ميزگردی در خصوص مشروطيت با حضور آقایان حقاني، نامدار، تقوي

* آقاي دكتر نامدار از منظر شما رهيافتهاي جنبش مشروطه و اهداف آن چه بودند؟

نامدار در اينجا دو روش بحث وجود دارد: يك بار مي توان مشروطه را مانند يك نهضت اجتماعي و به صورت يك مجموعه مشخص با يك اسم خاص مورد تجزيه و تحليل قرار داد. اگر از اين زاويه به مشروطه نگاه كنيد به اعتقاد من برخلاف مشهورات تاريخي مشروطه اين چنين نيست. مشهورات تاريخي يكي از مشكلاتي است كه ما در تاريخ معاصر با آن درگير هستيم و به ندرت هم در اين مشهورات شبهه  وارد شده يعني شما حتي كتاب تاريخ دبيرستانهاي ما را هم نگاه كنيد همين روش تاريخ نگاري غلبه و سلطه دارد در تاريخ نگاري ما نقد و بررسي جايگاهي ندارد. بيشتر يك سلسله مباحث به عنوان مسلمات فرض مي شود و دانش آموز و حتي دانشجو اين مشهورات را به عنوان وحي منزل بايد بپذيرد. بنده همچنان كه گفتم مشروطه را اينچنين نگاه نمي كنم. مشروطه به عنوان يك جنبش فكري و سياسي از ابتدا به نام مشروطه شهرت نداشت كه ما اكنون به عنوان يك موضوع واحد درباره آن بحث كنيم. به هر حال از منظر جامعه شناسي جنبش هاي اجتماعي بايد گفت هر جنبش اجتماعي دو مرحله دارد: مرحله نفي نظام موجود و مرحله تأسيس نظام مطلوب. در مرحله نفي نظام موجود يك جامعه به هر دليلي به جايي مي رسد كه ديگر توان تحمل وضع و نظام موجود را ندارد. متأسفانه معمولاً جنبش هاي اجتماعي را تحت عنوان انقلاب يا نهضتهاي اجتماعي در همين مرحله نفي نظام موجود مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهند و به ندرت به مرحله دوم آن كه تأسيس نظام مطلوب است، مي پردازند. 

آيا اين مسئله كه شما با قيد متأسفانه هم از آن ياد كرديد بيشتر از اين ناشي نمي شود كه بسياري از اين جنبشها در بدو نفي نظام موجود يك ايده واضح و از پيش انديشيده درباره تأسيس نظام مطلوب ندارند و اگر هم طرحي در ذهن دارند، طرحي مبهم است كه در بسياري از اوقات براي رسيدن به آن ناكام مي مانند.

نامدار لطفاً به جاي مبهم بفرماييد آرماني. اگر بگوييم مبهم، نتيجه گرفته مي شود كه تمام انقلاب ها و جنبش ها كور هستند و در آنها عقل دخالت ندارد و مردم به دنبال چيزهاي مبهم مي گردند. بعيد است كه مردم و نخبگان يك جامعه جان ومال و وقت خود را در راه يك امر مبهم بگذارند. البته از منظري نيز اين حرف شما تأييد مي شود كه جنبشهاي اجتماعي در مرحله نفي نظام موجود، جنبشهايي كور و فاقد جهت خاص هستند.

* البته اين ابهام مي تواند به آن معناي صرف نباشد، بلكه اين ابهام ناشي از يك وضعيت بينابين ميان آن نگاه آرمان گرايي كه مردم مي خواهند داشته باشند و آن نگاه واقع گرايي كه در پس زمينه ذهن خود دارند، است. منظورم از اين ابهام همان دوگانگي است كه براي مردم در مرحله نفي نظام موجود و تأسيس نظام مطلوب رقم مي خورد. پس مطمئناً هيچ حركتي بدون يك پيش زمينه ذهني به وجود نمي آيد.

دكترنامدار بله، و يك آرماني هم در پشت آن حركت اجتماعي است و گر نه محال است كه يك حركت اجتماعي اتفاق بيفتد. شما ممكن است در مرحله نفي نظام موجود آرمان ها را در مرحله بالايي داشته باشيد. اختلاف در اين مرحله امر مهمي است زيرا مردم در نفي نظام موجود به ندرت اختلاف مي كنند. اختلاف وقتي به وجود مي آيد كه بخواهد نظام مطلوب تأسيس شود. در تاريخ نگاري مشروطه هم اين اشتباه در لفظ وجود دارد. وقتي بحث نفي نظام قاجاري است، اصلاً اختلافي نمي بينيم زيرا افرادي به عنوان مشروطه خواه و مشروعه خواه وجود ندارند. در انقلاب اسلامي نيز ما همين بحث را داشتيم. هنگامي كه وارد انقلاب اسلامي مي شويم مي بينيم كه در مرحله نفي نظام اجتماعي غير از روحانيت، ماركسيستها، ليبرالها و ملي گراها نيز در سطحي بسيار پايين تر حضور دارند. زيرا همه مي خواهند به حكومت شاهنشاهي ضربه بزنند. پس ما اختلاف را كه منجر به ايجاد جريان هاي متعدد مي شود هنگامي شاهد هستيم كه به مرحله تأسيس نظام مطلوب مي رسيم؛ يعني آنجايي كه نظم موجود را به هم ريخته ايم و به دنبال جانشيني براي آن هستيم. افراد زيادي دچار اين اشتباه مي شوند. اما انقلاب، تنها مرحله نفي نظام نيست. اگر انقلابي را تنها در مرحله نفي نظام موجود حصر كنيم، مي بينيم، نفي نظام موجود يك حركت ابتدايي است و در اين حالت به نظر من هيچ چيز مانند جنبش اجتماعي و انقلاب اتفاق نمي افتد. چرا كه مردم تا آرمان هاي خود را در يك نظام اجتماعي نبينند، وارد صحنه نمي شوند. چنان كه گفته شد حتي لفظ مشروطه نيز در مرحله تأسيس نظام مطلوب بر اين جنبش اطلاق شد. ما در مرحله نفي نظام با جنبش عدالتخانه روبه رو هستيم. عدالتخانه سه ركن اصلي دارد: قانون، تعديل قدرت استبداد و اجراي قوانين اسلام. شعارهاي مردم در جنبش عدالتخانه همين سه خواسته است. انقلاب مشروطه، انقلاب مشروطه نيست بلكه نظام مشروطه است. هر انقلابي اگر به ثمر برسد، نظامي را با خود به وجود مي آورد. آن نظام مشروطه بود كه اين انقلاب را به انقلاب مشروطه معروف كرد. اين نقطه مقابل انقلاب اسلامي است. ما در تئوريهاي كلي انقلاب اسلامي، يك تئوري كلي انقلاب اسلامي داشته ايم كه منجر به تأسيس نظام جمهوري اسلامي شد. ما هيچ گاه به انقلاب ايران، انقلاب جمهوري اسلامي نمي گوييم؛ انقلاب اسلامي مي گوييم. پس نام اين جنبش در ابتدا مشروطه نبود بلكه انقلاب عدالتخانه بود اما بعد در تاريخ نگاري چون حاكميت به دست كساني افتاد كه به دنبال نظام مشروطه و نظام مشروطه مطلقه بودند اين انقلاب را به نام انقلاب مشروطه شهرت دادند.

