
از عدالت‌خواهی بومی تا مشروطه وارداتی
او اکنون‌ پس‌ از سال‌ها تحمل‌ رنج‌ و سختی‌ تحقیق‌ و پژوهش‌ با انصاف‌ و دقت‌ و پختگی‌ و با قلمی‌ محکم‌ و روان‌ و موشکاف، مورخی‌ کم‌نظیر و از بعضی‌ لحاظ‌ منحصر‌به‌فرد در حوزۀ‌ تاریخ‌ معاصر است که‌ با نگارش ده‌ها جلد اثر تاریخی‌ گرانسنگ،‌ پیشتاز عرصۀ‌ تحریف‌زدایی‌ و ناگفته‌گویی‌ در تاریخ‌ معاصر ایران، به‌ویژه‌ انقلاب‌ مشروطه،‌ گردیده‌ است.
نوشته‌ای‌ را که‌ پیش‌ رو دارید حاصل‌ گفت‌وگوی‌ زمانه‌ با این‌ مورخ‌ استوار و ژرف‌اندیش‌ در آستانۀ‌ یکصدوپنجمین‌ سالگرد نهضت‌ مشروطه‌ است که‌ پرسیده‌های‌ نسل‌ معاصر از این‌ رویداد مهم‌ و تأثیرگذار تاریخ‌ را پیش‌ پای‌ دانش‌ و بینش‌ این‌ استاد توانمند و کوشا نهاده‌ است.
بوسه بر خاک پی حیدر؛ آینه‌دار طلعت یار؛ تراز سیاست؛ سلطنت علم و دولت فقر؛ پایداری‌ تا پای‌ دار؛ تحلیلی از نقش سه گانه شیخ شهید نوری در نهضت تحریم تنباکو؛ آخرین‌ آواز قو؛ اندیشه‌ سبز، زندگی‌ سرخ؛ دیده‌بان بیدار؛ کارنامه شیخ فضل الله نوری؛ خانه بر دامنه آتشفشان، نام بعضی از آثار اوست، و هنوز «هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک است» … .
جناب آقای منذر در آغاز اگر امکان دارد دربارۀ جناح‌ها و شخصیت‌های‌ اصلی‌ و تأثیرگذار در تاریخ‌ مشروطه صحبت بفرمایید.
جنبش‌ موسوم‌ به‌ مشروطیت، شخصیت‌ها، گروه‌ها و جریان‌های بسیاری را در بر می‌گیرد که‌‌ آنها را می‌توان، از وجوه‌ گوناگون،‌ به‌ جناح‌ها و گرایش‌های‌ متعدد تقسیم‌ کرد. یکی‌ از ‌‌ مهم‌ترین ‌این تقسیمات، تقسیم‌ مشروطه‌خواهان‌ یا دقیقتر بگویم: شخصیت‌ها و گروه‌های‌ دست‌اندرکار مشروطه‌ به‌ دو گروه‌ یا جناح‌ کلی‌ و عمدة «اسلام‌گرا» و «غرب‌‌گرا» است‌.
نکته‌ای را‌ که‌ همین‌ جا ضروری است روی آن تأکید کنم، این‌ است‌ که‌ هیچ‌‌گاه‌ نباید حکم‌ یکسان‌ و واحدی‌ را بر جناح‌ها و جریان‌های‌ گوناگون‌ و چه‌ بسا متضاد مشروطه‌ اطلاق‌ کرد، بلکه برای‌ هرگونه‌ قضاوت‌ و داوری، باید دید کدام‌ جریان، کدام‌ گرایش، و کدام‌ گروه‌ و افراد، و حتی چه‌ مرحله‌ای‌ از تاریخ،‌ مد نظر قرار دارد؟ آنگاه‌ به‌ تناسب، دربارة‌ اندیشه، عملکرد و پیامدهای‌ حرکت‌ افراد و جریان‌ها حکم‌ کرد. البته خود جریان‌ اسلام‌‌گرا در مشروطه، به‌ دو دستة بزرگ‌ «مشروعه‌خواهان» و «مشروطه‌خواهان‌ دین‌باور» (یا به‌ تعبیر دیگر، هواداران‌ مشروطة اسلامی‌ یا مشروطة‌ مشروعه) تقسیم‌ می‌شد که‌ در پاره‌ای‌ مسائل‌ (عمدتاً تاکتیک‌ها و روش‌هایی‌ عملی)، با یکدیگر اختلاف‌ داشتند و حتی‌ در یک‌ مقطع، رویاروی‌ هم‌ قرار گرفتند، ولی‌ فعلاً ما از این‌ دو جریان، با عنوان‌ کلی‌ «اسلام‌گرایان» یاد می‌کنیم. چه‌ به‌ گمان‌ ما، آنان در اصول‌ با یکدیگر اتحاد داشتند‌ و اختلافشان‌ عمدتاً بر سر مصادیق، یعنی‌ تشخیص‌ دوست‌ و دشمن‌ و اتخاذ تاکتیک‌های‌ موضعی‌ و موقعی،‌ بود. در مقابل‌ جناح‌ اسلام‌گرا، گروهی‌ نه‌ چندان‌ پرشمار ولی‌ بسیار پرتکاپو و تأثیرگذار وجود داشت‌ که‌ ما از آنها با عنوان‌ «غرب‌ گرایان» یاد می‌کنیم.
چهره‌های‌ شاخص‌ اسلام‌گرایی‌ در مشروطه‌ عبارت‌اند از مرحومان‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری‌ و همفکرانش‌ در تهران‌ و شهرهای‌ گوناگون ایران و عراق (به‌ویژه مرحوم صاحب عروه) و همچنین‌ مراجع‌ اربعة مشروطه‌خواه‌ نجف: آخوند ملا محمدکاظم‌ خراسانی، میرزا محمدحسین‌ تهرانی، شیخ‌ عبدالله‌ مازندرانی، آقا سید اسماعیل‌ صدر و شخصیت‌هایی‌ چون‌ میرزای‌ نائینی ‌و مرحوم‌ شیخ اسماعیل محلاتی‌ که‌ این‌ دو از نظریه‌پردازان‌ جناح‌ متشرّعِ مشروطه‌ هستند. افزون‌براین،‌ باید از شخصیت‌هایی‌ چون‌ آقا نجفی‌ اصفهانی‌ و برادرش‌ حاج‌ آقا نورالله‌ و سید حسن‌ مدرس‌ (در اصفهان)، آقا سید عبدالحسین‌ لاری‌ (شیراز)، طباطبایی‌ و بهبهانی‌ (در تهران) یاد کرد که‌ دو فرد اخیر، هرچند عملکردشان‌ خالی‌ از پاره‌ای‌ نقاط‌ تأمل‌ نیست‌ (به‌‌ویژه مرحوم‌ سیدمحمد طباطبایی‌ گرایش‌هایی‌ به‌ عالَم‌ روشنفکری‌ داشت‌ و نام‌ او در فهرست بعضی از انجمن‌های‌ ماسونی‌ نیز آمده‌ است) اما در کل، جزء روحانیت‌ و رهبران‌ دینی‌ مشروطه‌ قلمداد می‌شدند و گرایش‌ کلی‌ آنان، به‌ سمت‌ اجرای‌ احکام‌ اسلام‌ در کشور بود.
