عالمان دين در آوردگاه مشروطه
زمانيكه علما در جنگهاي ايران و روس دريافتند كه بي همراهي آنها اثري از ايران در اين تهاجمات باقي نميماند، در عمل و نظر وارد كارزار شدند. نتيجه هر چه شد، آنها در مجاهدت و جهاد كوتاهي نكردند. در زمان جنبش تنباكو و راه افتادن كاروان استعماري بريتانيا براي تصاحب منابع اقتصادي ايران هم علماي ايران و عراق پا در ميدان گذاشتند و كشور را نجات دادند؛ امّا همگي اينها مقدمهاي شد براي ايجاد دگرگونيهاي اساسي در ساختار نظام سياسي ايران كه ميرفت نه ايراني باقي بگذارد و نه اسلام و تشيعي!
گستردهترين، پيچيدهترين و پرتكاپوترين حضور روحانيت شيعه در جنش مشروطه اتفاق افتاد و كارزار ديانت و سياست در اين دوره از تحولات تاريخي ايران چنان شدتي گرفت كه هنوز هم از مشروطه، رهبران و پيروان آن ميگوييم و مينويسيم. بديهي است كه نوع عملكرد و سطح شور و حضور روحانيان درانقلاب مشروطه يكسان نبود و ايبسا هر كدام كاري و ديدگاهي داشتند، امّا در اساس كار، كه اصلاح دين، دولت و ملّت باشد، همگي متفق و دلسوز بودند. در اين مقاله با عملكرد بزرگان ديانت در عصر مشروطه به اجمال و اختصار آشنا خواهيد شد.
سهم روحانيت شيعه در مسائل سياسي و اجتماعي معاصر ايران كاملاً مشهود است. انقلاب مشروطه نيز يكي از مقاطع حساس در تاريخ معاصر ايران بهشمار ميآيد كه بيشك شيوة صفبندي نيروهاي اجتماعي، بهويژه روحانيت، در اين نهضت اهميت بسياري دارد؛ ازاينرو در بحث حاضر، با توجه به حضور سنتي روحانيت در ظلمستيزي و برانگيختن مردم، كانون توجه بر حضور پيشرو علماي دين در شكلگيري، پيروزي و تداوم مشروطه و گفتمان حاكم بر آن است.
جامعۀ ايراني در اواخر عهد صفوي، به دلیل وضعيت ناپايدار و ناامني كه در آن ايام بهوجود آمده بود و بعد از آن نیز شديدتر، وخيمتر و نابسامانتر از قبل شد، چهرهاي فرسوده پيدا كرده بود. در اين دوران، بر عوامل مخرّب داخلي، پديدة توسعهطلبي سرمايهداري جهاني يا استعمار نيز افزوده شد كه از يك طرف مداخلههاي سلطهجويانه بر شدت ناامني و ناپايداري اوضاع ميافزود و از سوي ديگر، زيرساختهاي توليدي را، كه بستر كار و فعاليت بودند، ويران ميكرد و در نتيجه هرجومرج (آنارشي) و بيساماني را بيش از پيش در حوزة قدرت و دستگاه سلطنت و به دنبال آن در سراسر جامعه رواج ميداد. این وضعیت در عصر قاجار و بهويژه در زمان زمامداری فتحعلیشاه همچنان ادامه یافت تا اینکه جنبش مشروطهخواهي پديد آمد براي اينكه به آن وضعيت ناپايدار و ناامن تير خلاص زند. در اين ميان عموم تحولخواهان و كساني كه از اين وضعيت كشور به ستوه آمده بودند و واقعاً دغدغة ذهني آنها كشورشان بود، نه خواستها و تمايلات انفرادي و نه سوداي قدرت و شوكت، براي نجات كشور به دنبال فرصت، و در پي تقويت اين جنبش بودند. آنها سرانجام توانستند در عهد قاجار و در عصر زعامت مظفرالدينشاه جنبش مشروطهخواهي را، كه رهبري آن در اختيار علما و روحانيت بود، به پيروزي برسانند.
زمينههاي خيزش سياسي روحانيت معاصر شيعه
ظهور سياسي علما در تاريخ معاصر ايران به اوايل قرن نوزدهم ميلادي باز ميگردد. ضعف دولت قاجاري در جنگهاي ايران و روس، دربار را مجبور كرد از علما استمداد جويد؛ بدين ترتيب علما فتواي جهاد عليه دولت روس را صادر كردند، ولي بهدليل بيكفايتي مديران قاجار، بهرغم پيروزيهاي اوليه، اين فتواها و شور و هيجان عمومي مردم در جنگ نتوانست ضعف دولت را جبران كند. چندي بعد علما در ماجراي گريبايدوف دوباره قدرت خود را به رخ دربار و استعمار كشيدند. در اين دوره با طرح گستردة انديشة ولايتفقيه توسط علماي بزرگي چون ميرزاي قمي، ملا احمد نراقي و كاشفالغطا، مشروعيت شاهان قاجاري نيز زير سؤال رفت و بر لزوم نظارت فقيهان بر حكومت تأكيد شد. طرح اين نظريه را ميتوان رويدادي مهم در روابط علما و حكومت محسوب كرد.
در زمان مشروطیت، روحانيت با توجه به پيوند عميق جامعة ايران با دين، كه از ديرباز در اين كشور اقتدار و نفوذ بسياري داشته است، به صف و جرگة مشروطهخواهان پيوست؛ زیرا روحانيت، به دليل نفوذ و اقتدارش در جامعه، تنها نيرويي بود كه ميتوانست در مقابل ظلم و ستم دولت مقاومت كند و مانند عامل بازدارنده و كنترلكنندة سياستهاي دولت، عمل نمايد. از آنجا كه آنها پايگاهي مردمي داشتند و درعينحال از قشر محدود تحصيلكرده بودند و در برههاي از تاريخ كشورمان دستگاه قضايي در اختيارشان بود. طي ساليان دراز حاكميت استبداد، روحانيت تنها پناهگاه مردم در برابر ظلم و ستم حاكمان بهشمار ميرفت.
مهمترين عامل قدرت سياسي روحانيت، پايگاه وسيع مردمي آنان بود. برخلاف حكومت كه مردم فقط با مأموران مالياتي آن ارتباط داشتند، روحانيت هميشه با مردم مرتبط بود و حلوفصل بسياري از امور زندگي روزمرة آنان را برعهده داشت. درواقع تماس هميشگي با مردم و نفوذ مردمي، ويژگي منحصربهفرد روحانيت در تاريخ معاصر ايران بوده است و دربار و روشنفكران هيچكدام نتوانستند چنين پايگاهي در ميان مردم بيابند. اين پايگاه اجتماعي گسترده، به روحانيت اجازه ميداد در مواقع لزوم به بسيج گستردة مردم دست زند كه در اين صورت مقابله با آنها در توان هيچكدام از نيروهاي موجود نبود.
مسائل ديگري نيز كه در عصر قاجار به رشد قدرت سياسي روحانيت كمك كرد افزايش چشمگير علماي بزرگ در شهرها و همچنين رشد سريع مدارس و حوزههاي ديني بود كه به گسترش كمّي و كيفي نهاد روحانيت انجاميد. از اواسط حكومت ناصرالدينشاه كمكم رويارويي و تقابل با دربار آشكار شد. فتواي ميرزاي شيرازي مبني بر تحريم تنباكو اقتدار اين نهاد روحاني را اثبات كرد. ناصرالدينشاه پس از مواجهه با اين رفتار به نوعي درصدد برآمد آبروي رفته را برگرداند كه توفيقي نيافت.
همانطور که اشاره شد در انقلاب مشروطه، روحانيت مؤثرترين نيروي سياسي بود كه از نهضت حمايت كرد و رهبري آن را بهدست گرفت. هرچند انديشهها و نيروهايي كه مشروطه را ساختند، متفاوت بودند، در فضاي مذهبي حاكم بر جامعة ايران، هيچ فعاليت سياسي و هيچ انديشهاي بدون حمايت علما راه به جايي نميبرد؛ درواقع ايجاد و احياي مشروطه، مديون حركتهاي انقلابي علما بود. گذشته از فداكاري و پايداري آيتالله طباطبايي و آيتالله بهبهاني در تهران ــ كه رهبري اصلي مشروطه را بر عهده داشتند ــ فتواهاي مراجع نجف در دورة استبداد صغير عامل اصلي احياي مشروطه بهشمار ميآيد. بههرحال در دورة قاجار روابط علما و دربار فراز و نشيب بسياري داشت كه در مجموع چندان مطلوب نبود. دربار، روحانيت را مانع عمدة گسترش قدرت خود ميدانست و بهرغم تظاهر فراوان به حمايت از روحانيت، ميكوشيدند از قدرت آنان بكاهند. روحانيت نيز نسبت به دولت قاجار ديدگاهي انتقادي داشت و طبق شرع نميتوانست با ظلم و ستم حكام قاجاري كنار آيد.
