تأملي در سهم علماي عتبات در انقلاب مشروطيت

تأملي در سهم علماي عتبات در انقلاب مشروطيت

امروز دانستن مواضع رهبران درجه اول ديني در قبال مشروطيت، تنها يك ضرورت تاريخي نيست بلكه يك ضرورت فرهنگي نيز به شمار مي‌آيد. مقاله پيش رو، به بررسي نقش تأثيرگذار و حتي رهبري كننده علماي عتبات در وقايع مبتلا به نهضت مشروطيت، در راستاي حفظ و صيانت از اين نهضت در مقابل تهديدات داخلي و خارجي و نيز انحرافات دامنگير آن مي‌پردازد.درباره نقش عتبات در انقلاب مشروطيت، به ويژه در خصوص تأثير سه مجتهد بزرگ ساكن عتبات در اين نهضت، يعني آيت‌الله ملامحمد‌كاظم خراساني، شيخ عبدالله مازندراني و حاجي ميرزا حسين تهراني، در خلال پژوهش‌هاي انجام گرفته در خصوص مشروطيت مطالب اندكي نوشته شده است. نگاهي از نزديك به تحولات مشروطيت، نشان مي‌دهد كه اين سه عالم نجف در رهبري تحولات مذكور از جايگاهي تعيين كننده و اساس برخوردار بوده‌اند. صدور دهها حكم و فتواي جمعي و يا فردي از سوي آنان كه هم اكنون متن كثيري از آنها در روزنامه‌هاي آن عصر قابل جستجو است ـ نشان مي‌دهد كه ميان علماي عتبات و جامعه ايران ارتباطي محكم و مستمر برقرار بوده است و آنان در تمامي تحولات چند ساله نخست انقلاب مشروطيت نقش رهبر گونه و هدايتگر داشته‌اند.
در زماني كه مرجعيت تامه شيعه و نيز بزرگترين مدارس علمي جهان تشيع در عتبات عاليات به ويژه در شهرهاي سامره و نجف برقرار بود، پل ارتباطي محكمي ميان مردم ايران و مراجع ساكن آن ديار وجود داشت؛ چنان كه مقلدان ايراني، بنابر سنت شيعه، با سؤالات شرعي خود و نيز فرستاد وجوهات شرعيه، بزرگان ديني آنجا را مرجع ومنبع ارشاد خود مي‌دانستند. كمي پيش از حوادث مشروطيت، واقعه تنباكو نقش برجسته علماي عتبات در بسيج مردم و تأثيرگذاري بر صحنه سياست را نمايان ساخته بود. با اين حال سلسله وقايع منتهي به امضاي فرمان مشروطيت، چندان از حكم علماي آن ديار متأثر نبود؛ بلكه آغاز دخالت‌ علماي عتبات در رويدادهايا مشروطيت به پس از تشكيل مجلس اول بر مي‌گردد كه آخوندخراساني در تلگراف مفصلي به مجلس شوراي ملي، انعقاد آن را به مثابه «نخستين مرحله ترقي» تبريك گفت و با عنوان «مفتاح سربلندي دين و دولت و پايه قوت و شوكت و استغناء از اجانب و آباداني مملكت» از آن ياد كرد. وي در اين تلگراف از مجلسيان مي‌خواهد «ابواب استبدادات و تعديات» را مسدود كنند. 2 چندي بعد نيز علماي سه گانه طي نامه‌اي به محمد‌علي شاه، كه تازه بر تخت جلوس كرده بود، از او مي‌خواهند چنان كه وعده كرده است تمام قوا را در استحكام مشروطيت به كار بندد. 3
نمايندگان مجلس از همراهي علماي مذكور شگفت‌زده و ممنون بودند؛ چنان كه سيد عبدالله بهبهاني پس از قرائت تلگراف مذكور در مجلس، گفت: «همراهي ايشان غير از همراهي حجج اسلامي است كه اينجا حضور دارندو از كم و كيف مسبوقند و آقايان حجج عراق عرب با وجود اين كه اينجا حضور ندارند، طوري اظهار مساعدت و همراهي مي‌فرمايند كه گويا اينجا تشريف داشته و از تمام كيفيات مطلب، خاطر مباركشان مستحضر است.» 4
حاج امام جمعه نيز در ادامه عنوان كرد: «در حقيقت مي‌توان گفت تأسيس اين مجلس به همت و مساعدت اين سه بزرگوار حجج اسلام نجف اشرف شده است و حق بزرگي به گردن ملت دارند.»

نزاع ميان مشروعه
و مشروطه و نقش علماي عتبات
آنچه مشروطه‌خواهان را به اهميت واقعي علماي عتبات واقف كرد، اشكالاتي بود كه از منظر دين بر كار مجلس وارد آمد. از اين رو، مجلس براي پاسخگويي به آنها به يك پشتوانه و حمايت قاطع و قوي ديني نياز داشت.