* بنابراين به نظر شما ما در نامگذاري مشروطه با يك شهرت كاذب روبه رو هستيم و لفظ مشروطه مربوط به مرحله تأسيس نظام مطلوب است؟ در اينجا بايد توجه داشت اين اعتقاد يك پيش فرض نيز دارد و آن اين است كه جنبش مشروطه طرح از پيش انديشيده اي نداشته است.

نامدار به طور كلي در مرحله نفي نظام موجود كسي طرح ايده آل خود را نمي دهد. ارائه طرح ايده آل در اين مرحله مساوي است با ايجاد اختلاف. هيچ كس در مرحله نفي نظام موجود يك نظام كلي شاخص را ارائه نمي دهد. در انقلاب اسلامي نيز همين مسئله مطرح است. براي همين نيز عده اي به حضرت امام(ره) ايراد گرفته اند كه شما اصلاً جمهوري اسلامي نمي خواستيد و جمهوري اسلامي بعدها آمد. در مرحله نفي نظام موجود اصلاً معني ندارد كه رهبران يك جنبش اجتماعي بخواهند ايده آل خود را مشخصاً مطرح كنند. 

* آقاي حقاني، نظر شما در اين مورد چيست؟

موسي حقاني بحث نفي نظام موجود را اگر به معناي سرنگوني نظام قاجار بگيريم، چنين مسئله اي در مشروطه وجود نداشت. براي همين عده اي درباره مشروطه بحث انقلاب يا نهضت را بيان مي كنند و ادعا مي كنند كه اساساً نمي توان نام انقلاب را به اين حركت داد و لذا جنبش مشروطه يك نهضت قلمداد مي شود.

بنده نيز معتقدم اين جنبش، نهضتي است كه از سوي مردم با رهبري علما براي جايگزيني يك شكل ديگر از حاكميت آغاز شد.اين به معناي نفي نظام و سرنگوني حكومت قاجاري نيست، بلكه در ابتدا به شكل اداره جامعه ايراد داشتند و گمان مي كردند آن مشكل را با تأسيس يك عدالتخانه مي توان برطرف كرد. 

* يعني شما هم اعتقاد داريد كه نمي توان يك طرح از پيش انديشيده شده را براي نفي نظام موجود در جريان مشروطه قائل شد؟ 

موسي حقاني مي توان قائل شد، اما اين همان طرح تأسيس عدالتخانه است. در نهضت عدالتخانه ما مي خواهيم شكل اداره جامعه را از حالت استبدادي خارج كنيم، آن هم نه به معناي مطلقي كه در تاريخ نگاري مشروطه قلمداد و نشان داده شده است؛ چرا كه ما در ايران استبداد مطلق، به آن معنا كه در اروپا وجود دارد را نداريم. 

* شما برچه مبنايي استبداد ايران را متفاوت از استبداد آن روز اروپا مي دانيد؟ 

موسي حقاني استبداد در ايران با عوامل مختلفي كنترل مي شود، يكي از عواملي كه مي توانست استبداد را كنترل كند وجود علما و قدرت بسيج گري آنها بود. اما راجع به قسمت دوم سؤالتان از آقاي دكتر نامدار بايد عرض كنم كه به نظر مي رسد اين حركت در مقطع اول خود تئوري داشت.

آن وجه غالب نهضت هيچ ابايي نداشت از آن كه بگويد: ما مي خواهيم عدالتخانه ايجاد كنيم و در پي اجراي قوانين شريعت اسلامي هستيم. 

آن افرادي كه در جريان مشروطه حضور و قصد براندازي رژيم قاجار را داشتند، پنهان كاري مي كردند و ايده هاي اصلي خود را عنوان نمي كردند. اما براي عموم مردم اين چنين وانمود شده بود كه با توجه به اينكه روحانيت در رأس حركت بود مي خواهند به سمت اجراي قوانين اسلامي بروند. نهضت در اين مقطع به شدت رنگ و بوي مذهبي دارد. اين را كسروي و ناظم الاطباء نيز مي گويند. كسروي درخصوص تبريز كه به نظر من تبريز در مشروطه يك نقطه عطف در چرخش به سمت مواضع غيرديني است، البته نه مردم تبريز بلكه جرياني كه از تبريز وارد نهضت مشروطه شد صراحتاً مي گويد كه وقت ظهر مردم، بازار را مي بندند و نماز جماعت مي خوانند. سلماني ها از تراشيدن ريش مي پرهيزند. و در انتخاب نمايندگان گويي مي خواهند امام جماعت انتخاب كنند. بعد از اين مقطع است كه با حاكم شدن جريانهاي سكولار شاهد رنگ و بوي غيرمذهبي در مشروطه هستيم. 