احمد كسروي، كه از مورخان مشهور عصر مشروطه بهشمار ميآيد، دربارة سهم علما در پيروزي مشروطه معتقد است: «اين نكته را نبايد فراموش كرد كه مشروطه را در ايران علما پديد آوردند. در آن روزها كه در ايران غول استبداد درفش افراشته، كسي را ياراي دم زدن نبود، تنها علما بودند كه دل به حال مردم سوزانيده، گاهي سخناني ميگفتند. نميگويم ديگران چيزي نميفهميدند، ميگويم ياراي دم زدن نداشتند. شمارههاي حبلالمتين را بخوانيد. در آن زمان كه تودة انبوه در بستر غفلت خوابيده و هرگز كاري به نيك و بد كشور نداشت، در بسياري از شهرها علما پيشقدم گرديدند. بنياد مشروطه را علما گذاردند».[1]
به نوشتة او آنچه مشروطه را نگه داشت، پافشاريهاي مردانة دو سيد ــ بهبهاني و طباطبايي ــ و آخوند خراساني و حاج شيخ مازندراني بود. اينان، با فشارهايي كه ديدند و زيانهايي كه كشيدند، از پشتيباني مجلس و مشروطه بازنايستادند و آن را نگه داشتند.[2]
براي آشنايي بيشتر با نهضت مشروطيت بايد به پيشزمينههاي تاريخي آن، از جمله نهضت تحريم تنباكو، توجه كرد. در سال 1306.ق، كه ناصرالدينشاه به سومين سفر اروپايي خود رفت، دولت و سرمايهداران انگليسي از فرصت استفاده كردند و اخذ امتياز انحصاري تجارت تنباكو و توتون ايران را پيش كشيدند. جرالد تالبوت نخستين مذاكره را دربارة انحصار تجارت توتون و تنباكو در شهر برايتون با اعتمادالسلطنه انجام داد و سپس ادامة موضوع در ايران پيگيري شد. پس از بازگشت ناصرالدينشاه به ايران تالبوت، با كمك دولت انگليس، در رأس تعدادي از سرمايهداران انگليسي مخفيانه وارد ايران شد و به منظور اخذ امتياز، شركتي به نام رژي تأسيس كرد. تالبوت براي رسيدن به اهداف خود رشوههايي به شاه و ساير سردمداران حكومت قاجاري پرداخت و بالاخره در 28 رجب سال 1307.ق امتياز انحصاري تجارت توتون و تنباكو در داخل و خارج ايران را به مدت پنجاه سال اخذ كرد؛ به این شرط که سالانه پانزدههزار لیره به حکومت ایران بپردازد.[3]
بعد از اين واقعه هيئتهاي انگليسي پيروزمندانه به طور مكرر وارد ايران شدند. با اينكه انگليسيها به ايران رفت و آمد داشتند، موضوع اعطاي امتياز تا مدتي پنهان ماند تا اينكه سرانجام دولت با انتشار اعلاننامهاي موضوع را به طور رسمي به آگاهي عموم رساند. انتشار اين خبر بازتاب بسيار گستردهاي داشت و در داخل و خارج با حيرت و انتقاد شديد روبهرو شد. امینالدوله که در آن زمان از نزدیکان شاه بهشمار ميرفت، دراینباره گفته است: «از انحصار عمل دخانیات و اقدامات دستگاه رژی، که فصل و ابواب آن را به مردم گوشزد نکرده بودند، مردم بهانه و وسیله به دست آوردند که شکایتهای دیگر را از این نقطه اظهار کنند».[4]
تاجران و كساني كه در امر خريد و فروش توتون و تنباكو اشتغال داشتند، و نيز حاج سید علیاکبر فال اسیری جزء اولين كساني بودند كه به اين قرارداد اعتراض كردند.[5]
پس از آن در بيشتر شهرهاي ايران فرياد اعتراض مردم بلند شد و علما و روحانيان آن مناطق به ميدان آمدند و با اعطاي امتياز انحصاري توتون و تنباكو بهشدت مخالفت كردند.[6] بدين ترتيب قيام عليه اعطاي امتياز تنباكو سراسري شد. با اين حال دولت قاجار و شركت رژي هنوز مقاومت ميكردند و نميخواستند تسليم شوند. در پایتخت شبنامهای دست به دست میگشت که در آن آمده بود: «ای ناصرالدینشاه ... اگر در سوراخ جانوری پنهان شوی بیرونت آوریم و خونت بریزیم».[7] در اعلامیة دیگری نيز گفته شده بود: «اگر کار تنباکو موقوف نشود جهاد خواهد شد».[8]
هنگامي كه مردم و علما با چنين اوضاعي روبهرو شدند، از مرجع بزرگ شيعه آيتالله العظمي ميرزا محمدحسن شيرازي كمك خواستند و به آگاهي ايشان رساندند كه دولت قاجاريه و شركت رژي حاضر نيستند از تجاوز به حقوق مردم دست بردارند.
ميرزاي شيرازي با شنيدن اين خبر جانب احتیاط را کنار گذاشت و تصميم گرفت فتوايي صادر كند. پافشاریهای سید جمالالدین اسدآبادی و نامة او به میرزا یکی از دلایل اصلی این تصمیم او بود. ميرزاي شیرازی در فتواي كوتاه خود چنين نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم ــ اليوم استعمال تنباكو و توتون باي نحو كان در حكم محاربه با امام زمان(ع) است».[9]
در پي اين اقدام و پس از مدتي مخالفت، ناصرالدینشاه متقاعد شد که بیش از این نمیتواند انحصار توتون و تنباکو را سر پا نگاه دارد؛ ازهمينرو امتیاز را لغو كرد.[10]
انقلابي كه بر اثر اعلام و انتشار فتواي ميرزاي شيرازي در ايران پديد آمد، سبب شد كه از يك سو بزرگترين استعمارگر آن قرن شكست بخورد و از سوي ديگر دولت قاجاري و عوامل وابسته به استعمار نيز سرافكنده و مقهور شوند. با پيروزي نهضت تنباكو ملّت ايران به خودباوري رسيد و متوجه شد كه اگر با وحدت پيش رود، به طور قطع پيروز ميشود.
كشته شدن ناصرالدينشاه در سال 1313.ق بهدست ميرزا رضا كرمانى را مىتوان سرانجام قيام تنباكو و مقدمة نهضت مشروطيت به حساب آورد.
بررسي عملكرد روحانيان در انقلاب مشروطه
آیتالله سید محمد طباطبایی:
میرزا سید محمد معروف به میرزا سیدمحمد (سنگلجی)، از رهبران بزرگ مشروطه، فرزند سید صادق طباطبايی، از روحانیان بزرگ و با نفوذ دورة ناصرالدینشاه، بود.
سید محمد در کربلا به دنيا آمد. در دوسالگی به همدان و در هشتسالگی به تهران رفت و زیر نظر پدر خود تعلیم و تربیت یافت. پس از تحصیلات مقدماتی در علوم و ادبیات عرب، فقه و اصول را از پدر خود و حکمت را از میرزا ابوالحسن جلوه فراگرفت، در سال 1299.ق به حج و سپس به عتبات رفت و در سامرا از محضر میرزا محمدحسن شیرازی بهرهمند شد و تحصیلات خود را تكميل كرد. سید محمد طباطبايی، به پیشنهاد میرزای شیرازی، به تهران بازگشت و چون مردی وارسته بود از دولتیان کناره گرفت. وی، به تناسب موقعيت، از آزادی و آزادیخواهی سخن به میان میآورد و میخواست مردم را آگاه كند و از ستم و اجحافی که در حق آنان اعمال میشد، بکاهد؛ تا جايی که حتی مظفرالدینشاه به صراحت میگفت که سید محمد خواستار حکومت جمهوری است. عدهای از وی رمیدند و در مقابل، عدهای شیفتۀ استفاده از محضر و بیاناتش شدند و چون فردي زاهد و پرهیزکار بود، مخالفان نتوانستند به وی تهمتی بزنند. وی خواهان حکومت ملّی و اجرای قانون و عدالت بود و به ثمر رساندن این اندیشه را وظیفۀ شرعی خود میدانست.