از نكات بسيار جالب توجه در خصوص نقش علماي عتبات در فرايند سياسي آن دوره، اين بود كه مشروعه‌خواهان، بنا به اعتبار و جايگاه بي‌بديل عتبات، در اوايل كار تلاش مي‌كردند عتبات را پشتيبان خود سازند. شيخ فضل‌الله نوري مخالفتهايش با مجلس را زماني آغاز كرد كه مجلس در حال تدوين متممم قانون اساسي بود. شيخ فضل‌الله پيشنهاد كرده بود اصل هيأت نظار در متمم مذكور گنجانده شود اما مجلس در برابر اين پيشنهاد مقاومت مي‌كرد. سرانجام اصل مذكور در مجلس پذيرفته شد و به عنوان دومين اصل در متمم قانون اساسي گنجانيده شد. چند روز بعد، شيخ فضل‌الله در اعتراض به روند جاري، راهي حرم شاه عبدالعظيم گرديد و به مدت سه ماه او و يارانش در آنجا تحصن اختيار كردند. آنان به نشر لوايحي اقدام نمودند كه در يكي از آنها متن تفگرافي منتسب به علماي عتبات درج شده بود كه به موجب آن، آخوند خراساني و عبداله مازندراني، مجلس را به خاطر تصويب اصل دوم متمم قانون اساسي ـ يعني «ماده شريفه ابديه» ـ و قلمداد كردن آن به مثابه يكي «از اهم مواد لازمه و حافظ اسلاميت اين اساس»، مورد تحسين قرار داده بودند. 5 متحصنين علاوه بر درج اين تلگراف، از مآل انديشي علماي عتبات سپاسگزاري كردند و حتي عليرغم آن كه پس از چندي علماي عتبات صراحتاً نوشتند «مجلسي كه تأسيس آن براي رفع ظلم و اغاثه مظلوم و اعانت ملهوف [ستمديده] و امر به معروف و نهي از منكر و تقويت ملت و دولت و ترفيه حال رعيت و حفظ بيضه اسلام است، قطعا، عقلاً، شرعاً و عرفاً راجح بلكه واجب است و مخالف و معاند او مخالف شرع انور و مجادل با صاحب شريعت است»،6 مشروعه‌خواهان باز هم دست از تحصن برنداشته و اعلام كردند: اتفاقاً ما نيز با آقايان (علماي عتبات هم نظر هستيم و همين مجلس مورد نظر ايشان را خواستاريم شيخ نوري حتي به نجف تلگراف كرد كه «فرمايشي تلگرافي، عين مقصود داعيان [است] و كمال اطاعت [را] از آن داريم.»7 با اين وجود به نظر نمي‌رسد در اين دوره همراهي چنداني بين مشروعه‌خواهان و علماي نجف به وجود آمده باشد. در مراحل بعد وقتي كه علماي عتبات به حمايت صريحتر از مجلس پرداختند. مجلس متوجه شد كه مي‌تواند عتبات را حامي و پشتيبان قوي خود قلمداد كند. يكي از نمايندگان مجلس گفته بود: «آقايان نجف كما اطلاع را از حركات و منظورات اينها دارند و مكتوبات زياد در رد و طرد ايشان نوشته‌ [اند]. از اين مطلب خاطر جمع باشيد.» 8 اما متحصنين همچنان در خصوص متمم قانون اساسي اعتراض داشتند به همين دليل سيد محمد‌ طباطبايي از مجلسيان درخواست نمود: نظام‌نامه اساسي را « به عتبات نزد حجج اسلام بفرستيد و بنويسيد. كه نظام‌نامه اساسي ما اين است، كه رفع اين مغالطه‌كاري‌ها كه بعضي كرده‌اند بشود.» 9
منازعه مشروطه و مشروطعه در واقعه ميدان توپخانه، از حوزه انديشه گذشت و به خشونت كشيده شد. به همين قرار، جبهه‌گيري علماي عتبات عليه شيخ فضل‌الله نوري نيز به تدريج شديدتر شد، تا جايي كه پس از تجمع ميدان توپخانه، اين علما حكم بر تبعيد شيخ نوري دادند. 10

علماي عتبات در استبداد صغير
تا اينجا مخالفان علني مجلس، بنا به دلايلي بيشتر مشروعه‌خواهان بودند، اما تحمل مجلس و مشروطه براي محمد‌علي شاه نيز دشوار مي‌نمود. وي سرانجام در چهارم جمادي‌الاول 1326 ق با آرايش جنگي و سر و صداي زياد، راهي باغشاه گرديد. وقتي ماجراي به علماي عتبات اطلاع داده شد، آنان طي تلگرافاتي به «عموم صاحب منصبان و امراء قزاق و نوكرهاي نظامي و عشاير و سرحدداران»، مخالف با مشروطه را «محاربه با امام عصر (عج)» اعلام كردند. 11 محمدعلي شاه از قصدي كه در سر پرورانده بود. صرف نظر نكرد و در بيست و سوم همان ماه، پس از به توپ بستن مجلس، بساط مشروعه را برچيد. جالب آن كه شاه پس از اين اقدام، درصدد برآمده بود حمايت علماي عتبات را به سوي خود جلب كند و با تزور و استفاده از ادبياتي به زعم خود مؤثر، به آن بزرگان چنين نوشت: «تا چندي عامه از ذكر مصيبت و پاره‌اي اعمال خيريه كه بناي شرع مقدس بر آنها استقرار دارد، بازداشته و انجمن تشكيل داده [اند] ... ديدم نزديك است در اساس شرع مقدس نبوي رخنه انداخته ... اولاً براي حفظ دين مبين و ديگر بار براي نگهداري سلطنت» آنها را طرد و منع كردم. 12 اما علماي عتبات، مغفول اين تزوير قرار نگرفتند و در پاسخي تند به شاه، اعلام كردند: «هزاران افسوس كه مفسدين نمك‌نشناس، ‌محض پيشرفت مقصود خودشان، ساحت ملوكانه را به چنين اقدامات ... آلوده ... دچار چنين بدنامي ابدي نمودند»؛ و در نهايت از شاه خواستند هر چه سريعتر جبران مافات نموده و مشروطه را بازگرداند. 13
در دوره يكساله استبداد صغير، رهبري مشروطيت ايران به طور كامل به عتبات منتقل شد؛ زيرا در همان زمان، سيد عبدالله بهبهاني رهسپار عتبات و سيد‌محمد طباطبايي به خراسان تبعيد شده بود و تقريباً تمامي گويندگان و بزرگان مشروطه به عقوبت محمد‌علي شاهي دچار شده و خاموش گشته بودند. 14 علماي عتبات توانستند در طي مدت يكسال، با مديريت از راه دور، در چند جهت به بسيج نيروهاي مشروطه‌خواه پرداخته و گام به گام مشروطيت را باز گردانند.
نخستين استراتژي علماي عتبات در پيشبرد اين هدف، تهييج و به ميدان آوردن تنها نيروي منسجم و مسلح آ‌ن روز، يعني ايلات و عشاير بود؛ نيرويي كه محمد‌علي شاه نيز به حمايت آنها چشم داشت. علماي مذكور به عشاير، ايلات و سرحد داران آذربايجان نوشتند: «صريحاً مي‌گوييم كه اهتمام در تشييد مشروطيت، چون موجب حفظ دين است، در حكم جهاد در ركاب امام زمان (عج) است و سر مويي همراهي با مخالفين و اطاعت حكمشان در تعرض به مجلس خواهان. به منزله اطاعت يزيد بن معاويه و با مسلماني منافي است.» 15 آنها توسط شيخ محمد‌تقي آقانجفي، تلگرافي نيز به رؤسا و خوانين ايل بختياري فرستادند؛ زيرا محمد‌علي شاه توانسته بود عده‌اي از آنها را با خود همراه سازد و به قلع و قمع مردم تبريز بپردازد. علما، با خطاب قرار دادن رؤساي بختياري با عناويني چون «حافظ و حارس و به منزله روح مملكت»، به آنان نوشتند كه ما «تمامي دلگرمي را به غيرت ديني آن برادران گرامي داشته و داريم.» 16 آنان همچنين چندي بعد توسط آقا ميرزا ابراهيم در شيراز تلگرافي با مضمون مشابه براي ايل قشقايي فرستادند. 17 و تلگرافي نيز توسط حاجي رضا قلي ـ تاجر خراساني ـ براي عموم ايلات ارسال كردند كه در آن سعي شده بود ا يلات مذكور به هر نحو ممكن از اطراف محمد‌علي شاه دور شوند: «گمان ما اين بود در زمان دولت حقه و ظهور حضرت صاحب‌الزمان (عج)، عشاير ايران، خصوص آن جناب، جان فشاني‌ها در ركاب آن حضرت نموده [خواهيد نمود]... حالا نقل مي‌شود كه خداي نخواسته در اعانت ظلم، سوق سوار و پياده براي كشتن برادران ديني خود ... نموده‌ايد ... تا زود است تدارك اين جرم نموده، جراحتي كه بر قلم امام زمان (عج) از معاونت ظلم زده‌اند، مرهم گذاريد.» 18