من فكر مي كنم كه در مرحله نفي نظام موجود اعلام كرديم كه چه مي خواهيم و آن تأسيس عدالتخانه بود. براي مردم اين فكر جا افتاده بود كه قرار است تغييري در نظام ايجاد شود، به طوري كه قوانين اسلامي پياده شود و بعضي افراد كه مانع تحقق اجراي اين قوانين و آسايش مردم هستند از راه برداشته شوند. اين خواسته هاي اوليه مردم در نهضت است. بنابراين اينكه بگوييم هيچ فكري پشت اين نهضت نبوده و بيان نمي شده است، با توجه به اسناد و مداركي كه از آن زمان مانده چندان صحيح نيست. ما از ابتداي دوره ناصرالدين شاه، شاهد يك چرخش در ميان بعضي از روشنفكران هستيم. روشنفكران ما در آن برهه تقريباً دو طيف بودند: يك عده گروهي هستند كه به هيچ وجه حاضر به همكاري با گروههاي مذهبي نيستند، مانند آخوندزاده و ميرزا آقاخان كرامي، در يك قسمت از زندگي اش. عده اي هم نظير ملكم خان معتقد هستند كه اساساً بدون كمك آنها نمي توان كار را به جايي رساند، بلكه بايد از قدرت بسيج گرايي علما استفاده كرد، مردم را به صحنه كشاند و بعد با كنترل اوضاع و سوق دادن شرايط اجتماعي با ايجاد بحران به سمتي حركت كرد كه بتوان اداره امور را از دست علما خارج كرد. از زمان تحصن در سفارت انگليس اين واقعه كم كم اتفاق افتاد. ما دو جريان در مشروطه داشتيم: جرياني در تهران و جرياني در قم؛ جرياني كه در تهران بود تا ديروز خود را تابع علما مي دانست، اما از روزي كه در سفارت تحصن كردند به سمتي رفتند كه علما را تهديد كنند و گفتند كه اگر به مشروطه رضايت ندهيد شما را مي كشيم. 

* آقاي تقوي، در اينجا دو بحث مطرح شد، يكي اينكه مشروطه را به عنوان يك نهضت تلقي كنيم و نه يك انقلاب. دوم اينكه استبداد در ايران تفاوت عمده اي با استبداد در اروپا داشته است و همين تفاوت بنيادي است كه جريان نهضت مشروطه را نسبت به جريانهاي ديگر به نوعي متفاوت جلوه مي دهد، نظر شما در اين باره چيست؟ همچنين آيا علما، واقعاً با يك طرح از پيش انديشيده به دنبال اين نهضت بودند يا نه؟ 

تقوي در مجموع استبداد، شاخصها و ويژگي هايي دارد كه عام است و در سراسر دنيا در يك تعريف ويژه از استبداد بازشناسي مي شوند. اما ساختار اجتماعي، بافت فرهنگي و پيشينه تاريخي، ويژگي هاي خاصي را براي هر جامعه اي ايجاد مي كند كه در نتيجه استبداد حاكم بر آنجا نيز متفاوت مي شود. 

پس استبداد در ايران و جوامع شرقي به دلايلي با استبدادي كه در غرب جاري بوده و هست، تباين و تنافر دارد. مشكل جنبش مشروطه در نوع استبداد ايران و تفاوتش با استبداد جوامع ديگر نيست. اين خود بحثي جامعه شناسانه است كه در جاي خود مفيد است. 

* به نظر من اين بحث مي تواند به مسئله تأثير و تأثري كه انقلاب كبير فرانسه بر جنبش هاي ديگر مانند جنبش مشروطه داشته است، كمك كند. 

تقوي  بله به جاي خودش مي تواند كمك كند. اما من فكر مي كنم همين كه حاملان هر نهضتي براي تحقق اهداف آن جنبش به صحنه مي آيند،؛ ضمن اعلام نفي وضع موجود، يك شماي كلي از وضعيت تثبيت و استقرار خواهند داشت. يعني اين نفي وضع موجود و ترسيم نظام مطلوب تا حدودي منطقاً متلازم هستند و محال است كه تصور شود، فرد يا جامعه اي به نفي وضع موجود مي پردازد و در عين حال به طور اجمال به ترسيم چهره اي از نظام مطلوب خود نمي پردازد، حتي در ذهنيت فردي يا اجتماعي خود. چه در انقلاب اسلامي و چه در انقلاب مشروطه، ما مي بينيم كه ضمن نفي نظام موجود، دورنمايي از آن وضعيت مطلوب نيز ترسيم مي شود و اين در باز خوردش در اسناد و شعارهاي آن زمان واضح است. مطمئناً تفصيل و تبويب اين مسئله به دوران استقرار و ثبات برمي گردد. در نهضت مشروطه هم وقتي مردم به نوعي وضعيت جامعه را به چالش مي طلبند، طبيعتاً چيزي را به عنوان جانشين آن معرفي مي كنند و آن تأسيس عدالتخانه با محدود كردن قدرت استبداد و مهار نقش بيگانه است كه به اجمال مطرح مي شود. اين تسلط عنصر استبداد و دخالت بيگانه در شئون مختلف زندگي اجتماعي، سياسي و فرهنگي جامعه است كه مردم را به واكنش مي كشاند. واكنش در مقابل حكومتي كه خود در چهارچوب استبداد قرار دارد و توانايي مهار كردن بيگانه را نيز ندارد. 

در اين تعريف است كه به گونه اي خودكار مي بينيم كه نهضت مشروطه بااين نام در يك مقطع خاص تاريخي پذيرفته مي شود، به معناي محدود كردن قدرت استبداد. تلقي عمومي بازيگران عمده جنبش مشروطه اين بود كه مي خواهيم اين ساختار استبدادي را محكوم كنيم و در تصميمات حكومتي مشاركت نخبگان و عقلاي قوم نيز دخيل باشد. نتيجه اين مشاركت بالطبع عقلاني شدن تصميم گيري ها و قانون مند شدن فرايند امور و در نتيجه پيدا كردن راهكاري براي مهار دخالت بيگانه در سرنوشت جامعه است.

