سيد محمد باقر شفتى - آيه اميد

سيد محمد نقى از نوادگان امام موسى بن جعفر عليه السلام بود و راهنمايى دين باوران روستاى چرزه  را بر عهده داشت . خانه گلين اين كشاورز نيك نهاد در 1175 ق . با تولد نوزادى ، كه محمد باقر نام گرفت ، در نور و شادمانى فرو رفت .

محمد باقر اندك اندك باليد و توانست درس زندگى و كمال از پدر فرا گيرد، بهره گيرى از محضر پدر سالها به درازا كشيد و حتى پس از هجرت 1182 ق نيز ادامه يافت . در اين سال سيد محمد نقى همراه خانواده اش رهسپار شفت شد تا خواسته برخى از مومنان آن ديار را اجابت كند و راهنماى آن باشد.  

اين هجرت نه تنها براى مردم شفت بلكه براى سيد محمد باقر نيز پربار و مبارك بود، او در اين شهر از محضر دانشوران بهره گرفته ، سرانجام خود را از آموزشهاى آنان بى نياز احساس كرد و رهسپار عراق شد.

هجرت  

در غروب يكى از روزهاى سال 1192 ق فرزند تهى دست چرزه به كربلا رسيد. و در جمع شاگردان حضرت سيد على طباطبايى جاى رفت . زندگى در حريم سالار شهيدان يك سال به درازا كشيد. محمد باقر در اين مدت از پژوهشهاى پرارزش محقق برجسته شيعه حضرت وحيد بهبهانى بهره برد و از حمايتهاى پيدا و پنهان استاد گرانقدرش سيد على طباطبايى برخوردار شد. آن گوهر شناس گرانمايه بزودى ارج شاگردى كه با كفشهاى پاره در درس حضور مى يافت باز شناخت و كسى را مامور ساخت تا هر روز دو گرده نان براى ظهر و شام سيد شفتى آماده سازد. 

1193 ق سال دومين هجرت علمى دانش پژوه تهيدست شفت بود. او راه نجف پيش گرفت و خود را به امواج خروشان درياى بى پايان علوم ، حضرت سيد مهدى طباطبايى بروجردى ، سپرد، دانشور پارساى نجف با نگاه نافذ خويش مرواريد يگانه چرزه را باز شناخت و باران عنايتش را بر سر وى فرو باريد. البته سيد محمد باقر تنها به درس آن مرجع پرهيزگار بسنده نكرد و از اندوخته هاى گرانقدر ديگر دانشوران آن سامان نيز بهره برد. بزرگانى كه بى ترديد بايد حضرت شيخ جعفر كاشف الغطا را در شمار آنان جاى داد.

ارمغان نجف  

نجف جز معنويت و دانش ارمغان ديگرى نيز به سيد بخشيد. ارمغان گرانبهايى كه تا پايان در كنار سيد باقى ماند. اين هديه پرارج محمد ابراهيم كلباسى بود. دانشجوى سخت كوش چرزه در محفل درس علامه بحرالعلوم با اين دانش پژوه پرهيزگار آشنا شد. و او را از دار گنجينه اسرار خويش ‍ ساخت .

هر چند تاريخ از ثبت گفتگوها و آمد و شدهاى اين دوستان صميمى خوددارى كرده است اما تنها خاطره بازمانده از آن روزها مى تواند نشان دهنده زندگى سيد دانشجويان شفت در نجف باشد:

روزى محمد ابراهيم به حجره سيد محمد باقر شتافت و با جانگدازترين تصوير سالهاى دانش اندوزى اش روبه رو شد. كتابها نيمه باز در كف اتاق پراكنده بود، كوزه آب گوشه اى بر زمين غلتيده ، دوست گرانقدرش چون مردگان بر حصير كهنه فرو افتاده مى نمود.

محمد ابراهيم ، كه از شرايط زندگى سيد محمد باقر آگاه بود، نيك دريافت كه جوانى چون وى جز به سبب گرسنگى چنين ناتوان و زمين گير نمى شود. پس به بازار شتافته ، غذايى مناسب فراهم آورد و دوست عزيزش را از چنگال مرگ رهايى بخشيد. 