از جمله نقاط ديگري كه مورد توجه علماي عتبات قرار گرفت، تنها چراغ روشن كشور يعني شهر تبريز بود كه علما سعي داشتند به مردم محاصره شده آن ديار كمك كنند و لذا تمام عشاير آذربايجان را چنين مورد خطاب قرار دادند:‌«از غيرت ديني آن برادران اميد جان‌فشاني در نصرت دين داشتيم. اين دفعه برادران غيور تبريز را چنين تنها گذاشته [ايد]... لهذا صريحاً به شما مي‌گوييم كه اهتمام در مشروطيت دولت ايران موجب حفظ اسلام و به منزله جهاد در ركاب معصومين ... است.» 19 اما مدتي بعد، پس از آن كه كار بر مردم تبريز سخت‌تر شد، علماي عتبات حتي تصميم گرفتند خودشان نيز شخصاً به تبريز بروند: «اليوم دفع اين سفاك ظالم و دفاع زا بقيه مسلمين از اهم واجبات است. عجالتاً جناب حجت‌السلام تبريز را با جماعتي از علما روانه [مي‌كنيم] و با هميت غيورانه عموم ملت و اقتضاي تكليف، خودمان هم در حركت حاضر [خواهيم شد] و خونمان از ساير شهداء رنگين‌تر نيست.» 20 پس از آن كه شاه تصميم گرفت با بستن راه آذوقه، شهر تبريز را به تسليم وادار كند، علماي عتبات اعلام كردند كه «بستن آذوقه بر روي اهل تبريز. مثل آب بستن در كربلا براي اهلي بيست رسالت [مي‌باشد] و آذوقه رساندن به ايشان، آب رساندن به اهل بيت است.» 21
در همين زمان در شهر مشهد جنب و جوشي شكل گرفت و علماي عتبات بلافاصله ضمن تأييد اين حركت، اين چنين به تشويق آنان پرداختند: « با تمام ثبات قلب، قلع و قمع مواد ظلم و استبداد را از اهم فرايض شمردند.» 22
در گير و دار همين اوضاع بود كه علماي عتبات با صدور مهمترين و تأثيرگذارترين حكمشان مبني بر تحريم پرداخت ماليات از سوي مردم، بزرگترين ضربه را بر دولت محمد‌علي شاه وارد آوردند: «اليوم ... دادن ماليات به گماشتگان او از اعظم محرمات [است].» 23
سرانجام تلاش علماي عتبات كم كم به بار نشست و در نهم ذي‌حجه 1326 شهر اصفهان به وسيله ايل بختياري از دست حاكم محمد‌علي شاه، اقبالالدوله، خلاص شد. آخوند خراساني خوشحالي خود را از اين ماجرا اين چنين به صمصام‌‌السلطنه تلگراف كرد: «وصول بشارت اقدامات خالصانه و مجدانه جنابان اجل عالي در طرد حكومت غاصبه ظالمه از اصفهان و تشييد اساس مشروطيت و تشكيل انجمن ايالتي آن سواد اعظم موجب كمال مسرت گرديد.» 24 وي همچنين به صمصام توصيه كرد با تبريز در تماس باشد، تا از «مقصد و حال همديگر مستحضر و در تمام مطالب و اظهارات و اعلانات رسميه به دول اجنبيه، متفق» گردند.
يك ماه بعد در شانزدهم محرم 1327 شهر رشت نيز به وسيله نيروهاي سپهدار اعظم از دست محمد‌علي شاه خارج شد و آخوند خراساني ضمن ابراز خشنودي، آنان را به پايداري براي استخلاص مملكت اسلامي از مهالك استبداد تشويق نمود. 25
در همان زمان عده‌اي از آزادي‌خواهان تهران، در سفارتعثماني متحصن شده بودند.آيت‌الله خراساني به مسأله آنان نيز توجه كرد و متحصنان را از افتادن به دام خدعه محمدعلي شاه برحذر داشت: «مبادا به مغالطه و تمويه، تغيير و تبديل در آن اساس داده شود.» 26
محمد‌علي شاه پس از آنكه به تبع قطع ماليات، با بحران مالي مواجه گرديد، درصدد استقراض از دول خارجي برآمد. علماي عتبات متوجه شدند در صورت تحقق اين مسأله، دولت استبداد تقويت خواهد شد و لذا آخوند خراساني طي تلگرافي، به سفراي دول خارجي اعلام كرد: به موجب قانون اساسي «جواهراتي كه در خزائن تهران موجود است، متعلق به شاه نيست، مال ملت ايران است و هرگونه رهن راجع به آنها و مقاوله و امتياز ديگر كه با هر دولت و بانك اجنبي صورت وقوع يافته باشد... همه را كان لم يكن خواهيم شناخت.» 27
محمد‌علي شاه درصدد برآمد با تحت فشار گذاشتن برخي از مردم، از آنها در رد مشروطيت سند گرفته و به كشورهاي خارجي ارائه دهد، مبني بر آنكه ملت ايران ديگر مشروطه نمي‌خواهند. علماي عتبات در مقابل اين عمل شاه، ايرانيان مقيم اسلامبول را برانگيختند كه «لازم است مبجوريت و مظلوميت ايران را به جميع دولمعظمه و پارلمنتهاي محترمه، تظلما اعلام و احقاق حقوق آن ملت مظلومه را از تمام اعضاي عالم تمدن و انسانيت بخواهيم.» 28
تمامي اين اقدامات و تلاشها سرانجام محمد‌علي شاه را از هر سو در محاصره قرار داد و او ناچار شد به بازگشت مشروطه رضايت دهد، اما به شكلي كه خود مي‌پسنديد؛ و شايد هم از اين طريق دصدد بود، با اطاله زمان، ملت را از خروش بيندازد. به هر حال وي در تلگرافي به عتبات اعلام نمود كه مشروطيت را اعاده كرده است. اما دو عالم عتبات ـ بهبهاني و آخوند خراساني ـ از وي خواستند مدعاي خود را در عمل نيز ثابت كند: «گذشته از اين كه مكر و نقض عهود، ابواب اطمينان ملت را به كلي مسدود نموده است، علاوه بر آن ابقاي مفسدين تهران و اردوي تبريز كماكان [بر جاي مي‌باشد] و عدم اخراج قشون روس و انگليس از بلاد و حدود ... نقض عملي اين تلگراف است.» علاوه بر اين علما زا شاه خواستند وكلاي سابق مجلس را براي برپايي دوباره مجلس دعوت كند تا انتخابات جديد انجام پذيرد. 29
همان طور كه علما دريافته بودند، طولي نكشيد كه بر همگان مسلم شد محمد‌علي شاه، جز خدعه، هدف ديگري نداشته است. از اين پس بود كه علماي عتبات حكم قاطع خود را مبني بر «خلع محمد‌علي ميرزا و نصب وليعهد و قبضه تهران و جهاد با مستبدن [به مثابه يك] واجب عيني»30 صادر كردند. به تبع اين حكم، نيروهاي اصفهان و رشت، با تصرف تهران بساط سلطنت استبدادي را برچيدند و مشروطيت و مجلس دوباره احيا گرديد.