چهره‌های‌ شاخص‌ جریان‌ غرب‌گرا نیز عبارت‌اند از: تقی‌زاده، وثوق‌الدوله، یحیی‌ دولت‌آبادی، میرزا جهانگیرخان‌ صوراسرافیل، محمدعلی‌ فروغی، یفرم‌خان، و حتی‌ ملک‌المتکلمین‌ و سیدجمال‌الدین‌ واعظ‌ اصفهانی‌ که‌ دو تن‌ اخیر، با آنکه‌ لباس‌ روحانیت‌ بر تن‌ داشتند، با توجه‌ به‌ مواضع‌ فکری‌ و سیاسی‌‌شان‌ در مشروطه، و به‌ویژه پیوندهای‌ پنهان‌ و آشکارشان‌ با لژ فراماسونری‌ «بیداری‌ ایران»، در مجموع‌ در جرگة مشروطه‌خواهان‌ غرب‌‌گرا و سکولار جای‌ می‌گیرند. همین‌ جا ضمناً باید‌ از حسینقلی‌خان‌ نواب‌ و همچنین‌ اردشیر جی‌ (سِر اردشیر ریپورتر) یاد کنیم‌ که‌ هر دو از عوامل‌ نفوذی‌ مهم‌ استعمار بریتانیا در صفوف‌ جنبش‌ مشروطیت‌ بودند.
در وجود افراد متمایل‌ به‌ غرب‌ در صفوف‌ جنبش‌ مشروطه، و تأثیر آنها بر سیر جنبش، شکی‌ نیست. فراتر از این، آیا می‌توان‌ گروه‌ و جریانی‌ متشکل‌ و هدفمند را نشان‌ کرد که‌ در جریان‌ مشروطیت، منحصراً خواست‌ قدرت‌های‌ خارجی‌ را دنبال‌ می‌کرد و از آنها دستور می‌گرفت؟
در پاسخ به این پرسش، باید عرض کنم که در سال‌های‌ اخیر، در کشور ما مباحث‌ زیادی‌ تحت عنوان‌ «تئوری‌ توطئه» یا «توهم‌ توطئه» مطرح‌ شده‌ است. «تئوری‌ توطئه»، مدعی‌ (یا متهم) است‌ که‌ در پس‌ هر رویداد تاریخی، یک‌ عامل‌ خارجی‌ را جستجو می‌کند و به‌ قول‌ معروف اعتقاد دارد: برگ‌ هم‌ اگر از درخت‌ بیفتد کار انگلیسی‌هاست! این تئوری،‌ گونه‌ها و تفسیرهای‌ گوناگون «افراطی» و «غیرافراطی» دارد، اما پژوهشگر تاریخ برای پرهیز از افراط و تفریط در این تئوری، باید هنگام تجزیه‌ و تحلیل‌ رویدادهای‌ گوناگون‌ تاریخی، به‌ویژه‌ در مقاطع‌ بحرانی‌ تاریخ‌ دو قرن‌ اخیر کشورمان، در کنار عوامل‌ و موجبات‌ داخلی‌ هر رویداد، به‌ دنبال‌ کشف‌ و تبیین‌ عوامل‌ خارجی‌ احتمالی‌ آن‌ هم‌ باشد؛ زیرا هیچ‌ کس‌ در وجودِ «فی‌الجملۀ» توطئه‌ها و تجاوزهای‌ خارجی‌ برای‌ نفوذ و سلطه‌ در ایران اسلامی و چپاول منابع‌ و ذخایر حیاتی‌ آن (که‌ خواه‌ ناخواه‌ در بعضی از رویدادهای‌ تاریخ‌ این‌ سرزمین‌ بازتاب‌ داشته است) شک‌ ندارد. البته، صرف‌ احتمال‌ وجود توطئه، برای‌ انتساب‌ حوادث‌ به‌ انگشت‌ بیگانه‌ کافی‌ نیست‌ و اثبات‌ توطئه، همچون‌ تعیین‌ عرض‌ و طول‌ و چند و چون‌ آن‌ در مورد هر شخص‌ یا رویداد تاریخی، باید بر پایۀ‌ اسناد و مدارک‌ معتبر صورت گیرد و بس. اما نظریۀ‌ توطئه می‌تواند به‌ شکل‌های‌ دیگری‌ ــ اَشکال‌ِ افراطی‌ ــ نیز مطرح‌ شود و آن‌ این است که‌ ما، در پس‌ هر واقعه‌ای، از همان‌ آغاز، به‌ دنبال‌ یافتن‌ و بزرگ‌ کردن‌ یک‌ عامل‌ خارجی‌ باشیم‌ و اگر هم‌ نبود، به‌ گونه‌ای،‌ آن‌ را بتراشیم‌ و بزرگ‌ کنیم‌ یعنی، اساساً زاویۀ‌ دید و نگاهمان‌ همیشه‌ به‌ سَمتِ‌ یافتنِ‌ یک‌ یا چند عامل‌ خارجی‌ برای‌ حوادث‌ داخلی‌ باشد، و از بررسی‌ و کشف‌ عوامل‌ و موجبات‌ داخلی‌ حوادث‌ ــ همپای‌ بررسی‌ و کشف‌ عوامل‌ بیرونی‌ ــ غفلت‌ ورزیم. در واقع، راه صحیح این است که بستر و‌ فضا را برای‌ تحقیق‌ و بررسی‌ همه‌جانبۀ‌ مجموعه‌ عوامل‌ احتمالی‌ دست‌‌اندرکار در حوادث‌ تاریخی، اعم‌ از عوامل‌ داخلی‌ و خارجی، فراهم‌ سازیم‌ و برای‌ هر یک‌ از عوامل، بر پایۀ‌ اسناد و مدارک‌ متقن‌ تاریخی، جایگاه‌ و سهم‌ شایسته‌ را در نظر گیریم. آن‌ وقت‌ است‌ که‌ خواهیم‌ دید در پیدایی‌ یک‌ رویداد‌ تاریخی، گاه‌ عوامل‌ خارجی، جایگاه‌ اول‌ را دارند و گاه‌ بالعکس‌ این‌ عوامل‌ داخلی‌‌اند که‌ در ایجاد یا مسیر حوادث، سهم‌ کلیدی‌ و تعیین‌‌کننده‌ را به‌خود اختصاص می‌دهند. گاه‌ هم، تلفیقی‌ یکسان‌ از هر دو، سیر حوادث‌ را رقم‌ می‌زنند. در عین حال، نباید این‌ واقعیت‌ تلخ‌ را از نظر دور داشت‌ که‌ در بسیاری‌ از اوقات، زمینۀ‌ نفوذ و مداخلۀ‌ اجنبی‌ را، علل‌ و عوامل‌ داخلی‌ فراهم‌ ساخته است.