زندگى در نجف تا 1204 ق ادامه يافت . در اين سال بيمارى سيد را فرا گرفت و روزانه بغداد ساخت . او چهار ماه در بغداد زيست . در اين مدت از درد رهايى يافت . كتاب نفيس ((الحليه اللامعه )) را به رشته نگارش ‍ كشيد و سرانجام براى بهره گيرى از محضر دانشور برجسته سيد محسن اعرجى رهسپار كاظمين شد.  

جاذبه كاظميه و استاد شهره اش گوهر چرزه را يك سال در آن ديار ماندگار ساخت . سپس بار سفر بست و در حدود 1205 ق راه ايران پيش گرفت .

محفل كامروايان  

قم و حلقه درس محقق وارسته حاج ميرزا ابوالقاسم بن ملا محمد گيلانى نخستين منزلگاه سيد پرهيزگاران شفت بود. او پس از مدتى توقف و بهره گيرى از محضر محقق قمى راه كاشان پيش گرفت ، از محفل استاد نامور آن سامان حضرت ملا مهدى نراقى كامياب شد و سرانجام در حدود 1216 ق رهسپار اصفهان گرديد.   

در آسمان اصفهان  

سيد محمد باقر در حالى كه جز يك جلد كتاب و سفره اى نان چيزى همراه نداشت در مدرسه چهار باغ مسكن گزيد ولى بزودى دريافت كه محفل درسش سرپرست مدرسه را آزرده خاطر كرده است . بنابراين به مدرسه ديگر كوچيد و بساط تدريس و تحقيق گسترد.

نيلوفران آسمانى  

در سايه كوششهاى وى فقيهان فراوان باليدند و در آسمان دانش و ايمان به نورافشانى پرداختند، عالمانى چون :

1. شيخ محمد مهدى بن حاج محمد ابراهيم كلباسى

2. ميرزا ابوالقاسم بن حاج سيد مهدى كاشانى (متوفى : 1281 ق )

3. حاج محمد جعفر آباده اى

4. محمد شفيع جاپلقى (متوفى : 1280 ق )

5. صفر على لاهيجى

6. ملا صالح برغانى قزوينى

7. ملا جعفر نظر آبادى

8. محمد تنكابنى

9. سيد محمد باقر خوانسارى

10. سيد على طباطبايى زواره اى (علويجه اى )

و ده ها شاگرد ديگر.  

آثار جاودان  

هر چند نگارش فهرست شصت عنوانى آثار ستاره تابناك چرزه از حوصله اين نوشتار بيرون ، ولى اشاره اى گذرا به نام تعدادى از آنها سودمند مى نمايد:

1. تحفه ابرار المستنبط

(الملتقط) من آثار الائمه الاطهار

2. الزهره البارقه فى احوال المجاز و الحقيقه

3. شرح تهذيب الاصول علامه حلى

4. مطالع الانوار فى شرح شرايع الاسلام

5. رساله اى در مشتق

6. رساله اى در احكام شك و سهو در نماز

7. رساله اى در عدم جواز بقا بر تقليد مجتهدميت

8. حواشى بر فروع كافى

9. جوابات المسائل

نخستين اعدام  

ستاره تابناك چرزه علاوه بر كارهاى علمى به امر به معروف و نهى از منكر نيز بسيار پاى بند بود. اين پاى بندى او را به ارشاد اوباش ، درگيرى با آنها و سرانجام زندان كشاند. ساكنان مدرسه خبر دستگيرى مجتهد تازه وارد را به امام جمعه رساندند و او با گسيل نماينده اى فقيه غريب سپاهان را از بند رهايى بخشيد.  

البته زندان هرگز فقيه شفت را پشيمان و انديشناك نساخت . او به چيزى جز وظيفه نمى انديشيد و همه پيامدهاى انجام دادن تكليف را با آغوش باز مى پذيرفت . بنابراين چون از بند دولتيان رهايى يافت به كردار پيشين ادامه داده ، اين بار با شنيدن اعتراف مكرر كارگر نانوايى به گناهى كه كيفرش مرگ بود بى هيچ هراسى وى را به قتل رساند و در برابر مسوولان امنيتى شهر گفت : اين مرد سه بار به گناهى كه كيفرش مرگ است اعتراف كرد بنابراين قتلش واجب شد و من خود آن را اجرا كردم .