تأثير تلگرافات و احكام علماي عتبات بر سران نظامي
انجمن ايالتي آذربايجان، كه به مركز فرماندهي مقاومت عليه نيروهاي محمد‌علي شاه تبديل شده بود، در اوج حملات سربازان عين‌الدوله، طي نامه‌اي به عتبات نوشت: «واقعاً در مقابل اين مصائب فوق‌الطاقه و صدمات جانفرسا، اتكال اعضاي انجمن ايالتي و استظهار قاطبه اسلام پرستان به ‌آن ذوات مقدسه است لاغير.» 31
صمصام‌السلطنه پس از فتح اصهان، در پاسخ به تلگراف عتبات به آنها نوشت: علم‌الله كه همه وقت قلاده تقليد آن يگانه عالم رباني ... را بر گردان جان داشته ... پس از زيارت تلگرافات حقيقت آيات ... بدون تواني و درنگ به طرف اصفهان حركت نمود.» 32 وي در پاسخ به خبرنگار روزنامه حبل‌المتين كلكته نيز گفت: «احكام رؤساي مذهب، ما را مجبور به اين اقدام نموده است.» خبرنگار مذكور مي‌افزايد: «در اين موقع [صمصام‌ السلطنه] اوراق احكام و فتاواي علما را كه تخمين متجاوز از صد ورقه بود، از كيف كاغذ خود بيرون آورده به من ارائه دادند.» 33
علي‌قلي‌خان سردار اسعد، از نظر جايگاها يلي در مقام بلاتري نسبت به برادرش صمصام‌السلطنه قرار داشت. از آنجا كه سردار اسعد در زمان فتح اصفهان در اروپا به سر مي‌برد، صمصام‌السلطنه تا زمان بازگشتش هيچ اقدامي نكرد. اما سردار اسعد، پس از بازگشت از ا روپا. لايحه‌اي به انجمن ولايتي اصفهان ارسال نمود و در آن هدف خود را از اين نهضت چنين اعلام كرد: «تا اينكه احكام مطاعه متواتره از حجج اسلاميه ـ‌كه امروز پيشوايان دين مبين ومرجع مسملين هستند ـ زيارت شد... لهذا به حكم اسلاميت و وظيفه انسانيت اين بنده مصمم شدم كه حقوق مغصوبه ملت مظلومه را از چنگال غاصبين استرداد نمايم.» 34
در ماجراي تصرف شهر رشت، يكي از فرماندهان آنجا، حسين كسمايي، به انجمن تبريز نوشت: «جان نثاران به حكم محكم و فرمان واجب الاذعان پيشوايان دين مبين جعفري، جان ناقابل خود را به كف دست گرفته ... از تمام گيلان ريشه استبداد را از بيخ و بن برآورده [اند].» 35
نقش علماي عتبات در وقايع آن زمان، به اندازه‌اي اهميت يافته بود كه محمد‌علي شاه به ناچار «توسط سفير به باب عالي شكايت برد كه سه نفر از علماي عراق مايه هيجان ايرانيان شده و جلوگيري از ايشان لازم است.» اما دولت عثماني به رد درخواست وي، به او پاسخ داد:‌آنها «رؤساي روحاني مذهب و قائ ملت شمايند.» 36
استبداد صغير، به واسطه مجاهدت و رهبري علماي عتبات به سرآمد و مجلس دوم، در همان جلسات نخست، از علماي عتبات چنين تشكر كرد: «مجلس شوراي ملي ... از پيشوايان دين مبين، آيات‌الله الارضين مرحوم حاجي ميرزا حسين تهران ( قدس الله روح الشريف) و آقاي ملا محمد كاظم خراساني و آقاي شيخ عبدالله مازندراني (متع‌الله المسلمين بطول بقائهما) براي مجاهدات عظيمه و كرامات معجزنماي آنها در اعلاي كلمه حقه مشروطه ... و نيز از مساعي جميله‌اي كه در رفع شبهات مغرضين و مفقرين بر اسلام ... مبذول فرمودند، تشكر صميمي خود را به نام ملت ايران تقديم مي‌نمايد.» 37

واكنش علما به دخالت نظامي بيگانگان
پايان استبداد صغير براي مشروطيت ايران آغاز رهايي و ترقي نبود؛ چرا كه نطقه بلايي عظيم براي كشورمان در اين زمان بسته شد. چنان كه گفته شد، نيروهاي محمد‌علي شاه براي كشستن مقاومت تبريز، آن شهر را محاصره كرده، آب و غذا را بر اين شهر بستند. همين مسأله بهانه‌اي شد تا كنسولهاي روس و انگليس براي نجات اتباعشان به تكاپو افتادندو سرانجام به اين بهانه عده‌اي از نيروهاي نظامي روس در هشتم ربيع‌الثاني 1327 پس از ورود به خاك كشورمان، در تبريز مستقر شدند. 38 آنان گرچه در ابتدا با ادعاي رسانيدن آب و غذا به اتباع خارجي، وارد كشور شده بودند، اما پس از مدتي هر بار بهانه‌اي مي‌جستند و از جمله امنيت را بهانه قرار مي‌دادند تا در كشور ما باقي بمانند و اين چنين تا سالها نيمه شمالي كشور را در تسخير خود داشتند. 39 از سويي، دولت بريتانيا نيز كه به موجب امضاي پيمان 1907 م با روسيه تزاري، عملاً كشور ما را ميان خود و روسيه تقسيم كرده بود، سربازانش را به بهانه عدم امنيت به جنوب ايران گسيل داشت.
نخستين واكنشن علماي عتبات به حضور بيگانگان، قبل از سقوط تهران اتفاق افتاد. علماي عتبات تصميم گرفتند به همراه سپاه عظيمي از طلاب و عشاير آن ديار، راهي ايران شوند. طلايه‌ سپاه به كاظمين وارد شده بود كه خبر سقوط محمد‌علي شاه به آنان رسيد. علما كه مي‌پنداشتند با عزل محمد‌علي شاه پاي روسيه نيز از كشور قطع خواهد شد، دوباره به عتبات بازگشتند. اما روطها اهداف ديگري در سر داشتند.
حقيقت آن است كه حضور نظامي و رو به گسترش روس، همچون خاري در چشم مشروطيت ايران بود و آنان در ايام اين حضور ننگينشان، بر دل و جان ملت ايران، خصوصاً در صفحات شمالي، خاطره تلخي از خون دل خوردن و صبر كردن بر جاي نهادند. دولت و ملت ايران نمي‌توانستند با نيروي بيگانه به مقابله نظامي بپردازند؛ زيرا هر نوع درگيري نظامي به تصرف ايالات شمالي كشورمان و منضم شدن آن به خاك تزارها مي‌انجاميد. بنابراين آيات نجف، بهترين راه را در تحريك و به كمك طلبيدن وجدان و افكار عمومي جهاني مي‌دانستند.
