مرتضي قليخان اقبال السلطنه ماکوئي

مرتضي قليخان اقبال السلطنه ماکوئي

بزرگترین بانک مقالات فارسی

اقبال السلطنه پس از اعلان مشروطيت از افتتاح انجمن ماکو جلوگيري کرد. عذر او اين بود که من سرحد دار ايران و عثماني و روس هستم و مسئول امنيت اين خطه مهم مي باشم. اگر انجمن در ماکو باز شود رشته امور از دست من بيرون مي رود؛ در نتيجه رشته انتظام اين حدود مي گسلد. اما انجمن تبريز به کمک خـواهـرزاده اقـبـال الـسـلـطـنه، عزت الله خان سالار مکرم، علي رغم ميل اقبال السلطنه موفق به تأسيس انجمن ماکو گرديد و اقبال السلطنه را بيرون راند. وي به خاک قفقاز رفت. ماکو بي حکمران ماند و آشوب و عدم امنيت پديد آمد.

مشروطه خواهان در هر ده انجمني برپا کرده به مردم اذيت نمودند. عزت الله خان را نيز از کار برکنار ساختند و به طرفداران اقبال السلطنه حمله نمودند. صاحب ترجمه که در نخجوان چند فرسخي ماکو اقامت داشت، به کمک طرفداران خود آمد. مشروطه خواهان را مغلوب نمود، اما او نيز به نوبه خود به مخالفين خود سخت گرفت و کردهاي او از آزار مردم فروگذار نکردند. اين اقدام از طرف ميرزا علي اصغرخان اتابک با خوشوقتي تلقي گرديد و تلگراف اتابک به اقبال السلطنه به دست مردم افتاد و دستاويز مخالفين اتابک شد. آن موقع، هم مشروطه طلبان و هم مستبدين از اتابک سوءظن داشتند.

پس از آنکه محمد علي شاه مجلس را در تهران به توپ بست، سپهدار و عين الدّوله را براي تسخير تبريز به آذربايجان فرستاد. عين الدّوله از اقبال السّلطنه کمک خواست. اما آمدن اردوي اقبال السلطنه مرکب از کردهاي جلالي و شکاک و خود ماکوئيها به درازا کشيد و اسباب طعنه مشروطه چي ها به مستبدين شد و اشعاري درين خصوص گفته شد.

در هر حال اردوي اقبال السّلطنه در بلواي تبريز نقش مهمي بازي کرد. کردها آسيب زيادي به مشروطه طلبان وارد آوردند.

پس از جنگهاي مشروطيت، اقبال السّلطنه همچنان در ماکو بود و حکومت مي کرد تا پس از کودتا رضا شاه بر مملکت مسلط شد و اميرلشگر عبدالله خان طهماسبي را به آذربايجان فرستاد. طهماسبي يک روز به ماکو رفت و مهمان اقبال السلطنه شد. هنگام مراجعت پس از اخذ هداياي ذيقيمت براي خود و شاه، از اقبال السلطنه خواهش کرد در اتومبيل او بنشيند تا مقداري راه با هم بروند. پس از آنکه اتومبيل از ماکو فاصله گرفت، به وي گفت که شما توقيف هستيد. اقبال السلطنه متأثر شده، گفت من و پدرانم سالها سرحد دار اين آب و خاک بوده، در دولتخواهي ضرب المثل بوده ايم. من براي خدمت به شاه حتي با ملت جنگ کردم تا ياغي نبودن خود را اثبات نمايم. براي توقيف من اين همه مقدمات لازم نبود. ما و امثال ما سپر بلاي شما مأمورين هستيم. پادشاه پس از ما به شما خواهد پرداخت. اقبال السلطنه را در تبريز محبوس نمودند و قسمت اعظم ثروت او را از بين بردند. وي در زندان درگذشت و بنا به شايعه اي مقتول شد.

توقيف و حبس اقبال السلطنه و فوت او، در آذربايجان به نفوذهاي محلي خاتمه داد. در 1324 وقتي که پيشه وري قيام کرد، نفوذي نمانده بود که در مقابل او ايستادگي کند. در اين ميان خانواده بيات ماکو که از مداخله در جريانات سياسي و دولتخواهي تجارب تلخ داشتند، بي طرفي اختيار کردند. حتي چند تن از آنان به ظاهر با دمکراتها همکاري نمودند.

اقبال السلطنه مردي متدين و نيک نفس بود. ماکوئيها او را خارج از اندازه دوست مي داشتند. وي در اجراي عدالت سختگير بود و در حدود امکان آنرا اجرا مي کرد. مداخله وي به نفع محمد علي شاه و شرکت او در محاصره تبريز امري عادي و طبيعي بود و نمي شد از وي غير از آن متوقع بود؛ چه او خود را نوکر شاه مي دانست و به امر شاه بود که به اين کار اقدام کرد. اذيت و آزار قشون او به مردم نيز طبيعي بود. آن وقت قشونها چه مخالفين و چه موافقين مشروطيت انضباط و ديسيپلين نداشتند و اقبال السلطنه آن اندازه قدرت نداشت که جلو کردهاي شکاک و جلالي را بگيرد.
وي از ثروتمدان آذربايجان بود. درباره ثروت او حکاياتي افسانه آسا در افواه موجود است. من جمله اينکه وي 180 لحاف نازک و زربفت خاص خود داشت. در وسط زمستان هر 180 لحاف را روي خود مي کشيد، سپس هر شب يکي را کم مي کرد تا در وسط تابستان بي لحاف مي خوابيد و سپس هر شب يک لحاف را اضافه ميکرد و در وسط زمستان با 180 لحاف مي خوابيد و مي گفت: به اين ترتيب در حق ايام عدالت مي کنم و حق هر شب را ادا ميکنم. اين افسانه دروغ لااقل توجه مردم را نسبت به او مي رساند.