بنابراین آنچه‌‌ در حقیقت، تعیین‌کننده‌ است‌ و در فرآیند پژوهش‌ و تحقیق‌ تاریخی، «حرف‌ اول‌ و آخر» را می‌زند، اطلاعات‌ و مدارک‌ معتبر و محکمه‌پسند است که‌ نشان‌ می‌دهد در رویداد تاریخ مورد نظر، توطئه‌ و عامل‌ خارجی‌ (به‌ نحوی‌ از انحاء) دخیل‌ و مؤثر بوده‌ یا نه؟ و اگر دخیل‌ بوده‌ به‌ چه‌ شکل‌ عمل‌ کرده‌ و تا چه‌ حد تأثیرگذار بوده‌ است؟ به‌ گمان‌ ما، اینکه‌ فضا را بر ضد «توطئه‌پژوهی‌ در تاریخ» (آن هم در تاریخ کشوری زخم خورده و استعمار گزیده چون ایران) بشورانیم‌ و عملاً با شگردهای‌ فریبنده، مورخان‌ را از جستجو و کشف‌ توطئه‌ در تحلیل‌ حوادث‌ تاریخی‌ برحذر داریم‌ و از آن‌ با‌ عنوان‌ یک‌ بیماری‌ و توهم‌ یاد کنیم! همان‌ قدر غلط‌ و نادرست‌ است‌ که‌ همۀ‌ حوادث‌ را مبتنی‌ بر توطئۀ‌ اجانب‌ ارزیابی‌ کنیم‌ و به‌ اصطلاح‌ ریزش‌ برگ‌ درختان‌ را نیز معلول‌ نقشۀ‌ انگلیسی‌‌ها بشمریم. وقتی که اظهارات رادیوB.B.C در شهریور ۱۳۲۰ و اسناد منتشره از سویSIA در سالهای اخیر، صراحتاً به نقش بریتانیا در برکشیدن رضاخان (در کودتای اسفند ۱۲۹۹) و سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق (در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲) اعتراف می‌کنند، چه جای انکار «توطئه» در تاریخ معاصر ایران است؟!
حال‌ با توجه به این موضوع، شما سهم توطئۀ خارجی را در رویدادهای دوران‌ مشروطه‌ چگونه می‌بینید.
در تاریخ‌نگاری‌های کنونی، در فهم‌ زوایا و ابعاد گوناگون‌ مشروطیت، و از جمله مسئلۀ‌ نفوذ استعمار در آن، درکل‌ چند خلط‌ و اشتباه‌ روی داده است که‌ باید اصلاح‌ گردد:
۱٫ واژۀ‌ «مشروطیت»، به‌ مثابۀ‌ عنوانی‌ فراگیر، بر همۀ‌ جریان‌های‌ متنوع‌ و احیاناً متضاد آن‌ روز کشورمان‌ اطلاق‌ می‌شود و بعد هم، به‌دنبال این‌ تسامح‌ عمدی‌ یا سهوی، احکامی‌ واحد برای‌ پدیده‌های متضاد صادر می‌گردد؛ برای مثال، این‌ خلط‌ و اشتباه‌ را می‌توان‌ در پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش که «آیا مشروطیت، جریانی‌ اصیل‌ و درون‌زا بود یا از چشمۀ‌ اجنبی‌ آب‌ می‌خورد؟» مشاهده‌ کرد. در برابر این‌ پرسش، عده‌ای (بدون‌ آنکه‌ جریان‌ها و گرایش‌های‌ متفاوت‌ در مشروطه‌ را از یکدیگر تفکیک‌ کنند) یکی‌ از دو راه‌ را پیش‌ می‌گیرند: یا مطلقاً مشروطه‌ را برساختۀ‌ استعمار می‌شمارند یا مطلقاً مداخلۀ بیگانه‌ را در این‌ جنبش‌ انکار می‌کنند؛ حال‌ آنکه‌ پاسخ‌‌گویی‌ دقیق‌ به‌ این‌ پرسش، اقتضا دارد که‌ ما نخست، خطوط‌ موازی‌ و متضاد در این‌ جنبش‌ را شناسایی و از یکدیگر جدا کنیم‌ و سپس‌ حکم‌ هریک‌ از صفوف‌ را، از نظر‌ بستگی‌ یا ناوابستگی‌ به‌ اجانب، دقیقاً مشخص‌ نماییم؛ یعنی‌ مثلاً صف‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ (که‌ به‌ قول‌ کسروی: در پی‌ اجرای‌ احکام‌ اسلام‌ در قالب‌ قوانین‌ اساسی‌ و غیراساسی‌ بود) و آخوند خراسانی‌ را (که‌ استقرار مشروطیت‌ ــ اما مشروطیتی‌ سازگار با موازین‌ شرعی‌ ــ را می‌طلبید) را از صف‌ افرادی‌ چون‌ تقی‌زاده‌، که‌ رسماً از تز میرزا ملکم‌‌خان‌ (پیشوای‌ ماسون‌های‌ ایرانی) مبنی‌ بر «لزوم‌ اخذ تمدن‌ فرنگی، بدون‌ تصرف‌ ایرانی» پیروی‌ می‌کرد، جدا سازیم‌ و به‌ویژه‌ توجه‌ کنیم‌ که‌ بعضی‌ از افراد دخیل‌ و مؤثر در سیر مشروطه،‌ مانند حسینقلی‌خان‌ نواب‌ و سردار اسعد بختیاری، دم‌ خروس‌های‌ آشکاری‌ از وابستگی‌ به‌ سفارت‌ انگلیس‌ یا کمپانی‌ استعماری‌ نفت‌ جنوب‌ در جیب‌ دارند. همچنین‌ رویدادی‌ چون‌ مهاجرت‌ کبرای‌ علما به‌ قم‌ در صدر مشروطه، حسابی‌ جدا از تحصن‌ جمعی‌ از مردم‌ تهران‌ در سفارت‌ انگلیس‌ دارد و هیچ‌ یک‌ را نمی‌توان‌ (از‌ حیث داشتن اصالت‌ ملی‌ و اسلامی‌ یا فقدان این‌ اصالت) مشمول‌ حکم‌ دیگری‌ ساخت؛ بنابراین این‌ نظریه‌ که‌ «به‌ نحو مطلق»، مشروطه‌ را برساختۀ‌ استعمار می‌داند غلط‌ است؛ زیرا با این‌ حکم، عملاً حسینقلی‌‌خان‌ نواب‌ و تقی‌زاده‌ با شیخ‌ فضل‌الله نوری‌ و آخوند خراسانی، در یک‌ مدار واحد ــ مدار وابستگی‌ به‌ استعمار ــ قرار می‌گیرند؛ چنان‌که‌ این‌ گونه ‌نگرش شعاری‌ به قضیه‌ و‌ ادعای اینکه: «در مشروطیت، به‌ هیچ‌ وجه‌ استعمار مداخله‌ نداشته‌ است، و کسانی‌ که‌ این‌ حرف‌ها را می‌زنند می‌خواهند جنبش‌ آزادی‌‌خواهانه‌ و عدالت‌‌جویانۀ‌ این‌ ملت‌ را زیر سؤال‌ ببرند و دچار توهم‌ توطئه‌اند»! نیز خطا است؛ زیرا این‌ نوع‌ نگرش‌ها نیز نوعی‌ «مطلق‌‌گراییِ» بی‌دلیل، و اطلاق‌ حکم‌ واحد بر موضوعات‌ و پدیده‌های‌ متضاد است.
