حكايت دختران قوچان
به گواهي صفحاتتاريخ معاصر در اين دوره بعضي افرادي كه با القاب متنوع هر روزجامه نو ميپوشيدند، نسبت به آزار و اذيّت مردم از هيچ دريغيكوتاهي نميكردند و با اخذ مالياتهاي هنگفت و كمرشكن، زيرپاگذاشتن قانون، حق را ناحق جلو دادن و ... ضجة مردم را به عرشميرساندند كه در فاصلههاي كوتاه منجربه چندين قيام و خيزش شدكه مهمترين آنها جنبش تنباكو و قيام مشروطيت بودند. در اين قيامهامردم آذربايجان پا به پاي ديگر شهرهاي ايران و در مواردي پيشتازانهدادخواهي مينمودند. آري اين خطة زرخيز به گواه دوست و دشمن ونيز به شهادت تاريخ، از ديرباز هميشه مورد توجه و به جهت مقابله باظلم و تعدّي به تجربه جزء اولينها بوده است.
اهالي اين ولايتفرحانگيز خاصه فريهختگان تاريخ و فرهنگ آن هيچگاه نسبت بهمسائلي كه در ساير بلاد و شهرها نيز اتفاق ميافتاد بيتوجه نبوده و بهنحوي از انحا هميشه از مظلوم دفاع كرده و دماغ ظالم را به خاك سياهماليدهاند. در تاريخ معاصر نيز چنانكه گذشت، اين امر به وضوح قابل رويت است. مثلاً به هنگام حكومت افرادي چون آصفالدوله و سالار مفخم در خراسان وبجنورد و قوچان اهالي آنجا آزار و اذيب شده و در قبال اخذ مالياتهاي سرسامآور مجبور بهفروش دختران خود ميگرديدند، آذربايجانيان نسبت به اين عمل تأسفبار و گندزا شايد پيش ازهمگان لب به اعتراض گشودند و با نوشتن مطالب و سرودن شعر و درج خبر با آنها اظهارهمدردي و اعاده حيثيت هم ميهنان خود كردند. دامنة ظلم اين واليان بيلياقت چنان گسترده شدكه روزنامه نگاران وقت در حد توان اين اخبار را منعكس كرده و خبر چنان داغ شد كه مسئله بهمجلس راه يافت و چون از اهميت فوقالعاده و بالايي برخوردار شد. از «نخستين ماههايتشكيل مجلس اول رسيدگي به ماجراي دختران قوچان يكي از موارد تظلّمخواهي ملت عليهاستبداد كهن و يكي از راههاي آفرينش قدرت ملي شد.»(1) نشريات آن دوره ماجراي دخترانقوچان را جزء مسائل مهم خود قلمداد كردند، و چنانكه ذكرش رفت، در اين راستا نشرياتآذربايجان نيز پا به پاي ساير روزنامهها اخبار فوق را تحت پوشش خود قرار دادند. از اينروزنامهها ميتوان انجمن و آذربايجان را نام برد. ملت نيز با ديدن و خواندن چنين حوادثي، بامسئله مخالف بودند و «قرائت روزنامهها در قهوهخانهها و كنار خيابانها و جلسات انجمنهابحث دختران قوچان را بحث روز ملت كرده بود و از راه خواندن و شنيدن و گفتگوي اين داستاناحساس همدلي و همبستگي ملي، احساس ملت بودن ميآفريدند.»(2) در شماره 8 مورخهچهارشنبه 22 رمضان المبارك 1325 از سال دوم روزنامه انجمن منطبعة تبريز زير عنوان«خيالات شيخ چقندر» در مورد بيلياقتي و بيكفايتي آصفالدوله چنين ميخوانيم «نه مثل ماقدري بهتر از حال ما بود حال آنها اما حالا مدتي است كه دولت انگليس ممانعت از اين حركتوحشي كرده و اين تجارت كثيرالمنفعه را بزرگان ايران براي جلب منافع شخصي دارند ميكنند.من جمله اعلان آصفالدوله در روزنامة ناموس در صفحة غيرت در ستون حميت در مادةانصاف ذكر ميكند عين اعلان را درج ميكنيم (اعلان) هركس غلام و كنيز سفيد عوض غلام وكنيز سياه كه قيمتش خيلي ارزانتر است و مناسبتر لازم دارد رجوع بفرمايند اداره كه به قيمتخيلي نازل فروش ميشود. (آصفالدوله) آدرس در ديوانخانة عدالت مشهدالرضاعليهالسلام»(3) همچنين در جايي ديگر مكتوبي با عنوان «اظهار تظلم» در روزنامه انجمن چاپكردند كه بخشهايي از آن چنين بود:
