سيرى در حيات سياسى ميرزا حسن مجتهد تبريزى

سيرى در حيات سياسى ميرزا حسن مجتهد تبريزى

نوشتار حاضر، ضمن تشريح جايگاه مردمى و محبوبيّت و نفوذ اجتماعى مجتهد تبريزى، به مبارزات سياسى ـ اجتماعى ايشان با استبداد، استعمار، فرق ضالّه و بدعت ها مى پردازد و در اين راستا به پاسخ اتهام هايى چون استبدادخواهى و همكارى ايشان با كشور استعمارگرى مانند روسيه مى پردازد. در اين ميان عنايت ثقة الاسلام تبريزى ـ كه در مشروطه خواهى او ترديد وجود ندارد ـ نسبت به مجتهد تبريزى، از نكات جالب تاريخى است.
مقدّمه
در نهضت مشروطه، چهار عنصر روحانيان، مردم، روشنفكران غرب زده و دربار، نقش آفريدند. در اين ميان، سهم روحانيان، بيش تر در تكوين و راه اندازى و هدايت و رهبرى نهضت،1 سهم مردم، در همراهى و پيروى از رهبرى نهضت و بدين وسيله آماده ساختن بستر رشد و تكامل آن تا مرز توفيق و پيروزى، سهم روشنفكران غرب زده، بيش تر در سوق دادن نهضت به مشروطه غربى و انحراف از اصول آرمانى و نخستين آن (كه مورد نظر علماى شيعه بود) و سهم دربار، بيش تر در حفظ منافع شخصى كه مستلزم مخالفت با مشروطه بود،2 مشهود است.
ميان ولايات و ايالات آن روز ايران، هر چهار عنصر ياد شده در ايالت آذربايجان و به ويژه شهر تبريز، فعّاليّت چشمگيرى در مقايسه با ديگر ولايات داشته اند;3 به گونه اى كه تأثير فعّاليّت اين چهار عنصر در تبريز، كم تر از تأثير فعّاليّت آن ها در تهران نبوده است. به عبارت ديگر، شهر تبريز (اگر نه در نطفه و تكوين نهضت مشروطه)، به يقين، يكى از مراكز ثقل و مهمّ رشد و سرعت گيرى نهضت مشروطه ايران است تا جايى كه مى توان ادّعا كرد: مشروطه تبريز، نمايى كوچك از مشروطه ايران با همه شاخصه هاى آن است; از اين رو شناخت و آگاهى از نقش و سهم عناصر چهارگانه تبريزى در كلّ جريان و نهضت مشروطه، ما را به شناخت دقيق ترى از اين نهضت عظيم دينى رهنمون مى سازد و در نتيجه، آيينه شفّاف ترى از تاريخ گذشته براى بازتاب عبرت ها و پندها در افق ها و ساحات حال و آينده در اختيار ما قرار مى دهد; به همين علّت، نوشته حاضر در صدد است تا از زاويه نگاهى اجمالى به زندگى و انديشه سياسى حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد (مشهورترين مجتهد تبريز در عصر مشروطه) به ارزيابى و تبيين تأثير و نقش آن در روند اين نهضت بپردازد. متون تاريخى درباره نامبرده، به داورى هاى گوناگونى پرداخته اند. برخى مثل كسروى، ملك زاده، اميرخيزى، تقى زاده و... وى را در زمره مخالفان مشروطه نام برده، و وى را به حمايت از استبداد، جاسوسى روس، رشوه خوارى و رباخوارى و... متّهم كرده اند و در مقابل، برخى مثل ثقة الاسلام تبريزى، سيّدين طباطبايى و بهبهانى و... نه تنها وى مخالف مشروطه نمى شمرند و او را از اين گونه اتّهامات برىء مى دانند، بلكه او را مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز4 معرّفى كرده اند. اين نوشته نيز در سير تحقيقى خود به ديدگاه دوم رسيده، از آن دفاع مى كند.
1. تبار و خاندان
آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى، فرزند حاجى ميرزا محمّدباقر مجتهد امام جمعه، برادرزاده حاجى ميرزا جواد آقا مجتهد، و عموى حاجى ميرزا عبدالكريم آقا، امام جمعه تبريز است. وى از خاندان علم و فقاهت بوده; به طورى كه بسيارى از افراد اين خاندان، از بزرگان علمى ـ فقهى عصر خود به شمار مى رفته، و همه آن ها داراى پايگاه اجتماعى قوى و گسترده اى بوده اند. افزون بر اين، برخى از اهل علم اين خاندان، مثل آيت اللّه، حاجى ميرزا جواد آقا مجتهد (م 1313 ق) كه در عصر خود، مرجعى پرنفوذ بوده است، از پيشروان مبارزه ضدّ استعمار انگليس،5 و برخى مثل آيت اللّه شهيد، حاجى ميرزا عبدالكريم آقا مجتهد (م 1336 ق) از پيشگامان مبارزه ضدّ بدعت هاى نوظهور بوده و در اين راه، به درجه رفيع شهادت رسيده اند.
شهرت مجتهد و خاندان وى، از مرزهاى ايران فراتر رفته بود; چنان كه عبدالرّحمن كواكبى، نويسنده مشهور عرب، در كتاب ام القرى6، نمايندگى ايران شيعه را در مجلس منعقده در مكّه، به مجتهد تبريزى داده است.7
2. تحصيلات و موقعيّت علمى
مجتهد تبريزى، تحصيلات عاليه خود را در محضر بزرگانى چون حاج ميرزا محمد حسن شيرازى (معروف به ميرزاى بزرگ شيرازى، پرچمدار نهضت تحريم) سيّد حسين كوه كمرى، آخوند ملاّعلى نهاوندى، شيخ حسن مامقانى و... گذرانده است. وى در سنين جوانى به درجه اجتهاد نايل شد. تشريح الاصول، كتاب الطهاره، و رساله اى در مقدّمه واجب، برخى از تأليفات او است. وى در عصر خود، مقام علمى بالا و مشهورى داشته است. چند نقل تاريخى ذيل، به راحتى مى تواند اين ادّعا را اثبات كند:
1. آيت اللّه مامقانى، استاد مجتهد در مورد او مى گويد: عجب دارم از همشهرى هاى خود كه با وجود مردى مثل او، به نجف توجّه دارند.8
2. پس از آشوب ذى حجه 1324 قمرى تبريز در مخالفت با محمّدعلى شاه براى أخذ مشروطه تامّه، قرار شد بين مجلس شوراى تهران و حكومت تبريز مذاكراتى صورت گيرد. ثقة الاسلام پيشنهاد كرد كه نماينده حكومت تبريز، مجتهد تبريزى باشد. برخى گفتند: تنها مجتهد نباشد; بلكه تمامى علما باشند. ثقة الاسلام در پاسخ گفت: جناب مجتهد، تمام علما است.9
3. نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى مى نويسد: ايشان در زمان خود، اعلم و اسنّ مجتهدين عهد خود بوده و قضاوت و فتاواى فقهى عميق و وسيع داشته و در معضلات شرعى و فقهى چيره دست تر از ديگران به شمار مى رفته است.10
3. پايگاه اجتماعى
يكى از بارزترين وجوه تفاوت عالمان حقيقى و واقعى از عالم نماها و نيز از روشنفكران، گستره ارتباط آن ها با مردم است. عالمان حقيقى همواره با توده مردم بوده اند و نوع حكومت آن ها بر مردم، حكومت بر قلب ها بوده است; يعنى برخوردارى از نوعى سلطه باطنى. مجتهد تبريزى از آن نوع عالمانى است كه پس از عمرى زيستن ميان مردم و نزديك به دو دهه مبارزه با دولت وقت و يك دهه با مشروطه خواهان مخالف خود، همچنان وجاهت بالايى داشته است. استنادهاى تاريخى ذيل كه گزينشى از مقاطع گوناگون حيات اجتماعى ـ سياسى مجتهد است، اين امر را تأييد مى كند:
1. در اوايل مشروطه (1324 ق) كه آزادى خواهان تبريز جمع شدند تا اعتراضشان را به برخى اعمال مخالف مشروطه كه از سوى دربار صورت گرفته بود، اعلان كنند، تلگرافى تهيه شد تا براى شاه و نيز براى عالمان تهران ارسال شود. ميان اين مجتمعان، مجتهد تبريزى نبود. اين امر باعث شد تا ثقة الاسلام، تلگراف را تا زمان حضور وى مخابره نكند. او معتقد بود كه اگر مجتهد و امام جمعه (ميرزا عبدالكريم) در جمع مجتمعان نباشند، در نظر تهرانيان اثر سوء خواهد داشت.11
2. در سال هاى 1325 و 1326 قمرى كه مجتهد در تهران تبعيد بود، مردم آذربايجان مكرّر از مقامات مربوطه، بازگرداندن او را به تبريز تقاضا مى كردند و اين امر، به خوبى از سخنان سيّد عبداللّه بهبهانى (پيشواى مشهور مشروطه) نمايان است:
در باب جناب حجت الاسلام، آقاى حاجى ميرزا حسن آقا، اهالى آذربايجان استدعا كرده و استغاثه نموده اند كه تشريف ببرند; چون در واقع، پيشوا و آقاى مملكت هستند و خوب نيست مردم آن ايالت بيش از اين بى پيشوا باشند.12
3. مجتهد ، هنگام بازگشت از تبعيد (تهران) به تبريز (1326 ق)، اوايل ربيع الاول حركت كرد و اواخر آن وارد تبريز شد. علّت به درازا كشيدن مسافرت اين بوده كه مجتهد در اين مدّت طولانى از سوى مردم در شهرهاى در مسير، پذيرايى مى شده است. در روز ورودش نيز استقبال باشكوهى شده; چنان كه ثقة الاسلام در كتاب مجمل الحوادث و در نامه خصوصى ديگرى مى نويسد: از باسمنج سوار تخت روان بوده و از باغ حاج سيّد مرتضى تا باغ حاج ابراهيم و از آن جا تا خانه خودشان، تخت را به سر دوش، مردم حركت مى داده اند.13
4. در سال 1329 قمرى كه اولتيماتوم روس (1911) به ايران داده، و پاى استقلال كشور مطرح شد، انجمن تبريز كه نيك مى دانست وجود مجتهد در اتّحاد مردم بسيار مؤثّر است، طىّ نامه هايى از مجتهد كه در حالت ناراحتى به محل زمين هاى خود در كُندرود رفته بود، خواستند تا به شهر بازگردد.14
5. زمانى كه انجمن ايالتى تبريز، او را به كُندرود تبعيد كرده بود نيز مردم تبريز، دعاوى مهمّ خود را به او حواله مى دادند و اسناد مهر شده به مُهر او را تا حدّ اسناد رسمى قبول
داشتند و با اين كه 30 سال تمام مرافعه كرد، توانست وجهه اجتماعى خود را محفوظ بدارد; به طورى كه كسى از موافق و مخالف در اين خصوص به وى نسبت اشتباه و سوء نيّت و جهل نداده است.15 اين امر نشان مى دهد كه حتّى مخالفان وى، اعتبار و منزلت او را قبول داشتند.
6. كسروى كه در جاى جاى نوشته هايش، وقايع تاريخى را به گونه اى تحليل كرده است كه كوتاهى ها، خيانت ها و... همه به پاى مجتهد تمام مى شود، او را بزرگ ترين عالم مردم دار تبريز معرّفى مى كند و تقى زاده نيز به فضل و تقوا و پاكى مُهر مجتهد و نيز انصاف و تواضع علمى وى اعتراف دارد.16
4. فعّاليّت هاى سياسى
1 ـ 4. مخالفت با ظلم و استبداد
از مشخّصات حكومت ديكتاتور و مستبد، يكى اين است كه نهاد يا مركز خاصّى را براى رفع گرفتارى ها و تظلّم خواهى هاى مردم و رعيّت در نظام حكومتى خود پيش بينى نمى كند. در چنين نظام هايى به طور معمول مشكلات و گرفتارى هاى مردم از طريق رشوه و باج دادن به ايادى دربار حل مى شود. در موارد نادرى نيز امكان مراجعه به شخص پادشاه براى تظلّم خواهى وجود دارد كه آن هم در موارد بسيارى نه تنها مشكلى را رفع نمى كند، بلكه بر آن مى افزايد. دو نقل تاريخى ذيل، نمونه اى از اين موارد است:
1. سال ها پيش، يكى از سفارت خانه هاى خارجى مقيم تهران، يكى از كارمندان اروپايى خود را براى انجام مأموريّتى، از تهران روانه كرمان كرد. اين كارمند سفارت، در راه به هر چاپارخانه اى كه مى رسيد، اسب خود را رها مى كرد و پس از استراحت كوتاهى، يك اسب تازه نفس مى گرفت و به سفر ادامه مى داد. در راه، اكثر چاپارخانه ها... اسب تازه نفسى در اختيارش مى گذاشتند; امّا در يكى از چاپارخانه ها، متصدّى، از دادن اسب خوددارى كرد و گفت: اسب هاى من خسته اند. كارمند اروپايى سفارت، ناگهان چاقوى خود را از جيب درآورد و با يك دست فوراً گوش متصدّى چاپارخانه را گرفت و با دست ديگرش چاقو را به گوش او كشيد و آن را بريد. متصدّى چاپارخانه به تهران آمد و يكسره نزد ناصرالدين شاه رفت و عريضه اى نوشت و از آن كارمند اروپايى شكايت كرد. مرد گستاخ اروپايى احضار شد و البته به شاه گفت كه مأموريّت مهمّى داشته و متصدّى، اسب نداده و او مجبور شده گوش او را ببرد. جالب اين جا است كه شاه، وقتى اين حرف ها را شنيد، تازه به متصدّى چاپارخانه گير داد كه تو چرا به كارمند سفارت، اسب نداده اى؟ و به عنوان مجازات، دستور داد تا گوش ديگر او را نيز ببرند!17
2. حاجى عبّاس لاكه ديزجى كه براى دادخواهى به محمّدعلى ميرزا وليعهد مراجعه مى كند، محمّدعلى ميرزا دستور مى دهد تا پسر حاجى عبّاس را آن قدر شكنجه دهند تا كشته شود و نيز دستور مى دهد تا حاجى عبّاس را به زندان اندازند. حاجى عبّاس مدّت ها بعد از زندان فرار مى كند و به حاجى ميرزا حسن مجتهد پناه مى آورد و در منزل وى بست مى نشيند تا جنبش مشروطه پيش مى آيد.18 . 19
در چنين وضعى كه مى توان آن را در بيش تر ادوار تاريخى ايران بازيافت، مراجع، عالمان و به طور عموم روحانيان شيعه، مستحكم ترين پناهگاه براى مظلومان بوده اند. براى اثبات اين مدّعا، نمونه هاى فراوانى را مى توان به لحاظ تاريخى ارائه داد كه جريان حاج عبّاس لاكه ديزجى يكى از آن ها است. مجتهد تبريزى در زمان خود، ادامه دهنده اين نقش تاريخى عالمان شيعه در تبريز بوده است. خانه وى محل مراجعه و دادخواست مردم ستمديده بود. مردم به مجتهد پناه مى آوردند و از او براى دفاع از حقّشان كمك مى خواستند. فراوانى اين مراجعات به اندازه اى بوده است كه حتّى بدخواهان مجتهد نيز به رغم تلاشى كه براى سرپوش گذاشتن اين خصيصه هاى مجتهد، داشتند نتوانستند هيچ نامى از آن نبرند و هر كدام، به نوعى به روحيّه مردم دار مجتهد اشاره كرده اند. كسروى و ديگر نويسندگان عصر مشروطه، همگى مجتهد را عالمى مردم دار معرّفى كرده اند. اين پرسش مطرح مى شود كه چرا مردم به شخصيّتى دل مى بندند و همواره در كنارش مى مانند؟ از مجموع نوشته هاى كسروى، ملك زاده، اميرخيزى، فتحى و... برمى آيد كه از نظر آنان، علّت مراجعه مردم به مجتهد چند چيز است:
1. خاندان مجتهد، (نسل در نسل) عهده دار مسائل دينى مردم بودند. اين امر باعث مى شد تا مردم كه بيش تر آن ها ديندار و به دين معتقد بودند، به طور سنّتى طرفدار مجتهد باشند و از وى دفاع كنند.
2. سال هاى متمادى، رابطه عالم شهر و مردم، رابطه مريد و مراد و به عبارت ديگر، رابطه عبد و مولا(!) بود. اين رابطه باعث مى شد تا مردم هنگام سختى، تصميم هاى مخالف مراد خود اتّخاذ نكنند.
3. كشاورزان و زارعان كه در آن هنگام اكثريّت مردم هر شهر را دارا بودند، وظايف دينى را سخت محترم مى شمردند; به همين لحاظ، از متولّيان دينى دفاع مى كردند.
در خصوص اين مطالب، چند نكته قابل ملاحظه است:
1. اين كه خاندان مجتهد توانسته اند نسل در نسل عهده دار امور دينى مردم باشند، خود دليلى بر همدلى و همراهى خاندان وى با مردم است; چه اين كه اگر مجتهد و خاندانش در رفع مشكلات مردم نمى كوشيدند، به يقين، مردم در دراز مدّت از آن ها زده مى شدند و تنهايشان مى گذاشتند; امّا مى بينيم كه حتّى در كوران نهضت مشروطه كه دست هاى پنهان و آشكار فراوانى از سوى افراطى هاى مشروطه طلب براى خراب كردن مجتهد و در نتيجه دور كردن او مردم از او، به كار مشغول شده بودند، باز هم مجتهد همچنان نزد مردم محترم بوده تا جايى كه هنگام بازگشت از تهران و در آستانه ورود به تبريز، فاصله بسيار زيادى را بر دوش مردم قرار داشته است.20
2. اين كه چون رابطه مردم با عالمان از سنخ رابطه مريد و مراد يا به اصطلاح آقايان رابطه عبد و مولا(!) بوده است، بنابراين، مردم نمى توانستند با آن ها مخالفت كنند، به لحاظ تاريخى قابل اثبات نيست; و بلكه معارض هاى جدّى دارد; چه اين كه، اتّفاقاً رابطه عبد و مولا ميان پادشاه (خان، ارباب و...) و رعيّت بسيار بيش تر از اين نوع رابطه ميان عالمان و مردم بوده است; ولى تاريخ، بارها شاهد بوده است كه مردم، اين اربابان ظالم را به راحتى كنار گذاشته اند و جريان نهضت مشروطه يكى از آن موارد است; به همين علّت، در روايت آمده است: الملك يبقى مع الكفر و لايبقى مع الظلم. از سوى ديگر، نمونه هاى كمى را نيز مى توان يادآور شد كه همين عالمان وقتى به مردم پشت كرده و با ظالمان همدست شده اند نيز مردم دست از آن ها كشيده اند; پس نمى توان طرفدارى مردم از مجتهد را فقط به اين علّت كه مجتهد مراد و مولاى مردم بوده و مردم را ياراى مخالفت با وى نبوده است، مورد سؤال قرارداد و كم رنگ كرد; ضمن اين كه اساساً نوع اطاعت مردم از عالم و مجتهد، با نوع اطاعت همان مردم از پادشاه و ارباب متفاوت است. مجتهد، هرگز مردم را به اطاعت از خود فرا نمى خواند; بلكه به اطاعت از حكم خدا دعوت مى كرد و به همين علّت در فتوا و فرمانى كه صادر مى كرد، خود را نيز مورد خطاب قرار مى داد و در كنار مردم و بلكه بيش تر از آن ها در امتثال آن مى كوشيد; ولى پادشاه مستبد، اوّلا فرمانى كه صادر مى كند، فرمان خود او است نه فرمان خدا، و ثانياً هرگز خود را در كنار رعيّتش مستحقّ امتثال نمى بيند.
2 ـ 4. مخالفت با استعمار
زمان مجتهد، بسيار اتّفاق مى افتاد كه اتباع كشورهاى خارجى، در پست هاى حساس و مهم كشور قرار گيرند. برخى از آن ها تا حدّ وزارت،21 مشاور شاه و... پيش مى رفتند. اين اتباع به ويژه با تحميل برخى امور مالى بر اقتصاد ايران، ضربات سختى را وارد كردند. يكى از اين ها مسيو پريم بود. او پيشكار ماليه، و نماينده نوز بلژيكى (رييس كل گمركات ايران) در تبريز بود كه همگى از سوى امين السلطان (صدراعظم وقت) حمايت مى شدند; از اين رو، مبارزه با نوز و پريم، مبارزه با امين السّلطان، و مبارزه با امين السّلطان، مبارزه با استعمار بود; زيرا او مسؤوليّت وام هاى كمرشكن ايران از روسيه را به عهده داشت و نيز قرارداد رژى هم با كمك او منعقد شده بود. هرچند مردم تبريز از بلژيكى ها و از جمله پريم تنفر داشتند، مبارزه آشكارا با پريم، به بهانه نياز داشت. نخستين بهانه براى اين امر را كسروى اين گونه بيان مى كند:
چون يك ارمنى در حالت مستى به ميرزا على اكبر مجاهد، مِى (شراب) تعارف كرد، طلبه ها بهانه درآوردند كه به علما توهين شده است و به منزل مجتهد تبريزى رفته و در آن جا بناى مخالفت با ميخانه، ميهمان خانه و مدرسه هاى جديد را نهادند; زيرا ملاّيان با هر چيز نوى مخالفت مى كردند و اين ها همه نو بودند و توسّط ارمنيان و قفقازيان و... به ايران آمده بود. در اين آشوب و بلوا، چون بازرگانان از گمرك و بلژيكيان رنجيده بودند، آن ها نيز بازار را تعطيل كردند و در كنار جماعت ملاّيان (علاوه بر شعارهاى آن ها) شعار رفتن و اخراج مسيو پريم را نيز سر دادند. پس از مدتى كه آشوب نشست، محمّدعلى ميرزا، كالسكه اى به دنبال پريم كه در باسمنج بود، مى فرستد و او را به شهر بازمى گرداند و به جاى وى، مجتهد را از شهر بيرون و به طرف تهران روانه مى كند.22
به نظر مى رسد كه نقل كسروى چندان قوّت ندارد; چه اين كه تنفّر مردم از بلژيكى ها و نيز درك عالمان و روحانيان تبريز از عمق خيانت و فاجعه اى كه اتباع خارجى در كشور پديد
مى آوردند، به حدّى قوى و عميق بود كه به بهانه گرفتن تعارف مِىْ به ميرزا على اكبر مجاهد نيازى نباشد. در هر حال، نتيجه اين مبارزه به رهبرى مجتهد تبريزى، اين شد كه امين السّلطان (حامى بلژيكى ها) در تاريخ 23 جمادى الاخر 1321 قمرى مجبور به استعفا شد و عين الدوله به جايش نشست و بعدها وقتى محمّدعلى ميرزا بر تخت سلطنت نشست، تبريزى ها طىّ تلگرافى از وى هفت درخواست كردند كه يكى از آن ها، عزل فورى پريم بود.23 اين درخواست در نهايت، با خبرى كه مخبرالسّلطنه آورد، محقّق شد: شاه مى فرمايد: با همه محذوراتِ عزل مسيو نوز و پريم، آن ها را معزول كرديم.24
مخالفت مجتهد با استعمار به اندازه اى بود كه حتّى پس از فتح تهران و پيروزى مشروطه خواهان افراطى و اعدام شيخ فضل اللّه نورى كه مجتهد با وى همگام و همفكر بود نيز حاضر نشد براى حفظ جان خود، به يكى از سفارت هاى خارجى پناهنده شود و صرفاً به دهات خود در اطراف تبريز رفت. اين در حالى بود كه قراين نشان مى داد مشروطه خواهان تازه پيروز شده، براى قلع قمع مخالفان خود، هيچ چيز را مدّ نظر قرار نمى دادند.25
در دوران موسوم به استبداد صغير نيز مجتهد، براى اين كه بهانه اى به دست روس ها نيفتد تا به اشغال تبريز مبادرت ورزند و مدّت ها سلطه استعمارى خود را بر مردم تحكيم كنند، جانب قشون اعزامى از تهران را گرفت;26 هرچند روس ها تبريز را اشغال كردند و اين همراهى مجتهد با قشون دولتى، باعث شد تا مجتهد به همكارى با استبداد (دربار) متّهم شود.
3 ـ 4. مخالفت با فرقه هاى ضالّه و بدعت هاى دينى
از دغدغه هاى اساسى مجتهد، جلوگيرى از نضج و شيوع افكار انحرافى و بدعت هاى دينى بود. به گواهى اسناد تاريخى در اين خصوص، مجتهد از هيچ كوششى دريغ نكرده، تا آخر عمر به اين رسالت تاريخى پايبند بوده است. برخى از نقل هاى تاريخى درباره برخورد و درگيرى مجتهد با صاحبان افكار انحرافى و بدعتى عبارتند از:
1. نويسنده كتاب گيلان در جنبش مشروطيّت، با لحنى تمسخرآميز، مخالفت مجتهد تبريزى، حاجى ملاّمحمّد خمامى، شيخ فضل اللّه نورى و ملاّ قربانعلى با مشروطيّت را به اعتقاد اين اشخاص در مورد نفوذ بابى ها در نهضت مشروطه مدلّل مى كند.27
2. صاحب ريحانة الادب درباره مجتهد مى نويسد: در ردّ بعضى عقايد مخالف اعتقاد حقّه اثناعشريّه، اهتمام تمام به كار مى برد.
3. از خشم و غيضى كه عبّاس افندى در نامه خود خطاب به بهائيان تبريز درباره مجتهد ابراز كرده است نيز مى توان به تأثير مجتهد در جلوگيرى از شيوع افكار و عقايد منحرف پى برد. افندى در اين نامه مجتهد را مجتهد بى تمييز و ملحد خوانده و تأكيد كرده است كهبا وجود فتواى تعرّض به ياران بهايى تبريز از سوى مجتهد، چگونه مى شود كه نويدهاى پيشين به پيروزى مسلك بهائيت به زودى جامه عمل بپوشد؟... مگر آن كه مجتهد ملحد را مداخله نماند و مخذول گردد.28
4. مجتهد برخى از اقدام هاى انجمن را (مثل نهى از قربانى در روز عيد قربان) مصداق بدعت مى شمرد و به همين علّت، سخت با آن ها مبارزه مى كرد. نويسنده كتاب رجال آذربايجان در عصر مشروطيت مى نويسد:
حاج ميرزا حسن آقا مى توانست مانند بسيارى از اشخاص ديگر در گوشه اى بنشيند... و در اين صورت، جان و مال او محفوظ و وجهه اش دست نخورده باقى مى ماند; امّا او وظيفه خود مى دانست با بدعت ها مخالفت كند و مذهب اسلام را بدين ترتيب حراست نمايد... او براى هوا و هوس خود به اين كار اقدام نكرده بود.29
5. در يادداشت هاى علمدارى مى خوانيم كه حاج ميرزا حسن آقا، حملات سخت و توهين آميزى نسبت به شيخيه مى كرد.30
4 ـ 4. موضع مجتهد در برابر نهضت مشروطه
1 ـ 4 ـ 4. همكارى با مشروطه
أ . در جايگاه رهبرى مشروطه تبريز: بسيارى از نقش هايى كه مجتهد در متن جريان مشروطه ايفا كرده، بيانگر اعتبار و وجاهت بالاى او است و با توجّه به التزامى كه سران مشروطه خواه در برابر فرمان هاى مجتهد از خود نشان مى دادند، روشن مى شود كه وى پايگاه بالايى ميان مشروطه خواهان داشته است. نقل هاى تاريخى ذيل، به روشنى مى توانند اين ادّعا را ثابت كنند:
1. زمانى كه عالمان تهران براى اعتراض به عدم پذيرش مشروطه از سوى شاه به قم مهاجرت كردند (مهاجرت كبرا)، مجتهد تبريزى و ديگر عالمان تبريز، در دفاع از علماى تهران تلگراف مفصّلى به شاه زدند كه قسمتى از متن آن را به دليل عبارت هاى تند و انقلابى مى آوريم:
...از صدر اسلام الى يومنا هذا از هيچ ملّت كفرى نسبت به علماى اسلام اين توهين وارد نشده بود. اين بى احترامى نه تنها به شخص علماى اسلام شده، بلكه در واقع به شرع محمّدى(صلى الله عليه وآله) گرديده و ناموس شريعت هتك شده است. اكنون جميع هيأت علماى مذهب، ...جبران توهين را به وجه كامل از حضور اقدس همايونى خواستارند كه امر و مقرّر شود مقصد علماى مهاجرين را انجاح كرده و دلجويى از ايشان نموده و با احترام به وطن مألوف معاودت دهند.31
اين تلگراف به روشنى به والا بودن شأن و نقش مجتهد در نهضت مشروطه اشاره دارد; امّا كسروى مبناى اين تلگراف را كه همكارى با مشروطه خواهان است به گونه ديگرى تحليل كرده. او مى نويسد: چون عين الدوله در صدد بود تا محمّدعلى ميرزا را از ولايت عهدى بردارد، محمّدعلى ميرزا سخت مى كوشيد تا كارى كند كه عين الدّوله عزل شود; از همين روى، او عالمان تبريز را تحريك كرد تا طىّ تلگرافى به شاه و عالمان قم، از علماى مهاجر به قم اعلام حمايت كنند. اين كار سبب مى شد تا علماى شهرهاى ديگر نيز چنين كنند و در نتيجه، موقعيّت عين الدّوله به خطر افتد. وى مى نويسد: اتفاقاً چنين شد; زيرا روزى كه تلگراف شاه مبنى بر همكارى با علماى مهاجر و اجابت درخواست علماى بلاد (خاصّه تبريز) به دست وليعهد رسيد، همان روز عين الدّوله هم عزل شد.32
2. وقتى محمّدعلى ميرزا با اين استدلال كه چون انتخاب نمايندگان تمام شده و انجمن تبريز ديگر كارى ندارد، بايد تعطيل شود، بناى مخالفت با مشروطه را نهاد، خانه مجتهد مركز مهمّ اجتماع مخالفان محمّدعلى ميرزا و موافقان مشروطه بود. عدّه زيادى به خانه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد رفته، در حضور نماينده و پيغامبر محمّدعلى ميرزا، بناى داد و فرياد و تهديد را گذاردند و چنان آشوبى برپا كردند كه محمّدعلى ميرزا مجبور شد رسميّت انجمن را بشناسد و مقابل تقاضاهاى انجمن تن در دهد.33
3. در اواخر ذى حجّه 1324 قمرى، نمايندگان تبريز در مجلس شوراى ملّى، طىّ تلگراف هايى از تهران به تبريز، از عدم پيشرفت كارهاى مشروطه بعد از جلوس محمّدعلى شاه، اظهار دلتنگى و نگرانى مى كنند. در پاسخ و حمايت از آن ها، از طرف عالمان تبريز با امضاى مجتهد و ثقة الاسلام، تلگرافى به مجلس شوراى ملّى مخابره مى شود كه سبب عدم پيشرفت امور و كارهاى شوراى كبرا چيست. مجتهد و ثقة الاسلام هر كدام پيش تر نيز جداگانه در تلگرافى به شخص شاه، او را از اوضاع ناآرام تبريز به علّت محقّق نشدن مشروطه، آگاه مى كنند و از وى اجراى قانون مشروطه را مى خواهند.34
4. وقتى در صفر 1325 قمرى انجمن براى استقرار مشروطه در شهرهاى آذربايجان و افتتاح انجمن هاى ايالتى در آن ها، ميرزا جواد ناطق (سخنگوى زبردست انجمن) را به ماكو فرستاد، مجتهد به اقبال السلطنه ماكويى (حاكم مقتدر ماكو و سرحددار معروف) تلگرافى پندآميز زد كه مشروطه را بپذيرد و با مأموريّت ميرزا جواد مخالفت نكند.35
5. در نامه وكيلان آذربايجان به انجمن ايالتى تبريز در خصوص مراجعت مجتهد به تبريز آمده است:آقاى مجتهد دامت بركاته از مؤسّسين اوّل اين اساس مقدّس هستند.36
6. شيخ سليم (عضو افراطى انجمن تبريز كه از عوامل اصلى خروج مجتهد از تبريز بود) در مجلسى كه انجمن در روز بازگشت مجتهد به تبريز براى خيرمقدم گويى تشكيل داده بود، ضمن عذرخواهى از مجتهد بابت خطاهاى گذشته، خطاب به مجتهد گفت: از روز اوّل، رهبر و پيشاهنگ ملّت در اين مشروطه حضرات عالى بوده ايد.37 اين اعتراف شيخ سليم از آن رو اهميّت دارد كه در مقطع قابل ملاحظه اى از نهضت مشروطه، وى روياروى مجتهد ايستاده، و حتّى يك بار از مجتهد سيلى خورده است و همين شخص باعث تبعيد مجتهد مى شود.
ب. در جايگاه حامى: تاريخ گواهى مى دهد: حتّى زمانى كه مشروطه خواهان افراطى تبريز با پخش شايعه ها و ايجاد تحريف ها و توسّل به زور به طور عملى باعث شدند تا مجتهد از صحنه رهبرى مشروطه تبريز كنار زده شود و به تهران يا روستاى خود در اطراف تبريز تبعيد شود نيز برخى از گره هاى كور و مهمّ مشروطه خواهان به دست مجتهد حل مى شد و مجتهد تا آن جا كه به اصل تحقّق مشروطه مربوط مى شد، از هيچ كمك مادّى و معنوى در اين راه دريغ نمى كرد. همچنين در وضعى كه مجتهد رهبرى مشروطه تبريز را به عهده داشت، كمك هايى نه صرفاً متناسب با رهبرى نهضت، بلكه در جايگاه مشروطه خواهى داشت. نمونه هايى از اين كمك ها عبارتند از:
1. در نخستين روزهاى جنبش مشروطه، مردم تبريز ابتدا در كنسول خانه انگليس و سپس در مسجد صمصام خان گرد آمدند و تحصن برپا كردند تا وليعهد را به پذيرش مشروطه وادارند. در تحصّن مسجد، بيش تر عالمان تبريز از جمله مجتهد، شركت داشتند.38
2. در 13 شوال 1324... در خانه حاج مهدى آقا با بودن مجتهد و ثقة الاسلام و ميرزا صادق آقا و حاج ميرزا محسن آقا و سيّدالمحقّقين و دسته اى از بازرگانان به مشورت پرداخته و چنين نهاده اند كه با بنيادگذاران بانك ملّى39 همراهى نمايند.40
3. زمانى كه مردم مشروطه خواه تبريز از مجلس دارالشّورى و از نمايندگان خود تقاضاى اخراج بلژيكيان را مى كردند، حاجى ميرزا حسن مجتهد و ثقة الاسلام و حاجى ميرزا محسن هر كدام تلگرافى به شاه فرستادند و برداشته شدن بلژيكيان را خواستار گرديدند.41
4. در اواخر سال 1324 قمرى كه اوج كميابى و در نتيجه، گرانى گندم و نان بود، مجتهد، نمايندگان انجمن را به منزل خود فراخواند و گفت: مردم شايعه كرده اند كه من هرچند در اوايل با مشروطه بوده ام، اكنون از آن روى برگردانده ام; از اين رو براى اين كه حُسن نيّت خود را در همراهى با مشروطه ثابت كنم به دلخواه خود، شما را وكالت مى دهم تا همه گندم هاى مرا به شهر آورده، به قيمت ارزان بفروشيد. اجرت عمله ها و كرايه و... را نيز خودم مى پردازم. كسروى ضمن نقل اين قضيه مى نويسد: انگيزه مجتهد از اين كار، هميارى و همكارى با مشروطه خواهان نيست; بلكه از روى ترس، اين كار را كرده است; زيرا اگر بر مردم خيلى سخت مى گذشت، احتمال اين كه به انبارهاى ديه داران حمله كنند و آن ها را به فروش گندم هايشان وادارند، زياد بود; از اين رو مجتهد براى حفظ آبروى خود به اين كار اقدام كرد.42 يكى از محقّقان در نقد اين تصوّر، با تكيه بر آن چه صاحب ريحانة الادب درباره مجتهد آورده است كه �لاتأخذه فى اللّه لومة لائم�، مى نويسد: �انتقادات صريح و بى پرواى مجتهد از انجمن و گروه هاى فشار تبريز (مركز غيبى)، و پايدارى شگرفى كه در دفاع مخاطره آميزش از افكار شيخ شهيد نورى در تحصّن حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) نشان داد، شبهه ترس را از ساحت او مى زدايد. او اگر جبون و ترسو بود، چگونه توانسته بود در محكمه خويش، شاهين عدالت را به مدّت چهل سال، قوى و پرتوان در دست گيرد و همواره به زيان ظالمان كه نوعاً قوى و پُرزورند، به سود مظلومان كه غالباً ضعيفند، حكم كند؟�43
از سوى ديگر نيز اين ديدگاه مورد مناقشه است; زيرا وقتى اين خبر به تهران رسيد، سيّدين تصوّر كردند كه مجتهد تحت فشار انجمن به اين كار اقدام كرده است. براى دفع اين شبهه، مجتهد به تهران تلگراف كرد و اطّلاع داد كه او از روى ميل و رضاى خودش اين كار را انجام داده است.44
5. مجتهد از مشروطه خواهان متديّن حمايت مى كرد. بهترين قضيّه اى كه اين ادّعا را اثبات مى كند، حمايت مجتهد از حاجى حسين خان مارالانى است. وى مشروطه خواهى درستكار و متديّن به شمار مى رفت كه از سوى روس ها و صمدخان (حاكم وقت تبريز) تعقيب شده بود. مجتهد او را در مِلك خود �كُندرود� به مدّت هشت ماه پناه داد تا زمانى كه سپه سالار تنكابنى (فاتح مشروطه خواه تهران) به حكمرانى تبريز منصوب شد. حاجى حسين خان به گمان اين كه سپهدار از سرداران بزرگ آزادى خواه هست، از پناه مجتهد به در آمد و نزد سپهدار رفت. بدبختانه سپهدار او را به روس ها تحويل داد و آن ها هم وى را دار زدند.45
ج . در جايگاه يك دوستدار مشروطه: مجتهد پس از تاجگذارى احمدشاه، طىّ تلگرافى به مستوفى الممالك، از اين كه مردم ايران به واسطه قانون و نظام مشروطه، از فشار گذشته رها شده اند، ابراز خوشحالى مى كند.46 اين مى رساند كه در هر حال، در انديشه سياسى مجتهد، نظام مشروطه بر نظام هاى غيرمشروطه و از جمله نظام پادشاهى استبدادى ايران ترجيح دارد و اگر بدعت ها و افراط كارى هاى عدّه اى از مشروطه خواهان نبود، هرگز مجتهد با آن ها مخالفت نمى كرد.
از سوى ديگر، در صورتى كه انتساب اين تلگراف به مجتهد درست باشد، به تفاوت سطح نگاه شيخ فضل اللّه با مجتهد نيز اشاره مى كند. بر اساس اين تلگراف، مجتهد حتّى پس از اعدام شيخ فضل اللّه و روشن شدن بيش تر ماهيّت مشروطه و مشروطه خواهان، از مشروطه دفاع مى كند; در حالى كه شيخ فضل اللّه بسيار زودتر از اين تاريخ دريافت كه ماهيّت مشروطه غربى با شيوه حكومتى اسلام از اساس منافات دارد و قابل جمع نيست.
2 ـ 4 ـ 4. مخالفت مجتهد با مشروطه
أ. چرايى اختلاف
نويسندگان عصر مشروطه و نيز نويسندگان پس از مشروطه، تحليل هاى متفاوت و متضادّى از چرايى اختلاف مجتهد با مشروطه اى كه خود از مؤسّسان آن بوده است، ارائه داده اند; امّا به نقل از ثقة الاسلام، خودِ مجتهد، علّت مخالفتش با مشروطه را در جلسه اى در تاريخ 26 محرم 1325 قمرى47 در انجمن تبريز خطاب به مشروطه خواهان چنين باز مى گويد:
براى ماها و نوع علما عرصه و آبرويى نمانده. در سر منابر آن چه بدگويى است مى كنند و مردم را از اسلام خارج مى نمايند. مى گويند هزار و سيصد سال است بر سر شما توبره زده اند. روضه خوانى تا كى؟ نماز جماعت براى الفت و اتّحاد بود، حالا كه اتّحاد شده جماعت لزوم ندارد. ماها طالب مشروطه هستيم و هر كس طالب نباشد ملعون است; امّا آن چه پيش گرفته ايد، مشروطه نيست. همه اش ظلم و خلاف شرع بيّن و ترك �ما انزل اللّه� است و نظير قول خوارج است كه مى گفتند �لا حكم الا للّه� و حضرت امير فرمودند: �كلمة حق يراد بها الباطل�. ما كه در اوّل قول داديم و قدم گذاشتيم، مقصود اين نبود كه حالا پيش گرفته اند. حالا كه اين وضعرا پيش گرفته اند، ما نمى توانيم به اين مجلس حاضر بشويم. رفتن به اين مجلس حرام است و صريح مى گويم كه با اين وضع و ترتيب، ابداً مشروعيّت ندارد. ظاهر كلام شما صحيح، ولى اقدامات شما همه بر عكس است.48
در زمان مجتهد، گويى وضع چنان بوده است كه همه چيز به او نسبت داده مى شود، جز آن چه كه در حقيقت او بدان معترف است. فقط در نوشته هاى ثقة الاسلام (عالم مشروطه خواه معتدل) تاحدودى مى توان به داورى روشن ترى درباره مجتهد دست يافت.
كسروى علّت دشمنى و مخالفت مجتهد با مشروطه را چنين تحليل مى كند: �در ابتدا كه ملاّيان به مشروطه درآمده بودند، بسيارى از آنان از مشروطه هيچ نمى دانستند و تصوّر مى كردند كه اگر رشته كارها از دست دربار خارج شود، يكسره در دست آن ها قرار مى گيرد; از اين رو در ابتدا از آن دفاع كردند; ولى كم كم ديدند كه نهضت مشروطه منجر به پيدايش يك طبقه جديدى به نام مجاهدان شده است كه خودسر و مستقل عمل مى كند; از اين رو بناى مخالفت با آن را گذاشتند. از سوى ديگر، بسيارى از ملاّيان و از جمله مجتهد، در زمره انبارداران، ده داران و مالكان بودند; از اين رو گذشته از آن كه جنبش مردم زيردست و برابر ايستادن آنان را برنمى تابيدند، از كارهاى بازپسين مجلس مثل برانداختن تيول و تسعير، آنان را سخت برمى آشفت�.49 از جمله پيشين فقط همان عبارت �خودسر و مستقل عمل مى كنند� درست است; يعنى مبناى مخالفت برخى عالمان با مشروطه نه اين بوده كه در سايه مشروطه، قدرتى به دست آن ها نمى رسد; بلكه اين بوده است كه بر خلاف آن چه انتظار مى رفت، وقتى عناصر مستقل به قدرت رسيدند، نه از استبداد پيشين كاستند و نه از وابستگى به اجانب دورى گزيدند; از اين رو، درباره مخالفت مجتهد با مشروطه چيان تندرو بايد گفت: �او تا آن جا كه پاى تحديد و مهار خودكامگى و محدود ساختن قدرت مطلقه شاه در ميان بود، از مشروطه هوادارى مى كرد; ولى زمانى كه ديد جمعى از عناصر قدرت پرست و افراطى و بعضاً وابسته به خارج در پوشش مشروطه و آزادى، احكام و شعائر اسلامى را هدف حمله خويش گرفته و با ايجاد فتنه و آشوب، آب به آسياب دشمنان تيزچنگ و مترصّد خارجى مى ريزند، در برابر آنان ايستاد و رنج هجرت به تهران و غارت اموال را به جان خريد�.50
مجتهد هنگام حركت از تبريز، طىّ تلگرافى به مجلس و برخى عالمان تهران، علّت مخالفت خود با مشروطه خواهان تبريز را كه مركز آن ها در انجمن تبريز بود، چنين مى نويسد: �انجمن تبريز مؤدّى شد به رواج و ظهور مذاهب فاسده و ضعف اسلام و هتك حرمت مؤمنين و علما و سلب امن در مال و جان و هرج و مرج كلّى در شهر و اطراف; به طورى كه داعى، اقامت خود را خلاف تكليف شرعى ديده، اين چند روزه را عازم قم. اگر ساير بلاد هم اين شكل است، فعلى الاسلام سلام�.51 مجتهد پيش تر نيز در اواخر محرم 1325 قمرى طىّ نطقى در مجلسى كه ثقة الاسلام نيز حضور داشت، گفته بود كه �رفتن به انجمن، مثل رفتن به ميخانه است�. اين مطلب را ثقة الاسلام در كتاب مجمل الحوادث خود مى آورد.52 حقيقت اين است همان گونه كه نويسنده كتاب رهبران مشروطه نقل مى كند، از نظر مجتهد و همفكرانش برخى از بابى ها در انجمن تبريز نفوذ كرده بودند و نه به دنبال مشروطه، بلكه به دنبال رسيدن به آرزوهاى شخصى خودشان بودند. ابراهيم صفايى مى نويسد: مخالفان مشروطه در منزل حاج ميرزا حسن آقا مجتهد و در انجمن اسلاميّه53 و خانه امام جمعه تشكيل جلسه داده و درباره نيّات سوء بعضى از مشروطه خواهان و مداخلات بابيان و ازليان سخن راندند.54
هرچند مجتهد در مقايسه با ديگران در برابر مشروطه خواهان تندرو شديدتر ايستاد; انحراف آن ها چيزى نبود كه به سادگى بتوان بر آن پرده انداخت; حتّى بسيارى از كسانى كه در مشروطه خواهى آن ها شكّى نيست مثل ثقة الاسلام و سيّدين تهران، و نيز بسيارى از كسانى كه از مشروطه خواهان دفاع مى كردند مثل كسروى و تقى زاده، در جاى جاى نوشته هايشان به اين مطلب اشاره كرده اند كه براى نمونه، به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:
1. ثقة الاسلام تبريزى: داورى ثقة الاسلام نيز درباره مشروطه طلبان تبريزى شبيه به داورى مجتهد بود. برخى از نوشته ها و گفته هايى كه ثابت مى كند ثقة الاسلام، با مشروطه خواهان درافتاده و مخالفت مى كرده است، به شرح ذيل است:
ـ در نامه اى به تاريخ 25 جمادى الثانى 1325 خطاب به فرشى (وكيل مشروطه خواه تبريز در مجلس شورا) آورده است: �از وضع حاليّه ما خبر نداريد و نمى دانيد كه چه مى كنيم. �خون بر آستانه مى بين و مپرس�. بنده بالمرّه مأيوس شده ام. اين فرمايش حضرت سيّدالشهدا(عليه السلام) را دو دفعه گفتم: �استعدوا للذل و الاسر و النهب�.55 ميانه ما و مشروطه، درياهاى آتشين و كوه هاى آتشفشان حايل است. افسوس كه اينك بانگ دهل و كرناى دول مجاور به گوش مى رسد و ما آن را آواز لاى لاى مى پنداريم. ملك و مملكتى مى رود و ما دست به هم داده بر لولهنگ دشمن خدمت مى كنيم و ايشان را با اعمال خودمان دعوت مى نماييم و ميهمان مى طلبيم�.
ـ وى در نامه اى به تاريخ شعبان 1325 قمرى خطاب به مستشارالدوله مى نويسد: �از اين حالت حاليه مشروطه خواهان به قسمى دلتنگم كه چه عرض كنم. بينى و بين اللّه جز لگام از دهن عوام برداشتن نتيجه اى نبخشيده. الواط متهتّك كه حالشان معلوم است و سابقاً از ترس حكومت، تعدّى و تعرّض بر احدى نمى كردند، حال ميدان گرفته اند�56.
ـ در نامه ديگرى كه ثقة الاسلام در تاريخ 16 رمضان 1325 به مستشارالدوله (وكيل مشروطه خواه تبريز در مجلس شوراى صدر مشروطه) مى نويسد، دقيقاً به اين مطلب اشاره مى كند كه بسيارى از كسانى كه دارند سنگ مشروطه را به سينه خود مى زنند، �معلوم و يقين گرديده مقصودشان از هاى و هوى و مشروطه طلبى، محض رياست و مداخل و افساد و خيانت بر ملّت بوده است، ابداً راضى به اجراى قانون و انتخاب وكلا و تأسيس انجمن و امنيت شهر نيستند�.57
ـ ايشان در نامه اى كه در 22 جمادى الاول 1326 به برادرانش نوشته، آورده است: �اين مشروطه طلبان بلايى به سر مشروطه آوردند كه جان عالم را سير كردند. در عرض اين مدّت هرچه گفته شد كه ترك انقلاب نمايند و حرف هاى خارج از اندازه نزنند، به گوش احدى فرو نرفت�. وى در ادامه همين نامه از بمب اندازى58 به خانه مجتهد خبر مى دهد.59
ـ در نامه اى ديگر به همان تاريخ، خطاب به مستشارالدوله مى نويسد: �بنده خيانت هاى مشروطه طلبان را كتابچه كرده و نوشته ام. اگر وقتى حوصله بشود، كه چاپ بشود خالى از لطف نيست; امّا فايده اش چيست؟ به طور موثّق شنيدم كه حضرت مجتهد مى فرموده سه هزار و پانصد تومان از من گرفتند تا ول كردند. واى به حال ديگران�.
ـ او در جايى ديگر مى نويسد: �حقيقت امر همين است كه مى نويسم كه آن مشروطه طلبان را با من بَون فاصلهبعيد بود. آن ها تندرو بودند و من مانع بودم. آن ها شورش طلب بودند و من صلح طلب. آن ها حركت ناانديشانه مى كردند و من بر ضدّ آن ها بودم. سر منبر چه بدها كه به حضرات نگفتم و چه تاخت ها كه به ايشان نكردم; ولى ابداً مفيد فايده نشد�.60
2. آيت اللّه طباطبايى: در ايّام جمادى الاول 1326 آيت اللّه طباطبايى نيز در مجلس، ضدّ انجمن تبريز چنين سخن گفت:61 �انجمن تبريز از حدود اختيارات خودش تجاوز كرده، به كارهاى ناروا پرداخته، و بايد دانست كه در ايران، جز يك مجلس شوراى ملّى مقام ديگرى نيست كه صلاحيّت اين گونه مداخلات را داشته باشد و اگر كار به اين منوال پيش برود، مملكت دچار هرج و مرج خواهد شد�.62
3. آيت اللّه بهبهانى: ايشان در مجلس شوراى ملّى، ضدّ مشروطه خواهان تبريز گفت: �بلى، آن ها قدرى تند حركت مى كنند، بايد در اين مطلب مذاكره شود�.63
4. آيت اللّه حاج شيخ عبداللّه مازندرانى: كه از عالمان آزادى خواه نجف بوده است، در تلگرافى كه در 1327 قمرى (1287 ش) به مجلس شوراى ملّى ارسال مى كند، اظهار مى دارد: �امروز، استبداد فردى به استبداد مركّبه تبديل شده است�.64
5. كسروى: به آشوب و بلواهايى كه به نام مشروطه در تبريز برپا مى شده، اشاره دارد و مى نويسد: �چون شور و خروش درازا كشيده بود، كم كم رشته از دست خردمندان بيرون رفته، به دست آشوبگران مى افتد و كم كم برخى نابسامانى ها پديدار مى گردد�.65
6. تقى زاده: نيز �تندى بعضى جرايد ملّى� و �آنارشيست بودن� مجاهدان قفقازى و تبريزى را دو عامل آشفتگى و نابودى مشروطه دانسته است.66
7. وكيلان تبريز در مجلس شورا: كه خود مشروطه خواه بودند نيز طىّ تلگرافى به تبريز، اعتراض خود را به مشروطه خواهان افراطى اين گونه بيان كردند: �هرج و مرج و اغتشاش تبريز در اين روزها به حدّى متواتر و شايع شده است و در افواه افتاده و به درجه اى كشيده كه ما را شب و روز ناراحت و نگران و پريشان خاطر ساخته است�.67
8. برخى مشروطه خواهان نجف: نيز كه از مقلدان و طرفداران آيت اللّه آخوند خراسانى (مرجع مشروطه خواه نجف) بودند، از ايشان جدا شده و به آيت اللّه سيّد محمّدكاظم يزدى (مرجع مشروعه خواه نجف) پيوستند.68
برخى از افراط كارى هاى مشروطه خواهان آذربايجان كه سبب شد مجتهد،خود را از همسويى با آن ها كنار بكشد و سپس عملا در برابر آن ها قرار گيرد، عبارتند از:
1. در ماه رمضان به نام انجمن اعلاميه زدند كه �تا كى در مذاهب قديمه خواهيد بود و حرف هاى كهنه خواهيد شنيد و تا كى به مجلس و مسجد علما خواهيد رفت�؟
2. به نام انجمن از مردم خواستند تا روز عيد قربانى نكنند و پول آن را به فقيران بدهند.
3. به نام انجمن از مردم خواستند تا به جاى اين كه مدح اهل بيت بخوانند، در وصف انجمن، شعر سرايند.69
4. شب نامه هايى پخش كردند كه در آن ها به شدّت به عالمان حمله مى شد تا جايى كه در يكى از آن ها نوشتند: بايد چهار هزار عالم را سر بُريد تا مردم آسوده شوند.70
5. انتباه نامه اى در باكو منتشر، و در آن، مسأله آزادى اديان71 را مطرح كردند.72
6. طبق نامه اى كه مستشارالدوله در تاريخ 17 جمادى الاول 1325 قمرى به ثقة الاسلام مى نويسد، انجمن، نداى تجزيه آذربايجان را سر داده، مطابق با اهداف روس ها، روزنامه انجمن، نام انجمن را به مجلس مقدّس تغيير مى دهد;73 البته با توجه به اين كه مستشارالدوله در تهران و ثقة الاسلام در تبريز بوده است، مى توان پى برد كه مفاد اين نامه را برخى از مردم تبريز به مستشارالدوله گزارش داده اند و اين خود، قرينه اى است بر اين كه مردم عادى نيز از افراط كارى هاى انجمن راضى نبودند.
ب. تبعيد مجتهد
در خصوص علّت تبعيد مجتهد به تهران دو قول تاريخى بيان شده است:
1. اختلاف ميان مجتهد و برخى نمايندگان انجمن: ثقة الاسلام در مجمل الحوادث مى نويسد: � در اواخر ماه صفر در انجمن اجماع شده، شيخ سليم مردم را به هيجان آورده و سر مجتهد شوراند و به عوام القائات كرد، بيرون رفتن از شهر او را به زبان آوردند. اين نشان مى دهد كه نطفه فكر تبعيد مجتهد در بيانات القايى و مهيّج شيخ سليم بسته شد. شب، جمعى به خانه من آمدند تا هشت ساعت از شب در تسكين فتنه سعى ها شد. صبح آقا شيخ سليم آمد و به او هم نصيحت كردم كه فتنه را بخواباند. بارى، آن روز فتنه خوابيد و مردم از هيجان افتادند. خانه مجتهد هم اجتماع بود. جمعى مسلّح حاضر شده بودند كه حمايت از مجتهد نمايند. ...شب 6 ربيع الاول 1325 از تلفن اطّلاع دادند ملك التّجار و حاج نظام الدوله و حاج جليل مرندى و آقا موسى مرتضوى مرا خواستند. تلفن ها به هم بسته صحبت كردند كه شيخ سليم مفسد است بايد از شهر بيرون برود. مجتهد را پاى تلفن احضار كردند و قرار شد فردا در خانه مجتهد جمع شده، قرار بگذارند. صبح در خانه ملك التّجار، اصناف و اعضاى انجمن و غيره جمع شده، مشورت كردند. بعد به خانه مجتهد رفته، در ضدّ شيخ سليم و ميرزا على واعظ مذاكرات كرده، بالاخره حكم اخراج او را كردند، با مهر انجمن، كاغذ نويساندند. عصر، مردم در انجمن جمع شده، ايستادگى كردند كه آن كاغذ را بايد پس بدهند. جمعى به خانه مجتهد رفتند كه كاغذ را پس بگيرند، نداد. التماس كردند. بالاخره قهر نموده، برخاسته بودند. مجتهد هم برگردانده آن ها را، كاغذ را رد نمود و مردم شوريدند كه بايد مجتهد برود. شب هفتم ربيع الاول مصمّم شد برود; ولى نرفت. بعد از دو سه روز، صبح هنگام مردم شوريدند كه بايد امروز برود. همان روز از شهر بيرون رفت�.74
ثقة الاسلام در مجمل الحوادث در خصوص سابقه اختلافات مجتهد و شيخ سليم آورده است: �در انجمن، مجتهد به شيخ سليم پرخاش كرده و سيلى به او زده بود و دستور نفى بلد او را صادر نموده بود. من ايستادگى كردم. بعد حالى ام كردند كه او و ميرزا جواد متّهم به أخذ رشوه از امام جمعه هستند كه او را تقويت نمايند. من ساكت شدم. بعد شيخ سليم و ميرزا جواد متّحد شده، خواستند بلوايى راه بيندازند. نصف شب، ميرزا جواد به خانه من آمد. نصيحتش كردم. ممانعت نمودم. بعد كه بازار بسته شده بود، باز شد�.75
كسروى نيز در تاريخ مشروطه ايران، علّت تبعيد مجتهد را چنين ذكر مى كند: �دشمنى حاجى ميرزا حسن مجتهد و برخى از نمايندگان انجمن ايالتى با مشروطه بود كه به بيرون كردن مجتهد از شهر انجاميد. اين آشوب با آن كه به پيروزى آزادى خواهان پايان يافت، دنباله هاى زيان آور زيادى داشت�.76
در تاريخ حسين فرزاد بنا بر نقل كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام، تبعيد مجتهد چنين نقل شده است: �حاج ميرزا حسن آقا مجتهد، مجلسى ترتيب داده و عدّه اى را دعوت كرده و سندى تهيه نموده و از حاضرين امضا گرفت كه شيخ سليم، ميرزا على ويجويه، ميرزا حسن واعظ، ميرزا جواد ناطق و... كه از مشروطه طلبان بودند، از تبريز تبعيد شوند; ولى مردم شوريده و مجاهدين مسلح شدند و پيغام دادند كه مجتهد بايد از شهر خارج شود. مجتهد ترسيد آن نوشته را پاره كرد. به اتّفاق پسرش حاج ميرزا مسعود از شهر خارج شدند�.77 در نامه 9 ربيع الاول 1325 فرشى به ثقة الاسلام نيز آمده است: �حضرت مجتهد در خانه خود مجلسى ترتيب داده و فرموده اند: شيخ سليم78 و آقا ميرزا على ويجويه79 هر دو كافرند بايد از شهر تشريف ببرند. و بعد مى نويسد ما مى ترسيم كه خوش نامى هاى سابق را اين گونه حركات جاهلانه مبدّل به بدنامى نمايد�.80
2. ايجاد فتنه به دليل اغراض شخصى: برخى مشروطه خواهان، علّت مخالفت مجتهد با مشروطه را اغراض شخصى وى عنوان كرده اند; براى مثال، كسروى در اين خصوص مى نويسد:
ملاّيان كه به مشروطه در آمده بودند، بسيارى از ايشان (نه همه شان) معناى مشروطه را نمى دانستند و چنين مى پنداشتند كه چون رشته كارها از دست دربار گرفته شود، يكسره به دست اينان سپرده خواهد شد; ولى كم كم آخشيج = ضد آن را ديدند. در تبريز، پيدايش مجاهدان و اين كه خود يك نيروى جداگانه اى شده و به سر خود، به كارهايى برمى خاستند، به اينان گران مى افتاد. از آن سوى، توانگران و ديه داران، گذشته از آن كه جنبش مردم زيردست و برابر ايستادن آنان را برنمى تافتند، كارهاى بازپسين مجلس (از برانداختن تيول و تسعير و مانند اينها) آنان را سخت مى رنجانيد. اين بود كه هر دو دسته دلسرد گرديده و ناگزير مى شدند كه از همراهى با توده كناره گيرند. مجتهد كه هم در ميان ملاّيان جا داشت و هم از شمار ديه داران مى بود، بيش از ديگران دلسرد گرديده و پيش از آنان، به جدا شدن برخاسته بود.81
انجمن تبريز نيز وقتى كه مجتهد را از شهر بيرون كرد، تلگراف ذيل را به نمايندگان دارالشورى در تهران فرستادند:
...خودتان اطّلاع كامله داريد كه بعضى ها به ملاحظه اغراض شخصانى، اسباب چينى مى نمودند كه مقصود از دست رفته، قوانين عدليه مشروطيّت متروك شود و همواره، مانع از پيشرفت مقصود بودند. از آن جمله، جناب حاجى ميرزا حسن آقاى مجتهد است كه در اين مدّت، آن چه توانست، در تخريب اين مقصود مقدّس نمود تا اين كه عموم علما و ملّت جمع شده، از جهت اسكات فتنه و صلاح عموم ملّت، ايشان از شهر تشريف بردند... عموم ملّت تبريز، علماى انجمن ملّى.
