نبوغ سياسىِ شيخ فضل‏اللّه‏

(مردى كه پيش بينى‏هايش درست در آمد!)


تاريخ معاصر، شيخ فضل‏اللّه‏ نورى را به پايمردى در راه عقيده و تشخيص سياسى و دينى خويش مى‏شناسد، و مخالفانش هر نوع اتّهامى به وى وارد كنند، بارى، او را عنصرى زمانه باز و مُذَبذَب نمى‏شمرند. چه، صلابت و مقاومتى كه شيخ در برابر مرگ از خود نشان داد، شائبة هرگونه دنائت اخلاقى و تَذَبذُب سياسى را از وى مى‏زدايد.

افزون بر اين، دوست و دشمن معترفند كه شيخ از هوشى سرشار و فوق العاده برخوردار بود. مهدى ملكزاده، به رغم سَرگِرانى بسيارش با شيخ، مى‏نويسد: «گفته مى‏شود از حيث معلومات و تبحّر در علوم دينى، از همة همگُنانش برترى داشته و بسيار فهيم و باهوش بوده و در قدرت استدلال در ميان طبقة خود نظير نداشته» است. 

پروندة شيخ، بويژه كارنامة سياسىِ وى در عصر پرآشوب مشروطه، نمونه‏هاى زيبا و شگرفى از دقت نظر وى را به نمايش مى‏گذارد. براى نمونه، تلگراف بسيار جالبى كه شيخ  همراه سيد عبداللّه‏ بهبهانى در مشروطة اول، جهت حلّ غائلة وقت اصفهان به آيت اللّه‏ جوباره‏اى زده و توصيه‏ها و احتياطهايى كه در آن شده، حاكى از انديشه و تدبير بسيار پخته‏اى است كه در حلّ معضلات سياسى ـ اجتماعى، مى‏كوشد از احساسات غير منطقى بدور بوده و همة جوانب و زواياى پيچيدة مسائل را در نظر بگيرد. در تلگراف مى‏خوانيم: «خودتان ملتفت هستيد در كارهاى مشكل و بزرگ بايد ملاحظة اطراف كار را كرده و ما را كه امروز قصد داريم تقويت امور ملت به قوّت دولت كامل شود، سزاوار نمى‏دانيم بى تأمّل در كارى اقدام شود كه بعد ندامت بياورد».  همين دقت نظر و ملاحظة جوانب كار، بلكه بسيار بيشتر از آن را، در پيشنهادِ ابتكارىِ اصل 2 متمم قانون اساسى مشروطه (نظارت فقها بر مجلس) از سوى شيخ و همفكرانش مى‏بينيم. در گزارشى كه همان ايام به عضدالملك (رئيس ايل قاجار، واسطة ميان ملت و دولت) ارسال شد، مى‏خوانيم: «حضرت آقاى حاجى شيخ فضل‏اللّه‏ مى‏فرمايند با حجج الاسلام جميعاً در مجالس متعدده گفتگوها كرديم و عقول و افكار فقيهانة خودمان را استعمال نموديم. بعد از  تدبّر و تأمّل،متفق القول  صورتى املاء و تقرير نموديم و جرح و تعديلها و اصلاحات كامله به عمل آورديم. مُحَصَّلِ آن مجالس و مقاولات  را در صفحه   اى   بيرون نويس نموديم و ما حجج اسلام كه حاضر بوديم و جمعى» قابل توجه از وكلا و رئيس مجلس «اتفاق كرديم بر آن صورت».  شيخ، در عرصة اجتماع و سياست، هرگونه تحرّك دشمن را با درايت و كياست تمام، زير نظر داشت و به ديگران نيز توصيه مى‏كرد: چشم سَر باز كنند، گوش قلب فرا دارند، و مُصلح را از مُفسد تميز دهند!   

او، معتقد به «پيشگيرى» از خطرات و به اصطلاحْ «علاج واقعه قبل از وقوع» بود و بويژه «بر طبقة علما، خاصّه آنهايى كه مبسوط اليد باشند و زمام مهامّ جمهور به موجب   حديث   «مجارى الامور» به يدِ آنهاست» فرض مى‏شمرْد كه «حتّى المقدور، قبل از ابتلاى به واقعه، علاج فرمايند». اين سخن شيخ به ناظم‏الاسلام كرمانى، كه: « ملاى امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد، بايد مناسبات دُوَل   = سياست جهانى   را نيز عالم باشد»  دقيقاً نشانگر چهرة يك شخصيت بلند نظر و «استراتژيست» است كه مى‏كوشد امور را در سطحى كلان ببيند و به اصطلاحْ از جهانى به وسعت يك محلّه يا اقيانوسى به عمق يك بند انگشت! بيرون جهد. 

او «مرد بحرانها» بود و در كشاكشِ امواجِ سهمگينِ سياسى نيز دقت و دوربينىِ ويژة رهبرى را از دست نمى‏داد. در لحظاتى كه تفنگچيان مسلّح، به پاى دارش مى‏بردند و انبوه مخالفين در ميدان توپخانه هلهله مى‏كردند، ناگاه خادمش را صدا زد و از او خواست مُهرهايش را پيش چشم همه، خورد كند! مبادا آنها، كه نزد مردمْ اعتبارى كلان داشت، پس از مرگش به دست شيّادان بيفتد و با آن، عليه ديگران سَنَد سازى كنند! 