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا كه گويم شرح درد اشتياق
عجبا با وجود اين بسط عدالت كه عالمي را فرو گرفته و در هر ناحيه حكام و مأمورينيبمصداق آية شريفه فاذا حكمتم بينالناس ان تحكموا بالعدل در امور تدقيق تحقيق و سعي بليغدر دفاهيت جمهور مينمايند. سادات در اجراي احكام كه اولين وكلاي محترم ملي و مأموريندولتي است، هر لحظه بوجه اهم واكمل درصدد ظهور و بروز بر ميآورند. كسيرا ياراي آن نيستكه به زير دست خود تعدّي نمايد واحديرا قدرت آن نه كه به پائينتر خويش تجاوز كند در هرنقطه ايران عقلاء مملكت مشغول تصفيه خرابيهاي لاحق و جبران شكستههاي سابق هستند.زماني همت خود را بران داشتهاند كه بايد اسراي قوچان استرداد و كساني كه مرتكب اين عملقبيح شدهاند مجازات شود و اني عزيمت بر اين گماشتهاند كه با پست اموال غارتزدگان قراجهداغاخذ و اهالي ستمديده آنجا از چنگال گرگان آدم خوار خلاص شود...»(4) عمده اين اعمال متوجهشخص آصفالدوله بود. آصفالدوله مورد بحث ما، حاج غلامرضا خان پسر حاج حسين خانشهاب الملك چاپارچي امير توپخانه بود. وي سواي ميرزا عبدالوهاب خانه آصفالدولهميباشد و از قرار معلوم در تاريخ معاصر به چندين آصفالدوله برميخوريم كه حسين سعادتنوري سلسله مقالاتي در مجلة يغما در مورد آصفالدولهها نوشته كه اطلاعات بيشتر در اينزمينه منوط به مقالات ياد شده است.(5)
سيدحسن تقيزاده كه خود يكي از مشروطه چيان به نام معاصر بود و به جهت فراماسون بودندر مظان اتهام قرار گرفت در مورد كثافات والي ياد شده كه منجر به چنان فسق و فجورهاييگرديد مينويسد كه: «آصفالدوله از بابت وصول ماليات در سال ملخخوارگي به رعيت كه قادر]به[ پرداختن ماليات نبودند زور آورده و تحميلات فوقالعاده نيز كرده و توپ و سرباز بر مردمفرستاد و رعيت را مجبور به دادن آن همه مبالغ هنگفت كرد كه چون نداشتند مجبور به فروختندختران خود گشتند.»(6) در اين اثناء «از قوچان دهقانان درباره فروش دخترانشان به كنيزي مالكجديد شكايت كردند، فغان برداشتند كه نه تنها استغانههايشان بيجواب مانده، بلكهانجمنهايشان هم بسته شده، از نمايندگان مجلس خواستند كه به درخواستها پاسخ دهند و رفعشر مالك را از آنها بنمايند و گرنه مالك را سر به نيست كرده دسته جمعي جلاي وطن كنند»(7)آري دستگاه قاجار از اين كاستيها به يكي دو تا بسنده نكرده و ناعدالتيهاي چندي انجام داد كهدر تاريخها آمدهاند. همين ماجراي مورد بحث صرف نظر از داخل كشور مورد نفرت و انزجارخارجيان چندي نيز قرار گرفت تا جايي كه «ايرانيان عشق آباد تلگرافي به مجلس فرستاده بودندبدينسان: ما به چشم خود ديديم كه اطفال قوچانيها را در عشقآباد مثل گوسفند و ساير حيواناتبتركمانان ميفروختند و كسي نبود دادرسي نمايد. اين تلگراف چون در مجلس خوانده شدبسياري از نمايندگان خودداري نتوانسته بگريستند.»