نا استوارى در برابر امواج - نكتة «كليدى» ديگر در روانكاوى و رفتار سنجى زنجانى
زنجانى، فاقد جوهرهاى استوار و مقاوم بود و اين امر سبب مىشد كه در بسيارى از موارد، جهت مسير او را وزش بادها و رانش امواج تعيين كند. اين موضوع را مىتوان، از جمله، در استعفاهاى مكرّر وى از مسئوليتها و پس گرفتن آن استعفاها (در مواقع بحرانى) مشاهد كرد، نظير استعفا و استرداد آن از عضويت در كميسيون شش نفرة مجلس دوم براى رايزنى و تصميم گيرى در بارة نحوة انتخاب فقهاى ناظر بر مجلس (رجب 1328 ق) يا كميسيون پنج نفرة همان مجلس براى تصميمگيرى در بارة اولتيماتوم 1911 روسيه (ذىحجة 1329).
در بارة كميسيون اخير، كه در بحبوحة كشمكش ميان اكثريت مجلس با دولت و نيز اختلاف احزاب و گروههاى مختلف با يكديگر بر سر چگونگى برخورد با اولتيماتوم روسها تشكيل شد، مؤلف رسالة «وقايع بيست روزه» مىنويسد:
در نشست مهمّ مجلس دوم كه شب 29 ذىحجة 1329 انجام گرفت، آقايان سردار اسعد، شيخ ابراهيم زنجانى، سيد حسن مدرس، فهيم الملك و سعيد الاطباء، از سوى نمايندگان براى عضويت در كميسيون «منتخب شدند... . صبح روز بعد جمعى از وكلا به مجلس احضار و پس از حضور معلوم شد كه اعضاى كميسيون به استثناى مدرس و سردار اسعد استعفا كردهاند و با اصرارفوق العاده به استرداد استعفاى خود به هيچ وجه راضى نمىشدند. پس از اصرارهاى زياد، فهيم الملك و سعيد الاطباء استعفاى خود را منوط به موافقت آقاى زنجانى نمودند. ايشان هم مانند ساير استعفا كنندگان به ملاحظة تعرض و حملاتى كه ممكن بود از رفقاى خودشان يا ساير مردم در اين موضوع نسبت به ايشان بشود (با وجود رفتن آقايان حكيم الملك وزير ماليه و ذكاء الملك وزير عدليه و دكتر اسماعيل خان به منزل ايشان و اصرار و تكليف به ايشان) از استرداد استعفاى خود امتناع داشتند. از طرف ديگر به واسطة كافى نبودن عدة وكلاى حاضر انتخاب كميسيون ممكن نمىشد. اجتماع تا نزديك غروب به طول انجاميد و تقريباً وجود كميسيون، به واسطة نداشتن عضو، لغو شد. در اين موقع، وزرا به مجلس وارد و خبر شئامت اثرِ وقايع انزلى و تبريز كشتار روسها از مردم در تبريز و انزلى را دادند. وصول اين خبر، مورث تأثر و اضطراب شديدى در حاضرين گرديد و سختىهاى بعضى از آقايانِ مخالف قبول اولتيماتوم مبدّل به ملايمت شد. آقاى ميرزا داود خان و بعضى از آقايان دمكرات، آقاى زنجانى را به مناسبت اقتضاى موقع، تكليف به قبول عضويت كميسيون كردند. تكليف و تصديق آنها، و اقتضاى موقع، باعث قبول ايشان شد...».
مىبينيم كه شهيد مدرس و ابراهيم زنجانى، هر دو عضو كميسيون بودند. اما مدرس، در آن شرايط حساس و خطير كه استقلال و تماميت ارضى كشور به شدت در معرض خطر بود و سريعاً بايستى (بر پاية مصالح «واقعى» كشور) تصميمگيرى مىشد، به ملاحظة اهميت موقع، در كميسيون باقى ماند و امواج طوفان زاى مخالف (در جامعه و مجلس) او را از جاى خود نلرزاند؛ در معنى، حيثيت و آبروى اجتماعى سياسى خويش را در گرو دفاع از كيان اسلام و ايران گذاشته بود. اما زنجانى، توان پايدارى در برابر طوفان را نداشت و همچون قايقى در تلاطم اقيانوس، اين سو و آن سو مىرفت: نخست عضويت كميسيون را پذيرفت، سپس به ملاحظة مخالفتها و اصرار دوستان دمكرات، از كميسيون استعفا داد، و سپستر امواج تازة حوادث، و اصرار برخى از همان دوستان، سبب شد كه استعفايش را پس بگيرد...