مقامهاى انتظامى از يك سو با خشم بستگان مقتول و از سوى ديگر با ادعاى اجتهاد و انجام وظيفه قاتل روبرو شدند پس ناگزير به فقيه گران پايه شهر سيد محمد كربلايى مراجعه كرده ، پرسيدند: آيا سيد محمد باقر مجتهد است ؟

پاسخ سيد محمد كربلايى ستاره شفت را از بند دوباره رهايى بخشيد و جايگاه راستين علمى اش را بر همگان شناساند. پاسخ روشن و كوتاه بود: از من درباره اجتهاد او نپرسيد بلكه از وى بپرسيد سيد محمد مجتهد است يا نه ؟  

پاداش آسمانى  

هر چند روزگار دانشور پارساى چرزه به دشوارى مى گذشت و تهيدستى حتى لحظه اى او را رها نمى ساخت ولى او كسى نبود كه تسليم شود و براى دست يابى به دنيا و نعمتهاى آن در سايه ستمگران پايتخت جاى گيرد. بنابراين پيشنهاد شاه را رد كرد. از پذيرش امامت مسجد نوبيناد شاه سر باز زد و زيستن در حجره كوچك و تاريك سپاهان را از خانه مجلل و مقام رسمى تهران برتر شمرد.  

ناگفته پيداست كه پرهيزگارى و دنيا گريزى ستاره چرزه از ديد پروردگار پنهان نماند و خداوند خود از گنجهاى پايان ناپذير غيبى ايثار سيد را پاداش ‍ داد. سرانجام مردم قدر گوهر يگانه شفت را باز شناختند و امامت مسجد حاج طالب را به سپردند. اندكى بعد ساكنان بيدآباد او را به مسجد ميرزا باقر دعوت كردند تا اقامه جماعت و ارشاد مردم را بر عهده گيرد. 

آنگاه روزهاى تهيدستى به پايان رسيد و سيد فقيهان توانست خانه اى در محله قبله دعا خريدارى كند. فقيه آسمان تبار سپاهيان گشوده شدن درهاى ثروت و نعمت به روى خويش را هرگز ثمره شايستگى هاى خود نمى دانست بلكه فروتنانه آن را به نگاههاى سپاس آميز و دعاهاى ناشنيدنى سگى رنجور نسبت مى داد. او پيوسته مى گفت :

روزى وا مى ستاندم و براى خريد غذا رهسپار بازار شدم . پس از فراهم كردن جگر، كه ارزان ترين كالاى قصابى بود. سمت خانه بازگشتم كه زوزه سگى خرد مرا از حركت بازداشت . سگى ناتوان و رنجور در گوشه خرابه افتاده بود و سگانى خرد لبها را بر پستان خشك مادر مى سودند. اندوه بر روانم پنجه افكند. بى اختيار جگر را نزدشان نهادم . حيوانات گرسنه بر جگر يورش ‍ بردند و آن را خوردند. پس از پايان جگر، مادر نحيف سر به آسمان بلند كرد. از آن پس درهاى ثروت بر من گشاده شد. و دارايى ام پيوسته فزونى يافت .  

حجه الاسلام  

همگام با تحولات اقتصادى ، زندگى سياسى - اجتماعى سيد نزد دستخوش دگرگونيهاى بسيار شد. پرهيزگارى ، پاى فشارى در اجراى احكام الهى و همراهى پيوسته بزرگانى چون حاج محمد ابراهيم كلباسى و ملا على نورى اعتبار اجتماعى ستاره نامور حوزه سپاهان را فزونى بخشيد و او را به حجه الاسلام شهره ساخت . حاجى كلباسى با آنكه خود مجتهدى بلند آوازه بود همواره سيد را گرامى مى داشت ، هرگز پيشتر از وى راه نمى رفت و پيوسته مردم را به پيروى از فقيه شفتى فرا مى خواند. او بر فراز منبر وعظ مى گفت : اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله زندگى خاكى داشت و مى خواست كسى را به فرماندارى و داورى شرعى سپاهان گسيل دارد، بى ترديد آن فرد سيد حجه الاسلام بود. 