(8) جالب است بدانيم كه وقتي محمدعليميرزا ناصرالملك را كه تحصيل كرده فرنگ بود به سروزيري منتخب كرد وي نيز در ميان افراديكه براي كابينه خود برگزيد يكي هم آصفالدوله همان شخص مورد نفرت جامعه بود كه بهعنوان وزير داخله معرفي كرد. كسروي مينويسد: «يك كار شگفت ]ناصرالملك[ وزير گردانيدنآصفالدوله بود زيرا اينمرد همانست كه از بدخواهان بنام آزادي شمرده ميشد كه ماههاينخست مشروطه، مجلس پافشاري كرده برداشتن او را از واليگري خراسان خواستار گرديد وسپس به عنوان فروش دختران قوچان او را با ديگران به باز پرس و داوري كشيدند كهمجلسپرواي بسياري با آن مينمود و بارها از نشست گفتگوي آنرا به ميان ميآورد... چنين كسياكنون به عنوان يك وزير قانوني به مجلس شناسانيده ميشد.»(9) از اينها گذشته وي براي توجيهكارهاي زشت خود در زمان محمدعلي ميرزا كه تبريز سخت گرفتار كشاكش با وي بود، كسانيچون «آصفالدوله كه بيدادهاي او در خراسان يكي از انگيزههاي جنبش ايران شمرده ميشد اينزمان در شيراز حكمران و بهمدستي پسران قوامالملك بنياد انجمن ايالتي مينهاد.»(10) در كنارچنين اشخاص بعضي از نمايندگاني مجلس نيز كه طبيعتاً قبل از ورود به مجلس وعده ووعيدهاي چشمگيري ميدادند لب به تكلم باز نميكردند و «جالب است كه پس از معرفي اينچنين نمايندگان ساير نمايندگان بيكرشته گفتههاي بيهوده و بيارجي پرداختند. يكي از ملتسپاس گذارد و ديگري از دولت ستايش كرد و سومي الحمدا... الذي هد انا الهذا... خواند و با اينسخنان مجلس به پايان رسيد و اين شگفت كه هيچ يادي از كارداني - آزاديخواهان تبريز، و نامياز هوشياري مشروطهخواهان قزوين و رشت به ميان نيامد.»(11) پس با مشاهده سطور بالا دقيقاًمشخص ميگردد كه آذربايجانيان نسبت به مسائلي كه پيش آمده و ميآيد هيچ گاه بيتفاوتنبودهاند و به نحوي از انحابا ستمديدگان اظهار همدردي ميكردند. تا جائي كه راقم مطلع استدر تاريخهايي كه به مناسبهايي چون مشروطه و تاريخ معاصر ايران و از اين قبيل كتابها چندانبه ماجراي ظلم دختران قوچان فصول بخصوصي ارائه نگرديده و تنها در بعضي از جرايد آندوران كه شمهاي از نمونههاي آن تقديم شد و نيز تاريخ مشروطه و 18 ساله آذربايجان كسروييادي از تظلم آنها شده. صرف نظر از نويسندگان، شاعراني كه آن ماجراي غمانگيز را در آثار خودتحت پوشش قرار دادهاند نيز كمتر ديده ميشود و قطعاً براي نوشتن آنها و نيز معرفي مسببان وشعراي آن دوره كار سركار خانم افسانه نجمآبادي در خور ارزش و تحسين است. و لذا خوانندگانفاضل تصديق خواهند فرمود كه اگر روزي قصور در اين عمل در ترازوي انصاف سنجيده شودمسئوليت عمده آن متوجه تاريخنگاران، خاصه مورخان مشروطه و تاريخ معاصر خواهد شد.در فرجام اين اندك نبايد پوشيده گذاشت كه شاعران آذربايجاني نيز در اين راستا پيشتاز بودند كهيكي از آنها مرحوم ميرزا جعفر نقوي خامنهاي بود.