افزون بر اين موارد، دوست و همكار زنجانى در حزب دمكرات، سيد محمد كمرهاى، نمونة جالبترى را در اين باره نقل مىكند كه براى آشنايى با روحيه و منش نا استوار زنجانى، مفيد است. توضيحاً بايد گفت كه:
در صفر 1336 / آذر 1296 كابينة عين الدوله ترميم يافت و آقايان وثوق الدوله، قوام السلطنه و امين الملك وارد كابينه شدند. متعاقب اين امر، مرحوم شيخ محمد خيابانى و يارانش در فرقة دمكرات تبريز، پرچم مخالفت را بر ضدّ وزراى مزبور كه از نظر آنها، مظنون به ارتباط با بيگانگان بودند برافراشتند و ميتينگى باشكوه را عليه آنان (بويژه وثوق الدوله) در تبريز سامان دادند (18 صفر 1336 / 12 آذر 1296) و مردم آذربايجان را به قيام فراخواندند. در پايان ميتينگ، كميتة ايالتى آذربايجان فرقة دمكرات ايران، طى تلگرافى خطاب به مخبر السلطنه و عين الدوله، خواهان بركنارى عناصر يادشده گرديد و افزون بر آن، چندين رشته تلگراف ميان خيابانى و يارانش با رجال سياسى پايتخت (كه جنبة وساطت و ميانجى داشتند) رد و بدل شد، كه نهايتاً پيروزى خيابانى و انفصال وثوق الدوله و آن دو تن ديگر را در پى داشت.
خيابانى (كه خود از صاحبان همت و جرئت بود) در تلگراف به زنجانى و ديگر عناصر ملّى و دمكرات تهران، از «جوابهاى مبهم و سرسرىِ» مركز به خواستههاى اصلاحى مردم آذربايجان شديداً گله داشت و مىناليد كه «رفقاى مركزى» (دمكراتهاى تهران) به «اقدامات استقلال كش و آزادى بر باد دهِ» دولت در كشور «با يك نظر لاقيدى نگريسته» و به جاى «جلوگيرى از نيات فاسدة دولتيان خائن»، سكوت كردهاند. بر اين اساس، از «هممسلكان» خويشى «همت» و اقدام مىطلبيد كه «امر به خوبى فيصله يابد».
بارى، يكى از كسانى كه در آن هنگامه، در گفتگوهاى تلگرافى ميان تهران و تبريز شركت داشت ابراهيم زنجانى بود كه دوست و هممسلك سابق خيابانى در حزب دمكرات شمرده مىشد و ديگرى سيد محمد كمرهاى بود كه چندى بعد از آن تاريخ، زعامت دمكراتهاى مخالف با وثوق الدوله را بر عهده گرفت و در اين راه استوارى نشان داد. حال به نوشتة كمرهاى، شاهد ماجرا، توجه كنيد. وى، در يادداشت 13 شوال 1336 ق، به مناسبت تغيير موضع و تلوّن جمعى از دمكراتها در نقار و كشمكش ميان جناح صمصام السلطنه و وثوقالدوله، گريزى به تلگرافهاى تبريز و تهران در صفر 1336 مىزند و مىنويسد:
يادم آمد (حقه بازى زنجانى) در چند ماه پيش كه مرا تبريزيها به تلگرافخانه احضار كردند به جهت اينكه وثوق الدوله و امين الملك و قوام السلطنه در كابينة عينالدوله نباشند با جمعى از قبيل زنجانى، تدين، حكيم الملك، مستعان، هشترودى، مخبرالسلطنه، مشيرالدوله، مؤتمن الملك، مستوفى، صمصام خواسته بودند كه آن سه نفر يا از كابينه منفصل، يا ما روابط خود را از طهران قطع مىكنيم.