طباطبايی مدرسۀ اسلامیه را، که در آن به شیوة جدید تدریس میشد، تأسیس کرد و برادرش سید اسدالله طباطبايی را به ریاست آن گماشت. خود وي در جشن مدرسه به تاريخ 29 شعبان 1323.ق شرکت کرد و بیانات سودمندی در فوايد دانش و لزوم توسعة مدارس جدید ایراد کرد.[11]
در آغاز حرکت مشروطهخواهی، هنگامیکه آیتالله بهبهانی، معتمدالاسلام رشتی را نزد علمای مشهور از جمله آیتالله طباطبايی فرستاد تا نظر آنها را به همكاری و اتحاد با خويش بر ضد عينالدوله جلب كند، سید محمد طباطبایی، كه عالمی ممتاز و صادق بود، در پاسخ فرستادۀ بهبهانی گفت: «اگر غرض شخصی در كار نباشد، من همراه خواهم بود». به هر صورت همراهی میان این دو روحانی در روزهای نخستین سال 1284 آغاز شد که میتوان آن را جزء اولین اقدامات مشروطهطلبی دانست. بهبهاني و طباطبايي محبوبیت و نفوذ بسیاری در میان مردم داشتند و این نیرويی بسیار کارآمد برای ترساندن حکومت و مجاب کردنش به پذیرفتن خواستههای علما بود. سید محمد طباطبایی، كه شور رهایی ایران از دست ستمگران و مستبدان را در سر داشت، در پي كوتاه كردن دست ستمگران و بیگانگان از مال و ناموس مردم بود. این دو عالم از ابتداي جنبش در اندیشة مشروطه، قانون و دارالشوری بودند، ولی روش آنها دوری جستن از خشونت و پیروی كردن از نوعی مبارزات منفی بود.[12]
از اقدامهاي مهم طباطبايي در بسیج مردم علیه حکومت استبدادي، مخالفت با احداث بانک استقراضی روس بود. در این واقعه، او از ساخته شدن بانک فوق در اراضی موقوفۀ مدرسة خازنالملک و قبرستان کهنۀ مجاور آن (واقع در جنب بازار تهران) جلوگيري كرد. در پي این اقدام مظفرالدینشاه آيتالله طباطبايي را احضار و از او گله کرد که «چرا در واقعة خرابی بانک به خود من رجوع نکردید و اصلاح و علاج آن را از من نخواستید؟» و پاسخ شنید که «ما مفاسد و معایب بنای این عمارت را بارها به مشیرالدوله و مشیرالسلطنه یادآوری کردیم، ولی نتیجهای حاصل نشد».[13]
سید محمد طباطبایی روحانی بیدار و آگاهی بود که در نهضت مشروطیت، سهم مؤثر و تعیینکنندهای، بهویژه از لحاظ فکری و بسیج مردم داشت. او در فعالیتهای خود بر ضدّ حکومت عینالدوله با قاطعیت فراوانی تأسیس عدالتخانه، مجلس شورا یا انجمنی را که در خدمت مردم باشد درخواست میکرد. او، که از نابسامانی اوضاع مملکت و ظلم حکومت نسبت به مردم رنج میبرد و از فقر و فلاکت مردم و خرابی مملکت آگاهی کامل داشت، میکوشید با حمله به استبداد، كه آن را بدترین نوع حکومت و عامل همة نابسامانیها معرفي ميكرد، زمینة فروپاشی آن را فراهم آورد.
پس از بازگشت مظفرالدینشاه از سفر سوم به اروپا در شعبان 1323.ق، آيتالله طباطبایی با آيتالله بهبهانی در 25 رمضان همان سال همپیمان شد و علناً مبارزة سیاسی را آغاز كرد.[14]
زماني كه عدهای بازاری شكايت خود از مسیو نوز را نزد آيتالله طباطبايي بردند، او از مردم خواست زیر بار ستم نروند. وی در كشاكش حوادث و اعتراضهاي پس از فلک شدن بازرگانان و تجار نيز از رهبران مردم بود. در اين زمان روحانیان مخالف نیز در منزل او اجتماع کردند تا براي مقابله با اقدامات حكومت تصميم بگيرند. در اين اجتماع بود كه به دنبال مشورتهای مفصل، طباطبایی تصمیم گرفت که فرداي آن روز براي اعتراض پایتخت را ترک کنند و در زاویة حرم حضرت عبدالعظیم پناهنده شوند.[15] در پي اين تصميم در 22 آذر 1284 او همراه خانوادۀ خود و روحانیان دیگر و خانوادهایشان در حرم حضرت عبدالعظیم تحصن كردند.[16]
روزبهروز بر شمار متحصنان افزوده میشد. عینالدوله، که به دنبال ايجاد اختلاف میان علمای متحصن بود، برای سید محمد طباطبایی پیام فرستاد که اگر از بهبهانی جدا شود و به شهر بازگردد، به او بیستهزار تومان پرداخت خواهد کرد، ولی طباطبایی به اين پيام توجهی نكرد و اعلام كرد كه ميخواهد با شاه به طور مستقیم گفتوگو كند. عینالدوله از اینگونه ملاقاتها جلوگيري ميكرد؛ بنابراين سید محمد طباطبایی در نامهای، كه به وسیلة سفیر عثمانی بهدست شاه رساند، درخواستهای اولیة خود را بيان كرد. بنیاد عدالتخانه در همه جای ایران، برداشتن مسیو نوز از رياست به گمرك و مالیه، روان گردانیدن قانون اسلام، برداشتن علاءالدوله از حكمرانی تهران، از جمله درخواستهاي مهم او بود كه با اين نامه به گوش شاه رساند.[17]
مظفرالدينشاه در پاسخ به سفیر عثمانی موافقت خود را اعلام كرد و گفت که کلیة خواستهای آقایان پذیرفته شده است، به تهران بازگردند. این حرکت مهاجرت صغری نام گرفت. مردم نیز شاديشان را از پیروزی با دادن شعارهای «زنده باد ملت» و «زنده باد پادشاه اسلام» نشان دادند.[18]
بهرغم صدور فرمان تأسیس عدالتخانه از سوي مظفرالدينشاه، عينالدوله، با گذراندن وقت و امروز و فردا کردن، از پذیرش درخواست متحصنان طفره میرفت و ميكوشيد با ایجاد اختلاف در صفوف مخالفان و همچنین زندانی کردن و به تبعید فرستادن فعالان، به غائله پايان دهد. او اعضای دولت را جمع، و دربارة تأسیس عدالتخانه با آنان رایزنی كرد که به استثنای یک تن (احتشامالسلطنه) بقيه با این فکر مخالفت کردند. یکی از رجال گفت: «اگر عدالتخانه برپا شود، آن وقت پسر پادشاه با بقال مساوی خواهد بود و نیز دیگر هیچ حاکمی نمیتواند دخلی بکند و راه دخل امنای دولت مسدود خواهد شد». دیگری گفت: «اگر عدالتخانه برپا شود، سلطنت منقرض خواهد شد». سومی گفت: «کسانی که میخواهند عدالتخانه برپا دارند قصدشان در اصل تضعیف قبلۀ عالم است». وزیر جنگ بيان كرد: «من تا جان دارم نمیگذارم عدالتخانه برپا شود».[19] در مقابل آیتالله طباطبايى نامهاى براى عینالدوله نوشت كه در بخشى از آن چنين آمده بود: «كو آنهمه عهد و پیمان! مسلم است از خرابى مملكت خود مطلعید و میدانید اصلاح تمام آنها منحصر است به تأسیس مجلس و اتحاد دولت و ملّت، به اندك مسامحه ایران از دست میرود. من اگر جسارت كرده و میكنم معذورم؛ زیرا ایران وطن من است. اقدام فرمودید ما هم حاضریم، اقدام نفرمودید یك تنه اقدام خواهم كرد. یا انجام مقصود یا مردن، پروا ندارم».[20]
پاسخ عینالدوله به این عریضه، سختگیری بیشتر نسبت به نيروهاي انقلابی و دستگیری و تبعید تعداد بیشتري از وعاظ و مخالفان بود. طباطبایی که کار را اینگونه دید اینبار عریضۀ سرگشادهای به مظفرالدینشاه نوشت که در بخشی از آن چنين آمده بود: «اعلیحضرتا! مملکت خراب، رعیت پریشان و گداست. تعدّی حکام و مأموران بر مال و عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مأموران اندازه ندارد ... اعلیحضرتا! سی کرور نفوس را که اولاد پادشاهاند، اسیر استبداد یک نفر نفرمایید».[21] اما در مقابل عینالدوله باز هم شدّت عمل بیشتری از خود نشان داد و تعداد بیشتری از مخالفان را دستگیر و روانة زندان و تبعید نمود. با ادامۀ این فعاليتها و وقوع حادثۀ قتل سید عبدالحمید، طلبۀ جوان، و قتل و جرح عدۀ بسیاری از طلاب و بازاریها، عدهای از علما همراه سید محمد طباطبايی و سید عبدالله بهبهانی به قم مهاجرت کردند و عدهای تاجر نیز با دستور بهبهانی و موافقت سفارت انگليس در آنجا متحصن شدند.[22]
شیخ فضلالله نوری نیز برای نخستینبار به جمع مخالفان پیوست. با مهاجرت علما به قم احساسات مردم در سراسر ایران برانگيخته شد و به این طریق موج گستردۀ حمایت و همدردی با مهاجران از اطراف ایران به پایتخت سرازیر گرديد. مهمتر از همه تلگراف علمای نجف در طرفداری از علمای مهاجر و تقبیح کشتار تهران بود.[23] با بالا گرفتن فشارها، سرانجام مظفرالدینشاه عینالدوله را عزل كرد و شاهزاده عضدالملک را مأمور بازگردانیدن علما از قم گردانید. وي در تاریخ 14 جمادیالثانی 1324.ق مجلس شورای ملّی را افتتاح كرد.[24]
پس از تشکیل مجلس اول، آیتالله طباطبايى (همچون سيد عبدالله بهبهاني و شيخ فضلالله نوري) در مجلس حاضر شد و رهبرى فكرى نمايندگان را بر عهده گرفت. در دورۀ اول انتخابات، یهودیان وکالت خود را به سید عبدالله بهبهانی، و اقلیت ارمنی وکالت خود را به سید محمد طباطبايی تفویض کردند. مجلس با شرکت نمایندگان تشکیل گردید و طباطبايي در جلسة روز 9 شعبان در مجلس نطقی پرشور، که در آن ایمان و اعتقاد به حکومت ملّی موج میزد، ایراد کرد: «ای نمایندگان چهل کرور نفوس محترم ایران! غرض از آمدن من به این مجلس محترم شورای ملّی برای تذکر خاطر شما و برای شرف خودم میباشد... بدانید و آگاه باشید، باری بس گران به دوش گرفتهاید، خوب تعمق و تفکر نمايید، مسئولیت وجدان است. اکنون همة انظار به سوی شماست که با این ودیعة ملّی چه میکنید؟».