تفکیک‌ و جداسازی‌ پدیده‌ها و جریان‌ها در مشروطه از یکدیگر، از یک‌ منظر دیگر نیز ضروری‌ است؛ زیرا جنبش‌ موسوم‌ به‌ مشروطیت، خود از نظر‌ زمانی، مسبوق‌ به‌ نهضتی‌ اصیل، اسلامی‌ و مستقل‌ است‌ که‌ رهبری‌ آن‌ را علمای‌ دین‌ (‌به‌ویژه‌ شیخ‌ فضل‌الله‌) بر عهده داشتند و مقصد عمده‌اش‌ نیز تأسیس‌ «عدالتخانه» بود؛ یعنی‌ مجمعی‌ از نمایندگان‌ طبیعی‌ اصناف‌ و طبقات‌ مردم‌ که‌ برای‌ حل‌ و فصل‌ مسائل‌ حکومتی‌ به‌ شور بنشینند و برای‌ دوایر دولتی، قانون‌ بنویسند تا به‌ خودکامگی‌های‌ شاه‌ و دولت‌ پایان‌ داده‌ شود.
نهضت‌ یادشده به‌ همین‌ علت‌ در تاریخ «نهضت‌ عدالتخانه» نام‌ گرفت‌ و هجرتِ‌ علما به‌ قم‌ در صدر مشروطه، برای دستیابی به همین مقصود انجام‌ شد؛ چنان‌که‌ صدور دستخط‌ تأسیس‌ «مجلس‌ شورای‌ اسلامی» از سوی‌ مظفرالدین‌شاه‌ نیز دستاورد همین‌ حرکت‌ بود.
اما هم‌زمان‌ با رشد جنبش‌ عدالت‌خواهی‌ مردم‌ در صدر مشروطه، مذاکرات‌ پشت‌ پردة روس‌ و انگلیس‌ نیز برای‌ تجزیة‌ ایران‌ به‌ مناطق‌ نفوذ اوج‌ گرفت. جالب‌ است‌ بدانیم‌ که‌ زمینة گفت‌وگوهای ‌یادشده میان‌ انگلستان‌ (به‌ پادشاهی‌ ادوارد هفتم) و روسیة‌ تزاری‌ (به‌ امپراتوری‌ نیکلای‌ دوم) را خاندان‌ جهودتبار «روچیلد» در اروپا فراهم‌ کردند تا به‌ «تضاد» روس‌ و انگلیس‌ و فرانسه‌ در گستره‌ای‌ به‌ وسعت‌ شمال‌ افریقا تا شرق‌ دور (که‌ رجال‌ مشرق‌زمین، از جمله ایران، برای‌ تقلیل‌ فشارها و تحکمات‌ فزایندة‌ ابرقدرت‌های‌ مهاجم، رندانه‌ به‌ آن‌ دامن‌ می‌زدند) پایان‌ بخشند و قارة‌ آسیا و افریقا (به‌ویژه‌ خاورمیانه) را برای‌ تجارت‌ جهانی‌ خویش، امن‌ کنند. سوداگران‌ زر و زور، از اصطکاک‌های‌ مستمری‌ که‌ تا آن‌ روز به‌ویژه‌ بین‌ ناسیونالیست‌های‌ روسی‌ و انگلیسی‌ در خاورمیانه، و از آن‌ جمله ایران، وجود داشت‌ و هر از گاه، آتش‌ این اصطکاک‌ها‌ تشدید می‌شد و به‌ خنثی‌ شدن‌ نقشه‌هایی‌ چون‌ قرارداد رویتر و رژی‌ می‌انجامید‌ و به‌ منافع‌ عام‌ و جهان‌شمول‌ بازرگانی‌ آنان‌ لطمه‌های‌ بزرگ‌ می‌زد، خسته‌ شده‌ و دنبال‌ آن‌ بودند که‌ قدرت‌های‌ بزرگ‌ صلیبی‌ را سر یک‌ سفره‌ بنشانند‌ و وادار سازند که‌ حدّومرز‌ مشخص‌ و تعیین‌شده‌ای‌ برای‌ مطامع‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ خویش‌ ترسیم‌کنند و به‌ آن‌ پایبند باشند: انگلیسی‌ها خیالشان‌ از دستبرد روسیه‌ به‌ مستعمرة زرخیز هند (که‌ حفظ‌ آن، دغدغة‌ اصلی‌ لندن‌ بود) راحت‌ شود و متقابلاً روس‌ها نیز به‌ بعضی از مطامع‌شان‌ در خاورمیانه‌ برسند.بنابراین قرارداد ۱۹۰۷ جزئی از یک‌ قرارداد بسیار کلان‌ بود که‌ درحقیقت‌ بخشی‌ بزرگ‌ از جهان‌ اسلام‌ و شرق ـ از شمال‌ افریقا تا ترکیه‌ و ایران‌ و افغانستان‌ و تبت‌ ـ را در خطی‌ ممتد، بین‌ انگلیس‌ و فرانسه، و انگلیس‌ و روس تقسیم‌ می‌کرد(و ضمناً راه را بر دستبرد آلمانِ و پلهم «رایش دوم» بر مستعمرات آنان در خاورمیانه می‌بست). در بخش‌هایی‌ از این‌ خط، انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها با هم‌ قرارداد می‌بستند و در بخش‌های‌ دیگر که‌ روس‌ها مدعیات‌ ارضی‌ و استعماری‌ داشتند انگلیسی‌ها و روس‌ها قرارداد امضا می‌کردند، و در کل، جهان‌ اسلام، منطقة‌ جولان‌ و ترکتازی‌ برادرانة! استعمارگران‌ صلیبی‌ قرار می‌گرفت.
جنبش‌ عدالت‌خواهی‌ مردم‌ ایران، در چنین‌ برهة‌ حساسی‌ شکل‌ گرفت. برهه‌ای‌ که‌ قدرت‌های‌ طماع‌ و صاحب‌نفوذ جهانی، روی‌ منطقۀ‌ خاورمیانه و به‌ویژه کشورمان‌ نظر خاص‌ داشتند و خواه‌ ناخواه، گرد و غبار دسایس‌ استعمار بر چهرۀ زلال‌ و پاک‌ نهضت‌ عدالت‌خواهی‌ ملت‌ ما می‌نشست‌ و آن‌ را آلوده‌ می‌ساخت.