وي يكي از ادباي گمنام و مجهولالقدر ادبيات تركي، فارسي و عربي بود. آن مرحوم از هماننخستين روزهاي برخورد با ادبيات كلاسيك به مطالعه ميراث نياكان پرداخت و دانش و معرفتخود را غنا بخشيد. وسعت معلومات وي در ادبياتمان باعث شد تا نقايض و كاستيهاي ادبياتمعاصر را دريافته و راه نوآوري را در پيش گيرد. افسوس كه حضور آن اديب فرزانه از اواخر قاجارتا لحظات پايان زندگي در صحنه مطبوعات كمرنگ ميشود و بدتر از آن اينكه كسي سراغ ايننيكمرد را نگرفته تا فراز و فرودهاي تاريخ مشروطه و ادبيات معاصر بلخصوص مكتبتجدد(12) را كه خود در بطن آن بوده بنگارد. شعري كه در ذيل تقديم ميگردد در مورد ماجرايتظلم دختران قوچان سروده شده و به تحقيق بعد از شعر مرحوم دهخدا يعني حدود سه ماه بعداز نشر آن سروده شده كه اينك تقديم ميگردد.(13)
تصنيف
از زبان دختران بفروش رفته قوچان و اسراي تركمان به وزن تصنيف معروف (اي خدا ليلي يارما نيست)
دخترها هم آواز
ندانيم اين فلك را چيست منظور خدا آخر جرم ما چيست
كه از اوطانمان بنموده مهجور خدا آخر جرم ما چيست
سپس با روسيانمان كرده محشور خدا آخر جرم ما چيست
هفده و هجده و نوزده و بيست اي خدا آخر جرم ما چيست
* * *
امان از دست حكام جفا كيش خدا آخر جرم ما چيست
كه پندارند ما را بندة خويش خدا آخر جرم ما چيست
ندارند از جزا و حشر تشويش خدا آخر جرم ما چيست
هفده و هجده و نوزده و بيست اي خدا آخر جرم ما چيست
* * *
گه اينان در هلاك ما بكوشند گهي ما را بروسان ميفروشند
بباطل جمله چشم از حق بپوشند هفده و هجده و نوزده و بيست
اي خدا آخر جرم ما چيست
يك نو عروس چهارده ساله تنها
صبا گر بگذري از كوي جانان بگو با يار من كاي سست پيمان
عروست گشته هم بزم رقيبان هفده و هجده و نوزده و بيست
اي خدا آخر جرم ما چيست
چه شد رسم وفا، ياري زماكن بجانم رحمي از بهر خدا كن
بيا از چنگ اغيارم رها كن هفده و هجده و نوزده و بيست
اي خدا آخر جرم ما چيست
صبا از ما بگو شاه عجم را بخوان شاها حديث معتصم را
سزاده ظالمان بد شيم را هفده و هجده و نوزده و بيست
اي خدا آخر جرم ما چيست
شها ما دختران اردشيريم تمام از نسل شيران دليريم
بعهدت ليك روسانرا اسيريم هفده و هجده و نوزده و بيست
اي خدا آخر جرم ما چيست
دختركي هفت ساله تنها
كجا هستي؟ پدر جان، داد مارس كه مرد از غصه مادر، خواهر از پس
بغربت ماندهام تنها و بيكس هفده و هجده و نوزده و بيست
اي خدا آخر جرم ما چيست(14)
فيشهر رجب 1325
منابع مورد استفاده و توضيحات:
1- حكايت دختران قوچان، افسانه نجم آبادي، مقدمه ص 4، نشر روشنگران تهران 1374 چاپ اول.
2- همان ص 26
3- مجموعه روزنامه انجمن تبريز، ج 1، ص 579 نشر كتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران با همكاري استانداريآذريايجان شرقي، تهران 1374، به كوشش عنايتا... رحماني.
4- همان، سال اول، شماره 122، 12 رجب 1325.
5- مجله يغما، آبان 1341، آذر 1341، دي 1341 بهمن و اسفند 1341، نيز ارديبهشت 1342 و نيز 1342 - به نقل ازحكايت دختران قوچان ص 13
6- تاريخ انقلاب مشروطيت سيد حسن تقيزاده به كوشش عزيزا... عليزاده، چاپ اول 1379 تهران فردوس، ص 187.
7- انقلاب مشروطه ايران، ژانت آفاري، ترجمه رضارضائي، نشر بيستون 1379، تهران چاپ اول ص، 203
8- تاريخ مشروطه ايران، احمد كسروي، چاپ 16 نشر اميركبير، تهران 1370، ص 226.
9- كسروي، پيشين، صص 480-479 .
10- تاريخ هيجده سالة آذربايجان، احمد كسروي، نشر اميركبير چاپ يازدهم، تهزان 1376، ص 15.
11- ماخذ 8، ص 523.
12- در اين خصوص بنگريد به مقاله راقم مندرج در فصلنامه وارليق، بهار و تابستان 1378، با عنوان «آذربايجان ومكتب تجدد».
13- با تشكر از آقاي سيفاله حناچی به جهت ارائه اين شعر ارزشمند.
14- جهت آشنائي بيشتر يا مرحوم ميرزا جعفر خامنهاي ر.ك به: هفته نامه شمس تبريز، سال سوم شماره 71، تبريز ، يكشنبه8 خرداد 79 ذيل عنوان اختري از ادبيات مشروطه به قلم راقم و نيز ماخذ 12.