متأسفانه جنبش مشروطيت، به دليل تندروي سكولارها، تحريكات قدرتهاي خارجي و كارشكنيهاي عمّال استبداد، سير سالم و مطلوبي نداشت و گسترش اغتشاشها و آشوبها، به سرخوردگي بسياري از مردم و تعطيلي خونين مجلس شوراي اول انجاميد.
پس از بمباران مجلس، طباطبايی را در باغ امینالدوله دستگیر کردند، سربازان او را کتک بسیار زدند، لباسهایش را پاره پاره کردند و با وضعی خفّتبار همراه سید عبدالله بهبهانی به باغشاه بردند. در آنجا محمدعلیشاه از سید محمد طباطبايی خواست که از تهران خارج شود. سید محمد چند ماه در شميران ماند و آنگاه با خانوادهاش به مشهد رفت. در این شهر از طباطبايي استقبال کمنظیری شد. او در آنجا انجمن ایالتی را تشکیل داد؛ با اين حال والی مشهد، رکنالدوله، کارهایش را به مركز گزارش ميداد. مشیرالسلطنه ضمن تلگرافی طباطبايی را تهدید کرد، اما سید محمد توجهی به تلگراف او نکرد و با متانت به ارشاد و بیدار ساختن ذهن مردم ادامه داد. وقتی تهران را مجاهدان قفقازی، گیلانی و بختیاری فتح، و محمدعلیشاه را عزل کردند (24 جمادیالثانی 1327.ق)، طباطبايی پس از شرکت در جشنهای شادمانی مردم مشهد، به تهران بازگشت و مردم از او استقبال كردند؛ با اين حال چون حكومتي كه به اسم مشروطه بر سر كار آمده بود، تحتتأثير و نفوذ گروههاي سكولار و دينستيز قرار داشت، دولتمردان نوكيسه از طباطبايي چنانكه بايد قدرداني نكردند و او با ترور سيد عبدالله بهبهاني بهدست تقيزاده ناچار به انزوا روي آورد.
در آغاز جنگ جهانی اول (1334.ق)، كه روسها و انگلیسیها به سوی ایران روانه شدند، آيتالله سيد محمد طباطبايي دوباره به پا خاست و با گروه کثیری تهران را ترک كرد و به بغداد و سرانجام استانبول رفت، اما در اواخر سال 1336.ق به تهران بازگشت و چندي بعد در سال 1339.ق وفات یافت و پیکرش در آرامگاه خانوادگي در شهر ري به خاک سپرده شد.
روشن است که فداکاریها و تلاشهای سید محمد طباطبايی در شکست حکومت استبداد و برقراری مشروطه بسيار مؤثر بود.
آیتالله سید عبدالله بهبهانی:
بهبهانی، از رهبران مشروطه، فرزند سید اسماعیل مجتهد بهبهانی بود. او سال 1262.ق در نجف متولد شد. وي، پس از فراگیری تحصیلات مقدماتی نزد پدرش، از حوزة درس حاج میرزا حسن شیرازی، شیخ مرتضی انصاری و سید حسن کوهکمری بهره برد و به درجۀ اجتهاد رسید.
بهبهانی در سال 1295.ق به تهران آمد و پس از فوت پدر، مقام علمی و مذهبی او را کسب کرد و توانست با توجه به قدرت علمی و شخصیت هوشمند خویش، جایگاه خاصی در حوزة علمی و مذهبی و مرجعيت تامي در تهران و بین مردم کسب نماید.[25] او در تحولات مشروطه از دین دفاع كرد و از اصلاحات اساسي سیاسی و وطنپرستی نیز حمایت نمود.
وی آنچنان سهمی در مشروطه دارد که حتی کسانیکه رابطۀ دامنهداری با مذهب و روحانیت ندارند، از وی تمجید کردهاند. حضور بهبهانی در مشروطیت، دو بعد اساسی دارد: یکی جنبة فکری و حمایتهای مذهبی است؛ یعنی بهبهانی، با تأییدهاي فقهی و شرعی خود، سبب تقویت مشروطه و مشروطهخواهان میشد، و جنبۀ دوم عملگرایی بهبهانی است؛ او همچون مبارزي در صدر فعالیتهای مشروطهخواهان بود و به صورت عملی و درگیرانه مسائل را پیگیری میکرد.
بهبهانی در مشروطه هم روحانی بود و هم سیاستمدار؛ بدین مفهوم که وی تحولات را صرفاً به دور از معرکه همراهی نمیکرد، بلکه خود در متن حوادث حضور داشت و مبارزه میکرد. دو مهاجرت وی به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) و قم، و سخنان و نامههای ایشان نشاندهندة همین روحیۀ مبارزه وی بود.
وی، علاوه بر مخالفت با استبداد، از صدارت عینالدوله نيز بسیار ناراضی بود؛ بدین سبب به دنبال فرصت مناسبی براي آشكار كردن مخالفت خود ميگشت. اولین ماجرايي که بهبهانی را در مقابل حکومت قرار داد، درگیری بین طلاب مدرسههای محمدیه و صدر بود. طلاب مدرسة صدر با تحریک سید ابوالقاسم امام جمعه، روحانی درباری، درصدد برآمدند مدرسة محمدیه را تصرف كنند که با مقاومت طلاب آن مدرسه روبهرو شدند. معتمدالاسلام رشتی، که حامی طلاب مدرسه محمدیه بود، به دلیل تعقیب حکومت، به خانة بهبهانی پناه برد. این امر زمینهای براي حملة طلاب مدرسة صدر به بهبهانی فراهم كرد.[26]
با اين حال در پي عكسالعمل علاءالدوله و مداخلة او، گروهی از طلاب توقیف، و پس از کتک خوردن بسیار به اردبیل تبعید شدند، ولی این اقدام نه فقط به آشوبها خاتمه نداد، بلکه به دشمنی با حکومت جهت تازهای بخشید. به ظاهر عینالدوله، موقعيت را برای گوشمالی دادن به گستاخیهای روحانیان مناسب دیده بود؛ درحالیکه علمای تهران به استثنای امام جمعه رفتار توهینآمیزی را که نسبت به طلاب شده بود، به منزلة تهدید غیرمستقیمی برای خودشان تلقی کردند.[27] در این وضعيت بود که بهبهانی به عینالدوله نامهای نوشت و خواستار آزادی طلاب شد.[28] این اقدام بهبهانی همراه سایر اقدامات، حکومت را تا جایی تحت فشار قرار داد که مجبور شد طلاب را، پیش از آنکه به اردبیل برسند، در زنجان آزاد کند.[29]
اهانت مسیو نوز به علمای دین و پوشیدن لباس روحانیت و حوادثی از این دست سبب شد نهضت مشروطهخواهی اوج گيرد. علما در صفر 1323.ق و در زمستاني سخت و پرسوز به زاویة حضرت عبدالعظیم پناهنده شدند و در آنجا بست نشستند. آنها خواهان عزل مسیو نوز و افتتاح عدالتخانه شدند؛ عملی که شاه قاجار را به نرمش در برابر علما ناگزير ساخت و با صدور دستخطی به خواست آنها پاسخ مثبت داد.[30]
کمتر مورخی است که عمل نوز بلژیکی را یکی از عوامل مهم نهضت مردم بهشمار نیاورد، مورخان نوشتهاند: «مرحوم بهبهانی بالای منبر رفت و عمل مسیو نوز نصرانی را توهین به دین و ریشخند به عالم روحانیت تلقی کرد و این کار ناپسند را نتیجة زمامداری عینالدوله دانست».[31] طلاب و ديگران و سادات و حاضران، به واسطة استماع فرمایشها و ملاحظة نتایج وخیمه، صدا را به گریه و زاری بلند کردند. طلاب، که مهیا و مستعد بودند، عمامهها را از سر انداختند و یقۀ پیراهنها را پاره كردند و هیاهوی غریبی در شهر افتاد.[32] پیروان بهبهانی نسخههای متعددی از عکس يادشده را تهیه کردند و به وسیلة طلاب در میان مردم پراکنده ساختند و فریاد وا محمدا از نهاد مردم برآوردند.[33]
بهبهانی در حوادث بعد از بازگشت معترضان از مهاجرت صغری و پیگیری خواستههای مهاجران نیز سهم بسزايي داشت. او حتی در ماجرای دستگیری شیخ محمد واعظ و مقاومت مردم در برابر مأموران حکومتی، فرزندش را به میان مردم فرستاد تا از حرکت شیخ محمد جلوگیری شود.[34]
فعالیت او و سایر روحانیان براي برآورده شدن درخواستهایشان، مقاومت عینالدوله و قتل یک طلبة جوان به نام سید عبدالحمید، به مهاجرت دو سید به قم منجر شد. این مهاجرت تا عزل عینالدوله و صدور فرمان مشروطیت ادامه داشت. با کنار رفتن عينالدوله و انتخاب مشيرالدوله به صدراعظمي، شاه در 14 جماديالثاني 1324.ق فرمان مشروطه را صادر کرد و پس از انتخابات، در 18 شعبان مجلس شوراي ملّي افتتاح گرديد. با اينکه طبق متمم قانون اساسي، علما نمايندگاني در مجلس داشتند، بهبهاني و طباطبايي به عضويت مجلس در نيامدند، ولي در جلسات آن شرکت ميکردند و بسيار فعال بودند.