شيخ، تيراندازى ماهر بود كه تير را درست به خالِ هدف مى‏زد. آگهانِ به تاريخِ معاصر مى‏دانند كه: سيرِ تاريخ مشروطه را، نه آخوند خراسانى و نائينى و سيد عبدالحسين لارى و سيد محمد طباطبايى و ديگر مشروطه خواهانِ مستقلّ و دينْ باور، بلكه عناصرِ دين ستيزى چون يپرم و حسينقلى خان نواب يا وابستگانِ فِرَقِ ضالّه، رقم زدند. شيخ، از همان آغاز، اين حقيقت تلخ را فهميده و لبة تيزِ حمله و افشاگريش را متوجه آنان ساخته بود: «منشأ اين فتنه، فِرَقِ جديده و طبيعى مشربها بودند كه از همسايه ها   = روس و انگليس   اكتساب نمودند».  كلمات شيخ در اين باره را در بخش آتى مى‏خوانيد. شيخ، مخالفان اصلىِ خود و مخرّبانِ واقعىِ نهضت را، عمدتاً بين اين دو گروه جستجو مى‏كرد، و امروزه نيز تحقيقات عميق تاريخى بر درستى نظر وى صحّه مى‏گذارد. 


پيشنهادِ «نظارتِ فائقة جمعى از مجتهدان طراز اول بر مصوَّبات مجلس» از سوى شيخ (كه در اثر مبارزات خونبار او ـ با تغييراتى ـ به عنوان اصل دوم، در متمّمِ قانون اساسىِ مشروطه درج شد) و نقشى كه اين اصل در 70 سال پس از شيخ، در تاريخِ تحوّلات سياسى و اجتماعى ايران بازى كرد، بهترين شاهد بر دورنگرى و تدبيرِ حساب شده و بموقعِ اوست. منطق شيخ در پيشنهاد اين اصل، آن بود كه: 

مملكت ايران، از هزار و سيصد و چند سال قبل كه از آيين زردشتى به دين مبين محمّدى  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شرف انتقال پذيرفته است، مجلس دارالشوراى قائم دائم كه امور جمهور اهالى را همواره اداره بكند نداشته است. امروز كه اين تأسيس را از فرنگستان اقتباس كرده، به همين جهت كه اقتباس از فرنگستان است، بايد علماى اسلام ـ كه عِنْدَ اللّه‏ و عِنْدَ رَسُولِهِ مسئول حفظ عقايد اين ملّت هستند ـ نظرى مخصوص در موضوعات و مقرّرات آن داشته باشند كه امرى بر خلاف ديانت اسلاميه به صدور نرسد، و مردم ايران هم مثل اهالى فرنگستان بيقيد در دين، و بيباك در فحشا و مُنْكَر، و بى بهره از الهيّات و روحانيّات واقع نشوند. اين ملاحظه و مُراقبه، حسب التكليف الشرعى، هم حالا كه قوانين اساسى مجلس را از روى كتب قانون اروپا مى‏نويسند لازم است، و هم مِنْ بَعْد در جميع قرنهاى آينده الى يوم يقوم القائم عجّل اللّه‏ تعالى فرجه.

جالب است كه: با مرور بر تمامىِ نهضتهاى تحت رهبرىِ مرجعيت شيعه در ايران ـ در فاصلة قتل شيخ فضل اللّه‏ تا پيروزى انقلاب اسلامى ـ مى‏بينيم كه «دستماية قانونىِ» فقهاى مبارز براى ورود «مقتدرانه» به عرصة مبارزات اجتماعى و مطالبة «قانونىِ» اصلاحات در نظام سياسى كشور، همواره همين اصلى بوده است كه شيخ به عنوان اصلى جاويد و حاكم بر مواد ديگرِ قانون اساسى، در پگاهِ مشروطه پيشنهاد داده و با مبارزات خونبارش ماية درج آن (هرچند با تغييراتى) در متن قانون شده است. 

شهيد سيد حسن مدرّس، به استناد همين اصل بود كه از سوى علماى نجف برگزيده شده، از اصفهان به تهران آمد و با حضور مقتدرانه در مجلس شورا، فعّاليت سياسى خويش در پايتخت را آغاز كرد. حاج آقا نوراللّه‏ اصفهانى و همفكران مبارزش، با تكيه بر همين اصل بود كه، در اوايل سلطنت پهلوى، درفش قيام را بر ضدّ رژيم ديكتاتورى برافراشتند و شاه را مجبور به پذيرش درخواستهاى اصلاحى خويش كردند (كه البته با مرگ مشكوك حاج آقا نوراللّه‏ و نبودنِ بديل مناسبى براى رهبرىِ آن حركت پرشكوه پس از وى، چراغ قيامْ فرو مُرد). همچنين، پس از خروج رضا خان از كشور، اين اصل، دستاويزِ دو مرجع گرانقدر حاج آقا حسين قمى و حاج آقا حسين بروجردى قرار گرفت و با استناد به آن، لغو منع حجاب، و نظارت فقها بر مجلس را از دولت خواستار شدند.