اين نوع داورى درباره علّت مخالفت مجتهد با مشروطه، فاقد روح علمى و بهره بردارى از واقع امر است;
زيرا اوّلا اگر مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان �به ملاحظه اغراض شخصانى� مى بود، عالمان و متديّنان مشروطه خواه با اخراج و تبعيد وى مخالفت نمى كردند. در تهران، با خروج مجتهد مخالفت شد. �بهويژه دو سيّد كه بيازردند و هنگام پسين، تلگرافى از آنان به تبريز رسيد كه از هر راه كه ممكن است مجتهد را خشنود گردانيده به شهر بازگردانند�.82 ظاهراً اين تلگراف در همان روزهاى نخست پس از تبعيد مجتهد صورت گرفته است. چند روز بعد نيز پيش از اين كه مجتهد به زنجان برسد، عالمان تهران (سيّدين و شيخ فضل اللّه) در تلگرافى ديگر به همراه نمايندگان آذربايجان و زنجان خطاب به عالمان و اعضاى انجمن ملّى تبريز نوشتند:
مقصود از مزاحمت جنابان مستطابان آقايان حجج الاسلام و علماى اعلام و اعضاى انجمن محترم، القاى ضرورت معاودت دادن جناب آقاى مجتهد دامت بركاته است و البته عُقلاى آذربايجان ملتفت اين نكته هستند كه اگر اين مطلب اهمّيّت فوق العاده نداشت، جمعى به اين جا حاضر نشده و شما را هم زحمت نمى داديم.83
در پى انتشار اين خبر (تبعيد مجتهد به تهران)، آخوند خراسانى و شيخ عبداللّه مازندرانى از مراجع تقليد مشروطه خواه نجف نيز تلگراف ذيل را به عالمان واعضاى انجمن تبريز فرستادند:
با آن مراتب اهتمام جناب حجّت الاسلام آقاى مجتهد دامت بركاته در استحكام امر مجلس، اخبار موحشه از جسارت اجامر و اوباش به ايشان و حركتشان رسيده كه افزون از حد، موجب حيرت است. مگر در ديندارى سكنه آن بلده كه سرآمد بلاد اسلام است، فتورى به هم رسيده كه بدين گونه به هتك دين مبين اقدام و يا اشرار و منحرفين از شرع كه به اسم فدايى و هوادارى مجلس محترم خود را داخل و براى تمكّن از اجراى مقاصد فاسده خودشان مثل جناب ايشان را همين قدر كه در جلوگيرى از آن ها برآمده اند، به مضادّت مجلس محترم متّهم و عقايد مسلمين را فاسد و به چنين جسارت به شرع انور وادار نموده اند. ان شاء اللّه علماى اعلام و اجزاى انجمن گرامى، عموم مسلمين را به اغراض فاسده اين جماعت خبيثه ملتفت و از اين جسارت بزرگ و هتك عظيم كه به دين مبين نموده اند، توبه و انابه داده، به استدعاى عفو از خود آقاى مجتهد و ارجاع ايشان با كمال عزّت و احترام تدارك خواهند فرمود.84
از اين تلگراف ها به خوبى برمى آيد كه علّت اصلى مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان، افراط كارى عدّه اى از اجامر و اوباشى بود كه به نام مشروطه، �به دنبال اجراى مقاصد فاسده خودشان� بودند و اين گونه باعث انحراف مشروطه از مسير حقيقى خودش شدند.
ثانياً با توجّه به اين كه مجتهد، در تبريز طرفداران فراوانى داشت و حتّى خود كسروى نيز بدان معترف است و مى نويسد: �اگر مجتهد به جنگ ايستادى و نرفتى، باشد كه گروه بزرگى به سوى او گراييدندى�،85 و نيز اميرخيزى مى نويسد: �مجتهد در تبريز هواخواه زياد داشت�،86 به طور مسلم اين طرفداران به تبعيد و اخراج مجتهد حاضر نبودند; پس اين عبارت كه در تلگراف انجمن آمده است و مخالفت با مجتهد را �به عموم ملّت تبريز� نسبت مى دهد، به روشنى از نوعى بزرگ نمايى و تحريف واقعيّت نشان دارد كه البته در بسيارى ديگر از تلگراف هاى انجمن نيز مى توان قرائنى بر تحريف يافت.
ثالثاً همراهى ثقة الاسلام با مجتهد، خود دليلى است بر آن كه مخالفت مجتهد با مشروطه، مخالفتى اصولى بوده، نه بر اساس اغراض شخصانى. �هنگامى كه انجمن ايالتى، حاج ميرزا حسن آقا مجتهد را مجبور به ترك تبريز نمود، ثقة الاسلام نيز مانند ساير علماى متشرّعه، به عنوان اعتراض نسبت به عمل انجمن، شهر را ترك گفت.87 اگرچه ثقة الاسلام در خارج تبريز چندان درنگ نكرد، بلكه پس از چندى به تبريز مراجعت نمود، امّا به علّت افراط كارى بعضى از آزادى خواهان خود را كنار كشيد�.88 خود ثقة الاسلام در مجمل الحوادث ماجراى همراهى خود با مجتهد را چنين مى نويسد: �من هم مصمّم شدم بروم، جمعى به منزل ما آمده، مانع شدند. من گفتم تا حاج ميرزا محسن آقا و مجتهد برنگردند، من نمى مانم�.89بعدها در تاريخ 16 ربيع الاول 1325 مستشارالدوله طىّ نامه نسبتاً مبسوطى از اين اقدام ثقة الاسلام گله مند مى شود و مى نويسد: �...اگرچه حركت مجتهد، طرف اهمّيّت واقع نشد!... جمعى از روى حيرت از بنده مى پرسيدند كه ثقة الاسلام چرا شريك علماى تبريز شده است؟�90
ج. همكارى با شيخ فضل اللّه
مجتهد پس از اين كه به تهران آمد، با شيخ فضل اللّه تماس گرفت و بسيار به همديگر نزديك شدند. اين امر باعث شده تا عدّه اى گمان كنند مجتهد فقط پس از اين كه به تهران تبعيد شد، آن هم از سر اضطرار و ناچارى با شيخ فضل اللّه همكارى كرد. نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، به نقل از تاريخ مشروطه كسروى مى نويسد: �مجتهد از ربيع الاول 1325 از تبريز خارج شده و تا يك سال يا 13 ماه در تهران مانده و در آخر ربيع الثانى 1326 به اشاره محمّدعلى شاه به تبريز برگشته (10 خرداد 1287) در تهران به اتّفاق حاج خمامى رشتى كه او نيز از شهر خود دور افتاده بود، به مخالفت پرداختند و ناچار با درباريان و شيخ فضل اللّه نورى همكارى مى كردند و در تحصّن حضرت عبدالعظيم(عليه السلام)بودند تا اين كه چون پيشرفتى در كارشان نبود، در 7 شعبان 1325 به تهران بازگشتند و مجتهد در شيميران منزل گزيد�.91 از عبارت نويسنده، سه نتيجه به دست مى آيد كه هر سه آن ها غيرواقعى و نادرست است:
اوّل اين كه مجتهد به دستور و با اشاره محمّدعلى شاه به تبريز بازگشته است. اين قول به دليل استنادهاى تاريخى كه ثابت مى كنند مجتهد به علّت درخواست هاى مكرّر مردم و نمايندگان آن ها و نيز به علّت خواست سيّدين طباطبايى و بهبهانى به تبريز بازمى گردد و در ادامه همين نوشته ارائه خواهد شد، نمى تواند مورد قبول واقع شود.
دوم اين كه مجتهد از سر ناچارى و ضرورت با شيخ فضل اللّه و حاج خمامى رشتى همراه شده است. اين قول نيز با توجّه به سيره مجتهد در تبريز، پيش از تبعيد به تهران، نمى تواند مورد قبول باشد; چه اين كه، آن چه شيخ فضل اللّه را از ديگران متمايز مى كرد، مخالفت وى با انحراف از مشروطه واقعى و افتادن در چنگال استعمار بود و اين مخالفت از سوى مجتهد با مشروطه خواهان افراطى تبريز پيش از تبعيدش اتّفاق افتاده بود و اين گونه نبود كه مجتهد تا وقتى در تبريز بوده است، فكرى داشته، و وقتى به تهران آمده در اثر ارتباط با شيخ فضل اللّه فكر ديگرى يافته باشد.
تعبير مضطر بودن مجتهد در همكارى با شيخ فضل اللّه، با واقعيّت تاريخى نمى سازد; زيرا وقتى مجتهد با شيخ فضل اللّه در حرم حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) متحصّن بود، سيّدين و برخى ديگر از عالمان مشروطه خواه به رى مى آيند و از شيخ مى خواهند تا به تهران برگردد. پس از اين كه از بازگرداندن شيخ نااميد مى شوند، از ياران و همراهان وى، از جمله مجتهد تبريزى مى خواهند كه به تهران بازگردند; امّا مجتهد تبريزى در پاسخ آيت اللّه طباطبايى مى گويد �آيا حرف خلاف قاعده كه مخالف با شرع مقدّس و قرآن شريف باشد، از ايشان شنيده ايد؟... اگر عنوان و عباراتش از آيات قرآنى است، چرا تصويب نمى كنيد؟�92 اين سخنان مى رساند كه همكارى مجتهد با شيخ فضل اللّه نه از سر اضطرار و ناچارى، بلكه بدين علّت است كه وى را با شرع قويم و قرآن كريم همسو مى ديده است.
سوم اين كه مجتهد و ديگر متحصّنان، �چون پيشرفتى در كارشان نبود، به تهران بازگشتند�. اين تعبير نيز با واقعيّت تاريخى نمى سازد; زيرا مجتهد، هم در دوران پيش از ملحق شدن به شيخ در كارش پيشرفت داشت و هم در زمان تحصّن. در سفر ناموفّقى كه سيّدين و برخى ديگر از عالمان تهران به رى آمدند تا شيخ را با خود به تهران ببرند، به ويژه خطاب به سيّد احمد طباطبايى (برادر آيت اللّه سيّد محمّد طباطبايى) و مجتهد تبريزى گفتند: �شما در شهر هم كه بوديد، كسى با شما كارى نداشت. محترم بوديد. درب خانه شما باز بود. رياست هم داشتيد�.93 اين عبارت ها مى رساند كه مجتهد، پيش از آمدن به رى نيز مورد مراجعه و احترام مردم بوده است. در زمان تحصن نيز بهترين سند بر توفيق متحصّنان، نامه اى است كه در ضمن آن، مجلسيان، همه خواسته هاى آنان را پذيرفتند. قضيه از اين قرار است كه متحصّنان در زاويه مقدّس حضرت عبدالعظيم حسنى(عليه السلام) طىّ نامه اى، از نمايندگان مجلس، معناى اصل مشروطه، حدود مداخله مجلس، مقصود از حريّت و آزادى و... را مى پرسند. نمايندگان مجلس به گونه اى پاسخ مى دهند كه كاملا با فكر متحصّنان همسو است; (دست كم در نوشته كوتاه آمدند; هرچند عملا مطابق با معانى مورد قبول خودشان گام برمى داشتند). برخى از متحصّنان در حاشيه اين جوابيه، ضمن تكرار خواسته ها و انتظارات اصولى خود از مجلس شوراى ملّى، آن را تأييد كردند و تحصّن سه ماهه اين گونه به پايان رسيد.94 ملاحظه مى شود كه متحصّنان در حصول خواسته هاى خودشان ـ برخلاف آن چه كسروى مى نويسد ـ پيشرفت داشته اند.
افزون بر اين، چه بايد مى شد تا مجتهد احساس پيشرفت مى كرد؟ آيا اين پيشرفت نيست كه سيّدين تهران، برخى نمايندگان و جمع بسيارى از مردم، مشروطه خواهان افراطى را در صحن مجلس محكوم، و از مجتهد با عزّت و اكرام ياد كردند؟
همكارى و هميارى مجتهد با شيخ فضل اللّه، مشروطه خواهان را سخت عصبانى و مضطرب كرده بود تا جايى كه فرشى (نماينده تبريز) در 13 شعبان 1325، طىّ نامه اى به ثقة الاسلام، از رفتار مجتهد در خصوص همكارى با شيخ فضل اللّه اظهار تأسف و ناراحتى مى كند و معتقد مى شود كه اين رفتار مجتهد، وى را نزد عالمان نجف و عالمان آزادى خواه ايران خفيف كرده است و نيز اين رفتار وى در واقع نوعى توهين به ما است. وى در پايان نامه اش از ثقة الاسلام مى خواهد تا اسباب مراجعت وى به تبريز را فراهم آورد تا بلكه بدين سبب، وضع از اين بدتر نشود. نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام پس از ذكر اين مطالب در پاورقى مى نويسد: �مقام مجتهد به قدرى بزرگ بوده كه از گرايش او به استبداد همكارى و هم فكرى با شيخ فضل اللّه! حتّى آزادى خواهان هم متأثّر شده و آن را به زيان مشروطه مى شمرده اند�.95
فرشى در 10 جمادى الاول 1325 طىّ نامه اى گسترده به ثقة الاسلام مى نويسد: �مخالفين به زعامت شيخ فضل اللّه، خمامى و حاج ميرزا حسن مجتهد تبريزى حسّاسيّت پيدا كرده، در مسجد شاه به عنوان تعزيه دارى چادرى برافراشتند كه از چادرهاى سلطنتى است و براى از بين بردن مشروطه از طرف محمّدعلى شاه، چهل هزار تومان تأمين شده بود96 كه 28 هزار تومان آن بابت وجه استقراضى آقاى شيخ فضل اللّه ! از بانك استقراضى محسوب شده و بقيه با اقساط پرداخت گرديده است. مردم چون مجلسيان را در اين باره مسالمت كار ديدند، بدون اجازه هجوم برده، چادرها را خواباندند...�.97 �آقاى مجتهد به آقاى مرتضوى متوسّل شده و گفته بود: نه راه پيش دارم و نه راه پس، و نه به مشهد مى توانم بروم و نه از كثرت مخارج در تهران مى توانم بمانم و نه اين كه به تبريز برگردم. شما بين من و مجلس واسطه شويد آشتى كنيم. مرتضوى قول داده و فردا به شيميران رفته و ديده بود كه آقا بر اثر ملاقاتى كه در اين فاصله با نماينده شيخ نورى كرده، به كلّى تغيير عقيده داده و گفته است: به مجلس عقيده ندارم و مجلسيان را از حشرات الارض كم تر مى دانم...�.98 ظاهر و سياق اين نامه به ساختگى بودن محتواى آن (يا به وسيله نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى يا به وسيله فرشى، نويسنده نامه) خبر مى دهد; چه اين كه از متن نامه برمى آيد مجتهد، پيش از ديدار با نماينده شيخ فضل اللّه، در قضيّه برپايى چادرها با خود شيخ فضل اللّه مشتركاً امر زعامت مخالفان و راه اندازى تعزيه دارى را داشته است و اگر قرار بوده است در خصوص مجلس و مجلسيان تغيير عقيده هم بدهد، در ملاقات با خود شيخ فضل اللّه اين امر اتّفاق مى افتاده، نه در ملاقات با نماينده وى.
د. مراجعت مجتهد
در تاريخ 11 صفر 1326 فرشى، طىّ نامه اى از ثقة الاسلام تقاضا مى كند تا اسباب مراجعت محترمانه مجتهد به تبريز را فراهم آورد. متن نامه وى چنين است: �پريروز در خدمت خود حضرت مجتهد با جناب آقاى حاج امام جمعه خويى و مستشارالدوله و تقى زاده قرار گذاشتيم وكلاى آذربايجان و وكلايى كه آذربايجانى هستند، از قبيل حكيم الملك، مختارالدوله، حاج محمّداسماعيل، آقاى مرتضوى، حاج ميرزا على آقا وكيل مشهد، برويم منزل مجتهد با هيأت اجتماع آقا را ببريم مجلس تا بلكه بعد از ماه صفر مراجعه فرمايد و جنابعالى هم در تبريز اسباب مراجعت را فراهم آوريد�. در همين تاريخ، مستشارالدّوله نيز طىّ نامه اى به ثقة الاسلام بيان مى دارد كه براى تسهيل در امر مراجعت مجتهد به تبريز، به اين نتيجه رسيديم كه اوّل وى را با مجلس ملّى تهران آشتى دهيم تا بدين گونه مقدّمات مراجعت زودتر آماده شود. از نامه امام جمعه خويى كه در آخر صفر به ثقة الاسلام نوشته شده نيز برمى آيد كه هم ثقة الاسلام و هم امام جمعه نيز براى تسهيل امر مراجعه مجتهد، سخت در تكاپو بودند: �از مسأله معاودت جناب مستطاب مجتهد كه اقدامات سرّى و علنى فرموده و مى فرماييد اشعار فرموده بوديد، البته حق با حضرتعالى است كه در تمهيد مقدّمات بقاى احترام مى كوشيد، خاصه نسبت به معزّى اليه كه همواره اسن و اقدم علماى آذربايجان هستند، رعايت فرموده و مى فرماييد�.99
در مجمل الحوادث نيز مى خوانيم: �اهالى زنجان در تهران به وكلا و علماى تهران اظهار كرده بودند كه ايشان به تبريز بگويند كه مجتهد را مراجعت دهند�.100
در خواست هاى مكرّر مردم و نمايندگان آن ها و تمايل سيّدين تهران باعث شد تا مجتهد، سرانجام به تبريز بازگردد. بازگشت مجتهد به تبريز، موجى از خوشحالى و اميد را پديد آورد. استقبال با شكوه مردم از مجتهد هنگام مراجعت، خود گوياى اين واقعيّت است.
اسماعيل اميرخيزى در كتاب خود، قيام آذربايجان و ستّارخان، درباره چگونگى استقبال مردم تبريز از مجتهد مى نويسد: �عموم طبقات اهالى، اعمّ از علما و سادات و اعيان و تجّار و اصناف تا يك فرسخى شهر به استقبال رفته بودند و تمامى عرض راه پر از جمعيت بود كه همه به عزم استقبال آمده بودند و اعضاى انجمن و جمعى از محترمين هم در باغ حاجى ابراهيم صرّاف براى پذيرايى حضور داشتند�.101
كسروى كه بعدها در سال 1290 قمرى هنگام مراجعت مجتهد از �كُندرود�، استقبال باشكوهى از او را شاهد بوده است، براى اين كه از موقعيّت مجتهد بكاهد، استقبال كنندگان وى را به چند دسته تقسيم مى كند: �برخى، از بستگان و نزديكان وى بودند. برخى از محلّه قراملك بودند كه به طور سنّتى از هواداران مجتهد به شمار مى رفتند. برخى نيز از روى ترس به استقبال آمده بودند�.102 اين استدلال كسروى اگرچه براى هنگام مراجعت مجتهد از كندرود ذكر شده است، زمان مراجعت وى از تهران را نيز مى تواند شامل شود.
اميرخيزى نيز براى نيل به همين مقصود (كاستن موقعيّت مجتهد)، درباره استقبال مردم تبريز از مجتهد كه خود ذكر مى كند �همه به عزم استقبال آمده بودند�، مى نويسد: �البته منظور ايشان از آوردن اين همه مردم براى استفبال خود اين بود كه به مشروطه خواهان، سياهى لشكرى نشان بدهند�.103 اين دو جمله وى به ظاهر در تناقض است. سرانجام، مردم خود براى استقبال آمده بودند يا براى استقبال آورده شده بودند؟
3 ـ 4 ـ 4. تحمّل نارواها و تهمت ها
أ. حمايت از دربار و استبداد
به چند متن تاريخى مرتبط به اين بحث توجّه شود:
1. ملك زاده در كتاب تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران مى نويسد كه در تاريخ 19 جمادى الاول 1326، مجتهد، ملاّهاى مستبد و طرفدار محمّدعلى شاه را جمع كرد و براى آنان مفصّل از مخالفت مشروطه با اسلام و بى دين بودن مشروطه طلبان و لزوم جهاد با آنان و مباح بودن خونشان سخن گفت و آن ها را متقاعد كرد تا اعلام انزجار خود از مشروطه را طىّ تلگرافى به شاه مخابره كنند و آن ها نيز چنين كردند. شاه متن آن تلگراف را براى عموم منتشر كرد و در نتيجه اين عمل، در روحيّه مشروطه طلبان تهرانى كه به مشروطه تبريز دل بسته بودند، بسيار تأثير منفى گذاشت.104
2. كسروى نيز مى نويسد: پس از فتح تهران و فرار محمّدعلى شاه به استرآباد، مجتهد تبريزى به سفارش افراد بدنامى چون صمدخان، رشيدالملك و... و با همكارى ساير ملاّيان، پلاكاردهايى با عبارات �ما مردم تبريز همگى پادشاه خودمان محمّدعلى شاه را مى خواهيم�، �زنده باد محمّدعلى شاه� و... نوشتند و نيز براى پادشاه انگليس و امپراتور روس تلگراف هايى فرستادند و از آن ها، بازگرداندن محمّدعلى شاه را درخواست كردند.105
3. كسروى، داستان تاراج ده قراچمن را كه در جريان آن گفته مى شود سه بچه و چند زن مرده اند، به گونه اى نقل مى كند كه از آن برمى آيد مجتهد به نظام الملك دستور داده است تا براى دفاع از حاجى محمّدعلى (ده دار قراچمن) به اين جنايت دست بزند; و سپس از اين نقل خود چنين نتيجه مى گيرد: �از اين آگاهى، داستان رنگ ديگرى پيدا كرد و مردم پى به راستى برده و دانستند كه مجتهد با مشروطه بدخواهى آغاز كرده است.�106
4. همو مى گويد: يكى از گرفتارى هاى زمان خودكامگى، انباردارى بوده كه انبارداران به طور معمول گندم ها را نمى فروختند تا نان كمياب و در نتيجه گران شود. دستگاه حكومت نيز چون خودش در زمره اين انبارداران بود، با اين كار برخورد جدّى نمى كرد. ملاّيان نيز از اين دسته بودند. از ميان ملاّيان، حاجى ميرزا حسن مجتهد تبريزى و امام جمعه به اين كار شناخته شده بودند. از اين دو، مجتهد بيزارى كرده، گناه را به گردن پسرش حاجى ميرزا مسعود مى انداخت; امّا امام جمعه، به اين كار هم نيازى نمى ديد.107
5. وقتى محلّه دوه چى را مجاهدان مشروطه خواه فتح كردند، مجتهد به همراه حاجى ميرزا محسن مجتهد و رحيم خان راه فرار در پيش گرفتند و به اردوى عين الدوله پناهنده شدند.108
6. مجتهد رئيس مستبدّان تبريز بود و عدّه بى شمارى قدّاره كش و مسلّح به دور خود جمع كرده بود و براى تضعيف مشروطه خواهان، آنان را تكفير مى كرد.109
7. در تاريخ مشروطه آمده: �مجتهد از ربيع الاول 1325 از تبريز خارج شده و تا يك سال يا 13 ماه در تهران مانده و در آخر ربيع الثانى 1326 به اشاره محمّدعلى شاه به تبريز برگشته (10 خرداد 1287)�.110 ملك زاده نيز خود مى نويسد: �حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد مستبدّ معروف... با دستورات محمّدعلى شاه، به تبريز مراجعت كرده بود.�111 �محمّدعلى شاه براى تكميل نقشه خود، وسايل مراجعت مجتهد و امام جمعه را... فراهم كرد. به دستور محمّدعلى شاه، مجتهد با بهبهانى بناى دوستى گذارد و بهبهانى او را به مجلس برد و به مجلسيان اطمينان داد كه جناب مجتهد، مخالف مشروطه نيستند و اگر به تبريز مراجعت كنند، به واسطه نفوذى كه دارند مى توانند آشوب را خاموش كنند و ممتازالدّوله رئيس مجلس هم حمد و ثنايى از مجتهد كرد و بعضى از وكلاى دست نشانده محمّدعلى شاه تمجيد زيادى از او كردند. بهبهانى و طباطبايى او را مرد وطن دوست و دلسوز ملّت خواندند. انجمن آذربايجان كه او را مرد بدخواه و پستى مى دانست، تلگرافات چند به تهران نمود و مخالفت خود را با بازگشت مجتهد اعلام داشت; ولى كار از كار گذشته بود و مجتهد به نزديك تبريز رسيده بود�.112
حسين فرزاد نيز امر مراجعت مجتهد به تبريز را كه از سويى با فشار و درخواست مردم شهرهاى گوناگون مثل تبريز، زنجان، تهران و... و از سويى با رايزنى هاى مكرّر مجلسيان تهران، سران آزادى خواه تبريز مثل ثقة الاسلام113 و... بود، چنين تحليل مى كند: �يكى ديگر از نقشه هاى محمّدعلى شاه، مراجعت دادن امام جمعه و مجتهد به تبريز بود�.114
امّا اسماعيل اميرخيزى، نويسنده كتاب قيام آذربايجان و ستّارخان مى نويسد: �در حالى كه مجتهد در شميران بود و اظهار بى طرفى مى كرد، محمّدعلى ميرزا باطناً بدون آن كه در ظاهر اقدامى بكند، اسباب مراجعت وى به تبريز را مهيّا مى كند�.115 هرچند اميرخيزى مراجعت مجتهد را نقشه اى براى تقويت قدرت ميرهاشم مى داند، اين نقل وى مى رساند كه حتّى اگر امر مراجعت مجتهد به دستور محمّدعلى شاه هم بوده باشد (كه البته با توجّه به نامه هاى ثقة الاسلام و درخواست هاى مكرر مردم تبريز و زنجان و... كه برخى از آن ها ذكر شد، اين قول بسيار بىوجه مى نمايد) باز هم مى توان گفت كه خود مجتهد از اين نقشه آگاهى نداشته است.
8. ملك المتكلّمين در جلسه اى كه كشتن شيخ فضل اللّه در آن به تصويب رسيده بود، به سه علّت با اين كار مخالفت كرده است. دليل سوم او اين بوده كه: �محرّك دستگاهى كه بر ضدّ مشروطه و آزادى به كار افتاده است، محمّدعلى شاه است و او است كه شيخ فضل اللّه و ديگران را با پول و نويد برانگيخته است; همچنان كه رحيم خان و قوام الملك شيرازى، اقبال السّلطنه ماكويى، شيخ محمود ورامينى، حاجى ميرزا حسن مجتهد و سيّد يزدى و حاج آقا محسن عراقى و جمعى از رؤساى ايل بختيارى و كلهرو سنجابى و ايل شاهسون و هزارها از اين گونه افراد را بر ضدّ مشروطيّت قيام داده و آنى از تحريك آن ها غفلت نمى كند�.116
متأسفانه يكى از انحراف هاى عصر مشروطه اين است كه فقط دو خطّ خاص يعنى ترقّى و ارتجاع يا آزادى خواهى و استبداد را ترسيم مى كردند; بدين معنا كه اگر كسى ذيل يكى از اين دو عنوان جاى نمى گرفت، حتماً او را ذيل ديگرى جاى مى دادند. در اين تلقّى، هرگز به خطّ سومى فكر نمى شود; يعنى پرسيده نمى شود كه آيا نمى توان خطّ سومى، مثلا تعالى را در نظر گرفت كه افزون بر ترقّى، چيزى هم اضافه داشته باشد يا آيا نمى توان كسانى را تصور كرد كه ضمن مخالفت با دربار و استبداد، مشروطه خواهان غربزده و غربگرا را هم قبول نداشته باشند.117 مجتهد در ابتدا با مشروطه خواهان بود; امّا وقتى عدّه اى از آن ها افراط كردند، با آن ها مخالفت كرد. اين مخالفت به معناى همكارى با دربار و استبداد نبود; بلكه بر عكس، قراين و بلكه ادلّه اى موجود است كه ثابت مى كند نه تنها مجتهد با دربار همكارى نداشته و بدان وابسته نبوده است، بلكه در موارد متعدّدى روياروى آن ايستاده است:
1. مجتهد، در قيام عدالت خواهى صدر مشروطه شركت فعّال داشته است; همان كه نوك پيكانش، استبداد دربارى را نشانه گرفته بود و اگر مجتهد به دربار وابسته مى بود، نبايد در اين قيام شركت مى كرد.
2. �زمانى كه محمّدعلى شاه در ذى حجّه 1324 بدون دعوت از اعضاى مجلس شورا در تهران تاج گذارى كرد، اين عمل در اذهان عمومى توهين به مجلس تلقّى شد و از شاه چهره اى مستبد و بى اعتقاد به مشروطه تصوير كرد. تقارن اين خبر با اخبارى كه از استبداد و خشونت برخى حاكمان بلاد مى رسيد، شورشى عظيم بر ضدّ شاه در تبريز به پا كرد. مجتهد به نحوى آشكار با معترضان هم آوا شد و حتّى در مرحله اى، سخن از تبديل رژيم به جمهورى118 پيش آورد كه در آن برهه، سخنى بسيار تند و خطرناك قلمداد مى شد�،119 و نيز در همين خصوص، طبق نامه 27 ذى حجّه 1324 كه ثقة الاسلام به مستشارالدوله مى نويسد، مجتهد، فردى را به دنبال ثقة الاسلام مى فرستد و او را به تجمع مردم در تلگراف خانه مى كشاند كه آشكارا ابراز مى داشتند ما شاه را در صورت مخالفت با مشروطه نمى خواهيم.120
3. مجتهد كه در آغاز مشروطه اجازه داد 20 خروار از غلّه وى به وسيله مشروطه خواهان در اختيار مردم قرار گيرد، پيش از مشروطه هرگز اجازه نمى داد دولت، غلّه هاى وى را انبار كند و مى گفت: به مصرف بخور بخور ديوانيان مى رسد نه تدارك زمستان بيوه زنان.121 اين امر به روشنى مى رساند كه اگر مجتهد به دربار وابسته مى بود، دست كم يك بار اجازه مى داد تا دولت از غلّه هاى وى استفاده كند.
4. مجتهد در ايّام اقامت خود در تهران با آن كه از مشروطه چيان بريده و تكيه گاه مهمّ خود در برابر دولت و دربار را از دست داده بود، از ديدار با شاه پرهيز كرد; به گونه اى كه مايه گله مندى زياد شاه شد. وقتى هم كه پس از شِكوه بسيار، شاه با وى ديدار كرد، شاه در گفت و گو با مجتهد از علاقه خود به مشروطه ياد كرد و همان روزها نيز به مجلس رفت و در حمايت از مشروطه قسم خورد.122
5. �مجتهد در تبريز به استقلال از دولت و دربار شناخته مى شد�; به همين علّت وقتى مردم و عالمان تبريز به محمّدعلى شاه تلگراف زدند و از او در بازگرداندن مجتهد به تبريز استمداد كردند، ثقة الاسلام ناراحت شد و اين تلگراف را بى مورد دانست و گفت: �بهتر بود تلگراف را به مجلس شورا مى زدند، نه به شاه�. وى در توضيح نظر خود، از �معروفى حضرت مجتهد به طرفدارى استقلال� از دولت و دربار ياد كرد.123
افزون بر مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان افراطى كه علّت آن گذشت، دليل ديگرى كه مجتهد را بر اساس آن به همكارى با دربار و استبداد آن متّهم مى كنند، اين است كه وى در دوران موسوم به استبداد صغير، جانب قشون اعزامى از تهران را گرفت. ناآگاهان از روى جهل و برخى ديگر از روى تجاهل تصوّر كردند كه مجتهد با دربار ساخته است; امّا بنا به ادلّه و شواهدى، اين اتّهام نيز بر او وارد نيست:
1. حقيقت اين است كه يگانه غرض مجتهد از اين همسويى، بهانه ندادن به روس ها براى حمله به ايران با عنوان دفاع از امنيّت اتباع خويش بوده است; گرچه روس ها به اشغال تبريز اقدام كردند. ثقة الاسلام اين حيله و ترفند را دريافته بود و در نامه اى كه در تاريخ اوّل جمادى الاول 1325 به مستشارالدوله نوشت، به دخالت روسيّه در امور گمركى و مالى و امنيّتى تبريز و نيز احتمال لشكركشى قشون روسى به تبريز اشاره كرد;124 البته مى توان احتمال به نسبت دقيق ديگرى را هم مطرح كرد و آن اين كه مجتهد نيز همچون شيخ فضل اللّه در اين مقطع تاريخى، حاكميّت استبداد داخلى را بر مشروطه طلبى كه به حاكميّت استعمار خارجى مى انجاميد، ترجيح مى داد و بر اين اساس، در صدد بود تا دفع افسد (استعمار خارجى) با فاسد (استبداد داخلى) كند. آن چه را مى توان مؤيّد اين احتمال دانست، اين است كه مجتهد، حتّى پيش از مطرح بودن حمله روس ها به ايران نيز جانب دربار را مى گرفت.
2. مجتهد، هرگز به غارتگرى و چپاول قشون دولتى و حمله آن ها به مردم و منازلشان راضى نبود; بلكه بارها بدين سبب به سردسته نيروهاى دولتى (رحيم خان چلبيانلو) اعتراض كرد و طبق نقل ثقة الاسلام، يك بار پس از شنيدن اخبار مربوط به تعرّض افراد دولتى به مردم بى گناه فرمود: اگر وضع اين گونه ادامه يابد، �من در شهر نمى مانم�. وى سپس افرادى را براى رويارويى با دولتى ها به منظور باز پس گرفتن اموال مردم مى فرستد.125
3. نيروهاى دولتى هنگام غلبه بر تبريز، از آن جا كه جرأت حمله به منزل مجتهد را نداشتند،126 به منزل داماد وى ريختند و خانه را غارت و چپاول كردند.
4. نامه صمدخان شجاع الدّوله (حاكم تبريز) به برخى از عالمان نجف و گله مندى وى از مجتهد با عبارت �با كمال تأسّف به كلّى از معزّى اليه سلب عقيده نموده�،127 به خوبى نشان مى دهد كه نه تنها مجتهد با دربار همكارى نداشته، بلكه مورد طرد و بى مهرى آنان نيز بوده است.128
ب. خونريزى و مشاركت در قتل مردم بى گناه
انتساب قتل و كشتار مردم به مجتهد، به راحتى مى تواند يادآور انتساب تاريخى قتل و كشتن عمّار ياسر به وسيله امام على(عليه السلام) باشد. در جنگ صفّين، وقتى ميان لشكر معاويه، اين حديت مبارك پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) كه خطاب به عمّار ياسر مى فرمايد: �تقتلك فئة باغيه�129 پخش شد، معاويه و دستيار سيّاسش، عمروعاص با تفسيرى كاملا انحرافى و خلاف ظاهر از اين روايت شريف، خود را از عواقب سوء انتساب قتل عمّار ياسر رهانيدند. آن ها روايت را اين گونه توجيه كردند كه چون على(عليه السلام) عمّار را با خود به اين جنگ آورده، پس در حقيقت او سبب كشتن عمّار شده است! در تحليل هاى ارائه شده در خصوص كشتار مردم در نهضت مشروطه نيز برخى به توجيه مشابه اين دست زده اند. مشروطه خواهان افراطى كه هر كدام براى رسيدن به هدفى خاص كه به طور عمد غير از استقرار مشروطه در كشور بود، به صورت كاسه هايى داغ تر از آش درآمده بودند، و براى اين كه در آينده به خيانت متّهم نشوند، از ابتدا صحنه را به گونه اى ترسيم كردند كه همه تقصيرها را به گردن روحانيان و
مشروعه خواهان بيندازند و همه آثار مثبت نهضت را به خود منسوب كنند; به طور مثال، يكى از مسائلى كه مى توانست در آينده به گونه اى تحليل شود كه براى مسبّبان آن ها دردسر ايجاد كند، مسأله كشت و كشتار مردم بى گناه بود; از اين رو، برخى از آزادى خواهان يا طرفداران آن ها بى آن كه هيچ گونه دليلى ارائه دهند، اين كشت و كشتارها را به مخالفان خود و از جمله مجتهد تبريزى نسبت دادند. كسروى در اين خصوص مى نويسد: �بايد گفت: گناه اين خونريزى ها بيش از همه به گردن اين مرد ميرهاشم دوه چى و ملاّيان اسلاميّه نشين بود�.130
اميرخيزى نيز مى نويسد: �در انجمن اسلاميّه، ضارب سيّد هاشم را به طرز فجيعى كشتند. به طورى كه مى گويند، قاتل ميخ چوبينى را در گوش ضارب كرد و با پتك چنان زد كه از سوراخ گوش ديگرش بيرون رفت�.131 با توجّه به اين كه مجتهد بر انجمن اسلاميّه نظارت داشت، اين مطلب مسلّماً نادرست است; زيرا هيچ يك از دشمنان مجتهد تا اين اندازه او را بى رحم و بى دين ندانسته اند. از سوى ديگر خود اميرخيزى، از قول حاجى ميرزا على نقى (از اعضاى انجمن ايالتى تبريز) نقل مى كند: كه حتّى آن روز كه مجتهد با صراحت، بناى مخالفت با مشروطه را گذاشت، خانه وى مملوّ از آقايان عالمان بود. با توجه به اين مطلب، چگونه ممكن است همه اين آقايان عالمان دين خود را بفروشند و در برابر اين اعمال ضدّ انسانى (با فرض اثبات) سكوت اختيار كنند؟
ج. جاسوس و همكار روس
برخى از نقل هاى تاريخى ارائه شده براى اثبات اين مدّعا عبارتند از:
1. نصرت اللّه فتحى در كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى به نقل از علمدارى مى نويسد: �زعامت متشرّعين را اولاد ميرزا احمد كه بنام ترين آن ها، مرحومان حاج ميرزا جواد و حاج ميرزا حسن مجتهد باشند، در دست داشتند و اين ها در خفا، طرفدار سياست شمالى (روسيّه زمان تزار) بوده اند�; سپس مى نويسد: �اين كه امپراتور روسيّه بر اثر تقاضاى حاج ميرزا جواد آقا، مقصر تبعيدى به سيبرى را بخشوده و آزاد مى نمايد�،132 براى اين بوده است كه در افواه شايع شود مجتهد مزبور به قدرى نفوذ كلمه دارد كه حتّى امپراتور روسيّه هم اوامر و مراجعات او را محترم مى شمارد يا از او حساب مى برد. شايد هنوز هم كسانى اعتقاد داشته باشند كه قدرت شريعت، در همان زمان ها بوده است و ديگر متوجّه نباشند كه آن احترام ظاهرى و آزاد كردن چند تبعيدى يا به طور غيرمستقيم بزرگ كردن مجتهد طرفدار سياست خود، مقدّمه اى براى كارهاى آينده بوده است; آن چنان كه همين پذيرش تقاضاى مجتهد و آزاد ساختن زندانى ها، بعدها در امر رژى (انحصار توتون و تنباكو) نتيجه بخش مى شود; يعنى بذرى كه سال ها پيش كاشته شده بود، به ثمر مى رسد و با اشاره و ايماى همان سياست پشتيبانى كننده، عَلَم تحريم تنباكو با دست ميرزا جواد آقا برافراشته مى شود. از طرف ديگر مى بينيم كه هنگام تعمير مسجد صاحب الامر تبريز، از طرف چارلى (قنسول انگليس) كمك مادّى مى شود و حتّى معروف است كه مستراستيونس (كنسول بعدى) يك چهل چراغ تقديم آن مكان مى كند.133
2. چون روس ها، ناصرالملك و بختيارى ها را در خدمت انگليس مى ديدند، بر آن شدند تا در برابر ناصرالملك، از سعدالدّوله كه مى توانست به آن ها تكيه كند، حمايت كنند. براى اين منظور، جرقّه كار را مجتهد زد. او با همراهى ساير ملاّيان و تحريك بازاريان، ابتدا بازارها را بستند; و سپس به تهران و پطرزبورگ تلگراف زدند و اعتراض خود را از ناصرالملك اعلام كردند.134
3. حاجى ميرزا مسعود (پسر بزرگ مجتهد) مسؤول دفتر زناشويى و مرگ و مير بستگان روسى بود!135
4. مجتهد، زمينه را براى درآمدن سپاه بيگانه آماده، و خود را آلت دست ميلر وودنسكى ساخته بود.136
همه اين ادّعاها را مى توان فقط در يك تحليل پاسخ گفت: همان گونه كه گذشت، از آن جا كه در آن زمان فقط دو خط استبداد و آزادى خواهى ترسيم شده بود و لاغير، هر آن كسى كه مخالف به اصطلاح آزادى خواهان قرار مى گرفت، به همكارى با استبداد متّهم مى شد و چون در آن زمان، نماد استبداد، محمّدعلى شاه بود و روس او را حمايت مى كرد، هر كسى كه به همكارى با استبداد متّهم مى شد، به تبع، به جاسوسى براى روس نيز متّهم بود; به همين علّت است كه مشروطه خواهان افراطى، همه مخالفان خود اعمّ از شيخ فضل اللّه نورى، ملاّ قربانعلى زنجانى، حاجى خمامى رشتى، مجتهد تبريزى و... را چون با آن ها مخالف بودند، اوّلا به همكارى و معاودت استبداد و ثانياً به همكارى با روس متّهم مى كردند، و اين همه، هيچ نيازى به ارائه اسناد و مدارك نداشت; بلكه فقط مخالفت با مشروطه خواهان در انتساب به اين اتّهامات كفايت مى كرد.
5. نتيجه گيرى
اگر با نگاهى محقّقانه و موشكافانه، به تاريخ عصر مشروطه بنگريم، هرچند در بسيارى از متون تاريخى شخصيّت اين مقاله (مجتهد تبريزى) سرزنش و عتاب شده، حقيقت اين است كه وى:
1. خود از مؤسسّان مشروطه تبريز بوده و از آن حمايت مى كرده است و مخالفت او بدليل افراط كارى هاى برخى مشروطه خواهان بوده است; از اين رو، مبناى مخالفت وى با مشروطه خواهان به مواردى مربوط است كه از مسير مشروطه اصيل و نخستين منحرف مى شدند.
2. برخلاف ادّعاى متون متعدّد تاريخى كه برخى از نويسندگان آن ها از فراماسونرهاى معلوم الحال يا از نوكران و دست نشاندگان اجانب بودند، مجتهد تبريزى نه تنها خود مستبد نبوده و با دستگاه استبداد هم همكارى نداشته است; بلكه پايگاه اجتماعى بالا و محبوبيّت عام وى، به روشنى اثبات مى كند كه وى عالمى زاهد و عامل، مردم دار و مبارز بوده است.
3. مجتهد تبريزى نه تنها جاسوس روس يا هر كشور استعمارى ديگر نبوده است، بلكه مجاهدات وى با ايادى استعمارى كه مسيو پريم يكى از آن ها شمرده مى شود، حتّى مورد انكار مخالفان، آن هم به طور كلّى قرار نگرفته است.
4. منابع مشهور تاريخ معاصر، به دليل حاكميّت داشتن استعمار و استكبار در دو قرن اخير بر جامعه ما نمى توانند مورد اعتماد كامل ما قرار گيرند; از اين رو نبايد براى دستيابى به حقايق تاريخ معاصر فقط به اين منابع بسنده كنيم; بلكه بايد براى كشف برخى تعارض ها و تناقض هاى پراكنده در اين كتاب ها تأمّل كرد و نيز به متونى هم كه نويسندگان آن ها استقلال داشته اند، مراجعه كرد.
________________________________________
 
كتابنامه
1. آشورى، داريوش، دانشنامه سياسى، چ 5، تهران: انتشارات مرواريد، 1378.
2. ابوالحسنى، على (منذر)، آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، فصلنامه تخصصى تاريخ معاصر ايران، س 5، ش 18، تابستان 1380.
3. ــــــــــــ، كارنامه شيخ فضل اللّه نورى; پرسش ها و پاسخ ها، چ 1، تهران: نشر عبرت، 1380. 4. اصفهانى كربلايى، شيخ حسن، تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تحريم تنباكو، به كوشش رسول جعفريان، چ1، قم: نشرالهادى، 1377.
5. افشار، ايرج، نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، تهران: نشر فرزان، 1378.
6. اميرخيزى، اسماعيل، قيام آذربايجان و ستّارخان، چ 1، تهران: انتشارات نگاه، 1379.
7. تركمان محمّد، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات،... و روزنامه شيخ شهيد فضل اللّه نورى، چ 1، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى، 1362.
8. ــــــــــــ، مكتوبات، اعلاميه ها... و چند گزارش پيرامون نقش شيخ شهيد فضل اللّه نورى در
9. تقى زاده، سيّد حسن، زمينه انقلاب مشروطيّت ايران (سه خطابه)، چ 2، تهران: انتشارات گام، 1356.
10. ــــــــــــ، زندگى طوفانى، به كوشش ايرج افشار، چ 2، تهران: انتشارات علمى، 1372.
11. سردارى نيا، صمد، حاج ميرزا جواد آقا مجتهد تبريزى رهبر نهضت تنباكو در آذربايجان، فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، س 6، ش 3 ـ 4 پاييز و زمستان 1376.
12. صفايى، ابراهيم، رهبران مشروطه، چ 2، تهران: سازمان انتشارات جاويدان، 1362.
13. فتحى، نصرت اللّه، زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، تهران: بنياد نيكوكارى نوريانى، 1352.
14.ــــــــــــ (به كوششش)،مجموعه آثار قلمى شادروران ثقة الاسلام شهيد تبريزى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1355.
15. فخرايى، ابراهيم، گيلان در جنبش مشروطيّت، چ 3، تهران: شركت سهامى، 1371.
16. كسروى، احمد، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، چ 10، تهران: انتشارات اميركبير، 1371.
17.ــــــــــــ، تاريخ مشروطه ايران، تهران: چ 19، انتشارات اميركبير، 1378.
18. كواكبى، عبدالرحمن، طبايع الاستبداد يا سرشت هاى خودكامگى، چ 3، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1378.
19. مجتهدى، مهدى، رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، تهران: چاپخانه نقش جهان، 1327.
مشروطيّت، ج2، تهران: مؤسّسه خدمات فرهنگى رسا، 1363.
20. ملك زاده، مهدى، تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، چ 4، تهران: انتشارات علمى، 1373.
21. نجف زاده، كامران، سالگرد يك هديه، روزنامه كيهان، 20/6/1381.
22. نجفى، موسى، انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاج آقا نوراللّه اصفهانى، چ 2، تهران: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378.
23. ــــــــــــ، حوزه نجف و فلسفه تجدّد در ايران، چ1، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1379.
24. ــــــــــــ، مقدمه تحليلى تاريخ تحوّلات سياسى ايران، چ1، تهران: مركز فرهنگى انتشاراتى منير، 1378.
25. هدايت، مهدى قلى، خاطرات و خطرات، چ 3، تهران: كتاب فروشى زوار، 1361.
________________________________________

پي نوشتها
1. مى توان مراحل مهمّ نهضت مشروطه را با توجّه به رويكرد آيت اللّه شهيد شيخ فضل اللّه نورى كه محور اين حركت در تهران بوده است، بدين گونه معرّفى كرد: مرحله عدالت خواهى، مرحله مشروطه خواهى، مرحله مشروطه مشروعه خواهى و مرحله مشروعه غير مشروطه خواهى. در همه اين مراحل چهارگانه، روحانيان نقش رهبرى نهضت را عهده دار بوده اند; هرچند مرحله دوم را ابتدا غير عالمان (سفارت انگليس) مطرح كردند و عالمان كوشيدند تا آن را در مسير همان آرمان هاى دينى ذكر شده در مرحله پيشين، هدايت كنند.
2. البته تعداد كمى از درباريان در زمره روشنفكران غربزده و تعدادى نيز در زمره توده پيرو عالمان قرار مى گيرند.
3. عناصر مهمّ چهارگانه در نهضت مشروطه در تبريز، داراى نمايندگان شاخص و برجسته اى بودند كه از آن ميان مى توان به افراد ذيل اشاره كرد:
ـ عالمان: حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد، ثقة الاسلام، امام جمعه خويى;
ـ روشنفكران: سيّد حسن تقى زاده، فرشچى، مستشارالدوله;
ـ درباريان: وليعهد و قشون دولتى;
ـ توده مردم: ستّارخان و باقرخان (رهبران ملّى) و...
4. اقتباس از استاد على ابوالحسنى (منذر).
5. ر.ك: صمد سردارى نيا: �حاج ميرزا جواد آقا مجتهد تبريزى رهبر نهضت تنباكو در آذربايجان�، فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، س6، ش3 ـ 4 (پاييز و زمستان 1376)، ص 399 ـ 409 و شيخ حسن اصفهانى كربلايى: تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تحريم تنباكو، ص82.
6. كتاب ام القرى نوعى داستان يوتوپيايى است كه به صورت گزارش نامه مذاكرات يك جمعيّت بين المللى اسلامى تنظيم شده است. در اين گزارش نامه، نويسنده چنان مى پندارد كه از سراسر سرزمين هاى اسلامى، نمايندگان مسلمانان در يك اجلاسيه در مكّه جمع شده اند و مشكلات مسلمانان را بررسى مى كنند. ر.ك: محمدجواد صاحبى، در پيشگفتار: عبدالرحمن كواكبى: طبايع الاستبداد يا سرشت هاى خودكامگى، ص 20.
7. على ابوالحسنى (منذر)، آية اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، فصلنامه تخصصى تاريخ معاصر ايران، س 5، ش 18 (تابستان 1380)، ص 42.
8. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 64.
9. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ص 305.
10. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 338.
11. ر.ك: همان، ص 105.
12. اسماعيل اميرخيزى: قيام آذربايجان و ستارخان، ص 47.
13. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 338.
14. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 251.
15. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 64.
16. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 17.
17. كامران نجف زاده: �سالگرد يك هديه�، روزنامه كيهان، 20/6/1381، ص 14.
18. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 148.
19. البته از آن جا كه محمّدعلى ميرزا وليعهد، بعد در دوران پادشاهى خود مجلس شوراى ملّى را به توپ بست، بسيارى از مورّخان سكولار مشروطه خواه، در ضدّيّت با او قرار گرفتند و از اين رو، در كتاب هاى تاريخى شان اعمالى را به وى نسبت دادند كه نمى توانيم به آن ها اعتماد كنيم، بر اين اساس، براى اطّلاع از استبداد قاجارى بايد به كتاب هايى مراجعه كرد كه در معرض چنين اتّهامى نبوده، مورد وثوق باشند; به طور مثال مى توان به فضايى استبدادى كه حاج آقا نوراللّه در رساله مكالمات مقيم و مسافر از آن دوره ارائه مى دهد، اعتماد كرد. ر.ك: موسى نجفى: انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاج آقا نوراللّه اصفهانى، ص 359 ـ 370.
20. ر.ك: اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 172.
21. در آن زمان، مملكت ما وزراتخانه نداشت; امّا كسانى بودند كه اختياراتشان به اندازه وزير بود; البته نوع خاصّى از وزارت از زمان ناصرالدين شاه وجود داشته است. ناصرالدين شاه، هيأت وزيرانى را انتخاب و براى هر كدام آن ها مسؤوليتى را مقرّر كرد كه زير نظر صدراعظم فعاليت مى نمودند. اين هيأت تا زمان مظفرالدين شاه نيز به كار خود ادامه داده است.
22. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 31 و 32.
23. ر.ك: همان، ص 214 و 215.
24. همان، ص 221.
25. مهدى قلى هدايت: خاطرات و خطرات، ص 214، به نقل از: على ابوالحسنى، آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحح مشروطه تبريز، ص 19.
26. البته مجتهد، پيش از اشغال ايران به وسيله روس ها نيز به دليل انحرافى كه مشروطه از سوى مشروطه خواهان افراطى يافته بود، از دربار حمايت مى كرد.
27. ابراهيم فخرايى: گيلان در جنبش مشروطيّت، ص 94.
28. عبدالحميد اشراق خاورى: مائده آسمانى، ص 32 و 33، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 29.
29. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 66.
30. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 40.
31. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 2، ص 378 و 379; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 115 ـ 116.
32. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 112 ـ 118.
33. ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 2، ص 399; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 174 ـ 176.
34. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 121; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 213 ـ 215.
35. نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 8، صص 26 ـ 27.
36. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 48.
37. روزنامه انجمن، س 2، ش 3، و مجموعه آثار شادروران ثقة الاسلام شهيد تبريزى، ص 72، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 56.
مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج1، ك2، ص378 و 379; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 115ـ116.
38. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 156.
39. براى اطلاع از نخستين بانك ملّى ايران، ر.ك: همان، ص 183 ـ 187.
40. �...در اين مجلس است كه مجتهد براى اثبات وفادارى خود به مشروطه، به ميل خود درآمد دهاتش را در اختيار انجمن مى گذارد كه گندم ها را بياورند. به هر بهايى كه مى خواهند بفروشند.� (نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص118).
41. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 233.
42. ر.ك: همان، ص 200 و 201.
43. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 52 و 53.
44. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 65.
45. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 424 ـ 427.
46. همان، ص 592 و 593.
47. رويارويى صريح مجتهد با مشروطه و مشروطه خواهان از ربيع الاول 1325 قمرى كه سرآغاز تبعيد وى به تهران است، آغاز مى شود; امّا زمينه اين مخالفت و رويارويى پيش از اين تاريخ مشهود است.
48. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 6، ص 10 و 11.
49. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 239.
50. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 20.
51. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
اين سند تاريخى مى رساند كه مجتهد خود از تبريز به تهران آمده است; در حالى كه بر اساس اسناد ديگر، مجتهد را از تبريز بيرون و تبعيد مى كنند، نه اين كه خود بدين امر اقدام كرده باشد; البته شايد بتوان تا حدّى اين دو گونه اسناد را جمع كرد; بدين گونه كه با توجّه به پيش آمدن وضعى كه در متن سند پيشين آمده است، مجتهد خود تصميم گرفت از تبريز خارج شود; امّا در چنين وضعى، اگر هم نمى خواست از تبريز بيرون رود، او را بيرون مى كردند.
52. ر.ك: همان، ص 129.
53. �اسلاميه مجمعى بود از علما كه در مقابل انجمن تشكيل يافته بود و خود را مخالف بِدَع ناشى از انقلاب و حامى و حافظ اصول شرع معرّفى مى كرد.� (مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 66).
54. ابراهيم صفايى: رهبران مشروطه، ص 392 و 393.
55. آماده ذلّت و اسارت و غارت باشيد.
56. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 54، ص 211 و 212 و ن 101، ص 343.
57. همان، ن 59، ص 234 و 235.
58. ملك زاده نيز در يك مورد به آتش زدن خانه مجتهد به وسيله مشروطه خواهان اشاره مى كند. (ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 5، ص 942).
59. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 350 ـ 351.
60. همو: مجموعه آثار قلمى شادروان ثقة الاسلام شهيد تبريزى، ص 92، 93، 196، 197، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 33 و 34.
61. ملك زاده مى نويسد: چون طباطبايى و بهبهانى در ابتدا به محمّدعلى ميرزا خوشبين بودند، تحت تأثير حرف هاى وى، آن ها هم به انجمن تبريز بدبين شده بودند.
62. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 2، ص 411، و ر.ك: تاريخ مشروطه ايران، ص 198 و 199.
63. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 200.
64. موسى نجفى: حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، ص 107.
65. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 336.
66. ر.ك: سيّد حسن تقى زاده: زمينه انقلاب مشروطيّت ايران (سه خطابه)، ص 560; همو: زندگى طوفانى، ص 132 و 138، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 37.
67. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 66.
68. همان.
69. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 116 و 117.
70. همان.
71. همان �پلوراليسم دينى� امروزى.
72. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ص 126 و 127.
73. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 186 و 187.
74. همان، ص 132; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 242 ـ 246.
75. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 119.
76. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 238 ـ 239.
77. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
78. در مورد خلاف كارى هاى اين شخص به نامه اى كه در تاريخ 15 جمادى الاول 1325 پسر ميرزا فضلعلى آقا به پدرش كه وكيل مشروطه خواه تبريز در مجلس شورا بوده است، مى نويسد، اشاره مى كنيم: آخرالامر معلوم شد اين همه اخبارات مجهول در نتيجه سيّئات اعمال شاه سليم و بعض اشخاص مغرض است كه حالا در انجمن تشريف دارند و مى خواهند مردم را به هيجان عمومى آورده و فتنه و فساد ديگر برپا نمايند... شاه سليم هر طور كه دلخواه خود و عوام فريب است در اين كارها اقدام مى كند و كس نيست كه جواب او را بدهد. غلامحسين ميرزا صالح: بحران دموكراسى در مجلس اوّل (خاطرات و نامه هاى خصوصى ميرزا فضلغلى آقا تبريزى)، ص 70 و 71، به نقل: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، ص 38.
79. كسى است كه ثقة الاسلام در نامه 16 رمضان 1325 خطاب به مستشارالدوله جزو افرادى معرّفى مى كند كه از مشروطه فقط دنبال رياست هستند. (نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 139).
80. همان.
81. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 239.
82. همان، ص 246.
83. محمّد تركمان: رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات،... و روزنامه شيخ شهيد فضل اللّه نورى، ، ج 1، ص 143 و 144; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 298 و 299.
84. محمد تركمان: همان، ص 234 و 235.
85. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 245.
86. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستارخان، ص 51.
87. اهميت بيشتر اين مطلب هنگامى است كه دانسته شود ميرزا حسن رياست متشرعه را عهده دار بوده و ثقة الاسلام رياست شيخيه را; در نتيجه طبيعى است كه ميان دو خانواده اختلاف وجود داشته باشد. اسماعيل اميرخيزى مى نويسد: از ديروقت ميان خانواده مجتهد كه در رأس جماعت متشرّعه تبريز قرار داشت، با خانواده ثقة الاسلام كه در رأس جماعت شيخيّه تبريز بود، نوعى رقابت و اختلاف هم وجود داشت.
88. نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 152.
89. همان، ص 132 و 133.
90. همان، ص 146 و 147.
91. همان، ص 138.
92. محمد تركمان (گردآورنده): مكتوبات، اعلاميه ها ... شيخ فضل الله نورى، ج 2، ص 220.
93. همان.
94. همو: رسائل، اعلاميه ها ... شيخ فضل الله نورى، ج 1، ص 363 ـ 366.
95. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 214 و 215.
96. براى اطلاع از اين كه آيا شيخ فضل اللّه، آخوند دربارى بوده يا خير، و نيز اين كه چرا شيخ فضل اللّه از محمّدعلى شاه حمايت مى كرده است، ر.ك: على ابوالحسنى (منذر): كارنامه شيخ فضل اللّه نورى; پرسش ها و پاسخ ها.
97. ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 3، ص 478 و 479.
98. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 184 و 185.
99. همان، ص 296، 297 و 305.
100. همان، ص 134 و 135.
101. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 52.
102. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 336.
103. ر.ك: اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 52.
104. ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 4، ص 727 ـ 729.
105. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 402 و 403.
106. همو: تاريخ مشروطه ايران، ص 239 ـ 241 و 268 و 269.
107. همان، ص 140 ـ 143.
108. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 5، ص 977.
109. همان، ص 934.
110. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
111. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 4، ص 727.
112. همان، ج 1، ك 3، صص 622 ـ 623.
113. ثقة الاسلام در نامه اى كه در تاريخ 4 جمادى الاول 1326 از او باقى مانده است، مى نويسد: �براى رعايت احترام مجتهد با انجمن مذاكره كردم كه روز تشريف فرمايى ايشان را دانسته و از علما و محترمين دعوت نمايند�.(نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 343.)
114. ر.ك: همان، ص 334.
115. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 47.
116. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 3، ص 624.
117. اقتباس از: موسى نجفى: مقدمه تحليلى تاريخ تحولات سياسى ايران، ص199; همو: حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، ص 111.
118. �جمهورى به نوعى حكومت كه در آن جانشينى رئيس كشور ارثى نيست و مدّت رياست جمهورى در آن محدود است و نيز رئيس جمهور در آن با رأى مستقيم يا غيرمستقيم مردم انتخاب مى شود، گفته مى شود; امّا مشروطه به رژيم سياسى يا حكومتى اطلاق مى شود كه دامنه كاربرد قدرت در آن محدود به حدود قانونى است; قانونى كه توسّط نمايندگان مردم در پارلمان بر وفق و تناسب با قانون اساسى آن كشور تصويب مى شود�. (داريوش آشورى: دانشنامه سياسى، ص 111 و 143.)
119. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 88، ص 312.
120. همان، ن 2، ص 2 ـ 3.
121. روزنامه انجمن، س 1، ش 22، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 50 ـ 51 و 22.
122. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 20 و 21.
123. ر.ك: ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 88، ص 312.
124. همان، ن 26، ص 108 و 109.
125. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: مجموعه آثار قلمى شادروان ثقة الاسلام شهيد تبريزى، ص 93 و 94، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 23 ـ 24.
126. �هرچند اين كار در دو مرحله توسّط مشروطه خواهان افراطى تبريز صورت گرفت: يك بار در جريان شب 21 رمضان 1326 قمرى كه در خانه مجتهد بمب انداختند و يكى در جريان شب 26 همان ماه كه خانه وى را غارت كردند و برادرزاده اش ميرزا محمّد را به قتل رساندند�. ر.ك: همان ص 258 و 259; به نقل از: آيت الله حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى، ص 24.
127. البته اين نامه مربوط به مشروطه دوم است و مى تواند گفته شود كه اين نامه بيانگر مخالفت مجتهد با حاكم مشروطه خواه است، نه حاكم استبدادى; از اين رو، اين نامه به تنهايى نمى تواند شبهه همكارى و سازش مجتهد با دربار را رد كند.
128. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 24 و 25.
129. تو به دست گروهى خارج شده از دين، كشته خواهى شد.
130. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذزبايجان، ص 67.
131. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 78 و 79.
132. براى آگاهى از تفصيل مطلب، ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 130.
133. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 38 و 39.
134. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 553.
135. همان، ص 560.