پس از به توپ بسته شدن مجلس و آغاز دوران استبداد صغیر دو پیشوای روحانی مشروطه، آيتالله بهبهانی دستگیر شد و پس از کتککاری مفصل، با ریش و رخسار خونآلود، به باغشاه پناه برده و سپس به عتبات تبعید شد.[35]
پس از فتح تهران توسط مشروطهخواهان و سقوط محمدعليشاه، سید عبدالله بهبهاني، يک روز قبل از افتتاح مجلس در 2 ذيقعدۀ 1327.ق، در ميان استقبال بينظير مردم و با کمال احترام وارد تهران شد. او در مسير بازگشت از تبعيد عراق به تهران، وقتي به راونج در نزديکيهاي قم رسيد، با فرزندش سيد محمد بهبهاني ملاقات کرد. وي در آنجا دربارة واقعة اسفبار به شهادت رساندن شيخ فضلالله نوري(ره) به فرزند خويش گفت: «تو زنده ماندي و شيخ را در تهران به دار زدند و اين ثلمه را به اسلام وارد ساختند؛ چرا نرفتي بند دار را بگيري و به گردن خود اندازي که اين ننگ براي اسلام پيش نيايد و اين لطمه و سکته به مشروطيت ايران وارد نشود».[36]
در مجلس دوم، که نمايندگان به دو گروه تندرو و معتدل تقسيم شدند، بهبهاني به حمايت از اعتداليون برخاست و در شرايطي که دامنة اختلافات دو گروه گسترش روزافزون يافته و بهبهاني نفوذ درخور توجهي پيدا کرده بود، تندروان کمر به قتل او بستند و در 8 رجب 1328.ق، در خانة خود به دست چهار نفر مسلح به قتل رسيد. در آن زمان چنين معروف بود كه افرادي نظير سيد حسن تقيزاده در اين توطئه دست داشتهاند. جنازة ايشان به سال 1332.ق به نجف حمل، و در صحن علوي دفن گرديد.[37]
سید جمالالدین اسدآبادی:
سيد جمالالدين، که او را با اوصافي همچون «حکيم مجدد، پيشواي مصلح، قطب دايرة علوم، نادرۀ دوران و آيتي از آيات خدا»[38] توصيف کردهاند، در حدود 1255.ق (سال 1839.م) در دهکدة اسدآباد نزدیک همدان به دنيا آمد. شاید ازاینرو خود را به افغانی شهرت داد که بیشتر با کشورهای سنی سروکار داشت و اگر میفهمیدند که شیعیالاصل است، از کار او جلوگيري ميكردند.[39]
سید جمال در قزوين، تهران و نجف اشرف، زير نظر استاداني همچون شيخ مرتضي انصاري تحصيل کرد. سپس به هندوستان رفت و از آن پس، به منظور آگاهسازي مسلمانان از ظلمي که بهوسيلۀ استعمار خارجي و استبداد داخلي بر آنان ميرفت، در کشورهاي افغانستان، مصر، ايران، عثمان، انگليس و فرانسه به فعاليت سياسي اقدام كرد.[40]
سید جمال دو بار به ایران سفر كرد. بار اول، محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، با نشان دادن نسخهاي از عروهالوثقی به ناصرالدینشاه، او را ترغیب نمود که سید جمالالدین را براي انتشار روزنامه به ایران دعوت کند.[41]
براساس گفتة عباسمیرزا ملکآرا، سید جمالالدین در اولین ملاقاتش با شاه، آشکارا از ضرورت اصلاح سخن گفت و در راه این هدف، خود را آمادة خدمت خواند: «من مانند شمشیری برنده هستم در دست شما، مرا عاطل و باطل مگذارید، مرا به هر کار عمده و بر ضدّ هر دولت بیندازید، زیاده از شمشیر برش دارم».[42]
ناصرالدینشاه، که از این اظهارات تند یکه خورده بود، دیگر به دیدار سید تمایلی نشان نداد و به میزبان او در تهران، حاج محمد اصفهانی امین دارالضرب دستور داد که تا حد ممكن رفتوآمدهای او را در پایتخت محدود کند.[43] چند ماه بعد سید را وادار کردند که از ایران رخت بربندد و به روسیه برود.[44]
حدود سه سال بعد دوباره سید به ایران آمد. احتمالاً ناصرالدینشاه در سومین سفرش به اروپا، سید جمالالدین را در سنتپترزبورگ و مونیخ ملاقات کرده و به ظاهر میان آن دو آشتی برقرار شده بود، امینالسلطان نیز صلاح دید که سید را به بازگشت به ایران دعوت کند.[45]
این بار نیز سید سخنانی میگفت که به نفع شاه مستبد و طرز رفتار درباریان او نبود؛ به همین دليل امینالسلطان، شاه را از نفوذ و افکار انقلابی وی به وحشت انداخت، سید هم، که بیمهری شاه را مشاهده كرد، به حضرت عبدالعظیم رفت و مدت هشتماه در آنجا توقف كرد. او در آنجا به هدایت افکار و توجه مردم به اصلاحات مملکتی و آزادی برخاست.[46]
گفتهاند در این مدت که سید در حرم حضرت عبدالعظیم توقف نموده بود، دو تن از علمای بزرگ، يعني سید صادق طباطبایی و شیخ هادی نجمآبادی، با او ملاقات یا تماس داشتهاند.[47]
ناصرالدینشاه، که وضع را چنین دید، درحالیکه سید در بستر بیماری بود، پانصد سوار فرستاد و در سرمای زمستان و برف و باران به طور فجیعی او را از صحن مطهر بیرون کشید و تحتالحفظ به عراق تبعید كرد؛ با اين حال افکار سید در ایران باقی ماند و مردم بیدار شدند و اینقدر دانستند که در سایة همّت و اتحاد میتوان با ظلم، فساد، استبداد و حکومتهای فردی مبارزه کرد و نتیجه گرفت.[48] بدينترتيب او را ميتوان يكي از زمينهسازان اصلي انقلاب مشروطيت دانست.
سید جمالالدین قبل و بعد از واقعة لغو امتیاز رژی دو نامة تاریخی به زبان عربی، شامل شکایتهاي مردم از مظالم ناصرالدینشاه به میرزای شیرازی، نوشت و او را به صدور فتوا ترغيب كرد.[49]
شیخ فضلالله نوری:
شيخ فضلالله نورى يكى از مجتهدان بزرگ تهران در زمان انقلاب مشروطيت بود. وي تحصيلاتش را در جوانى در محضر دايياش در نجف تكميل كرد.[50] بعد از آن در حوزة درس ميرزا حسن شيرازى در نجف و سپس سامرا حاضر شد و حدود سال 1300.ق در تهران اقامت گزيد. در مبارزه عليه امتياز تنباكو، در سالهاى 13090 ــ 1311.ق با ميرزا حسن آشتيانى همكارى نزديك داشت. او در دوران سلطنت مظفرالدينشاه (1325 ــ 1314.ق) در قيام بر ضد حكومت امينالسلطان شركت جست و اين امر، به روي كار آمدن عينالدوله منجر گرديد كه ابتدا، به اصلاحاتي در حوزة اقتصادي و اجتماعي دست زد. شيخ فضلالله نخست از پيوستن به نهضت مخالفت عليه عينالدوله به رهبرى مجتهدان، سيد عبدالله بهبهانى و سيد محمد طباطبايى، كه از آبان 1323.ق آغاز شده بود، خوددارى کرد. ولی در زمان مهاجرت علما به قم و نهضت تأسيس دارالشورى با آنها همراه شد. پس از افتتاح مجلس شوراى ملّى، شيخ فضلالله حضور چشمگيري در آن داشت و در زمان بررسي پيشنويس متمم قانون اساسي، كه مشخصكنندة حقوق و وظايف مجلس بود و تا حدّ زيادى براساس قانون اساسى بلژيك تنظيم شده بود، شيخ فضلالله اصلاحيهاى بر اين پيشنويس نوشت كه مطابق آن ميبايست شورايى از علما بر تمام قوانين نظارت كنند.[51]
اصلاحيه سرانجام با عنوان مادة دوم در قانون اساسى گنجانده شد، اما با صورت اوليهاي كه شيخ فضلالله پيشنهاد كرده بود، تفاوتهايي (بعضاً از نظر شيخ) درخور ملاحظه داشت.[52]
در همين زمان شيخ فضلالله با پيشنويس اصلى قانون اساسى، كه برخلاف احكام اسلام، مسلمان را با غيرمسلمان در برابر قانون مساوى مىدانست، مخالفت نمود که این امر، عكسالعمل تند گروههاي سكولار و تندرو، نظير تقيزاده، را بر ضد وي برانگيخت. شيخ فضلالله و پيروانش براى جلوگيري از انحراف مشروطيت از مسير اصيل اسلامي خويش، در خرداد 1286.ش در حرم حضرت عبدالعظيم بست نشستند. آنها تا 25 شهريور 1286.ش در آنجا ماندند و طى اقامت، مجموعهاى از اعلاميههاى تبليغاتى، كه حاوى استدلالهايشان در مخالفت با مشروطيت بود، منتشر کردند.