اين ماجرا در اوايل دهة 40 هم تكرار شد. مراجع تقليد به اعتبار اصل «طراز اول»، خود را مُحِق ديدند به لايحة دولت عَلَم (انجمنهاى ايالتى و ولايتى) اعتراض كرده و آن را مردود شمارند. نيز وقتى كه شاه در 15 خرداد امام خمينى را دستگير كرده و به جرمِ اخلال در امنيّت كشور! تصميم به اعدام وى گرفت مرحومان ميلانى و مرعشى نجفى و ، صريحاً اجتهاد امام را اعلام كرده و دخالت وى در امور كشور را به استناد اصل دوم متمّم قانوناً مُجاز دانستند و همين امر، جان امام را نجات داد.  اين بذرى بود كه شيخ پاشيده و نهالى بود كه او غرس كرده بود  بى‏جهت نيست كه دشمن هم در ترفندها و اقدامات خود، بيش و پيش از همه شيخ فضل‏اللّه‏ را در نظر گرفته و مى‏پاييد. چنانكه، در توطئة حذف قيد «اسلامى» از عنوان مجلس شورا و تبديل آن به «ملّى» (كه كاردار سفارت انگليس «مستر گرانت داف» رسماً در آن دست داشت) استدلالِ! توطئه پردازان، آن بود كه: «شايد يك زمانى مانند شيخ فضل‏اللّه‏ ملايى پيدا شود كه  همة اهل مجلس را تكفير و لااقل تفسيق كند، آن وقت محرّك مردم شود كه كافر و فاسق را به مجلس اسلامى چه كار است »!  گزارشگر سفارت، پس از تصويب اصل پيشنهادى شيخ، با اشاره به نبرد سخت تقى زاده و يارانش با آن اصل در مجلس، نكتة جالبى آورْد: 

  سرنوشت مجلس بسته به تنازع بين آزادى خواهان و جامعة روحانيت مى‏باشد  آزادى خواهان مى‏دانند كه دست كم تا چند سال نمى‏توانند دشمن را به شيوه‏اى آشكار مورد حمله قرار دهند و به همين دليل در دادن امتياز به علما و احترام از آنان راه مبالغه پيمودند. 

بنابراين، اصل دوم متمم قانون اساسى به خاطر توافق با جامعة روحانيت به رغم مخالفتهاى نمايندگان تبريز به رهبرى تقى زاده  مورد توجه مجلس قرار گرفت، ولى رويدادها نشان داد كه گنجانيدن آن اصل با دانايى و زيركى قابل توجهى همراه بوده است. يعنى تصويب اين مادّه در واقع يك اقدام مدبّرانة سياسى بزرگى تشخيص داده شد. زيرا همين موضوع زير پاى شيخ فضل‏اللّه‏ را  خالى كرد. بديهى است به محض اينكه آزادى خواهان زمام امور را به دست گيرند، مسلَّم است كه اين مادّة كهنه پرستانه به طور دائم در حال تعليق قرار خواهد گرفت. 

سخنان دقيق شيخ راجع به فرهنگ غرب، و تضادّ اساسى و بنيادين آن با اسلام (كه در «ديده بان، بيدار!» از آن بحث كرده‏ايم) شاهدى ديگر بر روشن‏بينى و دقت ويژة اوست. نيز بايد از استدلالش در اثبات ناسازگارىِ اوضاعِ كشور و مزاجِ جامعة ايران در عصر قاجار با دمكراسى پارلمانى ياد كرد كه استدلالى قوى و قابل توجه است. چنانكه، اهل نظر تعريفى را كه وى در «تذكرهًْ الغافل» از مشروطة غربىِ (موردِ نظرِ تقى زاده‏ها) به دست داده ، دقيقترين تعريف در اين‏باره شناخته اند.  فريدون آدميت، بدرستى، بين «فلسفة سياسى» مشروطة غربى و «بنياد احكام شرعىِ مُنزَلِ لايتغيّرِ ربّانى»، «تعارض ذاتى» ديده و مى‏نويسد: «ميان حقوق آزادى در نظام دمكراسى از يك سو و حقوق عباد اللّه‏ در شريعت، تعارض ماهوى بود  از نظرگاه فلسفة مشروطيت جديد، سياست دينى و رياست فائقة روحانى مردود بود ».  كسروى، آدميت و عبدالهادى حائرى، استدلال شيخ را در ناسازگارىِ مشروطة غربى با اسلام، قويتر از توجيهات امثال نائينى مى‏شمرند. كسروى تأكيد دارد: «مشروطة اروپايى و كيش شيعى دو تاست و اين دو را با هم سازش نتوانستى بود، و آن راهِ سازشى كه آخوند خراسانى و همراهان او مى‏انديشيدند به جايى نتوانستى رسيد».  حائرى تحليل شيخ از ماهيت مشروطه و پيامدهاى آن را، به آنچه كه در واقعِ امر رخ داد نزديكتر ديده و نائينى و يارانش را فاقد دقت و دورانديشى لازم در اين زمينه مى‏داند: 

بحث و استدلال نائينى در پشتيبانى از تدوين يك قانون اساسى، تنها در محدودة مقرّرات كيش شيعه در مورد تأليف مجموعه‏هايى از دستورها و قوانين شرعى بر پاية قرآن، سنّت، اجماع و عقل دَور مى‏زد. ولى متمّم قانون اساسى ، به رغم رنگها و جنبه‏هاى مذهبيش، نه بدان گونه كه نائينى مى‏خواست نوشته شد و نه به شيوه‏اى كه وى تجويز كرده بود كاركرد داشت  در حقيقت، سخن شيخ فضل‏اللّه‏ در مورد اين مسئله با آنچه در واقع امر رخ داد نزديكتر به نظر مى‏رسد.بدين معنى كه وى بدرستى چنان دريافته بود كه مشروطه گرى به شيوه‏اى كه برخلاف دستورهاى شريعت اسلام است عمل مى‏كند. 