آيت‌الله خراساني در نامه‌اي به «طرفداران حقوق بشريت و آزادي پروران عدالت پرست» يادآور شد كه گمان مي‌كرديم وقتي دولتي قوي پنجه، ملتي ضعيف را پايمال كنند. «حكومتهاي متمدنه دنيا با او طرفيت و دفعش خواهند نمود»، اما دولت روس كه توسط لياخوف مجلس ما را به توپ بست، «اولاً به اسم فتح باب ارزاق براي تبريز ـ در صورتي كه قبل از آن مفتوح شده بود ـ و بهانه حفظ قنسولات ـ در حالتي كه كاملاً محفوظ بود ـ قوه نظامي خود را به تبريز وارد [كرد]... [اما] چون خود رادر هر تجاوز و مداخله بلامانع و دولت انگليس را هم مساعد خود دديد، به قزوين و جاهاي ديگر هم، به اسم حفظ تجارت ـ با اينكه پيوسته محفوظ بوده و هست ـ عساكر خود را سوق داده [است]... ملت تازه بيدار ايران، تا جان در بدن دارد، به رقيت اجانب تمكين نخواهد كرد و مقام رياست روحانيه اسلاميه هم در دفاع از حوزه مسلمين به هر اقدامي حاضر خواهد بود»؛ و لذا از تمام «عدالت پروران» عالم مي‌خواهند «بيش از اين سكونت و اغماض درباره ملت مظلومه ايران» روا ندارند. 40
يك ماه بعد، علماي عتبات راه ديگري را نيز در پيش گرفتند. آنان طي تلگرافي به امپراتور روس و برشمردن مفاسد حضور سپاه روس در ايران، از قبيل «پيوسته به مداخلات غير قانوني و مزاحمات استقلال شكنانه و جري ساختن مفسدين و پناه دادن به ياغيان مملكت و برخلاف قوانين مسلمه عالم و حقوق بين‌المللي تذكره تبعيت و حمايت به دست آنها دادن،‌الي غير ذالك»، از تزار روس درخواست كردند سپاه خود را از ايران خارج سازد تا «رياست روحانيه اسلاميه و قاطبه مسلمين را از تكاليف دينيه ... آسوده و دولت فخيمه انگليس را هم از اين مداخلاتي كه محض هم عنان شدن با دولت بهيه درصدد برآمده، بالطبع منصرف خواهند فرمود.» 41
علاوه بر اين، علماي عتبات، هيأتي را نيز به سرپرستي فرزند آيت‌الله خراساني، نزد كنسول انگليس در بغداد فرستادند و او را براي اعمال نفوذ از جانب دولت انگليس براي عقب راندن روسها تشويق و تحريك نمودند. 42
حركتهاي آخوند خراساني، تنها عليه روس نبود بلكه ايشان پس از تجاوز سربازان انگليسي به خاك ايران، نامه‌اي نيز با مضمون زير در خطاب به دولت بريتانيا نوشت: «هرگز گمان بود از دولت [بريتانيا] ... مسلك قديم قويم خود را از دست داده، در محو آزادي و استقلال ايران با دولت روس همدست شوند.» وي از دولت انگليس خواستار شد: «اگر مساعدت و اداء حق جوار را نمي‌فرمايند. لااقل ملت ايران را از مقاصد مليه خود عايق و شاغل نباشند و دولت بهيه روس را از اين اقدامت و مداخلات ناحق ... منصرف نمايند.» 43
بالاخره وقتي معلوم شد روسها به جاي تخليه كشور، هر روز بيش از پيش بر حوزه تصرفات خود مي‌افزايند و اين گمان مي‌رفت كه ايالات شمالي نيز مانند نواحي قفقاز ضميمه خاك دشمن شود، علماي عتبات به رهبري آخوندخراساني دوباره تصميم گرفتند راهي ايران شوند. آخوند، با عزمي مردانه به شهرهاي مختلف ايران تلگراف كرد: «گويا موقع آن رسيده باشد كه عاقبت استيلاء روس و كنيسه شدن مساجد و پايمال شدن روضه منوره امام ثامن (ع) و ذهاب بيضه اسلام را همگي نصب‌العين خود فرموده، كلمه واحده شهادت در راه دين را بر چنين زندگاني ترجيح داده، عملاً به تمام عالم بفهمانيم كه تا يك تن زنده است، به اسارت در چنگال روس تن در نخواهد داد.» 34 او به همراه جمعيت بزرگي از علما و مردم عتبات، براي اعزام به سوي ايران آماده شد، اما در شبي كه قرار بود فرداي آن روز عازم ايران شوند، در بيستم ذي‌حجه 1329 ق دار فاني را وداع گفت و با فوت آن عالم گرانقدر، نهضت حركت از عتبات به ايران براي بيرون راندن اجانب روس نيز از تكاپو افتاد.