136. همان، ص 679.
http://www.qabas.org/farsi/mashrooteh/amoze3/05.htm
سيرى در حيات سياسى ميرزا حسن مجتهد تبريزى(قدس سره)
احمد رهدار
چكيده
ميرزا حسن مجتهد تبريزى از شخصيت هاى تاريخى است كه از زمان خويش تاكنون به خاطر مواضع اصولى و ارزش گرايانه خود، اتهام هايى به او نسبت داده شده است; در عين حال، شخصيت او چنان بوده است كه تاريخ نتوانسته نكات مثبت مربوط به وى را از ديده آيندگان حذف نمايد. او از مؤسسّان و بنيان گذاران مشروطه تبريز بود; اما تندروى هاى برخى مشروطه خواهان، او را به موضع مخالفت با آنان سوق داد. نوشتار حاضر، ضمن تشريح جايگاه مردمى و محبوبيّت و نفوذ اجتماعى مجتهد تبريزى، به مبارزات سياسى ـ اجتماعى ايشان با استبداد، استعمار، فرق ضالّه و بدعت ها مى پردازد و در اين راستا به پاسخ اتهام هايى چون استبدادخواهى و همكارى ايشان با كشور استعمارگرى مانند روسيه مى پردازد. در اين ميان عنايت ثقة الاسلام تبريزى ـ كه در مشروطه خواهى او ترديد وجود ندارد ـ نسبت به مجتهد تبريزى، از نكات جالب تاريخى است.
مقدّمه
در نهضت مشروطه، چهار عنصر روحانيان، مردم، روشنفكران غرب زده و دربار، نقش آفريدند. در اين ميان، سهم روحانيان، بيش تر در �تكوين و راه اندازى� و �هدايت و رهبرى� نهضت،1 سهم مردم، در همراهى و پيروى از رهبرى نهضت و بدين وسيله آماده ساختن بستر رشد و تكامل آن تا مرز توفيق و پيروزى، سهم روشنفكران غرب زده، بيش تر در سوق دادن نهضت به مشروطه غربى و انحراف از اصول آرمانى و نخستين آن (كه مورد نظر علماى شيعه بود) و سهم دربار، بيش تر در حفظ منافع شخصى كه مستلزم مخالفت با مشروطه بود،2 مشهود است.
ميان ولايات و ايالات آن روز ايران، هر چهار عنصر ياد شده در ايالت آذربايجان و به ويژه شهر تبريز، فعّاليّت چشمگيرى در مقايسه با ديگر ولايات داشته اند;3 به گونه اى كه تأثير فعّاليّت اين چهار عنصر در تبريز، كم تر از تأثير فعّاليّت آن ها در تهران نبوده است. به عبارت ديگر، شهر تبريز (اگر نه در نطفه و تكوين نهضت مشروطه)، به يقين، يكى از مراكز ثقل و مهمّ رشد و سرعت گيرى نهضت مشروطه ايران است تا جايى كه مى توان ادّعا كرد: مشروطه تبريز، نمايى كوچك از مشروطه ايران با همه شاخصه هاى آن است; از اين رو شناخت و آگاهى از نقش و سهم عناصر چهارگانه تبريزى در كلّ جريان و نهضت مشروطه، ما را به شناخت دقيق ترى از اين نهضت عظيم دينى رهنمون مى سازد و در نتيجه، آيينه شفّاف ترى از تاريخ گذشته براى بازتاب عبرت ها و پندها در افق ها و ساحات حال و آينده در اختيار ما قرار مى دهد; به همين علّت، نوشته حاضر در صدد است تا از زاويه نگاهى اجمالى به زندگى و انديشه سياسى حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد (مشهورترين مجتهد تبريز در عصر مشروطه) به ارزيابى و تبيين تأثير و نقش آن در روند اين نهضت بپردازد. متون تاريخى درباره نامبرده، به داورى هاى گوناگونى پرداخته اند. برخى مثل كسروى، ملك زاده، اميرخيزى، تقى زاده و... وى را در زمره مخالفان مشروطه نام برده، و وى را به حمايت از استبداد، جاسوسى روس، رشوه خوارى و رباخوارى و... متّهم كرده اند و در مقابل، برخى مثل ثقة الاسلام تبريزى، سيّدين طباطبايى و بهبهانى و... نه تنها وى مخالف مشروطه نمى شمرند و او را از اين گونه اتّهامات برىء مى دانند، بلكه او را �مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز�4 معرّفى كرده اند. اين نوشته نيز در سير تحقيقى خود به ديدگاه دوم رسيده، از آن دفاع مى كند.
1. تبار و خاندان
آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى، فرزند حاجى ميرزا محمّدباقر مجتهد امام جمعه، برادرزاده حاجى ميرزا جواد آقا مجتهد، و عموى حاجى ميرزا عبدالكريم آقا، امام جمعه تبريز است. وى از خاندان علم و فقاهت بوده; به طورى كه بسيارى از افراد اين خاندان، از بزرگان علمى ـ فقهى عصر خود به شمار مى رفته، و همه آن ها داراى پايگاه اجتماعى قوى و گسترده اى بوده اند. افزون بر اين، برخى از اهل علم اين خاندان، مثل آيت اللّه، حاجى ميرزا جواد آقا مجتهد (م 1313 ق) كه در عصر خود، مرجعى پرنفوذ بوده است، از پيشروان مبارزه ضدّ استعمار انگليس،5 و برخى مثل آيت اللّه شهيد، حاجى ميرزا عبدالكريم آقا مجتهد (م 1336 ق) از پيشگامان مبارزه ضدّ بدعت هاى نوظهور بوده و در اين راه، به درجه رفيع شهادت رسيده اند.
شهرت مجتهد و خاندان وى، از مرزهاى ايران فراتر رفته بود; چنان كه عبدالرّحمن كواكبى، نويسنده مشهور عرب، در كتاب ام القرى6، نمايندگى ايران شيعه را در مجلس منعقده در مكّه، به مجتهد تبريزى داده است.7
2. تحصيلات و موقعيّت علمى
مجتهد تبريزى، تحصيلات عاليه خود را در محضر بزرگانى چون حاج ميرزا محمد حسن شيرازى (معروف به ميرزاى بزرگ شيرازى، پرچمدار نهضت تحريم) سيّد حسين كوه كمرى، آخوند ملاّعلى نهاوندى، شيخ حسن مامقانى و... گذرانده است. وى در سنين جوانى به درجه اجتهاد نايل شد. تشريح الاصول، كتاب الطهاره، و رساله اى در مقدّمه واجب، برخى از تأليفات او است. وى در عصر خود، مقام علمى بالا و مشهورى داشته است. چند نقل تاريخى ذيل، به راحتى مى تواند اين ادّعا را اثبات كند:
1. آيت اللّه مامقانى، استاد مجتهد در مورد او مى گويد: عجب دارم از همشهرى هاى خود كه با وجود مردى مثل او، به نجف توجّه دارند.8
2. پس از آشوب ذى حجه 1324 قمرى تبريز در مخالفت با محمّدعلى شاه براى أخذ مشروطه تامّه، قرار شد بين مجلس شوراى تهران و حكومت تبريز مذاكراتى صورت گيرد. ثقة الاسلام پيشنهاد كرد كه نماينده حكومت تبريز، مجتهد تبريزى باشد. برخى گفتند: �تنها مجتهد نباشد; بلكه تمامى علما باشند�. ثقة الاسلام در پاسخ گفت: �جناب مجتهد، تمام علما است�.9
3. نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى مى نويسد: �ايشان در زمان خود، اعلم و اسنّ مجتهدين عهد خود بوده و قضاوت و فتاواى فقهى عميق و وسيع داشته و در معضلات شرعى و فقهى چيره دست تر از ديگران به شمار مى رفته است�.10
3. پايگاه اجتماعى
يكى از بارزترين وجوه تفاوت عالمان حقيقى و واقعى از عالم نماها و نيز از روشنفكران، گستره ارتباط آن ها با مردم است. عالمان حقيقى همواره با توده مردم بوده اند و نوع حكومت آن ها بر مردم، حكومت بر قلب ها بوده است; يعنى برخوردارى از نوعى سلطه باطنى. مجتهد تبريزى از آن نوع عالمانى است كه پس از عمرى زيستن ميان مردم و نزديك به دو دهه مبارزه با دولت وقت و يك دهه با مشروطه خواهان مخالف خود، همچنان وجاهت بالايى داشته است. استنادهاى تاريخى ذيل كه گزينشى از مقاطع گوناگون حيات اجتماعى ـ سياسى مجتهد است، اين امر را تأييد مى كند:
1. در اوايل مشروطه (1324 ق) كه آزادى خواهان تبريز جمع شدند تا اعتراضشان را به برخى اعمال مخالف مشروطه كه از سوى دربار صورت گرفته بود، اعلان كنند، تلگرافى تهيه شد تا براى شاه و نيز براى عالمان تهران ارسال شود. ميان اين مجتمعان، مجتهد تبريزى نبود. اين امر باعث شد تا ثقة الاسلام، تلگراف را تا زمان حضور وى مخابره نكند. او معتقد بود كه اگر مجتهد و امام جمعه (ميرزا عبدالكريم) در جمع مجتمعان نباشند، در نظر تهرانيان اثر سوء خواهد داشت.11
2. در سال هاى 1325 و 1326 قمرى كه مجتهد در تهران تبعيد بود، مردم آذربايجان مكرّر از مقامات مربوطه، بازگرداندن او را به تبريز تقاضا مى كردند و اين امر، به خوبى از سخنان سيّد عبداللّه بهبهانى (پيشواى مشهور مشروطه) نمايان است:
در باب جناب حجت الاسلام، آقاى حاجى ميرزا حسن آقا، اهالى آذربايجان استدعا كرده و استغاثه نموده اند كه تشريف ببرند; چون در واقع، پيشوا و آقاى مملكت هستند و خوب نيست مردم آن ايالت بيش از اين بى پيشوا باشند.12
3. مجتهد ، هنگام بازگشت از تبعيد (تهران) به تبريز (1326 ق)، اوايل ربيع الاول حركت كرد و اواخر آن وارد تبريز شد. علّت به درازا كشيدن مسافرت اين بوده كه مجتهد در اين مدّت طولانى از سوى مردم در شهرهاى در مسير، پذيرايى مى شده است. در روز ورودش نيز استقبال باشكوهى شده; چنان كه ثقة الاسلام در كتاب مجمل الحوادث و در نامه خصوصى ديگرى مى نويسد: �از باسمنج سوار تخت روان بوده و از باغ حاج سيّد مرتضى تا باغ حاج ابراهيم و از آن جا تا خانه خودشان، تخت را به سر دوش، مردم حركت مى داده اند�.13
4. در سال 1329 قمرى كه اولتيماتوم روس (1911) به ايران داده، و پاى استقلال كشور مطرح شد، انجمن تبريز كه نيك مى دانست وجود مجتهد در اتّحاد مردم بسيار مؤثّر است، طىّ نامه هايى از مجتهد كه در حالت ناراحتى به محل زمين هاى خود در �كُندرود� رفته بود، خواستند تا به شهر بازگردد.14
5. زمانى كه انجمن ايالتى تبريز، او را به �كُندرود� تبعيد كرده بود نيز مردم تبريز، دعاوى مهمّ خود را به او حواله مى دادند و اسناد مهر شده به مُهر او را تا حدّ اسناد رسمى قبول
داشتند و با اين كه 30 سال تمام مرافعه كرد، توانست وجهه اجتماعى خود را محفوظ بدارد; به طورى كه كسى از موافق و مخالف در اين خصوص به وى نسبت اشتباه و سوء نيّت و جهل نداده است.15 اين امر نشان مى دهد كه حتّى مخالفان وى، اعتبار و منزلت او را قبول داشتند.
6. كسروى كه در جاى جاى نوشته هايش، وقايع تاريخى را به گونه اى تحليل كرده است كه كوتاهى ها، خيانت ها و... همه به پاى مجتهد تمام مى شود، او را �بزرگ ترين عالم مردم دار تبريز� معرّفى مى كند و تقى زاده نيز به �فضل و تقوا و پاكى مُهر� مجتهد و نيز �انصاف و تواضع علمى� وى اعتراف دارد.16
4. فعّاليّت هاى سياسى
1 ـ 4. مخالفت با ظلم و استبداد
از مشخّصات حكومت ديكتاتور و مستبد، يكى اين است كه نهاد يا مركز خاصّى را براى رفع گرفتارى ها و تظلّم خواهى هاى مردم و رعيّت در نظام حكومتى خود پيش بينى نمى كند. در چنين نظام هايى به طور معمول مشكلات و گرفتارى هاى مردم از طريق رشوه و باج دادن به ايادى دربار حل مى شود. در موارد نادرى نيز امكان مراجعه به شخص پادشاه براى تظلّم خواهى وجود دارد كه آن هم در موارد بسيارى نه تنها مشكلى را رفع نمى كند، بلكه بر آن مى افزايد. دو نقل تاريخى ذيل، نمونه اى از اين موارد است:
1. سال ها پيش، يكى از سفارت خانه هاى خارجى مقيم تهران، يكى از كارمندان اروپايى خود را براى انجام مأموريّتى، از تهران روانه كرمان كرد. اين كارمند سفارت، در راه به هر چاپارخانه اى كه مى رسيد، اسب خود را رها مى كرد و پس از استراحت كوتاهى، يك اسب تازه نفس مى گرفت و به سفر ادامه مى داد. در راه، اكثر چاپارخانه ها... اسب تازه نفسى در اختيارش مى گذاشتند; امّا در يكى از چاپارخانه ها، متصدّى، از دادن اسب خوددارى كرد و گفت: اسب هاى من خسته اند. كارمند اروپايى سفارت، ناگهان چاقوى خود را از جيب درآورد و با يك دست فوراً گوش متصدّى چاپارخانه را گرفت و با دست ديگرش چاقو را به گوش او كشيد و آن را بريد. متصدّى چاپارخانه به تهران آمد و يكسره نزد ناصرالدين شاه رفت و عريضه اى نوشت و از آن كارمند اروپايى شكايت كرد. مرد گستاخ اروپايى احضار شد و البته به شاه گفت كه مأموريّت مهمّى داشته و متصدّى، اسب نداده و او مجبور شده گوش او را ببرد. جالب اين جا است كه شاه، وقتى اين حرف ها را شنيد، تازه به متصدّى چاپارخانه گير داد كه تو چرا به كارمند سفارت، اسب نداده اى؟ و به عنوان مجازات، دستور داد تا گوش ديگر او را نيز ببرند!17
2. حاجى عبّاس لاكه ديزجى كه براى دادخواهى به محمّدعلى ميرزا وليعهد مراجعه مى كند، محمّدعلى ميرزا دستور مى دهد تا پسر حاجى عبّاس را آن قدر شكنجه دهند تا كشته شود و نيز دستور مى دهد تا حاجى عبّاس را به زندان اندازند. حاجى عبّاس مدّت ها بعد از زندان فرار مى كند و به حاجى ميرزا حسن مجتهد پناه مى آورد و در منزل وى بست مى نشيند تا جنبش مشروطه پيش مى آيد.18 . 19
در چنين وضعى كه مى توان آن را در بيش تر ادوار تاريخى ايران بازيافت، مراجع، عالمان و به طور عموم روحانيان شيعه، مستحكم ترين پناهگاه براى مظلومان بوده اند. براى اثبات اين مدّعا، نمونه هاى فراوانى را مى توان به لحاظ تاريخى ارائه داد كه جريان حاج عبّاس لاكه ديزجى يكى از آن ها است. مجتهد تبريزى در زمان خود، ادامه دهنده اين نقش تاريخى عالمان شيعه در تبريز بوده است. خانه وى محل مراجعه و دادخواست مردم ستمديده بود. مردم به مجتهد پناه مى آوردند و از او براى دفاع از حقّشان كمك مى خواستند. فراوانى اين مراجعات به اندازه اى بوده است كه حتّى بدخواهان مجتهد نيز به رغم تلاشى كه براى سرپوش گذاشتن اين خصيصه هاى مجتهد، داشتند نتوانستند هيچ نامى از آن نبرند و هر كدام، به نوعى به روحيّه مردم دار مجتهد اشاره كرده اند. كسروى و ديگر نويسندگان عصر مشروطه، همگى مجتهد را �عالمى مردم دار� معرّفى كرده اند. اين پرسش مطرح مى شود كه چرا مردم به شخصيّتى دل مى بندند و همواره در كنارش مى مانند؟ از مجموع نوشته هاى كسروى، ملك زاده، اميرخيزى، فتحى و... برمى آيد كه از نظر آنان، علّت مراجعه مردم به مجتهد چند چيز است:
1. خاندان مجتهد، (نسل در نسل) عهده دار مسائل دينى مردم بودند. اين امر باعث مى شد تا مردم كه بيش تر آن ها ديندار و به دين معتقد بودند، به طور سنّتى طرفدار مجتهد باشند و از وى دفاع كنند.
2. سال هاى متمادى، رابطه عالم شهر و مردم، رابطه مريد و مراد و به عبارت ديگر، رابطه عبد و مولا(!) بود. اين رابطه باعث مى شد تا مردم هنگام سختى، تصميم هاى مخالف مراد خود اتّخاذ نكنند.
3. كشاورزان و زارعان كه در آن هنگام اكثريّت مردم هر شهر را دارا بودند، �وظايف دينى را سخت محترم مى شمردند�; به همين لحاظ، از متولّيان دينى دفاع مى كردند.
در خصوص اين مطالب، چند نكته قابل ملاحظه است:
1. اين كه خاندان مجتهد توانسته اند نسل در نسل عهده دار امور دينى مردم باشند، خود دليلى بر همدلى و همراهى خاندان وى با مردم است; چه اين كه اگر مجتهد و خاندانش در رفع مشكلات مردم نمى كوشيدند، به يقين، مردم در دراز مدّت از آن ها زده مى شدند و تنهايشان مى گذاشتند; امّا مى بينيم كه حتّى در كوران نهضت مشروطه كه دست هاى پنهان و آشكار فراوانى از سوى افراطى هاى مشروطه طلب براى خراب كردن مجتهد و در نتيجه دور كردن او مردم از او، به كار مشغول شده بودند، باز هم مجتهد همچنان نزد مردم محترم بوده تا جايى كه هنگام بازگشت از تهران و در آستانه ورود به تبريز، فاصله بسيار زيادى را بر دوش مردم قرار داشته است.20
2. اين كه چون رابطه مردم با عالمان از سنخ رابطه مريد و مراد يا به اصطلاح آقايان رابطه عبد و مولا(!) بوده است، بنابراين، مردم نمى توانستند با آن ها مخالفت كنند، به لحاظ تاريخى قابل اثبات نيست; و بلكه معارض هاى جدّى دارد; چه اين كه، اتّفاقاً رابطه عبد و مولا ميان پادشاه (خان، ارباب و...) و رعيّت بسيار بيش تر از اين نوع رابطه ميان عالمان و مردم بوده است; ولى تاريخ، بارها شاهد بوده است كه مردم، اين اربابان ظالم را به راحتى كنار گذاشته اند و جريان نهضت مشروطه يكى از آن موارد است; به همين علّت، در روايت آمده است: �الملك يبقى مع الكفر و لايبقى مع الظلم�. از سوى ديگر، نمونه هاى كمى را نيز مى توان يادآور شد كه همين عالمان وقتى به مردم پشت كرده و با ظالمان همدست شده اند نيز مردم دست از آن ها كشيده اند; پس نمى توان طرفدارى مردم از مجتهد را فقط به اين علّت كه مجتهد مراد و مولاى مردم بوده و مردم را ياراى مخالفت با وى نبوده است، مورد سؤال قرارداد و كم رنگ كرد; ضمن اين كه اساساً نوع اطاعت مردم از عالم و مجتهد، با نوع اطاعت همان مردم از پادشاه و ارباب متفاوت است. مجتهد، هرگز مردم را به اطاعت از خود فرا نمى خواند; بلكه به اطاعت از حكم خدا دعوت مى كرد و به همين علّت در فتوا و فرمانى كه صادر مى كرد، خود را نيز مورد خطاب قرار مى داد و در كنار مردم و بلكه بيش تر از آن ها در امتثال آن مى كوشيد; ولى پادشاه مستبد، اوّلا فرمانى كه صادر مى كند، فرمان خود او است نه فرمان خدا، و ثانياً هرگز خود را در كنار رعيّتش مستحقّ امتثال نمى بيند.
2 ـ 4. مخالفت با استعمار
زمان مجتهد، بسيار اتّفاق مى افتاد كه اتباع كشورهاى خارجى، در پست هاى حساس و مهم كشور قرار گيرند. برخى از آن ها تا حدّ وزارت،21 مشاور شاه و... پيش مى رفتند. اين اتباع به ويژه با تحميل برخى امور مالى بر اقتصاد ايران، ضربات سختى را وارد كردند. يكى از اين ها �مسيو پريم� بود. او پيشكار ماليه، و نماينده نوز بلژيكى (رييس كل گمركات ايران) در تبريز بود كه همگى از سوى امين السلطان (صدراعظم وقت) حمايت مى شدند; از اين رو، مبارزه با نوز و پريم، مبارزه با امين السّلطان، و مبارزه با امين السّلطان، مبارزه با استعمار بود; زيرا او مسؤوليّت وام هاى كمرشكن ايران از روسيه را به عهده داشت و نيز قرارداد رژى هم با كمك او منعقد شده بود. هرچند مردم تبريز از بلژيكى ها و از جمله پريم تنفر داشتند، مبارزه آشكارا با پريم، به بهانه نياز داشت. نخستين بهانه براى اين امر را كسروى اين گونه بيان مى كند:
چون يك ارمنى در حالت مستى به ميرزا على اكبر مجاهد، مِى (شراب) تعارف كرد، طلبه ها بهانه درآوردند كه به علما توهين شده است و به منزل مجتهد تبريزى رفته و در آن جا بناى مخالفت با ميخانه، ميهمان خانه و مدرسه هاى جديد را نهادند; زيرا ملاّيان با هر چيز نوى مخالفت مى كردند و اين ها همه نو بودند و توسّط ارمنيان و قفقازيان و... به ايران آمده بود. در اين آشوب و بلوا، چون بازرگانان از گمرك و بلژيكيان رنجيده بودند، آن ها نيز بازار را تعطيل كردند و در كنار جماعت ملاّيان (علاوه بر شعارهاى آن ها) شعار رفتن و اخراج مسيو پريم را نيز سر دادند. پس از مدتى كه آشوب نشست، محمّدعلى ميرزا، كالسكه اى به دنبال پريم كه در باسمنج بود، مى فرستد و او را به شهر بازمى گرداند و به جاى وى، مجتهد را از شهر بيرون و به طرف تهران روانه مى كند.22
به نظر مى رسد كه نقل كسروى چندان قوّت ندارد; چه اين كه تنفّر مردم از بلژيكى ها و نيز درك عالمان و روحانيان تبريز از عمق خيانت و فاجعه اى كه اتباع خارجى در كشور پديد
مى آوردند، به حدّى قوى و عميق بود كه به بهانه گرفتن تعارف مِىْ به ميرزا على اكبر مجاهد نيازى نباشد. در هر حال، نتيجه اين مبارزه به رهبرى مجتهد تبريزى، اين شد كه امين السّلطان (حامى بلژيكى ها) در تاريخ 23 جمادى الاخر 1321 قمرى مجبور به استعفا شد و عين الدوله به جايش نشست و بعدها وقتى محمّدعلى ميرزا بر تخت سلطنت نشست، تبريزى ها طىّ تلگرافى از وى هفت درخواست كردند كه يكى از آن ها، �عزل فورى پريم� بود.23 اين درخواست در نهايت، با خبرى كه مخبرالسّلطنه آورد، محقّق شد: �شاه مى فرمايد: با همه محذوراتِ عزل مسيو نوز و پريم، آن ها را معزول كرديم�.24
مخالفت مجتهد با استعمار به اندازه اى بود كه حتّى پس از فتح تهران و پيروزى مشروطه خواهان افراطى و اعدام شيخ فضل اللّه نورى كه مجتهد با وى همگام و همفكر بود نيز حاضر نشد براى حفظ جان خود، به يكى از سفارت هاى خارجى پناهنده شود و صرفاً به دهات خود در اطراف تبريز رفت. اين در حالى بود كه قراين نشان مى داد مشروطه خواهان تازه پيروز شده، براى قلع قمع مخالفان خود، هيچ چيز را مدّ نظر قرار نمى دادند.25
در دوران موسوم به استبداد صغير نيز مجتهد، براى اين كه بهانه اى به دست روس ها نيفتد تا به اشغال تبريز مبادرت ورزند و مدّت ها سلطه استعمارى خود را بر مردم تحكيم كنند، جانب قشون اعزامى از تهران را گرفت;26 هرچند روس ها تبريز را اشغال كردند و اين همراهى مجتهد با قشون دولتى، باعث شد تا مجتهد به همكارى با استبداد (دربار) متّهم شود.
3 ـ 4. مخالفت با فرقه هاى ضالّه و بدعت هاى دينى
از دغدغه هاى اساسى مجتهد، جلوگيرى از نضج و شيوع افكار انحرافى و بدعت هاى دينى بود. به گواهى اسناد تاريخى در اين خصوص، مجتهد از هيچ كوششى دريغ نكرده، تا آخر عمر به اين رسالت تاريخى پايبند بوده است. برخى از نقل هاى تاريخى درباره برخورد و درگيرى مجتهد با صاحبان افكار انحرافى و بدعتى عبارتند از:
1. نويسنده كتاب گيلان در جنبش مشروطيّت، با لحنى تمسخرآميز، مخالفت مجتهد تبريزى، حاجى ملاّمحمّد خمامى، شيخ فضل اللّه نورى و ملاّ قربانعلى با مشروطيّت را به اعتقاد اين اشخاص در مورد نفوذ بابى ها در نهضت مشروطه مدلّل مى كند.27
2. صاحب ريحانة الادب درباره مجتهد مى نويسد: �در ردّ بعضى عقايد مخالف اعتقاد حقّه اثناعشريّه، اهتمام تمام به كار مى برد�.
3. از خشم و غيضى كه عبّاس افندى در نامه خود خطاب به بهائيان تبريز درباره مجتهد ابراز كرده است نيز مى توان به تأثير مجتهد در جلوگيرى از شيوع افكار و عقايد منحرف پى برد. افندى در اين نامه مجتهد را �مجتهد بى تمييز و ملحد� خوانده و تأكيد كرده است كه �با وجود فتواى تعرّض به ياران بهايى تبريز از سوى مجتهد، چگونه مى شود كه نويدهاى پيشين به پيروزى مسلك بهائيت به زودى جامه عمل بپوشد؟... مگر آن كه مجتهد ملحد را مداخله نماند و مخذول گردد�.28
4. مجتهد برخى از اقدام هاى انجمن را (مثل نهى از قربانى در روز عيد قربان) مصداق بدعت مى شمرد و به همين علّت، سخت با آن ها مبارزه مى كرد. نويسنده كتاب رجال آذربايجان در عصر مشروطيت مى نويسد:
حاج ميرزا حسن آقا مى توانست مانند بسيارى از اشخاص ديگر در گوشه اى بنشيند... و در اين صورت، جان و مال او محفوظ و وجهه اش دست نخورده باقى مى ماند; امّا او وظيفه خود مى دانست با بدعت ها مخالفت كند و مذهب اسلام را بدين ترتيب حراست نمايد... او براى هوا و هوس خود به اين كار اقدام نكرده بود.29
5. در يادداشت هاى علمدارى مى خوانيم كه حاج ميرزا حسن آقا، حملات سخت و توهين آميزى نسبت به شيخيه مى كرد.30
4 ـ 4. موضع مجتهد در برابر نهضت مشروطه
1 ـ 4 ـ 4. همكارى با مشروطه
أ . در جايگاه رهبرى مشروطه تبريز: بسيارى از نقش هايى كه مجتهد در متن جريان مشروطه ايفا كرده، بيانگر اعتبار و وجاهت بالاى او است و با توجّه به التزامى كه سران مشروطه خواه در برابر فرمان هاى مجتهد از خود نشان مى دادند، روشن مى شود كه وى پايگاه بالايى ميان مشروطه خواهان داشته است. نقل هاى تاريخى ذيل، به روشنى مى توانند اين ادّعا را ثابت كنند:
1. زمانى كه عالمان تهران براى اعتراض به عدم پذيرش مشروطه از سوى شاه به قم مهاجرت كردند (مهاجرت كبرا)، مجتهد تبريزى و ديگر عالمان تبريز، در دفاع از علماى تهران تلگراف مفصّلى به شاه زدند كه قسمتى از متن آن را به دليل عبارت هاى تند و انقلابى مى آوريم:
...از صدر اسلام الى يومنا هذا از هيچ ملّت كفرى نسبت به علماى اسلام اين توهين وارد نشده بود. اين بى احترامى نه تنها به شخص علماى اسلام شده، بلكه در واقع به شرع محمّدى(صلى الله عليه وآله) گرديده و ناموس شريعت هتك شده است. اكنون جميع هيأت علماى مذهب، ...جبران توهين را به وجه كامل از حضور اقدس همايونى خواستارند كه امر و مقرّر شود مقصد علماى مهاجرين را انجاح كرده و دلجويى از ايشان نموده و با احترام به وطن مألوف معاودت دهند.31
اين تلگراف به روشنى به والا بودن شأن و نقش مجتهد در نهضت مشروطه اشاره دارد; امّا كسروى مبناى اين تلگراف را كه همكارى با مشروطه خواهان است به گونه ديگرى تحليل كرده. او مى نويسد: چون عين الدوله در صدد بود تا محمّدعلى ميرزا را از ولايت عهدى بردارد، محمّدعلى ميرزا سخت مى كوشيد تا كارى كند كه عين الدّوله عزل شود; از همين روى، او عالمان تبريز را تحريك كرد تا طىّ تلگرافى به شاه و عالمان قم، از علماى مهاجر به قم اعلام حمايت كنند. اين كار سبب مى شد تا علماى شهرهاى ديگر نيز چنين كنند و در نتيجه، موقعيّت عين الدّوله به خطر افتد. وى مى نويسد: �اتفاقاً چنين شد; زيرا روزى كه تلگراف شاه مبنى بر همكارى با علماى مهاجر و اجابت درخواست علماى بلاد (خاصّه تبريز) به دست وليعهد رسيد، همان روز عين الدّوله هم عزل شد�.32
2. وقتى محمّدعلى ميرزا با اين استدلال كه �چون انتخاب نمايندگان تمام شده و انجمن تبريز ديگر كارى ندارد، بايد تعطيل شود�، بناى مخالفت با مشروطه را نهاد، خانه مجتهد مركز مهمّ اجتماع مخالفان محمّدعلى ميرزا و موافقان مشروطه بود. �عدّه زيادى به خانه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد رفته، در حضور نماينده و پيغامبر محمّدعلى ميرزا، بناى داد و فرياد و تهديد را گذاردند و چنان آشوبى برپا كردند كه محمّدعلى ميرزا مجبور شد رسميّت انجمن را بشناسد و مقابل تقاضاهاى انجمن تن در دهد�.33
3. در اواخر ذى حجّه 1324 قمرى، نمايندگان تبريز در مجلس شوراى ملّى، طىّ تلگراف هايى از تهران به تبريز، از عدم پيشرفت كارهاى مشروطه بعد از جلوس محمّدعلى شاه، اظهار دلتنگى و نگرانى مى كنند. در پاسخ و حمايت از آن ها، از طرف عالمان تبريز با امضاى مجتهد و ثقة الاسلام، تلگرافى به مجلس شوراى ملّى مخابره مى شود كه سبب عدم پيشرفت امور و كارهاى شوراى كبرا چيست. مجتهد و ثقة الاسلام هر كدام پيش تر نيز جداگانه در تلگرافى به شخص شاه، او را از اوضاع ناآرام تبريز به علّت محقّق نشدن مشروطه، آگاه مى كنند و از وى اجراى قانون مشروطه را مى خواهند.34
4. وقتى در صفر 1325 قمرى انجمن براى استقرار مشروطه در شهرهاى آذربايجان و افتتاح انجمن هاى ايالتى در آن ها، ميرزا جواد ناطق (سخنگوى زبردست انجمن) را به ماكو فرستاد، مجتهد به اقبال السلطنه ماكويى (حاكم مقتدر ماكو و سرحددار معروف) تلگرافى پندآميز زد كه مشروطه را بپذيرد و با مأموريّت ميرزا جواد مخالفت نكند.35
5. در نامه وكيلان آذربايجان به انجمن ايالتى تبريز در خصوص مراجعت مجتهد به تبريز آمده است: �آقاى مجتهد دامت بركاته از مؤسّسين اوّل اين اساس مقدّس هستند�.36
6. شيخ سليم (عضو افراطى انجمن تبريز كه از عوامل اصلى خروج مجتهد از تبريز بود) در مجلسى كه انجمن در روز بازگشت مجتهد به تبريز براى خيرمقدم گويى تشكيل داده بود، ضمن عذرخواهى از مجتهد بابت خطاهاى گذشته، خطاب به مجتهد گفت: از روز اوّل، رهبر و پيشاهنگ ملّت در اين مشروطه حضرات عالى بوده ايد.37 اين اعتراف شيخ سليم از آن رو اهميّت دارد كه در مقطع قابل ملاحظه اى از نهضت مشروطه، وى روياروى مجتهد ايستاده، و حتّى يك بار از مجتهد سيلى خورده است و همين شخص باعث تبعيد مجتهد مى شود.
ب. در جايگاه حامى: تاريخ گواهى مى دهد: حتّى زمانى كه مشروطه خواهان افراطى تبريز با پخش شايعه ها و ايجاد تحريف ها و توسّل به زور به طور عملى باعث شدند تا مجتهد از صحنه رهبرى مشروطه تبريز كنار زده شود و به تهران يا روستاى خود در اطراف تبريز تبعيد شود نيز برخى از گره هاى كور و مهمّ مشروطه خواهان به دست مجتهد حل مى شد و مجتهد تا آن جا كه به اصل تحقّق مشروطه مربوط مى شد، از هيچ كمك مادّى و معنوى در اين راه دريغ نمى كرد. همچنين در وضعى كه مجتهد رهبرى مشروطه تبريز را به عهده داشت، كمك هايى نه صرفاً متناسب با رهبرى نهضت، بلكه در جايگاه مشروطه خواهى داشت. نمونه هايى از اين كمك ها عبارتند از:
1. در نخستين روزهاى جنبش مشروطه، مردم تبريز ابتدا در كنسول خانه انگليس و سپس در مسجد صمصام خان گرد آمدند و تحصن برپا كردند تا وليعهد را به پذيرش مشروطه وادارند. در تحصّن مسجد، بيش تر عالمان تبريز از جمله مجتهد، شركت داشتند.38
2. �در 13 شوال 1324... در خانه حاج مهدى آقا با بودن مجتهد و ثقة الاسلام و ميرزا صادق آقا و حاج ميرزا محسن آقا و سيّدالمحقّقين و دسته اى از بازرگانان به مشورت پرداخته و چنين نهاده اند كه با بنيادگذاران بانك ملّى39 همراهى نمايند�.40
3. زمانى كه مردم مشروطه خواه تبريز از مجلس دارالشّورى و از نمايندگان خود تقاضاى اخراج بلژيكيان را مى كردند، �حاجى ميرزا حسن مجتهد و ثقة الاسلام و حاجى ميرزا محسن هر كدام تلگرافى به شاه فرستادند و برداشته شدن بلژيكيان را خواستار گرديدند�.41
4. در اواخر سال 1324 قمرى كه اوج كميابى و در نتيجه، گرانى گندم و نان بود، مجتهد، نمايندگان انجمن را به منزل خود فراخواند و گفت: مردم شايعه كرده اند كه من هرچند در اوايل با مشروطه بوده ام، اكنون از آن روى برگردانده ام; از اين رو براى اين كه حُسن نيّت خود را در همراهى با مشروطه ثابت كنم به دلخواه خود، شما را وكالت مى دهم تا همه گندم هاى مرا به شهر آورده، به قيمت ارزان بفروشيد. اجرت عمله ها و كرايه و... را نيز خودم مى پردازم. كسروى ضمن نقل اين قضيه مى نويسد: انگيزه مجتهد از اين كار، هميارى و همكارى با مشروطه خواهان نيست; بلكه از روى ترس، اين كار را كرده است; زيرا اگر بر مردم خيلى سخت مى گذشت، احتمال اين كه به انبارهاى ديه داران حمله كنند و آن ها را به فروش گندم هايشان وادارند، زياد بود; از اين رو مجتهد براى حفظ آبروى خود به اين كار اقدام كرد.42 يكى از محقّقان در نقد اين تصوّر، با تكيه بر آن چه صاحب ريحانة الادب درباره مجتهد آورده است كه �لاتأخذه فى اللّه لومة لائم�، مى نويسد: �انتقادات صريح و بى پرواى مجتهد از انجمن و گروه هاى فشار تبريز (مركز غيبى)، و پايدارى شگرفى كه در دفاع مخاطره آميزش از افكار شيخ شهيد نورى در تحصّن حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) نشان داد، شبهه ترس را از ساحت او مى زدايد. او اگر جبون و ترسو بود، چگونه توانسته بود در محكمه خويش، شاهين عدالت را به مدّت چهل سال، قوى و پرتوان در دست گيرد و همواره به زيان ظالمان كه نوعاً قوى و پُرزورند، به سود مظلومان كه غالباً ضعيفند، حكم كند؟�43
از سوى ديگر نيز اين ديدگاه مورد مناقشه است; زيرا وقتى اين خبر به تهران رسيد، سيّدين تصوّر كردند كه مجتهد تحت فشار انجمن به اين كار اقدام كرده است. براى دفع اين شبهه، مجتهد به تهران تلگراف كرد و اطّلاع داد كه او از روى ميل و رضاى خودش اين كار را انجام داده است.44
5. مجتهد از مشروطه خواهان متديّن حمايت مى كرد. بهترين قضيّه اى كه اين ادّعا را اثبات مى كند، حمايت مجتهد از حاجى حسين خان مارالانى است. وى مشروطه خواهى درستكار و متديّن به شمار مى رفت كه از سوى روس ها و صمدخان (حاكم وقت تبريز) تعقيب شده بود. مجتهد او را در مِلك خود �كُندرود� به مدّت هشت ماه پناه داد تا زمانى كه سپه سالار تنكابنى (فاتح مشروطه خواه تهران) به حكمرانى تبريز منصوب شد. حاجى حسين خان به گمان اين كه سپهدار از سرداران بزرگ آزادى خواه هست، از پناه مجتهد به در آمد و نزد سپهدار رفت. بدبختانه سپهدار او را به روس ها تحويل داد و آن ها هم وى را دار زدند.45
ج . در جايگاه يك دوستدار مشروطه: مجتهد پس از تاجگذارى احمدشاه، طىّ تلگرافى به مستوفى الممالك، از اين كه مردم ايران به واسطه قانون و نظام مشروطه، از فشار گذشته رها شده اند، ابراز خوشحالى مى كند.46 اين مى رساند كه در هر حال، در انديشه سياسى مجتهد، نظام مشروطه بر نظام هاى غيرمشروطه و از جمله نظام پادشاهى استبدادى ايران ترجيح دارد و اگر بدعت ها و افراط كارى هاى عدّه اى از مشروطه خواهان نبود، هرگز مجتهد با آن ها مخالفت نمى كرد.
از سوى ديگر، در صورتى كه انتساب اين تلگراف به مجتهد درست باشد، به تفاوت سطح نگاه شيخ فضل اللّه با مجتهد نيز اشاره مى كند. بر اساس اين تلگراف، مجتهد حتّى پس از اعدام شيخ فضل اللّه و روشن شدن بيش تر ماهيّت مشروطه و مشروطه خواهان، از مشروطه دفاع مى كند; در حالى كه شيخ فضل اللّه بسيار زودتر از اين تاريخ دريافت كه ماهيّت مشروطه غربى با شيوه حكومتى اسلام از اساس منافات دارد و قابل جمع نيست.
2 ـ 4 ـ 4. مخالفت مجتهد با مشروطه
أ. چرايى اختلاف
نويسندگان عصر مشروطه و نيز نويسندگان پس از مشروطه، تحليل هاى متفاوت و متضادّى از چرايى اختلاف مجتهد با مشروطه اى كه خود از مؤسّسان آن بوده است، ارائه داده اند; امّا به نقل از ثقة الاسلام، خودِ مجتهد، علّت مخالفتش با مشروطه را در جلسه اى در تاريخ 26 محرم 1325 قمرى47 در انجمن تبريز خطاب به مشروطه خواهان چنين باز مى گويد:
براى ماها و نوع علما عرصه و آبرويى نمانده. در سر منابر آن چه بدگويى است مى كنند و مردم را از اسلام خارج مى نمايند. مى گويند هزار و سيصد سال است بر سر شما توبره زده اند. روضه خوانى تا كى؟ نماز جماعت براى الفت و اتّحاد بود، حالا كه اتّحاد شده جماعت لزوم ندارد. ماها طالب مشروطه هستيم و هر كس طالب نباشد ملعون است; امّا آن چه پيش گرفته ايد، مشروطه نيست. همه اش ظلم و خلاف شرع بيّن و ترك �ما انزل اللّه� است و نظير قول خوارج است كه مى گفتند �لا حكم الا للّه� و حضرت امير فرمودند: �كلمة حق يراد بها الباطل�. ما كه در اوّل قول داديم و قدم گذاشتيم، مقصود اين نبود كه حالا پيش گرفته اند. حالا كه اين وضعرا پيش گرفته اند، ما نمى توانيم به اين مجلس حاضر بشويم. رفتن به اين مجلس حرام است و صريح مى گويم كه با اين وضع و ترتيب، ابداً مشروعيّت ندارد. ظاهر كلام شما صحيح، ولى اقدامات شما همه بر عكس است.48
در زمان مجتهد، گويى وضع چنان بوده است كه همه چيز به او نسبت داده مى شود، جز آن چه كه در حقيقت او بدان معترف است. فقط در نوشته هاى ثقة الاسلام (عالم مشروطه خواه معتدل) تاحدودى مى توان به داورى روشن ترى درباره مجتهد دست يافت.
كسروى علّت دشمنى و مخالفت مجتهد با مشروطه را چنين تحليل مى كند: �در ابتدا كه ملاّيان به مشروطه درآمده بودند، بسيارى از آنان از مشروطه هيچ نمى دانستند و تصوّر مى كردند كه اگر رشته كارها از دست دربار خارج شود، يكسره در دست آن ها قرار مى گيرد; از اين رو در ابتدا از آن دفاع كردند; ولى كم كم ديدند كه نهضت مشروطه منجر به پيدايش يك طبقه جديدى به نام مجاهدان شده است كه خودسر و مستقل عمل مى كند; از اين رو بناى مخالفت با آن را گذاشتند. از سوى ديگر، بسيارى از ملاّيان و از جمله مجتهد، در زمره انبارداران، ده داران و مالكان بودند; از اين رو گذشته از آن كه جنبش مردم زيردست و برابر ايستادن آنان را برنمى تابيدند، از كارهاى بازپسين مجلس مثل برانداختن تيول و تسعير، آنان را سخت برمى آشفت�.49 از جمله پيشين فقط همان عبارت �خودسر و مستقل عمل مى كنند� درست است; يعنى مبناى مخالفت برخى عالمان با مشروطه نه اين بوده كه در سايه مشروطه، قدرتى به دست آن ها نمى رسد; بلكه اين بوده است كه بر خلاف آن چه انتظار مى رفت، وقتى عناصر مستقل به قدرت رسيدند، نه از استبداد پيشين كاستند و نه از وابستگى به اجانب دورى گزيدند; از اين رو، درباره مخالفت مجتهد با مشروطه چيان تندرو بايد گفت: �او تا آن جا كه پاى تحديد و مهار خودكامگى و محدود ساختن قدرت مطلقه شاه در ميان بود، از مشروطه هوادارى مى كرد; ولى زمانى كه ديد جمعى از عناصر قدرت پرست و افراطى و بعضاً وابسته به خارج در پوشش مشروطه و آزادى، احكام و شعائر اسلامى را هدف حمله خويش گرفته و با ايجاد فتنه و آشوب، آب به آسياب دشمنان تيزچنگ و مترصّد خارجى مى ريزند، در برابر آنان ايستاد و رنج هجرت به تهران و غارت اموال را به جان خريد�.50
مجتهد هنگام حركت از تبريز، طىّ تلگرافى به مجلس و برخى عالمان تهران، علّت مخالفت خود با مشروطه خواهان تبريز را كه مركز آن ها در انجمن تبريز بود، چنين مى نويسد: �انجمن تبريز مؤدّى شد به رواج و ظهور مذاهب فاسده و ضعف اسلام و هتك حرمت مؤمنين و علما و سلب امن در مال و جان و هرج و مرج كلّى در شهر و اطراف; به طورى كه داعى، اقامت خود را خلاف تكليف شرعى ديده، اين چند روزه را عازم قم. اگر ساير بلاد هم اين شكل است، فعلى الاسلام سلام�.51 مجتهد پيش تر نيز در اواخر محرم 1325 قمرى طىّ نطقى در مجلسى كه ثقة الاسلام نيز حضور داشت، گفته بود كه �رفتن به انجمن، مثل رفتن به ميخانه است�. اين مطلب را ثقة الاسلام در كتاب مجمل الحوادث خود مى آورد.52 حقيقت اين است همان گونه كه نويسنده كتاب رهبران مشروطه نقل مى كند، از نظر مجتهد و همفكرانش برخى از بابى ها در انجمن تبريز نفوذ كرده بودند و نه به دنبال مشروطه، بلكه به دنبال رسيدن به آرزوهاى شخصى خودشان بودند. ابراهيم صفايى مى نويسد: مخالفان مشروطه در منزل حاج ميرزا حسن آقا مجتهد و در انجمن اسلاميّه53 و خانه امام جمعه تشكيل جلسه داده و درباره نيّات سوء بعضى از مشروطه خواهان و مداخلات بابيان و ازليان سخن راندند.54
هرچند مجتهد در مقايسه با ديگران در برابر مشروطه خواهان تندرو شديدتر ايستاد; انحراف آن ها چيزى نبود كه به سادگى بتوان بر آن پرده انداخت; حتّى بسيارى از كسانى كه در مشروطه خواهى آن ها شكّى نيست مثل ثقة الاسلام و سيّدين تهران، و نيز بسيارى از كسانى كه از مشروطه خواهان دفاع مى كردند مثل كسروى و تقى زاده، در جاى جاى نوشته هايشان به اين مطلب اشاره كرده اند كه براى نمونه، به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:
1. ثقة الاسلام تبريزى: داورى ثقة الاسلام نيز درباره مشروطه طلبان تبريزى شبيه به داورى مجتهد بود. برخى از نوشته ها و گفته هايى كه ثابت مى كند ثقة الاسلام، با مشروطه خواهان درافتاده و مخالفت مى كرده است، به شرح ذيل است:
ـ در نامه اى به تاريخ 25 جمادى الثانى 1325 خطاب به فرشى (وكيل مشروطه خواه تبريز در مجلس شورا) آورده است: �از وضع حاليّه ما خبر نداريد و نمى دانيد كه چه مى كنيم. �خون بر آستانه مى بين و مپرس�. بنده بالمرّه مأيوس شده ام. اين فرمايش حضرت سيّدالشهدا(عليه السلام) را دو دفعه گفتم: �استعدوا للذل و الاسر و النهب�.55 ميانه ما و مشروطه، درياهاى آتشين و كوه هاى آتشفشان حايل است. افسوس كه اينك بانگ دهل و كرناى دول مجاور به گوش مى رسد و ما آن را آواز لاى لاى مى پنداريم. ملك و مملكتى مى رود و ما دست به هم داده بر لولهنگ دشمن خدمت مى كنيم و ايشان را با اعمال خودمان دعوت مى نماييم و ميهمان مى طلبيم�.
ـ وى در نامه اى به تاريخ شعبان 1325 قمرى خطاب به مستشارالدوله مى نويسد: �از اين حالت حاليه مشروطه خواهان به قسمى دلتنگم كه چه عرض كنم. بينى و بين اللّه جز لگام از دهن عوام برداشتن نتيجه اى نبخشيده. الواط متهتّك كه حالشان معلوم است و سابقاً از ترس حكومت، تعدّى و تعرّض بر احدى نمى كردند، حال ميدان گرفته اند�56.
ـ در نامه ديگرى كه ثقة الاسلام در تاريخ 16 رمضان 1325 به مستشارالدوله (وكيل مشروطه خواه تبريز در مجلس شوراى صدر مشروطه) مى نويسد، دقيقاً به اين مطلب اشاره مى كند كه بسيارى از كسانى كه دارند سنگ مشروطه را به سينه خود مى زنند، �معلوم و يقين گرديده مقصودشان از هاى و هوى و مشروطه طلبى، محض رياست و مداخل و افساد و خيانت بر ملّت بوده است، ابداً راضى به اجراى قانون و انتخاب وكلا و تأسيس انجمن و امنيت شهر نيستند�.57
ـ ايشان در نامه اى كه در 22 جمادى الاول 1326 به برادرانش نوشته، آورده است: �اين مشروطه طلبان بلايى به سر مشروطه آوردند كه جان عالم را سير كردند. در عرض اين مدّت هرچه گفته شد كه ترك انقلاب نمايند و حرف هاى خارج از اندازه نزنند، به گوش احدى فرو نرفت�. وى در ادامه همين نامه از بمب اندازى58 به خانه مجتهد خبر مى دهد.59
ـ در نامه اى ديگر به همان تاريخ، خطاب به مستشارالدوله مى نويسد: �بنده خيانت هاى مشروطه طلبان را كتابچه كرده و نوشته ام. اگر وقتى حوصله بشود، كه چاپ بشود خالى از لطف نيست; امّا فايده اش چيست؟ به طور موثّق شنيدم كه حضرت مجتهد مى فرموده سه هزار و پانصد تومان از من گرفتند تا ول كردند. واى به حال ديگران�.
ـ او در جايى ديگر مى نويسد: �حقيقت امر همين است كه مى نويسم كه آن مشروطه طلبان را با من بَون فاصلهبعيد بود. آن ها تندرو بودند و من مانع بودم. آن ها شورش طلب بودند و من صلح طلب. آن ها حركت ناانديشانه مى كردند و من بر ضدّ آن ها بودم. سر منبر چه بدها كه به حضرات نگفتم و چه تاخت ها كه به ايشان نكردم; ولى ابداً مفيد فايده نشد�.60
2. آيت اللّه طباطبايى: در ايّام جمادى الاول 1326 آيت اللّه طباطبايى نيز در مجلس، ضدّ انجمن تبريز چنين سخن گفت:61 �انجمن تبريز از حدود اختيارات خودش تجاوز كرده، به كارهاى ناروا پرداخته، و بايد دانست كه در ايران، جز يك مجلس شوراى ملّى مقام ديگرى نيست كه صلاحيّت اين گونه مداخلات را داشته باشد و اگر كار به اين منوال پيش برود، مملكت دچار هرج و مرج خواهد شد�.62
3. آيت اللّه بهبهانى: ايشان در مجلس شوراى ملّى، ضدّ مشروطه خواهان تبريز گفت: �بلى، آن ها قدرى تند حركت مى كنند، بايد در اين مطلب مذاكره شود�.63
4. آيت اللّه حاج شيخ عبداللّه مازندرانى: كه از عالمان آزادى خواه نجف بوده است، در تلگرافى كه در 1327 قمرى (1287 ش) به مجلس شوراى ملّى ارسال مى كند، اظهار مى دارد: �امروز، استبداد فردى به استبداد مركّبه تبديل شده است�.64
5. كسروى: به آشوب و بلواهايى كه به نام مشروطه در تبريز برپا مى شده، اشاره دارد و مى نويسد: �چون شور و خروش درازا كشيده بود، كم كم رشته از دست خردمندان بيرون رفته، به دست آشوبگران مى افتد و كم كم برخى نابسامانى ها پديدار مى گردد�.65
6. تقى زاده: نيز �تندى بعضى جرايد ملّى� و �آنارشيست بودن� مجاهدان قفقازى و تبريزى را دو عامل آشفتگى و نابودى مشروطه دانسته است.66
7. وكيلان تبريز در مجلس شورا: كه خود مشروطه خواه بودند نيز طىّ تلگرافى به تبريز، اعتراض خود را به مشروطه خواهان افراطى اين گونه بيان كردند: �هرج و مرج و اغتشاش تبريز در اين روزها به حدّى متواتر و شايع شده است و در افواه افتاده و به درجه اى كشيده كه ما را شب و روز ناراحت و نگران و پريشان خاطر ساخته است�.67
8. برخى مشروطه خواهان نجف: نيز كه از مقلدان و طرفداران آيت اللّه آخوند خراسانى (مرجع مشروطه خواه نجف) بودند، از ايشان جدا شده و به آيت اللّه سيّد محمّدكاظم يزدى (مرجع مشروعه خواه نجف) پيوستند.68
برخى از افراط كارى هاى مشروطه خواهان آذربايجان كه سبب شد مجتهد،خود را از همسويى با آن ها كنار بكشد و سپس عملا در برابر آن ها قرار گيرد، عبارتند از:
1. در ماه رمضان به نام انجمن اعلاميه زدند كه �تا كى در مذاهب قديمه خواهيد بود و حرف هاى كهنه خواهيد شنيد و تا كى به مجلس و مسجد علما خواهيد رفت�؟
2. به نام انجمن از مردم خواستند تا روز عيد قربانى نكنند و پول آن را به فقيران بدهند.
3. به نام انجمن از مردم خواستند تا به جاى اين كه مدح اهل بيت بخوانند، در وصف انجمن، شعر سرايند.69
4. شب نامه هايى پخش كردند كه در آن ها به شدّت به عالمان حمله مى شد تا جايى كه در يكى از آن ها نوشتند: بايد چهار هزار عالم را سر بُريد تا مردم آسوده شوند.70
5. انتباه نامه اى در باكو منتشر، و در آن، مسأله آزادى اديان71 را مطرح كردند.72
6. طبق نامه اى كه مستشارالدوله در تاريخ 17 جمادى الاول 1325 قمرى به ثقة الاسلام مى نويسد، انجمن، نداى تجزيه آذربايجان را سر داده، مطابق با اهداف روس ها، روزنامه انجمن، نام انجمن را به مجلس مقدّس تغيير مى دهد;73 البته با توجه به اين كه مستشارالدوله در تهران و ثقة الاسلام در تبريز بوده است، مى توان پى برد كه مفاد اين نامه را برخى از مردم تبريز به مستشارالدوله گزارش داده اند و اين خود، قرينه اى است بر اين كه مردم عادى نيز از افراط كارى هاى انجمن راضى نبودند.
ب. تبعيد مجتهد
در خصوص علّت تبعيد مجتهد به تهران دو قول تاريخى بيان شده است:
1. اختلاف ميان مجتهد و برخى نمايندگان انجمن: ثقة الاسلام در مجمل الحوادث مى نويسد: � در اواخر ماه صفر در انجمن اجماع شده، شيخ سليم مردم را به هيجان آورده و سر مجتهد شوراند و به عوام القائات كرد، بيرون رفتن از شهر او را به زبان آوردند. اين نشان مى دهد كه نطفه فكر تبعيد مجتهد در بيانات القايى و مهيّج شيخ سليم بسته شد. شب، جمعى به خانه من آمدند تا هشت ساعت از شب در تسكين فتنه سعى ها شد. صبح آقا شيخ سليم آمد و به او هم نصيحت كردم كه فتنه را بخواباند. بارى، آن روز فتنه خوابيد و مردم از هيجان افتادند. خانه مجتهد هم اجتماع بود. جمعى مسلّح حاضر شده بودند كه حمايت از مجتهد نمايند. ...شب 6 ربيع الاول 1325 از تلفن اطّلاع دادند ملك التّجار و حاج نظام الدوله و حاج جليل مرندى و آقا موسى مرتضوى مرا خواستند. تلفن ها به هم بسته صحبت كردند كه شيخ سليم مفسد است بايد از شهر بيرون برود. مجتهد را پاى تلفن احضار كردند و قرار شد فردا در خانه مجتهد جمع شده، قرار بگذارند. صبح در خانه ملك التّجار، اصناف و اعضاى انجمن و غيره جمع شده، مشورت كردند. بعد به خانه مجتهد رفته، در ضدّ شيخ سليم و ميرزا على واعظ مذاكرات كرده، بالاخره حكم اخراج او را كردند، با مهر انجمن، كاغذ نويساندند. عصر، مردم در انجمن جمع شده، ايستادگى كردند كه آن كاغذ را بايد پس بدهند. جمعى به خانه مجتهد رفتند كه كاغذ را پس بگيرند، نداد. التماس كردند. بالاخره قهر نموده، برخاسته بودند. مجتهد هم برگردانده آن ها را، كاغذ را رد نمود و مردم شوريدند كه بايد مجتهد برود. شب هفتم ربيع الاول مصمّم شد برود; ولى نرفت. بعد از دو سه روز، صبح هنگام مردم شوريدند كه بايد امروز برود. همان روز از شهر بيرون رفت�.74
ثقة الاسلام در مجمل الحوادث در خصوص سابقه اختلافات مجتهد و شيخ سليم آورده است: �در انجمن، مجتهد به شيخ سليم پرخاش كرده و سيلى به او زده بود و دستور نفى بلد او را صادر نموده بود. من ايستادگى كردم. بعد حالى ام كردند كه او و ميرزا جواد متّهم به أخذ رشوه از امام جمعه هستند كه او را تقويت نمايند. من ساكت شدم. بعد شيخ سليم و ميرزا جواد متّحد شده، خواستند بلوايى راه بيندازند. نصف شب، ميرزا جواد به خانه من آمد. نصيحتش كردم. ممانعت نمودم. بعد كه بازار بسته شده بود، باز شد�.75
كسروى نيز در تاريخ مشروطه ايران، علّت تبعيد مجتهد را چنين ذكر مى كند: �دشمنى حاجى ميرزا حسن مجتهد و برخى از نمايندگان انجمن ايالتى با مشروطه بود كه به بيرون كردن مجتهد از شهر انجاميد. اين آشوب با آن كه به پيروزى آزادى خواهان پايان يافت، دنباله هاى زيان آور زيادى داشت�.76
در تاريخ حسين فرزاد بنا بر نقل كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام، تبعيد مجتهد چنين نقل شده است: �حاج ميرزا حسن آقا مجتهد، مجلسى ترتيب داده و عدّه اى را دعوت كرده و سندى تهيه نموده و از حاضرين امضا گرفت كه شيخ سليم، ميرزا على ويجويه، ميرزا حسن واعظ، ميرزا جواد ناطق و... كه از مشروطه طلبان بودند، از تبريز تبعيد شوند; ولى مردم شوريده و مجاهدين مسلح شدند و پيغام دادند كه مجتهد بايد از شهر خارج شود. مجتهد ترسيد آن نوشته را پاره كرد. به اتّفاق پسرش حاج ميرزا مسعود از شهر خارج شدند�.77 در نامه 9 ربيع الاول 1325 فرشى به ثقة الاسلام نيز آمده است: �حضرت مجتهد در خانه خود مجلسى ترتيب داده و فرموده اند: شيخ سليم78 و آقا ميرزا على ويجويه79 هر دو كافرند بايد از شهر تشريف ببرند. و بعد مى نويسد ما مى ترسيم كه خوش نامى هاى سابق را اين گونه حركات جاهلانه مبدّل به بدنامى نمايد�.80
2. ايجاد فتنه به دليل اغراض شخصى: برخى مشروطه خواهان، علّت مخالفت مجتهد با مشروطه را اغراض شخصى وى عنوان كرده اند; براى مثال، كسروى در اين خصوص مى نويسد:
ملاّيان كه به مشروطه در آمده بودند، بسيارى از ايشان (نه همه شان) معناى مشروطه را نمى دانستند و چنين مى پنداشتند كه چون رشته كارها از دست دربار گرفته شود، يكسره به دست اينان سپرده خواهد شد; ولى كم كم آخشيج = ضد آن را ديدند. در تبريز، پيدايش مجاهدان و اين كه خود يك نيروى جداگانه اى شده و به سر خود، به كارهايى برمى خاستند، به اينان گران مى افتاد. از آن سوى، توانگران و ديه داران، گذشته از آن كه جنبش مردم زيردست و برابر ايستادن آنان را برنمى تافتند، كارهاى بازپسين مجلس (از برانداختن تيول و تسعير و مانند اينها) آنان را سخت مى رنجانيد. اين بود كه هر دو دسته دلسرد گرديده و ناگزير مى شدند كه از همراهى با توده كناره گيرند. مجتهد كه هم در ميان ملاّيان جا داشت و هم از شمار ديه داران مى بود، بيش از ديگران دلسرد گرديده و پيش از آنان، به جدا شدن برخاسته بود.81
انجمن تبريز نيز وقتى كه مجتهد را از شهر بيرون كرد، تلگراف ذيل را به نمايندگان دارالشورى در تهران فرستادند:
...خودتان اطّلاع كامله داريد كه بعضى ها به ملاحظه اغراض شخصانى، اسباب چينى مى نمودند كه مقصود از دست رفته، قوانين عدليه مشروطيّت متروك شود و همواره، مانع از پيشرفت مقصود بودند. از آن جمله، جناب حاجى ميرزا حسن آقاى مجتهد است كه در اين مدّت، آن چه توانست، در تخريب اين مقصود مقدّس نمود تا اين كه عموم علما و ملّت جمع شده، از جهت اسكات فتنه و صلاح عموم ملّت، ايشان از شهر تشريف بردند... عموم ملّت تبريز، علماى انجمن ملّى.