...هر وقت اشتلم وزرا نسبت به تبريزيها زياد مىشد كه نبايد به حرف و تقاضاى آذربايجانيها گوش داد زيرا آن وقت ساير جاها هم هوس هر قسم تقاضا مىكنند و دولت ضعف را زياد مىكند، زنجانى فوراً مىگفت تبريزيها حق زياده از حقوق خود را ندارند. آنها بايد تظلم از تعديات خود بكنند، به وزرا و عزل آنها چه كار دارند؟ يكى دو روز كه از طرف آذربايجان سخت مىگرفتند، در زنجانى تغيير لحن حاصل مىشد...
به موردى ديگر اشاره مىكنيم:
مىدانيم كه زنجانى، در طول زندگى، و بويژه در يادداشتهاى خصوصى خويش، كينه و دشمنى بسيارى نسبت به روحانيت ابراز داشته و حتى وجود صنفى به نام روحانيت را در اسلام انكار كرده و كسوت آخوندى را نيز جعل و «اختراعِ» پس از پيامبر شمرده است! همكارى او با حزب دمكرات نيز (كه صريحاً ساز جدايى سياست از روحانيت مىزد) جلوهاى ديگر از همين امر است. مع الوصف، به عنوان يك نكته يا معماى عجيب در زندگى زنجانى، مىبينيم كه وى به رغم اين ضدّيت كسوت آخوندى را ظاهراً تا پايان عمر حفظ كرده و عبا و عمامه را هيچ گاه كنار نگذاشته است! ناشر كتاب خاطرات زنجانى، در مقدمه بر چاپ دوم آن كتاب (صص دوازده سيزده) مىنويسد:
كسى كه زنجانى را بشناسد در شگفت مىشود كه او با اينكه خود روحانى است، چگونه اين همه با روحانيت سر قهر و ناسازگارى و بىمهرى دارد؟ اين سخنان را اگر فردى ضدّ دين مىگفت تعجبى نداشت. اما چنين اظهار نظرهايى از يك روحانى، امر غريبى است. اين سؤال در خواندن فصول مختلف كتاب دائماً به ذهن خواننده هجوم مىآورد كه اگر زنجانى اين قدر با روحانيت بىمهر بود، پس چرا خود تا آخر عمر ملبّس به اين لباس باقى ماند ؟!
سؤال بجايى است، و به گمان ما، «راز» اين معمّا يا بهتر بگوييم: تناقض آشكار در انديشه و عمل را، بيش و پيش از هر چيز، بايد در «جُبن ذاتى» و «ضعف شخصيتِ» او جستجو كرد. همان خصلتى كه زنجانى را به رغم فحاشيها و هتّاكيهاى فراوان در «يادداشتهاى خصوصى» به آيت اللّه مدرس به تكريم از وى در «بيانيهها و اظهارات رسمى» وا مىداشت!
پيشوايان معصوم ما كه درود خدا بر آنان باد بدگويى افراد پشت سر ديگران را، ناشى از عجز و ضعف آنان شمردهاند:
اَلغيبهًْ جُهدُ العاجز (غيبت كردن پشت سر ديگران، تكاپوى انسانهاى بىدست و پا است)!
در معنى، كسانى كه توان يا شهامت درگيرىِ رويارو با حريف را در خود نمىبينند، اين نقيصه را با بدگفتنِ پنهان و پشت سر، مىپوشانند.
ابراهيم زنجانى، ظاهراً مصداق روشنى براى اين حديث شريف است و چنانچه فحاشيهاى وى به ديگران و متقابلاً ستايشهايش از خويش را ناشى از عقدة حقارتى به شمار آوريم كه وى در برابر ديگران احساس مىكرده، چندان بيراه نرفته باشيم.