خوشبختانه (و در عين حال، متأسفانه) تجربة تلخ مشروطيت در برابر ما قرار دارد و صحّت بسيارى از پيشگوييها و هشدارهاى شيخ، در آينة 70 سالة تاريخ پس از وى قابل رؤيت است. همچنين، بسيارى از اسناد و مدارك آن زمان، رو شده و بر پاية آنها مى توان صدها دُمِ خروس آشكارِ وابستگى به بيگانه را در جناح تندرو مشاهده كرد و ارتباط بسيارى از دست اندركاران مشروطيت را با سفارتخانه هاى اجنبى نشان داد، «مى گوييم و مى‏آييمش از عهده برون». آرى امروزه، بهتر مى توان داورى كرد كه: آيا كسانى كه (با همة صداقت وحسن نيّت) ولى، بالأخص در بحبوبة مشروطة اول، نسبت به رفتار و گفتار ادوارد براون ها، سردار اسعد بختياريها، سپهسالار تنكابنى ها، ابراهيم زنجانى ها، تقى زاده ها و  خوش بين بوده، آنها را تأييد كرده و در نيل به آرمانهاى اسلامى و عدالتخواهانة خود چشم اميد به ايشان داشتند و بعدها كه بتدريج دم خروسها رو شد، به تكفير تقى زاده ها برخاستند و در آستانة حركت به ايران براى اصلاح امور كشور، به دست همان گونه عوامل نفوذى به شهادت رسيدند يا به گردآورى نسخه‏هاى كتاب خود (مبنى بر دفاع از مشروطه و تخطئة مشروعه خواهان) پرداختند ـ به واقعيت قضايا و حقيقت جريانهاى داخلى و بين المللى بيشتر پى برده، دستها و دسيسه‏هاىِ پشت پرده را بهتر خوانده، و در «تشخيص موضوعات و مصاديق»، به راهِ صواب رفته بودند؟ يا امثال شيخ فضل‏اللّه‏ كه در همان اوايل امر، و از همان اوانِ انحراف در نهضت، فرياد برآورده بودند كه:

اگر اين اساس (= مشروطة وارداتى) به جهت تقويت اسلام بود، چرا تمام اشخاص لااُبالى در دين، و فِرَق ضالّه از بهائى و اَزَلى، و كليّة اشخاص فاسد العقيده، و دنيا خواهان جاهل،و يهودى و نصارى و مجوسى و بت پرستهاى هند، و تمام ممالك كفر، و كليّة فِرَقِ عالَم ـ  مگر خواصّ از مؤمنين ـ طالب قوّت آن بودند و تقويت آن مى‏نمودند، و محبوب القلوبِ تمام فِرَقِ ضالّه و مُضِلّه از طبيعيّن و غيرهم بود؟!  اگر مقصود، تقويت اسلام بود انگليس حامى آن نمى شد و اگر مقصودشان، عمل به قرآن بود عوام را گول نداده پناه به كفر   سفارت انگلستان   نمى بردند و آنها را يار و مُعين و محلّ اسرار خود قرار نمى دادند    آيا عاقلى هست كه نداند و نفهمد كه اين اساس را به اندك زمانى به جايى خواهند رساند كه به سبب قوانين آن، اسمى و رسمى از اسلام باقى نماند؟  

در اين عصر ما، فرقه ها پيدا شده اند كه بالمرّه، منكر اديان و حدود هستند. اين فِرَقِ مُستَحدَثه را بر حسب تفاوتِ اغراض، اسمهاى مختلف است (آنارشيست)، (نهليست)، (سوسياليست)، (ناطوراليست)، (بابيست). و اينها يك نحو چالاكى و تردستى در اِثارة  فتنه و فساد دارند و به واسطة ورزشى كه در اين كارها كرده اند، هر جا كه هستند، آنجا را آشفته و پريشان مى كنند. سالهاست كه دو دستة اخير از اينها، در ايران پيدا شده و مثل شيطان، مشغول وسوسه و راهزنى و فريبندگىِ عوام  هستند  و مقصد صميمىِ آنها نسبت به مملكت ايران، دو امر عظيم است. يكى تغيير مذهب و ديگرى تبديل سلطنت   به صورتِ سكولارِ غربى و كاملاً متضاد با اسلام      

 گمان مى رود كه عصر رياست روحانى شما، تاريخ انقراض دولت اسلام، و انقلاب شريعت خير الانام واقع بشود و چيزى نگذرد كه حرّيتِ مطلقه رواج، و مُنكَراتْ مُجاز، و مُسكِراتْ مُباح، و مُخَدَّراتْ مكشوف، و شريعتْ منسوخ، و قرآنْ مهجور بشود  

و دهها مورد ديگر، از افشاىِ ماهيت «استعمارى» و «ضدّ اسلامىِ» جناح تندرو و سكولار مشروطه. وانگهى از صدها مدرك ( كه به برخيشان در بخشهاى مختلف همين كتاب اشاره شده) كه بگذريم، باز جاى اين سؤال باقى است كه: اصولاً آن همه «حسّاسيتِ» استعمارگران، بالأخص استعمار كهنه كار و مسلّط بريتانياى آن روز، نسبت به شيخ فضل‏اللّه‏ و اصل پيشنهادىِ او (نظارت فقها) كه در اسناد سفارت منعكس است چه علتى داشت؟! 