اين نوع داورى درباره علّت مخالفت مجتهد با مشروطه، فاقد روح علمى و بهره بردارى از واقع امر است;
زيرا اوّلا اگر مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان �به ملاحظه اغراض شخصانى� مى بود، عالمان و متديّنان مشروطه خواه با اخراج و تبعيد وى مخالفت نمى كردند. در تهران، با خروج مجتهد مخالفت شد. �بهويژه دو سيّد كه بيازردند و هنگام پسين، تلگرافى از آنان به تبريز رسيد كه از هر راه كه ممكن است مجتهد را خشنود گردانيده به شهر بازگردانند�.82 ظاهراً اين تلگراف در همان روزهاى نخست پس از تبعيد مجتهد صورت گرفته است. چند روز بعد نيز پيش از اين كه مجتهد به زنجان برسد، عالمان تهران (سيّدين و شيخ فضل اللّه) در تلگرافى ديگر به همراه نمايندگان آذربايجان و زنجان خطاب به عالمان و اعضاى انجمن ملّى تبريز نوشتند:
مقصود از مزاحمت جنابان مستطابان آقايان حجج الاسلام و علماى اعلام و اعضاى انجمن محترم، القاى ضرورت معاودت دادن جناب آقاى مجتهد دامت بركاته است و البته عُقلاى آذربايجان ملتفت اين نكته هستند كه اگر اين مطلب اهمّيّت فوق العاده نداشت، جمعى به اين جا حاضر نشده و شما را هم زحمت نمى داديم.83
در پى انتشار اين خبر (تبعيد مجتهد به تهران)، آخوند خراسانى و شيخ عبداللّه مازندرانى از مراجع تقليد مشروطه خواه نجف نيز تلگراف ذيل را به عالمان واعضاى انجمن تبريز فرستادند:
با آن مراتب اهتمام جناب حجّت الاسلام آقاى مجتهد دامت بركاته در استحكام امر مجلس، اخبار موحشه از جسارت اجامر و اوباش به ايشان و حركتشان رسيده كه افزون از حد، موجب حيرت است. مگر در ديندارى سكنه آن بلده كه سرآمد بلاد اسلام است، فتورى به هم رسيده كه بدين گونه به هتك دين مبين اقدام و يا اشرار و منحرفين از شرع كه به اسم فدايى و هوادارى مجلس محترم خود را داخل و براى تمكّن از اجراى مقاصد فاسده خودشان مثل جناب ايشان را همين قدر كه در جلوگيرى از آن ها برآمده اند، به مضادّت مجلس محترم متّهم و عقايد مسلمين را فاسد و به چنين جسارت به شرع انور وادار نموده اند. ان شاء اللّه علماى اعلام و اجزاى انجمن گرامى، عموم مسلمين را به اغراض فاسده اين جماعت خبيثه ملتفت و از اين جسارت بزرگ و هتك عظيم كه به دين مبين نموده اند، توبه و انابه داده، به استدعاى عفو از خود آقاى مجتهد و ارجاع ايشان با كمال عزّت و احترام تدارك خواهند فرمود.84
از اين تلگراف ها به خوبى برمى آيد كه علّت اصلى مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان، افراط كارى عدّه اى از اجامر و اوباشى بود كه به نام مشروطه، �به دنبال اجراى مقاصد فاسده خودشان� بودند و اين گونه باعث انحراف مشروطه از مسير حقيقى خودش شدند.
ثانياً با توجّه به اين كه مجتهد، در تبريز طرفداران فراوانى داشت و حتّى خود كسروى نيز بدان معترف است و مى نويسد: �اگر مجتهد به جنگ ايستادى و نرفتى، باشد كه گروه بزرگى به سوى او گراييدندى�،85 و نيز اميرخيزى مى نويسد: �مجتهد در تبريز هواخواه زياد داشت�،86 به طور مسلم اين طرفداران به تبعيد و اخراج مجتهد حاضر نبودند; پس اين عبارت كه در تلگراف انجمن آمده است و مخالفت با مجتهد را �به عموم ملّت تبريز� نسبت مى دهد، به روشنى از نوعى بزرگ نمايى و تحريف واقعيّت نشان دارد كه البته در بسيارى ديگر از تلگراف هاى انجمن نيز مى توان قرائنى بر تحريف يافت.
ثالثاً همراهى ثقة الاسلام با مجتهد، خود دليلى است بر آن كه مخالفت مجتهد با مشروطه، مخالفتى اصولى بوده، نه بر اساس اغراض شخصانى. �هنگامى كه انجمن ايالتى، حاج ميرزا حسن آقا مجتهد را مجبور به ترك تبريز نمود، ثقة الاسلام نيز مانند ساير علماى متشرّعه، به عنوان اعتراض نسبت به عمل انجمن، شهر را ترك گفت.87 اگرچه ثقة الاسلام در خارج تبريز چندان درنگ نكرد، بلكه پس از چندى به تبريز مراجعت نمود، امّا به علّت افراط كارى بعضى از آزادى خواهان خود را كنار كشيد�.88 خود ثقة الاسلام در مجمل الحوادث ماجراى همراهى خود با مجتهد را چنين مى نويسد: �من هم مصمّم شدم بروم، جمعى به منزل ما آمده، مانع شدند. من گفتم تا حاج ميرزا محسن آقا و مجتهد برنگردند، من نمى مانم�.89بعدها در تاريخ 16 ربيع الاول 1325 مستشارالدوله طىّ نامه نسبتاً مبسوطى از اين اقدام ثقة الاسلام گله مند مى شود و مى نويسد: �...اگرچه حركت مجتهد، طرف اهمّيّت واقع نشد!... جمعى از روى حيرت از بنده مى پرسيدند كه ثقة الاسلام چرا شريك علماى تبريز شده است؟�90
ج. همكارى با شيخ فضل اللّه
مجتهد پس از اين كه به تهران آمد، با شيخ فضل اللّه تماس گرفت و بسيار به همديگر نزديك شدند. اين امر باعث شده تا عدّه اى گمان كنند مجتهد فقط پس از اين كه به تهران تبعيد شد، آن هم از سر اضطرار و ناچارى با شيخ فضل اللّه همكارى كرد. نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، به نقل از تاريخ مشروطه كسروى مى نويسد: �مجتهد از ربيع الاول 1325 از تبريز خارج شده و تا يك سال يا 13 ماه در تهران مانده و در آخر ربيع الثانى 1326 به اشاره محمّدعلى شاه به تبريز برگشته (10 خرداد 1287) در تهران به اتّفاق حاج خمامى رشتى كه او نيز از شهر خود دور افتاده بود، به مخالفت پرداختند و ناچار با درباريان و شيخ فضل اللّه نورى همكارى مى كردند و در تحصّن حضرت عبدالعظيم(عليه السلام)بودند تا اين كه چون پيشرفتى در كارشان نبود، در 7 شعبان 1325 به تهران بازگشتند و مجتهد در شيميران منزل گزيد�.91 از عبارت نويسنده، سه نتيجه به دست مى آيد كه هر سه آن ها غيرواقعى و نادرست است:
اوّل اين كه مجتهد به دستور و با اشاره محمّدعلى شاه به تبريز بازگشته است. اين قول به دليل استنادهاى تاريخى كه ثابت مى كنند مجتهد به علّت درخواست هاى مكرّر مردم و نمايندگان آن ها و نيز به علّت خواست سيّدين طباطبايى و بهبهانى به تبريز بازمى گردد و در ادامه همين نوشته ارائه خواهد شد، نمى تواند مورد قبول واقع شود.
دوم اين كه مجتهد از سر ناچارى و ضرورت با شيخ فضل اللّه و حاج خمامى رشتى همراه شده است. اين قول نيز با توجّه به سيره مجتهد در تبريز، پيش از تبعيد به تهران، نمى تواند مورد قبول باشد; چه اين كه، آن چه شيخ فضل اللّه را از ديگران متمايز مى كرد، مخالفت وى با انحراف از مشروطه واقعى و افتادن در چنگال استعمار بود و اين مخالفت از سوى مجتهد با مشروطه خواهان افراطى تبريز پيش از تبعيدش اتّفاق افتاده بود و اين گونه نبود كه مجتهد تا وقتى در تبريز بوده است، فكرى داشته، و وقتى به تهران آمده در اثر ارتباط با شيخ فضل اللّه فكر ديگرى يافته باشد.
تعبير مضطر بودن مجتهد در همكارى با شيخ فضل اللّه، با واقعيّت تاريخى نمى سازد; زيرا وقتى مجتهد با شيخ فضل اللّه در حرم حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) متحصّن بود، سيّدين و برخى ديگر از عالمان مشروطه خواه به رى مى آيند و از شيخ مى خواهند تا به تهران برگردد. پس از اين كه از بازگرداندن شيخ نااميد مى شوند، از ياران و همراهان وى، از جمله مجتهد تبريزى مى خواهند كه به تهران بازگردند; امّا مجتهد تبريزى در پاسخ آيت اللّه طباطبايى مى گويد �آيا حرف خلاف قاعده كه مخالف با شرع مقدّس و قرآن شريف باشد، از ايشان شنيده ايد؟... اگر عنوان و عباراتش از آيات قرآنى است، چرا تصويب نمى كنيد؟�92 اين سخنان مى رساند كه همكارى مجتهد با شيخ فضل اللّه نه از سر اضطرار و ناچارى، بلكه بدين علّت است كه وى را با شرع قويم و قرآن كريم همسو مى ديده است.
سوم اين كه مجتهد و ديگر متحصّنان، �چون پيشرفتى در كارشان نبود، به تهران بازگشتند�. اين تعبير نيز با واقعيّت تاريخى نمى سازد; زيرا مجتهد، هم در دوران پيش از ملحق شدن به شيخ در كارش پيشرفت داشت و هم در زمان تحصّن. در سفر ناموفّقى كه سيّدين و برخى ديگر از عالمان تهران به رى آمدند تا شيخ را با خود به تهران ببرند، به ويژه خطاب به سيّد احمد طباطبايى (برادر آيت اللّه سيّد محمّد طباطبايى) و مجتهد تبريزى گفتند: �شما در شهر هم كه بوديد، كسى با شما كارى نداشت. محترم بوديد. درب خانه شما باز بود. رياست هم داشتيد�.93 اين عبارت ها مى رساند كه مجتهد، پيش از آمدن به رى نيز مورد مراجعه و احترام مردم بوده است. در زمان تحصن نيز بهترين سند بر توفيق متحصّنان، نامه اى است كه در ضمن آن، مجلسيان، همه خواسته هاى آنان را پذيرفتند. قضيه از اين قرار است كه متحصّنان در زاويه مقدّس حضرت عبدالعظيم حسنى(عليه السلام) طىّ نامه اى، از نمايندگان مجلس، معناى اصل مشروطه، حدود مداخله مجلس، مقصود از حريّت و آزادى و... را مى پرسند. نمايندگان مجلس به گونه اى پاسخ مى دهند كه كاملا با فكر متحصّنان همسو است; (دست كم در نوشته كوتاه آمدند; هرچند عملا مطابق با معانى مورد قبول خودشان گام برمى داشتند). برخى از متحصّنان در حاشيه اين جوابيه، ضمن تكرار خواسته ها و انتظارات اصولى خود از مجلس شوراى ملّى، آن را تأييد كردند و تحصّن سه ماهه اين گونه به پايان رسيد.94 ملاحظه مى شود كه متحصّنان در حصول خواسته هاى خودشان ـ برخلاف آن چه كسروى مى نويسد ـ پيشرفت داشته اند.
افزون بر اين، چه بايد مى شد تا مجتهد احساس پيشرفت مى كرد؟ آيا اين پيشرفت نيست كه سيّدين تهران، برخى نمايندگان و جمع بسيارى از مردم، مشروطه خواهان افراطى را در صحن مجلس محكوم، و از مجتهد با عزّت و اكرام ياد كردند؟
همكارى و هميارى مجتهد با شيخ فضل اللّه، مشروطه خواهان را سخت عصبانى و مضطرب كرده بود تا جايى كه فرشى (نماينده تبريز) در 13 شعبان 1325، طىّ نامه اى به ثقة الاسلام، از رفتار مجتهد در خصوص همكارى با شيخ فضل اللّه اظهار تأسف و ناراحتى مى كند و معتقد مى شود كه اين رفتار مجتهد، وى را نزد عالمان نجف و عالمان آزادى خواه ايران خفيف كرده است و نيز اين رفتار وى در واقع نوعى توهين به ما است. وى در پايان نامه اش از ثقة الاسلام مى خواهد تا اسباب مراجعت وى به تبريز را فراهم آورد تا بلكه بدين سبب، وضع از اين بدتر نشود. نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام پس از ذكر اين مطالب در پاورقى مى نويسد: �مقام مجتهد به قدرى بزرگ بوده كه از گرايش او به استبداد همكارى و هم فكرى با شيخ فضل اللّه! حتّى آزادى خواهان هم متأثّر شده و آن را به زيان مشروطه مى شمرده اند�.95
فرشى در 10 جمادى الاول 1325 طىّ نامه اى گسترده به ثقة الاسلام مى نويسد: �مخالفين به زعامت شيخ فضل اللّه، خمامى و حاج ميرزا حسن مجتهد تبريزى حسّاسيّت پيدا كرده، در مسجد شاه به عنوان تعزيه دارى چادرى برافراشتند كه از چادرهاى سلطنتى است و براى از بين بردن مشروطه از طرف محمّدعلى شاه، چهل هزار تومان تأمين شده بود96 كه 28 هزار تومان آن بابت وجه استقراضى آقاى شيخ فضل اللّه ! از بانك استقراضى محسوب شده و بقيه با اقساط پرداخت گرديده است. مردم چون مجلسيان را در اين باره مسالمت كار ديدند، بدون اجازه هجوم برده، چادرها را خواباندند...�.97 �آقاى مجتهد به آقاى مرتضوى متوسّل شده و گفته بود: نه راه پيش دارم و نه راه پس، و نه به مشهد مى توانم بروم و نه از كثرت مخارج در تهران مى توانم بمانم و نه اين كه به تبريز برگردم. شما بين من و مجلس واسطه شويد آشتى كنيم. مرتضوى قول داده و فردا به شيميران رفته و ديده بود كه آقا بر اثر ملاقاتى كه در اين فاصله با نماينده شيخ نورى كرده، به كلّى تغيير عقيده داده و گفته است: به مجلس عقيده ندارم و مجلسيان را از حشرات الارض كم تر مى دانم...�.98 ظاهر و سياق اين نامه به ساختگى بودن محتواى آن (يا به وسيله نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى يا به وسيله فرشى، نويسنده نامه) خبر مى دهد; چه اين كه از متن نامه برمى آيد مجتهد، پيش از ديدار با نماينده شيخ فضل اللّه، در قضيّه برپايى چادرها با خود شيخ فضل اللّه مشتركاً امر زعامت مخالفان و راه اندازى تعزيه دارى را داشته است و اگر قرار بوده است در خصوص مجلس و مجلسيان تغيير عقيده هم بدهد، در ملاقات با خود شيخ فضل اللّه اين امر اتّفاق مى افتاده، نه در ملاقات با نماينده وى.
د. مراجعت مجتهد
در تاريخ 11 صفر 1326 فرشى، طىّ نامه اى از ثقة الاسلام تقاضا مى كند تا اسباب مراجعت محترمانه مجتهد به تبريز را فراهم آورد. متن نامه وى چنين است: �پريروز در خدمت خود حضرت مجتهد با جناب آقاى حاج امام جمعه خويى و مستشارالدوله و تقى زاده قرار گذاشتيم وكلاى آذربايجان و وكلايى كه آذربايجانى هستند، از قبيل حكيم الملك، مختارالدوله، حاج محمّداسماعيل، آقاى مرتضوى، حاج ميرزا على آقا وكيل مشهد، برويم منزل مجتهد با هيأت اجتماع آقا را ببريم مجلس تا بلكه بعد از ماه صفر مراجعه فرمايد و جنابعالى هم در تبريز اسباب مراجعت را فراهم آوريد�. در همين تاريخ، مستشارالدّوله نيز طىّ نامه اى به ثقة الاسلام بيان مى دارد كه براى تسهيل در امر مراجعت مجتهد به تبريز، به اين نتيجه رسيديم كه اوّل وى را با مجلس ملّى تهران آشتى دهيم تا بدين گونه مقدّمات مراجعت زودتر آماده شود. از نامه امام جمعه خويى كه در آخر صفر به ثقة الاسلام نوشته شده نيز برمى آيد كه هم ثقة الاسلام و هم امام جمعه نيز براى تسهيل امر مراجعه مجتهد، سخت در تكاپو بودند: �از مسأله معاودت جناب مستطاب مجتهد كه اقدامات سرّى و علنى فرموده و مى فرماييد اشعار فرموده بوديد، البته حق با حضرتعالى است كه در تمهيد مقدّمات بقاى احترام مى كوشيد، خاصه نسبت به معزّى اليه كه همواره اسن و اقدم علماى آذربايجان هستند، رعايت فرموده و مى فرماييد�.99
در مجمل الحوادث نيز مى خوانيم: �اهالى زنجان در تهران به وكلا و علماى تهران اظهار كرده بودند كه ايشان به تبريز بگويند كه مجتهد را مراجعت دهند�.100
در خواست هاى مكرّر مردم و نمايندگان آن ها و تمايل سيّدين تهران باعث شد تا مجتهد، سرانجام به تبريز بازگردد. بازگشت مجتهد به تبريز، موجى از خوشحالى و اميد را پديد آورد. استقبال با شكوه مردم از مجتهد هنگام مراجعت، خود گوياى اين واقعيّت است.
اسماعيل اميرخيزى در كتاب خود، قيام آذربايجان و ستّارخان، درباره چگونگى استقبال مردم تبريز از مجتهد مى نويسد: �عموم طبقات اهالى، اعمّ از علما و سادات و اعيان و تجّار و اصناف تا يك فرسخى شهر به استقبال رفته بودند و تمامى عرض راه پر از جمعيت بود كه همه به عزم استقبال آمده بودند و اعضاى انجمن و جمعى از محترمين هم در باغ حاجى ابراهيم صرّاف براى پذيرايى حضور داشتند�.101
كسروى كه بعدها در سال 1290 قمرى هنگام مراجعت مجتهد از �كُندرود�، استقبال باشكوهى از او را شاهد بوده است، براى اين كه از موقعيّت مجتهد بكاهد، استقبال كنندگان وى را به چند دسته تقسيم مى كند: �برخى، از بستگان و نزديكان وى بودند. برخى از محلّه قراملك بودند كه به طور سنّتى از هواداران مجتهد به شمار مى رفتند. برخى نيز از روى ترس به استقبال آمده بودند�.102 اين استدلال كسروى اگرچه براى هنگام مراجعت مجتهد از كندرود ذكر شده است، زمان مراجعت وى از تهران را نيز مى تواند شامل شود.
اميرخيزى نيز براى نيل به همين مقصود (كاستن موقعيّت مجتهد)، درباره استقبال مردم تبريز از مجتهد كه خود ذكر مى كند �همه به عزم استقبال آمده بودند�، مى نويسد: �البته منظور ايشان از آوردن اين همه مردم براى استفبال خود اين بود كه به مشروطه خواهان، سياهى لشكرى نشان بدهند�.103 اين دو جمله وى به ظاهر در تناقض است. سرانجام، مردم خود براى استقبال آمده بودند يا براى استقبال آورده شده بودند؟
3 ـ 4 ـ 4. تحمّل نارواها و تهمت ها
أ. حمايت از دربار و استبداد
به چند متن تاريخى مرتبط به اين بحث توجّه شود:
1. ملك زاده در كتاب تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران مى نويسد كه در تاريخ 19 جمادى الاول 1326، مجتهد، ملاّهاى مستبد و طرفدار محمّدعلى شاه را جمع كرد و براى آنان مفصّل از مخالفت مشروطه با اسلام و بى دين بودن مشروطه طلبان و لزوم جهاد با آنان و مباح بودن خونشان سخن گفت و آن ها را متقاعد كرد تا اعلام انزجار خود از مشروطه را طىّ تلگرافى به شاه مخابره كنند و آن ها نيز چنين كردند. شاه متن آن تلگراف را براى عموم منتشر كرد و در نتيجه اين عمل، در روحيّه مشروطه طلبان تهرانى كه به مشروطه تبريز دل بسته بودند، بسيار تأثير منفى گذاشت.104
2. كسروى نيز مى نويسد: پس از فتح تهران و فرار محمّدعلى شاه به استرآباد، مجتهد تبريزى به سفارش افراد بدنامى چون صمدخان، رشيدالملك و... و با همكارى ساير ملاّيان، پلاكاردهايى با عبارات �ما مردم تبريز همگى پادشاه خودمان محمّدعلى شاه را مى خواهيم�، �زنده باد محمّدعلى شاه� و... نوشتند و نيز براى پادشاه انگليس و امپراتور روس تلگراف هايى فرستادند و از آن ها، بازگرداندن محمّدعلى شاه را درخواست كردند.105
3. كسروى، داستان تاراج ده قراچمن را كه در جريان آن گفته مى شود سه بچه و چند زن مرده اند، به گونه اى نقل مى كند كه از آن برمى آيد مجتهد به نظام الملك دستور داده است تا براى دفاع از حاجى محمّدعلى (ده دار قراچمن) به اين جنايت دست بزند; و سپس از اين نقل خود چنين نتيجه مى گيرد: �از اين آگاهى، داستان رنگ ديگرى پيدا كرد و مردم پى به راستى برده و دانستند كه مجتهد با مشروطه بدخواهى آغاز كرده است.�106
4. همو مى گويد: يكى از گرفتارى هاى زمان خودكامگى، انباردارى بوده كه انبارداران به طور معمول گندم ها را نمى فروختند تا نان كمياب و در نتيجه گران شود. دستگاه حكومت نيز چون خودش در زمره اين انبارداران بود، با اين كار برخورد جدّى نمى كرد. ملاّيان نيز از اين دسته بودند. از ميان ملاّيان، حاجى ميرزا حسن مجتهد تبريزى و امام جمعه به اين كار شناخته شده بودند. از اين دو، مجتهد بيزارى كرده، گناه را به گردن پسرش حاجى ميرزا مسعود مى انداخت; امّا امام جمعه، به اين كار هم نيازى نمى ديد.107
5. وقتى محلّه دوه چى را مجاهدان مشروطه خواه فتح كردند، مجتهد به همراه حاجى ميرزا محسن مجتهد و رحيم خان راه فرار در پيش گرفتند و به اردوى عين الدوله پناهنده شدند.108
6. مجتهد رئيس مستبدّان تبريز بود و عدّه بى شمارى قدّاره كش و مسلّح به دور خود جمع كرده بود و براى تضعيف مشروطه خواهان، آنان را تكفير مى كرد.109
7. در تاريخ مشروطه آمده: �مجتهد از ربيع الاول 1325 از تبريز خارج شده و تا يك سال يا 13 ماه در تهران مانده و در آخر ربيع الثانى 1326 به اشاره محمّدعلى شاه به تبريز برگشته (10 خرداد 1287)�.110 ملك زاده نيز خود مى نويسد: �حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد مستبدّ معروف... با دستورات محمّدعلى شاه، به تبريز مراجعت كرده بود.�111 �محمّدعلى شاه براى تكميل نقشه خود، وسايل مراجعت مجتهد و امام جمعه را... فراهم كرد. به دستور محمّدعلى شاه، مجتهد با بهبهانى بناى دوستى گذارد و بهبهانى او را به مجلس برد و به مجلسيان اطمينان داد كه جناب مجتهد، مخالف مشروطه نيستند و اگر به تبريز مراجعت كنند، به واسطه نفوذى كه دارند مى توانند آشوب را خاموش كنند و ممتازالدّوله رئيس مجلس هم حمد و ثنايى از مجتهد كرد و بعضى از وكلاى دست نشانده محمّدعلى شاه تمجيد زيادى از او كردند. بهبهانى و طباطبايى او را مرد وطن دوست و دلسوز ملّت خواندند. انجمن آذربايجان كه او را مرد بدخواه و پستى مى دانست، تلگرافات چند به تهران نمود و مخالفت خود را با بازگشت مجتهد اعلام داشت; ولى كار از كار گذشته بود و مجتهد به نزديك تبريز رسيده بود�.112
حسين فرزاد نيز امر مراجعت مجتهد به تبريز را كه از سويى با فشار و درخواست مردم شهرهاى گوناگون مثل تبريز، زنجان، تهران و... و از سويى با رايزنى هاى مكرّر مجلسيان تهران، سران آزادى خواه تبريز مثل ثقة الاسلام113 و... بود، چنين تحليل مى كند: �يكى ديگر از نقشه هاى محمّدعلى شاه، مراجعت دادن امام جمعه و مجتهد به تبريز بود�.114
امّا اسماعيل اميرخيزى، نويسنده كتاب قيام آذربايجان و ستّارخان مى نويسد: �در حالى كه مجتهد در شميران بود و اظهار بى طرفى مى كرد، محمّدعلى ميرزا باطناً بدون آن كه در ظاهر اقدامى بكند، اسباب مراجعت وى به تبريز را مهيّا مى كند�.115 هرچند اميرخيزى مراجعت مجتهد را نقشه اى براى تقويت قدرت ميرهاشم مى داند، اين نقل وى مى رساند كه حتّى اگر امر مراجعت مجتهد به دستور محمّدعلى شاه هم بوده باشد (كه البته با توجّه به نامه هاى ثقة الاسلام و درخواست هاى مكرر مردم تبريز و زنجان و... كه برخى از آن ها ذكر شد، اين قول بسيار بىوجه مى نمايد) باز هم مى توان گفت كه خود مجتهد از اين نقشه آگاهى نداشته است.
8. ملك المتكلّمين در جلسه اى كه كشتن شيخ فضل اللّه در آن به تصويب رسيده بود، به سه علّت با اين كار مخالفت كرده است. دليل سوم او اين بوده كه: �محرّك دستگاهى كه بر ضدّ مشروطه و آزادى به كار افتاده است، محمّدعلى شاه است و او است كه شيخ فضل اللّه و ديگران را با پول و نويد برانگيخته است; همچنان كه رحيم خان و قوام الملك شيرازى، اقبال السّلطنه ماكويى، شيخ محمود ورامينى، حاجى ميرزا حسن مجتهد و سيّد يزدى و حاج آقا محسن عراقى و جمعى از رؤساى ايل بختيارى و كلهرو سنجابى و ايل شاهسون و هزارها از اين گونه افراد را بر ضدّ مشروطيّت قيام داده و آنى از تحريك آن ها غفلت نمى كند�.116
متأسفانه يكى از انحراف هاى عصر مشروطه اين است كه فقط دو خطّ خاص يعنى ترقّى و ارتجاع يا آزادى خواهى و استبداد را ترسيم مى كردند; بدين معنا كه اگر كسى ذيل يكى از اين دو عنوان جاى نمى گرفت، حتماً او را ذيل ديگرى جاى مى دادند. در اين تلقّى، هرگز به خطّ سومى فكر نمى شود; يعنى پرسيده نمى شود كه آيا نمى توان خطّ سومى، مثلا تعالى را در نظر گرفت كه افزون بر ترقّى، چيزى هم اضافه داشته باشد يا آيا نمى توان كسانى را تصور كرد كه ضمن مخالفت با دربار و استبداد، مشروطه خواهان غربزده و غربگرا را هم قبول نداشته باشند.117 مجتهد در ابتدا با مشروطه خواهان بود; امّا وقتى عدّه اى از آن ها افراط كردند، با آن ها مخالفت كرد. اين مخالفت به معناى همكارى با دربار و استبداد نبود; بلكه بر عكس، قراين و بلكه ادلّه اى موجود است كه ثابت مى كند نه تنها مجتهد با دربار همكارى نداشته و بدان وابسته نبوده است، بلكه در موارد متعدّدى روياروى آن ايستاده است:
1. مجتهد، در قيام عدالت خواهى صدر مشروطه شركت فعّال داشته است; همان كه نوك پيكانش، استبداد دربارى را نشانه گرفته بود و اگر مجتهد به دربار وابسته مى بود، نبايد در اين قيام شركت مى كرد.
2. �زمانى كه محمّدعلى شاه در ذى حجّه 1324 بدون دعوت از اعضاى مجلس شورا در تهران تاج گذارى كرد، اين عمل در اذهان عمومى توهين به مجلس تلقّى شد و از شاه چهره اى مستبد و بى اعتقاد به مشروطه تصوير كرد. تقارن اين خبر با اخبارى كه از استبداد و خشونت برخى حاكمان بلاد مى رسيد، شورشى عظيم بر ضدّ شاه در تبريز به پا كرد. مجتهد به نحوى آشكار با معترضان هم آوا شد و حتّى در مرحله اى، سخن از تبديل رژيم به جمهورى118 پيش آورد كه در آن برهه، سخنى بسيار تند و خطرناك قلمداد مى شد�،119 و نيز در همين خصوص، طبق نامه 27 ذى حجّه 1324 كه ثقة الاسلام به مستشارالدوله مى نويسد، مجتهد، فردى را به دنبال ثقة الاسلام مى فرستد و او را به تجمع مردم در تلگراف خانه مى كشاند كه آشكارا ابراز مى داشتند ما شاه را در صورت مخالفت با مشروطه نمى خواهيم.120
3. مجتهد كه در آغاز مشروطه اجازه داد 20 خروار از غلّه وى به وسيله مشروطه خواهان در اختيار مردم قرار گيرد، پيش از مشروطه هرگز اجازه نمى داد دولت، غلّه هاى وى را انبار كند و مى گفت: به مصرف بخور بخور ديوانيان مى رسد نه تدارك زمستان بيوه زنان.121 اين امر به روشنى مى رساند كه اگر مجتهد به دربار وابسته مى بود، دست كم يك بار اجازه مى داد تا دولت از غلّه هاى وى استفاده كند.
4. مجتهد در ايّام اقامت خود در تهران با آن كه از مشروطه چيان بريده و تكيه گاه مهمّ خود در برابر دولت و دربار را از دست داده بود، از ديدار با شاه پرهيز كرد; به گونه اى كه مايه گله مندى زياد شاه شد. وقتى هم كه پس از شِكوه بسيار، شاه با وى ديدار كرد، شاه در گفت و گو با مجتهد از علاقه خود به مشروطه ياد كرد و همان روزها نيز به مجلس رفت و در حمايت از مشروطه قسم خورد.122
5. �مجتهد در تبريز به استقلال از دولت و دربار شناخته مى شد�; به همين علّت وقتى مردم و عالمان تبريز به محمّدعلى شاه تلگراف زدند و از او در بازگرداندن مجتهد به تبريز استمداد كردند، ثقة الاسلام ناراحت شد و اين تلگراف را بى مورد دانست و گفت: �بهتر بود تلگراف را به مجلس شورا مى زدند، نه به شاه�. وى در توضيح نظر خود، از �معروفى حضرت مجتهد به طرفدارى استقلال� از دولت و دربار ياد كرد.123
افزون بر مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان افراطى كه علّت آن گذشت، دليل ديگرى كه مجتهد را بر اساس آن به همكارى با دربار و استبداد آن متّهم مى كنند، اين است كه وى در دوران موسوم به استبداد صغير، جانب قشون اعزامى از تهران را گرفت. ناآگاهان از روى جهل و برخى ديگر از روى تجاهل تصوّر كردند كه مجتهد با دربار ساخته است; امّا بنا به ادلّه و شواهدى، اين اتّهام نيز بر او وارد نيست:
1. حقيقت اين است كه يگانه غرض مجتهد از اين همسويى، بهانه ندادن به روس ها براى حمله به ايران با عنوان دفاع از امنيّت اتباع خويش بوده است; گرچه روس ها به اشغال تبريز اقدام كردند. ثقة الاسلام اين حيله و ترفند را دريافته بود و در نامه اى كه در تاريخ اوّل جمادى الاول 1325 به مستشارالدوله نوشت، به دخالت روسيّه در امور گمركى و مالى و امنيّتى تبريز و نيز احتمال لشكركشى قشون روسى به تبريز اشاره كرد;124 البته مى توان احتمال به نسبت دقيق ديگرى را هم مطرح كرد و آن اين كه مجتهد نيز همچون شيخ فضل اللّه در اين مقطع تاريخى، حاكميّت استبداد داخلى را بر مشروطه طلبى كه به حاكميّت استعمار خارجى مى انجاميد، ترجيح مى داد و بر اين اساس، در صدد بود تا دفع افسد (استعمار خارجى) با فاسد (استبداد داخلى) كند. آن چه را مى توان مؤيّد اين احتمال دانست، اين است كه مجتهد، حتّى پيش از مطرح بودن حمله روس ها به ايران نيز جانب دربار را مى گرفت.
2. مجتهد، هرگز به غارتگرى و چپاول قشون دولتى و حمله آن ها به مردم و منازلشان راضى نبود; بلكه بارها بدين سبب به سردسته نيروهاى دولتى (رحيم خان چلبيانلو) اعتراض كرد و طبق نقل ثقة الاسلام، يك بار پس از شنيدن اخبار مربوط به تعرّض افراد دولتى به مردم بى گناه فرمود: اگر وضع اين گونه ادامه يابد، �من در شهر نمى مانم�. وى سپس افرادى را براى رويارويى با دولتى ها به منظور باز پس گرفتن اموال مردم مى فرستد.125
3. نيروهاى دولتى هنگام غلبه بر تبريز، از آن جا كه جرأت حمله به منزل مجتهد را نداشتند،126 به منزل داماد وى ريختند و خانه را غارت و چپاول كردند.
4. نامه صمدخان شجاع الدّوله (حاكم تبريز) به برخى از عالمان نجف و گله مندى وى از مجتهد با عبارت �با كمال تأسّف به كلّى از معزّى اليه سلب عقيده نموده�،127 به خوبى نشان مى دهد كه نه تنها مجتهد با دربار همكارى نداشته، بلكه مورد طرد و بى مهرى آنان نيز بوده است.128
ب. خونريزى و مشاركت در قتل مردم بى گناه
انتساب قتل و كشتار مردم به مجتهد، به راحتى مى تواند يادآور انتساب تاريخى قتل و كشتن عمّار ياسر به وسيله امام على(عليه السلام) باشد. در جنگ صفّين، وقتى ميان لشكر معاويه، اين حديت مبارك پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) كه خطاب به عمّار ياسر مى فرمايد: �تقتلك فئة باغيه�129 پخش شد، معاويه و دستيار سيّاسش، عمروعاص با تفسيرى كاملا انحرافى و خلاف ظاهر از اين روايت شريف، خود را از عواقب سوء انتساب قتل عمّار ياسر رهانيدند. آن ها روايت را اين گونه توجيه كردند كه چون على(عليه السلام) عمّار را با خود به اين جنگ آورده، پس در حقيقت او سبب كشتن عمّار شده است! در تحليل هاى ارائه شده در خصوص كشتار مردم در نهضت مشروطه نيز برخى به توجيه مشابه اين دست زده اند. مشروطه خواهان افراطى كه هر كدام براى رسيدن به هدفى خاص كه به طور عمد غير از استقرار مشروطه در كشور بود، به صورت كاسه هايى داغ تر از آش درآمده بودند، و براى اين كه در آينده به خيانت متّهم نشوند، از ابتدا صحنه را به گونه اى ترسيم كردند كه همه تقصيرها را به گردن روحانيان و
مشروعه خواهان بيندازند و همه آثار مثبت نهضت را به خود منسوب كنند; به طور مثال، يكى از مسائلى كه مى توانست در آينده به گونه اى تحليل شود كه براى مسبّبان آن ها دردسر ايجاد كند، مسأله كشت و كشتار مردم بى گناه بود; از اين رو، برخى از آزادى خواهان يا طرفداران آن ها بى آن كه هيچ گونه دليلى ارائه دهند، اين كشت و كشتارها را به مخالفان خود و از جمله مجتهد تبريزى نسبت دادند. كسروى در اين خصوص مى نويسد: �بايد گفت: گناه اين خونريزى ها بيش از همه به گردن اين مرد ميرهاشم دوه چى و ملاّيان اسلاميّه نشين بود�.130
اميرخيزى نيز مى نويسد: �در انجمن اسلاميّه، ضارب سيّد هاشم را به طرز فجيعى كشتند. به طورى كه مى گويند، قاتل ميخ چوبينى را در گوش ضارب كرد و با پتك چنان زد كه از سوراخ گوش ديگرش بيرون رفت�.131 با توجّه به اين كه مجتهد بر انجمن اسلاميّه نظارت داشت، اين مطلب مسلّماً نادرست است; زيرا هيچ يك از دشمنان مجتهد تا اين اندازه او را بى رحم و بى دين ندانسته اند. از سوى ديگر خود اميرخيزى، از قول حاجى ميرزا على نقى (از اعضاى انجمن ايالتى تبريز) نقل مى كند: كه حتّى آن روز كه مجتهد با صراحت، بناى مخالفت با مشروطه را گذاشت، خانه وى مملوّ از آقايان عالمان بود. با توجه به اين مطلب، چگونه ممكن است همه اين آقايان عالمان دين خود را بفروشند و در برابر اين اعمال ضدّ انسانى (با فرض اثبات) سكوت اختيار كنند؟
ج. جاسوس و همكار روس
برخى از نقل هاى تاريخى ارائه شده براى اثبات اين مدّعا عبارتند از:
1. نصرت اللّه فتحى در كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى به نقل از علمدارى مى نويسد: �زعامت متشرّعين را اولاد ميرزا احمد كه بنام ترين آن ها، مرحومان حاج ميرزا جواد و حاج ميرزا حسن مجتهد باشند، در دست داشتند و اين ها در خفا، طرفدار سياست شمالى (روسيّه زمان تزار) بوده اند�; سپس مى نويسد: �اين كه امپراتور روسيّه بر اثر تقاضاى حاج ميرزا جواد آقا، مقصر تبعيدى به سيبرى را بخشوده و آزاد مى نمايد�،132 براى اين بوده است كه در افواه شايع شود مجتهد مزبور به قدرى نفوذ كلمه دارد كه حتّى امپراتور روسيّه هم اوامر و مراجعات او را محترم مى شمارد يا از او حساب مى برد. شايد هنوز هم كسانى اعتقاد داشته باشند كه قدرت شريعت، در همان زمان ها بوده است و ديگر متوجّه نباشند كه آن احترام ظاهرى و آزاد كردن چند تبعيدى يا به طور غيرمستقيم بزرگ كردن مجتهد طرفدار سياست خود، مقدّمه اى براى كارهاى آينده بوده است; آن چنان كه همين پذيرش تقاضاى مجتهد و آزاد ساختن زندانى ها، بعدها در امر رژى (انحصار توتون و تنباكو) نتيجه بخش مى شود; يعنى بذرى كه سال ها پيش كاشته شده بود، به ثمر مى رسد و با اشاره و ايماى همان سياست پشتيبانى كننده، عَلَم تحريم تنباكو با دست ميرزا جواد آقا برافراشته مى شود. از طرف ديگر مى بينيم كه هنگام تعمير مسجد صاحب الامر تبريز، از طرف چارلى (قنسول انگليس) كمك مادّى مى شود و حتّى معروف است كه مستراستيونس (كنسول بعدى) يك چهل چراغ تقديم آن مكان مى كند.133
2. چون روس ها، ناصرالملك و بختيارى ها را در خدمت انگليس مى ديدند، بر آن شدند تا در برابر ناصرالملك، از سعدالدّوله كه مى توانست به آن ها تكيه كند، حمايت كنند. براى اين منظور، جرقّه كار را مجتهد زد. او با همراهى ساير ملاّيان و تحريك بازاريان، ابتدا بازارها را بستند; و سپس به تهران و پطرزبورگ تلگراف زدند و اعتراض خود را از ناصرالملك اعلام كردند.134
3. حاجى ميرزا مسعود (پسر بزرگ مجتهد) مسؤول دفتر زناشويى و مرگ و مير بستگان روسى بود!135
4. مجتهد، زمينه را براى درآمدن سپاه بيگانه آماده، و خود را آلت دست ميلر وودنسكى ساخته بود.136
همه اين ادّعاها را مى توان فقط در يك تحليل پاسخ گفت: همان گونه كه گذشت، از آن جا كه در آن زمان فقط دو خط استبداد و آزادى خواهى ترسيم شده بود و لاغير، هر آن كسى كه مخالف به اصطلاح آزادى خواهان قرار مى گرفت، به همكارى با استبداد متّهم مى شد و چون در آن زمان، نماد استبداد، محمّدعلى شاه بود و روس او را حمايت مى كرد، هر كسى كه به همكارى با استبداد متّهم مى شد، به تبع، به جاسوسى براى روس نيز متّهم بود; به همين علّت است كه مشروطه خواهان افراطى، همه مخالفان خود اعمّ از شيخ فضل اللّه نورى، ملاّ قربانعلى زنجانى، حاجى خمامى رشتى، مجتهد تبريزى و... را چون با آن ها مخالف بودند، اوّلا به همكارى و معاودت استبداد و ثانياً به همكارى با روس متّهم مى كردند، و اين همه، هيچ نيازى به ارائه اسناد و مدارك نداشت; بلكه فقط مخالفت با مشروطه خواهان در انتساب به اين اتّهامات كفايت مى كرد.
5. نتيجه گيرى
اگر با نگاهى محقّقانه و موشكافانه، به تاريخ عصر مشروطه بنگريم، هرچند در بسيارى از متون تاريخى شخصيّت اين مقاله (مجتهد تبريزى) سرزنش و عتاب شده، حقيقت اين است كه وى:
1. خود از مؤسسّان مشروطه تبريز بوده و از آن حمايت مى كرده است و مخالفت او بدليل افراط كارى هاى برخى مشروطه خواهان بوده است; از اين رو، مبناى مخالفت وى با مشروطه خواهان به مواردى مربوط است كه از مسير مشروطه اصيل و نخستين منحرف مى شدند.
2. برخلاف ادّعاى متون متعدّد تاريخى كه برخى از نويسندگان آن ها از فراماسونرهاى معلوم الحال يا از نوكران و دست نشاندگان اجانب بودند، مجتهد تبريزى نه تنها خود مستبد نبوده و با دستگاه استبداد هم همكارى نداشته است; بلكه پايگاه اجتماعى بالا و محبوبيّت عام وى، به روشنى اثبات مى كند كه وى عالمى زاهد و عامل، مردم دار و مبارز بوده است.
3. مجتهد تبريزى نه تنها جاسوس روس يا هر كشور استعمارى ديگر نبوده است، بلكه مجاهدات وى با ايادى استعمارى كه مسيو پريم يكى از آن ها شمرده مى شود، حتّى مورد انكار مخالفان، آن هم به طور كلّى قرار نگرفته است.
4. منابع مشهور تاريخ معاصر، به دليل حاكميّت داشتن استعمار و استكبار در دو قرن اخير بر جامعه ما نمى توانند مورد اعتماد كامل ما قرار گيرند; از اين رو نبايد براى دستيابى به حقايق تاريخ معاصر فقط به اين منابع بسنده كنيم; بلكه بايد براى كشف برخى تعارض ها و تناقض هاى پراكنده در اين كتاب ها تأمّل كرد و نيز به متونى هم كه نويسندگان آن ها استقلال داشته اند، مراجعه كرد.
________________________________________
 
كتابنامه
1. آشورى، داريوش، دانشنامه سياسى، چ 5، تهران: انتشارات مرواريد، 1378.
2. ابوالحسنى، على (منذر)، آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، فصلنامه تخصصى تاريخ معاصر ايران، س 5، ش 18، تابستان 1380.
3. ــــــــــــ، كارنامه شيخ فضل اللّه نورى; پرسش ها و پاسخ ها، چ 1، تهران: نشر عبرت، 1380. 4. اصفهانى كربلايى، شيخ حسن، تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تحريم تنباكو، به كوشش رسول جعفريان، چ1، قم: نشرالهادى، 1377.
5. افشار، ايرج، نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، تهران: نشر فرزان، 1378.
6. اميرخيزى، اسماعيل، قيام آذربايجان و ستّارخان، چ 1، تهران: انتشارات نگاه، 1379.
7. تركمان محمّد، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات،... و روزنامه شيخ شهيد فضل اللّه نورى، چ 1، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى، 1362.
8. ــــــــــــ، مكتوبات، اعلاميه ها... و چند گزارش پيرامون نقش شيخ شهيد فضل اللّه نورى در
9. تقى زاده، سيّد حسن، زمينه انقلاب مشروطيّت ايران (سه خطابه)، چ 2، تهران: انتشارات گام، 1356.
10. ــــــــــــ، زندگى طوفانى، به كوشش ايرج افشار، چ 2، تهران: انتشارات علمى، 1372.
11. سردارى نيا، صمد، حاج ميرزا جواد آقا مجتهد تبريزى رهبر نهضت تنباكو در آذربايجان، فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، س 6، ش 3 ـ 4 پاييز و زمستان 1376.
12. صفايى، ابراهيم، رهبران مشروطه، چ 2، تهران: سازمان انتشارات جاويدان، 1362.
13. فتحى، نصرت اللّه، زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، تهران: بنياد نيكوكارى نوريانى، 1352.
14.ــــــــــــ (به كوششش)،مجموعه آثار قلمى شادروران ثقة الاسلام شهيد تبريزى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1355.
15. فخرايى، ابراهيم، گيلان در جنبش مشروطيّت، چ 3، تهران: شركت سهامى، 1371.
16. كسروى، احمد، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، چ 10، تهران: انتشارات اميركبير، 1371.
17.ــــــــــــ، تاريخ مشروطه ايران، تهران: چ 19، انتشارات اميركبير، 1378.
18. كواكبى، عبدالرحمن، طبايع الاستبداد يا سرشت هاى خودكامگى، چ 3، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1378.
19. مجتهدى، مهدى، رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، تهران: چاپخانه نقش جهان، 1327.
مشروطيّت، ج2، تهران: مؤسّسه خدمات فرهنگى رسا، 1363.
20. ملك زاده، مهدى، تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، چ 4، تهران: انتشارات علمى، 1373.
21. نجف زاده، كامران، سالگرد يك هديه، روزنامه كيهان، 20/6/1381.
22. نجفى، موسى، انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاج آقا نوراللّه اصفهانى، چ 2، تهران: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378.
23. ــــــــــــ، حوزه نجف و فلسفه تجدّد در ايران، چ1، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1379.
24. ــــــــــــ، مقدمه تحليلى تاريخ تحوّلات سياسى ايران، چ1، تهران: مركز فرهنگى انتشاراتى منير، 1378.
25. هدايت، مهدى قلى، خاطرات و خطرات، چ 3، تهران: كتاب فروشى زوار، 1361.
________________________________________

پي نوشتها
1. مى توان مراحل مهمّ نهضت مشروطه را با توجّه به رويكرد آيت اللّه شهيد شيخ فضل اللّه نورى كه محور اين حركت در تهران بوده است، بدين گونه معرّفى كرد: مرحله عدالت خواهى، مرحله مشروطه خواهى، مرحله مشروطه مشروعه خواهى و مرحله مشروعه غير مشروطه خواهى. در همه اين مراحل چهارگانه، روحانيان نقش رهبرى نهضت را عهده دار بوده اند; هرچند مرحله دوم را ابتدا غير عالمان (سفارت انگليس) مطرح كردند و عالمان كوشيدند تا آن را در مسير همان آرمان هاى دينى ذكر شده در مرحله پيشين، هدايت كنند.
2. البته تعداد كمى از درباريان در زمره روشنفكران غربزده و تعدادى نيز در زمره توده پيرو عالمان قرار مى گيرند.
3. عناصر مهمّ چهارگانه در نهضت مشروطه در تبريز، داراى نمايندگان شاخص و برجسته اى بودند كه از آن ميان مى توان به افراد ذيل اشاره كرد:
ـ عالمان: حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد، ثقة الاسلام، امام جمعه خويى;
ـ روشنفكران: سيّد حسن تقى زاده، فرشچى، مستشارالدوله;
ـ درباريان: وليعهد و قشون دولتى;
ـ توده مردم: ستّارخان و باقرخان (رهبران ملّى) و...
4. اقتباس از استاد على ابوالحسنى (منذر).
5. ر.ك: صمد سردارى نيا: �حاج ميرزا جواد آقا مجتهد تبريزى رهبر نهضت تنباكو در آذربايجان�، فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، س6، ش3 ـ 4 (پاييز و زمستان 1376)، ص 399 ـ 409 و شيخ حسن اصفهانى كربلايى: تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تحريم تنباكو، ص82.
6. كتاب ام القرى نوعى داستان يوتوپيايى است كه به صورت گزارش نامه مذاكرات يك جمعيّت بين المللى اسلامى تنظيم شده است. در اين گزارش نامه، نويسنده چنان مى پندارد كه از سراسر سرزمين هاى اسلامى، نمايندگان مسلمانان در يك اجلاسيه در مكّه جمع شده اند و مشكلات مسلمانان را بررسى مى كنند. ر.ك: محمدجواد صاحبى، در پيشگفتار: عبدالرحمن كواكبى: طبايع الاستبداد يا سرشت هاى خودكامگى، ص 20.
7. على ابوالحسنى (منذر)، آية اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، فصلنامه تخصصى تاريخ معاصر ايران، س 5، ش 18 (تابستان 1380)، ص 42.
8. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 64.
9. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ص 305.
10. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 338.
11. ر.ك: همان، ص 105.
12. اسماعيل اميرخيزى: قيام آذربايجان و ستارخان، ص 47.
13. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 338.
14. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 251.
15. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 64.
16. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 17.
17. كامران نجف زاده: �سالگرد يك هديه�، روزنامه كيهان، 20/6/1381، ص 14.
18. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 148.
19. البته از آن جا كه محمّدعلى ميرزا وليعهد، بعد در دوران پادشاهى خود مجلس شوراى ملّى را به توپ بست، بسيارى از مورّخان سكولار مشروطه خواه، در ضدّيّت با او قرار گرفتند و از اين رو، در كتاب هاى تاريخى شان اعمالى را به وى نسبت دادند كه نمى توانيم به آن ها اعتماد كنيم، بر اين اساس، براى اطّلاع از استبداد قاجارى بايد به كتاب هايى مراجعه كرد كه در معرض چنين اتّهامى نبوده، مورد وثوق باشند; به طور مثال مى توان به فضايى استبدادى كه حاج آقا نوراللّه در رساله مكالمات مقيم و مسافر از آن دوره ارائه مى دهد، اعتماد كرد. ر.ك: موسى نجفى: انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاج آقا نوراللّه اصفهانى، ص 359 ـ 370.
20. ر.ك: اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 172.
21. در آن زمان، مملكت ما وزراتخانه نداشت; امّا كسانى بودند كه اختياراتشان به اندازه وزير بود; البته نوع خاصّى از وزارت از زمان ناصرالدين شاه وجود داشته است. ناصرالدين شاه، هيأت وزيرانى را انتخاب و براى هر كدام آن ها مسؤوليتى را مقرّر كرد كه زير نظر صدراعظم فعاليت مى نمودند. اين هيأت تا زمان مظفرالدين شاه نيز به كار خود ادامه داده است.
22. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 31 و 32.
23. ر.ك: همان، ص 214 و 215.
24. همان، ص 221.
25. مهدى قلى هدايت: خاطرات و خطرات، ص 214، به نقل از: على ابوالحسنى، آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحح مشروطه تبريز، ص 19.
26. البته مجتهد، پيش از اشغال ايران به وسيله روس ها نيز به دليل انحرافى كه مشروطه از سوى مشروطه خواهان افراطى يافته بود، از دربار حمايت مى كرد.
27. ابراهيم فخرايى: گيلان در جنبش مشروطيّت، ص 94.
28. عبدالحميد اشراق خاورى: مائده آسمانى، ص 32 و 33، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 29.
29. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 66.
30. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 40.
31. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 2، ص 378 و 379; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 115 ـ 116.
32. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 112 ـ 118.
33. ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 2، ص 399; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 174 ـ 176.
34. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 121; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 213 ـ 215.
35. نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 8، صص 26 ـ 27.
36. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 48.
37. روزنامه انجمن، س 2، ش 3، و مجموعه آثار شادروران ثقة الاسلام شهيد تبريزى، ص 72، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 56.
مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج1، ك2، ص378 و 379; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 115ـ116.
38. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 156.
39. براى اطلاع از نخستين بانك ملّى ايران، ر.ك: همان، ص 183 ـ 187.
40. �...در اين مجلس است كه مجتهد براى اثبات وفادارى خود به مشروطه، به ميل خود درآمد دهاتش را در اختيار انجمن مى گذارد كه گندم ها را بياورند. به هر بهايى كه مى خواهند بفروشند.� (نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص118).
41. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 233.
42. ر.ك: همان، ص 200 و 201.
43. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 52 و 53.
44. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 65.
45. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 424 ـ 427.
46. همان، ص 592 و 593.
47. رويارويى صريح مجتهد با مشروطه و مشروطه خواهان از ربيع الاول 1325 قمرى كه سرآغاز تبعيد وى به تهران است، آغاز مى شود; امّا زمينه اين مخالفت و رويارويى پيش از اين تاريخ مشهود است.
48. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 6، ص 10 و 11.
49. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 239.
50. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 20.
51. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
اين سند تاريخى مى رساند كه مجتهد خود از تبريز به تهران آمده است; در حالى كه بر اساس اسناد ديگر، مجتهد را از تبريز بيرون و تبعيد مى كنند، نه اين كه خود بدين امر اقدام كرده باشد; البته شايد بتوان تا حدّى اين دو گونه اسناد را جمع كرد; بدين گونه كه با توجّه به پيش آمدن وضعى كه در متن سند پيشين آمده است، مجتهد خود تصميم گرفت از تبريز خارج شود; امّا در چنين وضعى، اگر هم نمى خواست از تبريز بيرون رود، او را بيرون مى كردند.
52. ر.ك: همان، ص 129.
53. �اسلاميه مجمعى بود از علما كه در مقابل انجمن تشكيل يافته بود و خود را مخالف بِدَع ناشى از انقلاب و حامى و حافظ اصول شرع معرّفى مى كرد.� (مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 66).
54. ابراهيم صفايى: رهبران مشروطه، ص 392 و 393.
55. آماده ذلّت و اسارت و غارت باشيد.
56. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 54، ص 211 و 212 و ن 101، ص 343.
57. همان، ن 59، ص 234 و 235.
58. ملك زاده نيز در يك مورد به آتش زدن خانه مجتهد به وسيله مشروطه خواهان اشاره مى كند. (ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 5، ص 942).
59. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 350 ـ 351.
60. همو: مجموعه آثار قلمى شادروان ثقة الاسلام شهيد تبريزى، ص 92، 93، 196، 197، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 33 و 34.
61. ملك زاده مى نويسد: چون طباطبايى و بهبهانى در ابتدا به محمّدعلى ميرزا خوشبين بودند، تحت تأثير حرف هاى وى، آن ها هم به انجمن تبريز بدبين شده بودند.
62. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 2، ص 411، و ر.ك: تاريخ مشروطه ايران، ص 198 و 199.
63. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 200.
64. موسى نجفى: حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، ص 107.
65. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 336.
66. ر.ك: سيّد حسن تقى زاده: زمينه انقلاب مشروطيّت ايران (سه خطابه)، ص 560; همو: زندگى طوفانى، ص 132 و 138، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 37.
67. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 66.
68. همان.
69. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 116 و 117.
70. همان.
71. همان �پلوراليسم دينى� امروزى.
72. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ص 126 و 127.
73. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 186 و 187.
74. همان، ص 132; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 242 ـ 246.
75. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 119.
76. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 238 ـ 239.
77. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
78. در مورد خلاف كارى هاى اين شخص به نامه اى كه در تاريخ 15 جمادى الاول 1325 پسر ميرزا فضلعلى آقا به پدرش كه وكيل مشروطه خواه تبريز در مجلس شورا بوده است، مى نويسد، اشاره مى كنيم: آخرالامر معلوم شد اين همه اخبارات مجهول در نتيجه سيّئات اعمال شاه سليم و بعض اشخاص مغرض است كه حالا در انجمن تشريف دارند و مى خواهند مردم را به هيجان عمومى آورده و فتنه و فساد ديگر برپا نمايند... شاه سليم هر طور كه دلخواه خود و عوام فريب است در اين كارها اقدام مى كند و كس نيست كه جواب او را بدهد. غلامحسين ميرزا صالح: بحران دموكراسى در مجلس اوّل (خاطرات و نامه هاى خصوصى ميرزا فضلغلى آقا تبريزى)، ص 70 و 71، به نقل: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، ص 38.
79. كسى است كه ثقة الاسلام در نامه 16 رمضان 1325 خطاب به مستشارالدوله جزو افرادى معرّفى مى كند كه از مشروطه فقط دنبال رياست هستند. (نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 139).
80. همان.
81. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 239.
82. همان، ص 246.
83. محمّد تركمان: رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات،... و روزنامه شيخ شهيد فضل اللّه نورى، ، ج 1، ص 143 و 144; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 298 و 299.
84. محمد تركمان: همان، ص 234 و 235.
85. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 245.
86. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستارخان، ص 51.
87. اهميت بيشتر اين مطلب هنگامى است كه دانسته شود ميرزا حسن رياست متشرعه را عهده دار بوده و ثقة الاسلام رياست شيخيه را; در نتيجه طبيعى است كه ميان دو خانواده اختلاف وجود داشته باشد. اسماعيل اميرخيزى مى نويسد: از ديروقت ميان خانواده مجتهد كه در رأس جماعت متشرّعه تبريز قرار داشت، با خانواده ثقة الاسلام كه در رأس جماعت شيخيّه تبريز بود، نوعى رقابت و اختلاف هم وجود داشت.
88. نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 152.
89. همان، ص 132 و 133.
90. همان، ص 146 و 147.
91. همان، ص 138.
92. محمد تركمان (گردآورنده): مكتوبات، اعلاميه ها ... شيخ فضل الله نورى، ج 2، ص 220.
93. همان.
94. همو: رسائل، اعلاميه ها ... شيخ فضل الله نورى، ج 1، ص 363 ـ 366.
95. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 214 و 215.
96. براى اطلاع از اين كه آيا شيخ فضل اللّه، آخوند دربارى بوده يا خير، و نيز اين كه چرا شيخ فضل اللّه از محمّدعلى شاه حمايت مى كرده است، ر.ك: على ابوالحسنى (منذر): كارنامه شيخ فضل اللّه نورى; پرسش ها و پاسخ ها.
97. ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 3، ص 478 و 479.
98. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 184 و 185.
99. همان، ص 296، 297 و 305.
100. همان، ص 134 و 135.
101. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 52.
102. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 336.
103. ر.ك: اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 52.
104. ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 4، ص 727 ـ 729.
105. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 402 و 403.
106. همو: تاريخ مشروطه ايران، ص 239 ـ 241 و 268 و 269.
107. همان، ص 140 ـ 143.
108. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 5، ص 977.
109. همان، ص 934.
110. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
111. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 4، ص 727.
112. همان، ج 1، ك 3، صص 622 ـ 623.
113. ثقة الاسلام در نامه اى كه در تاريخ 4 جمادى الاول 1326 از او باقى مانده است، مى نويسد: �براى رعايت احترام مجتهد با انجمن مذاكره كردم كه روز تشريف فرمايى ايشان را دانسته و از علما و محترمين دعوت نمايند�.(نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 343.)
114. ر.ك: همان، ص 334.
115. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 47.
116. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 3، ص 624.
117. اقتباس از: موسى نجفى: مقدمه تحليلى تاريخ تحولات سياسى ايران، ص199; همو: حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، ص 111.
118. �جمهورى به نوعى حكومت كه در آن جانشينى رئيس كشور ارثى نيست و مدّت رياست جمهورى در آن محدود است و نيز رئيس جمهور در آن با رأى مستقيم يا غيرمستقيم مردم انتخاب مى شود، گفته مى شود; امّا مشروطه به رژيم سياسى يا حكومتى اطلاق مى شود كه دامنه كاربرد قدرت در آن محدود به حدود قانونى است; قانونى كه توسّط نمايندگان مردم در پارلمان بر وفق و تناسب با قانون اساسى آن كشور تصويب مى شود�. (داريوش آشورى: دانشنامه سياسى، ص 111 و 143.)
119. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 88، ص 312.
120. همان، ن 2، ص 2 ـ 3.
121. روزنامه انجمن، س 1، ش 22، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 50 ـ 51 و 22.
122. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 20 و 21.
123. ر.ك: ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 88، ص 312.
124. همان، ن 26، ص 108 و 109.
125. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: مجموعه آثار قلمى شادروان ثقة الاسلام شهيد تبريزى، ص 93 و 94، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 23 ـ 24.
126. �هرچند اين كار در دو مرحله توسّط مشروطه خواهان افراطى تبريز صورت گرفت: يك بار در جريان شب 21 رمضان 1326 قمرى كه در خانه مجتهد بمب انداختند و يكى در جريان شب 26 همان ماه كه خانه وى را غارت كردند و برادرزاده اش ميرزا محمّد را به قتل رساندندنوشتار حاضر، ضمن تشريح جايگاه مردمى و محبوبيّت و نفوذ اجتماعى مجتهد تبريزى، به مبارزات سياسى ـ اجتماعى ايشان با استبداد، استعمار، فرق ضالّه و بدعت ها مى پردازد و در اين راستا به پاسخ اتهام هايى چون استبدادخواهى و همكارى ايشان با كشور استعمارگرى مانند روسيه مى پردازد. در اين ميان عنايت ثقة الاسلام تبريزى ـ كه در مشروطه خواهى او ترديد وجود ندارد ـ نسبت به مجتهد تبريزى، از نكات جالب تاريخى است.