اين واكنش مردم بر پيشينه اي مبتني است. در مجموع از زمان جنگ هاي ايران و روس به بعد در نوع ساز و كار تصميم گيري  شاهان قاجار، سير تحول و تكامل نهادسازي در ساختار سياسي جامعه، در محدوده شاه، صدر اعظم كه نوكر او تلقي مي شد و نماينده او در ولايات محصور مي شد، به تدريج با تشكيل شوراي وزيران و... اين ساختار سير تكاملي خود را طي مي كند. اين نشان مي دهد كه جامعه ما بر اساس اين تجربيات احساس مي كند كه اگر فرايند تصميم گيري  محدود به شاه و اطرافيان او باشد، تصميم گيري ها غالباً ناكارآمد و غيرعقلاني مي شود و در اين تصميم گيري است كه مواردي مانند قرارداد رويتر، نهضت تنباكو و... پيش مي آيد. بنابراين در مقطع اوليه جنبش مشروطه، واكنش به وضعيت جامعه و نفي آن، مبتني بر يك سري تجربيات تاريخي است كه به اجمال و به طور كلي نخبگان جامعه را در درجه اول و از طريق آنها بدنه جامعه را در مرحله بعد تحت تأثير قرار مي دهد. در راستاي اين نيروي محركه اي كه جامعه را براي به چالش كشيدن و نفي وضع موجود به صحنه مي آورد، تحولاتي است كه در بينش و درك افراد نسبت به قدرت سياسي و كاركردها و وظايف آن در جامعه به وجود مي آيد. اين در دو صورت و قالب مطرح شد: عده اي با الگو گرفتن از تحولات غرب، خواهان نفي وضع موجود بودند كه در آن مقطع تاريخي مخاطبي در جامعه نداشتند يعني پيوندي با توجه به سطح سواد، نوع گفتمان و نوع عناصري كه در فرهنگ و ادبيات آنها وجود داشت، تأثيري بر بسيج گري مردم براي به چالش كشيدن وضع موجود نداشتند.

اما ما در همين مقطع تاريخي شاهد يك نوع تلقي جديد در رويكرد ديني خود نيز هستيم. از طرفي علما و مراجع تقليد آن تلقي اي را كه نسبت به شاهان گذشته مثل شاهان صفويه داشتند، درباره شاهان قاجار نداشتند. از سوي ديگر به گونه اي يك جريان نوع انديشي ديني براي روز آمد كردن عناصر فرهنگي و ديني جامعه براي پاسخگو كردن فرهنگ خودي مطرح است. مجموعه  تداخل اين اوضاع و غلبه اين رويكرد ديني است كه سرانجام در مقطع خاصي جامعه را براي نفي وضع موجود بسيج مي كند. 

* آقاي دكتر نامدار، شما در ابتداي سخن به يك تقسيم بندي دو مرحله اي اشاره كرديد.مرحله اول نفي نظام موجود و مرحله دوم تأسيس نظام مطلوب. لطفاً در قدم اول به بررسي نفي نظام موجود براي تبيين رهيافت هاي جنبش مشروطه بپردازيد.

دكتر نامدار در مرحله اول نفي اجمالي است. زيرا در اين مرحله آرمان داريم و آرمان ها هميشه اجمالي هستند، هر چند در مرحله تأسيس، تفصيلي مي شوند. آرمان ها بايد در مرحله اجمال آنقدر مقدس باشند كه مردم به خاطر شان به صحنه بيايند.

هنگامي كه ما از نفي نظام قاجاري صحبت مي كنيم، منظورمان نفي يك سلسله نيست و انقلاب را هم لزوماً به منزله سرنگوني نمي بينم. من انقلاب را ملازم با سرنگوني نظم مي بينم. نظم آن نوع تفكر و انديشه اي است كه بر اين ساختار سياسي حكومت مي كند. اگر انقلاب را به اين تعبير كه عرض مي كنم، در نظر بگيريد، مشروطه يك انقلاب است. چرا كه تمام اركان اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي ايران را دگرگون كرده و اين دگرگوني يك دگرگوني بنيادي بوده است.

* پس شما برخلاف آقاي حقاني مشروطه را با تعبير خاص خودتان يك انقلاب مي دانيد.

دكتر نامدار بله من مشروطه را يك انقلاب مي دانم زيرا يك دگرگوني بنيادي در تمام اركان ايران ايجاد كرد. مشروطه حتي در نوع نگاه ما به باورها و اعتقادات مذهبي و ارزشي دگرگوني ايجاد كرد.

شايد اينكه عده اي از علماي ما در مقابل مشروطه ايستادند، همين بوده كه آنها متوجه اين دگرگوني بنيادي شده بودند و تنها به اين توجه نداشتند كه يك سلسله ساختارهاي صوري تغيير مي يابد. پس ما از يك ساختار به نام سلسله قاجاريه صحبت مي كنيم كه مبتني بر يك نوع نگاه به سياست، اقتصاد و جامعه است و مردم اين نگاه و نوع تفكر را نمي خواهند.

* يعني آيا واقعاً مردم به اين هم انديشي رسيده  بودند كه ديگر اين نوع نگاه را نمي خواهند؟ چون در ابتداي اظهارات جنابعالي و با تأييد آقاي حقاني، اين گونه مطرح شد كه مردم نمي دانستند چه چيزي را نمي خواهند مردم يك نگاه آرماني دارند، اما اين آرمان آن قدر عميق و ريشه دار نيست كه منجر به دگرگوني كليه ساختارهاي جامعه شود.