هدف اصلى شيخ فضلالله، حمايت از شريعت بود. او احساس كرده بود كه مشروطيت به شكل و مفهومي كه تقيزادهها در پي آنند، براي اسلام و ايران خطرساز است و حتي بيشتر از استبداد قاجار، شريعت را تهديد مىكند. سرانجام نيز همین مواضع و عملکرد دینمدارانة شيخ بود که در توالي حوادث، سبب شهادت او در عصر روز 13 رجب بهدست مشروطهخواهان غربگرا شد.
اعدام شیخ ضایعة عظیمی بود که مردم و روحانیت عصر مشروطه به شدت از آن متأثر شدند. آنها در غم شیخ اشکها ریختند و نالهها سر دادند؛ زیرا این، اولین باری بود که در سرزمین تشیع، مجتهدی را به جرم شریعتخواهی به دار میآویختند و اين امر كاملاً از انحراف مشروطيت حكايت ميكرد.
علامه محمدحسين نائینی:
در بین روحانیانی که با جنبش مشروطه همراهی نمودند و در این جنبش مؤثر واقع شدند، بیگمان علامه میرزا حسين نائینی از جایگاهی ویژهاي برخوردار بود. وی با انتشار کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» نهتنها كوشيد تعریفی از جنبش مشروطیت و اهداف آن بيان كند، بلکه همچنین به حضور سیاسی روحانیان در مبارزه با استبداد و خودکامگی دولتمردان قاجار و بهویژه محمدعلیشاه مشروعیت بخشيد. این کتاب به قلم فردي روحانی نوشته شده و در شمار معدود آثار مدوّنی است که دربارة انقلاب مشروطه و اهداف آن نوشته شده است و شاید بتوان گفت که کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» از این نظر موقعیتی بیهمتا و یگانه دارد. عبدالهادی حائری، در اثر خويش، «تشیع و مشروطیت در ایران»، ضمن بررسي آرا و عقاید نائینی، به درستی گفته است که کتاب تنبیهالامه بر دو شالودۀ عقل و نقل، یعنی هم استدلالهای منطقی و هم احادیث و روایات اسلامی، استوار است.[53]
در ادامه باید اشاره کرد كه اين کتاب در نگاه نخست مانند درسنامۀ فقه سیاسی شیعه است. علامه نائینی، که از علمای مهم زمان خویش به شمار ميرفت، با بهره گرفتن از آیات و احادیث و به کار بستن زبان و منطق مذهبی، درصدد بود ضرورت حضور روحانیان در مبارزه علیهِ حکومت استبدادی حاکم را توجیه كند. اما نگاهی تحلیلی بر این کتاب نشان ميدهد که در مجموع، اين اثر، سیاسی است نه فقهی؛ به سخن دیگر این کتاب تلاشی است برای توضیح و توجیه فقهی باوري سیاسی.
ميرزاي نائيني محدود ساختن قدرت سلطنت را، از ضروريات اسلام و از تكاليف مهم نوع مسلمانان و از اعظم نواميس دين مبين ميدانست. او معتقد بود ظلمستيزي متن صريح اسلام است و به همين دليل مخالفت با سلطنت ظالمانة قاجاري تكليف به شمار ميرود. از نظر نظري، استوارترين متن سياسي در حمايت از مشروطه را ميرزاي نائيني نگاشت؛ یعنی نوع فعاليت و تلاش علامه نائینی با سایر روحانیان تفاوت داشت؛ درحالیکه ديگران در عرصة عمل فعال بودند و کمتر به عرصة نظري توجه ميكردند، علامۀ نائینی بیشتر در عرصة نظری فعال بود و به این وسیله جنبش را یاری میرساند.
ملا محمدکاظم خراسانی:
یكی از رجال مشروطهخواه كه سهم بسزايي در تحولات مشروطیت ایران داشت، ملا محمدكاظم خراسانی مشهور به آخوند خراسانی است. به گواهی تاریخ آخوند خراسانى از سیاسىترین علماى تاریخ اسلام و از جمله عالمانى بود که با تأیید و امضاى مشروطه، سبب شد حکومت چند هزار سالۀ استبدادى ایران به حکومت مشروطه تبديل شود. همچنين در نهضت تنباکو، به تصریح بعضى شاگردان آخوند، ایشان محوریت حرکت ضد استبدادى را در نجف بر عهده داشتند.[54]
در ماجرای مسیو نوز، آخوند خراساني نیز همچون دیگر روحانیان، از آنکه آن مستشار بلژیکی به هیئت علما در آمده بود، برآشفت و عزل او را خواستار شد. اما پس از آن واقعه و تا زمان عزیمت علما به قم، او به اقدام دیگری دست نزد، ولی هنگامی که ناآرامیها شدت گرفت و پایتخت عرصۀ ستیز میان دولت و مخالفان آن شد، از جانب علمای مهاجر و گروههای دیگر از مردم، نامهها و تلگرافهایی به دست مرحوم آخوند رسید که از او میخواستند در حمایت از مشروطهخواهان گام بردارد. پاسخ آخوند در این زمینه اینگونه بود: «تلگراف اخبار موحش از تهران رسید؛ موجب پریشانی فوقالعاده گردید. مطالب چیست؟ عاجلاً اطلاع دهید تا اقدامات لازمه نمایم».[55]
رابطة آخوند با دربار قاجار خوشایند نبود؛ زيرا او عقبماندگی و نگونبختی ایران را از چشم پادشاهان قاجار میدید. در چنین اوضاع و احوالی، شکلگیری جنبش مشروطه برای آخوند بسیار مهم و مغتنم بود. به نظر آخوند، مجلس شورای ملّی «مفتاح تربیت و ترقیاتی بود که سایر ملل نائل و ما محروم بودیم». از نوشتههای آخوند پیداست که او در مشروطیت بیش از هر چیز به دنبال تحقق امنیت و تأمین رفاه رعیت و تقلیل ظلم بود. خراسانی در نامههای خود به علمای شهرها، از آنها میخواست اهداف و مقاصد او و دیگر مراجع را از مشروطیتخواهی برای مردم روشن کنند و «به عموم ملّت بفهمانند که غرض ما از این همه زحمت، ترفیه حال رعیت و رفع ظلم از آنان و اعانة مظلوم و اجرای احکام الهیه عز اسمه و حفظ بلاد اسلام از چپاول کفار و امربهمعروف و نهیازمنکر و غیرها از قوانین اسلامیه بوده است».[56]
اين مرجع شیعه معتقد بود مشروطیت ضروری دین است. کتاب «الئالیالمربوطه فی وجوبالمشروطه» شیخ اسماعیل محلاتی، یکی از چند نوشتار مهمی است که از موضع دینی و در دفاع اندیشة مشروطیت نوشته شد. محلاتی از شاگردان حوزة درس آخوند بود. خراسانی نوشتۀ محلاتی را سودمند یافت و بر چکیدۀ نوشته او، تقریظی نوشت و در اعلامیههای خود بارها بر «ضروریِ دین بودن» مشروطیت تأکید کرد.
مرحوم آخوند معتقد بود مشروطیت حافظ کیان اسلامی و موجب عزت آن است. او ایرانِ زمان خویش را، بیش از هر چیز به اندلس در حال انحطاط شبیه میدید؛ زیرا از یکسو قضية اندلس برای مسلمانان، تلخ و اندوهبار بود ــ سرزمینی که روزگاری یکی از مراکز درخشان تمدن اسلامی بود، به علت ضعف و سستیای که گریبانگیر آن شد، در اندک زمانی به زیر سلطة مسیحیان درآمد ــ و از سوی دیگر، مداخلههاي استیلاطلبانة اروپايیان در ایران نیز، این سوءظن را تقویت میکرد که اين قضيه بار دیگر تکرار میشود؛ ازاینرو مشروطیت که وعدۀ ثبات، امنیت، آبادانی و قدرت میداد، نهتنها ضروری دین شمرده میشد، بلکه عامل حیات و بقای مملکت اسلامی نیز به حساب میآمد. آخوند خراسانی، در اعلامیههای خود، بارها ایرانیان را از همسرنوشت شدن با اندلسیان بیم میداد و به آنان یادآور میشد که مشروطیت آخرین تیری است که در دفاع از کیان اسلامی، از ترکش رها میشود.[57]
آخوند با این نگرش دینی، مشروطه را نوعی ساختارِ نوین سیاسی ميدانست که اهل شرع نیز باید آن را تکیهگاهی برای رسیدن به مقاصد دینی خویش بدانند و به همین دلیل، تأسیس مشروطیت را از اهمّ واجبات ميدانست.