اين گفتار از مجتهد پارسايى كه همگان وى را تنديس تقوا مى شمردند سيد را پيش از پيش شهره ساخته ، بر موقعيت اجتماعى و توان سياسى اقتصادى اش افزود. اينك او مى توانست با خاطرى آسوده رسالت آسمانى اش را به انجام رساند و آيين وحى را در همه منطقه حاكم سازد.

در چنين شرايط فتحعلى شاه به اصفهان گام نهاد و سيد كه ديدار با وى را نمى پسنديد سرانجام با كوشش آشنايان به اميد كاستن از ستمهاى دربار به ديدارش شتافت . او در اين ملاقات دردهاى مردم را به گوش شاه رسانيده ، وى را به برداشتن مشكلات جامعه فرا خواند. شاه در پايان گفت : از من براى خود چيزى بخواه !

سيد پاسخ داد: نيازى ندارم .

ولى فتحعلى خان برخواسته اش پاى فشرده و گفتارش را چند بار تكرار كرد. سرانجام سيد فرمود: اينك كه در اين باره پافشارى مى كنيد تقاضا دارم فرمان دهيد نقاره خانه را موقوف سازند.

شاه خاموش مانده ، در شگفتى فرو رفت و پس از خروج به امين الدوله گفت : عجب سيدى است ، از من مى خواهد نقاره خانه را كه نشانه سلطنت است ، موقوف سازم .  

سيد سپيد دست  

مجبوبيت ، قدرت نفوذ سيد روز به روز فزون تر مى شد او كه هنوز طعم تلخ تهيدستى را فراموش نكرده بود دهش پيشه كرد تا هيچ كس از نادارى رنج نبرد. بخشندگى آن بزرگمرد چنان بود كه هرگز كسى را به سبب كردار يا باورى خاص از درياى گشاده دستى اش محروم نمى ساخت . بازرگانان ، كشاورزان ، كارگران ، شيعيان و سنيان همه از محبت و بخشش بى پايانش ‍ بهره مند مى شدند. روزى به يكى از راهبران مذهبى برادران اهل سنت كردستان دوهزار تومان هديه داد.  روزى ديگر، كه مصادف با عيد غدير بود، بر منبر فراز آمد انبوه كيسه هاى طلا و نقره را در برابرش قرار داد، تهيدستان را فرمود كنار يكى از درهاى مسجد گرد آيند و يك يك وارد شده ، بهره خويش برگيرند و از در ديگر بيرون روند. بدين ترتيب در حدود يك ساعت همه كيسه ها تهى شد و هيجده هزار تومان زر و سيم به پابرهنگان رسيد.  

علاوه بر اين سرور فقيهان شيعه در حوادث طبيعى مانند سيل ، زلزله و بيماريهاى همه گير پيشقدم مى شد و مردم را از باران عنايتهاى خويش ‍ برخوردار مى ساخت . كمكهاى مالى وى در وباى اصفهان ، يزد، شيراز و نيز وبا و طاعون گيلان چشمگير و برون از انتظار دولتيان مى نمود. 

او همچنين يك مغازه نانوايى و يك قصابى در شهر داشت و حدود هزار نفر از بينوايان اصفهان را حواله داده بود تا روزانه از سهميه هاى رايگان نان و گوشت برخوردار شوند. 

دهشهاى آن رادمرد فرزانه به اندازه اى بود كه گروهى آن را نوعى جسارت و بى باكى در مصرف وجوه شرعى شمرده ، وى را به احتياط فرا مى خواندند.

البته سيد با همه فروتنى اش در مقابل توانگران مغرور، كردارى ويژه داشت . گاه فرماندار شهر بر او وارد شده ، سلام مى كرد و مى ايستاد. سيد در نهايت بى توجهى به كار خويش پرداخته ، پس از ساعتى به او مى نگريست و اجازه نشستن مى داد.