مقدّمه
در نهضت مشروطه، چهار عنصر روحانيان، مردم، روشنفكران غرب زده و دربار، نقش آفريدند. در اين ميان، سهم روحانيان، بيش تر در تكوين و راه اندازى و هدايت و رهبرى نهضت،1 سهم مردم، در همراهى و پيروى از رهبرى نهضت و بدين وسيله آماده ساختن بستر رشد و تكامل آن تا مرز توفيق و پيروزى، سهم روشنفكران غرب زده، بيش تر در سوق دادن نهضت به مشروطه غربى و انحراف از اصول آرمانى و نخستين آن (كه مورد نظر علماى شيعه بود) و سهم دربار، بيش تر در حفظ منافع شخصى كه مستلزم مخالفت با مشروطه بود،2 مشهود است.
ميان ولايات و ايالات آن روز ايران، هر چهار عنصر ياد شده در ايالت آذربايجان و به ويژه شهر تبريز، فعّاليّت چشمگيرى در مقايسه با ديگر ولايات داشته اند;3 به گونه اى كه تأثير فعّاليّت اين چهار عنصر در تبريز، كم تر از تأثير فعّاليّت آن ها در تهران نبوده است. به عبارت ديگر، شهر تبريز (اگر نه در نطفه و تكوين نهضت مشروطه)، به يقين، يكى از مراكز ثقل و مهمّ رشد و سرعت گيرى نهضت مشروطه ايران است تا جايى كه مى توان ادّعا كرد: مشروطه تبريز، نمايى كوچك از مشروطه ايران با همه شاخصه هاى آن است; از اين رو شناخت و آگاهى از نقش و سهم عناصر چهارگانه تبريزى در كلّ جريان و نهضت مشروطه، ما را به شناخت دقيق ترى از اين نهضت عظيم دينى رهنمون مى سازد و در نتيجه، آيينه شفّاف ترى از تاريخ گذشته براى بازتاب عبرت ها و پندها در افق ها و ساحات حال و آينده در اختيار ما قرار مى دهد; به همين علّت، نوشته حاضر در صدد است تا از زاويه نگاهى اجمالى به زندگى و انديشه سياسى حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد (مشهورترين مجتهد تبريز در عصر مشروطه) به ارزيابى و تبيين تأثير و نقش آن در روند اين نهضت بپردازد. متون تاريخى درباره نامبرده، به داورى هاى گوناگونى پرداخته اند. برخى مثل كسروى، ملك زاده، اميرخيزى، تقى زاده و... وى را در زمره مخالفان مشروطه نام برده، و وى را به حمايت از استبداد، جاسوسى روس، رشوه خوارى و رباخوارى و... متّهم كرده اند و در مقابل، برخى مثل ثقة الاسلام تبريزى، سيّدين طباطبايى و بهبهانى و... نه تنها وى مخالف مشروطه نمى شمرند و او را از اين گونه اتّهامات برىء مى دانند، بلكه او را مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز4 معرّفى كرده اند. اين نوشته نيز در سير تحقيقى خود به ديدگاه دوم رسيده، از آن دفاع مى كند.
1. تبار و خاندان
آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى، فرزند حاجى ميرزا محمّدباقر مجتهد امام جمعه، برادرزاده حاجى ميرزا جواد آقا مجتهد، و عموى حاجى ميرزا عبدالكريم آقا، امام جمعه تبريز است. وى از خاندان علم و فقاهت بوده; به طورى كه بسيارى از افراد اين خاندان، از بزرگان علمى ـ فقهى عصر خود به شمار مى رفته، و همه آن ها داراى پايگاه اجتماعى قوى و گسترده اى بوده اند. افزون بر اين، برخى از اهل علم اين خاندان، مثل آيت اللّه، حاجى ميرزا جواد آقا مجتهد (م 1313 ق) كه در عصر خود، مرجعى پرنفوذ بوده است، از پيشروان مبارزه ضدّ استعمار انگليس،5 و برخى مثل آيت اللّه شهيد، حاجى ميرزا عبدالكريم آقا مجتهد (م 1336 ق) از پيشگامان مبارزه ضدّ بدعت هاى نوظهور بوده و در اين راه، به درجه رفيع شهادت رسيده اند.
شهرت مجتهد و خاندان وى، از مرزهاى ايران فراتر رفته بود; چنان كه عبدالرّحمن كواكبى، نويسنده مشهور عرب، در كتاب ام القرى6، نمايندگى ايران شيعه را در مجلس منعقده در مكّه، به مجتهد تبريزى داده است.7
2. تحصيلات و موقعيّت علمى
مجتهد تبريزى، تحصيلات عاليه خود را در محضر بزرگانى چون حاج ميرزا محمد حسن شيرازى (معروف به ميرزاى بزرگ شيرازى، پرچمدار نهضت تحريم) سيّد حسين كوه كمرى، آخوند ملاّعلى نهاوندى، شيخ حسن مامقانى و... گذرانده است. وى در سنين جوانى به درجه اجتهاد نايل شد. تشريح الاصول، كتاب الطهاره، و رساله اى در مقدّمه واجب، برخى از تأليفات او است. وى در عصر خود، مقام علمى بالا و مشهورى داشته است. چند نقل تاريخى ذيل، به راحتى مى تواند اين ادّعا را اثبات كند:
1. آيت اللّه مامقانى، استاد مجتهد در مورد او مى گويد: عجب دارم از همشهرى هاى خود كه با وجود مردى مثل او، به نجف توجّه دارند.8
2. پس از آشوب ذى حجه 1324 قمرى تبريز در مخالفت با محمّدعلى شاه براى أخذ مشروطه تامّه، قرار شد بين مجلس شوراى تهران و حكومت تبريز مذاكراتى صورت گيرد. ثقة الاسلام پيشنهاد كرد كه نماينده حكومت تبريز، مجتهد تبريزى باشد. برخى گفتند: تنها مجتهد نباشد; بلكه تمامى علما باشند. ثقة الاسلام در پاسخ گفت: جناب مجتهد، تمام علما است.9
3. نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى مى نويسد: ايشان در زمان خود، اعلم و اسنّ مجتهدين عهد خود بوده و قضاوت و فتاواى فقهى عميق و وسيع داشته و در معضلات شرعى و فقهى چيره دست تر از ديگران به شمار مى رفته است.10
3. پايگاه اجتماعى
يكى از بارزترين وجوه تفاوت عالمان حقيقى و واقعى از عالم نماها و نيز از روشنفكران، گستره ارتباط آن ها با مردم است. عالمان حقيقى همواره با توده مردم بوده اند و نوع حكومت آن ها بر مردم، حكومت بر قلب ها بوده است; يعنى برخوردارى از نوعى سلطه باطنى. مجتهد تبريزى از آن نوع عالمانى است كه پس از عمرى زيستن ميان مردم و نزديك به دو دهه مبارزه با دولت وقت و يك دهه با مشروطه خواهان مخالف خود، همچنان وجاهت بالايى داشته است. استنادهاى تاريخى ذيل كه گزينشى از مقاطع گوناگون حيات اجتماعى ـ سياسى مجتهد است، اين امر را تأييد مى كند:
1. در اوايل مشروطه (1324 ق) كه آزادى خواهان تبريز جمع شدند تا اعتراضشان را به برخى اعمال مخالف مشروطه كه از سوى دربار صورت گرفته بود، اعلان كنند، تلگرافى تهيه شد تا براى شاه و نيز براى عالمان تهران ارسال شود. ميان اين مجتمعان، مجتهد تبريزى نبود. اين امر باعث شد تا ثقة الاسلام، تلگراف را تا زمان حضور وى مخابره نكند. او معتقد بود كه اگر مجتهد و امام جمعه (ميرزا عبدالكريم) در جمع مجتمعان نباشند، در نظر تهرانيان اثر سوء خواهد داشت.11
2. در سال هاى 1325 و 1326 قمرى كه مجتهد در تهران تبعيد بود، مردم آذربايجان مكرّر از مقامات مربوطه، بازگرداندن او را به تبريز تقاضا مى كردند و اين امر، به خوبى از سخنان سيّد عبداللّه بهبهانى (پيشواى مشهور مشروطه) نمايان است:
در باب جناب حجت الاسلام، آقاى حاجى ميرزا حسن آقا، اهالى آذربايجان استدعا كرده و استغاثه نموده اند كه تشريف ببرند; چون در واقع، پيشوا و آقاى مملكت هستند و خوب نيست مردم آن ايالت بيش از اين بى پيشوا باشند.12
3. مجتهد ، هنگام بازگشت از تبعيد (تهران) به تبريز (1326 ق)، اوايل ربيع الاول حركت كرد و اواخر آن وارد تبريز شد. علّت به درازا كشيدن مسافرت اين بوده كه مجتهد در اين مدّت طولانى از سوى مردم در شهرهاى در مسير، پذيرايى مى شده است. در روز ورودش نيز استقبال باشكوهى شده; چنان كه ثقة الاسلام در كتاب مجمل الحوادث و در نامه خصوصى ديگرى مى نويسد: از باسمنج سوار تخت روان بوده و از باغ حاج سيّد مرتضى تا باغ حاج ابراهيم و از آن جا تا خانه خودشان، تخت را به سر دوش، مردم حركت مى داده اند.13
4. در سال 1329 قمرى كه اولتيماتوم روس (1911) به ايران داده، و پاى استقلال كشور مطرح شد، انجمن تبريز كه نيك مى دانست وجود مجتهد در اتّحاد مردم بسيار مؤثّر است، طىّ نامه هايى از مجتهد كه در حالت ناراحتى به محل زمين هاى خود در كُندرود رفته بود، خواستند تا به شهر بازگردد.14
5. زمانى كه انجمن ايالتى تبريز، او را به كُندرود تبعيد كرده بود نيز مردم تبريز، دعاوى مهمّ خود را به او حواله مى دادند و اسناد مهر شده به مُهر او را تا حدّ اسناد رسمى قبول
داشتند و با اين كه 30 سال تمام مرافعه كرد، توانست وجهه اجتماعى خود را محفوظ بدارد; به طورى كه كسى از موافق و مخالف در اين خصوص به وى نسبت اشتباه و سوء نيّت و جهل نداده است.15 اين امر نشان مى دهد كه حتّى مخالفان وى، اعتبار و منزلت او را قبول داشتند.
6. كسروى كه در جاى جاى نوشته هايش، وقايع تاريخى را به گونه اى تحليل كرده است كه كوتاهى ها، خيانت ها و... همه به پاى مجتهد تمام مى شود، او را بزرگ ترين عالم مردم دار تبريز معرّفى مى كند و تقى زاده نيز به فضل و تقوا و پاكى مُهر مجتهد و نيز انصاف و تواضع علمى وى اعتراف دارد.16
4. فعّاليّت هاى سياسى
1 ـ 4. مخالفت با ظلم و استبداد
از مشخّصات حكومت ديكتاتور و مستبد، يكى اين است كه نهاد يا مركز خاصّى را براى رفع گرفتارى ها و تظلّم خواهى هاى مردم و رعيّت در نظام حكومتى خود پيش بينى نمى كند. در چنين نظام هايى به طور معمول مشكلات و گرفتارى هاى مردم از طريق رشوه و باج دادن به ايادى دربار حل مى شود. در موارد نادرى نيز امكان مراجعه به شخص پادشاه براى تظلّم خواهى وجود دارد كه آن هم در موارد بسيارى نه تنها مشكلى را رفع نمى كند، بلكه بر آن مى افزايد. دو نقل تاريخى ذيل، نمونه اى از اين موارد است:
1. سال ها پيش، يكى از سفارت خانه هاى خارجى مقيم تهران، يكى از كارمندان اروپايى خود را براى انجام مأموريّتى، از تهران روانه كرمان كرد. اين كارمند سفارت، در راه به هر چاپارخانه اى كه مى رسيد، اسب خود را رها مى كرد و پس از استراحت كوتاهى، يك اسب تازه نفس مى گرفت و به سفر ادامه مى داد. در راه، اكثر چاپارخانه ها... اسب تازه نفسى در اختيارش مى گذاشتند; امّا در يكى از چاپارخانه ها، متصدّى، از دادن اسب خوددارى كرد و گفت: اسب هاى من خسته اند. كارمند اروپايى سفارت، ناگهان چاقوى خود را از جيب درآورد و با يك دست فوراً گوش متصدّى چاپارخانه را گرفت و با دست ديگرش چاقو را به گوش او كشيد و آن را بريد. متصدّى چاپارخانه به تهران آمد و يكسره نزد ناصرالدين شاه رفت و عريضه اى نوشت و از آن كارمند اروپايى شكايت كرد. مرد گستاخ اروپايى احضار شد و البته به شاه گفت كه مأموريّت مهمّى داشته و متصدّى، اسب نداده و او مجبور شده گوش او را ببرد. جالب اين جا است كه شاه، وقتى اين حرف ها را شنيد، تازه به متصدّى چاپارخانه گير داد كه تو چرا به كارمند سفارت، اسب نداده اى؟ و به عنوان مجازات، دستور داد تا گوش ديگر او را نيز ببرند!17
2. حاجى عبّاس لاكه ديزجى كه براى دادخواهى به محمّدعلى ميرزا وليعهد مراجعه مى كند، محمّدعلى ميرزا دستور مى دهد تا پسر حاجى عبّاس را آن قدر شكنجه دهند تا كشته شود و نيز دستور مى دهد تا حاجى عبّاس را به زندان اندازند. حاجى عبّاس مدّت ها بعد از زندان فرار مى كند و به حاجى ميرزا حسن مجتهد پناه مى آورد و در منزل وى بست مى نشيند تا جنبش مشروطه پيش مى آيد.18 . 19
در چنين وضعى كه مى توان آن را در بيش تر ادوار تاريخى ايران بازيافت، مراجع، عالمان و به طور عموم روحانيان شيعه، مستحكم ترين پناهگاه براى مظلومان بوده اند. براى اثبات اين مدّعا، نمونه هاى فراوانى را مى توان به لحاظ تاريخى ارائه داد كه جريان حاج عبّاس لاكه ديزجى يكى از آن ها است. مجتهد تبريزى در زمان خود، ادامه دهنده اين نقش تاريخى عالمان شيعه در تبريز بوده است. خانه وى محل مراجعه و دادخواست مردم ستمديده بود. مردم به مجتهد پناه مى آوردند و از او براى دفاع از حقّشان كمك مى خواستند. فراوانى اين مراجعات به اندازه اى بوده است كه حتّى بدخواهان مجتهد نيز به رغم تلاشى كه براى سرپوش گذاشتن اين خصيصه هاى مجتهد، داشتند نتوانستند هيچ نامى از آن نبرند و هر كدام، به نوعى به روحيّه مردم دار مجتهد اشاره كرده اند. كسروى و ديگر نويسندگان عصر مشروطه، همگى مجتهد را عالمى مردم دار معرّفى كرده اند. اين پرسش مطرح مى شود كه چرا مردم به شخصيّتى دل مى بندند و همواره در كنارش مى مانند؟ از مجموع نوشته هاى كسروى، ملك زاده، اميرخيزى، فتحى و... برمى آيد كه از نظر آنان، علّت مراجعه مردم به مجتهد چند چيز است:
1. خاندان مجتهد، (نسل در نسل) عهده دار مسائل دينى مردم بودند. اين امر باعث مى شد تا مردم كه بيش تر آن ها ديندار و به دين معتقد بودند، به طور سنّتى طرفدار مجتهد باشند و از وى دفاع كنند.
2. سال هاى متمادى، رابطه عالم شهر و مردم، رابطه مريد و مراد و به عبارت ديگر، رابطه عبد و مولا(!) بود. اين رابطه باعث مى شد تا مردم هنگام سختى، تصميم هاى مخالف مراد خود اتّخاذ نكنند.
3. كشاورزان و زارعان كه در آن هنگام اكثريّت مردم هر شهر را دارا بودند، وظايف دينى را سخت محترم مى شمردند; به همين لحاظ، از متولّيان دينى دفاع مى كردند.
در خصوص اين مطالب، چند نكته قابل ملاحظه است:
1. اين كه خاندان مجتهد توانسته اند نسل در نسل عهده دار امور دينى مردم باشند، خود دليلى بر همدلى و همراهى خاندان وى با مردم است; چه اين كه اگر مجتهد و خاندانش در رفع مشكلات مردم نمى كوشيدند، به يقين، مردم در دراز مدّت از آن ها زده مى شدند و تنهايشان مى گذاشتند; امّا مى بينيم كه حتّى در كوران نهضت مشروطه كه دست هاى پنهان و آشكار فراوانى از سوى افراطى هاى مشروطه طلب براى خراب كردن مجتهد و در نتيجه دور كردن او مردم از او، به كار مشغول شده بودند، باز هم مجتهد همچنان نزد مردم محترم بوده تا جايى كه هنگام بازگشت از تهران و در آستانه ورود به تبريز، فاصله بسيار زيادى را بر دوش مردم قرار داشته است.20
2. اين كه چون رابطه مردم با عالمان از سنخ رابطه مريد و مراد يا به اصطلاح آقايان رابطه عبد و مولا(!) بوده است، بنابراين، مردم نمى توانستند با آن ها مخالفت كنند، به لحاظ تاريخى قابل اثبات نيست; و بلكه معارض هاى جدّى دارد; چه اين كه، اتّفاقاً رابطه عبد و مولا ميان پادشاه (خان، ارباب و...) و رعيّت بسيار بيش تر از اين نوع رابطه ميان عالمان و مردم بوده است; ولى تاريخ، بارها شاهد بوده است كه مردم، اين اربابان ظالم را به راحتى كنار گذاشته اند و جريان نهضت مشروطه يكى از آن موارد است; به همين علّت، در روايت آمده است: الملك يبقى مع الكفر و لايبقى مع الظلم. از سوى ديگر، نمونه هاى كمى را نيز مى توان يادآور شد كه همين عالمان وقتى به مردم پشت كرده و با ظالمان همدست شده اند نيز مردم دست از آن ها كشيده اند; پس نمى توان طرفدارى مردم از مجتهد را فقط به اين علّت كه مجتهد مراد و مولاى مردم بوده و مردم را ياراى مخالفت با وى نبوده است، مورد سؤال قرارداد و كم رنگ كرد; ضمن اين كه اساساً نوع اطاعت مردم از عالم و مجتهد، با نوع اطاعت همان مردم از پادشاه و ارباب متفاوت است. مجتهد، هرگز مردم را به اطاعت از خود فرا نمى خواند; بلكه به اطاعت از حكم خدا دعوت مى كرد و به همين علّت در فتوا و فرمانى كه صادر مى كرد، خود را نيز مورد خطاب قرار مى داد و در كنار مردم و بلكه بيش تر از آن ها در امتثال آن مى كوشيد; ولى پادشاه مستبد، اوّلا فرمانى كه صادر مى كند، فرمان خود او است نه فرمان خدا، و ثانياً هرگز خود را در كنار رعيّتش مستحقّ امتثال نمى بيند.
2 ـ 4. مخالفت با استعمار
زمان مجتهد، بسيار اتّفاق مى افتاد كه اتباع كشورهاى خارجى، در پست هاى حساس و مهم كشور قرار گيرند. برخى از آن ها تا حدّ وزارت،21 مشاور شاه و... پيش مى رفتند. اين اتباع به ويژه با تحميل برخى امور مالى بر اقتصاد ايران، ضربات سختى را وارد كردند. يكى از اين ها مسيو پريم بود. او پيشكار ماليه، و نماينده نوز بلژيكى (رييس كل گمركات ايران) در تبريز بود كه همگى از سوى امين السلطان (صدراعظم وقت) حمايت مى شدند; از اين رو، مبارزه با نوز و پريم، مبارزه با امين السّلطان، و مبارزه با امين السّلطان، مبارزه با استعمار بود; زيرا او مسؤوليّت وام هاى كمرشكن ايران از روسيه را به عهده داشت و نيز قرارداد رژى هم با كمك او منعقد شده بود. هرچند مردم تبريز از بلژيكى ها و از جمله پريم تنفر داشتند، مبارزه آشكارا با پريم، به بهانه نياز داشت. نخستين بهانه براى اين امر را كسروى اين گونه بيان مى كند:
چون يك ارمنى در حالت مستى به ميرزا على اكبر مجاهد، مِى (شراب) تعارف كرد، طلبه ها بهانه درآوردند كه به علما توهين شده است و به منزل مجتهد تبريزى رفته و در آن جا بناى مخالفت با ميخانه، ميهمان خانه و مدرسه هاى جديد را نهادند; زيرا ملاّيان با هر چيز نوى مخالفت مى كردند و اين ها همه نو بودند و توسّط ارمنيان و قفقازيان و... به ايران آمده بود. در اين آشوب و بلوا، چون بازرگانان از گمرك و بلژيكيان رنجيده بودند، آن ها نيز بازار را تعطيل كردند و در كنار جماعت ملاّيان (علاوه بر شعارهاى آن ها) شعار رفتن و اخراج مسيو پريم را نيز سر دادند. پس از مدتى كه آشوب نشست، محمّدعلى ميرزا، كالسكه اى به دنبال پريم كه در باسمنج بود، مى فرستد و او را به شهر بازمى گرداند و به جاى وى، مجتهد را از شهر بيرون و به طرف تهران روانه مى كند.22
به نظر مى رسد كه نقل كسروى چندان قوّت ندارد; چه اين كه تنفّر مردم از بلژيكى ها و نيز درك عالمان و روحانيان تبريز از عمق خيانت و فاجعه اى كه اتباع خارجى در كشور پديد
مى آوردند، به حدّى قوى و عميق بود كه به بهانه گرفتن تعارف مِىْ به ميرزا على اكبر مجاهد نيازى نباشد. در هر حال، نتيجه اين مبارزه به رهبرى مجتهد تبريزى، اين شد كه امين السّلطان (حامى بلژيكى ها) در تاريخ 23 جمادى الاخر 1321 قمرى مجبور به استعفا شد و عين الدوله به جايش نشست و بعدها وقتى محمّدعلى ميرزا بر تخت سلطنت نشست، تبريزى ها طىّ تلگرافى از وى هفت درخواست كردند كه يكى از آن ها، عزل فورى پريم بود.23 اين درخواست در نهايت، با خبرى كه مخبرالسّلطنه آورد، محقّق شد: شاه مى فرمايد: با همه محذوراتِ عزل مسيو نوز و پريم، آن ها را معزول كرديم.24
مخالفت مجتهد با استعمار به اندازه اى بود كه حتّى پس از فتح تهران و پيروزى مشروطه خواهان افراطى و اعدام شيخ فضل اللّه نورى كه مجتهد با وى همگام و همفكر بود نيز حاضر نشد براى حفظ جان خود، به يكى از سفارت هاى خارجى پناهنده شود و صرفاً به دهات خود در اطراف تبريز رفت. اين در حالى بود كه قراين نشان مى داد مشروطه خواهان تازه پيروز شده، براى قلع قمع مخالفان خود، هيچ چيز را مدّ نظر قرار نمى دادند.25
در دوران موسوم به استبداد صغير نيز مجتهد، براى اين كه بهانه اى به دست روس ها نيفتد تا به اشغال تبريز مبادرت ورزند و مدّت ها سلطه استعمارى خود را بر مردم تحكيم كنند، جانب قشون اعزامى از تهران را گرفت;26 هرچند روس ها تبريز را اشغال كردند و اين همراهى مجتهد با قشون دولتى، باعث شد تا مجتهد به همكارى با استبداد (دربار) متّهم شود.
3 ـ 4. مخالفت با فرقه هاى ضالّه و بدعت هاى دينى
از دغدغه هاى اساسى مجتهد، جلوگيرى از نضج و شيوع افكار انحرافى و بدعت هاى دينى بود. به گواهى اسناد تاريخى در اين خصوص، مجتهد از هيچ كوششى دريغ نكرده، تا آخر عمر به اين رسالت تاريخى پايبند بوده است. برخى از نقل هاى تاريخى درباره برخورد و درگيرى مجتهد با صاحبان افكار انحرافى و بدعتى عبارتند از:
1. نويسنده كتاب گيلان در جنبش مشروطيّت، با لحنى تمسخرآميز، مخالفت مجتهد تبريزى، حاجى ملاّمحمّد خمامى، شيخ فضل اللّه نورى و ملاّ قربانعلى با مشروطيّت را به اعتقاد اين اشخاص در مورد نفوذ بابى ها در نهضت مشروطه مدلّل مى كند.27
2. صاحب ريحانة الادب درباره مجتهد مى نويسد: در ردّ بعضى عقايد مخالف اعتقاد حقّه اثناعشريّه، اهتمام تمام به كار مى برد.
3. از خشم و غيضى كه عبّاس افندى در نامه خود خطاب به بهائيان تبريز درباره مجتهد ابراز كرده است نيز مى توان به تأثير مجتهد در جلوگيرى از شيوع افكار و عقايد منحرف پى برد. افندى در اين نامه مجتهد را مجتهد بى تمييز و ملحد خوانده و تأكيد كرده است كهبا وجود فتواى تعرّض به ياران بهايى تبريز از سوى مجتهد، چگونه مى شود كه نويدهاى پيشين به پيروزى مسلك بهائيت به زودى جامه عمل بپوشد؟... مگر آن كه مجتهد ملحد را مداخله نماند و مخذول گردد.28
4. مجتهد برخى از اقدام هاى انجمن را (مثل نهى از قربانى در روز عيد قربان) مصداق بدعت مى شمرد و به همين علّت، سخت با آن ها مبارزه مى كرد. نويسنده كتاب رجال آذربايجان در عصر مشروطيت مى نويسد:
حاج ميرزا حسن آقا مى توانست مانند بسيارى از اشخاص ديگر در گوشه اى بنشيند... و در اين صورت، جان و مال او محفوظ و وجهه اش دست نخورده باقى مى ماند; امّا او وظيفه خود مى دانست با بدعت ها مخالفت كند و مذهب اسلام را بدين ترتيب حراست نمايد... او براى هوا و هوس خود به اين كار اقدام نكرده بود.29
5. در يادداشت هاى علمدارى مى خوانيم كه حاج ميرزا حسن آقا، حملات سخت و توهين آميزى نسبت به شيخيه مى كرد.30
4 ـ 4. موضع مجتهد در برابر نهضت مشروطه
1 ـ 4 ـ 4. همكارى با مشروطه
أ . در جايگاه رهبرى مشروطه تبريز: بسيارى از نقش هايى كه مجتهد در متن جريان مشروطه ايفا كرده، بيانگر اعتبار و وجاهت بالاى او است و با توجّه به التزامى كه سران مشروطه خواه در برابر فرمان هاى مجتهد از خود نشان مى دادند، روشن مى شود كه وى پايگاه بالايى ميان مشروطه خواهان داشته است. نقل هاى تاريخى ذيل، به روشنى مى توانند اين ادّعا را ثابت كنند:
1. زمانى كه عالمان تهران براى اعتراض به عدم پذيرش مشروطه از سوى شاه به قم مهاجرت كردند (مهاجرت كبرا)، مجتهد تبريزى و ديگر عالمان تبريز، در دفاع از علماى تهران تلگراف مفصّلى به شاه زدند كه قسمتى از متن آن را به دليل عبارت هاى تند و انقلابى مى آوريم:
...از صدر اسلام الى يومنا هذا از هيچ ملّت كفرى نسبت به علماى اسلام اين توهين وارد نشده بود. اين بى احترامى نه تنها به شخص علماى اسلام شده، بلكه در واقع به شرع محمّدى(صلى الله عليه وآله) گرديده و ناموس شريعت هتك شده است. اكنون جميع هيأت علماى مذهب، ...جبران توهين را به وجه كامل از حضور اقدس همايونى خواستارند كه امر و مقرّر شود مقصد علماى مهاجرين را انجاح كرده و دلجويى از ايشان نموده و با احترام به وطن مألوف معاودت دهند.31
اين تلگراف به روشنى به والا بودن شأن و نقش مجتهد در نهضت مشروطه اشاره دارد; امّا كسروى مبناى اين تلگراف را كه همكارى با مشروطه خواهان است به گونه ديگرى تحليل كرده. او مى نويسد: چون عين الدوله در صدد بود تا محمّدعلى ميرزا را از ولايت عهدى بردارد، محمّدعلى ميرزا سخت مى كوشيد تا كارى كند كه عين الدّوله عزل شود; از همين روى، او عالمان تبريز را تحريك كرد تا طىّ تلگرافى به شاه و عالمان قم، از علماى مهاجر به قم اعلام حمايت كنند. اين كار سبب مى شد تا علماى شهرهاى ديگر نيز چنين كنند و در نتيجه، موقعيّت عين الدّوله به خطر افتد. وى مى نويسد: اتفاقاً چنين شد; زيرا روزى كه تلگراف شاه مبنى بر همكارى با علماى مهاجر و اجابت درخواست علماى بلاد (خاصّه تبريز) به دست وليعهد رسيد، همان روز عين الدّوله هم عزل شد.32
2. وقتى محمّدعلى ميرزا با اين استدلال كه چون انتخاب نمايندگان تمام شده و انجمن تبريز ديگر كارى ندارد، بايد تعطيل شود، بناى مخالفت با مشروطه را نهاد، خانه مجتهد مركز مهمّ اجتماع مخالفان محمّدعلى ميرزا و موافقان مشروطه بود. عدّه زيادى به خانه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد رفته، در حضور نماينده و پيغامبر محمّدعلى ميرزا، بناى داد و فرياد و تهديد را گذاردند و چنان آشوبى برپا كردند كه محمّدعلى ميرزا مجبور شد رسميّت انجمن را بشناسد و مقابل تقاضاهاى انجمن تن در دهد.33
3. در اواخر ذى حجّه 1324 قمرى، نمايندگان تبريز در مجلس شوراى ملّى، طىّ تلگراف هايى از تهران به تبريز، از عدم پيشرفت كارهاى مشروطه بعد از جلوس محمّدعلى شاه، اظهار دلتنگى و نگرانى مى كنند. در پاسخ و حمايت از آن ها، از طرف عالمان تبريز با امضاى مجتهد و ثقة الاسلام، تلگرافى به مجلس شوراى ملّى مخابره مى شود كه سبب عدم پيشرفت امور و كارهاى شوراى كبرا چيست. مجتهد و ثقة الاسلام هر كدام پيش تر نيز جداگانه در تلگرافى به شخص شاه، او را از اوضاع ناآرام تبريز به علّت محقّق نشدن مشروطه، آگاه مى كنند و از وى اجراى قانون مشروطه را مى خواهند.34
4. وقتى در صفر 1325 قمرى انجمن براى استقرار مشروطه در شهرهاى آذربايجان و افتتاح انجمن هاى ايالتى در آن ها، ميرزا جواد ناطق (سخنگوى زبردست انجمن) را به ماكو فرستاد، مجتهد به اقبال السلطنه ماكويى (حاكم مقتدر ماكو و سرحددار معروف) تلگرافى پندآميز زد كه مشروطه را بپذيرد و با مأموريّت ميرزا جواد مخالفت نكند.35
5. در نامه وكيلان آذربايجان به انجمن ايالتى تبريز در خصوص مراجعت مجتهد به تبريز آمده است:آقاى مجتهد دامت بركاته از مؤسّسين اوّل اين اساس مقدّس هستند.36
6. شيخ سليم (عضو افراطى انجمن تبريز كه از عوامل اصلى خروج مجتهد از تبريز بود) در مجلسى كه انجمن در روز بازگشت مجتهد به تبريز براى خيرمقدم گويى تشكيل داده بود، ضمن عذرخواهى از مجتهد بابت خطاهاى گذشته، خطاب به مجتهد گفت: از روز اوّل، رهبر و پيشاهنگ ملّت در اين مشروطه حضرات عالى بوده ايد.37 اين اعتراف شيخ سليم از آن رو اهميّت دارد كه در مقطع قابل ملاحظه اى از نهضت مشروطه، وى روياروى مجتهد ايستاده، و حتّى يك بار از مجتهد سيلى خورده است و همين شخص باعث تبعيد مجتهد مى شود.
ب. در جايگاه حامى: تاريخ گواهى مى دهد: حتّى زمانى كه مشروطه خواهان افراطى تبريز با پخش شايعه ها و ايجاد تحريف ها و توسّل به زور به طور عملى باعث شدند تا مجتهد از صحنه رهبرى مشروطه تبريز كنار زده شود و به تهران يا روستاى خود در اطراف تبريز تبعيد شود نيز برخى از گره هاى كور و مهمّ مشروطه خواهان به دست مجتهد حل مى شد و مجتهد تا آن جا كه به اصل تحقّق مشروطه مربوط مى شد، از هيچ كمك مادّى و معنوى در اين راه دريغ نمى كرد. همچنين در وضعى كه مجتهد رهبرى مشروطه تبريز را به عهده داشت، كمك هايى نه صرفاً متناسب با رهبرى نهضت، بلكه در جايگاه مشروطه خواهى داشت. نمونه هايى از اين كمك ها عبارتند از:
1. در نخستين روزهاى جنبش مشروطه، مردم تبريز ابتدا در كنسول خانه انگليس و سپس در مسجد صمصام خان گرد آمدند و تحصن برپا كردند تا وليعهد را به پذيرش مشروطه وادارند. در تحصّن مسجد، بيش تر عالمان تبريز از جمله مجتهد، شركت داشتند.38
2. در 13 شوال 1324... در خانه حاج مهدى آقا با بودن مجتهد و ثقة الاسلام و ميرزا صادق آقا و حاج ميرزا محسن آقا و سيّدالمحقّقين و دسته اى از بازرگانان به مشورت پرداخته و چنين نهاده اند كه با بنيادگذاران بانك ملّى39 همراهى نمايند.40
3. زمانى كه مردم مشروطه خواه تبريز از مجلس دارالشّورى و از نمايندگان خود تقاضاى اخراج بلژيكيان را مى كردند، حاجى ميرزا حسن مجتهد و ثقة الاسلام و حاجى ميرزا محسن هر كدام تلگرافى به شاه فرستادند و برداشته شدن بلژيكيان را خواستار گرديدند.41
4. در اواخر سال 1324 قمرى كه اوج كميابى و در نتيجه، گرانى گندم و نان بود، مجتهد، نمايندگان انجمن را به منزل خود فراخواند و گفت: مردم شايعه كرده اند كه من هرچند در اوايل با مشروطه بوده ام، اكنون از آن روى برگردانده ام; از اين رو براى اين كه حُسن نيّت خود را در همراهى با مشروطه ثابت كنم به دلخواه خود، شما را وكالت مى دهم تا همه گندم هاى مرا به شهر آورده، به قيمت ارزان بفروشيد. اجرت عمله ها و كرايه و... را نيز خودم مى پردازم. كسروى ضمن نقل اين قضيه مى نويسد: انگيزه مجتهد از اين كار، هميارى و همكارى با مشروطه خواهان نيست; بلكه از روى ترس، اين كار را كرده است; زيرا اگر بر مردم خيلى سخت مى گذشت، احتمال اين كه به انبارهاى ديه داران حمله كنند و آن ها را به فروش گندم هايشان وادارند، زياد بود; از اين رو مجتهد براى حفظ آبروى خود به اين كار اقدام كرد.42 يكى از محقّقان در نقد اين تصوّر، با تكيه بر آن چه صاحب ريحانة الادب درباره مجتهد آورده است كه لاتأخذه فى اللّه لومة لائم، مى نويسد: انتقادات صريح و بى پرواى مجتهد از انجمن و گروه هاى فشار تبريز (مركز غيبى)، و پايدارى شگرفى كه در دفاع مخاطره آميزش از افكار شيخ شهيد نورى در تحصّن حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) نشان داد، شبهه ترس را از ساحت او مى زدايد. او اگر جبون و ترسو بود، چگونه توانسته بود در محكمه خويش، شاهين عدالت را به مدّت چهل سال، قوى و پرتوان در دست گيرد و همواره به زيان ظالمان كه نوعاً قوى و پُرزورند، به سود مظلومان كه غالباً ضعيفند، حكم كند؟43
از سوى ديگر نيز اين ديدگاه مورد مناقشه است; زيرا وقتى اين خبر به تهران رسيد، سيّدين تصوّر كردند كه مجتهد تحت فشار انجمن به اين كار اقدام كرده است. براى دفع اين شبهه، مجتهد به تهران تلگراف كرد و اطّلاع داد كه او از روى ميل و رضاى خودش اين كار را انجام داده است.44
5. مجتهد از مشروطه خواهان متديّن حمايت مى كرد. بهترين قضيّه اى كه اين ادّعا را اثبات مى كند، حمايت مجتهد از حاجى حسين خان مارالانى است. وى مشروطه خواهى درستكار و متديّن به شمار مى رفت كه از سوى روس ها و صمدخان (حاكم وقت تبريز) تعقيب شده بود. مجتهد او را در مِلك خود كُندرود به مدّت هشت ماه پناه داد تا زمانى كه سپه سالار تنكابنى (فاتح مشروطه خواه تهران) به حكمرانى تبريز منصوب شد. حاجى حسين خان به گمان اين كه سپهدار از سرداران بزرگ آزادى خواه هست، از پناه مجتهد به در آمد و نزد سپهدار رفت. بدبختانه سپهدار او را به روس ها تحويل داد و آن ها هم وى را دار زدند.45
ج . در جايگاه يك دوستدار مشروطه: مجتهد پس از تاجگذارى احمدشاه، طىّ تلگرافى به مستوفى الممالك، از اين كه مردم ايران به واسطه قانون و نظام مشروطه، از فشار گذشته رها شده اند، ابراز خوشحالى مى كند.46 اين مى رساند كه در هر حال، در انديشه سياسى مجتهد، نظام مشروطه بر نظام هاى غيرمشروطه و از جمله نظام پادشاهى استبدادى ايران ترجيح دارد و اگر بدعت ها و افراط كارى هاى عدّه اى از مشروطه خواهان نبود، هرگز مجتهد با آن ها مخالفت نمى كرد.
از سوى ديگر، در صورتى كه انتساب اين تلگراف به مجتهد درست باشد، به تفاوت سطح نگاه شيخ فضل اللّه با مجتهد نيز اشاره مى كند. بر اساس اين تلگراف، مجتهد حتّى پس از اعدام شيخ فضل اللّه و روشن شدن بيش تر ماهيّت مشروطه و مشروطه خواهان، از مشروطه دفاع مى كند; در حالى كه شيخ فضل اللّه بسيار زودتر از اين تاريخ دريافت كه ماهيّت مشروطه غربى با شيوه حكومتى اسلام از اساس منافات دارد و قابل جمع نيست.
2 ـ 4 ـ 4. مخالفت مجتهد با مشروطه
أ. چرايى اختلاف
نويسندگان عصر مشروطه و نيز نويسندگان پس از مشروطه، تحليل هاى متفاوت و متضادّى از چرايى اختلاف مجتهد با مشروطه اى كه خود از مؤسّسان آن بوده است، ارائه داده اند; امّا به نقل از ثقة الاسلام، خودِ مجتهد، علّت مخالفتش با مشروطه را در جلسه اى در تاريخ 26 محرم 1325 قمرى47 در انجمن تبريز خطاب به مشروطه خواهان چنين باز مى گويد:
براى ماها و نوع علما عرصه و آبرويى نمانده. در سر منابر آن چه بدگويى است مى كنند و مردم را از اسلام خارج مى نمايند. مى گويند هزار و سيصد سال است بر سر شما توبره زده اند. روضه خوانى تا كى؟ نماز جماعت براى الفت و اتّحاد بود، حالا كه اتّحاد شده جماعت لزوم ندارد. ماها طالب مشروطه هستيم و هر كس طالب نباشد ملعون است; امّا آن چه پيش گرفته ايد، مشروطه نيست. همه اش ظلم و خلاف شرع بيّن و ترك ما انزل اللّه است و نظير قول خوارج است كه مى گفتند لا حكم الا للّه و حضرت امير فرمودند: كلمة حق يراد بها الباطل. ما كه در اوّل قول داديم و قدم گذاشتيم، مقصود اين نبود كه حالا پيش گرفته اند. حالا كه اين وضعرا پيش گرفته اند، ما نمى توانيم به اين مجلس حاضر بشويم. رفتن به اين مجلس حرام است و صريح مى گويم كه با اين وضع و ترتيب، ابداً مشروعيّت ندارد. ظاهر كلام شما صحيح، ولى اقدامات شما همه بر عكس است.48
در زمان مجتهد، گويى وضع چنان بوده است كه همه چيز به او نسبت داده مى شود، جز آن چه كه در حقيقت او بدان معترف است. فقط در نوشته هاى ثقة الاسلام (عالم مشروطه خواه معتدل) تاحدودى مى توان به داورى روشن ترى درباره مجتهد دست يافت.
كسروى علّت دشمنى و مخالفت مجتهد با مشروطه را چنين تحليل مى كند: در ابتدا كه ملاّيان به مشروطه درآمده بودند، بسيارى از آنان از مشروطه هيچ نمى دانستند و تصوّر مى كردند كه اگر رشته كارها از دست دربار خارج شود، يكسره در دست آن ها قرار مى گيرد; از اين رو در ابتدا از آن دفاع كردند; ولى كم كم ديدند كه نهضت مشروطه منجر به پيدايش يك طبقه جديدى به نام مجاهدان شده است كه خودسر و مستقل عمل مى كند; از اين رو بناى مخالفت با آن را گذاشتند. از سوى ديگر، بسيارى از ملاّيان و از جمله مجتهد، در زمره انبارداران، ده داران و مالكان بودند; از اين رو گذشته از آن كه جنبش مردم زيردست و برابر ايستادن آنان را برنمى تابيدند، از كارهاى بازپسين مجلس مثل برانداختن تيول و تسعير، آنان را سخت برمى آشفت.49 از جمله پيشين فقط همان عبارت خودسر و مستقل عمل مى كنند درست است; يعنى مبناى مخالفت برخى عالمان با مشروطه نه اين بوده كه در سايه مشروطه، قدرتى به دست آن ها نمى رسد; بلكه اين بوده است كه بر خلاف آن چه انتظار مى رفت، وقتى عناصر مستقل به قدرت رسيدند، نه از استبداد پيشين كاستند و نه از وابستگى به اجانب دورى گزيدند; از اين رو، درباره مخالفت مجتهد با مشروطه چيان تندرو بايد گفت: او تا آن جا كه پاى تحديد و مهار خودكامگى و محدود ساختن قدرت مطلقه شاه در ميان بود، از مشروطه هوادارى مى كرد; ولى زمانى كه ديد جمعى از عناصر قدرت پرست و افراطى و بعضاً وابسته به خارج در پوشش مشروطه و آزادى، احكام و شعائر اسلامى را هدف حمله خويش گرفته و با ايجاد فتنه و آشوب، آب به آسياب دشمنان تيزچنگ و مترصّد خارجى مى ريزند، در برابر آنان ايستاد و رنج هجرت به تهران و غارت اموال را به جان خريد.50
مجتهد هنگام حركت از تبريز، طىّ تلگرافى به مجلس و برخى عالمان تهران، علّت مخالفت خود با مشروطه خواهان تبريز را كه مركز آن ها در انجمن تبريز بود، چنين مى نويسد: انجمن تبريز مؤدّى شد به رواج و ظهور مذاهب فاسده و ضعف اسلام و هتك حرمت مؤمنين و علما و سلب امن در مال و جان و هرج و مرج كلّى در شهر و اطراف; به طورى كه داعى، اقامت خود را خلاف تكليف شرعى ديده، اين چند روزه را عازم قم. اگر ساير بلاد هم اين شكل است، فعلى الاسلام سلام.51 مجتهد پيش تر نيز در اواخر محرم 1325 قمرى طىّ نطقى در مجلسى كه ثقة الاسلام نيز حضور داشت، گفته بود كه رفتن به انجمن، مثل رفتن به ميخانه است. اين مطلب را ثقة الاسلام در كتاب مجمل الحوادث خود مى آورد.52 حقيقت اين است همان گونه كه نويسنده كتاب رهبران مشروطه نقل مى كند، از نظر مجتهد و همفكرانش برخى از بابى ها در انجمن تبريز نفوذ كرده بودند و نه به دنبال مشروطه، بلكه به دنبال رسيدن به آرزوهاى شخصى خودشان بودند. ابراهيم صفايى مى نويسد: مخالفان مشروطه در منزل حاج ميرزا حسن آقا مجتهد و در انجمن اسلاميّه53 و خانه امام جمعه تشكيل جلسه داده و درباره نيّات سوء بعضى از مشروطه خواهان و مداخلات بابيان و ازليان سخن راندند.54
هرچند مجتهد در مقايسه با ديگران در برابر مشروطه خواهان تندرو شديدتر ايستاد; انحراف آن ها چيزى نبود كه به سادگى بتوان بر آن پرده انداخت; حتّى بسيارى از كسانى كه در مشروطه خواهى آن ها شكّى نيست مثل ثقة الاسلام و سيّدين تهران، و نيز بسيارى از كسانى كه از مشروطه خواهان دفاع مى كردند مثل كسروى و تقى زاده، در جاى جاى نوشته هايشان به اين مطلب اشاره كرده اند كه براى نمونه، به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:
1. ثقة الاسلام تبريزى: داورى ثقة الاسلام نيز درباره مشروطه طلبان تبريزى شبيه به داورى مجتهد بود. برخى از نوشته ها و گفته هايى كه ثابت مى كند ثقة الاسلام، با مشروطه خواهان درافتاده و مخالفت مى كرده است، به شرح ذيل است:
ـ در نامه اى به تاريخ 25 جمادى الثانى 1325 خطاب به فرشى (وكيل مشروطه خواه تبريز در مجلس شورا) آورده است: از وضع حاليّه ما خبر نداريد و نمى دانيد كه چه مى كنيم. خون بر آستانه مى بين و مپرس. بنده بالمرّه مأيوس شده ام. اين فرمايش حضرت سيّدالشهدا(عليه السلام) را دو دفعه گفتم: استعدوا للذل و الاسر و النهب.55 ميانه ما و مشروطه، درياهاى آتشين و كوه هاى آتشفشان حايل است. افسوس كه اينك بانگ دهل و كرناى دول مجاور به گوش مى رسد و ما آن را آواز لاى لاى مى پنداريم. ملك و مملكتى مى رود و ما دست به هم داده بر لولهنگ دشمن خدمت مى كنيم و ايشان را با اعمال خودمان دعوت مى نماييم و ميهمان مى طلبيم.
ـ وى در نامه اى به تاريخ شعبان 1325 قمرى خطاب به مستشارالدوله مى نويسد: از اين حالت حاليه مشروطه خواهان به قسمى دلتنگم كه چه عرض كنم. بينى و بين اللّه جز لگام از دهن عوام برداشتن نتيجه اى نبخشيده. الواط متهتّك كه حالشان معلوم است و سابقاً از ترس حكومت، تعدّى و تعرّض بر احدى نمى كردند، حال ميدان گرفته اند56.
ـ در نامه ديگرى كه ثقة الاسلام در تاريخ 16 رمضان 1325 به مستشارالدوله (وكيل مشروطه خواه تبريز در مجلس شوراى صدر مشروطه) مى نويسد، دقيقاً به اين مطلب اشاره مى كند كه بسيارى از كسانى كه دارند سنگ مشروطه را به سينه خود مى زنند، معلوم و يقين گرديده مقصودشان از هاى و هوى و مشروطه طلبى، محض رياست و مداخل و افساد و خيانت بر ملّت بوده است، ابداً راضى به اجراى قانون و انتخاب وكلا و تأسيس انجمن و امنيت شهر نيستند.57
ـ ايشان در نامه اى كه در 22 جمادى الاول 1326 به برادرانش نوشته، آورده است: اين مشروطه طلبان بلايى به سر مشروطه آوردند كه جان عالم را سير كردند. در عرض اين مدّت هرچه گفته شد كه ترك انقلاب نمايند و حرف هاى خارج از اندازه نزنند، به گوش احدى فرو نرفت. وى در ادامه همين نامه از بمب اندازى58 به خانه مجتهد خبر مى دهد.59
ـ در نامه اى ديگر به همان تاريخ، خطاب به مستشارالدوله مى نويسد: بنده خيانت هاى مشروطه طلبان را كتابچه كرده و نوشته ام. اگر وقتى حوصله بشود، كه چاپ بشود خالى از لطف نيست; امّا فايده اش چيست؟ به طور موثّق شنيدم كه حضرت مجتهد مى فرموده سه هزار و پانصد تومان از من گرفتند تا ول كردند. واى به حال ديگران.
ـ او در جايى ديگر مى نويسد: حقيقت امر همين است كه مى نويسم كه آن مشروطه طلبان را با من بَون فاصلهبعيد بود. آن ها تندرو بودند و من مانع بودم. آن ها شورش طلب بودند و من صلح طلب. آن ها حركت ناانديشانه مى كردند و من بر ضدّ آن ها بودم. سر منبر چه بدها كه به حضرات نگفتم و چه تاخت ها كه به ايشان نكردم; ولى ابداً مفيد فايده نشد.60
2. آيت اللّه طباطبايى: در ايّام جمادى الاول 1326 آيت اللّه طباطبايى نيز در مجلس، ضدّ انجمن تبريز چنين سخن گفت:61 انجمن تبريز از حدود اختيارات خودش تجاوز كرده، به كارهاى ناروا پرداخته، و بايد دانست كه در ايران، جز يك مجلس شوراى ملّى مقام ديگرى نيست كه صلاحيّت اين گونه مداخلات را داشته باشد و اگر كار به اين منوال پيش برود، مملكت دچار هرج و مرج خواهد شد.62
3. آيت اللّه بهبهانى: ايشان در مجلس شوراى ملّى، ضدّ مشروطه خواهان تبريز گفت: بلى، آن ها قدرى تند حركت مى كنند، بايد در اين مطلب مذاكره شود.63
4. آيت اللّه حاج شيخ عبداللّه مازندرانى: كه از عالمان آزادى خواه نجف بوده است، در تلگرافى كه در 1327 قمرى (1287 ش) به مجلس شوراى ملّى ارسال مى كند، اظهار مى دارد: امروز، استبداد فردى به استبداد مركّبه تبديل شده است.64
5. كسروى: به آشوب و بلواهايى كه به نام مشروطه در تبريز برپا مى شده، اشاره دارد و مى نويسد: چون شور و خروش درازا كشيده بود، كم كم رشته از دست خردمندان بيرون رفته، به دست آشوبگران مى افتد و كم كم برخى نابسامانى ها پديدار مى گردد.65
6. تقى زاده: نيز تندى بعضى جرايد ملّى و آنارشيست بودن مجاهدان قفقازى و تبريزى را دو عامل آشفتگى و نابودى مشروطه دانسته است.66
7. وكيلان تبريز در مجلس شورا: كه خود مشروطه خواه بودند نيز طىّ تلگرافى به تبريز، اعتراض خود را به مشروطه خواهان افراطى اين گونه بيان كردند: هرج و مرج و اغتشاش تبريز در اين روزها به حدّى متواتر و شايع شده است و در افواه افتاده و به درجه اى كشيده كه ما را شب و روز ناراحت و نگران و پريشان خاطر ساخته است.67
8. برخى مشروطه خواهان نجف: نيز كه از مقلدان و طرفداران آيت اللّه آخوند خراسانى (مرجع مشروطه خواه نجف) بودند، از ايشان جدا شده و به آيت اللّه سيّد محمّدكاظم يزدى (مرجع مشروعه خواه نجف) پيوستند.68
برخى از افراط كارى هاى مشروطه خواهان آذربايجان كه سبب شد مجتهد،خود را از همسويى با آن ها كنار بكشد و سپس عملا در برابر آن ها قرار گيرد، عبارتند از:
1. در ماه رمضان به نام انجمن اعلاميه زدند كه تا كى در مذاهب قديمه خواهيد بود و حرف هاى كهنه خواهيد شنيد و تا كى به مجلس و مسجد علما خواهيد رفت؟
2. به نام انجمن از مردم خواستند تا روز عيد قربانى نكنند و پول آن را به فقيران بدهند.
3. به نام انجمن از مردم خواستند تا به جاى اين كه مدح اهل بيت بخوانند، در وصف انجمن، شعر سرايند.69
4. شب نامه هايى پخش كردند كه در آن ها به شدّت به عالمان حمله مى شد تا جايى كه در يكى از آن ها نوشتند: بايد چهار هزار عالم را سر بُريد تا مردم آسوده شوند.70
5. انتباه نامه اى در باكو منتشر، و در آن، مسأله آزادى اديان71 را مطرح كردند.72
6. طبق نامه اى كه مستشارالدوله در تاريخ 17 جمادى الاول 1325 قمرى به ثقة الاسلام مى نويسد، انجمن، نداى تجزيه آذربايجان را سر داده، مطابق با اهداف روس ها، روزنامه انجمن، نام انجمن را به مجلس مقدّس تغيير مى دهد;73 البته با توجه به اين كه مستشارالدوله در تهران و ثقة الاسلام در تبريز بوده است، مى توان پى برد كه مفاد اين نامه را برخى از مردم تبريز به مستشارالدوله گزارش داده اند و اين خود، قرينه اى است بر اين كه مردم عادى نيز از افراط كارى هاى انجمن راضى نبودند.
ب. تبعيد مجتهد
در خصوص علّت تبعيد مجتهد به تهران دو قول تاريخى بيان شده است:
1. اختلاف ميان مجتهد و برخى نمايندگان انجمن: ثقة الاسلام در مجمل الحوادث مى نويسد:  در اواخر ماه صفر در انجمن اجماع شده، شيخ سليم مردم را به هيجان آورده و سر مجتهد شوراند و به عوام القائات كرد، بيرون رفتن از شهر او را به زبان آوردند. اين نشان مى دهد كه نطفه فكر تبعيد مجتهد در بيانات القايى و مهيّج شيخ سليم بسته شد. شب، جمعى به خانه من آمدند تا هشت ساعت از شب در تسكين فتنه سعى ها شد. صبح آقا شيخ سليم آمد و به او هم نصيحت كردم كه فتنه را بخواباند. بارى، آن روز فتنه خوابيد و مردم از هيجان افتادند. خانه مجتهد هم اجتماع بود. جمعى مسلّح حاضر شده بودند كه حمايت از مجتهد نمايند. ...شب 6 ربيع الاول 1325 از تلفن اطّلاع دادند ملك التّجار و حاج نظام الدوله و حاج جليل مرندى و آقا موسى مرتضوى مرا خواستند. تلفن ها به هم بسته صحبت كردند كه شيخ سليم مفسد است بايد از شهر بيرون برود. مجتهد را پاى تلفن احضار كردند و قرار شد فردا در خانه مجتهد جمع شده، قرار بگذارند. صبح در خانه ملك التّجار، اصناف و اعضاى انجمن و غيره جمع شده، مشورت كردند. بعد به خانه مجتهد رفته، در ضدّ شيخ سليم و ميرزا على واعظ مذاكرات كرده، بالاخره حكم اخراج او را كردند، با مهر انجمن، كاغذ نويساندند. عصر، مردم در انجمن جمع شده، ايستادگى كردند كه آن كاغذ را بايد پس بدهند. جمعى به خانه مجتهد رفتند كه كاغذ را پس بگيرند، نداد. التماس كردند. بالاخره قهر نموده، برخاسته بودند. مجتهد هم برگردانده آن ها را، كاغذ را رد نمود و مردم شوريدند كه بايد مجتهد برود. شب هفتم ربيع الاول مصمّم شد برود; ولى نرفت. بعد از دو سه روز، صبح هنگام مردم شوريدند كه بايد امروز برود. همان روز از شهر بيرون رفت.74
ثقة الاسلام در مجمل الحوادث در خصوص سابقه اختلافات مجتهد و شيخ سليم آورده است: در انجمن، مجتهد به شيخ سليم پرخاش كرده و سيلى به او زده بود و دستور نفى بلد او را صادر نموده بود. من ايستادگى كردم. بعد حالى ام كردند كه او و ميرزا جواد متّهم به أخذ رشوه از امام جمعه هستند كه او را تقويت نمايند. من ساكت شدم. بعد شيخ سليم و ميرزا جواد متّحد شده، خواستند بلوايى راه بيندازند. نصف شب، ميرزا جواد به خانه من آمد. نصيحتش كردم. ممانعت نمودم. بعد كه بازار بسته شده بود، باز شد.75
كسروى نيز در تاريخ مشروطه ايران، علّت تبعيد مجتهد را چنين ذكر مى كند: دشمنى حاجى ميرزا حسن مجتهد و برخى از نمايندگان انجمن ايالتى با مشروطه بود كه به بيرون كردن مجتهد از شهر انجاميد. اين آشوب با آن كه به پيروزى آزادى خواهان پايان يافت، دنباله هاى زيان آور زيادى داشت.76
در تاريخ حسين فرزاد بنا بر نقل كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام، تبعيد مجتهد چنين نقل شده است: حاج ميرزا حسن آقا مجتهد، مجلسى ترتيب داده و عدّه اى را دعوت كرده و سندى تهيه نموده و از حاضرين امضا گرفت كه شيخ سليم، ميرزا على ويجويه، ميرزا حسن واعظ، ميرزا جواد ناطق و... كه از مشروطه طلبان بودند، از تبريز تبعيد شوند; ولى مردم شوريده و مجاهدين مسلح شدند و پيغام دادند كه مجتهد بايد از شهر خارج شود. مجتهد ترسيد آن نوشته را پاره كرد. به اتّفاق پسرش حاج ميرزا مسعود از شهر خارج شدند.77 در نامه 9 ربيع الاول 1325 فرشى به ثقة الاسلام نيز آمده است: حضرت مجتهد در خانه خود مجلسى ترتيب داده و فرموده اند: شيخ سليم78 و آقا ميرزا على ويجويه79 هر دو كافرند بايد از شهر تشريف ببرند. و بعد مى نويسد ما مى ترسيم كه خوش نامى هاى سابق را اين گونه حركات جاهلانه مبدّل به بدنامى نمايد.80
2. ايجاد فتنه به دليل اغراض شخصى: برخى مشروطه خواهان، علّت مخالفت مجتهد با مشروطه را اغراض شخصى وى عنوان كرده اند; براى مثال، كسروى در اين خصوص مى نويسد:
ملاّيان كه به مشروطه در آمده بودند، بسيارى از ايشان (نه همه شان) معناى مشروطه را نمى دانستند و چنين مى پنداشتند كه چون رشته كارها از دست دربار گرفته شود، يكسره به دست اينان سپرده خواهد شد; ولى كم كم آخشيج = ضد آن را ديدند. در تبريز، پيدايش مجاهدان و اين كه خود يك نيروى جداگانه اى شده و به سر خود، به كارهايى برمى خاستند، به اينان گران مى افتاد. از آن سوى، توانگران و ديه داران، گذشته از آن كه جنبش مردم زيردست و برابر ايستادن آنان را برنمى تافتند، كارهاى بازپسين مجلس (از برانداختن تيول و تسعير و مانند اينها) آنان را سخت مى رنجانيد. اين بود كه هر دو دسته دلسرد گرديده و ناگزير مى شدند كه از همراهى با توده كناره گيرند. مجتهد كه هم در ميان ملاّيان جا داشت و هم از شمار ديه داران مى بود، بيش از ديگران دلسرد گرديده و پيش از آنان، به جدا شدن برخاسته بود.81
انجمن تبريز نيز وقتى كه مجتهد را از شهر بيرون كرد، تلگراف ذيل را به نمايندگان دارالشورى در تهران فرستادند:
...خودتان اطّلاع كامله داريد كه بعضى ها به ملاحظه اغراض شخصانى، اسباب چينى مى نمودند كه مقصود از دست رفته، قوانين عدليه مشروطيّت متروك شود و همواره، مانع از پيشرفت مقصود بودند. از آن جمله، جناب حاجى ميرزا حسن آقاى مجتهد است كه در اين مدّت، آن چه توانست، در تخريب اين مقصود مقدّس نمود تا اين كه عموم علما و ملّت جمع شده، از جهت اسكات فتنه و صلاح عموم ملّت، ايشان از شهر تشريف بردند... عموم ملّت تبريز، علماى انجمن ملّى.