دكترنامدار من هم آوازي را قبول دارم. هم آوازي، لزوماً هم انديشي نيست. هم انديشي يعني همه يك نوع تفكر را داشته باشند. هم آوازي يعني همه يك خواسته سياسي اجتماعي مشخص داشته باشند و اگر اين هم آوازي نباشد اساساً هيچ جنبش اجتماعي اي اتفاق نمي افتد. به هر حال بايد بپذيريم كه جنبش هاي اجتماعي را نخبگان ساماندهي و هدايت مي كنند. ولي نخبگان به تنهايي نمي توانند نظامي را دگرگون كنند و نظام جديدي را جانشين آن كنند. بايد هم آوازي مردم وجود داشته باشد.

* به نظر مي رسد اين هم آوازي در بد بودن وضع موجود است، اما يك چگونگي بد بودن نيز وجود دارد. آيا اين نكته را كه در رأس هرم قدرت، شاه را داشته باشيم و پس از او صدراعظم را با قدرت تامه، بد مي دانيم، يا اين كه تنها با ظلم زيردستان اين دستگاه، مخالفيم؟ 

دكتر نامدار ما نمي توانيم مردم را تحليل ذهني كنيم. تحليل را بايد در شعارهاي آنان و خواسته هايي كه در شعارهاي آنها منعكس است، جست وجو كرد. اگر بخواهيم فراتر از اين سطح برويم وارد تحليل ذهني شده ايم و ممكن است عقايد خودمان را تحميل كنيم. در خواسته ها و شعارهاي اين مردم، بازتاب عملكرد سياسي منحط صد سال اخير آن رژيم پيداست، زيرا آن را لمس كرده اند.براي انقلاب اين لمس ارزش دارد زيرا آن تفكر براي نخبگان است. به نظر من جامعه نه با عقل بلكه با احساس به سمت انقلاب مي رود. عقل در پس اين خواسته ها خفته است.يعني در پس آنجايي كه وضع نظم مطلوب ترسيم مي شود. من آرمان خواهي بالايي را در نهضت مشروطه نمي بينم.در مشروطه هيچ كس نمي گويد سلسله قاجاريه بايد منهدم شود. اين خواسته نه در صحبت نخبگان است و نه در شعارهاي مردم.مردم آن چيزي را كه لمس مي كنند، نفي مي كنند. دولت قاجار ساختارهاي سياسي و اجتماعي ايران را برهم زد و نحوه معيشت سنتي مردم را دگرگون كرد. قراردادهاي استعماري، بافت فرهنگي اجتماعي ايران را دچار تغيير مي كرد. مردم اين موارد را نمي خواستند و بازتاب آن را در جنبش تنباكو و مخالفت با قراردادهاي استعماري مي توان مشاهده كرد. اين نفي مردمي است كه البته به خودي خود تبديل به يك نظم سياسي جديد نمي شود.

* آيا شما معتقد به يك نظم خواص نيز هستيد؟ 

دكتر نامدار اساساً نظم سياسي جديد توسط خواص شكل مي گيرد. 

ادامه دارد

میزگرد حقانی، نامدار، تقوی2

اشاره: در بخش نخست اين ميزگرد كه با حضور آقايان دكتر نامدار ، موسي فقيه حقاني و سيد مصطفي تقوي برگزار شد به جنبه هاي مختلف نظري و معرفتي جنبش مشروطه پرداخته شد. اين كه مشروطه يك انقلاب به حساب مي آيد يا يك نهضت، چيستي رهيافتهاي نظري و عملي مشروطه ، تفاوت استبداد در ايران و اروپا و... از جمله مسائلي بودند كه در قسمت اول ميزگرد، پبرامون آن بحث شد.

در واپسين بخش اين ميزگرد، به تحليل جايگاه روحانيت شيعه در حركت مشروطه، تبيين روند تأسيس نظام مطلوب در مرحله دوم جنبش مشروطه خواهي، مشي شيخ فضل الله نوري و جريان تاريخ نگاري مشروطه پرداخته مي شود.

* با توجه به نظر خاص شما كه استبداد در ايران با استبداد در اروپا متفاوت است، در تبيين نفي نظام موجود و تحليل نهضت مشروطه چه روندي را مي توانيم بازشناسي كنيم؟ 

موسي حقاني من در توضيح تفاوت استبداد ايران با استبداد اروپا بايد بگويم كه اين امر بيشتر به خاطر موانعي است كه بر سر راه تحقق استبداد مطلق در ايران وجود داشته است، موانعي مانند اعتقاد ديني مردم و برخي نهادهاي مدني كه از دل تشيع و اسلام به وجود آمده بود.

در نفي نظام موجود، نفي شكل حكومت جامعه مطرح بود و به نوعي همه در آن مؤثر بودند. شكل حكومتي قاجاريه در مقطعي كه ما با اروپا دچار يك چالش و رويارويي گسترده شده ايم، ناتوان از جواب بود و در نهاد آن آفت هايي وجود داشت كه به ناكارآمدي حكومت دامن مي زد. رشد يك طبقه جديد با عنوان (بورژوازي كمپرادور) از دوره محمد شاه در ايران كه به نوعي حيات خود را در نابودي اقتصاد داخلي ما و ورود كمپاني هاي خارجي مي داند، بر ناكارآمدي هاي اين نظام مي افزايد. در حالي كه اقتصاد ما تا قبل از آن تاريخ يك اقتصاد خودكفا است. اما بعد از فعال شدن اين بورژوازي كمپراتور يا بورژوازي واسطه عملاً ما در خيلي از موارد روزمره خود نيز محتاج مي شويم. در واقع ما نبايد قاجاريه را منحصر به شاه قاجار كنيم. كساني بودند كه در بدنه دستگاه قاجار نفوذ كرده و به دنبال وابسته كردن اقتصاد ايران بودند. اين كه شاه را براي ديدار از خارج مي بردند؛ خود گامي است براي ايجاد يك سري از تحولاتي كه با بستر فرهنگي و اجتماعي كشور ما تفاوت داشت.