علماي عتبات و مشكلات پس از فتح تهران
پس از فتح تهران، مهمترين نكته‌اي كه علماي عتبات بر آن انگشت مي‌نهادند، حفظ امنيت بود. آيات خراساني و بهبهاني، پس از فتح تهران بلافاصله خطاب به ملت اعلام كردند: «بر عموم لازم و واجب است كه ممالك را از هرج و مرج، امن و منظم داشته، نگذارند مفسدين اخلال آسايش نمايند.» 45 و ماه بعد خطاب به مجاهدين اين چنين حكم كردند: «از قوانين سرموئي تخلف نكنند. ابداً متعرض احدي نشوند»؛ و نيز خواستار شدند كه «كميته‌هايا مجاهدين» منحل شده و زير نظر وزارت جنگ قرار گيرند. 46
حفظ آرامش و امنيت در آن ايام از ضرورت و اهميت زيادي برخوردار بود؛ زيرا دولتين روس و انگليس، عدم امنيت را براي حضور در خاك كشورمان بهانه مي‌كردند. علماي عتبات همچنين به صولت‌ الدوله ـ رئيس ايل قشقايي ـ تلگراف كرده و از او خواستند «بلاد و طرق آنجا را تأمين فرمايند.» 47 و نيز از هر كدام از خوانين ايل شاهسون به طور جداگانه خواستند كه از طغيان و خودسري دست بردانردو و «تمكين از اولياي دولت و اهتمام در استحكام اساس مشروطيت و انتظامات مملكت و قطع بهانه اجانب را از وظايف مسلماني خود بشناسند.» 48 علاوه بر اين، آنها در نامه‌اي بسيار مهمتر به سردار معزز ـ حكمران بجنورد و رئيس ايل شادلو ـ نوشتند: «بايد تمام امرا و رؤسا و سرداران مملكت، به وسيله مخابرات و مكاتبات، اگر ممكن شود به اجتماع در يك نقطه در حفظ اساس ديانت و استقلال مملكت با همديگر متحد و هم عهد و هم قسم شوند و هر كدام امنيت و انتظام نقطه قلمرو و اقتدار خود را تعهد كنند [تا] بهانه ناامني و اغتشاش را كه دست‌آويز اجانب شده، با لمره از ميان بردارند.» 49
اين كه علماي اعلام، وظيفه يك ارتش ملي را به دوش ايلات و عشاير مي‌نهادند، جاي تعجب نيست؛ چرا كه در آن روزها اصولاً مملكت ما قشوني نداشت تا بتواند از تعديها و ناامنيها جلوگيري كند. در مشروطه نخست نيز علماي عتبات از رؤساي عشاير خواسته بودند كه نفاق و اختلاف را كنار گذاشته، «تعليم و تعلم قوانين حرب را به طرز جديد فريضه ذمه خود داريد.» 50
وجود خرابي و اختلاف تنها به ايلات و عشاير منحصر نبود بلكه متأسفانه اندكي پس از فتح تهران، نيروهاي سياسي نيز به جبهه‌بندي و اختلاف روي آوردند، چنانكه هر كس در فكر منابع شخصي و جناحي خويش بود. اما علماي عتبات با اهتمام خاصي كه به اوضاع ايران داشتند، وقتي كه به تبع بالا گرفتن اختلافات سياسي، سپهدار اعظم از نخست‌وزيري و سردار اسعد از وزارت داخله استعفا دادند، به عضدالملك ـ نايب‌السلطنه ـ تلگرافي با اين مضمون ارسال كردند: «استعفاي جنابان مستطابان سپهدار اعظم و سردار اسعد، كه موجب تزلزل مملكت است، غير مقبول و قيام ايشان به وظايف حفظ ممكلت حكماً لازم [است].» 51 همچنين علماي مذكور حكم دادند كه هركس در راستاي بر هم زدن امنيت اقدام كند، محارب با پيامبر (ص) تلقي خواهد شد: «در اين موقع خطرناك كه دشمنان دين اسلام اغتشاشات داخله مملكت را بهانه نموده از جنوب و شمال به محو استقلال ايران و هدم اساس مسلماني حمله‌ور شدند... و ابقاي اين اغتشاشات علاوه بر تمام مفاسد دينيه و دنيويه آن، چون موجب استيلاي كفر و ذهاب تنفيذ اسلام است، لهذا محاربه و معانده صاحب شريعت مطهره ... است.» 52
علماي عتبات پس از نايب‌السلطنه شدن ناصرالملك سعي كردند با حمايت و برجسته نمودن او، نوعي ستون وحدت ميان جناحهاي سياسي ايجاد كنند؛ چنان كه پس از ورود وي به كشور، به او تلگراف كرده و «بشارت تشريف‌فرمايي» او را «موجب تبديل يأس كلي به كمال اميدواري» خوانده و برايش آرزو كردند در «اصلاحات اساسيه و رفع پيچيدگي‌ كارهايي كه از كثرت اختلافات و نمايش اغراض شخصي» ايجاد شده است، موفق گردد. 53
آنان در نامه‌اي به اتحاديه علماي اصفهان، از نايب‌السلطنه، توأم با تمجيد ياد كردند: «در اين موقع كه نعمت اليه (عز اسمه) بر ايران به وجود مسعود والاحضرت اقدس آقاي نايب‌السلطنه (دامت شوكته) مي‌باشد... .» 54
پس از ورود نايب‌السلطنه و برقراري كابينه‌اي موافق رأي اكثريت مجلس، تا مدتي فضاي سياسي كشور كم و بيش از آرامش برخوردار بود. اما با وقوع تزلزل در كابينه، دوباره همه چيز به هم ريخت و مخالفتها و دسته‌بنديها در مجلس دوم نيز همچنان تداوم يافت، تا اينكه علماي عتبات به ناچار هشدار دادند: «البته بر هر عاقلي ظاهر و هويدا است كه منشاء تما خرابيها و بلاهاي وارده به ايران ... همان نفاق و شقاق و خصومات و اختلافات داخلي و جنگهاي خانگي است... بدين جهت اين خادمان شريعت مطهره ... اين حكم الهي (عز اسمه) را به توسط آقايان علماءِ اعلامِ بلادِ محروسه، به عموم برادران ديني خودمان ابلاغ مي‌داريم. امروز ترك خصومات و اختلافات و جنگهاي خانگي و تمام اهتمام در امنيتكامله در تمام نقاط مملكت، متوقف عليه حفظ اسلام [بوده] و بر هر مسلماني از اهم فرايض اسلاميه است.» 55
علماي عتبات براي جلوگيري از تشتت و مقابله ميان نهادهاي سياسي (مجلس و كابينه) بر دو موضوع ديگر نيز انگشت نهادند:‌1ـ تشكيل هيأت علماي نظار در مجلس 2ـ تشكيل مجلس سنا . البته هر دو نهاد مذكور، از پيش در قانون اساسي پيش‌بيني شده بودند. روزنامه مجلس، در خصوص لزوم تشكيل مجلس سنا نوشت: «مدت دو سال قوه مقننه و مجريه دائماً با هم در مجادله بودند و قوه‌اي نبود كه واسطه ميان اين دو گرديده ... لهذا امروز تأسيس مجلس سنا ... كمال وجوب و لزوم را دارد.» 56
دو نفر از علماي عتبات، در تلگراف تبريكشان به مناسبت افتتاح مجلس دوم، اعلام كردند كه مترصددريافت بشرات افتتاح مجلس سنا ـ «كه جزء متمم و تالي ملجس شورا است» ـ نيز هستند و همچنين درباره «هيأت مجتهدين عظام» در حال تحقيق مي‌باشند. 57
علماي عتبات، سرانجام فهرست بيست نفره خود را براي انتخاب پنج نفر عضو هيأت نظار، در تاريخ سوم جمادي‌ الاول 1328 به مجلس اعلام كردند. 58 لازم به ذكر است، هيأت پنج نفره مذكور، به دلايل زيادي، از جمله به خاطر بي‌رغبتي يكي از جناجهاي مجلس و نيز استعفاي برخي علماي انتخاب شده، هرگز تشكيل نگرديد. 59
با نزديك شدن انتخابات دوره سوم مجلس، آيات نجف، با ملاحظات منازعات و جنجالهاي مجلس قبلي، به ملت هشدار مي‌دادند در انتخاب وكلا دقت كافي به عمل آورند.