بارى، شيخْ انديشمندى ژرف بين و مبارزى ثابت قدم بود. جمع اين دو صفت (ژرف بينى» و «ثبات قدم») و نيز بهره گيرى از محضر بزرگانى چون ميرزاى شيرازى، از او شخصيتى «دانا و شناساىِ راز» ساخته بود كه نظيرش را در ميانِ سياستگرانِ دو قرن اخير ايران كمتر مى‏توان يافت  


سـالـها در كـعبه و بتخانه، مى‏نالد حيات

تا ز بزم عشق، يك داناى راز آيد برون


شيخ، عمرى دراز در راه عقيده‏اش قلم و قدم زده و بويژه در پگاهِ مشروطه پيش بينيها كرده و هشدارها داده است. نكتة بسيار قابل دقّت آن است كه وى هرچه پيش بينى كرده يا هشدار داده، درست از آب در آمده است! به چند مورد از هشدارها و پيش بينيهاى شيخ اشاره مى‏كنيم: 

1. در اواخر سال 1326 محمدعليشاه زير فشار شديد سفراى روس و انگليس (كه با تهديد و اخطار، شاه را به تجديد مشروطه و مجلس، اجبار مى‏كردند) سخت سرگشته و مضطرب مى‏نمود. ظاهرِ امر، حكايت از آن داشت كه بقاى سلطنت شاه در گرو تسليم وى در برابر روس و انگليس، و تجديد مشروطه است. در چنان موقعيتى، شيخ توسط صدراعظم به شاه پيغام داد: 

«واللّه‏  اگر» در برابر سفارتخانه‏ها «سستى» نشان دهيد «به اَسوَءِ حال گرفتار خواهيد شد. اين مردم كه شاه را مى‏خواهند محض اين است كه عَلَم اسلام دست ايشان است. اگر عَلَم را از دست بدهند مملكت به صد درجه زياده اغتشاش مى‏شود، به درجه اى قتل و مقابله بشود كه هيچ دولتى نتواند جلوگيرى بكند  سعدالدولة عَلَيهِ ما عَلَيه، حضرات سفرا را تهييج مى‏نمايد. اگر در اين موقع، از اعليحضرت ثبات قدمى ظاهر شود ديگر گذشته. واللّه‏، واللّه‏، واللّه‏ اين تَشَرها كه   سفارتين روس و انگليس مى‏زنند   مأخذ ندارد  اين پير دعاگو  اين نيم جان خود را حاضر كرد  ه‏ا   م براى فداى اسلام  بايد اجتماع ملّى بشود و فرياد وا اسلاما بلند شود و تلگراف به مراكز اين سفارات سخت شود و به خود اينها هم پيغامات سخت داده شود و اعليحضرت هم بيهوده تمكين ننمايند و جواب سخت بدهند. ان شاء اللّه‏ هيچ عيبى نخواهد داشت و امر اسلام، قوى خواهد شد  آدم از جان گذشته خيلى كارها مى‏تواند بكند » 

شيخ در نامة فوق، از شاه مى‏خواهد كه از توپ و تشرِ سفراى روس و انگليس نترسد، عواملِ نفوذى آنها (نظير سعدالدوله) را از دربار براند، و در برابر آنان دست به مقاومتى «قاطع و فداكارانه» بزند. شاه، سفارش شيخ را نشنيد و با اميدى كه به وعده‏هاى تزار روسيه داشت، در مقابله با متجاسرين و حاميان خارجى آنها جدّيت لازم را از خود نشان نداد، و همان گونه كه شيخ گفته بود ««به اَسوَءِ حال گرفتار» شد و تبانى روس و انگليس، او را با رسوايى تمام از سلطنت خلع و به خارج كشور تبعيد كرد!

سخن ديگر شيخ، لزومِ مقاومت شاه در برابر فشار شديد سفراى روس و انگليس، و برگزارىِ تظاهرات ملّى و جواب «سخت» به آنها بود، «ان شاء اللّه‏ هيچ عيبى نخواهد داشت و امر اسلام، قوى خواهد شد» 

اين سخن نيز بجا و درست بود. بررسى دقيق سياست خارجى روس و انگليس در دوران استبداد صغير، نشان مى‏دهد كه آنان خوابهاى خطرناكى براى كشورمان ديده بودند كه به بسيارى از آنها پس از قتل شيخ و عزل محمدعليشاه بتدريجْ جامة عمل پوشاندند. اما، در عين حال، پيش از اجراى هر يك از پرده‏هاى اين «سناريو»، نخست وضعيّت شاه و دولت و ملت را (از حيث هشيارى نسبت به توطئه‏هاى دشمن، مصمّم بودن به مقاومت در برابر بيگانگان، و ايجاد آمادگى براى مبارزه) دقيقاً مى‏سنجيدند و چنانچه حريف ايرانى را به حدّ كافى هشيار و مقاوم مى‏يافتند، كوتاه مى‏آمدند و الاّ در مسيرِ اغراض و مطامعِ استعمارىِ خويش دواسبه مى‏تاختند  دست كم روسها كه (تا حدودى ناخواسته) به دنبال انگليسيها «كشيده مى‏شدند»، پس از مشاهدة سرسختى ايران، در تبعيتِ بى چون و چراى خود از لندن مردَّد شده و سر سنگينى نشان مى‏دادند، در نتيجه، انگليسيها ناگزير مى‏شدند در برخى از نقشه‏هاى خويش تجديد نظر كنند يا لااقل از سرعت خود در اجراى طرحها بكاهند  