از فتنه افغان تا نادرشاه و حتي در طول حكومت نادرشاه علي رغم فتوحات بين المللي نادر نيز جامعه ما از نظر اقتصادي و دروني جامعه اي راكد است.

دكتر نامدار ناگفته نماند اين بورژوازي كمپرادور اصلاً  در خود قاجاريه شكل گرفته است و اينها همان كساني هستند كه شاه را مي  برند تا آن شركتها را بياورند. عجيب اين كه جنبش عدالتخانه در مقابل اهداف اينها قرار مي گيرد.

حقاني مردم وقتي به نفي نظام و آن شرايط موجود رسيدند كه آن عقبه را به لحاظ تاريخي طي كردند.

و خوب شما در اين استبداد امين السلطان را در كنار ملكم خان و قبل از آن ميرزاحسين خان سپهسالار داريد و مي بينيد كه اينها داعيه روشنفكري و اصلاح دارند.

در اين مقطع اتفاقاً مردم جلوي آنها مي ايستند و اين باعث نارضايتي آنها شده است.

ما در اعلاميه هاي متعدد كه مراجع نجف و علماي تهران صادر مي كنند، دغدغه هايشان را مي بينيم. يك كشور شيعي اسلامي كه تهديدات مختلفي اعم از امپراطوري روسيه، امپراطوري عثماني، انگلستان و ... مرزهاي آن را تهديد مي كند. بنابراين علما به اين نتيجه مي رسند كه مي بايستي اين زمينه هايي كه منجر به ضعف آن روز ايران شده برطرف شود و بحثهاي مختلفي را مطرح مي كنند مثل بحث تقويت قشون كه البته در سطح عوام به صورت يك مانيفست انقلابي در نمي آيد. بحث عقب ماندگي اقتصادي ايران، بحث ظلم حكام و بعضاً  شخص شاه به مردم نيز از همين دست است كه جامعه را دچار تلاطم كرده بود.

* آقاي حقاني به تأثير عظيم روحانيت شيعه در فرهنگ مردم اشاره كردند با توجه به تحليل دكتر نامدار از نفي عوام و نفي خواص، نفي روحانيت شيعه در كدام دسته مي گنجد؟

دكتر نامدار در هر دو دسته نفي عوام و نفي خواص مي گنجد.

* آخر از طرفي ما روحانيت را به عنوان محرك و موتور اصلي حركت عوام مي دانيم و از سويي ديگر روحانيت جزء قشر نخبه و متفكر ما محسوب مي شود. آيا بر اين اساس تنها يك همنوايي را از جانب روحانيت با عوام يا خواص مي توانيم برشماريم؟

دكتر نامدار اگر يك روشنفكر  كه البته من روحانيت را نيز روشنفكر مي دانم اين هنر را نداشته باشد كه بتواند بين مردم و خودش يك همسازي را برقرار كند؛ مطمئناً نمي تواند رهبري يك جنبش اجتماعي را در دست بگيرد. معمولاً  ما مدعي هستيم براي اين كه بخواهيم يك جنبش اجتماعي را تحت عنوان نامي در بياوريم و تحليل كنيم، علائم خاصي هست كه بايد آنها را بررسي كرد و اين علائم خاص را متخصص مي تواند ساماندهي كند و تحت يك نام در بياورد. وظيفه متفكرين يك جامعه همين است. علائم عام در جامعه خودش را بروز مي دهد. اين علائم عام را يك متفكر شناسايي مي كند و به همراه يك سلسله علائم خاص كه تنها خودش مي بيند، ساماندهي مي كند، به صورت تئوري در مي آورد، از آن يك ساختار اجتماعي، سياسي خاص در مي آورد و در جامعه القا مي كند. پس كار متفكر خارج از زمينه هاي اجتماعيش نيست.

* اگر چه از روند كلي بحثمان دور مي شويم اما حالا كه بحث به اينجا رسيد اجازه بدهيد به تبيين نقش علماي نجف در جنبش مشروطه بپردازيم.

تقوي تبيين مباني معرفتي علما در تأسيس و بسيج مردم براي تحقق مشروطه و هم در تحليل و تبيين مردم از مشروطه به عنوان يك نظام سياسي جاي تأمل و

مو شكافي هاي معرفت شناسانه جدي دارد.

اما به اجمال بايد بگويم، در اين فرض مسلم تاريخي كه اصولاً  علماي ديني چه در ايران و چه در نجف، تنها گروه مرجع توده هاي مردم براي حضورشان در صحنه نهضت  مشروطه بودند، ترديدي وجود ندارد.

طبيعي است كه اين علما اشتراكات بالايي در تلقي شان از شرايط سياسي و اجتماعي موجود داشته اند. اصولاً  در اين كليت مشروطه را به عنوان يك ساختار سياسي براي محدود كردن قدرت مطلقه  شاهان و قانونمند كردن تصميم گيري هاي سياسي كشور براي پيمودن فرآيند توسعه و مهار مداخله خارجي در كشور است مشكل و افتراقي وجود نداشت. همانطور كه بارها شيخ فضل الله نوري اعلام مي كند كه من همان مشروطه اي را كه آخوند خراساني قبول دارد، مي خواهم و آخوند خراساني نيز پيشنهادهاي شيخ را به گونه جالبي در تدوين قانون اساسي مي پذيرد. اما آن نكته اي كه از مشهورات تاريخي است و جاي تحقيق زياد دارد اين است كه تاريخ نگاري رايج مشروطه سكولار، به گونه اي وانمود مي كند كه علماي نجف به عنوان هواداران و تأييد كنندگان مشروطه تأييدكننده همان مشروطه سكولاري هستند كه مورد نظر آنهاست. حال اين كه اين باز خود از همان تاريخ نگاري هاي دروغ مشروطه است. علماي نجف اصولاً  مشروطه را به عنوان نظام سياسي تكامل يافته مبتني بر عدالتخانه و به عنوان مشروط و محدود كردن نظام استبداد سنتي مورد نظر قرار مي دادند. اين كار نيز جز با سازوكار ديني و در چارچوب منابع فقه سياسي شيعه مورد توجه نبود. آنچه در تاريخ نگاري مشروطه مطرح مي شود، ايجاد يك نوع تعارض جدي ميان مرحوم آخوند خراساني و علمايي چون شيخ فضل الله نوري است و اينچنين وانمود مي شود كه علماي نجف طرفدار مشروطه تعريف شده از جانب منورالفكران سكولار هستند و مرحوم فضل الله نوري ضد مشروطه طرفدار استبداد بوده است. حال آنكه هر دو جريان فكري روحانيت اگر چه در درك و دريافتشان در گستره حضور فقه و فقها در تأسيس نظام سياسي و ساختار اجرايي كشور اختلاف سليقه دارند، اما در مشروطه به معناي محدود كردن استبداد و مبتني بودن آن بر مكتب اسلام به عنوان جامع وحيد مملكت، اختلاف نظري ندارند.