اين نوع داورى درباره علّت مخالفت مجتهد با مشروطه، فاقد روح علمى و بهره بردارى از واقع امر است;
زيرا اوّلا اگر مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان به ملاحظه اغراض شخصانى مى بود، عالمان و متديّنان مشروطه خواه با اخراج و تبعيد وى مخالفت نمى كردند. در تهران، با خروج مجتهد مخالفت شد. بهويژه دو سيّد كه بيازردند و هنگام پسين، تلگرافى از آنان به تبريز رسيد كه از هر راه كه ممكن است مجتهد را خشنود گردانيده به شهر بازگردانند.82 ظاهراً اين تلگراف در همان روزهاى نخست پس از تبعيد مجتهد صورت گرفته است. چند روز بعد نيز پيش از اين كه مجتهد به زنجان برسد، عالمان تهران (سيّدين و شيخ فضل اللّه) در تلگرافى ديگر به همراه نمايندگان آذربايجان و زنجان خطاب به عالمان و اعضاى انجمن ملّى تبريز نوشتند:
مقصود از مزاحمت جنابان مستطابان آقايان حجج الاسلام و علماى اعلام و اعضاى انجمن محترم، القاى ضرورت معاودت دادن جناب آقاى مجتهد دامت بركاته است و البته عُقلاى آذربايجان ملتفت اين نكته هستند كه اگر اين مطلب اهمّيّت فوق العاده نداشت، جمعى به اين جا حاضر نشده و شما را هم زحمت نمى داديم.83
در پى انتشار اين خبر (تبعيد مجتهد به تهران)، آخوند خراسانى و شيخ عبداللّه مازندرانى از مراجع تقليد مشروطه خواه نجف نيز تلگراف ذيل را به عالمان واعضاى انجمن تبريز فرستادند:
با آن مراتب اهتمام جناب حجّت الاسلام آقاى مجتهد دامت بركاته در استحكام امر مجلس، اخبار موحشه از جسارت اجامر و اوباش به ايشان و حركتشان رسيده كه افزون از حد، موجب حيرت است. مگر در ديندارى سكنه آن بلده كه سرآمد بلاد اسلام است، فتورى به هم رسيده كه بدين گونه به هتك دين مبين اقدام و يا اشرار و منحرفين از شرع كه به اسم فدايى و هوادارى مجلس محترم خود را داخل و براى تمكّن از اجراى مقاصد فاسده خودشان مثل جناب ايشان را همين قدر كه در جلوگيرى از آن ها برآمده اند، به مضادّت مجلس محترم متّهم و عقايد مسلمين را فاسد و به چنين جسارت به شرع انور وادار نموده اند. ان شاء اللّه علماى اعلام و اجزاى انجمن گرامى، عموم مسلمين را به اغراض فاسده اين جماعت خبيثه ملتفت و از اين جسارت بزرگ و هتك عظيم كه به دين مبين نموده اند، توبه و انابه داده، به استدعاى عفو از خود آقاى مجتهد و ارجاع ايشان با كمال عزّت و احترام تدارك خواهند فرمود.84
از اين تلگراف ها به خوبى برمى آيد كه علّت اصلى مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان، افراط كارى عدّه اى از اجامر و اوباشى بود كه به نام مشروطه، به دنبال اجراى مقاصد فاسده خودشان بودند و اين گونه باعث انحراف مشروطه از مسير حقيقى خودش شدند.
ثانياً با توجّه به اين كه مجتهد، در تبريز طرفداران فراوانى داشت و حتّى خود كسروى نيز بدان معترف است و مى نويسد: اگر مجتهد به جنگ ايستادى و نرفتى، باشد كه گروه بزرگى به سوى او گراييدندى،85 و نيز اميرخيزى مى نويسد: مجتهد در تبريز هواخواه زياد داشت،86 به طور مسلم اين طرفداران به تبعيد و اخراج مجتهد حاضر نبودند; پس اين عبارت كه در تلگراف انجمن آمده است و مخالفت با مجتهد را به عموم ملّت تبريز نسبت مى دهد، به روشنى از نوعى بزرگ نمايى و تحريف واقعيّت نشان دارد كه البته در بسيارى ديگر از تلگراف هاى انجمن نيز مى توان قرائنى بر تحريف يافت.
ثالثاً همراهى ثقة الاسلام با مجتهد، خود دليلى است بر آن كه مخالفت مجتهد با مشروطه، مخالفتى اصولى بوده، نه بر اساس اغراض شخصانى. هنگامى كه انجمن ايالتى، حاج ميرزا حسن آقا مجتهد را مجبور به ترك تبريز نمود، ثقة الاسلام نيز مانند ساير علماى متشرّعه، به عنوان اعتراض نسبت به عمل انجمن، شهر را ترك گفت.87 اگرچه ثقة الاسلام در خارج تبريز چندان درنگ نكرد، بلكه پس از چندى به تبريز مراجعت نمود، امّا به علّت افراط كارى بعضى از آزادى خواهان خود را كنار كشيد.88 خود ثقة الاسلام در مجمل الحوادث ماجراى همراهى خود با مجتهد را چنين مى نويسد: من هم مصمّم شدم بروم، جمعى به منزل ما آمده، مانع شدند. من گفتم تا حاج ميرزا محسن آقا و مجتهد برنگردند، من نمى مانم.89بعدها در تاريخ 16 ربيع الاول 1325 مستشارالدوله طىّ نامه نسبتاً مبسوطى از اين اقدام ثقة الاسلام گله مند مى شود و مى نويسد: ...اگرچه حركت مجتهد، طرف اهمّيّت واقع نشد!... جمعى از روى حيرت از بنده مى پرسيدند كه ثقة الاسلام چرا شريك علماى تبريز شده است؟90
ج. همكارى با شيخ فضل اللّه
مجتهد پس از اين كه به تهران آمد، با شيخ فضل اللّه تماس گرفت و بسيار به همديگر نزديك شدند. اين امر باعث شده تا عدّه اى گمان كنند مجتهد فقط پس از اين كه به تهران تبعيد شد، آن هم از سر اضطرار و ناچارى با شيخ فضل اللّه همكارى كرد. نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، به نقل از تاريخ مشروطه كسروى مى نويسد: مجتهد از ربيع الاول 1325 از تبريز خارج شده و تا يك سال يا 13 ماه در تهران مانده و در آخر ربيع الثانى 1326 به اشاره محمّدعلى شاه به تبريز برگشته (10 خرداد 1287) در تهران به اتّفاق حاج خمامى رشتى كه او نيز از شهر خود دور افتاده بود، به مخالفت پرداختند و ناچار با درباريان و شيخ فضل اللّه نورى همكارى مى كردند و در تحصّن حضرت عبدالعظيم(عليه السلام)بودند تا اين كه چون پيشرفتى در كارشان نبود، در 7 شعبان 1325 به تهران بازگشتند و مجتهد در شيميران منزل گزيد.91 از عبارت نويسنده، سه نتيجه به دست مى آيد كه هر سه آن ها غيرواقعى و نادرست است:
اوّل اين كه مجتهد به دستور و با اشاره محمّدعلى شاه به تبريز بازگشته است. اين قول به دليل استنادهاى تاريخى كه ثابت مى كنند مجتهد به علّت درخواست هاى مكرّر مردم و نمايندگان آن ها و نيز به علّت خواست سيّدين طباطبايى و بهبهانى به تبريز بازمى گردد و در ادامه همين نوشته ارائه خواهد شد، نمى تواند مورد قبول واقع شود.
دوم اين كه مجتهد از سر ناچارى و ضرورت با شيخ فضل اللّه و حاج خمامى رشتى همراه شده است. اين قول نيز با توجّه به سيره مجتهد در تبريز، پيش از تبعيد به تهران، نمى تواند مورد قبول باشد; چه اين كه، آن چه شيخ فضل اللّه را از ديگران متمايز مى كرد، مخالفت وى با انحراف از مشروطه واقعى و افتادن در چنگال استعمار بود و اين مخالفت از سوى مجتهد با مشروطه خواهان افراطى تبريز پيش از تبعيدش اتّفاق افتاده بود و اين گونه نبود كه مجتهد تا وقتى در تبريز بوده است، فكرى داشته، و وقتى به تهران آمده در اثر ارتباط با شيخ فضل اللّه فكر ديگرى يافته باشد.
تعبير مضطر بودن مجتهد در همكارى با شيخ فضل اللّه، با واقعيّت تاريخى نمى سازد; زيرا وقتى مجتهد با شيخ فضل اللّه در حرم حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) متحصّن بود، سيّدين و برخى ديگر از عالمان مشروطه خواه به رى مى آيند و از شيخ مى خواهند تا به تهران برگردد. پس از اين كه از بازگرداندن شيخ نااميد مى شوند، از ياران و همراهان وى، از جمله مجتهد تبريزى مى خواهند كه به تهران بازگردند; امّا مجتهد تبريزى در پاسخ آيت اللّه طباطبايى مى گويد آيا حرف خلاف قاعده كه مخالف با شرع مقدّس و قرآن شريف باشد، از ايشان شنيده ايد؟... اگر عنوان و عباراتش از آيات قرآنى است، چرا تصويب نمى كنيد؟92 اين سخنان مى رساند كه همكارى مجتهد با شيخ فضل اللّه نه از سر اضطرار و ناچارى، بلكه بدين علّت است كه وى را با شرع قويم و قرآن كريم همسو مى ديده است.
سوم اين كه مجتهد و ديگر متحصّنان، چون پيشرفتى در كارشان نبود، به تهران بازگشتند. اين تعبير نيز با واقعيّت تاريخى نمى سازد; زيرا مجتهد، هم در دوران پيش از ملحق شدن به شيخ در كارش پيشرفت داشت و هم در زمان تحصّن. در سفر ناموفّقى كه سيّدين و برخى ديگر از عالمان تهران به رى آمدند تا شيخ را با خود به تهران ببرند، به ويژه خطاب به سيّد احمد طباطبايى (برادر آيت اللّه سيّد محمّد طباطبايى) و مجتهد تبريزى گفتند: شما در شهر هم كه بوديد، كسى با شما كارى نداشت. محترم بوديد. درب خانه شما باز بود. رياست هم داشتيد.93 اين عبارت ها مى رساند كه مجتهد، پيش از آمدن به رى نيز مورد مراجعه و احترام مردم بوده است. در زمان تحصن نيز بهترين سند بر توفيق متحصّنان، نامه اى است كه در ضمن آن، مجلسيان، همه خواسته هاى آنان را پذيرفتند. قضيه از اين قرار است كه متحصّنان در زاويه مقدّس حضرت عبدالعظيم حسنى(عليه السلام) طىّ نامه اى، از نمايندگان مجلس، معناى اصل مشروطه، حدود مداخله مجلس، مقصود از حريّت و آزادى و... را مى پرسند. نمايندگان مجلس به گونه اى پاسخ مى دهند كه كاملا با فكر متحصّنان همسو است; (دست كم در نوشته كوتاه آمدند; هرچند عملا مطابق با معانى مورد قبول خودشان گام برمى داشتند). برخى از متحصّنان در حاشيه اين جوابيه، ضمن تكرار خواسته ها و انتظارات اصولى خود از مجلس شوراى ملّى، آن را تأييد كردند و تحصّن سه ماهه اين گونه به پايان رسيد.94 ملاحظه مى شود كه متحصّنان در حصول خواسته هاى خودشان ـ برخلاف آن چه كسروى مى نويسد ـ پيشرفت داشته اند.
افزون بر اين، چه بايد مى شد تا مجتهد احساس پيشرفت مى كرد؟ آيا اين پيشرفت نيست كه سيّدين تهران، برخى نمايندگان و جمع بسيارى از مردم، مشروطه خواهان افراطى را در صحن مجلس محكوم، و از مجتهد با عزّت و اكرام ياد كردند؟
همكارى و هميارى مجتهد با شيخ فضل اللّه، مشروطه خواهان را سخت عصبانى و مضطرب كرده بود تا جايى كه فرشى (نماينده تبريز) در 13 شعبان 1325، طىّ نامه اى به ثقة الاسلام، از رفتار مجتهد در خصوص همكارى با شيخ فضل اللّه اظهار تأسف و ناراحتى مى كند و معتقد مى شود كه اين رفتار مجتهد، وى را نزد عالمان نجف و عالمان آزادى خواه ايران خفيف كرده است و نيز اين رفتار وى در واقع نوعى توهين به ما است. وى در پايان نامه اش از ثقة الاسلام مى خواهد تا اسباب مراجعت وى به تبريز را فراهم آورد تا بلكه بدين سبب، وضع از اين بدتر نشود. نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام پس از ذكر اين مطالب در پاورقى مى نويسد: مقام مجتهد به قدرى بزرگ بوده كه از گرايش او به استبداد همكارى و هم فكرى با شيخ فضل اللّه! حتّى آزادى خواهان هم متأثّر شده و آن را به زيان مشروطه مى شمرده اند.95
فرشى در 10 جمادى الاول 1325 طىّ نامه اى گسترده به ثقة الاسلام مى نويسد: مخالفين به زعامت شيخ فضل اللّه، خمامى و حاج ميرزا حسن مجتهد تبريزى حسّاسيّت پيدا كرده، در مسجد شاه به عنوان تعزيه دارى چادرى برافراشتند كه از چادرهاى سلطنتى است و براى از بين بردن مشروطه از طرف محمّدعلى شاه، چهل هزار تومان تأمين شده بود96 كه 28 هزار تومان آن بابت وجه استقراضى آقاى شيخ فضل اللّه ! از بانك استقراضى محسوب شده و بقيه با اقساط پرداخت گرديده است. مردم چون مجلسيان را در اين باره مسالمت كار ديدند، بدون اجازه هجوم برده، چادرها را خواباندند....97 آقاى مجتهد به آقاى مرتضوى متوسّل شده و گفته بود: نه راه پيش دارم و نه راه پس، و نه به مشهد مى توانم بروم و نه از كثرت مخارج در تهران مى توانم بمانم و نه اين كه به تبريز برگردم. شما بين من و مجلس واسطه شويد آشتى كنيم. مرتضوى قول داده و فردا به شيميران رفته و ديده بود كه آقا بر اثر ملاقاتى كه در اين فاصله با نماينده شيخ نورى كرده، به كلّى تغيير عقيده داده و گفته است: به مجلس عقيده ندارم و مجلسيان را از حشرات الارض كم تر مى دانم....98 ظاهر و سياق اين نامه به ساختگى بودن محتواى آن (يا به وسيله نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى يا به وسيله فرشى، نويسنده نامه) خبر مى دهد; چه اين كه از متن نامه برمى آيد مجتهد، پيش از ديدار با نماينده شيخ فضل اللّه، در قضيّه برپايى چادرها با خود شيخ فضل اللّه مشتركاً امر زعامت مخالفان و راه اندازى تعزيه دارى را داشته است و اگر قرار بوده است در خصوص مجلس و مجلسيان تغيير عقيده هم بدهد، در ملاقات با خود شيخ فضل اللّه اين امر اتّفاق مى افتاده، نه در ملاقات با نماينده وى.
د. مراجعت مجتهد
در تاريخ 11 صفر 1326 فرشى، طىّ نامه اى از ثقة الاسلام تقاضا مى كند تا اسباب مراجعت محترمانه مجتهد به تبريز را فراهم آورد. متن نامه وى چنين است: پريروز در خدمت خود حضرت مجتهد با جناب آقاى حاج امام جمعه خويى و مستشارالدوله و تقى زاده قرار گذاشتيم وكلاى آذربايجان و وكلايى كه آذربايجانى هستند، از قبيل حكيم الملك، مختارالدوله، حاج محمّداسماعيل، آقاى مرتضوى، حاج ميرزا على آقا وكيل مشهد، برويم منزل مجتهد با هيأت اجتماع آقا را ببريم مجلس تا بلكه بعد از ماه صفر مراجعه فرمايد و جنابعالى هم در تبريز اسباب مراجعت را فراهم آوريد. در همين تاريخ، مستشارالدّوله نيز طىّ نامه اى به ثقة الاسلام بيان مى دارد كه براى تسهيل در امر مراجعت مجتهد به تبريز، به اين نتيجه رسيديم كه اوّل وى را با مجلس ملّى تهران آشتى دهيم تا بدين گونه مقدّمات مراجعت زودتر آماده شود. از نامه امام جمعه خويى كه در آخر صفر به ثقة الاسلام نوشته شده نيز برمى آيد كه هم ثقة الاسلام و هم امام جمعه نيز براى تسهيل امر مراجعه مجتهد، سخت در تكاپو بودند: از مسأله معاودت جناب مستطاب مجتهد كه اقدامات سرّى و علنى فرموده و مى فرماييد اشعار فرموده بوديد، البته حق با حضرتعالى است كه در تمهيد مقدّمات بقاى احترام مى كوشيد، خاصه نسبت به معزّى اليه كه همواره اسن و اقدم علماى آذربايجان هستند، رعايت فرموده و مى فرماييد.99
در مجمل الحوادث نيز مى خوانيم: اهالى زنجان در تهران به وكلا و علماى تهران اظهار كرده بودند كه ايشان به تبريز بگويند كه مجتهد را مراجعت دهند.100
در خواست هاى مكرّر مردم و نمايندگان آن ها و تمايل سيّدين تهران باعث شد تا مجتهد، سرانجام به تبريز بازگردد. بازگشت مجتهد به تبريز، موجى از خوشحالى و اميد را پديد آورد. استقبال با شكوه مردم از مجتهد هنگام مراجعت، خود گوياى اين واقعيّت است.
اسماعيل اميرخيزى در كتاب خود، قيام آذربايجان و ستّارخان، درباره چگونگى استقبال مردم تبريز از مجتهد مى نويسد: عموم طبقات اهالى، اعمّ از علما و سادات و اعيان و تجّار و اصناف تا يك فرسخى شهر به استقبال رفته بودند و تمامى عرض راه پر از جمعيت بود كه همه به عزم استقبال آمده بودند و اعضاى انجمن و جمعى از محترمين هم در باغ حاجى ابراهيم صرّاف براى پذيرايى حضور داشتند.101
كسروى كه بعدها در سال 1290 قمرى هنگام مراجعت مجتهد از كُندرود، استقبال باشكوهى از او را شاهد بوده است، براى اين كه از موقعيّت مجتهد بكاهد، استقبال كنندگان وى را به چند دسته تقسيم مى كند: برخى، از بستگان و نزديكان وى بودند. برخى از محلّه قراملك بودند كه به طور سنّتى از هواداران مجتهد به شمار مى رفتند. برخى نيز از روى ترس به استقبال آمده بودند.102 اين استدلال كسروى اگرچه براى هنگام مراجعت مجتهد از كندرود ذكر شده است، زمان مراجعت وى از تهران را نيز مى تواند شامل شود.
اميرخيزى نيز براى نيل به همين مقصود (كاستن موقعيّت مجتهد)، درباره استقبال مردم تبريز از مجتهد كه خود ذكر مى كند همه به عزم استقبال آمده بودند، مى نويسد: البته منظور ايشان از آوردن اين همه مردم براى استفبال خود اين بود كه به مشروطه خواهان، سياهى لشكرى نشان بدهند.103 اين دو جمله وى به ظاهر در تناقض است. سرانجام، مردم خود براى استقبال آمده بودند يا براى استقبال آورده شده بودند؟
3 ـ 4 ـ 4. تحمّل نارواها و تهمت ها
أ. حمايت از دربار و استبداد
به چند متن تاريخى مرتبط به اين بحث توجّه شود:
1. ملك زاده در كتاب تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران مى نويسد كه در تاريخ 19 جمادى الاول 1326، مجتهد، ملاّهاى مستبد و طرفدار محمّدعلى شاه را جمع كرد و براى آنان مفصّل از مخالفت مشروطه با اسلام و بى دين بودن مشروطه طلبان و لزوم جهاد با آنان و مباح بودن خونشان سخن گفت و آن ها را متقاعد كرد تا اعلام انزجار خود از مشروطه را طىّ تلگرافى به شاه مخابره كنند و آن ها نيز چنين كردند. شاه متن آن تلگراف را براى عموم منتشر كرد و در نتيجه اين عمل، در روحيّه مشروطه طلبان تهرانى كه به مشروطه تبريز دل بسته بودند، بسيار تأثير منفى گذاشت.104
2. كسروى نيز مى نويسد: پس از فتح تهران و فرار محمّدعلى شاه به استرآباد، مجتهد تبريزى به سفارش افراد بدنامى چون صمدخان، رشيدالملك و... و با همكارى ساير ملاّيان، پلاكاردهايى با عبارات ما مردم تبريز همگى پادشاه خودمان محمّدعلى شاه را مى خواهيم، زنده باد محمّدعلى شاه و... نوشتند و نيز براى پادشاه انگليس و امپراتور روس تلگراف هايى فرستادند و از آن ها، بازگرداندن محمّدعلى شاه را درخواست كردند.105
3. كسروى، داستان تاراج ده قراچمن را كه در جريان آن گفته مى شود سه بچه و چند زن مرده اند، به گونه اى نقل مى كند كه از آن برمى آيد مجتهد به نظام الملك دستور داده است تا براى دفاع از حاجى محمّدعلى (ده دار قراچمن) به اين جنايت دست بزند; و سپس از اين نقل خود چنين نتيجه مى گيرد: از اين آگاهى، داستان رنگ ديگرى پيدا كرد و مردم پى به راستى برده و دانستند كه مجتهد با مشروطه بدخواهى آغاز كرده است.106
4. همو مى گويد: يكى از گرفتارى هاى زمان خودكامگى، انباردارى بوده كه انبارداران به طور معمول گندم ها را نمى فروختند تا نان كمياب و در نتيجه گران شود. دستگاه حكومت نيز چون خودش در زمره اين انبارداران بود، با اين كار برخورد جدّى نمى كرد. ملاّيان نيز از اين دسته بودند. از ميان ملاّيان، حاجى ميرزا حسن مجتهد تبريزى و امام جمعه به اين كار شناخته شده بودند. از اين دو، مجتهد بيزارى كرده، گناه را به گردن پسرش حاجى ميرزا مسعود مى انداخت; امّا امام جمعه، به اين كار هم نيازى نمى ديد.107
5. وقتى محلّه دوه چى را مجاهدان مشروطه خواه فتح كردند، مجتهد به همراه حاجى ميرزا محسن مجتهد و رحيم خان راه فرار در پيش گرفتند و به اردوى عين الدوله پناهنده شدند.108
6. مجتهد رئيس مستبدّان تبريز بود و عدّه بى شمارى قدّاره كش و مسلّح به دور خود جمع كرده بود و براى تضعيف مشروطه خواهان، آنان را تكفير مى كرد.109
7. در تاريخ مشروطه آمده: مجتهد از ربيع الاول 1325 از تبريز خارج شده و تا يك سال يا 13 ماه در تهران مانده و در آخر ربيع الثانى 1326 به اشاره محمّدعلى شاه به تبريز برگشته (10 خرداد 1287).110 ملك زاده نيز خود مى نويسد: حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد مستبدّ معروف... با دستورات محمّدعلى شاه، به تبريز مراجعت كرده بود.111 محمّدعلى شاه براى تكميل نقشه خود، وسايل مراجعت مجتهد و امام جمعه را... فراهم كرد. به دستور محمّدعلى شاه، مجتهد با بهبهانى بناى دوستى گذارد و بهبهانى او را به مجلس برد و به مجلسيان اطمينان داد كه جناب مجتهد، مخالف مشروطه نيستند و اگر به تبريز مراجعت كنند، به واسطه نفوذى كه دارند مى توانند آشوب را خاموش كنند و ممتازالدّوله رئيس مجلس هم حمد و ثنايى از مجتهد كرد و بعضى از وكلاى دست نشانده محمّدعلى شاه تمجيد زيادى از او كردند. بهبهانى و طباطبايى او را مرد وطن دوست و دلسوز ملّت خواندند. انجمن آذربايجان كه او را مرد بدخواه و پستى مى دانست، تلگرافات چند به تهران نمود و مخالفت خود را با بازگشت مجتهد اعلام داشت; ولى كار از كار گذشته بود و مجتهد به نزديك تبريز رسيده بود.112
حسين فرزاد نيز امر مراجعت مجتهد به تبريز را كه از سويى با فشار و درخواست مردم شهرهاى گوناگون مثل تبريز، زنجان، تهران و... و از سويى با رايزنى هاى مكرّر مجلسيان تهران، سران آزادى خواه تبريز مثل ثقة الاسلام113 و... بود، چنين تحليل مى كند: يكى ديگر از نقشه هاى محمّدعلى شاه، مراجعت دادن امام جمعه و مجتهد به تبريز بود.114
امّا اسماعيل اميرخيزى، نويسنده كتاب قيام آذربايجان و ستّارخان مى نويسد: در حالى كه مجتهد در شميران بود و اظهار بى طرفى مى كرد، محمّدعلى ميرزا باطناً بدون آن كه در ظاهر اقدامى بكند، اسباب مراجعت وى به تبريز را مهيّا مى كند.115 هرچند اميرخيزى مراجعت مجتهد را نقشه اى براى تقويت قدرت ميرهاشم مى داند، اين نقل وى مى رساند كه حتّى اگر امر مراجعت مجتهد به دستور محمّدعلى شاه هم بوده باشد (كه البته با توجّه به نامه هاى ثقة الاسلام و درخواست هاى مكرر مردم تبريز و زنجان و... كه برخى از آن ها ذكر شد، اين قول بسيار بىوجه مى نمايد) باز هم مى توان گفت كه خود مجتهد از اين نقشه آگاهى نداشته است.
8. ملك المتكلّمين در جلسه اى كه كشتن شيخ فضل اللّه در آن به تصويب رسيده بود، به سه علّت با اين كار مخالفت كرده است. دليل سوم او اين بوده كه: محرّك دستگاهى كه بر ضدّ مشروطه و آزادى به كار افتاده است، محمّدعلى شاه است و او است كه شيخ فضل اللّه و ديگران را با پول و نويد برانگيخته است; همچنان كه رحيم خان و قوام الملك شيرازى، اقبال السّلطنه ماكويى، شيخ محمود ورامينى، حاجى ميرزا حسن مجتهد و سيّد يزدى و حاج آقا محسن عراقى و جمعى از رؤساى ايل بختيارى و كلهرو سنجابى و ايل شاهسون و هزارها از اين گونه افراد را بر ضدّ مشروطيّت قيام داده و آنى از تحريك آن ها غفلت نمى كند.116
متأسفانه يكى از انحراف هاى عصر مشروطه اين است كه فقط دو خطّ خاص يعنى ترقّى و ارتجاع يا آزادى خواهى و استبداد را ترسيم مى كردند; بدين معنا كه اگر كسى ذيل يكى از اين دو عنوان جاى نمى گرفت، حتماً او را ذيل ديگرى جاى مى دادند. در اين تلقّى، هرگز به خطّ سومى فكر نمى شود; يعنى پرسيده نمى شود كه آيا نمى توان خطّ سومى، مثلا تعالى را در نظر گرفت كه افزون بر ترقّى، چيزى هم اضافه داشته باشد يا آيا نمى توان كسانى را تصور كرد كه ضمن مخالفت با دربار و استبداد، مشروطه خواهان غربزده و غربگرا را هم قبول نداشته باشند.117 مجتهد در ابتدا با مشروطه خواهان بود; امّا وقتى عدّه اى از آن ها افراط كردند، با آن ها مخالفت كرد. اين مخالفت به معناى همكارى با دربار و استبداد نبود; بلكه بر عكس، قراين و بلكه ادلّه اى موجود است كه ثابت مى كند نه تنها مجتهد با دربار همكارى نداشته و بدان وابسته نبوده است، بلكه در موارد متعدّدى روياروى آن ايستاده است:
1. مجتهد، در قيام عدالت خواهى صدر مشروطه شركت فعّال داشته است; همان كه نوك پيكانش، استبداد دربارى را نشانه گرفته بود و اگر مجتهد به دربار وابسته مى بود، نبايد در اين قيام شركت مى كرد.
2. زمانى كه محمّدعلى شاه در ذى حجّه 1324 بدون دعوت از اعضاى مجلس شورا در تهران تاج گذارى كرد، اين عمل در اذهان عمومى توهين به مجلس تلقّى شد و از شاه چهره اى مستبد و بى اعتقاد به مشروطه تصوير كرد. تقارن اين خبر با اخبارى كه از استبداد و خشونت برخى حاكمان بلاد مى رسيد، شورشى عظيم بر ضدّ شاه در تبريز به پا كرد. مجتهد به نحوى آشكار با معترضان هم آوا شد و حتّى در مرحله اى، سخن از تبديل رژيم به جمهورى118 پيش آورد كه در آن برهه، سخنى بسيار تند و خطرناك قلمداد مى شد،119 و نيز در همين خصوص، طبق نامه 27 ذى حجّه 1324 كه ثقة الاسلام به مستشارالدوله مى نويسد، مجتهد، فردى را به دنبال ثقة الاسلام مى فرستد و او را به تجمع مردم در تلگراف خانه مى كشاند كه آشكارا ابراز مى داشتند ما شاه را در صورت مخالفت با مشروطه نمى خواهيم.120
3. مجتهد كه در آغاز مشروطه اجازه داد 20 خروار از غلّه وى به وسيله مشروطه خواهان در اختيار مردم قرار گيرد، پيش از مشروطه هرگز اجازه نمى داد دولت، غلّه هاى وى را انبار كند و مى گفت: به مصرف بخور بخور ديوانيان مى رسد نه تدارك زمستان بيوه زنان.121 اين امر به روشنى مى رساند كه اگر مجتهد به دربار وابسته مى بود، دست كم يك بار اجازه مى داد تا دولت از غلّه هاى وى استفاده كند.
4. مجتهد در ايّام اقامت خود در تهران با آن كه از مشروطه چيان بريده و تكيه گاه مهمّ خود در برابر دولت و دربار را از دست داده بود، از ديدار با شاه پرهيز كرد; به گونه اى كه مايه گله مندى زياد شاه شد. وقتى هم كه پس از شِكوه بسيار، شاه با وى ديدار كرد، شاه در گفت و گو با مجتهد از علاقه خود به مشروطه ياد كرد و همان روزها نيز به مجلس رفت و در حمايت از مشروطه قسم خورد.122
5. مجتهد در تبريز به استقلال از دولت و دربار شناخته مى شد; به همين علّت وقتى مردم و عالمان تبريز به محمّدعلى شاه تلگراف زدند و از او در بازگرداندن مجتهد به تبريز استمداد كردند، ثقة الاسلام ناراحت شد و اين تلگراف را بى مورد دانست و گفت: بهتر بود تلگراف را به مجلس شورا مى زدند، نه به شاه. وى در توضيح نظر خود، از معروفى حضرت مجتهد به طرفدارى استقلال از دولت و دربار ياد كرد.123
افزون بر مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان افراطى كه علّت آن گذشت، دليل ديگرى كه مجتهد را بر اساس آن به همكارى با دربار و استبداد آن متّهم مى كنند، اين است كه وى در دوران موسوم به استبداد صغير، جانب قشون اعزامى از تهران را گرفت. ناآگاهان از روى جهل و برخى ديگر از روى تجاهل تصوّر كردند كه مجتهد با دربار ساخته است; امّا بنا به ادلّه و شواهدى، اين اتّهام نيز بر او وارد نيست:
1. حقيقت اين است كه يگانه غرض مجتهد از اين همسويى، بهانه ندادن به روس ها براى حمله به ايران با عنوان دفاع از امنيّت اتباع خويش بوده است; گرچه روس ها به اشغال تبريز اقدام كردند. ثقة الاسلام اين حيله و ترفند را دريافته بود و در نامه اى كه در تاريخ اوّل جمادى الاول 1325 به مستشارالدوله نوشت، به دخالت روسيّه در امور گمركى و مالى و امنيّتى تبريز و نيز احتمال لشكركشى قشون روسى به تبريز اشاره كرد;124 البته مى توان احتمال به نسبت دقيق ديگرى را هم مطرح كرد و آن اين كه مجتهد نيز همچون شيخ فضل اللّه در اين مقطع تاريخى، حاكميّت استبداد داخلى را بر مشروطه طلبى كه به حاكميّت استعمار خارجى مى انجاميد، ترجيح مى داد و بر اين اساس، در صدد بود تا دفع افسد (استعمار خارجى) با فاسد (استبداد داخلى) كند. آن چه را مى توان مؤيّد اين احتمال دانست، اين است كه مجتهد، حتّى پيش از مطرح بودن حمله روس ها به ايران نيز جانب دربار را مى گرفت.
2. مجتهد، هرگز به غارتگرى و چپاول قشون دولتى و حمله آن ها به مردم و منازلشان راضى نبود; بلكه بارها بدين سبب به سردسته نيروهاى دولتى (رحيم خان چلبيانلو) اعتراض كرد و طبق نقل ثقة الاسلام، يك بار پس از شنيدن اخبار مربوط به تعرّض افراد دولتى به مردم بى گناه فرمود: اگر وضع اين گونه ادامه يابد، من در شهر نمى مانم. وى سپس افرادى را براى رويارويى با دولتى ها به منظور باز پس گرفتن اموال مردم مى فرستد.125
3. نيروهاى دولتى هنگام غلبه بر تبريز، از آن جا كه جرأت حمله به منزل مجتهد را نداشتند،126 به منزل داماد وى ريختند و خانه را غارت و چپاول كردند.
4. نامه صمدخان شجاع الدّوله (حاكم تبريز) به برخى از عالمان نجف و گله مندى وى از مجتهد با عبارت با كمال تأسّف به كلّى از معزّى اليه سلب عقيده نموده،127 به خوبى نشان مى دهد كه نه تنها مجتهد با دربار همكارى نداشته، بلكه مورد طرد و بى مهرى آنان نيز بوده است.128
ب. خونريزى و مشاركت در قتل مردم بى گناه
انتساب قتل و كشتار مردم به مجتهد، به راحتى مى تواند يادآور انتساب تاريخى قتل و كشتن عمّار ياسر به وسيله امام على(عليه السلام) باشد. در جنگ صفّين، وقتى ميان لشكر معاويه، اين حديت مبارك پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) كه خطاب به عمّار ياسر مى فرمايد: تقتلك فئة باغيه129 پخش شد، معاويه و دستيار سيّاسش، عمروعاص با تفسيرى كاملا انحرافى و خلاف ظاهر از اين روايت شريف، خود را از عواقب سوء انتساب قتل عمّار ياسر رهانيدند. آن ها روايت را اين گونه توجيه كردند كه چون على(عليه السلام) عمّار را با خود به اين جنگ آورده، پس در حقيقت او سبب كشتن عمّار شده است! در تحليل هاى ارائه شده در خصوص كشتار مردم در نهضت مشروطه نيز برخى به توجيه مشابه اين دست زده اند. مشروطه خواهان افراطى كه هر كدام براى رسيدن به هدفى خاص كه به طور عمد غير از استقرار مشروطه در كشور بود، به صورت كاسه هايى داغ تر از آش درآمده بودند، و براى اين كه در آينده به خيانت متّهم نشوند، از ابتدا صحنه را به گونه اى ترسيم كردند كه همه تقصيرها را به گردن روحانيان و
مشروعه خواهان بيندازند و همه آثار مثبت نهضت را به خود منسوب كنند; به طور مثال، يكى از مسائلى كه مى توانست در آينده به گونه اى تحليل شود كه براى مسبّبان آن ها دردسر ايجاد كند، مسأله كشت و كشتار مردم بى گناه بود; از اين رو، برخى از آزادى خواهان يا طرفداران آن ها بى آن كه هيچ گونه دليلى ارائه دهند، اين كشت و كشتارها را به مخالفان خود و از جمله مجتهد تبريزى نسبت دادند. كسروى در اين خصوص مى نويسد: بايد گفت: گناه اين خونريزى ها بيش از همه به گردن اين مرد ميرهاشم دوه چى و ملاّيان اسلاميّه نشين بود.130
اميرخيزى نيز مى نويسد: در انجمن اسلاميّه، ضارب سيّد هاشم را به طرز فجيعى كشتند. به طورى كه مى گويند، قاتل ميخ چوبينى را در گوش ضارب كرد و با پتك چنان زد كه از سوراخ گوش ديگرش بيرون رفت.131 با توجّه به اين كه مجتهد بر انجمن اسلاميّه نظارت داشت، اين مطلب مسلّماً نادرست است; زيرا هيچ يك از دشمنان مجتهد تا اين اندازه او را بى رحم و بى دين ندانسته اند. از سوى ديگر خود اميرخيزى، از قول حاجى ميرزا على نقى (از اعضاى انجمن ايالتى تبريز) نقل مى كند: كه حتّى آن روز كه مجتهد با صراحت، بناى مخالفت با مشروطه را گذاشت، خانه وى مملوّ از آقايان عالمان بود. با توجه به اين مطلب، چگونه ممكن است همه اين آقايان عالمان دين خود را بفروشند و در برابر اين اعمال ضدّ انسانى (با فرض اثبات) سكوت اختيار كنند؟
ج. جاسوس و همكار روس
برخى از نقل هاى تاريخى ارائه شده براى اثبات اين مدّعا عبارتند از:
1. نصرت اللّه فتحى در كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى به نقل از علمدارى مى نويسد: �زعامت متشرّعين را اولاد ميرزا احمد كه بنام ترين آن ها، مرحومان حاج ميرزا جواد و حاج ميرزا حسن مجتهد باشند، در دست داشتند و اين ها در خفا، طرفدار سياست شمالى (روسيّه زمان تزار) بوده اند; سپس مى نويسد: اين كه امپراتور روسيّه بر اثر تقاضاى حاج ميرزا جواد آقا، مقصر تبعيدى به سيبرى را بخشوده و آزاد مى نمايد،132 براى اين بوده است كه در افواه شايع شود مجتهد مزبور به قدرى نفوذ كلمه دارد كه حتّى امپراتور روسيّه هم اوامر و مراجعات او را محترم مى شمارد يا از او حساب مى برد. شايد هنوز هم كسانى اعتقاد داشته باشند كه قدرت شريعت، در همان زمان ها بوده است و ديگر متوجّه نباشند كه آن احترام ظاهرى و آزاد كردن چند تبعيدى يا به طور غيرمستقيم بزرگ كردن مجتهد طرفدار سياست خود، مقدّمه اى براى كارهاى آينده بوده است; آن چنان كه همين پذيرش تقاضاى مجتهد و آزاد ساختن زندانى ها، بعدها در امر رژى (انحصار توتون و تنباكو) نتيجه بخش مى شود; يعنى بذرى كه سال ها پيش كاشته شده بود، به ثمر مى رسد و با اشاره و ايماى همان سياست پشتيبانى كننده، عَلَم تحريم تنباكو با دست ميرزا جواد آقا برافراشته مى شود. از طرف ديگر مى بينيم كه هنگام تعمير مسجد صاحب الامر تبريز، از طرف چارلى (قنسول انگليس) كمك مادّى مى شود و حتّى معروف است كه مستراستيونس (كنسول بعدى) يك چهل چراغ تقديم آن مكان مى كند.133
2. چون روس ها، ناصرالملك و بختيارى ها را در خدمت انگليس مى ديدند، بر آن شدند تا در برابر ناصرالملك، از سعدالدّوله كه مى توانست به آن ها تكيه كند، حمايت كنند. براى اين منظور، جرقّه كار را مجتهد زد. او با همراهى ساير ملاّيان و تحريك بازاريان، ابتدا بازارها را بستند; و سپس به تهران و پطرزبورگ تلگراف زدند و اعتراض خود را از ناصرالملك اعلام كردند.134
3. حاجى ميرزا مسعود (پسر بزرگ مجتهد) مسؤول دفتر زناشويى و مرگ و مير بستگان روسى بود!135
4. مجتهد، زمينه را براى درآمدن سپاه بيگانه آماده، و خود را آلت دست ميلر وودنسكى ساخته بود.136
همه اين ادّعاها را مى توان فقط در يك تحليل پاسخ گفت: همان گونه كه گذشت، از آن جا كه در آن زمان فقط دو خط استبداد و آزادى خواهى ترسيم شده بود و لاغير، هر آن كسى كه مخالف به اصطلاح آزادى خواهان قرار مى گرفت، به همكارى با استبداد متّهم مى شد و چون در آن زمان، نماد استبداد، محمّدعلى شاه بود و روس او را حمايت مى كرد، هر كسى كه به همكارى با استبداد متّهم مى شد، به تبع، به جاسوسى براى روس نيز متّهم بود; به همين علّت است كه مشروطه خواهان افراطى، همه مخالفان خود اعمّ از شيخ فضل اللّه نورى، ملاّ قربانعلى زنجانى، حاجى خمامى رشتى، مجتهد تبريزى و... را چون با آن ها مخالف بودند، اوّلا به همكارى و معاودت استبداد و ثانياً به همكارى با روس متّهم مى كردند، و اين همه، هيچ نيازى به ارائه اسناد و مدارك نداشت; بلكه فقط مخالفت با مشروطه خواهان در انتساب به اين اتّهامات كفايت مى كرد.
5. نتيجه گيرى
اگر با نگاهى محقّقانه و موشكافانه، به تاريخ عصر مشروطه بنگريم، هرچند در بسيارى از متون تاريخى شخصيّت اين مقاله (مجتهد تبريزى) سرزنش و عتاب شده، حقيقت اين است كه وى:
1. خود از مؤسسّان مشروطه تبريز بوده و از آن حمايت مى كرده است و مخالفت او بدليل افراط كارى هاى برخى مشروطه خواهان بوده است; از اين رو، مبناى مخالفت وى با مشروطه خواهان به مواردى مربوط است كه از مسير مشروطه اصيل و نخستين منحرف مى شدند.
2. برخلاف ادّعاى متون متعدّد تاريخى كه برخى از نويسندگان آن ها از فراماسونرهاى معلوم الحال يا از نوكران و دست نشاندگان اجانب بودند، مجتهد تبريزى نه تنها خود مستبد نبوده و با دستگاه استبداد هم همكارى نداشته است; بلكه پايگاه اجتماعى بالا و محبوبيّت عام وى، به روشنى اثبات مى كند كه وى عالمى زاهد و عامل، مردم دار و مبارز بوده است.
3. مجتهد تبريزى نه تنها جاسوس روس يا هر كشور استعمارى ديگر نبوده است، بلكه مجاهدات وى با ايادى استعمارى كه مسيو پريم يكى از آن ها شمرده مى شود، حتّى مورد انكار مخالفان، آن هم به طور كلّى قرار نگرفته است.
4. منابع مشهور تاريخ معاصر، به دليل حاكميّت داشتن استعمار و استكبار در دو قرن اخير بر جامعه ما نمى توانند مورد اعتماد كامل ما قرار گيرند; از اين رو نبايد براى دستيابى به حقايق تاريخ معاصر فقط به اين منابع بسنده كنيم; بلكه بايد براى كشف برخى تعارض ها و تناقض هاى پراكنده در اين كتاب ها تأمّل كرد و نيز به متونى هم كه نويسندگان آن ها استقلال داشته اند، مراجعه كرد.
________________________________________
 
كتابنامه
1. آشورى، داريوش، دانشنامه سياسى، چ 5، تهران: انتشارات مرواريد، 1378.
2. ابوالحسنى، على (منذر)، آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، فصلنامه تخصصى تاريخ معاصر ايران، س 5، ش 18، تابستان 1380.
3. ــــــــــــ، كارنامه شيخ فضل اللّه نورى; پرسش ها و پاسخ ها، چ 1، تهران: نشر عبرت، 1380. 4. اصفهانى كربلايى، شيخ حسن، تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تحريم تنباكو، به كوشش رسول جعفريان، چ1، قم: نشرالهادى، 1377.
5. افشار، ايرج، نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، تهران: نشر فرزان، 1378.
6. اميرخيزى، اسماعيل، قيام آذربايجان و ستّارخان، چ 1، تهران: انتشارات نگاه، 1379.
7. تركمان محمّد، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات،... و روزنامه شيخ شهيد فضل اللّه نورى، چ 1، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى، 1362.
8. ــــــــــــ، مكتوبات، اعلاميه ها... و چند گزارش پيرامون نقش شيخ شهيد فضل اللّه نورى در
9. تقى زاده، سيّد حسن، زمينه انقلاب مشروطيّت ايران (سه خطابه)، چ 2، تهران: انتشارات گام، 1356.
10. ــــــــــــ، زندگى طوفانى، به كوشش ايرج افشار، چ 2، تهران: انتشارات علمى، 1372.
11. سردارى نيا، صمد، حاج ميرزا جواد آقا مجتهد تبريزى رهبر نهضت تنباكو در آذربايجان، فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، س 6، ش 3 ـ 4 پاييز و زمستان 1376.
12. صفايى، ابراهيم، رهبران مشروطه، چ 2، تهران: سازمان انتشارات جاويدان، 1362.
13. فتحى، نصرت اللّه، زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، تهران: بنياد نيكوكارى نوريانى، 1352.
14.ــــــــــــ (به كوششش)،مجموعه آثار قلمى شادروران ثقة الاسلام شهيد تبريزى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1355.
15. فخرايى، ابراهيم، گيلان در جنبش مشروطيّت، چ 3، تهران: شركت سهامى، 1371.
16. كسروى، احمد، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، چ 10، تهران: انتشارات اميركبير، 1371.
17.ــــــــــــ، تاريخ مشروطه ايران، تهران: چ 19، انتشارات اميركبير، 1378.
18. كواكبى، عبدالرحمن، طبايع الاستبداد يا سرشت هاى خودكامگى، چ 3، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1378.
19. مجتهدى، مهدى، رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، تهران: چاپخانه نقش جهان، 1327.
مشروطيّت، ج2، تهران: مؤسّسه خدمات فرهنگى رسا، 1363.
20. ملك زاده، مهدى، تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، چ 4، تهران: انتشارات علمى، 1373.
21. نجف زاده، كامران، سالگرد يك هديه، روزنامه كيهان، 20/6/1381.
22. نجفى، موسى، انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاج آقا نوراللّه اصفهانى، چ 2، تهران: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378.
23. ــــــــــــ، حوزه نجف و فلسفه تجدّد در ايران، چ1، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1379.
24. ــــــــــــ، مقدمه تحليلى تاريخ تحوّلات سياسى ايران، چ1، تهران: مركز فرهنگى انتشاراتى منير، 1378.
25. هدايت، مهدى قلى، خاطرات و خطرات، چ 3، تهران: كتاب فروشى زوار، 1361.
________________________________________

پي نوشتها
1. مى توان مراحل مهمّ نهضت مشروطه را با توجّه به رويكرد آيت اللّه شهيد شيخ فضل اللّه نورى كه محور اين حركت در تهران بوده است، بدين گونه معرّفى كرد: مرحله عدالت خواهى، مرحله مشروطه خواهى، مرحله مشروطه مشروعه خواهى و مرحله مشروعه غير مشروطه خواهى. در همه اين مراحل چهارگانه، روحانيان نقش رهبرى نهضت را عهده دار بوده اند; هرچند مرحله دوم را ابتدا غير عالمان (سفارت انگليس) مطرح كردند و عالمان كوشيدند تا آن را در مسير همان آرمان هاى دينى ذكر شده در مرحله پيشين، هدايت كنند.
2. البته تعداد كمى از درباريان در زمره روشنفكران غربزده و تعدادى نيز در زمره توده پيرو عالمان قرار مى گيرند.
3. عناصر مهمّ چهارگانه در نهضت مشروطه در تبريز، داراى نمايندگان شاخص و برجسته اى بودند كه از آن ميان مى توان به افراد ذيل اشاره كرد:
ـ عالمان: حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد، ثقة الاسلام، امام جمعه خويى;
ـ روشنفكران: سيّد حسن تقى زاده، فرشچى، مستشارالدوله;
ـ درباريان: وليعهد و قشون دولتى;
ـ توده مردم: ستّارخان و باقرخان (رهبران ملّى) و...
4. اقتباس از استاد على ابوالحسنى (منذر).
5. ر.ك: صمد سردارى نيا: حاج ميرزا جواد آقا مجتهد تبريزى رهبر نهضت تنباكو در آذربايجان، فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، س6، ش3 ـ 4 (پاييز و زمستان 1376)، ص 399 ـ 409 و شيخ حسن اصفهانى كربلايى: تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تحريم تنباكو، ص82.
6. كتاب ام القرى نوعى داستان يوتوپيايى است كه به صورت گزارش نامه مذاكرات يك جمعيّت بين المللى اسلامى تنظيم شده است. در اين گزارش نامه، نويسنده چنان مى پندارد كه از سراسر سرزمين هاى اسلامى، نمايندگان مسلمانان در يك اجلاسيه در مكّه جمع شده اند و مشكلات مسلمانان را بررسى مى كنند. ر.ك: محمدجواد صاحبى، در پيشگفتار: عبدالرحمن كواكبى: طبايع الاستبداد يا سرشت هاى خودكامگى، ص 20.
7. على ابوالحسنى (منذر)، آية اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، فصلنامه تخصصى تاريخ معاصر ايران، س 5، ش 18 (تابستان 1380)، ص 42.
8. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 64.
9. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ص 305.
10. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 338.
11. ر.ك: همان، ص 105.
12. اسماعيل اميرخيزى: قيام آذربايجان و ستارخان، ص 47.
13. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 338.
14. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 251.
15. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 64.
16. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 17.
17. كامران نجف زاده: سالگرد يك هديه، روزنامه كيهان، 20/6/1381، ص 14.
18. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 148.
19. البته از آن جا كه محمّدعلى ميرزا وليعهد، بعد در دوران پادشاهى خود مجلس شوراى ملّى را به توپ بست، بسيارى از مورّخان سكولار مشروطه خواه، در ضدّيّت با او قرار گرفتند و از اين رو، در كتاب هاى تاريخى شان اعمالى را به وى نسبت دادند كه نمى توانيم به آن ها اعتماد كنيم، بر اين اساس، براى اطّلاع از استبداد قاجارى بايد به كتاب هايى مراجعه كرد كه در معرض چنين اتّهامى نبوده، مورد وثوق باشند; به طور مثال مى توان به فضايى استبدادى كه حاج آقا نوراللّه در رساله مكالمات مقيم و مسافر از آن دوره ارائه مى دهد، اعتماد كرد. ر.ك: موسى نجفى: انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاج آقا نوراللّه اصفهانى، ص 359 ـ 370.
20. ر.ك: اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 172.
21. در آن زمان، مملكت ما وزراتخانه نداشت; امّا كسانى بودند كه اختياراتشان به اندازه وزير بود; البته نوع خاصّى از وزارت از زمان ناصرالدين شاه وجود داشته است. ناصرالدين شاه، هيأت وزيرانى را انتخاب و براى هر كدام آن ها مسؤوليتى را مقرّر كرد كه زير نظر صدراعظم فعاليت مى نمودند. اين هيأت تا زمان مظفرالدين شاه نيز به كار خود ادامه داده است.
22. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 31 و 32.
23. ر.ك: همان، ص 214 و 215.
24. همان، ص 221.
25. مهدى قلى هدايت: خاطرات و خطرات، ص 214، به نقل از: على ابوالحسنى، آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحح مشروطه تبريز، ص 19.
26. البته مجتهد، پيش از اشغال ايران به وسيله روس ها نيز به دليل انحرافى كه مشروطه از سوى مشروطه خواهان افراطى يافته بود، از دربار حمايت مى كرد.
27. ابراهيم فخرايى: گيلان در جنبش مشروطيّت، ص 94.
28. عبدالحميد اشراق خاورى: مائده آسمانى، ص 32 و 33، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 29.
29. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 66.
30. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 40.
31. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 2، ص 378 و 379; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 115 ـ 116.
32. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 112 ـ 118.
33. ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 2، ص 399; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 174 ـ 176.
34. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 121; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 213 ـ 215.
35. نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 8، صص 26 ـ 27.
36. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 48.
37. روزنامه انجمن، س 2، ش 3، و مجموعه آثار شادروران ثقة الاسلام شهيد تبريزى، ص 72، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 56.
مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج1، ك2، ص378 و 379; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 115ـ116.
38. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 156.
39. براى اطلاع از نخستين بانك ملّى ايران، ر.ك: همان، ص 183 ـ 187.
40. ...در اين مجلس است كه مجتهد براى اثبات وفادارى خود به مشروطه، به ميل خود درآمد دهاتش را در اختيار انجمن مى گذارد كه گندم ها را بياورند. به هر بهايى كه مى خواهند بفروشند. (نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص118).
41. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 233.
42. ر.ك: همان، ص 200 و 201.
43. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 52 و 53.
44. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 65.
45. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 424 ـ 427.
46. همان، ص 592 و 593.
47. رويارويى صريح مجتهد با مشروطه و مشروطه خواهان از ربيع الاول 1325 قمرى كه سرآغاز تبعيد وى به تهران است، آغاز مى شود; امّا زمينه اين مخالفت و رويارويى پيش از اين تاريخ مشهود است.
48. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 6، ص 10 و 11.
49. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 239.
50. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 20.
51. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
اين سند تاريخى مى رساند كه مجتهد خود از تبريز به تهران آمده است; در حالى كه بر اساس اسناد ديگر، مجتهد را از تبريز بيرون و تبعيد مى كنند، نه اين كه خود بدين امر اقدام كرده باشد; البته شايد بتوان تا حدّى اين دو گونه اسناد را جمع كرد; بدين گونه كه با توجّه به پيش آمدن وضعى كه در متن سند پيشين آمده است، مجتهد خود تصميم گرفت از تبريز خارج شود; امّا در چنين وضعى، اگر هم نمى خواست از تبريز بيرون رود، او را بيرون مى كردند.
52. ر.ك: همان، ص 129.
53. اسلاميه مجمعى بود از علما كه در مقابل انجمن تشكيل يافته بود و خود را مخالف بِدَع ناشى از انقلاب و حامى و حافظ اصول شرع معرّفى مى كرد. (مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 66).
54. ابراهيم صفايى: رهبران مشروطه، ص 392 و 393.
55. آماده ذلّت و اسارت و غارت باشيد.
56. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 54، ص 211 و 212 و ن 101، ص 343.
57. همان، ن 59، ص 234 و 235.
58. ملك زاده نيز در يك مورد به آتش زدن خانه مجتهد به وسيله مشروطه خواهان اشاره مى كند. (ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 5، ص 942).
59. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 350 ـ 351.
60. همو: مجموعه آثار قلمى شادروان ثقة الاسلام شهيد تبريزى، ص 92، 93، 196، 197، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 33 و 34.
61. ملك زاده مى نويسد: چون طباطبايى و بهبهانى در ابتدا به محمّدعلى ميرزا خوشبين بودند، تحت تأثير حرف هاى وى، آن ها هم به انجمن تبريز بدبين شده بودند.
62. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 2، ص 411، و ر.ك: تاريخ مشروطه ايران، ص 198 و 199.
63. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 200.
64. موسى نجفى: حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، ص 107.
65. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 336.
66. ر.ك: سيّد حسن تقى زاده: زمينه انقلاب مشروطيّت ايران (سه خطابه)، ص 560; همو: زندگى طوفانى، ص 132 و 138، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 37.
67. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 66.
68. همان.
69. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 116 و 117.
70. همان.
71. همان پلوراليسم دينى امروزى.
72. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ص 126 و 127.
73. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 186 و 187.
74. همان، ص 132; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 242 ـ 246.
75. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 119.
76. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 238 ـ 239.
77. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
78. در مورد خلاف كارى هاى اين شخص به نامه اى كه در تاريخ 15 جمادى الاول 1325 پسر ميرزا فضلعلى آقا به پدرش كه وكيل مشروطه خواه تبريز در مجلس شورا بوده است، مى نويسد، اشاره مى كنيم: آخرالامر معلوم شد اين همه اخبارات مجهول در نتيجه سيّئات اعمال شاه سليم و بعض اشخاص مغرض است كه حالا در انجمن تشريف دارند و مى خواهند مردم را به هيجان عمومى آورده و فتنه و فساد ديگر برپا نمايند... شاه سليم هر طور كه دلخواه خود و عوام فريب است در اين كارها اقدام مى كند و كس نيست كه جواب او را بدهد. غلامحسين ميرزا صالح: بحران دموكراسى در مجلس اوّل (خاطرات و نامه هاى خصوصى ميرزا فضلغلى آقا تبريزى)، ص 70 و 71، به نقل: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، ص 38.
79. كسى است كه ثقة الاسلام در نامه 16 رمضان 1325 خطاب به مستشارالدوله جزو افرادى معرّفى مى كند كه از مشروطه فقط دنبال رياست هستند. (نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 139).
80. همان.
81. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 239.
82. همان، ص 246.
83. محمّد تركمان: رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات،... و روزنامه شيخ شهيد فضل اللّه نورى، ، ج 1، ص 143 و 144; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 298 و 299.
84. محمد تركمان: همان، ص 234 و 235.
85. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 245.
86. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستارخان، ص 51.
87. اهميت بيشتر اين مطلب هنگامى است كه دانسته شود ميرزا حسن رياست متشرعه را عهده دار بوده و ثقة الاسلام رياست شيخيه را; در نتيجه طبيعى است كه ميان دو خانواده اختلاف وجود داشته باشد. اسماعيل اميرخيزى مى نويسد: از ديروقت ميان خانواده مجتهد كه در رأس جماعت متشرّعه تبريز قرار داشت، با خانواده ثقة الاسلام كه در رأس جماعت شيخيّه تبريز بود، نوعى رقابت و اختلاف هم وجود داشت.
88. نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 152.
89. همان، ص 132 و 133.
90. همان، ص 146 و 147.
91. همان، ص 138.
92. محمد تركمان (گردآورنده): مكتوبات، اعلاميه ها ... شيخ فضل الله نورى، ج 2، ص 220.
93. همان.
94. همو: رسائل، اعلاميه ها ... شيخ فضل الله نورى، ج 1، ص 363 ـ 366.
95. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 214 و 215.
96. براى اطلاع از اين كه آيا شيخ فضل اللّه، آخوند دربارى بوده يا خير، و نيز اين كه چرا شيخ فضل اللّه از محمّدعلى شاه حمايت مى كرده است، ر.ك: على ابوالحسنى (منذر): كارنامه شيخ فضل اللّه نورى; پرسش ها و پاسخ ها.
97. ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 3، ص 478 و 479.
98. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 184 و 185.
99. همان، ص 296، 297 و 305.
100. همان، ص 134 و 135.
101. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 52.
102. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 336.
103. ر.ك: اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 52.
104. ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 4، ص 727 ـ 729.
105. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 402 و 403.
106. همو: تاريخ مشروطه ايران، ص 239 ـ 241 و 268 و 269.
107. همان، ص 140 ـ 143.
108. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 5، ص 977.
109. همان، ص 934.
110. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
111. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 4، ص 727.
112. همان، ج 1، ك 3، صص 622 ـ 623.
113. ثقة الاسلام در نامه اى كه در تاريخ 4 جمادى الاول 1326 از او باقى مانده است، مى نويسد: براى رعايت احترام مجتهد با انجمن مذاكره كردم كه روز تشريف فرمايى ايشان را دانسته و از علما و محترمين دعوت نمايند.(نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 343.)
114. ر.ك: همان، ص 334.
115. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 47.
116. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 3، ص 624.
117. اقتباس از: موسى نجفى: مقدمه تحليلى تاريخ تحولات سياسى ايران، ص199; همو: حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، ص 111.
118. جمهورى به نوعى حكومت كه در آن جانشينى رئيس كشور ارثى نيست و مدّت رياست جمهورى در آن محدود است و نيز رئيس جمهور در آن با رأى مستقيم يا غيرمستقيم مردم انتخاب مى شود، گفته مى شود; امّا مشروطه به رژيم سياسى يا حكومتى اطلاق مى شود كه دامنه كاربرد قدرت در آن محدود به حدود قانونى است; قانونى كه توسّط نمايندگان مردم در پارلمان بر وفق و تناسب با قانون اساسى آن كشور تصويب مى شود. (داريوش آشورى: دانشنامه سياسى، ص 111 و 143.)
119. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 88، ص 312.
120. همان، ن 2، ص 2 ـ 3.
121. روزنامه انجمن، س 1، ش 22، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 50 ـ 51 و 22.
122. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 20 و 21.
123. ر.ك: ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 88، ص 312.
124. همان، ن 26، ص 108 و 109.
125. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: مجموعه آثار قلمى شادروان ثقة الاسلام شهيد تبريزى، ص 93 و 94، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 23 ـ 24.
126. هرچند اين كار در دو مرحله توسّط مشروطه خواهان افراطى تبريز صورت گرفت: يك بار در جريان شب 21 رمضان 1326 قمرى كه در خانه مجتهد بمب انداختند و يكى در جريان شب 26 همان ماه كه خانه وى را غارت كردند و برادرزاده اش ميرزا محمّد را به قتل رساندند. ر.ك: همان ص 258 و 259; به نقل از: آيت الله حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى، ص 24.
127. البته اين نامه مربوط به مشروطه دوم است و مى تواند گفته شود كه اين نامه بيانگر مخالفت مجتهد با حاكم مشروطه خواه است، نه حاكم استبدادى; از اين رو، اين نامه به تنهايى نمى تواند شبهه همكارى و سازش مجتهد با دربار را رد كند.
128. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 24 و 25.
129. تو به دست گروهى خارج شده از دين، كشته خواهى شد.
130. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذزبايجان، ص 67.
131. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 78 و 79.
132. براى آگاهى از تفصيل مطلب، ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 130.
133. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 38 و 39.
134. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 553.
135. همان، ص 560.
136. همان، ص 679.
http://www.qabas.org/farsi/mashrooteh/amoze3/05.htm
سيرى در حيات سياسى ميرزا حسن مجتهد تبريزى(قدس سره)
احمد رهدار
چكيده
ميرزا حسن مجتهد تبريزى از شخصيت هاى تاريخى است كه از زمان خويش تاكنون به خاطر مواضع اصولى و ارزش گرايانه خود، اتهام هايى به او نسبت داده شده است; در عين حال، شخصيت او چنان بوده است كه تاريخ نتوانسته نكات مثبت مربوط به وى را از ديده آيندگان حذف نمايد. او از مؤسسّان و بنيان گذاران مشروطه تبريز بود; اما تندروى هاى برخى مشروطه خواهان، او را به موضع مخالفت با آنان سوق داد. نوشتار حاضر، ضمن تشريح جايگاه مردمى و محبوبيّت و نفوذ اجتماعى مجتهد تبريزى، به مبارزات سياسى ـ اجتماعى ايشان با استبداد، استعمار، فرق ضالّه و بدعت ها مى پردازد و در اين راستا به پاسخ اتهام هايى چون استبدادخواهى و همكارى ايشان با كشور استعمارگرى مانند روسيه مى پردازد. در اين ميان عنايت ثقة الاسلام تبريزى ـ كه در مشروطه خواهى او ترديد وجود ندارد ـ نسبت به مجتهد تبريزى، از نكات جالب تاريخى است.