مرحوم آخوند با رویکردي دینی وارد انقلاب مشروطه شد و آن را با معیارهای اسلامی در مبارزه با ظلم و استبداد و دفاع از حقوق محرومان و مسائلی نظیر اجرای امربهمعروف و نهیازمنکر سازگار یافت و از روی وظیفة دینی به استقرار آن همّت گمارد، ولی به مرور زمان پردهها از مقاصد شوم مشروطهچيان ملحد برافتاد و آنها بارها در نوشتهها و اظهارات خود، دستورهای اسلام را برای ادارة جامعه ناکارآمد خواندند و به دستورات اسلام، از جمله قصاص، اهانت کردند. مرحوم آخوند در همان دورة کوتاه نشان داد که نسبت به هرگونه تعرض به احکام شریعت و دستگاه روحانیت هوشیار است.[58]
این هوشیاری و حساسیت در مواردی چون آزادی مطبوعات، آزادی حقوق زنان، نظام قضايی جدید و مخالفت با بعضی نمایندگان مجلس نمود یافت که در ذيل به چند نمونه از آن اشاره شده است:
1ــ زمانیکه میرزا حسن، مدیر روزنامة حبلالمتین تهران، در شمارة ششم این نشریه، مقالة «اذا فسد العالِم فسد العالَم»[59] را منتشر کرد، آشوبی بهپا خاست. این امر سبب شد آخوند تلگراف تندی منتشر كند و مجازات حبلالمتین را خواستار شود؛ در نتيجه روزنامه توقیف، و میرزا سید حسن محبوس گردید.
2ــ سید حسن تقیزاده نمایندة مردم آذربایجان در مجلس بود كه گاهی سخنان درشتی بر زبان ميآورد و با آرای شریعتمداران در مواردی نظیر تأسیس نظام قضايی، تدوین نظامنامه، اصل دوم متمم قانون اساسی و... مخالفت ميکرد؛ ازهمينرو خراساني در حکمی نمايندگي وي را شرعي ندانست و عزل و تبعید فوریاش را خواستار شد.[60]
مرحوم آخوند با مبانی توحیدی و تعبّدی نمیتوانست عقاید متجددان ملحد یا کجاندیش را بپذیرد؛ در نتیجه با آنان مقابله ميكرد.
در دورۀ قاجار دولتهای روسيه و انگلیس، به بهانههای مختلف، تمامیت ارضی ایران را زیر پا مينهادند. در زمان مشروطه نیز، روسيه برای حمایت از سلطنت محمدعلیشاه وارد ایران گردید؛ ازهمینرو مرحوم آخوند، در مقام مرجع تقلید شیعیان، از روی تعهد و احساس وظیفة دینی، در اولین قدم برای مبارزه با روسها، در تلگرافی کلیة کالاهای روسی را تحریم کرد.[61]
روسیه از این اعلامیة آخوند نگران گردید و در مقابل تهدید کرد که ما هم جلوی کالاهای ایرانی را خواهیم گرفت ولی از این کار، توفیقی حاصلِ آنها نشد؛ به همین دلیل روسها شدت عمل به خرج دادند و به خاک ایران تجاوز کردند و در این زمينه، انگلیسیها را نیز با خود همراه نمودند. از سوی دیگر در دورة دوم قانونگذاري، برای رفع نابسامانی اقتصادی ایران، مورگان شوستر امریکايی به ایران آمد. موفقیتهای وی در اصلاح اقتصاد اين كشور سبب شد روسيه با حضور وی در ایران مخالفت کند و عزل وی را خواستار شود. در پي آن نيز اين دولت در خاک ایران پيشروي كرد و با اولتیماتومی خواستار اخراج شوستر ظرف مدت 48 ساعت شد. در این زمینه دولت انگلیس طي يادداشتي از روسها حمایت کرد. این امر سبب شد علما در نجف کلاس و بحث را رها کنند. کسروی نوشته است: «خروش مردم روزبهروز بیشتر ميشد. در عراق آخوند خراسانی و مازندرانی به کوشش برخاستند و نخست فتوا به ترک کالاهای روس داد و آن را با تلگراف به همهجا آگاهی دادند و سپس آخوند بر آن شد که خویشتن برای جهاد و شورانیدن مردم به جنگ روسیان به ایران بیاید و بیدرنگ به آمادگی برخاست».[62]
آخوند سرانجام تصمیم گرفت خود در رأس سایر علما و به اتفاق آنان به ایران بیاید، ولی متأسفانه در همان شب که قرار بود فردای آن روز عازم ایران گردد، بیمار شد و درگذشت. مرگ وی در چنین اوضاعي بسیار مشکوک به نظر میرسید.[63]
ساير مراجع نجف:
در دورة سلطنت طولانی ناصرالدینشاه، که کشورهای غربی با آهنگی درخور ملاحظه، مدارج رشد و ترقی را طی میکردند، ایران در منجلاب بیسوادی، فقر، ظلم و ستمِ حکام و شاهزادگان قاجاری فرو رفته بود. شاه و درباریان بهجای اصلاحات بنیادی در وضع و شیوة حکومت و نیز پیشرفت علوم و صنایع، در مقابل اروپای استعماری کاملاً تسلیم شده بودند. رجال کشوری و لشکری افراد ذلیل و خودباختهای بودند که با رشوه و پرداخت حقِ حساب، برای خود القاب دهنپرکن دست و پا ميکردند و با این عناوین جعلی از دسترنج مردم استفاده مينمودند و به خوشگذرانی و زنبارگی مشغول بودند.
میرزا علىاصغرخان اتابک يكي از رجال مستبد و فاسد قاجاریه بود که اعمال ظالمانۀ او سبب شد علماى نجف، یعنی آخوند خراسانى، ملامحمد شربیانى، محمدحسن ممقانى و میرزا حسین رازى تهرانى، در دهة سوم جمادىالثانیِ سال 1321.ق او را تکفیر، و از صدراعظمی خلع كنند که این خود از حوادث بسیار مهم و جالب توجه قبل از مشروطه بود.[64]
تکفیر چنین شخصیتى، که به دليل علیل بودن مظفرالدینشاه و سرگرم بودن او به عیاشىهایش، گردانندة اصلى امور مملکت بود، امر بيارزشي نیست. در اين تکفیرنامه آمده است: «تسلّط کفار و استیلاى اجانب بر مسلمانان و اعطاى آزادى به فرقة گمراه بابیه و اشاعة منکرات و اباحه مسکرات در ایران به حدى رسیده که جاى توقف و مجال تأمل باقى نمانده و یوماً فیوماً در تزاید است و آنچه در مقام تدبیر و رفع این عوامل هائله شدیم، اثرى ندیدیم و این نیز بر ما ثابت و محقق گردید که تمام این مفاسد مستند به شخص اول دولت ایران، میرزا علىاصغرخان صدراعظم، است». آنها در ادامة تکفیرنامه، او را خائن به ملّت و دولت نامیدند و گفتند: «حسب التکلیف شرعى و حفظ نوامیس مسلمین، خیانت ذاتى و کفر باطنى و ارتداد ملّى اتابک را واجب عینى مىدانیم و مس با رطوبت او به حکم اینکه کافر است، جایز نبوده و اطاعت از او مانند اطاعت طاغوت و مطیع در حکم انصار یزیدبن معاویه علیهمااللعنه است». چندین نامه و تلگراف از علماى نجف قبل از این قضیه، که از ربیعالاول تا جمادىالثانیه 1321.ق صادر شده، در دست است.[65]
البته سید جمالالدین اسدآبادى سالها قبل، اتابک را تکفیر کرده و او را سفاک، اثیم و زندیق خوانده بود و از او بر ایران ترسیده بود.