حمله محمد‌علي شاه و نظر علماي عتبات
در اوج آشفتگي‌هاي داخلي و فشار خارجي، محمد‌علي ميرزاي مخلوع، به همراهي برادرانش، حمله‌اي نظامي و سختي را به پايتخت آغاز كرد. بيم آن بود كه دشمنان ملت غلبه يابند، اما حكم عتبات تند و صريح بود: «براي برانداختن سلطنت قديمي ايران و محو آثار اسلام، محمد‌علي ميرزا به ايران فرستاده شده است. در اين موقع خطرناك كه در حقيقت مقابله كفر با اسلام است، اگر خداي نخواسته تعللي شود، كفر در ايران هويدا وآثار سنيه اسلاميه به كلي مخروبه خواهد شد.» علماي عتبات در ادامه حكمشان، مقابله با محمدعلي ميرزا و اعوان او را بر آحاد مردم واجب اعلام كردند. 60 و مشروطيت ايران اين بار نيز به واسطه تيزهوشي عتبات و جنبش مردم از سقوط حتمي نجات يافت.

واكنش علماي عتبات نسبت به كجروي‌ها و انحرافات
نظر به آن كه انقلاب مشروطه اولين تجربه‌ ملي مردم ايران در رها شدن از قيود حاكميت استبدادي پادشاهان بود. سوء استفاده برخي افراد و گروهها از مفهوم آزادي موجب شد به لحاظ فرهنگي و اخلاقي، نوعي افسارگسيختگي در جامعه رخ دهد و به واسطه سوء مديريت و آشفتگي‌هاي اداراتِ تازه تأسيس يافته، مشكلات عديده‌اي دامنگير مردم شود. مجتهدان عتبات، به ويژه آيت‌الله خراساني‌، كه خود را موجد مشروطيت مي‌پنداشتند، نمي‌توانستند نظاره‌گر سوء استفاده از فضاي به وجود آمده باشند. آخوندخراساني يك بار نسبت به پرده‌دري روزنامه‌ها به ناصرالملك شكايت كرده، خواستار برخورد با آنها شد: «در بعضي جرايد معتبره مملكت، به جاي آن كه قوانين موضوعه براي منع از ارتكاب منكرات اسلاميه را اشاعه و اين اساس سعادت را استوار نمايند، افتتاح قمارخانه‌ها و بيع و شراي و ماليات بستن بر مسكرات و نحو ذلك را اعلام [مي‌كنند]... لهذا لازم است به دفع اين مفاسد مبادرت [گردد]...» 61 اين نامه در مجلس خوانده شد و موجب تحريك نمايندگان مردم و استيضاح آنان از وزير داخله گرديد و چند روز بعد، اعلاني با مضمون زير به وسيله نظميه تهران منتشر گرديد: «قمار و شرب مسكرات و خريد و فروش لاتاري علناً ممنوع و مرتكبين به مجازات قانوني جداً محكوم خواهند شد.» 62
نظر به همه جانبه بودن فساد، آخوند خراساني چند ماه بعد نامه مفصل ديگري براي نايب‌السلطنه ارسال كرد و در آن خاطرنشان ساخت كه مشروطيت با هدف «حفظ دين و احياي وطين اسلامي» صورت گرفته است، نه به خاطر آن كه «به جاي اشخاص آن اداره استبداديه ... يك اداره استبداديه ديگري از مواد فاسده مملكت به اسم مشروطيت» ايجاد شود و «به جاي تشكيل قواي حربيه نظاميه، كه اهم تكاليف فوريه و مايه نجات مملكت از مهالك و قطع تشبثات اجانب است، به تكثير ادارات مضره و توسيع دواير مفسده و صرف ماليه مملكت در اين ماصرف بپردازند.» آيت‌ا لله خراساني به وضع مالياتهاي تازه معترض بود؛ چرا كه اين تحميلات «طبقات ملت را به ضديت با اساس مشروطيت» مي‌كشاند. وي در اين نامه مفصل، مستفرنگان (دلباختگان فرنگ) را اين چنين تهديد كرد: «عشاق آزادي پاريس، قبل از آن كه تكليف الهي (عز اسمه) درباره آنها طور ديگر اقتضا كند، به سمت معشوق خود رهسپار و خود و ملتي را آسوده [كنند].» آخوند خراساني سپس از نايب‌السلطنه تقاضا كرد قوانين مملكتي را با نظارت هيأت مجتهدين ترتيب داده و مجلس سنا را تشكيل دهند. 63 اما از آنجا كه اوضاع كشور سامان درستي نداشت، كابينه‌ها و حكام هر چند ماه يكبار عوض مي‌شدند و دعواي ميان فرق و احزاب به شدت ادامه داشت. از نايب‌السلطنه نيز هيچ كاري ساخته نبود، جز آنكه بگويد: «در هر موقع عمل بر مواعظ حسنه و نيات مستحسنه آن وجود شريف به عموم ملت فرض و متحتم است» و بيفزايد كه «اجراي مدلول تلگراف» را به سازمانها و نهادههاي مربوطه گوشزد كرده‌ام. 64
سال بعد نيز آخوند خراساني نامه گله‌آميزي به نايب‌السلطنه نوشت: «تمام مجاهدات و زحمات چند ساله [كه] در استحكام اساس مشروطيت تحمل شد، براي حفظ استقرار مملكت اسلامي و ترويج شريعت [بود]... ليكن به واسطه سوء استعمال و داخل شدن اشخاص مفسد در امور مملكت و اعمال اغراض مانده، تاكنون نتيجه بدي داده، موجبات تنفر عموم را فراهم و مشروطيت را بدنام و تا به حال مكرر كتباً و تلگرافاً جميع اين مفاسد را خاطر نشان اولياي دولت و وكلاي ملت نموده‌اند، همه را به مسامحه گذرانيده، در مقام اصلاح مفاسد و تدارك مافات بر نيامديد... عاقبت وخيم خواهد بود.» 65

پايان كلام
در اين مقاله گوشه‌اي از فعاليتها و مجاهدات علماي عتبات ـ‌خصوصاً آخوند خراساني ـ در انقلاب مشروطيت به تصوير كشيده شد. در زمان استبداد صغير، مدير روزنامه حبل‌المتين كلكته نيز براي رفع اين شبهه كه روحانيت شيعه مخالف پيشرفت و ترقي است، مجموعه‌اي از فتاوا، احكام و نامه‌هاي علماي عتبات را در مقاله‌اي گردآورد كه براساس آن تا زمان 1326 ق از سوي آنان حدود سي نوشته صادر شده بوده است. 66 توجه به اين فتاوا، نشان مي‌دهد كه اگر بازيگران عرصه سياست آن روز، كمي بيشتر به نظرات و راه روشن علماي عتبات توجه مي‌كردند و به مجاهدات آنان ارج بيشتري مي‌نهادند، بي‌ترديد انقلاب مشروطيت به بسياري از بلاياي داخلي و خارجي مهلك گرفتار نمي‌شد.
چنانكه در آغاز اين نوشتار نيز گفته شد، در ميان پژوهش‌هاي مربوط به مشروطيت به نقش علماي عتبات در اين تحولات بسيار كم پرداخته شده است. از اين رو، مسلماً جمع‌آوري مجموعه كامل سخنان، فتاوا و نامه‌هاي اين علما، بسيار مثمر ثمر و راهگشا خواهد بود و مسلماً به صورت متني متقن و آيينه‌اي روشن از تاريخ مشروطيت ايران درخواهد آمد.