مقدّمه
در نهضت مشروطه، چهار عنصر روحانيان، مردم، روشنفكران غرب زده و دربار، نقش آفريدند. در اين ميان، سهم روحانيان، بيش تر در تكوين و راه اندازى و هدايت و رهبرى نهضت،1 سهم مردم، در همراهى و پيروى از رهبرى نهضت و بدين وسيله آماده ساختن بستر رشد و تكامل آن تا مرز توفيق و پيروزى، سهم روشنفكران غرب زده، بيش تر در سوق دادن نهضت به مشروطه غربى و انحراف از اصول آرمانى و نخستين آن (كه مورد نظر علماى شيعه بود) و سهم دربار، بيش تر در حفظ منافع شخصى كه مستلزم مخالفت با مشروطه بود،2 مشهود است.
ميان ولايات و ايالات آن روز ايران، هر چهار عنصر ياد شده در ايالت آذربايجان و به ويژه شهر تبريز، فعّاليّت چشمگيرى در مقايسه با ديگر ولايات داشته اند;3 به گونه اى كه تأثير فعّاليّت اين چهار عنصر در تبريز، كم تر از تأثير فعّاليّت آن ها در تهران نبوده است. به عبارت ديگر، شهر تبريز (اگر نه در نطفه و تكوين نهضت مشروطه)، به يقين، يكى از مراكز ثقل و مهمّ رشد و سرعت گيرى نهضت مشروطه ايران است تا جايى كه مى توان ادّعا كرد: مشروطه تبريز، نمايى كوچك از مشروطه ايران با همه شاخصه هاى آن است; از اين رو شناخت و آگاهى از نقش و سهم عناصر چهارگانه تبريزى در كلّ جريان و نهضت مشروطه، ما را به شناخت دقيق ترى از اين نهضت عظيم دينى رهنمون مى سازد و در نتيجه، آيينه شفّاف ترى از تاريخ گذشته براى بازتاب عبرت ها و پندها در افق ها و ساحات حال و آينده در اختيار ما قرار مى دهد; به همين علّت، نوشته حاضر در صدد است تا از زاويه نگاهى اجمالى به زندگى و انديشه سياسى حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد (مشهورترين مجتهد تبريز در عصر مشروطه) به ارزيابى و تبيين تأثير و نقش آن در روند اين نهضت بپردازد. متون تاريخى درباره نامبرده، به داورى هاى گوناگونى پرداخته اند. برخى مثل كسروى، ملك زاده، اميرخيزى، تقى زاده و... وى را در زمره مخالفان مشروطه نام برده، و وى را به حمايت از استبداد، جاسوسى روس، رشوه خوارى و رباخوارى و... متّهم كرده اند و در مقابل، برخى مثل ثقة الاسلام تبريزى، سيّدين طباطبايى و بهبهانى و... نه تنها وى مخالف مشروطه نمى شمرند و او را از اين گونه اتّهامات برىء مى دانند، بلكه او را مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز4 معرّفى كرده اند. اين نوشته نيز در سير تحقيقى خود به ديدگاه دوم رسيده، از آن دفاع مى كند.
1. تبار و خاندان
آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى، فرزند حاجى ميرزا محمّدباقر مجتهد امام جمعه، برادرزاده حاجى ميرزا جواد آقا مجتهد، و عموى حاجى ميرزا عبدالكريم آقا، امام جمعه تبريز است. وى از خاندان علم و فقاهت بوده; به طورى كه بسيارى از افراد اين خاندان، از بزرگان علمى ـ فقهى عصر خود به شمار مى رفته، و همه آن ها داراى پايگاه اجتماعى قوى و گسترده اى بوده اند. افزون بر اين، برخى از اهل علم اين خاندان، مثل آيت اللّه، حاجى ميرزا جواد آقا مجتهد (م 1313 ق) كه در عصر خود، مرجعى پرنفوذ بوده است، از پيشروان مبارزه ضدّ استعمار انگليس،5 و برخى مثل آيت اللّه شهيد، حاجى ميرزا عبدالكريم آقا مجتهد (م 1336 ق) از پيشگامان مبارزه ضدّ بدعت هاى نوظهور بوده و در اين راه، به درجه رفيع شهادت رسيده اند.
شهرت مجتهد و خاندان وى، از مرزهاى ايران فراتر رفته بود; چنان كه عبدالرّحمن كواكبى، نويسنده مشهور عرب، در كتاب ام القرى6، نمايندگى ايران شيعه را در مجلس منعقده در مكّه، به مجتهد تبريزى داده است.7
2. تحصيلات و موقعيّت علمى
مجتهد تبريزى، تحصيلات عاليه خود را در محضر بزرگانى چون حاج ميرزا محمد حسن شيرازى (معروف به ميرزاى بزرگ شيرازى، پرچمدار نهضت تحريم) سيّد حسين كوه كمرى، آخوند ملاّعلى نهاوندى، شيخ حسن مامقانى و... گذرانده است. وى در سنين جوانى به درجه اجتهاد نايل شد. تشريح الاصول، كتاب الطهاره، و رساله اى در مقدّمه واجب، برخى از تأليفات او است. وى در عصر خود، مقام علمى بالا و مشهورى داشته است. چند نقل تاريخى ذيل، به راحتى مى تواند اين ادّعا را اثبات كند:
1. آيت اللّه مامقانى، استاد مجتهد در مورد او مى گويد: عجب دارم از همشهرى هاى خود كه با وجود مردى مثل او، به نجف توجّه دارند.8
2. پس از آشوب ذى حجه 1324 قمرى تبريز در مخالفت با محمّدعلى شاه براى أخذ مشروطه تامّه، قرار شد بين مجلس شوراى تهران و حكومت تبريز مذاكراتى صورت گيرد. ثقة الاسلام پيشنهاد كرد كه نماينده حكومت تبريز، مجتهد تبريزى باشد. برخى گفتند: �تنها مجتهد نباشد; بلكه تمامى علما باشند�. ثقة الاسلام در پاسخ گفت: �جناب مجتهد، تمام علما است�.9
3. نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى مى نويسد: ايشان در زمان خود، اعلم و اسنّ مجتهدين عهد خود بوده و قضاوت و فتاواى فقهى عميق و وسيع داشته و در معضلات شرعى و فقهى چيره دست تر از ديگران به شمار مى رفته است.10
3. پايگاه اجتماعى
يكى از بارزترين وجوه تفاوت عالمان حقيقى و واقعى از عالم نماها و نيز از روشنفكران، گستره ارتباط آن ها با مردم است. عالمان حقيقى همواره با توده مردم بوده اند و نوع حكومت آن ها بر مردم، حكومت بر قلب ها بوده است; يعنى برخوردارى از نوعى سلطه باطنى. مجتهد تبريزى از آن نوع عالمانى است كه پس از عمرى زيستن ميان مردم و نزديك به دو دهه مبارزه با دولت وقت و يك دهه با مشروطه خواهان مخالف خود، همچنان وجاهت بالايى داشته است. استنادهاى تاريخى ذيل كه گزينشى از مقاطع گوناگون حيات اجتماعى ـ سياسى مجتهد است، اين امر را تأييد مى كند:
1. در اوايل مشروطه (1324 ق) كه آزادى خواهان تبريز جمع شدند تا اعتراضشان را به برخى اعمال مخالف مشروطه كه از سوى دربار صورت گرفته بود، اعلان كنند، تلگرافى تهيه شد تا براى شاه و نيز براى عالمان تهران ارسال شود. ميان اين مجتمعان، مجتهد تبريزى نبود. اين امر باعث شد تا ثقة الاسلام، تلگراف را تا زمان حضور وى مخابره نكند. او معتقد بود كه اگر مجتهد و امام جمعه (ميرزا عبدالكريم) در جمع مجتمعان نباشند، در نظر تهرانيان اثر سوء خواهد داشت.11
2. در سال هاى 1325 و 1326 قمرى كه مجتهد در تهران تبعيد بود، مردم آذربايجان مكرّر از مقامات مربوطه، بازگرداندن او را به تبريز تقاضا مى كردند و اين امر، به خوبى از سخنان سيّد عبداللّه بهبهانى (پيشواى مشهور مشروطه) نمايان است:
در باب جناب حجت الاسلام، آقاى حاجى ميرزا حسن آقا، اهالى آذربايجان استدعا كرده و استغاثه نموده اند كه تشريف ببرند; چون در واقع، پيشوا و آقاى مملكت هستند و خوب نيست مردم آن ايالت بيش از اين بى پيشوا باشند.12
3. مجتهد ، هنگام بازگشت از تبعيد (تهران) به تبريز (1326 ق)، اوايل ربيع الاول حركت كرد و اواخر آن وارد تبريز شد. علّت به درازا كشيدن مسافرت اين بوده كه مجتهد در اين مدّت طولانى از سوى مردم در شهرهاى در مسير، پذيرايى مى شده است. در روز ورودش نيز استقبال باشكوهى شده; چنان كه ثقة الاسلام در كتاب مجمل الحوادث و در نامه خصوصى ديگرى مى نويسد: از باسمنج سوار تخت روان بوده و از باغ حاج سيّد مرتضى تا باغ حاج ابراهيم و از آن جا تا خانه خودشان، تخت را به سر دوش، مردم حركت مى داده اند.13
4. در سال 1329 قمرى كه اولتيماتوم روس (1911) به ايران داده، و پاى استقلال كشور مطرح شد، انجمن تبريز كه نيك مى دانست وجود مجتهد در اتّحاد مردم بسيار مؤثّر است، طىّ نامه هايى از مجتهد كه در حالت ناراحتى به محل زمين هاى خود دركُندرود رفته بود، خواستند تا به شهر بازگردد.14
5. زمانى كه انجمن ايالتى تبريز، او را به كُندرود تبعيد كرده بود نيز مردم تبريز، دعاوى مهمّ خود را به او حواله مى دادند و اسناد مهر شده به مُهر او را تا حدّ اسناد رسمى قبول
داشتند و با اين كه 30 سال تمام مرافعه كرد، توانست وجهه اجتماعى خود را محفوظ بدارد; به طورى كه كسى از موافق و مخالف در اين خصوص به وى نسبت اشتباه و سوء نيّت و جهل نداده است.15 اين امر نشان مى دهد كه حتّى مخالفان وى، اعتبار و منزلت او را قبول داشتند.
6. كسروى كه در جاى جاى نوشته هايش، وقايع تاريخى را به گونه اى تحليل كرده است كه كوتاهى ها، خيانت ها و... همه به پاى مجتهد تمام مى شود، او را بزرگ ترين عالم مردم دار تبريز معرّفى مى كند و تقى زاده نيز به فضل و تقوا و پاكى مُهر مجتهد و نيز انصاف و تواضع علمى وى اعتراف دارد.16
4. فعّاليّت هاى سياسى
1 ـ 4. مخالفت با ظلم و استبداد
از مشخّصات حكومت ديكتاتور و مستبد، يكى اين است كه نهاد يا مركز خاصّى را براى رفع گرفتارى ها و تظلّم خواهى هاى مردم و رعيّت در نظام حكومتى خود پيش بينى نمى كند. در چنين نظام هايى به طور معمول مشكلات و گرفتارى هاى مردم از طريق رشوه و باج دادن به ايادى دربار حل مى شود. در موارد نادرى نيز امكان مراجعه به شخص پادشاه براى تظلّم خواهى وجود دارد كه آن هم در موارد بسيارى نه تنها مشكلى را رفع نمى كند، بلكه بر آن مى افزايد. دو نقل تاريخى ذيل، نمونه اى از اين موارد است:
1. سال ها پيش، يكى از سفارت خانه هاى خارجى مقيم تهران، يكى از كارمندان اروپايى خود را براى انجام مأموريّتى، از تهران روانه كرمان كرد. اين كارمند سفارت، در راه به هر چاپارخانه اى كه مى رسيد، اسب خود را رها مى كرد و پس از استراحت كوتاهى، يك اسب تازه نفس مى گرفت و به سفر ادامه مى داد. در راه، اكثر چاپارخانه ها... اسب تازه نفسى در اختيارش مى گذاشتند; امّا در يكى از چاپارخانه ها، متصدّى، از دادن اسب خوددارى كرد و گفت: اسب هاى من خسته اند. كارمند اروپايى سفارت، ناگهان چاقوى خود را از جيب درآورد و با يك دست فوراً گوش متصدّى چاپارخانه را گرفت و با دست ديگرش چاقو را به گوش او كشيد و آن را بريد. متصدّى چاپارخانه به تهران آمد و يكسره نزد ناصرالدين شاه رفت و عريضه اى نوشت و از آن كارمند اروپايى شكايت كرد. مرد گستاخ اروپايى احضار شد و البته به شاه گفت كه مأموريّت مهمّى داشته و متصدّى، اسب نداده و او مجبور شده گوش او را ببرد. جالب اين جا است كه شاه، وقتى اين حرف ها را شنيد، تازه به متصدّى چاپارخانه گير داد كه تو چرا به كارمند سفارت، اسب نداده اى؟ و به عنوان مجازات، دستور داد تا گوش ديگر او را نيز ببرند!17
2. حاجى عبّاس لاكه ديزجى كه براى دادخواهى به محمّدعلى ميرزا وليعهد مراجعه مى كند، محمّدعلى ميرزا دستور مى دهد تا پسر حاجى عبّاس را آن قدر شكنجه دهند تا كشته شود و نيز دستور مى دهد تا حاجى عبّاس را به زندان اندازند. حاجى عبّاس مدّت ها بعد از زندان فرار مى كند و به حاجى ميرزا حسن مجتهد پناه مى آورد و در منزل وى بست مى نشيند تا جنبش مشروطه پيش مى آيد.18 . 19
در چنين وضعى كه مى توان آن را در بيش تر ادوار تاريخى ايران بازيافت، مراجع، عالمان و به طور عموم روحانيان شيعه، مستحكم ترين پناهگاه براى مظلومان بوده اند. براى اثبات اين مدّعا، نمونه هاى فراوانى را مى توان به لحاظ تاريخى ارائه داد كه جريان حاج عبّاس لاكه ديزجى يكى از آن ها است. مجتهد تبريزى در زمان خود، ادامه دهنده اين نقش تاريخى عالمان شيعه در تبريز بوده است. خانه وى محل مراجعه و دادخواست مردم ستمديده بود. مردم به مجتهد پناه مى آوردند و از او براى دفاع از حقّشان كمك مى خواستند. فراوانى اين مراجعات به اندازه اى بوده است كه حتّى بدخواهان مجتهد نيز به رغم تلاشى كه براى سرپوش گذاشتن اين خصيصه هاى مجتهد، داشتند نتوانستند هيچ نامى از آن نبرند و هر كدام، به نوعى به روحيّه مردم دار مجتهد اشاره كرده اند. كسروى و ديگر نويسندگان عصر مشروطه، همگى مجتهد را عالمى مردم دار معرّفى كرده اند. اين پرسش مطرح مى شود كه چرا مردم به شخصيّتى دل مى بندند و همواره در كنارش مى مانند؟ از مجموع نوشته هاى كسروى، ملك زاده، اميرخيزى، فتحى و... برمى آيد كه از نظر آنان، علّت مراجعه مردم به مجتهد چند چيز است:
1. خاندان مجتهد، (نسل در نسل) عهده دار مسائل دينى مردم بودند. اين امر باعث مى شد تا مردم كه بيش تر آن ها ديندار و به دين معتقد بودند، به طور سنّتى طرفدار مجتهد باشند و از وى دفاع كنند.
2. سال هاى متمادى، رابطه عالم شهر و مردم، رابطه مريد و مراد و به عبارت ديگر، رابطه عبد و مولا(!) بود. اين رابطه باعث مى شد تا مردم هنگام سختى، تصميم هاى مخالف مراد خود اتّخاذ نكنند.
3. كشاورزان و زارعان كه در آن هنگام اكثريّت مردم هر شهر را دارا بودند، وظايف دينى را سخت محترم مى شمردند; به همين لحاظ، از متولّيان دينى دفاع مى كردند.
در خصوص اين مطالب، چند نكته قابل ملاحظه است:
1. اين كه خاندان مجتهد توانسته اند نسل در نسل عهده دار امور دينى مردم باشند، خود دليلى بر همدلى و همراهى خاندان وى با مردم است; چه اين كه اگر مجتهد و خاندانش در رفع مشكلات مردم نمى كوشيدند، به يقين، مردم در دراز مدّت از آن ها زده مى شدند و تنهايشان مى گذاشتند; امّا مى بينيم كه حتّى در كوران نهضت مشروطه كه دست هاى پنهان و آشكار فراوانى از سوى افراطى هاى مشروطه طلب براى خراب كردن مجتهد و در نتيجه دور كردن او مردم از او، به كار مشغول شده بودند، باز هم مجتهد همچنان نزد مردم محترم بوده تا جايى كه هنگام بازگشت از تهران و در آستانه ورود به تبريز، فاصله بسيار زيادى را بر دوش مردم قرار داشته است.20
2. اين كه چون رابطه مردم با عالمان از سنخ رابطه مريد و مراد يا به اصطلاح آقايان رابطه عبد و مولا(!) بوده است، بنابراين، مردم نمى توانستند با آن ها مخالفت كنند، به لحاظ تاريخى قابل اثبات نيست; و بلكه معارض هاى جدّى دارد; چه اين كه، اتّفاقاً رابطه عبد و مولا ميان پادشاه (خان، ارباب و...) و رعيّت بسيار بيش تر از اين نوع رابطه ميان عالمان و مردم بوده است; ولى تاريخ، بارها شاهد بوده است كه مردم، اين اربابان ظالم را به راحتى كنار گذاشته اند و جريان نهضت مشروطه يكى از آن موارد است; به همين علّت، در روايت آمده است: الملك يبقى مع الكفر و لايبقى مع الظلم. از سوى ديگر، نمونه هاى كمى را نيز مى توان يادآور شد كه همين عالمان وقتى به مردم پشت كرده و با ظالمان همدست شده اند نيز مردم دست از آن ها كشيده اند; پس نمى توان طرفدارى مردم از مجتهد را فقط به اين علّت كه مجتهد مراد و مولاى مردم بوده و مردم را ياراى مخالفت با وى نبوده است، مورد سؤال قرارداد و كم رنگ كرد; ضمن اين كه اساساً نوع اطاعت مردم از عالم و مجتهد، با نوع اطاعت همان مردم از پادشاه و ارباب متفاوت است. مجتهد، هرگز مردم را به اطاعت از خود فرا نمى خواند; بلكه به اطاعت از حكم خدا دعوت مى كرد و به همين علّت در فتوا و فرمانى كه صادر مى كرد، خود را نيز مورد خطاب قرار مى داد و در كنار مردم و بلكه بيش تر از آن ها در امتثال آن مى كوشيد; ولى پادشاه مستبد، اوّلا فرمانى كه صادر مى كند، فرمان خود او است نه فرمان خدا، و ثانياً هرگز خود را در كنار رعيّتش مستحقّ امتثال نمى بيند.
2 ـ 4. مخالفت با استعمار
زمان مجتهد، بسيار اتّفاق مى افتاد كه اتباع كشورهاى خارجى، در پست هاى حساس و مهم كشور قرار گيرند. برخى از آن ها تا حدّ وزارت،21 مشاور شاه و... پيش مى رفتند. اين اتباع به ويژه با تحميل برخى امور مالى بر اقتصاد ايران، ضربات سختى را وارد كردند. يكى از اين ها مسيو پريم بود. او پيشكار ماليه، و نماينده نوز بلژيكى (رييس كل گمركات ايران) در تبريز بود كه همگى از سوى امين السلطان (صدراعظم وقت) حمايت مى شدند; از اين رو، مبارزه با نوز و پريم، مبارزه با امين السّلطان، و مبارزه با امين السّلطان، مبارزه با استعمار بود; زيرا او مسؤوليّت وام هاى كمرشكن ايران از روسيه را به عهده داشت و نيز قرارداد رژى هم با كمك او منعقد شده بود. هرچند مردم تبريز از بلژيكى ها و از جمله پريم تنفر داشتند، مبارزه آشكارا با پريم، به بهانه نياز داشت. نخستين بهانه براى اين امر را كسروى اين گونه بيان مى كند:
چون يك ارمنى در حالت مستى به ميرزا على اكبر مجاهد، مِى (شراب) تعارف كرد، طلبه ها بهانه درآوردند كه به علما توهين شده است و به منزل مجتهد تبريزى رفته و در آن جا بناى مخالفت با ميخانه، ميهمان خانه و مدرسه هاى جديد را نهادند; زيرا ملاّيان با هر چيز نوى مخالفت مى كردند و اين ها همه نو بودند و توسّط ارمنيان و قفقازيان و... به ايران آمده بود. در اين آشوب و بلوا، چون بازرگانان از گمرك و بلژيكيان رنجيده بودند، آن ها نيز بازار را تعطيل كردند و در كنار جماعت ملاّيان (علاوه بر شعارهاى آن ها) شعار رفتن و اخراج مسيو پريم را نيز سر دادند. پس از مدتى كه آشوب نشست، محمّدعلى ميرزا، كالسكه اى به دنبال پريم كه در باسمنج بود، مى فرستد و او را به شهر بازمى گرداند و به جاى وى، مجتهد را از شهر بيرون و به طرف تهران روانه مى كند.22
به نظر مى رسد كه نقل كسروى چندان قوّت ندارد; چه اين كه تنفّر مردم از بلژيكى ها و نيز درك عالمان و روحانيان تبريز از عمق خيانت و فاجعه اى كه اتباع خارجى در كشور پديد
مى آوردند، به حدّى قوى و عميق بود كه به بهانه گرفتن تعارف مِىْ به ميرزا على اكبر مجاهد نيازى نباشد. در هر حال، نتيجه اين مبارزه به رهبرى مجتهد تبريزى، اين شد كه امين السّلطان (حامى بلژيكى ها) در تاريخ 23 جمادى الاخر 1321 قمرى مجبور به استعفا شد و عين الدوله به جايش نشست و بعدها وقتى محمّدعلى ميرزا بر تخت سلطنت نشست، تبريزى ها طىّ تلگرافى از وى هفت درخواست كردند كه يكى از آن ها، عزل فورى پريم بود.23 اين درخواست در نهايت، با خبرى كه مخبرالسّلطنه آورد، محقّق شد: شاه مى فرمايد: با همه محذوراتِ عزل مسيو نوز و پريم، آن ها را معزول كرديم.24
مخالفت مجتهد با استعمار به اندازه اى بود كه حتّى پس از فتح تهران و پيروزى مشروطه خواهان افراطى و اعدام شيخ فضل اللّه نورى كه مجتهد با وى همگام و همفكر بود نيز حاضر نشد براى حفظ جان خود، به يكى از سفارت هاى خارجى پناهنده شود و صرفاً به دهات خود در اطراف تبريز رفت. اين در حالى بود كه قراين نشان مى داد مشروطه خواهان تازه پيروز شده، براى قلع قمع مخالفان خود، هيچ چيز را مدّ نظر قرار نمى دادند.25
در دوران موسوم به استبداد صغير نيز مجتهد، براى اين كه بهانه اى به دست روس ها نيفتد تا به اشغال تبريز مبادرت ورزند و مدّت ها سلطه استعمارى خود را بر مردم تحكيم كنند، جانب قشون اعزامى از تهران را گرفت;26 هرچند روس ها تبريز را اشغال كردند و اين همراهى مجتهد با قشون دولتى، باعث شد تا مجتهد به همكارى با استبداد (دربار) متّهم شود.
3 ـ 4. مخالفت با فرقه هاى ضالّه و بدعت هاى دينى
از دغدغه هاى اساسى مجتهد، جلوگيرى از نضج و شيوع افكار انحرافى و بدعت هاى دينى بود. به گواهى اسناد تاريخى در اين خصوص، مجتهد از هيچ كوششى دريغ نكرده، تا آخر عمر به اين رسالت تاريخى پايبند بوده است. برخى از نقل هاى تاريخى درباره برخورد و درگيرى مجتهد با صاحبان افكار انحرافى و بدعتى عبارتند از:
1. نويسنده كتاب گيلان در جنبش مشروطيّت، با لحنى تمسخرآميز، مخالفت مجتهد تبريزى، حاجى ملاّمحمّد خمامى، شيخ فضل اللّه نورى و ملاّ قربانعلى با مشروطيّت را به اعتقاد اين اشخاص در مورد نفوذ بابى ها در نهضت مشروطه مدلّل مى كند.27
2. صاحب ريحانة الادب درباره مجتهد مى نويسد: در ردّ بعضى عقايد مخالف اعتقاد حقّه اثناعشريّه، اهتمام تمام به كار مى برد.
3. از خشم و غيضى كه عبّاس افندى در نامه خود خطاب به بهائيان تبريز درباره مجتهد ابراز كرده است نيز مى توان به تأثير مجتهد در جلوگيرى از شيوع افكار و عقايد منحرف پى برد. افندى در اين نامه مجتهد را مجتهد بى تمييز و ملحد خوانده و تأكيد كرده است كه با وجود فتواى تعرّض به ياران بهايى تبريز از سوى مجتهد، چگونه مى شود كه نويدهاى پيشين به پيروزى مسلك بهائيت به زودى جامه عمل بپوشد؟... مگر آن كه مجتهد ملحد را مداخله نماند و مخذول گردد.28
4. مجتهد برخى از اقدام هاى انجمن را (مثل نهى از قربانى در روز عيد قربان) مصداق بدعت مى شمرد و به همين علّت، سخت با آن ها مبارزه مى كرد. نويسنده كتاب رجال آذربايجان در عصر مشروطيت مى نويسد:
حاج ميرزا حسن آقا مى توانست مانند بسيارى از اشخاص ديگر در گوشه اى بنشيند... و در اين صورت، جان و مال او محفوظ و وجهه اش دست نخورده باقى مى ماند; امّا او وظيفه خود مى دانست با بدعت ها مخالفت كند و مذهب اسلام را بدين ترتيب حراست نمايد... او براى هوا و هوس خود به اين كار اقدام نكرده بود.29
5. در يادداشت هاى علمدارى مى خوانيم كه حاج ميرزا حسن آقا، حملات سخت و توهين آميزى نسبت به شيخيه مى كرد.30
4 ـ 4. موضع مجتهد در برابر نهضت مشروطه
1 ـ 4 ـ 4. همكارى با مشروطه
أ . در جايگاه رهبرى مشروطه تبريز: بسيارى از نقش هايى كه مجتهد در متن جريان مشروطه ايفا كرده، بيانگر اعتبار و وجاهت بالاى او است و با توجّه به التزامى كه سران مشروطه خواه در برابر فرمان هاى مجتهد از خود نشان مى دادند، روشن مى شود كه وى پايگاه بالايى ميان مشروطه خواهان داشته است. نقل هاى تاريخى ذيل، به روشنى مى توانند اين ادّعا را ثابت كنند:
1. زمانى كه عالمان تهران براى اعتراض به عدم پذيرش مشروطه از سوى شاه به قم مهاجرت كردند (مهاجرت كبرا)، مجتهد تبريزى و ديگر عالمان تبريز، در دفاع از علماى تهران تلگراف مفصّلى به شاه زدند كه قسمتى از متن آن را به دليل عبارت هاى تند و انقلابى مى آوريم:
...از صدر اسلام الى يومنا هذا از هيچ ملّت كفرى نسبت به علماى اسلام اين توهين وارد نشده بود. اين بى احترامى نه تنها به شخص علماى اسلام شده، بلكه در واقع به شرع محمّدى(صلى الله عليه وآله) گرديده و ناموس شريعت هتك شده است. اكنون جميع هيأت علماى مذهب، ...جبران توهين را به وجه كامل از حضور اقدس همايونى خواستارند كه امر و مقرّر شود مقصد علماى مهاجرين را انجاح كرده و دلجويى از ايشان نموده و با احترام به وطن مألوف معاودت دهند.31
اين تلگراف به روشنى به والا بودن شأن و نقش مجتهد در نهضت مشروطه اشاره دارد; امّا كسروى مبناى اين تلگراف را كه همكارى با مشروطه خواهان است به گونه ديگرى تحليل كرده. او مى نويسد: چون عين الدوله در صدد بود تا محمّدعلى ميرزا را از ولايت عهدى بردارد، محمّدعلى ميرزا سخت مى كوشيد تا كارى كند كه عين الدّوله عزل شود; از همين روى، او عالمان تبريز را تحريك كرد تا طىّ تلگرافى به شاه و عالمان قم، از علماى مهاجر به قم اعلام حمايت كنند. اين كار سبب مى شد تا علماى شهرهاى ديگر نيز چنين كنند و در نتيجه، موقعيّت عين الدّوله به خطر افتد. وى مى نويسد: اتفاقاً چنين شد; زيرا روزى كه تلگراف شاه مبنى بر همكارى با علماى مهاجر و اجابت درخواست علماى بلاد (خاصّه تبريز) به دست وليعهد رسيد، همان روز عين الدّوله هم عزل شد.32
2. وقتى محمّدعلى ميرزا با اين استدلال كه چون انتخاب نمايندگان تمام شده و انجمن تبريز ديگر كارى ندارد، بايد تعطيل شود، بناى مخالفت با مشروطه را نهاد، خانه مجتهد مركز مهمّ اجتماع مخالفان محمّدعلى ميرزا و موافقان مشروطه بود. عدّه زيادى به خانه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد رفته، در حضور نماينده و پيغامبر محمّدعلى ميرزا، بناى داد و فرياد و تهديد را گذاردند و چنان آشوبى برپا كردند كه محمّدعلى ميرزا مجبور شد رسميّت انجمن را بشناسد و مقابل تقاضاهاى انجمن تن در دهد.33
3. در اواخر ذى حجّه 1324 قمرى، نمايندگان تبريز در مجلس شوراى ملّى، طىّ تلگراف هايى از تهران به تبريز، از عدم پيشرفت كارهاى مشروطه بعد از جلوس محمّدعلى شاه، اظهار دلتنگى و نگرانى مى كنند. در پاسخ و حمايت از آن ها، از طرف عالمان تبريز با امضاى مجتهد و ثقة الاسلام، تلگرافى به مجلس شوراى ملّى مخابره مى شود كه سبب عدم پيشرفت امور و كارهاى شوراى كبرا چيست. مجتهد و ثقة الاسلام هر كدام پيش تر نيز جداگانه در تلگرافى به شخص شاه، او را از اوضاع ناآرام تبريز به علّت محقّق نشدن مشروطه، آگاه مى كنند و از وى اجراى قانون مشروطه را مى خواهند.34
4. وقتى در صفر 1325 قمرى انجمن براى استقرار مشروطه در شهرهاى آذربايجان و افتتاح انجمن هاى ايالتى در آن ها، ميرزا جواد ناطق (سخنگوى زبردست انجمن) را به ماكو فرستاد، مجتهد به اقبال السلطنه ماكويى (حاكم مقتدر ماكو و سرحددار معروف) تلگرافى پندآميز زد كه مشروطه را بپذيرد و با مأموريّت ميرزا جواد مخالفت نكند.35
5. در نامه وكيلان آذربايجان به انجمن ايالتى تبريز در خصوص مراجعت مجتهد به تبريز آمده است: آقاى مجتهد دامت بركاته از مؤسّسين اوّل اين اساس مقدّس هستند.36
6. شيخ سليم (عضو افراطى انجمن تبريز كه از عوامل اصلى خروج مجتهد از تبريز بود) در مجلسى كه انجمن در روز بازگشت مجتهد به تبريز براى خيرمقدم گويى تشكيل داده بود، ضمن عذرخواهى از مجتهد بابت خطاهاى گذشته، خطاب به مجتهد گفت: از روز اوّل، رهبر و پيشاهنگ ملّت در اين مشروطه حضرات عالى بوده ايد.37 اين اعتراف شيخ سليم از آن رو اهميّت دارد كه در مقطع قابل ملاحظه اى از نهضت مشروطه، وى روياروى مجتهد ايستاده، و حتّى يك بار از مجتهد سيلى خورده است و همين شخص باعث تبعيد مجتهد مى شود.
ب. در جايگاه حامى: تاريخ گواهى مى دهد: حتّى زمانى كه مشروطه خواهان افراطى تبريز با پخش شايعه ها و ايجاد تحريف ها و توسّل به زور به طور عملى باعث شدند تا مجتهد از صحنه رهبرى مشروطه تبريز كنار زده شود و به تهران يا روستاى خود در اطراف تبريز تبعيد شود نيز برخى از گره هاى كور و مهمّ مشروطه خواهان به دست مجتهد حل مى شد و مجتهد تا آن جا كه به اصل تحقّق مشروطه مربوط مى شد، از هيچ كمك مادّى و معنوى در اين راه دريغ نمى كرد. همچنين در وضعى كه مجتهد رهبرى مشروطه تبريز را به عهده داشت، كمك هايى نه صرفاً متناسب با رهبرى نهضت، بلكه در جايگاه مشروطه خواهى داشت. نمونه هايى از اين كمك ها عبارتند از:
1. در نخستين روزهاى جنبش مشروطه، مردم تبريز ابتدا در كنسول خانه انگليس و سپس در مسجد صمصام خان گرد آمدند و تحصن برپا كردند تا وليعهد را به پذيرش مشروطه وادارند. در تحصّن مسجد، بيش تر عالمان تبريز از جمله مجتهد، شركت داشتند.38
2. در 13 شوال 1324... در خانه حاج مهدى آقا با بودن مجتهد و ثقة الاسلام و ميرزا صادق آقا و حاج ميرزا محسن آقا و سيّدالمحقّقين و دسته اى از بازرگانان به مشورت پرداخته و چنين نهاده اند كه با بنيادگذاران بانك ملّى39 همراهى نمايند.40
3. زمانى كه مردم مشروطه خواه تبريز از مجلس دارالشّورى و از نمايندگان خود تقاضاى اخراج بلژيكيان را مى كردند، حاجى ميرزا حسن مجتهد و ثقة الاسلام و حاجى ميرزا محسن هر كدام تلگرافى به شاه فرستادند و برداشته شدن بلژيكيان را خواستار گرديدند.41
4. در اواخر سال 1324 قمرى كه اوج كميابى و در نتيجه، گرانى گندم و نان بود، مجتهد، نمايندگان انجمن را به منزل خود فراخواند و گفت: مردم شايعه كرده اند كه من هرچند در اوايل با مشروطه بوده ام، اكنون از آن روى برگردانده ام; از اين رو براى اين كه حُسن نيّت خود را در همراهى با مشروطه ثابت كنم به دلخواه خود، شما را وكالت مى دهم تا همه گندم هاى مرا به شهر آورده، به قيمت ارزان بفروشيد. اجرت عمله ها و كرايه و... را نيز خودم مى پردازم. كسروى ضمن نقل اين قضيه مى نويسد: انگيزه مجتهد از اين كار، هميارى و همكارى با مشروطه خواهان نيست; بلكه از روى ترس، اين كار را كرده است; زيرا اگر بر مردم خيلى سخت مى گذشت، احتمال اين كه به انبارهاى ديه داران حمله كنند و آن ها را به فروش گندم هايشان وادارند، زياد بود; از اين رو مجتهد براى حفظ آبروى خود به اين كار اقدام كرد.42 يكى از محقّقان در نقد اين تصوّر، با تكيه بر آن چه صاحب ريحانة الادب درباره مجتهد آورده است كه لاتأخذه فى اللّه لومة لائم، مى نويسد: انتقادات صريح و بى پرواى مجتهد از انجمن و گروه هاى فشار تبريز (مركز غيبى)، و پايدارى شگرفى كه در دفاع مخاطره آميزش از افكار شيخ شهيد نورى در تحصّن حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) نشان داد، شبهه ترس را از ساحت او مى زدايد. او اگر جبون و ترسو بود، چگونه توانسته بود در محكمه خويش، شاهين عدالت را به مدّت چهل سال، قوى و پرتوان در دست گيرد و همواره به زيان ظالمان كه نوعاً قوى و پُرزورند، به سود مظلومان كه غالباً ضعيفند، حكم كند؟43
از سوى ديگر نيز اين ديدگاه مورد مناقشه است; زيرا وقتى اين خبر به تهران رسيد، سيّدين تصوّر كردند كه مجتهد تحت فشار انجمن به اين كار اقدام كرده است. براى دفع اين شبهه، مجتهد به تهران تلگراف كرد و اطّلاع داد كه او از روى ميل و رضاى خودش اين كار را انجام داده است.44
5. مجتهد از مشروطه خواهان متديّن حمايت مى كرد. بهترين قضيّه اى كه اين ادّعا را اثبات مى كند، حمايت مجتهد از حاجى حسين خان مارالانى است. وى مشروطه خواهى درستكار و متديّن به شمار مى رفت كه از سوى روس ها و صمدخان (حاكم وقت تبريز) تعقيب شده بود. مجتهد او را در مِلك خود كُندرود به مدّت هشت ماه پناه داد تا زمانى كه سپه سالار تنكابنى (فاتح مشروطه خواه تهران) به حكمرانى تبريز منصوب شد. حاجى حسين خان به گمان اين كه سپهدار از سرداران بزرگ آزادى خواه هست، از پناه مجتهد به در آمد و نزد سپهدار رفت. بدبختانه سپهدار او را به روس ها تحويل داد و آن ها هم وى را دار زدند.45
ج . در جايگاه يك دوستدار مشروطه: مجتهد پس از تاجگذارى احمدشاه، طىّ تلگرافى به مستوفى الممالك، از اين كه مردم ايران به واسطه قانون و نظام مشروطه، از فشار گذشته رها شده اند، ابراز خوشحالى مى كند.46 اين مى رساند كه در هر حال، در انديشه سياسى مجتهد، نظام مشروطه بر نظام هاى غيرمشروطه و از جمله نظام پادشاهى استبدادى ايران ترجيح دارد و اگر بدعت ها و افراط كارى هاى عدّه اى از مشروطه خواهان نبود، هرگز مجتهد با آن ها مخالفت نمى كرد.
از سوى ديگر، در صورتى كه انتساب اين تلگراف به مجتهد درست باشد، به تفاوت سطح نگاه شيخ فضل اللّه با مجتهد نيز اشاره مى كند. بر اساس اين تلگراف، مجتهد حتّى پس از اعدام شيخ فضل اللّه و روشن شدن بيش تر ماهيّت مشروطه و مشروطه خواهان، از مشروطه دفاع مى كند; در حالى كه شيخ فضل اللّه بسيار زودتر از اين تاريخ دريافت كه ماهيّت مشروطه غربى با شيوه حكومتى اسلام از اساس منافات دارد و قابل جمع نيست.
2 ـ 4 ـ 4. مخالفت مجتهد با مشروطه
أ. چرايى اختلاف
نويسندگان عصر مشروطه و نيز نويسندگان پس از مشروطه، تحليل هاى متفاوت و متضادّى از چرايى اختلاف مجتهد با مشروطه اى كه خود از مؤسّسان آن بوده است، ارائه داده اند; امّا به نقل از ثقة الاسلام، خودِ مجتهد، علّت مخالفتش با مشروطه را در جلسه اى در تاريخ 26 محرم 1325 قمرى47 در انجمن تبريز خطاب به مشروطه خواهان چنين باز مى گويد:
براى ماها و نوع علما عرصه و آبرويى نمانده. در سر منابر آن چه بدگويى است مى كنند و مردم را از اسلام خارج مى نمايند. مى گويند هزار و سيصد سال است بر سر شما توبره زده اند. روضه خوانى تا كى؟ نماز جماعت براى الفت و اتّحاد بود، حالا كه اتّحاد شده جماعت لزوم ندارد. ماها طالب مشروطه هستيم و هر كس طالب نباشد ملعون است; امّا آن چه پيش گرفته ايد، مشروطه نيست. همه اش ظلم و خلاف شرع بيّن و ترك ما انزل اللّه است و نظير قول خوارج است كه مى گفتند لا حكم الا للّه و حضرت امير فرمودند: كلمة حق يراد بها الباطل. ما كه در اوّل قول داديم و قدم گذاشتيم، مقصود اين نبود كه حالا پيش گرفته اند. حالا كه اين وضعرا پيش گرفته اند، ما نمى توانيم به اين مجلس حاضر بشويم. رفتن به اين مجلس حرام است و صريح مى گويم كه با اين وضع و ترتيب، ابداً مشروعيّت ندارد. ظاهر كلام شما صحيح، ولى اقدامات شما همه بر عكس است.48
در زمان مجتهد، گويى وضع چنان بوده است كه همه چيز به او نسبت داده مى شود، جز آن چه كه در حقيقت او بدان معترف است. فقط در نوشته هاى ثقة الاسلام (عالم مشروطه خواه معتدل) تاحدودى مى توان به داورى روشن ترى درباره مجتهد دست يافت.
كسروى علّت دشمنى و مخالفت مجتهد با مشروطه را چنين تحليل مى كند: در ابتدا كه ملاّيان به مشروطه درآمده بودند، بسيارى از آنان از مشروطه هيچ نمى دانستند و تصوّر مى كردند كه اگر رشته كارها از دست دربار خارج شود، يكسره در دست آن ها قرار مى گيرد; از اين رو در ابتدا از آن دفاع كردند; ولى كم كم ديدند كه نهضت مشروطه منجر به پيدايش يك طبقه جديدى به نام مجاهدان شده است كه خودسر و مستقل عمل مى كند; از اين رو بناى مخالفت با آن را گذاشتند. از سوى ديگر، بسيارى از ملاّيان و از جمله مجتهد، در زمره انبارداران، ده داران و مالكان بودند; از اين رو گذشته از آن كه جنبش مردم زيردست و برابر ايستادن آنان را برنمى تابيدند، از كارهاى بازپسين مجلس مثل برانداختن تيول و تسعير، آنان را سخت برمى آشفت.49 از جمله پيشين فقط همان عبارت خودسر و مستقل عمل مى كنند درست است; يعنى مبناى مخالفت برخى عالمان با مشروطه نه اين بوده كه در سايه مشروطه، قدرتى به دست آن ها نمى رسد; بلكه اين بوده است كه بر خلاف آن چه انتظار مى رفت، وقتى عناصر مستقل به قدرت رسيدند، نه از استبداد پيشين كاستند و نه از وابستگى به اجانب دورى گزيدند; از اين رو، درباره مخالفت مجتهد با مشروطه چيان تندرو بايد گفت: او تا آن جا كه پاى تحديد و مهار خودكامگى و محدود ساختن قدرت مطلقه شاه در ميان بود، از مشروطه هوادارى مى كرد; ولى زمانى كه ديد جمعى از عناصر قدرت پرست و افراطى و بعضاً وابسته به خارج در پوشش مشروطه و آزادى، احكام و شعائر اسلامى را هدف حمله خويش گرفته و با ايجاد فتنه و آشوب، آب به آسياب دشمنان تيزچنگ و مترصّد خارجى مى ريزند، در برابر آنان ايستاد و رنج هجرت به تهران و غارت اموال را به جان خريد.50
مجتهد هنگام حركت از تبريز، طىّ تلگرافى به مجلس و برخى عالمان تهران، علّت مخالفت خود با مشروطه خواهان تبريز را كه مركز آن ها در انجمن تبريز بود، چنين مى نويسد: انجمن تبريز مؤدّى شد به رواج و ظهور مذاهب فاسده و ضعف اسلام و هتك حرمت مؤمنين و علما و سلب امن در مال و جان و هرج و مرج كلّى در شهر و اطراف; به طورى كه داعى، اقامت خود را خلاف تكليف شرعى ديده، اين چند روزه را عازم قم. اگر ساير بلاد هم اين شكل است، فعلى الاسلام سلام.51 مجتهد پيش تر نيز در اواخر محرم 1325 قمرى طىّ نطقى در مجلسى كه ثقة الاسلام نيز حضور داشت، گفته بود كه رفتن به انجمن، مثل رفتن به ميخانه است. اين مطلب را ثقة الاسلام در كتاب مجمل الحوادث خود مى آورد.52 حقيقت اين است همان گونه كه نويسنده كتاب رهبران مشروطه نقل مى كند، از نظر مجتهد و همفكرانش برخى از بابى ها در انجمن تبريز نفوذ كرده بودند و نه به دنبال مشروطه، بلكه به دنبال رسيدن به آرزوهاى شخصى خودشان بودند. ابراهيم صفايى مى نويسد: مخالفان مشروطه در منزل حاج ميرزا حسن آقا مجتهد و در انجمن اسلاميّه53 و خانه امام جمعه تشكيل جلسه داده و درباره نيّات سوء بعضى از مشروطه خواهان و مداخلات بابيان و ازليان سخن راندند.54
هرچند مجتهد در مقايسه با ديگران در برابر مشروطه خواهان تندرو شديدتر ايستاد; انحراف آن ها چيزى نبود كه به سادگى بتوان بر آن پرده انداخت; حتّى بسيارى از كسانى كه در مشروطه خواهى آن ها شكّى نيست مثل ثقة الاسلام و سيّدين تهران، و نيز بسيارى از كسانى كه از مشروطه خواهان دفاع مى كردند مثل كسروى و تقى زاده، در جاى جاى نوشته هايشان به اين مطلب اشاره كرده اند كه براى نمونه، به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:
1. ثقة الاسلام تبريزى: داورى ثقة الاسلام نيز درباره مشروطه طلبان تبريزى شبيه به داورى مجتهد بود. برخى از نوشته ها و گفته هايى كه ثابت مى كند ثقة الاسلام، با مشروطه خواهان درافتاده و مخالفت مى كرده است، به شرح ذيل است:
ـ در نامه اى به تاريخ 25 جمادى الثانى 1325 خطاب به فرشى (وكيل مشروطه خواه تبريز در مجلس شورا) آورده است: از وضع حاليّه ما خبر نداريد و نمى دانيد كه چه مى كنيم. خون بر آستانه مى بين و مپرس. بنده بالمرّه مأيوس شده ام. اين فرمايش حضرت سيّدالشهدا(عليه السلام) را دو دفعه گفتم: استعدوا للذل و الاسر و النهب.55 ميانه ما و مشروطه، درياهاى آتشين و كوه هاى آتشفشان حايل است. افسوس كه اينك بانگ دهل و كرناى دول مجاور به گوش مى رسد و ما آن را آواز لاى لاى مى پنداريم. ملك و مملكتى مى رود و ما دست به هم داده بر لولهنگ دشمن خدمت مى كنيم و ايشان را با اعمال خودمان دعوت مى نماييم و ميهمان مى طلبيم.
ـ وى در نامه اى به تاريخ شعبان 1325 قمرى خطاب به مستشارالدوله مى نويسد: از اين حالت حاليه مشروطه خواهان به قسمى دلتنگم كه چه عرض كنم. بينى و بين اللّه جز لگام از دهن عوام برداشتن نتيجه اى نبخشيده. الواط متهتّك كه حالشان معلوم است و سابقاً از ترس حكومت، تعدّى و تعرّض بر احدى نمى كردند، حال ميدان گرفته اند56.
ـ در نامه ديگرى كه ثقة الاسلام در تاريخ 16 رمضان 1325 به مستشارالدوله (وكيل مشروطه خواه تبريز در مجلس شوراى صدر مشروطه) مى نويسد، دقيقاً به اين مطلب اشاره مى كند كه بسيارى از كسانى كه دارند سنگ مشروطه را به سينه خود مى زنند، معلوم و يقين گرديده مقصودشان از هاى و هوى و مشروطه طلبى، محض رياست و مداخل و افساد و خيانت بر ملّت بوده است، ابداً راضى به اجراى قانون و انتخاب وكلا و تأسيس انجمن و امنيت شهر نيستند.57
ـ ايشان در نامه اى كه در 22 جمادى الاول 1326 به برادرانش نوشته، آورده است: اين مشروطه طلبان بلايى به سر مشروطه آوردند كه جان عالم را سير كردند. در عرض اين مدّت هرچه گفته شد كه ترك انقلاب نمايند و حرف هاى خارج از اندازه نزنند، به گوش احدى فرو نرفت. وى در ادامه همين نامه از بمب اندازى58 به خانه مجتهد خبر مى دهد.59
ـ در نامه اى ديگر به همان تاريخ، خطاب به مستشارالدوله مى نويسد: بنده خيانت هاى مشروطه طلبان را كتابچه كرده و نوشته ام. اگر وقتى حوصله بشود، كه چاپ بشود خالى از لطف نيست; امّا فايده اش چيست؟ به طور موثّق شنيدم كه حضرت مجتهد مى فرموده سه هزار و پانصد تومان از من گرفتند تا ول كردند. واى به حال ديگران.
ـ او در جايى ديگر مى نويسد: حقيقت امر همين است كه مى نويسم كه آن مشروطه طلبان را با من بَون فاصلهبعيد بود. آن ها تندرو بودند و من مانع بودم. آن ها شورش طلب بودند و من صلح طلب. آن ها حركت ناانديشانه مى كردند و من بر ضدّ آن ها بودم. سر منبر چه بدها كه به حضرات نگفتم و چه تاخت ها كه به ايشان نكردم; ولى ابداً مفيد فايده نشد.60
2. آيت اللّه طباطبايى: در ايّام جمادى الاول 1326 آيت اللّه طباطبايى نيز در مجلس، ضدّ انجمن تبريز چنين سخن گفت:61 انجمن تبريز از حدود اختيارات خودش تجاوز كرده، به كارهاى ناروا پرداخته، و بايد دانست كه در ايران، جز يك مجلس شوراى ملّى مقام ديگرى نيست كه صلاحيّت اين گونه مداخلات را داشته باشد و اگر كار به اين منوال پيش برود، مملكت دچار هرج و مرج خواهد شد.62
3. آيت اللّه بهبهانى: ايشان در مجلس شوراى ملّى، ضدّ مشروطه خواهان تبريز گفت: بلى، آن ها قدرى تند حركت مى كنند، بايد در اين مطلب مذاكره شود.63
4. آيت اللّه حاج شيخ عبداللّه مازندرانى: كه از عالمان آزادى خواه نجف بوده است، در تلگرافى كه در 1327 قمرى (1287 ش) به مجلس شوراى ملّى ارسال مى كند، اظهار مى دارد: امروز، استبداد فردى به استبداد مركّبه تبديل شده است.64
5. كسروى: به آشوب و بلواهايى كه به نام مشروطه در تبريز برپا مى شده، اشاره دارد و مى نويسد: چون شور و خروش درازا كشيده بود، كم كم رشته از دست خردمندان بيرون رفته، به دست آشوبگران مى افتد و كم كم برخى نابسامانى ها پديدار مى گردد.65
6. تقى زاده: نيز تندى بعضى جرايد ملّى و آنارشيست بودن مجاهدان قفقازى و تبريزى را دو عامل آشفتگى و نابودى مشروطه دانسته است.66
7. وكيلان تبريز در مجلس شورا: كه خود مشروطه خواه بودند نيز طىّ تلگرافى به تبريز، اعتراض خود را به مشروطه خواهان افراطى اين گونه بيان كردند: هرج و مرج و اغتشاش تبريز در اين روزها به حدّى متواتر و شايع شده است و در افواه افتاده و به درجه اى كشيده كه ما را شب و روز ناراحت و نگران و پريشان خاطر ساخته است.67
8. برخى مشروطه خواهان نجف: نيز كه از مقلدان و طرفداران آيت اللّه آخوند خراسانى (مرجع مشروطه خواه نجف) بودند، از ايشان جدا شده و به آيت اللّه سيّد محمّدكاظم يزدى (مرجع مشروعه خواه نجف) پيوستند.68
برخى از افراط كارى هاى مشروطه خواهان آذربايجان كه سبب شد مجتهد،خود را از همسويى با آن ها كنار بكشد و سپس عملا در برابر آن ها قرار گيرد، عبارتند از:
1. در ماه رمضان به نام انجمن اعلاميه زدند كه تا كى در مذاهب قديمه خواهيد بود و حرف هاى كهنه خواهيد شنيد و تا كى به مجلس و مسجد علما خواهيد رفت؟
2. به نام انجمن از مردم خواستند تا روز عيد قربانى نكنند و پول آن را به فقيران بدهند.
3. به نام انجمن از مردم خواستند تا به جاى اين كه مدح اهل بيت بخوانند، در وصف انجمن، شعر سرايند.69
4. شب نامه هايى پخش كردند كه در آن ها به شدّت به عالمان حمله مى شد تا جايى كه در يكى از آن ها نوشتند: بايد چهار هزار عالم را سر بُريد تا مردم آسوده شوند.70
5. انتباه نامه اى در باكو منتشر، و در آن، مسأله آزادى اديان71 را مطرح كردند.72
6. طبق نامه اى كه مستشارالدوله در تاريخ 17 جمادى الاول 1325 قمرى به ثقة الاسلام مى نويسد، انجمن، نداى تجزيه آذربايجان را سر داده، مطابق با اهداف روس ها، روزنامه انجمن، نام انجمن را به مجلس مقدّس تغيير مى دهد;73 البته با توجه به اين كه مستشارالدوله در تهران و ثقة الاسلام در تبريز بوده است، مى توان پى برد كه مفاد اين نامه را برخى از مردم تبريز به مستشارالدوله گزارش داده اند و اين خود، قرينه اى است بر اين كه مردم عادى نيز از افراط كارى هاى انجمن راضى نبودند.
ب. تبعيد مجتهد
در خصوص علّت تبعيد مجتهد به تهران دو قول تاريخى بيان شده است:
1. اختلاف ميان مجتهد و برخى نمايندگان انجمن: ثقة الاسلام در مجمل الحوادث مى نويسد:  در اواخر ماه صفر در انجمن اجماع شده، شيخ سليم مردم را به هيجان آورده و سر مجتهد شوراند و به عوام القائات كرد، بيرون رفتن از شهر او را به زبان آوردند. اين نشان مى دهد كه نطفه فكر تبعيد مجتهد در بيانات القايى و مهيّج شيخ سليم بسته شد. شب، جمعى به خانه من آمدند تا هشت ساعت از شب در تسكين فتنه سعى ها شد. صبح آقا شيخ سليم آمد و به او هم نصيحت كردم كه فتنه را بخواباند. بارى، آن روز فتنه خوابيد و مردم از هيجان افتادند. خانه مجتهد هم اجتماع بود. جمعى مسلّح حاضر شده بودند كه حمايت از مجتهد نمايند. ...شب 6 ربيع الاول 1325 از تلفن اطّلاع دادند ملك التّجار و حاج نظام الدوله و حاج جليل مرندى و آقا موسى مرتضوى مرا خواستند. تلفن ها به هم بسته صحبت كردند كه شيخ سليم مفسد است بايد از شهر بيرون برود. مجتهد را پاى تلفن احضار كردند و قرار شد فردا در خانه مجتهد جمع شده، قرار بگذارند. صبح در خانه ملك التّجار، اصناف و اعضاى انجمن و غيره جمع شده، مشورت كردند. بعد به خانه مجتهد رفته، در ضدّ شيخ سليم و ميرزا على واعظ مذاكرات كرده، بالاخره حكم اخراج او را كردند، با مهر انجمن، كاغذ نويساندند. عصر، مردم در انجمن جمع شده، ايستادگى كردند كه آن كاغذ را بايد پس بدهند. جمعى به خانه مجتهد رفتند كه كاغذ را پس بگيرند، نداد. التماس كردند. بالاخره قهر نموده، برخاسته بودند. مجتهد هم برگردانده آن ها را، كاغذ را رد نمود و مردم شوريدند كه بايد مجتهد برود. شب هفتم ربيع الاول مصمّم شد برود; ولى نرفت. بعد از دو سه روز، صبح هنگام مردم شوريدند كه بايد امروز برود. همان روز از شهر بيرون رفت.74
ثقة الاسلام در مجمل الحوادث در خصوص سابقه اختلافات مجتهد و شيخ سليم آورده است: در انجمن، مجتهد به شيخ سليم پرخاش كرده و سيلى به او زده بود و دستور نفى بلد او را صادر نموده بود. من ايستادگى كردم. بعد حالى ام كردند كه او و ميرزا جواد متّهم به أخذ رشوه از امام جمعه هستند كه او را تقويت نمايند. من ساكت شدم. بعد شيخ سليم و ميرزا جواد متّحد شده، خواستند بلوايى راه بيندازند. نصف شب، ميرزا جواد به خانه من آمد. نصيحتش كردم. ممانعت نمودم. بعد كه بازار بسته شده بود، باز شد.75
كسروى نيز در تاريخ مشروطه ايران، علّت تبعيد مجتهد را چنين ذكر مى كند: دشمنى حاجى ميرزا حسن مجتهد و برخى از نمايندگان انجمن ايالتى با مشروطه بود كه به بيرون كردن مجتهد از شهر انجاميد. اين آشوب با آن كه به پيروزى آزادى خواهان پايان يافت، دنباله هاى زيان آور زيادى داشت.76
در تاريخ حسين فرزاد بنا بر نقل كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام، تبعيد مجتهد چنين نقل شده است: حاج ميرزا حسن آقا مجتهد، مجلسى ترتيب داده و عدّه اى را دعوت كرده و سندى تهيه نموده و از حاضرين امضا گرفت كه شيخ سليم، ميرزا على ويجويه، ميرزا حسن واعظ، ميرزا جواد ناطق و... كه از مشروطه طلبان بودند، از تبريز تبعيد شوند; ولى مردم شوريده و مجاهدين مسلح شدند و پيغام دادند كه مجتهد بايد از شهر خارج شود. مجتهد ترسيد آن نوشته را پاره كرد. به اتّفاق پسرش حاج ميرزا مسعود از شهر خارج شدند.77 در نامه 9 ربيع الاول 1325 فرشى به ثقة الاسلام نيز آمده است: حضرت مجتهد در خانه خود مجلسى ترتيب داده و فرموده اند: شيخ سليم78 و آقا ميرزا على ويجويه79 هر دو كافرند بايد از شهر تشريف ببرند. و بعد مى نويسد ما مى ترسيم كه خوش نامى هاى سابق را اين گونه حركات جاهلانه مبدّل به بدنامى نمايد.80
2. ايجاد فتنه به دليل اغراض شخصى: برخى مشروطه خواهان، علّت مخالفت مجتهد با مشروطه را اغراض شخصى وى عنوان كرده اند; براى مثال، كسروى در اين خصوص مى نويسد:
ملاّيان كه به مشروطه در آمده بودند، بسيارى از ايشان (نه همه شان) معناى مشروطه را نمى دانستند و چنين مى پنداشتند كه چون رشته كارها از دست دربار گرفته شود، يكسره به دست اينان سپرده خواهد شد; ولى كم كم آخشيج = ضد آن را ديدند. در تبريز، پيدايش مجاهدان و اين كه خود يك نيروى جداگانه اى شده و به سر خود، به كارهايى برمى خاستند، به اينان گران مى افتاد. از آن سوى، توانگران و ديه داران، گذشته از آن كه جنبش مردم زيردست و برابر ايستادن آنان را برنمى تافتند، كارهاى بازپسين مجلس (از برانداختن تيول و تسعير و مانند اينها) آنان را سخت مى رنجانيد. اين بود كه هر دو دسته دلسرد گرديده و ناگزير مى شدند كه از همراهى با توده كناره گيرند. مجتهد كه هم در ميان ملاّيان جا داشت و هم از شمار ديه داران مى بود، بيش از ديگران دلسرد گرديده و پيش از آنان، به جدا شدن برخاسته بود.81
انجمن تبريز نيز وقتى كه مجتهد را از شهر بيرون كرد، تلگراف ذيل را به نمايندگان دارالشورى در تهران فرستادند:
...خودتان اطّلاع كامله داريد كه بعضى ها به ملاحظه اغراض شخصانى، اسباب چينى مى نمودند كه مقصود از دست رفته، قوانين عدليه مشروطيّت متروك شود و همواره، مانع از پيشرفت مقصود بودند. از آن جمله، جناب حاجى ميرزا حسن آقاى مجتهد است كه در اين مدّت، آن چه توانست، در تخريب اين مقصود مقدّس نمود تا اين كه عموم علما و ملّت جمع شده، از جهت اسكات فتنه و صلاح عموم ملّت، ايشان از شهر تشريف بردند... عموم ملّت تبريز، علماى انجمن ملّى.