جنبش‌ عدالت‌خواهی‌ صدر مشروطه‌ ــ که‌ با شعار برپایی‌ «عدالتخانه» شروع، و به‌ مشروطه‌ منتهی‌ گردید ــ جنبشی‌ بود که‌ رهبری‌ بلامنازع‌ آن، در اختیار علمای‌ بزرگ‌ بلاد (خصوصاً‌ علمای‌ تهران) قرار داشت‌ و مرحوم‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری‌ ازجملة این علما بود که حضورش تأثیر بسزایی‌ در رشد جنبش‌ داشت و مهاجرت‌ کبرای‌ علما به‌ قم‌ در زمان‌ مظفرالدین‌شاه‌ نیز در همین‌ زمینه‌ شکل‌ گرفت. جنبش‌ عدالتخانه، جنبشی‌ کاملاً اصیل‌ و ریشه‌دار بود که‌ درواقع، باید آن‌ را‌ ادامه‌ و تکمیل‌ منطقی‌ جنبش‌ تحریم‌ تنباکو دانست. شعار جنبش‌ هم، شعار دیرآشنا و همه‌کس‌ فهم‌ِ «عدالت» بود و می‌دانیم‌ که‌ گفتمان‌ عدالت، اصولاً گفتمان‌ کهن‌ و دیرین‌ تاریخ‌ ایران‌ و اسلام‌ بوده‌ است‌ که‌ تشریح‌ آن‌ فرصتی‌ مستقل‌ می‌طلبد. اما آنچه‌ از درون‌ تحصن‌ سفارت‌ انگلیس، و با عنوان‌ «مشروطه» فرا جوشید و سپس‌ اندک اندک، با تبلیغات‌ و تمهیدات‌ رندانه، «عدالتخانه» و «عدالتخانه‌خواهی» را زیر دست‌ و پای‌ خود له‌ کرد، براساس مدارک‌ و اسناد زیاد و معتبر، ترفند انگلیسی‌ها برای‌ مسخ‌ جنبش‌ بود. مشروطۀ سفارت‌زاد، طبق دیپلماسی شیطنت آمیز لندن، در پی آن بود که با «رادیکالیزه کردنِ بی‌رویّۀ مطالبات مردم»، امکانِ تحقق «مطالباتِ واقعی و قابل حصول ملت ایران» از طریق عدالتخانه را نابود سازد ــ که ساخت؛ و درک این نکتۀ «ظریف»، شرط لازم برای درک علت «حمایت» انگلیس و سفارت آن در ایران از «مشروطیت» است.
فکر می‌کنم بهتر باشد دربارة‌ جنبش‌ عدالتخانه‌ بیشتر توضیح‌ دهید.
چنان‌که گفتم، شعاری‌ که‌ ابتدا بر سر زبان‌ها بود و خیزش‌ ملی‌ بر ضد استبداد سلطنتی‌ نیز برپایة‌ آن‌ شکل گرفت، شعار عدالتخانه‌ بود. عدالتخانه، گونه‌ای‌ خاص‌ و محدود و به‌ اصطلاح‌ بومی‌ از «پارلمانتاریسم» است؛ یعنی‌ اگر شما پارلمانتاریسم‌ اروپایی‌ را با اصول‌ و قواعد اسلامی‌ تطبیق‌ دهید و تلفیق‌ کنید و تجربیات‌ مبارزاتی‌ تاریخ‌ ایران‌ اسلامی‌ در پنجاه‌ سال‌ پیش‌ از مشروطه‌ را هم‌ در آن‌ لحاظ‌ نمایید، می‌شود عدالتخانه. توضیح‌ بیشتر این‌ مسئله فعلاً مجال‌ نیست. حقیر دربارة‌ عدالتخانه‌ و تفاوت‌های‌ آن‌ با مشروطة اروپایی، بحث‌ مبسوطی‌ را در کتاب‌ «کارنامة شیخ‌ فضل‌الله‌؛ پرسش‌ها و پاسخ‌ها» مطرح‌ کرده‌ام‌ و دوستان‌ می‌توانند مراجعه‌ کنند. به‌هرروی، در آغاز نهضت‌ موسوم‌ به‌ مشروطه، همه‌ از عدالتخانه‌ یاد می‌کردند و همه‌ هم‌ درپی‌ دستیابی‌ به‌ گوهر عدالت‌ بودند و عدالت، گمشدة‌ دیرآشنای‌ ملت‌ ایران‌ بود. همه‌ نوشته‌اند، چه‌ مورخان‌ هوادار مشروطه‌ و چه‌ آنهایی‌ که‌ نسبت‌ به‌ مشروطیت‌ دیدگاه‌ انتقادی‌ داشتند، که‌ در دوران‌ تحصن‌ چهارده،پانزده هزار نفرة مردم‌ تهران‌ در سفارت‌ انگلیس، نخستین‌ بار به‌ دهان‌ مردم‌ گذاشته‌ شد که مشروطه‌ بخواهید، علاج‌ مشکلات‌ شما در مشروطیت‌ است. بعد شعار مشروطیت، با تبلیغات‌ رنگارنگ‌ و فریبنده‌ای‌ که‌ در جراید و میتینگ‌ها انجام‌ گرفت، جا افتاد و همه‌ چیز را تحت‌الشعاع‌ خود قرار داد (قبل‌ از مشروطه‌ هم، البته، عنوان‌ مشروطیت، در بعضی‌ از آثار و مکتوبات‌ ــ عمدتاً ماسونی‌ ــ به‌ کار می‌رفت، ولی‌ به‌ عنوان‌ «شعاری‌ عام‌ و مطلوب»، نخستین‌بار از درون‌ سفارت‌ انگلیس‌ فراجوشید و بسط‌ یافت). مردم‌ هم‌ از استبداد خسته‌ بودند و وقتی‌ که‌ با زبان‌ و ادبیاتی‌ جذاب‌ و فریبنده‌ به‌ آنها گفته‌ می‌شد عدالتخانه‌ را رها کنید؛ درمان‌ درد شما در مشروطیت‌ است، می‌پذیرفتند. به‌ این‌ ترتیب‌ شعار عدالتخانه، به‌ مشروطه‌ تبدیل شد‌. اتفاقاً مجلسی‌ که‌ مظفرالدین‌شاه‌ حکم‌ تأسیس‌ آن‌ را امضا کرد و انتخابات‌ مجلس‌ شورای‌ صدر مشروطه‌ نیز بر پایة‌ آن‌ انجام‌ شد، متناسب‌ با تز عدالتخانه‌ بود، چون‌ عدالتخانه، مجلسی‌ بود که‌ از نمایندگان‌ اصناف‌ و طبقات‌ گوناگون مردم: صنف‌ کفاش، بزاز، رزاز، بقال‌ و … ، تشکیل‌ می‌شد و سایر صنف‌ها مانند علما و حتی‌ شاهزادگان‌ هم‌ در آن‌ نماینده‌ داشتند. در‌واقع عدالتخانه یک‌ مجلس‌ صنفی‌ بود که‌ نمایندگان‌ اصناف‌ و طبقات‌ مردم‌ در آنجا گرد می‌آمدند و در حوزة قلمرو و اختیارات‌ دولت، قانون‌ می‌نوشتند؛ یعنی حدود مسئولیت‌ها و وظایف‌ دربار و دولت، و شیوة عملکرد آنها‌ در قبال مردم‌ را به‌ مدد «عقل‌ و خرد جمعی» نمایندگان‌ ملت مشخص‌ می‌کردند، اما دیگر مثلاً کاری‌ به‌ محاکم‌ شرع‌ علما، یعنی‌ آن‌ بخش‌ از دستگاه‌ قضایی‌ و ثبت‌ که‌ به‌وسیلة‌ مجتهدان‌ در شهرهای‌ گوناگون‌ اداره‌ می‌شد، نداشتند. به تعبیر دیگر، عدالتخانه، مجلس‌ مؤسسان‌ یا خبرگان‌ که‌ بخواهد برای‌ کل‌ بخش‌ها، نهادها و دوایر آن‌ روز کشور (که‌ بعضی از آنها همچون‌ اوقاف‌ و محاکم‌ شرع، در اختیار فقها بود) قانون‌ بنویسد و تعیین‌ تکلیف‌ کند، نبود، بلکه‌ عمدتاً یک‌ مجلس‌ صنفی‌ بود که‌ عقل‌ منفصل‌ دربار و دولت‌ شمرده‌ می‌شد و حدود اختیارات‌ و چگونگی عملکرد مأموران‌ دولت‌ را تعیین‌ می‌کرد و بر اجرای‌ دستورالعمل‌ها و قوانینی‌ هم‌ که‌ تصویب‌ می‌کرد، نظارت‌ می‌نمود، و قوانین‌ صادره‌ از سوی‌ آن‌ برای‌ همة‌ اعضای‌ حکومت‌ (از شاه‌ ‌تا مأموران‌ جزء دیوان) معتبر و لازم‌الرعایه‌ بود؛ بنابراین‌ دیگر مثلاً شاه‌ و صدراعظم‌ نمی‌توانستند خودسرانه‌ (و احیاناً با گرفتن‌ رشوه‌ و پذیره‌ از مدیر کمپانی‌ رژی‌ و رویتر) قرارداد ببندند و امتیاز بدهند و ایران‌ را گرفتار مصیبت‌های‌ سخت‌ کنند، بلکه‌ این‌ در حوزة‌ مسئولیت‌ عدالتخانه‌ بود که‌ اعضایش این‌ گونه‌ امور را به‌ شور بگذارند و در سود و زیان‌ آن ‌نیک بیندیشند و نهایتاً بر وفق‌ مصالح‌ ملت، تصمیم‌ بگیرند و دولت‌ را ‌به‌ اجرای ‌ آن‌ موظف نمایند. شما مجلس‌ اول‌ را که‌ نگاه‌ می‌کنید، با نام‌های‌ گوناگون‌ میرزا باقر بقال‌ و … ‌ روبه‌رو می‌شوید و کسانی‌ را بر مسند نمایندگی‌ می‌بینید که‌ غالباً فاقد تحصیلات‌ و آگاهی‌های‌ لازم‌ برای‌ تدوین‌ قانون‌ اساسی‌ (به‌ معنای‌ رایج‌ و متعارف‌ لفظ) هستند. همین‌ جا اضافه‌ کنم‌ که‌ قانون‌ اساسی‌ مشروطه‌ ــ نه‌ متمم‌ آن، ‌که‌ بعدا تنظیم‌ شد ــ در حقیقت‌ نه‌ یک‌ قانون‌ اساسی‌ متعارف، بلکه‌ بیشتر نظامنامة انتخابات‌ بود. بله‌ در بین‌ اعضای مجلس اول تحصیل‌کردگانی‌ هم‌ بودند که‌ اطلاعاتی‌ در این‌ زمینه‌‌ها داشتند یا می‌توانستند کسب‌ کنند و عملاً هم‌ همین‌ها بودند که‌ پیش‌‌نویس‌ قانون‌ و متمم‌ قانون‌ اساسی‌ را نوشتند و مجلس‌ اول‌ را خط‌ دادند (چون‌ در هر جمع‌ و مجمع‌ و انجمنی، به‌ تناسب‌ مطلوب‌ و آرمان‌ آن‌ جمع، هر کس‌ که‌ در جمع‌ یادشده، توان‌ و کارایی‌ بیشتری ‌برای تحقق‌ آن‌ مطلوب‌ داشته‌ باشد، بیشتر به‌ کار گرفته‌ می‌شود و طبعاً نفوذ و مقام‌ زیادتری‌ می‌یابد و نهایتاً اوست‌ که، به‌ سبک‌ و سلیقة‌ خاص‌ خویش، جمع‌ را هدایت‌ می‌کند و به‌ سوی‌ آرمان‌ مطلوب‌ سوق‌ می‌دهد). ولی‌ این‌ جماعت، تعداد اندکی‌ بودند و اکثریت‌ وکلای‌ مجلس‌ صدر مشروطه‌ را آقایان‌ بقال‌ و رزاز و … تشکیل‌ می‌دادند؛ یعنی‌ همان‌ که‌ بنیاد «عدالتخانه»‌ بر مبنای‌ آن‌ طرح‌ریزی‌ شده‌ بود؛ درحالی‌که اگر واقعاً قرار بود در مجلس‌ شورا، قانونی‌ اساسی‌ تدوین‌ شود که‌ حتی‌ دربارة محاکم‌ شرع‌ علما هم‌ نظر دهد و برای‌ کلیت‌ شئون‌ ملت‌ و دولت‌ تعیین‌ تکلیف‌ کند، قاعدتاً افرادی‌ که‌ شاید بعضی ‌از آنها فاقد کمترین‌ سواد علمی‌ و حقوقی‌ بودند در آن‌ مجلس‌ راه‌ و جایی‌ نداشتند و باید از مشتی‌ حقوقدان‌ و امثال‌ آن‌ استفاده‌ می‌شد.