سفر سبز  

سيد در سال 1231 يا 1232 ق همراه گروهى از دانشوران و دين باوران مشتاق از راه دريا رهسپار حجاز شد. گشاده دستى و مناظره هاى پيروزمندانه وى با دانشمندان مذاهب گوناگون علماى حجاز را سخت تحت تاثير قرار داد به گونه اى كه وى را بزرگ شمردند و ميخهايى كه او براى مشخص ساختن حدود طواف بر زمين كوفته بود، بى هيچ ترديدى پذيرفتند. او همچنين توفيق يافت فدك را از كارگزاران دولت عثمانى باز ستاند و به سادات حريم خاك نبوى صلى الله عليه و آله سپارد.  

داور هوشمند 

در سايه تلاشهاى آن مرجع بزرگ و ستمديدگان در تنگنا قرار گرفتند. هر چند شرح همه كوششهاى آن فقيه پارسا در هيچ كتابى به رشته نگارش ‍ كشيده نشده است . ولى مطالب محدود باقى مانده درباره داوريهاى وى مى تواند از موقعيت ، هوشمندى و خبرگى اش در هدايت جامعه پرده بر دارد:

زمانى مردى حضور سيد فقيهان شيعه رسيد و با سندى كه به مهر علامه مجلسى ، محقق خوانسارى ، آقا جمال خوانسارى و ديگر بزرگان در گذشته شيعه آراسته بود، خود را مالك يكى از روستاها خوانده ، صاحبان فعلى اش  را غاصب شمرد. سيد مدتى در سند نگريست در درستى مهر بزرگان هيچ ترديدى نبود ولى چگونه مى شد صاحبان فعلى را غاصب خواند در حالى كه آنان زمينهاى ياد شده را از پدرانشان به ارث برده بودند و كهنسالان منطقه مالكيت پدران و پدربزرگان آنها را تاييد مى كردند.

مرجع پاك راى اصفهان در تحقيقهاى خويش بدين نتيجه رسيد كه سند ساختگى است ولى دليل بر اين مطلب نداشت . رسيدگى به پرونده ماهها به درازا كشيد. سرانجام سيد راهى مطمئن براى پايان دادن درگيرى يافت . او جمعى از كشيشان ارامنه را نزد خويش خوانده سند را به آنها نماياند و گفت : گويا در گوشه كاغذ تاريخ ساخت آن نگاشته مى شود، آن را بخوانيد.

كشيشان ، كه با خط بيگانگان آشنا بودند، آن را خواندند. سيد با محاسبه و تبديل دقيق تاريخ ميلادى به هجرى دريافت كه كاغذ سالها پس از وفات بزرگان مذكور ساخته شده است . پس سند را پاره كرد و به سود صاحبان واقعى روستا حكم داد.  

سيد در روزگار مرجعيت خويش به پرونده هاى بسيار رسيدگى كرد و در اجراى حدود الهى كوشيد. او قاتلان را قصاص مى كرد، مجرمان را فرمان قتل مى داد، حد مى زد، تعزير مى كرد و دست دزدان را مى بريد. يكى از شاگردان آن فقيه وارسته در اين باره چنين نوشته است :

سيد حدود هفتاد نفر را به تيغ سپرد. روزى گنهكارى را فرمان قتل داد هيچ كس اجراى آن را به عهده نگرفت ، سرانجام استاد برخاسته ، مجرم را ضربتى زد ولى كارى نبود گنهكار از جاى برخاست . سيد در اين لحظه وى را گردن زد. آنگاه بر پيكرش نماز گزارد و حالش دگرگون شده ، غش كرد.  

هر چند در سايه تلاشهاى سرور فقيهان ايران سپاهانيان از آرامش و امنيتى بى نظير بهره مند شده بودند ولى دربار اين را نمى پسنديد. براى فتحعلى خان مشاهده فقيهى كه بى توجه به مقامهاى رسمى احكام الهى را اجرا مى كرد و پيلهاى تنومند ثروت افسانه اى اش را از هند برايش ‍ مى آوردند ، بسيار دشوار بود. بنابراين در سفر به سپاهان نزد سيد شتافته ، گفت : شما خود حكم مى دهيد و خود اجرا مى كنيد، پس من در مملكت چه كاره ام ؟ همواره رسم بر آن بود كه مجتهدان حكم مى دادند و اجرايش را به دولتيان وا مى نهادند.