شاهد اين امر، پيشنهاد تبعيد شيخ از سوى انگليسيها به روسها (مارس 1909 م) است كه ملاحظة «نفوذ شديد» شيخ در بين مردم و روحانيون تهران، و احتمال بروز «نارضايتى در ميان تودة ملت» نسبت به مسبّبين اين امر، روسها را به مخالفت با اين پيشنهاد واداشت و عامل انصراف انگليسيها از فشار به شاه براى اجراى اين منظور گرديد. آرتور نيكلسون، سفير انگليس در پايتخت تزار، در تلگرام به وزير خارجة بريتانيا، با اشاره به تصميماتى كه در لندن و پترزبورگ برضد شيخ در جريان بود، هشدار دولت روسيه را چنين منعكس ساخت: «  هر نوع اقدامى كه دو دولت   روس و انگليس   عليه شيخ به عمل آورند، ممكن است نارضايتى توده‏هاى مردم را مخصوصا در تهران كه شيخ داراى پيروان زيادى در ميان طلاب يا محصّلين مدارس مذهبى است، برانگيزد. بنابراين، دولت امپراتورى   روس تزارى   عقيده دارد با توجه به اين حقيقت كه شيخ هيچ گونه مقام رسمى ندارد كه بتوان او را از داشتن آن مقام محروم كرد، عاقلانه‏تر خواهد بود كه به شخص شيخ فضل‏اللّه‏ نورى كارى نداشته باشند».  انگليسيها در مورد امير بهادر (وزير جنگ محمدعليشاه و يار استوار شيخ فضل‏اللّه‏) نيز مصرّ بودند كه وى «نبايد در دربار هيچ مقام و منصبى داشته باشد. چه، نفوذ شرارت آميز او هميشه محسوس خواهد بود».  ولى وزارت خارجة روسيه ضمن اعلام موافقت با عزل امير از «كليّة امور و مناصب» دولتى، خاطر نشان ساخت: «اگر شاه جدّاً پافشارى كند دولت روسيه معتقد مى‏باشد كه دولتين انگليس و روس با بركنارى او تنها از مناصب وزارت جنگ و عضويت شورا اكتفا كنند».  زيرا با توجه به «مخالفت شديد» شاه با اخراج امير بهادر از دربار در دوران مشروطة اول، «درخواست دو دولت (روس و انگليس)» مبنى بر «جدايى كامل» شاه از امير، «باموفقيت روبرو نخواهد شد و نقشة اصلاحات اين دو كشور  با شكست مواجه خواهد گشت». 

شيخ، همچنين در پيغامش به دربار، پيش بينى كرد كه: اگر شاه، عَلَم اسلام را از دست بدهد يعنى با گرايش به خواست اجانب، جانبِ حمايت از اسلام را فروگذارد، «مملكت به صد درجه زياده اغتشاش مى‏شود، به درجه اى قتل و مقابله بشود كه هيچ دولتى نتواند جلوگيرى بكند ». اين پيش بينى نيز، پس از عزل و اخراج شاه و تجديد مشروطه، محقَّق شد. على محمد دولت آبادى، از سران مشروطه و ليدر اعتداليون، در خاطرات خود، دسته بنديها، كشمكشها، و نيز قتل و غارتهاى مشروطه چيان را در سالهاى 1328ـ1330 ق بخوبى ترسيم كرده است. مطالعة اين خاطرات  بوضوح نشان مى‏دهد كه بركنارى محمدعلى شاه و تضعيف حكومت مركزى، منشأ چه درگيريها و قتل عامها و خرابيها و تباهيها شده است؟ 


به پيش بينىِ ديگرى از شيخ توجه كنيد: 

2. به گزارش تفرشى: شيخ در گفتگو با طباطبايى و بهبهانى در تحصن حضرت عبدالعظيم عليه السلام اظهار داشت: « مى‏دانم اگر دست شورشيان اشرار به من برسد، از هيچ گونه بى آبرويى و افتضاح و هتكِ شرف مضايقه ندارند»! اين پيش بينى مع الأسف دو سال بعد به بدترين شكل، محقَّق شد. پيكر شيخ را در ميدان بزرگ پايتخت به دار كشيدند و در پاى آن زدند و رقصيدند. حتى به اين هم اكتفا نكردند، بلكه (چنانكه در بخش پيشين خوانديم) جنازه را پس از مدتى پايين آورده، با ضربات اسلحه و  فرو كوفتند و شديداً خون آلود كردند و بدتر از همه، بدان خَدو افكنده و ادرار كردند  گويى مقيَّد بودند شاهد صدقى بر كلام شيخ به سيدين باشند كه فرمود: «مى‏دانم اگر دست شورشيان اشرار به من برسد، از هيچ گونه بى آبرويى و افتضاح و هتكِ شرف مضايقه ندارند»! 