نه! از اول، آرمان‌ جنبش‌ عدالت‌خواهی‌ چیز دیگری‌ بود: عدالتخانه‌ بود. اما وقتی‌ که‌ مجلس‌ تأسیس‌ گشت‌ و به‌ سرعت‌ عنوان‌ عدالتخانه‌ و مبانی‌ آن‌ فراموش‌ شد، و عنوان‌ جدیدی‌ به‌ نام‌ مشروطیت‌ و کونستیتوسیون‌ رواج‌ یافت، معدود اعضای‌ خارج‌رفته‌ و غرب‌گرا و به‌ اصطلاح‌ روشنفکر مجلس، هم‌ با هدایت‌ لژهای‌ فراماسونری، الگوی‌ مطلوب‌ مشروطیت‌ را در نظامات‌ اروپایی‌ و پارلمانتاریسم‌ فرانسه‌ و بلژیک‌ و انگلیس‌ جستجو کردند و دیری‌ نگذشت‌ که‌ سیر جنبش، در مرحلة‌ تدوین‌ ساختار سیاسی‌ و حقوقی‌ کشور، کاملاً‌ شکل‌ دیگری‌ پیدا کرد. قرار شد برای‌ تمامی‌ شئون‌ و دوایر کشور (اعم‌ از دولتی‌ و غیر دولتی) قانون‌ نوشته‌ شود و حتی‌ برای‌ فقها تعیین‌ تکلیف‌ گردد، و آن‌ قوانین‌ هم‌ متخذ از قوانین‌ اساسی‌ غرب‌ باشد، که‌ حالا خود این‌ یک‌ بحثی‌ است‌ که‌ آیا عنوان‌ «مشروطه» واژه‌ای‌ عربی‌تبار، و برگرفته‌ از «شَرَط‌َ یَشْرِطُ‌ فهو شارط‌ و ذالک‌ مشروطِ» عربی‌ است‌ یا نه، همان‌ «لاشارت» فرانسوی (Lacharte) و شارت‌ بلژیکی‌ و چارت‌ انگلیسی‌ است‌ و مقصود از مشروطه، همان‌ قانون‌ اساسی‌ بلژیک‌ و فرانسه‌ است که‌ در آثار نویسندگان‌ عرب‌ مانند طنطاوی‌ (سرپرست‌ دانشجویان‌ مصر در فرانسه‌ در ۱۸۲۶ م) با عنوان‌ «الشرطه» و «شرطه» مطرح‌ گردیده ‌ و صیغة‌ مشروطه‌ (در معنای‌ حکومت‌ قانونمند و مبتنی‌ بر قانون‌ اساسی (Constitutionalismm) از آن‌ ساخته‌ شده است.
اینجا بود که‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ (در مقام‌ فقیهی‌ که‌ خود را مسئول‌ صیانت‌ از احکام‌ اسلام‌ می‌انگاشت) خطر را حس‌ کرد و به‌پا خاست‌ و تا توانست‌ اولاً کوشید عدالتخانه‌ را تثبیت‌ کند، و وقتی‌ که‌ دید نمی‌تواند جنبش‌ را به‌ مسیر نخستینش بازگرداند‌، گفت: حالا که‌ می‌خواهید برای‌ همه‌ چیز قانون‌ بنویسید، قوانین‌ باید منطبق‌ بر اصول‌ و موازین‌ جاوید اسلامی‌ باشد و تشخیص‌ انطباق‌ قوانین‌ با موازین‌ اسلامی‌ نیز در تخصص‌ کارشناسان‌ خبره‌ و امین‌ اسلام‌ است‌ که‌ همان‌ فقهای‌ طراز اول‌اند. ناگزیر باید‌ هیئتی‌ از علمای‌ طراز اول‌ تشکیل‌ شود که‌ لوایح‌ و طرح‌هایی‌ را که‌ در مجلس‌ شورا مطرح‌ می‌شود بررسی‌ کنند و ببینند با اسلام‌ سازگاری‌ دارد یا ندارد، که‌ اگر ندارد، به‌ هیچ‌وجه‌ عنوان‌ قانونی‌ پیدا نکند. چنین بود که‌ بین‌ اسلام‌گرایان‌ و غرب‌‌گرایان‌ کشمکش‌ درگرفت‌ و این‌ کشمکش‌ به‌گونه‌ای‌ فزاینده‌ و برگشت‌ناپذیر دایماً تشدید شد‌ و حوادثی‌ را پدید آورد که‌ در تواریخ‌ مشروطه‌ (البته متأسفانه با تحریفات زیاد) ثبت‌ و ضبط‌ شده است. در کل باید گفت‌ حرکتی‌ که‌ از مشروطة‌ سکولار حمایت‌ می‌کرد و سازگاری‌ آن‌ با اسلام‌ را بر نمی‌تافت، با دلایل‌ و شواهد آشکاری‌ که‌ از وابستگی‌ سران‌ آن‌ با سفارتخانه‌های‌ خارجی‌ و لژهای‌ ماسونی‌ در دست‌ است، حرکتی‌ حساب‌شده‌ و ناشی‌ از استراتژی‌ شیطانی‌ استعمار برای‌ محو اسلام‌ و بلع‌ ایران‌ بود.
در دورۀ استبدادصغیر، اختلاف نظر میان دو گروهی که شما با عنوان مشروعه‌خواهان و مشروطه‌خواهان‌ دین‌باور از آنها یاد کردید زیاد شد. شما این اختلاف نظر را چگونه تحلیل می‌کنید؟
شیخ‌ فضل‌الله نوری دقیقاً به‌ راهبرد‌ شیطانی‌ استعمار در آن‌ برهه‌ ــ که‌ اجرای‌ قرارداد ۱۹۰۷ و تجزیة ایران‌ به‌ مناطق‌ نفوذ، و تضعیف‌ و نابودی‌ دو قدرت‌ وحدت‌بخش‌ موجود، یعنی «روحانیت‌ شیعه» و «سلطنت‌ قاجار» بود ــ آگاهی‌ داشت‌ و می‌دانست‌ که‌ ستیز یفرم‌ها و تقی‌زاده‌ها و حسینقلی‌خان‌ نواب‌ها با دربار قاجار، برای‌ آن‌ نیست‌ که‌ جلوی خودکامگی‌ گرفته‌ شود و حکومتی‌ عادله‌ برقرار گردد. او دقیقاً می‌دانست‌ که‌ این‌ تحرکات، که‌ در پوشش‌ عناوین‌ فریبنده‌ای‌ چون‌ آزادی‌خواهی‌، عدالت‌طلبی‌ و مشروطیت‌ انجام می‌شود، همگی‌ مقدمات‌ اجرای‌ قرارداد ۱۹۰۷ است! قرار است‌ محمدعلی‌شاه‌ برود و حکومت‌ ایران‌ را یک‌ شرکت‌ سهامیِ‌ متشکل‌ از افراد مرعوب‌ یا مجذوبِ‌ روس‌ و انگلیس‌ در دست‌ گیرد که‌ به‌ صورت‌ نمایندة دولت‌های‌ عاقد قرارداد عمل‌ کنند. وجود سپهدار تنکابنی‌ مرعوب‌ سفارت‌ روس‌ و سردار اسعد بختیاری‌ مجذوب‌ انگلیس‌ در رأس‌ قشون‌ فاتح‌ تهران‌، و نیز ریاست‌ آنان‌ بر دو وزارتخانة‌ مهم‌ «داخله» و «جنگ» در رژیم‌ جدید مشروطه، در واقع، بستر اجرای‌ همین‌ استراتژی‌ بود؛ ازهمین‌رو شیخ فضل‌الله در کنار محمدعلی‌شاه‌ قرار گرفت‌ و به‌ حمایت‌ «مشروط‌ و جهتدار» از او برآمد‌ و از «مجلس‌ شورای‌ مملکتی» (که‌ با دستخط‌ محمدعلی‌شاه‌ در دوران‌ موسوم‌ به‌ استبداد صغیر گشایش‌ یافت‌ و به‌ نوعی‌ تجدید همان‌ عدالتخانه‌ بود) جانبداری‌ کرد، که‌ البته کار آن‌ مجلس، با فتح‌ تهران‌ و خلع‌ شاه‌ و اعدام‌ فجیع‌ مرحوم‌ نوری، به‌ جایی‌ نرسید و سیر تاریخ‌ به‌ گونة‌ دیگری‌ رقم‌ خورد.