اين نوع داورى درباره علّت مخالفت مجتهد با مشروطه، فاقد روح علمى و بهره بردارى از واقع امر است;
زيرا اوّلا اگر مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان به ملاحظه اغراض شخصانى مى بود، عالمان و متديّنان مشروطه خواه با اخراج و تبعيد وى مخالفت نمى كردند. در تهران، با خروج مجتهد مخالفت شد. بهويژه دو سيّد كه بيازردند و هنگام پسين، تلگرافى از آنان به تبريز رسيد كه از هر راه كه ممكن است مجتهد را خشنود گردانيده به شهر بازگردانند.82 ظاهراً اين تلگراف در همان روزهاى نخست پس از تبعيد مجتهد صورت گرفته است. چند روز بعد نيز پيش از اين كه مجتهد به زنجان برسد، عالمان تهران (سيّدين و شيخ فضل اللّه) در تلگرافى ديگر به همراه نمايندگان آذربايجان و زنجان خطاب به عالمان و اعضاى انجمن ملّى تبريز نوشتند:
مقصود از مزاحمت جنابان مستطابان آقايان حجج الاسلام و علماى اعلام و اعضاى انجمن محترم، القاى ضرورت معاودت دادن جناب آقاى مجتهد دامت بركاته است و البته عُقلاى آذربايجان ملتفت اين نكته هستند كه اگر اين مطلب اهمّيّت فوق العاده نداشت، جمعى به اين جا حاضر نشده و شما را هم زحمت نمى داديم.83
در پى انتشار اين خبر (تبعيد مجتهد به تهران)، آخوند خراسانى و شيخ عبداللّه مازندرانى از مراجع تقليد مشروطه خواه نجف نيز تلگراف ذيل را به عالمان واعضاى انجمن تبريز فرستادند:
با آن مراتب اهتمام جناب حجّت الاسلام آقاى مجتهد دامت بركاته در استحكام امر مجلس، اخبار موحشه از جسارت اجامر و اوباش به ايشان و حركتشان رسيده كه افزون از حد، موجب حيرت است. مگر در ديندارى سكنه آن بلده كه سرآمد بلاد اسلام است، فتورى به هم رسيده كه بدين گونه به هتك دين مبين اقدام و يا اشرار و منحرفين از شرع كه به اسم فدايى و هوادارى مجلس محترم خود را داخل و براى تمكّن از اجراى مقاصد فاسده خودشان مثل جناب ايشان را همين قدر كه در جلوگيرى از آن ها برآمده اند، به مضادّت مجلس محترم متّهم و عقايد مسلمين را فاسد و به چنين جسارت به شرع انور وادار نموده اند. ان شاء اللّه علماى اعلام و اجزاى انجمن گرامى، عموم مسلمين را به اغراض فاسده اين جماعت خبيثه ملتفت و از اين جسارت بزرگ و هتك عظيم كه به دين مبين نموده اند، توبه و انابه داده، به استدعاى عفو از خود آقاى مجتهد و ارجاع ايشان با كمال عزّت و احترام تدارك خواهند فرمود.84
از اين تلگراف ها به خوبى برمى آيد كه علّت اصلى مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان، افراط كارى عدّه اى از اجامر و اوباشى بود كه به نام مشروطه، به دنبال اجراى مقاصد فاسده خودشان بودند و اين گونه باعث انحراف مشروطه از مسير حقيقى خودش شدند.
ثانياً با توجّه به اين كه مجتهد، در تبريز طرفداران فراوانى داشت و حتّى خود كسروى نيز بدان معترف است و مى نويسد: اگر مجتهد به جنگ ايستادى و نرفتى، باشد كه گروه بزرگى به سوى او گراييدندى،85 و نيز اميرخيزى مى نويسد: مجتهد در تبريز هواخواه زياد داشت،86 به طور مسلم اين طرفداران به تبعيد و اخراج مجتهد حاضر نبودند; پس اين عبارت كه در تلگراف انجمن آمده است و مخالفت با مجتهد را به عموم ملّت تبريز نسبت مى دهد، به روشنى از نوعى بزرگ نمايى و تحريف واقعيّت نشان دارد كه البته در بسيارى ديگر از تلگراف هاى انجمن نيز مى توان قرائنى بر تحريف يافت.
ثالثاً همراهى ثقة الاسلام با مجتهد، خود دليلى است بر آن كه مخالفت مجتهد با مشروطه، مخالفتى اصولى بوده، نه بر اساس اغراض شخصانى. هنگامى كه انجمن ايالتى، حاج ميرزا حسن آقا مجتهد را مجبور به ترك تبريز نمود، ثقة الاسلام نيز مانند ساير علماى متشرّعه، به عنوان اعتراض نسبت به عمل انجمن، شهر را ترك گفت.87 اگرچه ثقة الاسلام در خارج تبريز چندان درنگ نكرد، بلكه پس از چندى به تبريز مراجعت نمود، امّا به علّت افراط كارى بعضى از آزادى خواهان خود را كنار كشيد.88 خود ثقة الاسلام در مجمل الحوادث ماجراى همراهى خود با مجتهد را چنين مى نويسد: من هم مصمّم شدم بروم، جمعى به منزل ما آمده، مانع شدند. من گفتم تا حاج ميرزا محسن آقا و مجتهد برنگردند، من نمى مانم.89بعدها در تاريخ 16 ربيع الاول 1325 مستشارالدوله طىّ نامه نسبتاً مبسوطى از اين اقدام ثقة الاسلام گله مند مى شود و مى نويسد: ...اگرچه حركت مجتهد، طرف اهمّيّت واقع نشد!... جمعى از روى حيرت از بنده مى پرسيدند كه ثقة الاسلام چرا شريك علماى تبريز شده است؟90
ج. همكارى با شيخ فضل اللّه
مجتهد پس از اين كه به تهران آمد، با شيخ فضل اللّه تماس گرفت و بسيار به همديگر نزديك شدند. اين امر باعث شده تا عدّه اى گمان كنند مجتهد فقط پس از اين كه به تهران تبعيد شد، آن هم از سر اضطرار و ناچارى با شيخ فضل اللّه همكارى كرد. نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، به نقل از تاريخ مشروطه كسروى مى نويسد: مجتهد از ربيع الاول 1325 از تبريز خارج شده و تا يك سال يا 13 ماه در تهران مانده و در آخر ربيع الثانى 1326 به اشاره محمّدعلى شاه به تبريز برگشته (10 خرداد 1287) در تهران به اتّفاق حاج خمامى رشتى كه او نيز از شهر خود دور افتاده بود، به مخالفت پرداختند و ناچار با درباريان و شيخ فضل اللّه نورى همكارى مى كردند و در تحصّن حضرت عبدالعظيم(عليه السلام)بودند تا اين كه چون پيشرفتى در كارشان نبود، در 7 شعبان 1325 به تهران بازگشتند و مجتهد در شيميران منزل گزيد.91 از عبارت نويسنده، سه نتيجه به دست مى آيد كه هر سه آن ها غيرواقعى و نادرست است:
اوّل اين كه مجتهد به دستور و با اشاره محمّدعلى شاه به تبريز بازگشته است. اين قول به دليل استنادهاى تاريخى كه ثابت مى كنند مجتهد به علّت درخواست هاى مكرّر مردم و نمايندگان آن ها و نيز به علّت خواست سيّدين طباطبايى و بهبهانى به تبريز بازمى گردد و در ادامه همين نوشته ارائه خواهد شد، نمى تواند مورد قبول واقع شود.
دوم اين كه مجتهد از سر ناچارى و ضرورت با شيخ فضل اللّه و حاج خمامى رشتى همراه شده است. اين قول نيز با توجّه به سيره مجتهد در تبريز، پيش از تبعيد به تهران، نمى تواند مورد قبول باشد; چه اين كه، آن چه شيخ فضل اللّه را از ديگران متمايز مى كرد، مخالفت وى با انحراف از مشروطه واقعى و افتادن در چنگال استعمار بود و اين مخالفت از سوى مجتهد با مشروطه خواهان افراطى تبريز پيش از تبعيدش اتّفاق افتاده بود و اين گونه نبود كه مجتهد تا وقتى در تبريز بوده است، فكرى داشته، و وقتى به تهران آمده در اثر ارتباط با شيخ فضل اللّه فكر ديگرى يافته باشد.
تعبير مضطر بودن مجتهد در همكارى با شيخ فضل اللّه، با واقعيّت تاريخى نمى سازد; زيرا وقتى مجتهد با شيخ فضل اللّه در حرم حضرت عبدالعظيم(عليه السلام) متحصّن بود، سيّدين و برخى ديگر از عالمان مشروطه خواه به رى مى آيند و از شيخ مى خواهند تا به تهران برگردد. پس از اين كه از بازگرداندن شيخ نااميد مى شوند، از ياران و همراهان وى، از جمله مجتهد تبريزى مى خواهند كه به تهران بازگردند; امّا مجتهد تبريزى در پاسخ آيت اللّه طباطبايى مى گويد آيا حرف خلاف قاعده كه مخالف با شرع مقدّس و قرآن شريف باشد، از ايشان شنيده ايد؟... اگر عنوان و عباراتش از آيات قرآنى است، چرا تصويب نمى كنيد؟92 اين سخنان مى رساند كه همكارى مجتهد با شيخ فضل اللّه نه از سر اضطرار و ناچارى، بلكه بدين علّت است كه وى را با شرع قويم و قرآن كريم همسو مى ديده است.
سوم اين كه مجتهد و ديگر متحصّنان، چون پيشرفتى در كارشان نبود، به تهران بازگشتند. اين تعبير نيز با واقعيّت تاريخى نمى سازد; زيرا مجتهد، هم در دوران پيش از ملحق شدن به شيخ در كارش پيشرفت داشت و هم در زمان تحصّن. در سفر ناموفّقى كه سيّدين و برخى ديگر از عالمان تهران به رى آمدند تا شيخ را با خود به تهران ببرند، به ويژه خطاب به سيّد احمد طباطبايى (برادر آيت اللّه سيّد محمّد طباطبايى) و مجتهد تبريزى گفتند: شما در شهر هم كه بوديد، كسى با شما كارى نداشت. محترم بوديد. درب خانه شما باز بود. رياست هم داشتيد.93 اين عبارت ها مى رساند كه مجتهد، پيش از آمدن به رى نيز مورد مراجعه و احترام مردم بوده است. در زمان تحصن نيز بهترين سند بر توفيق متحصّنان، نامه اى است كه در ضمن آن، مجلسيان، همه خواسته هاى آنان را پذيرفتند. قضيه از اين قرار است كه متحصّنان در زاويه مقدّس حضرت عبدالعظيم حسنى(عليه السلام) طىّ نامه اى، از نمايندگان مجلس، معناى اصل مشروطه، حدود مداخله مجلس، مقصود از حريّت و آزادى و... را مى پرسند. نمايندگان مجلس به گونه اى پاسخ مى دهند كه كاملا با فكر متحصّنان همسو است; (دست كم در نوشته كوتاه آمدند; هرچند عملا مطابق با معانى مورد قبول خودشان گام برمى داشتند). برخى از متحصّنان در حاشيه اين جوابيه، ضمن تكرار خواسته ها و انتظارات اصولى خود از مجلس شوراى ملّى، آن را تأييد كردند و تحصّن سه ماهه اين گونه به پايان رسيد.94 ملاحظه مى شود كه متحصّنان در حصول خواسته هاى خودشان ـ برخلاف آن چه كسروى مى نويسد ـ پيشرفت داشته اند.
افزون بر اين، چه بايد مى شد تا مجتهد احساس پيشرفت مى كرد؟ آيا اين پيشرفت نيست كه سيّدين تهران، برخى نمايندگان و جمع بسيارى از مردم، مشروطه خواهان افراطى را در صحن مجلس محكوم، و از مجتهد با عزّت و اكرام ياد كردند؟
همكارى و هميارى مجتهد با شيخ فضل اللّه، مشروطه خواهان را سخت عصبانى و مضطرب كرده بود تا جايى كه فرشى (نماينده تبريز) در 13 شعبان 1325، طىّ نامه اى به ثقة الاسلام، از رفتار مجتهد در خصوص همكارى با شيخ فضل اللّه اظهار تأسف و ناراحتى مى كند و معتقد مى شود كه اين رفتار مجتهد، وى را نزد عالمان نجف و عالمان آزادى خواه ايران خفيف كرده است و نيز اين رفتار وى در واقع نوعى توهين به ما است. وى در پايان نامه اش از ثقة الاسلام مى خواهد تا اسباب مراجعت وى به تبريز را فراهم آورد تا بلكه بدين سبب، وضع از اين بدتر نشود. نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام پس از ذكر اين مطالب در پاورقى مى نويسد: مقام مجتهد به قدرى بزرگ بوده كه از گرايش او به استبداد همكارى و هم فكرى با شيخ فضل اللّه! حتّى آزادى خواهان هم متأثّر شده و آن را به زيان مشروطه مى شمرده اند.95
فرشى در 10 جمادى الاول 1325 طىّ نامه اى گسترده به ثقة الاسلام مى نويسد: مخالفين به زعامت شيخ فضل اللّه، خمامى و حاج ميرزا حسن مجتهد تبريزى حسّاسيّت پيدا كرده، در مسجد شاه به عنوان تعزيه دارى چادرى برافراشتند كه از چادرهاى سلطنتى است و براى از بين بردن مشروطه از طرف محمّدعلى شاه، چهل هزار تومان تأمين شده بود96 كه 28 هزار تومان آن بابت وجه استقراضى آقاى شيخ فضل اللّه ! از بانك استقراضى محسوب شده و بقيه با اقساط پرداخت گرديده است. مردم چون مجلسيان را در اين باره مسالمت كار ديدند، بدون اجازه هجوم برده، چادرها را خواباندند....97 آقاى مجتهد به آقاى مرتضوى متوسّل شده و گفته بود: نه راه پيش دارم و نه راه پس، و نه به مشهد مى توانم بروم و نه از كثرت مخارج در تهران مى توانم بمانم و نه اين كه به تبريز برگردم. شما بين من و مجلس واسطه شويد آشتى كنيم. مرتضوى قول داده و فردا به شيميران رفته و ديده بود كه آقا بر اثر ملاقاتى كه در اين فاصله با نماينده شيخ نورى كرده، به كلّى تغيير عقيده داده و گفته است: به مجلس عقيده ندارم و مجلسيان را از حشرات الارض كم تر مى دانم....98 ظاهر و سياق اين نامه به ساختگى بودن محتواى آن (يا به وسيله نويسنده كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى يا به وسيله فرشى، نويسنده نامه) خبر مى دهد; چه اين كه از متن نامه برمى آيد مجتهد، پيش از ديدار با نماينده شيخ فضل اللّه، در قضيّه برپايى چادرها با خود شيخ فضل اللّه مشتركاً امر زعامت مخالفان و راه اندازى تعزيه دارى را داشته است و اگر قرار بوده است در خصوص مجلس و مجلسيان تغيير عقيده هم بدهد، در ملاقات با خود شيخ فضل اللّه اين امر اتّفاق مى افتاده، نه در ملاقات با نماينده وى.
د. مراجعت مجتهد
در تاريخ 11 صفر 1326 فرشى، طىّ نامه اى از ثقة الاسلام تقاضا مى كند تا اسباب مراجعت محترمانه مجتهد به تبريز را فراهم آورد. متن نامه وى چنين است: پريروز در خدمت خود حضرت مجتهد با جناب آقاى حاج امام جمعه خويى و مستشارالدوله و تقى زاده قرار گذاشتيم وكلاى آذربايجان و وكلايى كه آذربايجانى هستند، از قبيل حكيم الملك، مختارالدوله، حاج محمّداسماعيل، آقاى مرتضوى، حاج ميرزا على آقا وكيل مشهد، برويم منزل مجتهد با هيأت اجتماع آقا را ببريم مجلس تا بلكه بعد از ماه صفر مراجعه فرمايد و جنابعالى هم در تبريز اسباب مراجعت را فراهم آوريد. در همين تاريخ، مستشارالدّوله نيز طىّ نامه اى به ثقة الاسلام بيان مى دارد كه براى تسهيل در امر مراجعت مجتهد به تبريز، به اين نتيجه رسيديم كه اوّل وى را با مجلس ملّى تهران آشتى دهيم تا بدين گونه مقدّمات مراجعت زودتر آماده شود. از نامه امام جمعه خويى كه در آخر صفر به ثقة الاسلام نوشته شده نيز برمى آيد كه هم ثقة الاسلام و هم امام جمعه نيز براى تسهيل امر مراجعه مجتهد، سخت در تكاپو بودند: از مسأله معاودت جناب مستطاب مجتهد كه اقدامات سرّى و علنى فرموده و مى فرماييد اشعار فرموده بوديد، البته حق با حضرتعالى است كه در تمهيد مقدّمات بقاى احترام مى كوشيد، خاصه نسبت به معزّى اليه كه همواره اسن و اقدم علماى آذربايجان هستند، رعايت فرموده و مى فرماييد.99
در مجمل الحوادث نيز مى خوانيم: اهالى زنجان در تهران به وكلا و علماى تهران اظهار كرده بودند كه ايشان به تبريز بگويند كه مجتهد را مراجعت دهند.100
در خواست هاى مكرّر مردم و نمايندگان آن ها و تمايل سيّدين تهران باعث شد تا مجتهد، سرانجام به تبريز بازگردد. بازگشت مجتهد به تبريز، موجى از خوشحالى و اميد را پديد آورد. استقبال با شكوه مردم از مجتهد هنگام مراجعت، خود گوياى اين واقعيّت است.
اسماعيل اميرخيزى در كتاب خود، قيام آذربايجان و ستّارخان، درباره چگونگى استقبال مردم تبريز از مجتهد مى نويسد: عموم طبقات اهالى، اعمّ از علما و سادات و اعيان و تجّار و اصناف تا يك فرسخى شهر به استقبال رفته بودند و تمامى عرض راه پر از جمعيت بود كه همه به عزم استقبال آمده بودند و اعضاى انجمن و جمعى از محترمين هم در باغ حاجى ابراهيم صرّاف براى پذيرايى حضور داشتند.101
كسروى كه بعدها در سال 1290 قمرى هنگام مراجعت مجتهد از كُندرود، استقبال باشكوهى از او را شاهد بوده است، براى اين كه از موقعيّت مجتهد بكاهد، استقبال كنندگان وى را به چند دسته تقسيم مى كند: برخى، از بستگان و نزديكان وى بودند. برخى از محلّه قراملك بودند كه به طور سنّتى از هواداران مجتهد به شمار مى رفتند. برخى نيز از روى ترس به استقبال آمده بودند.102 اين استدلال كسروى اگرچه براى هنگام مراجعت مجتهد از كندرود ذكر شده است، زمان مراجعت وى از تهران را نيز مى تواند شامل شود.
اميرخيزى نيز براى نيل به همين مقصود (كاستن موقعيّت مجتهد)، درباره استقبال مردم تبريز از مجتهد كه خود ذكر مى كند همه به عزم استقبال آمده بودند، مى نويسد: البته منظور ايشان از آوردن اين همه مردم براى استفبال خود اين بود كه به مشروطه خواهان، سياهى لشكرى نشان بدهند.103 اين دو جمله وى به ظاهر در تناقض است. سرانجام، مردم خود براى استقبال آمده بودند يا براى استقبال آورده شده بودند؟
3 ـ 4 ـ 4. تحمّل نارواها و تهمت ها
أ. حمايت از دربار و استبداد
به چند متن تاريخى مرتبط به اين بحث توجّه شود:
1. ملك زاده در كتاب تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران مى نويسد كه در تاريخ 19 جمادى الاول 1326، مجتهد، ملاّهاى مستبد و طرفدار محمّدعلى شاه را جمع كرد و براى آنان مفصّل از مخالفت مشروطه با اسلام و بى دين بودن مشروطه طلبان و لزوم جهاد با آنان و مباح بودن خونشان سخن گفت و آن ها را متقاعد كرد تا اعلام انزجار خود از مشروطه را طىّ تلگرافى به شاه مخابره كنند و آن ها نيز چنين كردند. شاه متن آن تلگراف را براى عموم منتشر كرد و در نتيجه اين عمل، در روحيّه مشروطه طلبان تهرانى كه به مشروطه تبريز دل بسته بودند، بسيار تأثير منفى گذاشت.104
2. كسروى نيز مى نويسد: پس از فتح تهران و فرار محمّدعلى شاه به استرآباد، مجتهد تبريزى به سفارش افراد بدنامى چون صمدخان، رشيدالملك و... و با همكارى ساير ملاّيان، پلاكاردهايى با عبارات ما مردم تبريز همگى پادشاه خودمان محمّدعلى شاه را مى خواهيم، زنده باد محمّدعلى شاه و... نوشتند و نيز براى پادشاه انگليس و امپراتور روس تلگراف هايى فرستادند و از آن ها، بازگرداندن محمّدعلى شاه را درخواست كردند.105
3. كسروى، داستان تاراج ده قراچمن را كه در جريان آن گفته مى شود سه بچه و چند زن مرده اند، به گونه اى نقل مى كند كه از آن برمى آيد مجتهد به نظام الملك دستور داده است تا براى دفاع از حاجى محمّدعلى (ده دار قراچمن) به اين جنايت دست بزند; و سپس از اين نقل خود چنين نتيجه مى گيرد: از اين آگاهى، داستان رنگ ديگرى پيدا كرد و مردم پى به راستى برده و دانستند كه مجتهد با مشروطه بدخواهى آغاز كرده است.106
4. همو مى گويد: يكى از گرفتارى هاى زمان خودكامگى، انباردارى بوده كه انبارداران به طور معمول گندم ها را نمى فروختند تا نان كمياب و در نتيجه گران شود. دستگاه حكومت نيز چون خودش در زمره اين انبارداران بود، با اين كار برخورد جدّى نمى كرد. ملاّيان نيز از اين دسته بودند. از ميان ملاّيان، حاجى ميرزا حسن مجتهد تبريزى و امام جمعه به اين كار شناخته شده بودند. از اين دو، مجتهد بيزارى كرده، گناه را به گردن پسرش حاجى ميرزا مسعود مى انداخت; امّا امام جمعه، به اين كار هم نيازى نمى ديد.107
5. وقتى محلّه دوه چى را مجاهدان مشروطه خواه فتح كردند، مجتهد به همراه حاجى ميرزا محسن مجتهد و رحيم خان راه فرار در پيش گرفتند و به اردوى عين الدوله پناهنده شدند.108
6. مجتهد رئيس مستبدّان تبريز بود و عدّه بى شمارى قدّاره كش و مسلّح به دور خود جمع كرده بود و براى تضعيف مشروطه خواهان، آنان را تكفير مى كرد.109
7. در تاريخ مشروطه آمده: مجتهد از ربيع الاول 1325 از تبريز خارج شده و تا يك سال يا 13 ماه در تهران مانده و در آخر ربيع الثانى 1326 به اشاره محمّدعلى شاه به تبريز برگشته (10 خرداد 1287).110 ملك زاده نيز خود مى نويسد: حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد مستبدّ معروف... با دستورات محمّدعلى شاه، به تبريز مراجعت كرده بود.111 محمّدعلى شاه براى تكميل نقشه خود، وسايل مراجعت مجتهد و امام جمعه را... فراهم كرد. به دستور محمّدعلى شاه، مجتهد با بهبهانى بناى دوستى گذارد و بهبهانى او را به مجلس برد و به مجلسيان اطمينان داد كه جناب مجتهد، مخالف مشروطه نيستند و اگر به تبريز مراجعت كنند، به واسطه نفوذى كه دارند مى توانند آشوب را خاموش كنند و ممتازالدّوله رئيس مجلس هم حمد و ثنايى از مجتهد كرد و بعضى از وكلاى دست نشانده محمّدعلى شاه تمجيد زيادى از او كردند. بهبهانى و طباطبايى او را مرد وطن دوست و دلسوز ملّت خواندند. انجمن آذربايجان كه او را مرد بدخواه و پستى مى دانست، تلگرافات چند به تهران نمود و مخالفت خود را با بازگشت مجتهد اعلام داشت; ولى كار از كار گذشته بود و مجتهد به نزديك تبريز رسيده بود.112
حسين فرزاد نيز امر مراجعت مجتهد به تبريز را كه از سويى با فشار و درخواست مردم شهرهاى گوناگون مثل تبريز، زنجان، تهران و... و از سويى با رايزنى هاى مكرّر مجلسيان تهران، سران آزادى خواه تبريز مثل ثقة الاسلام113 و... بود، چنين تحليل مى كند: يكى ديگر از نقشه هاى محمّدعلى شاه، مراجعت دادن امام جمعه و مجتهد به تبريز بود.114
امّا اسماعيل اميرخيزى، نويسنده كتاب قيام آذربايجان و ستّارخان مى نويسد: در حالى كه مجتهد در شميران بود و اظهار بى طرفى مى كرد، محمّدعلى ميرزا باطناً بدون آن كه در ظاهر اقدامى بكند، اسباب مراجعت وى به تبريز را مهيّا مى كند.115 هرچند اميرخيزى مراجعت مجتهد را نقشه اى براى تقويت قدرت ميرهاشم مى داند، اين نقل وى مى رساند كه حتّى اگر امر مراجعت مجتهد به دستور محمّدعلى شاه هم بوده باشد (كه البته با توجّه به نامه هاى ثقة الاسلام و درخواست هاى مكرر مردم تبريز و زنجان و... كه برخى از آن ها ذكر شد، اين قول بسيار بىوجه مى نمايد) باز هم مى توان گفت كه خود مجتهد از اين نقشه آگاهى نداشته است.
8. ملك المتكلّمين در جلسه اى كه كشتن شيخ فضل اللّه در آن به تصويب رسيده بود، به سه علّت با اين كار مخالفت كرده است. دليل سوم او اين بوده كه: محرّك دستگاهى كه بر ضدّ مشروطه و آزادى به كار افتاده است، محمّدعلى شاه است و او است كه شيخ فضل اللّه و ديگران را با پول و نويد برانگيخته است; همچنان كه رحيم خان و قوام الملك شيرازى، اقبال السّلطنه ماكويى، شيخ محمود ورامينى، حاجى ميرزا حسن مجتهد و سيّد يزدى و حاج آقا محسن عراقى و جمعى از رؤساى ايل بختيارى و كلهرو سنجابى و ايل شاهسون و هزارها از اين گونه افراد را بر ضدّ مشروطيّت قيام داده و آنى از تحريك آن ها غفلت نمى كند.116
متأسفانه يكى از انحراف هاى عصر مشروطه اين است كه فقط دو خطّ خاص يعنى ترقّى و ارتجاع يا آزادى خواهى و استبداد را ترسيم مى كردند; بدين معنا كه اگر كسى ذيل يكى از اين دو عنوان جاى نمى گرفت، حتماً او را ذيل ديگرى جاى مى دادند. در اين تلقّى، هرگز به خطّ سومى فكر نمى شود; يعنى پرسيده نمى شود كه آيا نمى توان خطّ سومى، مثلا تعالى را در نظر گرفت كه افزون بر ترقّى، چيزى هم اضافه داشته باشد يا آيا نمى توان كسانى را تصور كرد كه ضمن مخالفت با دربار و استبداد، مشروطه خواهان غربزده و غربگرا را هم قبول نداشته باشند.117 مجتهد در ابتدا با مشروطه خواهان بود; امّا وقتى عدّه اى از آن ها افراط كردند، با آن ها مخالفت كرد. اين مخالفت به معناى همكارى با دربار و استبداد نبود; بلكه بر عكس، قراين و بلكه ادلّه اى موجود است كه ثابت مى كند نه تنها مجتهد با دربار همكارى نداشته و بدان وابسته نبوده است، بلكه در موارد متعدّدى روياروى آن ايستاده است:
1. مجتهد، در قيام عدالت خواهى صدر مشروطه شركت فعّال داشته است; همان كه نوك پيكانش، استبداد دربارى را نشانه گرفته بود و اگر مجتهد به دربار وابسته مى بود، نبايد در اين قيام شركت مى كرد.
2. زمانى كه محمّدعلى شاه در ذى حجّه 1324 بدون دعوت از اعضاى مجلس شورا در تهران تاج گذارى كرد، اين عمل در اذهان عمومى توهين به مجلس تلقّى شد و از شاه چهره اى مستبد و بى اعتقاد به مشروطه تصوير كرد. تقارن اين خبر با اخبارى كه از استبداد و خشونت برخى حاكمان بلاد مى رسيد، شورشى عظيم بر ضدّ شاه در تبريز به پا كرد. مجتهد به نحوى آشكار با معترضان هم آوا شد و حتّى در مرحله اى، سخن از تبديل رژيم به جمهورى118 پيش آورد كه در آن برهه، سخنى بسيار تند و خطرناك قلمداد مى شد،119 و نيز در همين خصوص، طبق نامه 27 ذى حجّه 1324 كه ثقة الاسلام به مستشارالدوله مى نويسد، مجتهد، فردى را به دنبال ثقة الاسلام مى فرستد و او را به تجمع مردم در تلگراف خانه مى كشاند كه آشكارا ابراز مى داشتند ما شاه را در صورت مخالفت با مشروطه نمى خواهيم.120
3. مجتهد كه در آغاز مشروطه اجازه داد 20 خروار از غلّه وى به وسيله مشروطه خواهان در اختيار مردم قرار گيرد، پيش از مشروطه هرگز اجازه نمى داد دولت، غلّه هاى وى را انبار كند و مى گفت: به مصرف بخور بخور ديوانيان مى رسد نه تدارك زمستان بيوه زنان.121 اين امر به روشنى مى رساند كه اگر مجتهد به دربار وابسته مى بود، دست كم يك بار اجازه مى داد تا دولت از غلّه هاى وى استفاده كند.
4. مجتهد در ايّام اقامت خود در تهران با آن كه از مشروطه چيان بريده و تكيه گاه مهمّ خود در برابر دولت و دربار را از دست داده بود، از ديدار با شاه پرهيز كرد; به گونه اى كه مايه گله مندى زياد شاه شد. وقتى هم كه پس از شِكوه بسيار، شاه با وى ديدار كرد، شاه در گفت و گو با مجتهد از علاقه خود به مشروطه ياد كرد و همان روزها نيز به مجلس رفت و در حمايت از مشروطه قسم خورد.122
5. مجتهد در تبريز به استقلال از دولت و دربار شناخته مى شد; به همين علّت وقتى مردم و عالمان تبريز به محمّدعلى شاه تلگراف زدند و از او در بازگرداندن مجتهد به تبريز استمداد كردند، ثقة الاسلام ناراحت شد و اين تلگراف را بى مورد دانست و گفت: بهتر بود تلگراف را به مجلس شورا مى زدند، نه به شاه. وى در توضيح نظر خود، از معروفى حضرت مجتهد به طرفدارى استقلال از دولت و دربار ياد كرد.123
افزون بر مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان افراطى كه علّت آن گذشت، دليل ديگرى كه مجتهد را بر اساس آن به همكارى با دربار و استبداد آن متّهم مى كنند، اين است كه وى در دوران موسوم به استبداد صغير، جانب قشون اعزامى از تهران را گرفت. ناآگاهان از روى جهل و برخى ديگر از روى تجاهل تصوّر كردند كه مجتهد با دربار ساخته است; امّا بنا به ادلّه و شواهدى، اين اتّهام نيز بر او وارد نيست:
1. حقيقت اين است كه يگانه غرض مجتهد از اين همسويى، بهانه ندادن به روس ها براى حمله به ايران با عنوان دفاع از امنيّت اتباع خويش بوده است; گرچه روس ها به اشغال تبريز اقدام كردند. ثقة الاسلام اين حيله و ترفند را دريافته بود و در نامه اى كه در تاريخ اوّل جمادى الاول 1325 به مستشارالدوله نوشت، به دخالت روسيّه در امور گمركى و مالى و امنيّتى تبريز و نيز احتمال لشكركشى قشون روسى به تبريز اشاره كرد;124 البته مى توان احتمال به نسبت دقيق ديگرى را هم مطرح كرد و آن اين كه مجتهد نيز همچون شيخ فضل اللّه در اين مقطع تاريخى، حاكميّت استبداد داخلى را بر مشروطه طلبى كه به حاكميّت استعمار خارجى مى انجاميد، ترجيح مى داد و بر اين اساس، در صدد بود تا دفع افسد (استعمار خارجى) با فاسد (استبداد داخلى) كند. آن چه را مى توان مؤيّد اين احتمال دانست، اين است كه مجتهد، حتّى پيش از مطرح بودن حمله روس ها به ايران نيز جانب دربار را مى گرفت.
2. مجتهد، هرگز به غارتگرى و چپاول قشون دولتى و حمله آن ها به مردم و منازلشان راضى نبود; بلكه بارها بدين سبب به سردسته نيروهاى دولتى (رحيم خان چلبيانلو) اعتراض كرد و طبق نقل ثقة الاسلام، يك بار پس از شنيدن اخبار مربوط به تعرّض افراد دولتى به مردم بى گناه فرمود: اگر وضع اين گونه ادامه يابد، من در شهر نمى مانم. وى سپس افرادى را براى رويارويى با دولتى ها به منظور باز پس گرفتن اموال مردم مى فرستد.125
3. نيروهاى دولتى هنگام غلبه بر تبريز، از آن جا كه جرأت حمله به منزل مجتهد را نداشتند،126 به منزل داماد وى ريختند و خانه را غارت و چپاول كردند.
4. نامه صمدخان شجاع الدّوله (حاكم تبريز) به برخى از عالمان نجف و گله مندى وى از مجتهد با عبارت با كمال تأسّف به كلّى از معزّى اليه سلب عقيده نموده،127 به خوبى نشان مى دهد كه نه تنها مجتهد با دربار همكارى نداشته، بلكه مورد طرد و بى مهرى آنان نيز بوده است.128
ب. خونريزى و مشاركت در قتل مردم بى گناه
انتساب قتل و كشتار مردم به مجتهد، به راحتى مى تواند يادآور انتساب تاريخى قتل و كشتن عمّار ياسر به وسيله امام على(عليه السلام) باشد. در جنگ صفّين، وقتى ميان لشكر معاويه، اين حديت مبارك پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) كه خطاب به عمّار ياسر مى فرمايد: تقتلك فئة باغيه129 پخش شد، معاويه و دستيار سيّاسش، عمروعاص با تفسيرى كاملا انحرافى و خلاف ظاهر از اين روايت شريف، خود را از عواقب سوء انتساب قتل عمّار ياسر رهانيدند. آن ها روايت را اين گونه توجيه كردند كه چون على(عليه السلام) عمّار را با خود به اين جنگ آورده، پس در حقيقت او سبب كشتن عمّار شده است! در تحليل هاى ارائه شده در خصوص كشتار مردم در نهضت مشروطه نيز برخى به توجيه مشابه اين دست زده اند. مشروطه خواهان افراطى كه هر كدام براى رسيدن به هدفى خاص كه به طور عمد غير از استقرار مشروطه در كشور بود، به صورت كاسه هايى داغ تر از آش درآمده بودند، و براى اين كه در آينده به خيانت متّهم نشوند، از ابتدا صحنه را به گونه اى ترسيم كردند كه همه تقصيرها را به گردن روحانيان و
مشروعه خواهان بيندازند و همه آثار مثبت نهضت را به خود منسوب كنند; به طور مثال، يكى از مسائلى كه مى توانست در آينده به گونه اى تحليل شود كه براى مسبّبان آن ها دردسر ايجاد كند، مسأله كشت و كشتار مردم بى گناه بود; از اين رو، برخى از آزادى خواهان يا طرفداران آن ها بى آن كه هيچ گونه دليلى ارائه دهند، اين كشت و كشتارها را به مخالفان خود و از جمله مجتهد تبريزى نسبت دادند. كسروى در اين خصوص مى نويسد: بايد گفت: گناه اين خونريزى ها بيش از همه به گردن اين مرد ميرهاشم دوه چى و ملاّيان اسلاميّه نشين بود.130
اميرخيزى نيز مى نويسد: در انجمن اسلاميّه، ضارب سيّد هاشم را به طرز فجيعى كشتند. به طورى كه مى گويند، قاتل ميخ چوبينى را در گوش ضارب كرد و با پتك چنان زد كه از سوراخ گوش ديگرش بيرون رفت.131 با توجّه به اين كه مجتهد بر انجمن اسلاميّه نظارت داشت، اين مطلب مسلّماً نادرست است; زيرا هيچ يك از دشمنان مجتهد تا اين اندازه او را بى رحم و بى دين ندانسته اند. از سوى ديگر خود اميرخيزى، از قول حاجى ميرزا على نقى (از اعضاى انجمن ايالتى تبريز) نقل مى كند: كه حتّى آن روز كه مجتهد با صراحت، بناى مخالفت با مشروطه را گذاشت، خانه وى مملوّ از آقايان عالمان بود. با توجه به اين مطلب، چگونه ممكن است همه اين آقايان عالمان دين خود را بفروشند و در برابر اين اعمال ضدّ انسانى (با فرض اثبات) سكوت اختيار كنند؟
ج. جاسوس و همكار روس
برخى از نقل هاى تاريخى ارائه شده براى اثبات اين مدّعا عبارتند از:
1. نصرت اللّه فتحى در كتاب زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى به نقل از علمدارى مى نويسد: زعامت متشرّعين را اولاد ميرزا احمد كه بنام ترين آن ها، مرحومان حاج ميرزا جواد و حاج ميرزا حسن مجتهد باشند، در دست داشتند و اين ها در خفا، طرفدار سياست شمالى (روسيّه زمان تزار) بوده اند; سپس مى نويسد: اين كه امپراتور روسيّه بر اثر تقاضاى حاج ميرزا جواد آقا، مقصر تبعيدى به سيبرى را بخشوده و آزاد مى نمايد،132 براى اين بوده است كه در افواه شايع شود مجتهد مزبور به قدرى نفوذ كلمه دارد كه حتّى امپراتور روسيّه هم اوامر و مراجعات او را محترم مى شمارد يا از او حساب مى برد. شايد هنوز هم كسانى اعتقاد داشته باشند كه قدرت شريعت، در همان زمان ها بوده است و ديگر متوجّه نباشند كه آن احترام ظاهرى و آزاد كردن چند تبعيدى يا به طور غيرمستقيم بزرگ كردن مجتهد طرفدار سياست خود، مقدّمه اى براى كارهاى آينده بوده است; آن چنان كه همين پذيرش تقاضاى مجتهد و آزاد ساختن زندانى ها، بعدها در امر رژى (انحصار توتون و تنباكو) نتيجه بخش مى شود; يعنى بذرى كه سال ها پيش كاشته شده بود، به ثمر مى رسد و با اشاره و ايماى همان سياست پشتيبانى كننده، عَلَم تحريم تنباكو با دست ميرزا جواد آقا برافراشته مى شود. از طرف ديگر مى بينيم كه هنگام تعمير مسجد صاحب الامر تبريز، از طرف چارلى (قنسول انگليس) كمك مادّى مى شود و حتّى معروف است كه مستراستيونس (كنسول بعدى) يك چهل چراغ تقديم آن مكان مى كند.133
2. چون روس ها، ناصرالملك و بختيارى ها را در خدمت انگليس مى ديدند، بر آن شدند تا در برابر ناصرالملك، از سعدالدّوله كه مى توانست به آن ها تكيه كند، حمايت كنند. براى اين منظور، جرقّه كار را مجتهد زد. او با همراهى ساير ملاّيان و تحريك بازاريان، ابتدا بازارها را بستند; و سپس به تهران و پطرزبورگ تلگراف زدند و اعتراض خود را از ناصرالملك اعلام كردند.134
3. حاجى ميرزا مسعود (پسر بزرگ مجتهد) مسؤول دفتر زناشويى و مرگ و مير بستگان روسى بود!135
4. مجتهد، زمينه را براى درآمدن سپاه بيگانه آماده، و خود را آلت دست ميلر وودنسكى ساخته بود.136
همه اين ادّعاها را مى توان فقط در يك تحليل پاسخ گفت: همان گونه كه گذشت، از آن جا كه در آن زمان فقط دو خط استبداد و آزادى خواهى ترسيم شده بود و لاغير، هر آن كسى كه مخالف به اصطلاح آزادى خواهان قرار مى گرفت، به همكارى با استبداد متّهم مى شد و چون در آن زمان، نماد استبداد، محمّدعلى شاه بود و روس او را حمايت مى كرد، هر كسى كه به همكارى با استبداد متّهم مى شد، به تبع، به جاسوسى براى روس نيز متّهم بود; به همين علّت است كه مشروطه خواهان افراطى، همه مخالفان خود اعمّ از شيخ فضل اللّه نورى، ملاّ قربانعلى زنجانى، حاجى خمامى رشتى، مجتهد تبريزى و... را چون با آن ها مخالف بودند، اوّلا به همكارى و معاودت استبداد و ثانياً به همكارى با روس متّهم مى كردند، و اين همه، هيچ نيازى به ارائه اسناد و مدارك نداشت; بلكه فقط مخالفت با مشروطه خواهان در انتساب به اين اتّهامات كفايت مى كرد.
5. نتيجه گيرى
اگر با نگاهى محقّقانه و موشكافانه، به تاريخ عصر مشروطه بنگريم، هرچند در بسيارى از متون تاريخى شخصيّت اين مقاله (مجتهد تبريزى) سرزنش و عتاب شده، حقيقت اين است كه وى:
1. خود از مؤسسّان مشروطه تبريز بوده و از آن حمايت مى كرده است و مخالفت او بدليل افراط كارى هاى برخى مشروطه خواهان بوده است; از اين رو، مبناى مخالفت وى با مشروطه خواهان به مواردى مربوط است كه از مسير مشروطه اصيل و نخستين منحرف مى شدند.
2. برخلاف ادّعاى متون متعدّد تاريخى كه برخى از نويسندگان آن ها از فراماسونرهاى معلوم الحال يا از نوكران و دست نشاندگان اجانب بودند، مجتهد تبريزى نه تنها خود مستبد نبوده و با دستگاه استبداد هم همكارى نداشته است; بلكه پايگاه اجتماعى بالا و محبوبيّت عام وى، به روشنى اثبات مى كند كه وى عالمى زاهد و عامل، مردم دار و مبارز بوده است.
3. مجتهد تبريزى نه تنها جاسوس روس يا هر كشور استعمارى ديگر نبوده است، بلكه مجاهدات وى با ايادى استعمارى كه مسيو پريم يكى از آن ها شمرده مى شود، حتّى مورد انكار مخالفان، آن هم به طور كلّى قرار نگرفته است.
4. منابع مشهور تاريخ معاصر، به دليل حاكميّت داشتن استعمار و استكبار در دو قرن اخير بر جامعه ما نمى توانند مورد اعتماد كامل ما قرار گيرند; از اين رو نبايد براى دستيابى به حقايق تاريخ معاصر فقط به اين منابع بسنده كنيم; بلكه بايد براى كشف برخى تعارض ها و تناقض هاى پراكنده در اين كتاب ها تأمّل كرد و نيز به متونى هم كه نويسندگان آن ها استقلال داشته اند، مراجعه كرد.
________________________________________
 
كتابنامه
1. آشورى، داريوش، دانشنامه سياسى، چ 5، تهران: انتشارات مرواريد، 1378.
2. ابوالحسنى، على (منذر)، آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، فصلنامه تخصصى تاريخ معاصر ايران، س 5، ش 18، تابستان 1380.
3. ــــــــــــ، كارنامه شيخ فضل اللّه نورى; پرسش ها و پاسخ ها، چ 1، تهران: نشر عبرت، 1380. 4. اصفهانى كربلايى، شيخ حسن، تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تحريم تنباكو، به كوشش رسول جعفريان، چ1، قم: نشرالهادى، 1377.
5. افشار، ايرج، نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، تهران: نشر فرزان، 1378.
6. اميرخيزى، اسماعيل، قيام آذربايجان و ستّارخان، چ 1، تهران: انتشارات نگاه، 1379.
7. تركمان محمّد، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات،... و روزنامه شيخ شهيد فضل اللّه نورى، چ 1، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى، 1362.
8. ــــــــــــ، مكتوبات، اعلاميه ها... و چند گزارش پيرامون نقش شيخ شهيد فضل اللّه نورى در
9. تقى زاده، سيّد حسن، زمينه انقلاب مشروطيّت ايران (سه خطابه)، چ 2، تهران: انتشارات گام، 1356.
10. ــــــــــــ، زندگى طوفانى، به كوشش ايرج افشار، چ 2، تهران: انتشارات علمى، 1372.
11. سردارى نيا، صمد، حاج ميرزا جواد آقا مجتهد تبريزى رهبر نهضت تنباكو در آذربايجان، فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، س 6، ش 3 ـ 4 پاييز و زمستان 1376.
12. صفايى، ابراهيم، رهبران مشروطه، چ 2، تهران: سازمان انتشارات جاويدان، 1362.
13. فتحى، نصرت اللّه، زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، تهران: بنياد نيكوكارى نوريانى، 1352.
14.ــــــــــــ (به كوششش)،مجموعه آثار قلمى شادروران ثقة الاسلام شهيد تبريزى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1355.
15. فخرايى، ابراهيم، گيلان در جنبش مشروطيّت، چ 3، تهران: شركت سهامى، 1371.
16. كسروى، احمد، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، چ 10، تهران: انتشارات اميركبير، 1371.
17.ــــــــــــ، تاريخ مشروطه ايران، تهران: چ 19، انتشارات اميركبير، 1378.
18. كواكبى، عبدالرحمن، طبايع الاستبداد يا سرشت هاى خودكامگى، چ 3، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1378.
19. مجتهدى، مهدى، رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، تهران: چاپخانه نقش جهان، 1327.
مشروطيّت، ج2، تهران: مؤسّسه خدمات فرهنگى رسا، 1363.
20. ملك زاده، مهدى، تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، چ 4، تهران: انتشارات علمى، 1373.
21. نجف زاده، كامران، سالگرد يك هديه، روزنامه كيهان، 20/6/1381.
22. نجفى، موسى، انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاج آقا نوراللّه اصفهانى، چ 2، تهران: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378.
23. ــــــــــــ، حوزه نجف و فلسفه تجدّد در ايران، چ1، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1379.
24. ــــــــــــ، مقدمه تحليلى تاريخ تحوّلات سياسى ايران، چ1، تهران: مركز فرهنگى انتشاراتى منير، 1378.
25. هدايت، مهدى قلى، خاطرات و خطرات، چ 3، تهران: كتاب فروشى زوار، 1361.
________________________________________

پي نوشتها
1. مى توان مراحل مهمّ نهضت مشروطه را با توجّه به رويكرد آيت اللّه شهيد شيخ فضل اللّه نورى كه محور اين حركت در تهران بوده است، بدين گونه معرّفى كرد: مرحله عدالت خواهى، مرحله مشروطه خواهى، مرحله مشروطه مشروعه خواهى و مرحله مشروعه غير مشروطه خواهى. در همه اين مراحل چهارگانه، روحانيان نقش رهبرى نهضت را عهده دار بوده اند; هرچند مرحله دوم را ابتدا غير عالمان (سفارت انگليس) مطرح كردند و عالمان كوشيدند تا آن را در مسير همان آرمان هاى دينى ذكر شده در مرحله پيشين، هدايت كنند.
2. البته تعداد كمى از درباريان در زمره روشنفكران غربزده و تعدادى نيز در زمره توده پيرو عالمان قرار مى گيرند.
3. عناصر مهمّ چهارگانه در نهضت مشروطه در تبريز، داراى نمايندگان شاخص و برجسته اى بودند كه از آن ميان مى توان به افراد ذيل اشاره كرد:
ـ عالمان: حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد، ثقة الاسلام، امام جمعه خويى;
ـ روشنفكران: سيّد حسن تقى زاده، فرشچى، مستشارالدوله;
ـ درباريان: وليعهد و قشون دولتى;
ـ توده مردم: ستّارخان و باقرخان (رهبران ملّى) و...
4. اقتباس از استاد على ابوالحسنى (منذر).
5. ر.ك: صمد سردارى نيا: حاج ميرزا جواد آقا مجتهد تبريزى رهبر نهضت تنباكو در آذربايجان، فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، س6، ش3 ـ 4 (پاييز و زمستان 1376)، ص 399 ـ 409 و شيخ حسن اصفهانى كربلايى: تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تحريم تنباكو، ص82.
6. كتاب ام القرى نوعى داستان يوتوپيايى است كه به صورت گزارش نامه مذاكرات يك جمعيّت بين المللى اسلامى تنظيم شده است. در اين گزارش نامه، نويسنده چنان مى پندارد كه از سراسر سرزمين هاى اسلامى، نمايندگان مسلمانان در يك اجلاسيه در مكّه جمع شده اند و مشكلات مسلمانان را بررسى مى كنند. ر.ك: محمدجواد صاحبى، در پيشگفتار: عبدالرحمن كواكبى: طبايع الاستبداد يا سرشت هاى خودكامگى، ص 20.
7. على ابوالحسنى (منذر)، آية اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، فصلنامه تخصصى تاريخ معاصر ايران، س 5، ش 18 (تابستان 1380)، ص 42.
8. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 64.
9. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ص 305.
10. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 338.
11. ر.ك: همان، ص 105.
12. اسماعيل اميرخيزى: قيام آذربايجان و ستارخان، ص 47.
13. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 338.
14. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 251.
15. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 64.
16. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 17.
17. كامران نجف زاده: سالگرد يك هديه، روزنامه كيهان، 20/6/1381، ص 14.
18. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 148.
19. البته از آن جا كه محمّدعلى ميرزا وليعهد، بعد در دوران پادشاهى خود مجلس شوراى ملّى را به توپ بست، بسيارى از مورّخان سكولار مشروطه خواه، در ضدّيّت با او قرار گرفتند و از اين رو، در كتاب هاى تاريخى شان اعمالى را به وى نسبت دادند كه نمى توانيم به آن ها اعتماد كنيم، بر اين اساس، براى اطّلاع از استبداد قاجارى بايد به كتاب هايى مراجعه كرد كه در معرض چنين اتّهامى نبوده، مورد وثوق باشند; به طور مثال مى توان به فضايى استبدادى كه حاج آقا نوراللّه در رساله مكالمات مقيم و مسافر از آن دوره ارائه مى دهد، اعتماد كرد. ر.ك: موسى نجفى: انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاج آقا نوراللّه اصفهانى، ص 359 ـ 370.
20. ر.ك: اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 172.
21. در آن زمان، مملكت ما وزراتخانه نداشت; امّا كسانى بودند كه اختياراتشان به اندازه وزير بود; البته نوع خاصّى از وزارت از زمان ناصرالدين شاه وجود داشته است. ناصرالدين شاه، هيأت وزيرانى را انتخاب و براى هر كدام آن ها مسؤوليتى را مقرّر كرد كه زير نظر صدراعظم فعاليت مى نمودند. اين هيأت تا زمان مظفرالدين شاه نيز به كار خود ادامه داده است.
22. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 31 و 32.
23. ر.ك: همان، ص 214 و 215.
24. همان، ص 221.
25. مهدى قلى هدايت: خاطرات و خطرات، ص 214، به نقل از: على ابوالحسنى، آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحح مشروطه تبريز، ص 19.
26. البته مجتهد، پيش از اشغال ايران به وسيله روس ها نيز به دليل انحرافى كه مشروطه از سوى مشروطه خواهان افراطى يافته بود، از دربار حمايت مى كرد.
27. ابراهيم فخرايى: گيلان در جنبش مشروطيّت، ص 94.
28. عبدالحميد اشراق خاورى: مائده آسمانى، ص 32 و 33، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 29.
29. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 66.
30. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 40.
31. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 2، ص 378 و 379; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 115 ـ 116.
32. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 112 ـ 118.
33. ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 2، ص 399; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 174 ـ 176.
34. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 121; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 213 ـ 215.
35. نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 8، صص 26 ـ 27.
36. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 48.
37. روزنامه انجمن، س 2، ش 3، و مجموعه آثار شادروران ثقة الاسلام شهيد تبريزى، ص 72، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 56.
مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج1، ك2، ص378 و 379; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 115ـ116.
38. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 156.
39. براى اطلاع از نخستين بانك ملّى ايران، ر.ك: همان، ص 183 ـ 187.
40. ...در اين مجلس است كه مجتهد براى اثبات وفادارى خود به مشروطه، به ميل خود درآمد دهاتش را در اختيار انجمن مى گذارد كه گندم ها را بياورند. به هر بهايى كه مى خواهند بفروشند. (نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص118).
41. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 233.
42. ر.ك: همان، ص 200 و 201.
43. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 52 و 53.
44. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 65.
45. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 424 ـ 427.
46. همان، ص 592 و 593.
47. رويارويى صريح مجتهد با مشروطه و مشروطه خواهان از ربيع الاول 1325 قمرى كه سرآغاز تبعيد وى به تهران است، آغاز مى شود; امّا زمينه اين مخالفت و رويارويى پيش از اين تاريخ مشهود است.
48. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 6، ص 10 و 11.
49. ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 239.
50. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 20.
51. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
اين سند تاريخى مى رساند كه مجتهد خود از تبريز به تهران آمده است; در حالى كه بر اساس اسناد ديگر، مجتهد را از تبريز بيرون و تبعيد مى كنند، نه اين كه خود بدين امر اقدام كرده باشد; البته شايد بتوان تا حدّى اين دو گونه اسناد را جمع كرد; بدين گونه كه با توجّه به پيش آمدن وضعى كه در متن سند پيشين آمده است، مجتهد خود تصميم گرفت از تبريز خارج شود; امّا در چنين وضعى، اگر هم نمى خواست از تبريز بيرون رود، او را بيرون مى كردند.
52. ر.ك: همان، ص 129.
53. اسلاميه مجمعى بود از علما كه در مقابل انجمن تشكيل يافته بود و خود را مخالف بِدَع ناشى از انقلاب و حامى و حافظ اصول شرع معرّفى مى كرد. (مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 66).
54. ابراهيم صفايى: رهبران مشروطه، ص 392 و 393.
55. آماده ذلّت و اسارت و غارت باشيد.
56. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 54، ص 211 و 212 و ن 101، ص 343.
57. همان، ن 59، ص 234 و 235.
58. ملك زاده نيز در يك مورد به آتش زدن خانه مجتهد به وسيله مشروطه خواهان اشاره مى كند. (ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 5، ص 942).
59. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 350 ـ 351.
60. همو: مجموعه آثار قلمى شادروان ثقة الاسلام شهيد تبريزى، ص 92، 93، 196، 197، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 33 و 34.
61. ملك زاده مى نويسد: چون طباطبايى و بهبهانى در ابتدا به محمّدعلى ميرزا خوشبين بودند، تحت تأثير حرف هاى وى، آن ها هم به انجمن تبريز بدبين شده بودند.
62. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 2، ص 411، و ر.ك: تاريخ مشروطه ايران، ص 198 و 199.
63. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 200.
64. موسى نجفى: حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، ص 107.
65. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 336.
66. ر.ك: سيّد حسن تقى زاده: زمينه انقلاب مشروطيّت ايران (سه خطابه)، ص 560; همو: زندگى طوفانى، ص 132 و 138، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 37.
67. مهدى مجتهدى: رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت، ص 66.
68. همان.
69. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 116 و 117.
70. همان.
71. همان پلوراليسم دينى امروزى.
72. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ص 126 و 127.
73. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 186 و 187.
74. همان، ص 132; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 242 ـ 246.
75. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 119.
76. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 238 ـ 239.
77. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
78. در مورد خلاف كارى هاى اين شخص به نامه اى كه در تاريخ 15 جمادى الاول 1325 پسر ميرزا فضلعلى آقا به پدرش كه وكيل مشروطه خواه تبريز در مجلس شورا بوده است، مى نويسد، اشاره مى كنيم: آخرالامر معلوم شد اين همه اخبارات مجهول در نتيجه سيّئات اعمال شاه سليم و بعض اشخاص مغرض است كه حالا در انجمن تشريف دارند و مى خواهند مردم را به هيجان عمومى آورده و فتنه و فساد ديگر برپا نمايند... شاه سليم هر طور كه دلخواه خود و عوام فريب است در اين كارها اقدام مى كند و كس نيست كه جواب او را بدهد. غلامحسين ميرزا صالح: بحران دموكراسى در مجلس اوّل (خاطرات و نامه هاى خصوصى ميرزا فضلغلى آقا تبريزى)، ص 70 و 71، به نقل: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، ص 38.
79. كسى است كه ثقة الاسلام در نامه 16 رمضان 1325 خطاب به مستشارالدوله جزو افرادى معرّفى مى كند كه از مشروطه فقط دنبال رياست هستند. (نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 139).
80. همان.
81. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 239.
82. همان، ص 246.
83. محمّد تركمان: رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات،... و روزنامه شيخ شهيد فضل اللّه نورى، ، ج 1، ص 143 و 144; احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 298 و 299.
84. محمد تركمان: همان، ص 234 و 235.
85. احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 245.
86. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستارخان، ص 51.
87. اهميت بيشتر اين مطلب هنگامى است كه دانسته شود ميرزا حسن رياست متشرعه را عهده دار بوده و ثقة الاسلام رياست شيخيه را; در نتيجه طبيعى است كه ميان دو خانواده اختلاف وجود داشته باشد. اسماعيل اميرخيزى مى نويسد: از ديروقت ميان خانواده مجتهد كه در رأس جماعت متشرّعه تبريز قرار داشت، با خانواده ثقة الاسلام كه در رأس جماعت شيخيّه تبريز بود، نوعى رقابت و اختلاف هم وجود داشت.
88. نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 152.
89. همان، ص 132 و 133.
90. همان، ص 146 و 147.
91. همان، ص 138.
92. محمد تركمان (گردآورنده): مكتوبات، اعلاميه ها ... شيخ فضل الله نورى، ج 2، ص 220.
93. همان.
94. همو: رسائل، اعلاميه ها ... شيخ فضل الله نورى، ج 1، ص 363 ـ 366.
95. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 214 و 215.
96. براى اطلاع از اين كه آيا شيخ فضل اللّه، آخوند دربارى بوده يا خير، و نيز اين كه چرا شيخ فضل اللّه از محمّدعلى شاه حمايت مى كرده است، ر.ك: على ابوالحسنى (منذر): كارنامه شيخ فضل اللّه نورى; پرسش ها و پاسخ ها.
97. ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 3، ص 478 و 479.
98. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 184 و 185.
99. همان، ص 296، 297 و 305.
100. همان، ص 134 و 135.
101. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 52.
102. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 336.
103. ر.ك: اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 52.
104. ر.ك: مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 4، ص 727 ـ 729.
105. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 402 و 403.
106. همو: تاريخ مشروطه ايران، ص 239 ـ 241 و 268 و 269.
107. همان، ص 140 ـ 143.
108. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 5، ص 977.
109. همان، ص 934.
110. نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
111. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 2، ك 4، ص 727.
112. همان، ج 1، ك 3، صص 622 ـ 623.
113. ثقة الاسلام در نامه اى كه در تاريخ 4 جمادى الاول 1326 از او باقى مانده است، مى نويسد: براى رعايت احترام مجتهد با انجمن مذاكره كردم كه روز تشريف فرمايى ايشان را دانسته و از علما و محترمين دعوت نمايند.(نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 343.)
114. ر.ك: همان، ص 334.
115. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 47.
116. مهدى ملك زاده: تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، ج 1، ك 3، ص 624.
117. اقتباس از: موسى نجفى: مقدمه تحليلى تاريخ تحولات سياسى ايران، ص199; همو: حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، ص 111.
118. جمهورى به نوعى حكومت كه در آن جانشينى رئيس كشور ارثى نيست و مدّت رياست جمهورى در آن محدود است و نيز رئيس جمهور در آن با رأى مستقيم يا غيرمستقيم مردم انتخاب مى شود، گفته مى شود; امّا مشروطه به رژيم سياسى يا حكومتى اطلاق مى شود كه دامنه كاربرد قدرت در آن محدود به حدود قانونى است; قانونى كه توسّط نمايندگان مردم در پارلمان بر وفق و تناسب با قانون اساسى آن كشور تصويب مى شود. (داريوش آشورى: دانشنامه سياسى، ص 111 و 143.)
119. ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 88، ص 312.
120. همان، ن 2، ص 2 ـ 3.
121. روزنامه انجمن، س 1، ش 22، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 50 ـ 51 و 22.
122. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 20 و 21.
123. ر.ك: ايرج افشار: نامه هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 88، ص 312.
124. همان، ن 26، ص 108 و 109.
125. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: مجموعه آثار قلمى شادروان ثقة الاسلام شهيد تبريزى، ص 93 و 94، به نقل از: آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 23 ـ 24.
126. هرچند اين كار در دو مرحله توسّط مشروطه خواهان افراطى تبريز صورت گرفت: يك بار در جريان شب 21 رمضان 1326 قمرى كه در خانه مجتهد بمب انداختند و يكى در جريان شب 26 همان ماه كه خانه وى را غارت كردند و برادرزاده اش ميرزا محمّد را به قتل رساندند. ر.ك: همان ص 258 و 259; به نقل از: آيت الله حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى، ص 24.
127. البته اين نامه مربوط به مشروطه دوم است و مى تواند گفته شود كه اين نامه بيانگر مخالفت مجتهد با حاكم مشروطه خواه است، نه حاكم استبدادى; از اين رو، اين نامه به تنهايى نمى تواند شبهه همكارى و سازش مجتهد با دربار را رد كند.
128. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 24 و 25.
129. تو به دست گروهى خارج شده از دين، كشته خواهى شد.
130. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذزبايجان، ص 67.
131. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 78 و 79.
132. براى آگاهى از تفصيل مطلب، ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 130.
133. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 38 و 39.
134. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 553.
135. همان، ص 560.
136. همان، ص 679.


. ر.ك: همان ص 258 و 259; به نقل از: آيت الله حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى، ص 24.
127. البته اين نامه مربوط به مشروطه دوم است و مى تواند گفته شود كه اين نامه بيانگر مخالفت مجتهد با حاكم مشروطه خواه است، نه حاكم استبدادى; از اين رو، اين نامه به تنهايى نمى تواند شبهه همكارى و سازش مجتهد با دربار را رد كند.
128. على ابو الحسنى (منذر): آيت اللّه حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، ص 24 و 25.
129. تو به دست گروهى خارج شده از دين، كشته خواهى شد.
130. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذزبايجان، ص 67.
131. اسماعيل امير خيزى: قيام آذربايجان و ستّارخان، ص 78 و 79.
132. براى آگاهى از تفصيل مطلب، ر.ك: احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 130.
133. ر.ك: نصرت اللّه فتحى: زندگى نامه شهيد نيكنام ثقة الاسلام تبريزى، ص 38 و 39.
134. احمد كسروى: تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 553.
135. همان، ص 560.
136. همان، ص 679.