3. اخطار ِ ديگرِ شيخ به سيّدين، آن بود كه: «يك نفر واعظِ متهمِ فاسد العقيده در بالاى منبر هزاران ناسزا  به علما و پيشوايان  دين و  وزرا و اعيان و » مى‏گويد «و شما در پاى منبر گوش» كرده و «خنده   مى   نماييد و از نَطّاقى و لَفّاظى او  تمجيد   مى   نماييد؟!». اين جماعت «براى طبقة علما» هيچ چيز «باقى   نـ  ـگذارده اند و شما فقط با عنوان آيهًْ‌اللّه‏ و سيّدين سَنَدين و چهار شاهى پول هوايى مغرور شده ايد!  واللّه‏ بيخود، شما با اين عبارات، خوشوقت و مغرور گرديده ايد. اين مردم  امروزه چون محتاج به شما هستند اين است كه شما را با لفظ، به مراتب عاليه رسانده اند    زمانى   كه قوّه و قدرتى به دست بياورند، آن وقت شما را از درجات عُليا به مرتبة سفلى برمى‏گردانند  امروز نوبت من است، چند روز ديگر نوبت شما مى‏رسد! مى‏دانم امروز ابداً اين مطالب من به گوش شما فرو نمى‏رود، ولكن به شما مى‏گويم و مى‏سپارم گول نخوريد، كه اين مردم بر ضد شما هستند. اگر شما از همين امروز ايراد سخت در كار نامشروعشان مى‏كرديد شما هم به حالت من بوديد». 

طباطبايى، با قبول مطالب شيخ، عذر آورد كه: «چون اول كار است اگر  در مقام اصلاح برآييم و بخواهيم اين مردم را دفع دهيم  فتنه و انقلاب بزرگى حادث خواهد شد كه دولت و ملت دچار محنت و مخاطرات مى‏شوند. پس بر ما لازم است كه به مرور زمان  به معاونت يكديگر رهبرى كرده اين معايب را رفع نماييم و رفع شرِّ اين مردم از سر ما بشود. ولكن با اين عجله و شتاب، دفع اين مردم» و «رفع اين  مفاسد» ميسّر نيست. «بهتر اين است كه شما از توقف در اين مكان شريف بگذريد و از اينجا حركت نماييد، ان شاء اللّه‏ در شهر با  معاونت يكديگر در دفع اين جماعتى كه قصد داريد، اقدامات  لازمه، خواهد شد. حاج شيخ فضل‏اللّه‏ گفت:  چگونه اين حرف را مى‏توان پذيرفت؟ امروز كه اين جماعت داراى  قدرتى نيستند اگر در دفع آنها دچار حادثات ناگوار شويد، فردا كه قدرتى پيدا كردند، مسلمانانِ سست عنصر را  از اطراف براى پيشرفت مقاصد در دَور خويش حاضر كردند و جمعيّتى شدند، در آن وقت مى‏خواهيد دفع نماييد؟! خير، نمى‏شود. آن قدر به شما مى‏گويم كه اولاً شما قصدِ دفع  اين جماعت را نداريد، بلكه اگر حمايت از ايشان نفرماييد هيچ وقت سعايت هم نخواهيد كرد! بر فرض كه باطناً اين  قصد را داشته باشيد و انتظار موقع بكشيد، تا آن زمان اين جماعت شما را به خاك سياه خواهند نشانيد! 

در پايان همان مجلس، شيخ، قتل خود و بهبهانى را پيش بينى كرده و گفت: «جناب آقا! اگر از من مى‏شنوى شما اينجا بمانيد  واللّه‏!  مسلَّم بدان كه هم مرا مى‏كشند و هم تو را. اينجا بمانيد تا يك مجلس شوراى اسلامى درست كنيم و از اين كفريّاتِ   مندرج در جرايد   جلوگيرى كنيم». سيد گفت: «نخير، چنين نيست». شيخ گفت: «اكنون باشد تا معلوم شما خواهد شد»!  زمانى هم كه شيخ را پاى دار بردند، بعد از اينكه حرفهايش را به جماعت زد «عمامه اش را از سرش برداشت و تكان تكان داد و گفت: از سرِ من اين عمامه را برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت»! 

سير تاريخ مشروطه، كاملاً بر صدقِ تمامىِ اظهارات و پيشگوييهاى فوق، صحّه گذاشت. به قول منصورة اتحاديه، پژوهشگر تاريخ مشروطه: 