پانوشت‌ها:
1. تنها كتابي كه به خوبي نقش عتبات خصوصاً آخوند خراساني را به تصوير كشيده، اثري است كه يكي از شاگردان آن مرحوم، آقانجفي قوچاني، به رشته تحرير درآورده است. اين كتاب كه در اصل «حيات الاسلام في احوال آيت‌ الملك العلام» مي‌باشد. تحت عنوان «برگي از تاريخ معاصر» به چاپ رسيده است و تعدادي از فتاواي آخوند خراساني را در بردارد. ر. ك: آيت‌الله آقانجفي قوچاني، برگي از تاريخ معاصر، به تصحيح ر. ع شاكري، تهران، نشر هفت، چاپ اول، 1378.
2. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 24.
3. روزنامه مجلس، مدير، سيد صادق طباطبايي، تهران، سال دوم، ش 52، 16 محرم 1326.
4. همان، ش 53، 17 محرم 1326.
5. هما رضواني، لوايح آقا شيخ فضل‌الله نوري، تهران، نشر تاريخ ايران، چاپ اول، 1362، ص 47.
6. همان، ص 54؛ روزنامه مجلس، سال اول، ش 137، 4 جمادي‌الثاني 1325.
7. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 27.
8. روزنامه مجلس، سال اول، ش 156، 3 رجب 1325.
9. همان، ش 167، 17 رجب 1325.
10. همان، سال دوم، ش 19، 3 ذي حجه 1325.
11. محسن بهشتي سرشت. نقش علما در سياست (از مشروطه تا انقراض قاجار)، تهران، پژوهشكده امام خميني، چاپ اول، 1380، ص 199.
12. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 33.
13. همان، ص 36.
14. لازم به ذكر است در اواخر همين دوره يكي از علماي سه گانه، يعني حاجي‌ميرزا حسيني تهراني، دار فاني را وداع گفت و تمامي امور به آخوندخراساني و عبدالله مازندراني موكول گرديد.
15. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 36.
16. روزنامه حبل‌المتين، مدير: مؤيد‌الاسلام، كلكته، سال 16، ش 9، 17 شعبان 1326.
17. همان، ش 11، 2 رمضان 1326.
18. همان،‌ش 16، 7 شوال 1326.
19. روزنامه انجمن تبريز، مدير: ميرزا علي‌اكبر، تبريز، سال سوم‌، ش 9.
20. همان، ش 17، 7 شوال 1326.
21. همان، ش 21، 21 شوال 1326.
22. همان، ش 34، 18 ذي‌حجه 1326.
23. همان، ش 36. 30 ذي‌حجه 1326 و آقا نجفي قوچاني، همان، ص 40.
24. روزنامه جهاد اكبر، مدير: سيد‌علي خراساني، اصفهان، سال دوم، ش 5، 15 صفر 1327.
25. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 42.
26. همان، ص 43.
27. همان، ص 41.
28. روزنامه حبل‌المتين، سال شانزدهم، ش 14، 23 رمضان 1326.
29. همان، ش 47، 2 جمادي‌الثاني 1327.
30. جمشيد كيان‌فر، تاريخ بختياري: علي‌قلي‌خان سردار اسعد و لسان‌السلطنه سپهر، تهران، اساطير، چاپ اول، 1378، ص 460.
31. روزنامه انجمن تبريز، سال سوم، ش 21، 21 شوال 1326.
32. روزنامه جهاد اكبر، همان.
33. روزنامه حبل‌المتين، سال شانزدهم، ش 30، 1 صفر 1327.
34. روزنامه جهاد اكبر، سال دوم، ش 15، 10 ربيع‌الثاني 1327.
35. روزنامه انجمن تبريز، سال سوم، ش 40، 6 صفر 1327.
36. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 38.
37. روزنامه مجلس، سال سوم، ش 39، 14 ذي‌قعده 1327.
38. روزنامه انجمن تبريز، سال سوم، ش 45، 26 ربيع‌الاخر 1327.
39. اين حضور ناميمون تا جنگ جهاني اول و وقوع انقلاب بلشويكي در روسيه ادامه داشت.
40. روزنامه مجلس، سال چهارم، ش 33، 24 ذي‌قعده 1328.
41. همان، ش 44، 24 ذي‌حجه 1328.
42. عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران، تهران، اميركبير، چاپ دوم، 1359، ص 117.
43. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 88.
44. همان،‌ص 126.
45. روزنامه مجلس، سال سوم، ش 6، 16 رجب 1327.
46. روزنامه حبل‌المتين، سال هفدهم، ش 18، 24 شوال 1327.
47. روزنامه حبل‌المتين سال هفدهم، ش 42، 6 جمادي‌الاول 1328.
48. روزنامه تدوين، مدير: فخر‌الاسلام، تهران، سال سوم، ش 20، 23 ذي‌قعده 1327.
49. روزنامه مجلس، سال چهارم، ش 110، 4 رجب 1329.
50. همان، سال شانزدهم،‌ش 14، 23 رمضان 1326.
51. روزنامه مجلس، سال سوم، ش 113، 4 جمادي‌الاول 1328.
52. روزنامه زاينده‌رود، مدير: معين‌الاسلام، اصفهان، سال دوم، ش 40، 21 ذي‌قعده 1328.
53. روزنامه مجلس، سال چهارم، ش 75، 5 ربيع‌الثاني 1329.
54. همان،‌ ش 115، 9 رجب 1329.
55. همان،‌سال پنجم، ش 88، 12 جمادي‌‌الاول 1330 (اين تلگراف امضاي آخوند خراساني را ندارد؛ چرا كه پس از مرگ او صادر شد ه است).
56. همان، سال سوم، ش 23، 26 شعبان 1327.
57. همان،‌ ش 53، 12 ذي حجه 1327.
58. همان، ش 38، 11 رجب 1328.
59. درباره سرگذشت اين هيأت ر. ك: محسن بهشتي سرشت، همان، ص 9ـ 234.
60. روزنامه زاينده‌رود، سال سوم، ش 28، 22 شعبان 1329، روزنامه مجلس سال چهارم، ش 138، 12 شعبان 1329.
61. روزنامه مجلس، سال سوم، ش 63، 6 محرم 1328.
62. روزنامه ايران نو، مدير: ابوالضياء، تهران، سال اول، ش 116، 13 محرم 1328.
63. روزنامه مجلس، سال سوم، ش 140، 16 رجب 1328، قوچاني، ص 75.
64. آقا نجفي قوچاني، همان، ص 78.
65. روزنامه مجلس، سال پنجم، ش 37، 28 شوال 1329.
66. روزنامه حبل‌المتين، سال شانزدهم ش 14، 23 رمضان 1326.