مراجع‌ مشروطه‌خواه‌ نجف‌ از تجدید مجلس‌ و مشروطیت‌ حمایت‌ می‌کردند، اما حمایت‌ آنان‌ خواه‌ ناخواه‌ به‌ سود کسانی‌ که‌ (درپی‌ تبانی‌ با سیاست‌ خارجی) برای فتح‌ تهران‌ پای‌ در رکاب‌ کرده‌ بودند تمام‌ می‌شد و این‌ موضوع، که‌ باید آن‌ را از اشتباهات‌ استراتژیک‌ مشروطه‌خواهان‌ متشرع‌ شمرد ــ درعمل نوعی‌ انتحار سیاسی‌ بود. درواقع، توجه‌ لازم‌ به این نکته نشد که‌ وقتی پای‌ سردار اسعد بختیاری‌ (سهامدار و پاسدار لوله‌های‌ نفت‌ در قرارداد دارسی‌ و حافظ‌ منافع‌ کمپانی‌ بریتیش‌ پترولیوم‌ در جنوب‌ ایران) به‌ عنوان‌ فاتح‌ پایتخت‌ به‌ تهران‌ برسد‌ و بخشی‌ مهم‌ از قدرت‌ حکومتی‌ را قبضه‌ کند یا سپهدار تنکابنی‌ (که‌ مدت‌ها از ارکان‌ استبداد بود و حالا به‌ اشارة‌ روس‌ها و از ترس‌ مصادرة‌ اموال‌ و املاک‌ بی‌شمار خویش‌ در کشور، پرچمدار مشروطه‌ در گیلان‌ شده‌ بود) به‌ عنوان‌ دیگر فاتح‌ پایتخت، رئیس‌الوزرا و وزیر داخله‌ کابینه‌ جدید شود، حاصل‌ کار هرگز «مشروطة ملی و اسلامی»‌ (که‌ آخوند خراسانی‌ و یارانش‌ در پی‌ آن‌اند) نخواهد بود و این‌ گونه‌ کسان‌ که‌ اینک‌ قدرت‌ سیاسی‌ و نظامی‌ را یکجا در دست‌ دارند، کسانی‌ نیستند که‌ جایگاه‌ علما را به‌ویژه در عرصة‌ قانون‌گذاری‌ محترم‌ شمارند و اصول‌ اسلام‌ را در ادارة کشور رعایت‌ کنند. یا وقتی‌ امثال‌ تقی‌زاده‌ و حیدرعمواغلی‌ و یفرم‌ِ (به‌ظاهر ارمنی‌ و در باطن بی‌اعتقاد به‌ هرگونه‌ دین‌ و آیین‌ آسمانی)، می‌آیند و مسند حکومت‌ را قبضه‌ می‌کنند، کوچک‌ترین‌ بهایی‌ برای‌ دین‌ و روحانیت‌ قائل‌ نیستند.
غربی‌ها به‌ تاریخ‌ مشروطه‌ بسیار توجه می‌کنند و در تحلیل رویدادهای آن کتاب می‌نویسند، می‌خواستم بدانم دلیل توجه آنها به تاریخ کشوری دیگر چیست؟
اهتمام‌ غربی‌ها به‌ تدوین‌ و تحلیل‌ تاریخ‌ معاصر ایران‌ (و از آن‌ جمله مشروطه) اولاً جزئی‌ از کلیت‌ مکتب‌ «استشراق و خاورشناسی»‌ است‌ که ‌مبادی و غایات فرهنگی، سیاسی ـ استعماری آن بر اهل نظر معلوم است، و به‌ گفتة مطلعان، به‌ هدف‌ آشنایی‌ با اوضاع‌ و ویژگی‌های‌ ملل‌ شرقی‌ (و از آن‌ جمله ایران) و به‌ تعبیر روشن‌تر نقاط‌ قوت‌ و ضعف‌ ایشان‌ و نهایتاً امکان‌ استعمار آسان‌تر و دیرپاتر آنها انجام می‌شود و بخشی‌ است‌ از حرکت‌ استیلاجویانة غربی‌ها در ممالک‌ شرقی‌ و اسلامی؛ ثانیاً تاریخ‌ واقعی‌ هر ملت، به‌‌مثابة آینه‌ای‌ شفاف، نشان‌دهندۀ علل‌ ضعف‌ها و عقب‌ماندگی‌ها و همچنین‌ پیروزی‌ها و پیشرفت‌های‌ آن‌ ملت‌ است‌ که‌ می‌توان‌ در آن‌ نیک‌ نگریست‌ و از آن‌ برای‌ اصلاح‌ وضعیت‌ حال‌ و آینده‌ بهره‌ گرفت. از دید استعمارگران، ضروری‌ است‌ که‌ تاریخ‌ ملت‌ها را کارشناسان‌ وابسته‌ به‌ استعمار بنگارند و چنان‌ هم‌ بنگارند که‌ حقایق‌ عبرت‌انگیز آن‌ مستور بماند و با «تحریف» و «سانسور» حساب‌شدة‌ تاریخ، قهرمانان‌ واقعی‌ ملت، چهره‌ای‌ ملکوک‌ و منفور، و متقابلاً عوامل‌ نفوذ و سلطة‌ استعمار بر شرق‌ اسلامی‌ سیمایی‌ تابناک‌ و دوست‌داشتنی‌ یابند تا نسل‌های‌ این‌ سرزمین، شاهراه‌ عزت‌ و سعادت‌ راستین‌ خویش را (که اسلام وتشیع است) با بیراهه‌های دیگر (که به تسلیم در برابر استعمار منتهی می‌شود) اشتباه گیرند و به‌ دست‌ خویش، طناب‌ اسارت‌ را بر گردن‌ افکنند، و متأسفانه تاریخ مشروطه (که ابتکار نگارش آن در مرحلة نخستین، عمدتاً از آنِ ماسون‌هایی چون احمد کسروی است) ازاین دست‌کاریِ هدفمند، خالی نیست … .