فقيه پاكدل اصفهان پاسخ داد: در انجام حدود الهى هيچ درنگى روا نيست . نمى توان حكم خدا را به تاخير انداخت تا به شما برسد.  

بيمار عشق  

سرور فقيهان سپاهان را بايد مظهر صفات متضاد دانست او كه به آسانى سر از پيكر غارتگران و متجاوزان جدا مى كرد، در تنهايى پيوسته مناجات خمسه عشر را زمزمه مى كرد و مى گريست .  روزى كنيز يكى از بزرگان شهر از ستم ارباب گريخته به خانه سيد پناهنده شد چون مدت اقامت او در خانه فقيه فرزانه شهر به درازا كشيد، سيد وى را نزد اربابش روانه ساخت و سفارش كرد كه رفتارى پسنديده پيشه كند. وقتى كنيز به خانه بازگشت ارباب پرسيد: خانه سيد چگونه بود؟

زن پاسخ داد: سيد شبانگاهان ديوانه مى شد و روز فرزانه مى نمود.

مرد پرسيد: چگونه ؟

كنيز پاسخ داد: چون پاسى از شب مى گذشت در كتابخانه اش چون ديوانگان بر سر مى كوبيد و مى گريست . دعاى فراوان مى خواند و نماز بسيار مى گزارد و چون بامداد فرا مى رسيد عبا بر دوش مى افكند و چون فرزانگان مى نشست .  

گريه فراوان عارف شيفته شفت سرانجام ديدگانش را مجروح ساخت و او را در بستر بيمارى فرو افكند. پزشكان شهر داروهاى گوناگون را آزمودند ولى هر بار ناكام تر از پيش به زانو در آمدند. آنها پس از ماهها آزمون و خطا بدين نتيجه رسيدند كه ميان بيمارى و گريه پيوسته سيد پيوندى تنگاتنگ است . بنابراين وى را از گريه باز داشتند، گفتند: گريه بر شما حرام است زيرا موجب پيشرفت بيمارى مى شود. 

بنياد الهى  

1245 ق سال درخشش روز افزون آفتاب مرجعيت سيد بود. آن فقيه نيك نهاد بيش از هشت هزار متر زمين براى پى افكندن يكى از بزرگترين مساجد جهان آماده كرد و كلنگ بنيادى الهى را به زمين زد. عظمت نقشه سيد چنان بود كه درباريان قاجار آن را فراتر از توان مالى مرجع شيعه مى انگاشتند. شاه با چنين انديشه اى پيشنهاد كرد در ساختن مسجد شريك شود. ولى سيد از پذيرفتن پيشنهاد سر باز زد. شاه گفت : شما توان به فرجام رساندن چنين بنياد پرشكوهى را نداريد.

سيد فرمود: دست من در خزانه آفريدگار گيتى است .  

بدين ترتيب شاه قاجار از شركت در بنياد مسجد بازماند. 

نيرنگ دربار 

روزى سلطان به حجه الاسلام گفت : بر آن شديم تا از ماليات روستاها و زمينهاى شما چشم پوشيم . سيد پرسيد: اين مبلغ را از ماليات منطقه اصفهان كم مى كنيد يا خير؟

شاه پاسخ داد: ماليات منطقه ثابت است . مبلغى كه بايد شما پرداخت كنيد از ديگر كشاورزان گرفته مى شود.

مرجع بيدار شيعه با هوشيارى ويژه خويش از نقشه پليد دربار براى فشار فزون تر به مردم و پراكنده ساختن آنان از حريم فقاهت آگاهى يافت و فرمود: اين ستمى آشكار است من هرگز نمى پذيرم كه ماليات زمينهايم را ديگر مردم بپردازند.