حقاني در تاريخ نگاري رايج مشروطه معمولاً كارنامه شيخ فضل الله نوري را از آخر مطالعه مي كنند و خيلي به ابتداي كارنامه حركتي ايشان توجه ندارند. مرحوم شيخ فضل الله در آخر دوره حياتشان به اين مي رسند كه مشروطه حرام است و مجلس نبايد باشد و البته اين در فضايي است كه افراط جريانهاي نفوذي به اوج خودش رسيده است و مشروطه اي كه حرام مي شود مشروطه سكولار و غربي است. در قرائت كارنامه علماي نجف اين مسئله برعكس مطالعه مي شود. يعني تنها به ابتداي كارنامه تفكر و حركت ايشان، آن هم با تحريف اشاره مي شود. پيش فرض علماي نجف و شيخ فضل الله كه مورد تأكيد دو طرف نيزبود، بنا كردن مشروطه و مجلس ايران بر شريعت اسلامي است. اعلاميه هايي كه مرحوم آخوند خراساني در بعد از شهادت شيخ فضل الله يعني سال ۱۳۲۷. ق صادر مي كند، مشروعه خواه تر از شيخ فضل الله است. اما، مرحوم شيخ فضل الله از نزديك دستي بر آتش دارد. ايشان مطبوعات روز را دنبال مي كرد و روزمره با آنها درگير بود. ايشان مطبوعاتي را در مقابل سيد عبدالله بهبهاني و سيدمحمد طباطبايي مي گذارد كه در آن صراحتاً به شعائر اسلامي اهانت شده است و به قدري سيد محمدطباطبايي از اين مسئله متأثر مي شود كه مي گويند در تحصن حضرت عبدالعظيم از اين مصيبت با صداي بلند گريه مي كند. ولي متأسفانه در اين مقطع ما مي بينيم كه بعضي از اين صداها به نجف نمي رسد. و عامل اين مسئله نيز انجمن مخفي است كه توسط سيداسدالله خرقاني در نجف تأسيس مي شود. وظيفه انجمن مخفي اين بوده كه رابطه شيخ فضل الله و علماي نجف را تيره كند. اين نكته را ملاعبدالله مازندراني يكي از مراجع ثلاثه نجف كه در تأييد مشروطه تلاش دارد بعد از شهادت شيخ مي گويد. گفته مي شود كه اين انجمن مخفي بعدها كميته اي براي ترور آخوند خراساني و ملاعبدالله مازندراني نيز تشكيل مي دهد. 

* اگر برگرديم به روند اصلي بحث در مرحله دوم، تأسيس نظام مطلوب مطرح مي شود. راجع  به اين مرحله صحبت كنيم. 

حقاني علماء با توجه به وضعيت بسيار بد ايران در آن روز در بسياري از مواقع تلاش مي كردند تا دفع افسد به فاسد كنند. مانند حضور عين الدوله به جاي امين السلطان. 

البته عين الدوله اي كه در سال ۱۳۲۰ سر كار مي آيد با عين الدوله اي كه در سال ۱۳۲۳ مردم بر ضدش قيام مي كنند، فرق بسياري دارد. عين الدوله اي كه در سال ۱۳۲۰ سر كار آمد به هيچ وجه زير چتر حمايت روس و انگليس نمي رفت و اين را تمام منابع روس و انگليس تأييد مي كنند. (هاردينگ) در نامه اي كه به وزير امور خارجه مي نويسد درباره او مي گويد كه (نه زير بار روس مي رود و نه انگليس). اين شاهكار شيخ فضل الله است كه عين الدوله را بر سر كار مي آورد و كنترلش مي كند. همه معتقد هستند در دوره عين الدوله بعد از مدتها طراز اقتصادي ايران مثبت مي شود. 

اين تعامل مي توانست بسياري از مشكلات را حل كند. البته با توجه به دفع افسد به فاسد كردن ايشان يا استفاده از (خيرالموجودين) است كه اين سياست از جانب علما پيش گرفته مي شود. در آنجا نيز ما اعتقادي به براندازي نداريم و بحث بر سر اين است كه چه كسي مي تواند اين دو خطر استبداد داخلي و استعمار را كنترل كند. زيرا وضعيت ايران در آن هنگام بسيار اسفبار بود. تا جايي كه ناصرالدين شاه مي گويد؛ «مرده شور مملكتي را ببرند كه شاهش مي خواهد به شمال برود بايد از روس اجازه بگيرد؛ بخواهد جنوب برود بايد از انگليس اجازه بگيرد.» اين فشار استعمار خارجي با همكاري برخي از كانونهاي غرب گراي داخلي، كشور را به افلاس و نابودي كشانده بود. در اينجا علما سعي داشتند با دفع افسد به فاسد و استفاده (از خيرالموجودين) وضع را كنترل كنند. 