رنگ باختن آرمانها  از همان فرداى افتتاح مجلس آغاز گشت. آنان كه بايستشان مرهم باشند، خود خار شدند و بر دل و ديده نشستند. شيخ مهدى   شريف كاشانى، از پيشگامان و فعّالان مشروطه   مى‏نويسد: «سبحان اللّه‏! ما وكلا انتخاب كرديم كه در مجلس شورا، حقوق مغصوبة ديرينة ما را از دست ظالمين بيرحم بازستانند، و هيچ وقت احتمال نمى‏داديم كه وكيل ما بتواند حقوق حقة ما را به ظالمان ببخشد. حال، چه بايد كرد؟ اين خاكى است كه خود برسر خود ريخته‏ايم، كه كار برعكس شده، كه مقدمات ما بر خلاف مقصوده غنچه داده. به جاى اينكه استرداد حقّ ما نمايند به خواهش بوالهوسانة دولتيان، حقوق ما را مى‏بخشند و پايمال مى‏كنند. اگر پيشتر مى‏توانستيم  فريادى كنيم، تظلمى نماييم؛ حال ديگر نمى‏توانيم نَفَس بكشيم. اگر پيشتر، بدون سند، حقوق ما را مى‏بردند، حال با سند مى‏برند كه: وكلاى مجلس چنين رأى داده‏اند. اگر از وكلا مطالبه كنيم، خواهند گفت: رأى ما همين است كه گفته و مى‏گوييم. اگر بگوييم وكيلِ خائن معزول است، مى‏گويند: مخالف مجلس شده‏ايد. حالا چه خاكى بر سر كنيم؟». 

آنچه بيش از همه ملت را به تنگنا و مذلّت افكنْد اختلافات گروهى بود. اين اختلافات، خاصّه آنگاه بالا گرفت كه «تقى زاده» به تهران ورود و بر كرسى نمايندگىِ مجلس تكيه زد. تندرويها آغاز و مناقشات بالا گرفت. فاتحين به جان يكديگر افتادند، گويى كه ايلغاريان به غنيمت دست يازيده. نخست جنجال شبنامه‏ها و اعلانات و پس از آن ترور شخصيتها. بيشترين حملات متوجه روحانيّت بود؛ روحانيتى كه خودْ مُبدِع  و معين انقلاب بود، اكنون مى‏بايست از صحنة سياسى بدور افتد. آن گروه كه شهادت شيخ فضل‏اللّه‏ را موجب آمده و ازينروى بيش از پيش بر تَجَرّى  خود افزوده بودند نتيجة اعمال  خويش را در شهادت ثقهًْ الاسلام بازيافتند. در آن ورطه، روحانيت، مُخِلِّ  كجرويها بود. ازينروى مى‏بايستى مورد حمله قرار گيرد، در مظانّ شك و شبهه افتد، موج افترا بر او باريدن گيرد؛ و چون تمامى اينها سودمند نيفتاد، به شهادت رسد. نخستين حملات روشنفكران و فرنگى مآبان كه متوجه گروه قليلى از روحانيت بود، رفته رفته بالا گرفت. اينك با طرح شعار استبعاد دين از سياست، تمامى روحانيون و در صدر ايشان دو مُعين و مُبدع انقلاب ـ مرحوم آيت اللّه‏ طباطبايى  و مرحوم آيت اللّه‏ شهيد عبداللّه‏ بهبهانى  ـ هدف تير ملامت شبنامه نويسان قرار گرفتند. شيخ مهدى مى‏نويسد: « بعضى جوانهاى مغرور لا بشرط بى مبالات كه مستمسكِ آزادى به دستشان آمده، مى‏خواهند بكلّى عوالم شرع دين اسلام را متروك نمايند و اين خيالات در واقعْ صحيح نيست. چنانچه، بعضى از مسلمانان واقعى جلوگيرى دارند، چه در مجالس  و چه اعلانها». 

مع هذا به رغم اين ممانعتها، خصمان شريعت به راه خود مى‏رفتند. انبوهه‏اى از اعلانات، لاينقطع سيل تهمت و افترا را دامن مى‏زد. روحانيت مى‏بايست در مظانّ اتّهام واقع و از اين رهگذر، نفوذ سياسى ـ اجتماعىِ ايشان كاستى گيرد. لاجَرَم سودمندترين راه ـ به زعم خصمان ـ ايجاد شك در باب رعايت موازين و اخلاق شريعت مطهّرة نبىّ اكرم (ص) بود از جانب روحانيت. 

دامنة تهمتها از رشوه ستانى تا مى‏خوارگى در نوسان بود. كذّابين، به ناروا، هر آنچه را درخورِ خويش مى‏يافتند به علما منتسب مى‏ساختند. درست است كه در جمع روحانيون، قليلى وعاظ السلاطين نيز بودند ـ نگارنده نيز گاه در مذمّت ايشان قلم مى‏زند ـ مع هذا حملاتِ فِرَقِ سياسى را با ايشان چندان سر و كارى نبود. هدف، جدايىِ دين بود از سياست؛ ازينروى پهنه‏اى را مى‏طلبيد بس گسترده‏تر از درگيرى با چند روحانى نما، و عمقى بس ژرفتر از آن: 

حمله به كلّ روحانيت، و در صدر ايشان، علماى اعلام. 

جالب است كه، پس از قتل شيخ فضل‏اللّه‏، همان كسانى كه در مشروطة اول و فترت بعد از آن، عليه شيخ در كشور فعّاليت داشته و حمله‏شان را روى او متمركز كرده بودند، دست به ترور علماى مشروطه خواه يا منزوى ساختنِ آنان زدند و مو به مو پيش بينيهاى شيخ را جامة عمل پوشاندند! 

بهبهانى را يك سال پس از اعدام شيخ، همان افراد در داخل خانه‏اش كشتند!   و دست حزب دمكرات، كه تقى زاده از اركانش بود، در اين ترور آشكار بود. تقى زاده گفت و شقى زاده كشت    كسى را كه اسلام را بود پشت!