خواسته شاه  

1250 ق براى فقيه برجسته سپاهان سالى دشوار شمرده مى شد، شاه ، كه نقشه هاى خويش در از ميان بردن نفوذ مرجعيت را ناكام يافته بود، بر آن شد تا سيد فقيهان ايران را زير فشار قرار دهد. بنابراين در سفر به اصفهان نزد سيد شتافته ، خواستار در اختيار گرفتن بخشى از اموال مرجعيت شد. دانشور گرانقدر كشور مشكلات حوزه و مرجعيت را باز گفت و از اجابت خواسته شاه سرباز زد. شاه ، كه تصميمش را گرفته بود، گفتار خويش را تكرار كرد و بر آن پاى فشرد. ولى سيد همچنان از پرداخت مبلغ هنگفت درخواستى شاه سرباز زد سرانجام شاه روزى خاص را بر زبان راند و گفت : در روز مقرر مامورانى براى دريافت گسيل خواهم داشت .

در روز موعود هنگامى كه سيد وضو مى گرفت و آماده رفتن به مسجد مى شد. مامورانى به خانه اش شتافتند و خواستار پول شدند. مرجع شيعه دست به دعا برداشته ، گفت : پروردگارا، فتحعلى را با من چه كار است ، خود دفع شر او فرما!

سيد پس از اين دعا به مسجد رفت . ماموران به انتظار نشستند تا فقيه شهر از نماز بازگشت . آنگاه ديگر بار خواسته خويش را بر زبان راندند. عارف روشن روان سپاهان فرمود: آنچه مى خواستيد فرستادم ، به اردوگاه رويد تا دريابيد.

ماموران به اردوى شاهى شتافتند و با خبر هلاكت فتحعلى خان روبرو شدند.  

موسى بن جعفر عليه السلام  

پس از فتحعلى خان محمد شاه بر تخت نشست . او همه دشمنان و رقيبانش ‍ را از ميان برداشت و توانست فرمانرواى سراسر كشور شود. بست نشينى عبدالله خان امين الدوله ، كه از ياران حسينعلى ميرزا و مخالفان محمد شاه به شمار مى آمد، ناتوانى دربار در نفوذ به حريم مرجعيت و دستگيرى امين الدوله و سرانجام گريختن او از چنگ ماموران آتش دشمنى با مرجع سپاهان و حريم امنش را در دل محمد شاه شعله ور ساخت . اين آتش با قتل ميرزا ابوالقاسم فراهانى در 1252 ق . و روى كار آمدن حاج ميرزا آغاسى ، كه با صوفيان پيوندى تنگاتنگ داشت ، فزونى يافت . او روحانيت را دشمن مى داشت و در راستاى دست يابى به هدف پليد خويش خبرهاى نادرست فراوان پخش كرده ، به سازماندهى نيروهاى مخالف فقاهت پرداخت .

اين حقايق تلخ در كنار رشد صوفيه و گسترش روز افزون فعاليت هاى آنان سرانجام حاج محمد ابراهيم كلباسى را رهسپار تهران ساخت . آن مجتهد وارسته كه بارها براى شركت در مراسم شادباش جلوس به دربار فراخوانده شده بود. به بهانه اجابت خواسته پايتخت نشينان گام در راه نهاد تا شاه را از منكر صوفى پرورى باز دارد.

او در ديدار با محمد شاه وى را از دشمنى با روحانيت بازداشت و گفت : مبادا حضرت موسى بن جعفر عليه السلام از شما رنجيده خاطر شود.

شاه با شگفتى گفت : من به معصومان عليه السلام اخلاص بى پايان دارم .

حاجى كلباسى فرمود: در باور من تا كنون هيچ فقيهى چون سيد الطائفه - سرور قبيله شيعه - پاى به گيتى ننهاده است . او امروز چون نياى ارجمندش ‍ حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است ... كسى كه سيد حجه الاسلام را آزرده است و هر كه با او دشمنى ورزد. با آن حضرت دشمنى ورزيده است . 

نامه اهريمن  

در ربيع الثانى 1253 ق . محمد خان بار سفر بست و براى گوشمالى فرماندار افغانستان رهسپار آن ديار شد. او در پاييز همان سال به هرات رسيد و شهر را به محاصره در آورد. وزير مختار بريتانيا، كه از نفوذ فراوان سيد آگاه بود، ضمن نامه اى از فقيه سپاهان خواست در اين مهم مداخله كرده ، نيروهاى ايران را از ادامه درگيرى باز دارد. مرجع شيعه ، كه از هدف استعمارگران آگاهى داشت ، از اقدامهاى پايتخت نشينان پشتيبانى كرد و به فريبكاران بيگانه نشان داد كه هرگز مصالح ملت و اسلام را ناديده نمى گيرد. 