اما پس از تکفیر و عزل اتابک، عبدالمجید عینالدوله جانشین وى شد كه در نيمة دوم صدارت خود، مرتكب ستمهاي متعدد به مردم گرديد. به گفتة ملکزاده: «در زمان مظفرالدینشاه، میرزا عینالدوله، داماد شاه، که از جمله شاهزادگان درجه اول بود، از زمانیکه زمام امور را در دست گرفت، با استبداد و سختگیری تمام با امور و مردم رفتار میکرد، شدت عمل او بهحدی بود که هنوز پاسی از شب نمیگذشت، که اهالی پایتخت قادر به قدم گذاردن در کوچهها نبودند و احدی قدرت انتقاد از دستگاه دولت را نداشت».[66] وقتی ظلمهاى او از حد گذشت، علماى تهران بر ضد وى به پا خاستند و قضیة نوز بلژیکى و قبرستان سید ولى و بانک روس روي داد که سبب شد از طرف آخوند خراسانى و سید محمدکاظم یزدى و میرزا حسین تهرانى نامهاى بر ضد فعالیتهاى نوز به تهران فرستاده شود. نامۀ دیگر آخوند خراسانى، میرزا حسین تهرانى و ملاعبدالله مازندرانى در 8 ربیع 1323.ق به تهران رسيد که در آن بركناري نوز و اخراج وى از بلاد مسلمانان درخواست شده بود. پس از آن، حادثۀ کرمان، که رکن اصلى آن میرزا محمدرضا مجتهد کرمانی ــ شاگرد آخوند خراسانى ــ بود، پیش آمد، سپس اشتداد ظلم عینالدوله با وقایعى چون، اهانت به سید جمالالدین قزوینى و علماى سبزوار و شهرت اسارت دختران قوچانى توسط تراکمه سبب تسریع جنبش مشروطهخواهى شد. وقتی علاالدوله حاکم تهران، به بهانة گرانی قند و شکر، حاج سید هاشم نامی را، که از سادات محترم و بازرگانان معتبر بود، در بازار به چوب بست و عینالدوله نیز بر کار او صحّه گذاشت، بازاریان، که این عمل را توهین به صنف خود میدانستند، دکانهایشان را به نشانة اعتراض بستند و روز بعد (14شوال1322.ق) مردم برای اعتراض به اعمال دولت در مسجد شاه اجتماع کردند. در این هنگام بود كه علما به حمایت از مردم برخاستند و براي همدردی با آنان و آشکار ساختن خشم خود نسبت به اجحاف دولتیان، به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) مهاجرت کردند.
از علماى نجف اشرف دربارۀ حکم شرعى مشروطه استفتا شد كه عدهاى موافق، و دستهاى مخالف، يعني بيطرف، بودند. آخوند خراسانى، میرزا حسین تهرانى و ملا عبداللّه مازندرانى از امضاکنندگان اصلى بودند که به مراجع ثلاثة حامى مشروطه شهرت يافتند. ملکزاده نوشته است: «حوزة نجف، که از علما و مراجع تقلید و طلاب علوم دینیه تشکیل مییافت، در تقدیرات مشروطیت ایران یکی از مهمترین عوامل بودند ... احکامی که از مقام روحانیت نجف صادر میشد برای کلیة شیعیان واجبالاطاعه بود و سرپیچی از آن در حکم سرپیچی از حدود اسلام بود».
همین نويسنده بيان كرده است: «طرفداری آن بزرگواران از اصول مشروطیت از بزرگترین عوامل پیشرفت مشروطیت بود».[67]
علماى عتبات، از جمله آخوند خراسانی، در هجرت صغرى (به حضرت عبدالعظیم(ع)) و هجرت کبرى (به قم) بهوسیلۀ تلگراف، از مهاجرت آگاه شدند و از آن پشتیبانى کردند.
پینوشتها
________________________________________
* عضو هيئت علمي دانشگاه مازندران، مدير گروه علوم سياسي.
** دانشجوي كارشناسي علوم سياسي دانشگاه مازندران.
[1]ــ احمد كسروي، تاريخ هجدهسالة آذربايجان، ص 106
[2]ــ احمد كسروي، تاريخ مشروطة ايران، تهران: اميركبير، 1357، ص 361
[3]ــ احمد كسروي، همان، ص 15
[4]ــ ميرزا عليخان امينالدوله، خاطرات سياسي ميرزا عليخان امينالدوله، به كوشش حافظ فرمانفرمائيان، چاپ سوم، تهران: اميركبير، 1370، ص 144
[5]ــ براي اطلاع بيشتر رك: ابراهيم تيموري، تحريم تنباكو يا اولين مقاومت منفي در ايران، تهران: 1328، صص 69 ــ 68
[6]ــ ميرزا عليخان امينالدوله، همان، ص 152؛ عباسميرزا ملكآرا، همان، ص 78
[7]ــ فريدون آدميت، همان، ص 40
[8]ــ همان، ص 39
[9]ــ ناظمالاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، به اهتمام علياكبر سعيدي سيرجاني، دو جلد، تهران: آگاه، 1362، ص 19
[10]ــ ابراهيم تيموري، همان، ص 170
[11]ــ ناظمالاسلام كرماني، ج 1، همان، صص 50 ــ 47
[12]ــ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، همان، صص 60 ــ 40
[13]ــ ناظمالاسلام كرماني، همان، صص 273 ــ 260
[14]ــ احمد كسروي، همان، صص 50 ــ 48
[15]ــ صادق زيباكلام، سنت و مدرنيته، تهران: روزنه، 1382، ص 334
[16]ــ ناظمالاسلام كرماني، همان، ص 346
[17]ــ احمد كسروي، همان، ص 67
[18]ــ ناظمالاسلام كرماني، همان، ص 364
[19]ــ همان، صص 386 ــ 385
[20]ــ همان، صص 391 ــ 390
[21]ــ همان، صص 405 ــ 404
[22]ــ همان، صص 502 ــ 501
[23]ــ صادق زيباكلام، همان، ص 343
[24]ــ علي دواني، نهضت روحانيون ايران، ص 120
[25]ــ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، تهران: جاويدان، 1362، ص 173
[26]ــ احمد كسروي، همان، صص 35 ــ 30
[27]ــ ناظمالاسلام كرماني، همان، ص 139
[28]ــ احمد كسروي، همان، ص 35
[29]ــ ناظمالاسلام كرماني، همان، ص 138
[30]ــ محمدباقر گوهرخاي، گوشهاي از رويداد انقلاب مشروطيت ايران، تهران: سپهر، 1352
[31]ــ محمداسماعيل رضواني، انقلاب مشروطيت ايران، ص 75
[32]ــ ناظمالاسلام كرماني، همان، ص 187
[33]ــ احمد كسروي، همان، ص 48
[34]ــ جريانهاي فكري مشروطيت (مجموعه مقالات)، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1386، ص 53
[35]ــ همان، ص 69
[36]ــ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه: سيد عبدالله بهبهاني و سيد محمد طباطبايي، بيجا: بينا، 1343، صص 34 ــ 31
[37]ــ محمدحسن رجبي، علماي مجاهد، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382، صص 131 ــ 127
[38]ــ محمدرضا حكيمي، بيدارگران اقاليم قبله، ص 9
[39]ــ حامد الگار، نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، ترجمة ابوالقاسم سري، تهران: توس، ص 270
[40]ــ محمدباقر مقدم، سيد جمالالدين اسدآبادي، غريو بيداري، صص 20 ، 22، 26 و 40
[41]ــ ميرزا عليخان امينالدوله، همان، ص 128
[42]ــ عباسميرزا ملكآرا، همان، ص 112
[43]ــ همان، ص 112
[44]ــ ميرزا عليخان امينالدوله، همان، ص 129
[45]ــ همان، ص 139
[46]ــ علي دواني، همان، ص 73
[47]ــ حامد الگار، همان، ص 129
[48]ــ علي دواني، همان، ص 73
[49]ــ همانجا.
[50]ــ محمد تركمان، شيخ شهيد فضلالله نوري، تهران: 1362، صص 15 ــ 9
[51]ــ همان، صص 379 ــ 377
[52]ــ احمد كسروي، همان، ص 372
[53]ــ عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران: اميركبير، 1364، ص 217
[54]- Green. Jerrold. D, Revolition in Iran: The politics of Countermobilization, (New York praeger publishers, 1982)
[55]ــ محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، به كوشش منصوره اتحاديه و سعدونديان، تاريخ ايران، 1362، ص 83
[56]- Parsa, Misagh, Social Origins of the Revolution , (New Burnswick and London: Rutgers University Press, 1994).
[57]- Stemple. John. D, Inside The Iranian Revolution,(Bloomington India Uvivesity Press, 1981).
[58]- Clergy and State relation pahlavi(New York: State Univesity of New York press , 1986)
[59]- Briton. C, The Anatomy of Revolution, (London Open press,1983).
[60]- Binder. Leonardo, Iran, political Development in Changing Society, (Barkeley Losangeles: Univesity of California press, 1964).
[61]- Carlson. Robin. W, The Imam and His Islamic Revolution: A Journey into Heaven and Hell, Victoria, (B. C: The Snow Man press, 1982).
[62]- Fischer, Michael, from Religious Dispute to Revolution. (Cambridge, MA: Harvard University press, 1980).
[63]ــ همان، ص 391
[64]ــ عبدالحسن مجيد كفايي، مرگي در نور، كتابفروشي زوار، 1359، صص 330 ــ 326
[65]ــ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، تهران: علمي، صص 219 ــ 105
[66]ــ همان، ص 200
[67]ــ عبدالحسين مجيد كفايي، همان، صصق 165 ــ 157