واپسين توطئه  

در اين سال شورش مردم اصفهان عليه كارگزاران دربار خشم محمد شاه را برانگيخت بنابراين چون از سفر هرات بازگشت راه مركز كشور پيش گرفت تا انقلابگران را گوشمالى دهد و از سيد فقيهان شيعه انتقام گيرد. در انديشه او هيچ كس جز سيد توان سازماندهى چنين شورشى را نداشت . پس بايد يك بار براى هميشه با وى درگير مى شد و كاخ افسانه اى قدرت و ثروتش را درهم مى كوبيد. 

ولى پروردگار نقشه اى ديگر تدبير كرده بود. در سايه عنايت ربانى سيد از خطر رهايى يافته ، بر شوكت و قدرتش افزوده شد و شاه بى هيچ دستاورد چشمگيرى به پايتخت بازگشت .

البته بازگشت شاه هرگز به معناى پايان توطئه عليه سيد فقيهان شيعه نبود. تلاشهاى درباريان براى فروپاشى توان اجتماعى - سياسى در قالبى نوين ادامه يافت . اين شكل چيزى جز ترور و حذف فيزيكى مرجع بيدار سپاهان نبود. زهرآگين ساختن ظرفهاى غذاى آن مجتهد گرانمايه و گسيل چهار مزدور براى تيراندازى به سيد در نيمه شب نقشه هايى بود كه به دقت اجرا شد ولى به لطف الهى ناكام ماند. 

دعايى كه اجابت شد  

در 1257 ق پناهنده شدن فقيه بزرگوار حضرت محمد تقى بن ابى طالب يزدى به حريم مرجعيت شيعه بار ديگر باز خشم شاه را برانگيخت . او كه هرگز نمى توانست نقطه اى از كشور را برون از نفوذ و حاكميت خويش بيابد با هدف دستگيرى محمد تقى يزدى كه به سبب گفتار كفر ستيزانه اش تحت تعقيب بود، راه اصفهان پيش گرفت .

در اين سفر ماموران به حريم سيد يورش برده ، دانشور آزاده يزدى را به بند كشيدند و به تهران گسيل داشتند. البته شاه بدين امر بسنده نكرد و براى فروپاشى هميشگى آن حريم امن به بهانه هاى گوناگون بر ثروت مرجع شيعيان ، كه چيزى جز اموال مسلمانان نبود، چنگ انداخت و دين باوران را با زيانى سنگين روبرو ساخت . 

كردار زشت شاه چنان قلب مرجعيت شيعه را آزرده ساخت كه چون خان قاجار همراه موكب ويژه همايونى براى ديدار و گفتگو با وى به محله بيدآباد روى آورد، اندوهناك شد. صداى طبلها و شيپورهاى مزدوران سلطنت قلب مهربانش را فشرد. دست به آسمان بلند كرد و ملتمسانه گفت :

پروردگارا، ذلت فزون تر بر فرزندان زهرا روا مدار! 

خداوند دعاى بنده نيكو كارش را اجابت كرد. با آغاز سال 1260 ق بيمارى بر پيكر پير فرزانه سپاهان پنجه افكند و در يكى از روزهاى ربيع الثانى ، پس ‍ از نماز ظهر، روان پاكش سمت محفل سبز كامروايان سپيد دست پر كشيد. 

ملا على اكبر خوانسارى پيكر آن راهبر فرزانه را در خانه اش غسل داد، فرزند برومندش سيد اسدالله بر وى نماز گزارد و تنديس پارسايى را در آرامگاهى كه خود آماده كرد بود، به خاك سپرد.  

فرزندان فقيه پاك راى اصفهان عبارتند از:

اسدالله ، ابوالقاسم ، جعفر، زين العابدين ، عبدالله ، محمد على ، مومن ، محمد مهدى ، هاشم ، گوهر سلطان ، زينب بيگم و خواهر گرانقدرش .