* پس آن ماجراي گراني قند و چوب زدن بازرگانان از جانب علاءالدوله حاكم تهران چه بود؟ 

حقاني ماجراي گراني قند و چوب زدن تجار در واقع خيمه شب بازي بود كه انجمن هاي مخفي در كشور ما راه انداختند. در تحريك علاءالدوله بر چوب زدن تجار، ميرزاحسن رشديه كه جزو انجمن هاي مخفي است، نقش دارد. 

پس، از ابتدا در بين توده مردم و علما هيچ حركتي براي براندازي يا براي ايجاد مشروطه به معنايي كه بعد در كشور ما مسلط شد نديديم. حتي سيد محمد طباطبايي يك بار بر منبر بحث مشروطه را مطرح و بلافاصله تصحيح مي كند، كه ما مي خواهيم مملكت 

مشروعه شود. 

دكتر نامدار البته در طرف روشنفكري سكولار نيز در آن مقطع طرحي وجود ندارد. 

حقاني من فكر مي كنم، در آن طرف، طرح براندازي وجود دارد. با توجه به توافق نامه اي كه در باغ ميرزا سليمان خان ميكده قرارداد شد. 

دكتر نامدار شما اگر در آن هفده ماده توافق نامه توجه كنيد تمام هجمه به طرف عين الدوله است. اين كاري بود كه بورژوازي كمپرادور مي خواست در ايران انجام شود. 

* آقاي دكتر نامدار با توجه به نظرها و استدلالهاي مختلفي كه شد شما رويكردهاي احياناً گوناگوني را كه افراد با توجه به رهيافتهاي مختلف خود از مشروطه داشتند چگونه ارزيابي مي كنيد؟ 

دكتر نامدار به عقيده من سرنوشت تاريخ معاصر ايران تا دوره معاصر حتي تا انقلاب اسلامي در همين نهضت مشروطه رقم مي خورد. در تأسيس نظام مشروطه سه جريان مشخص شكل مي گيرد. يكي جرياني است كه من از آن با عنوان تجدد طلبي مقلدانه نام مي برم. جرياني كه از بعد جنگ هاي ايران و روس نشأت گرفته است. اين جريان از همان ابتدا به تعطيلي عقل فتوا داد.

ميرزا ملكم خان از همان آغاز تا مرحله تأسيس مشروطه به تعطيلي عقل قائل است. اينها به مشروطه نگاهي تاريخي دارند. به اين معني كه مشروطه امتحان تاريخي خود را به خوبي پس داده و ما با عقل ايراني نبايد در آن چون و چرا كنيم. آنها ساختار حكومت قاجاريه را در اين دوران تشكيل مي دادند و تمام آن سياست هايي كه منجر به نارضايتي مردم شد در حقيقت سياست گذاري آنها بود و نهايتاً به قراردادهاي وحشتناك آن دوران منجر شد.

جريان دوم، جريان علمايي است كه مشروطه را به عنوان امري عرفي، امري مقدس و شرعي كردند. اينها مشروطه را به ماهو مشروطه نگاه مي كردند، يعني مشروطه را غير تاريخي مي ديدند. مشروطه اي كه مفهوم لغوي آن اجراي قانون است و اين اجراي قانون مقدس است و ديگر آن چهره تاريخي و نمودش را در غرب مورد توجه قرار نمي دادند. تبعاً هيچ كس هم ديگر جرأت مخالفت با اين تقدس را پيدا نكرد.

جريان سوم، جريان نقاد مشروطه بود كه با عقلش مي خواست مشروطه را نقد كند. 

سردمدار اين جريان شيخ فضل الله نوري بود. در اينجا من به درستي و نادرستي نقد شيخ كاري ندارم. همين كه او به اعتقاد من مشروطه را با عقل شرعي و عقل عرفي نقد كرده است مورد توجه است.

* به نظر مي رسد با توجه به گام برداشتن شيخ در نقد دو نقطه استعلا و استيلاي مشروطه، با مارك استبداد زدن به ايشان خيلي زيركانه شيخ را از دور خارج مي كنند و نهايتاً با به شهادت رساندن ايشان مانع اصلي حركت مشروطه سكولار برطرف مي شود.

دكتر نامدار  بله، زيرا زمينه هاي اجتماعي آن هم فراوان بود.

*پايگاه مردمي جريان سوم چقدر است؟ چون به نظر مي رسد اين مارك استبداد زدن بر شيخ به راحتي مي نشيند و چگونگي آن هم به اين دليل است كه آن دو پايگاه مردمي محكمي دارند. جريان اول قشر خواص را دارد و جريان دوم، قشر عوام را همراه خود دارد و ديگر جايي براي هواداري مردم از جريان نقادي شيخ فضل الله نيست.

حقاني اين هم از همان مشهورات تاريخي اشتباه است.

* پس چگونه در بعضي از اسناد آمده كه آخوند خراساني حكم اعدام شيخ فضل الله را تأييد نموده و مردم نيز نسبت به اعدام مرجع خود بي تفاوت هستند؟

حقاني  اين باز مي گردد به شرايط روز اعدام و شرايط اجتماع. بعد از فتح تهران كشتارها و درگيري هاي فراوان قواي مهاجمين مشروطه خواه رعب و هراس زيادي در دل مردم ايجاد كرده بود. همچنين اينكه يكي، دو روز قبل از سيزده رجب مرحوم شيخ را پنهاني به شهرباني مي برند و محاكمه مي كنند و در روز ۱۳ رجب در شرايطي ايشان را به دار مي آويزند كه مردم تهران اصلاً فكر نمي كردند چنين اتفاقي بيفتد. بعدها در اسنادي نيز ثابت شده كه اصلاً دستخط اجازه از آخوند خراساني نيز صادر نشده و حتي ايشان از شنيدن خبر بسيار دچار تألم مي شوند. 

*گاهي در بين سخنان شما اساتيد بزرگوار با عنواني به نام مشهورات تاريخي و جريان رايج تاريخ نگاري مشروطه روبه رو شديم به عنوان سؤال آخر، كلاً تاريخ نگاري مشروطه چه جرياني را طي كرده است.

تقوي زماني اينگونه مطرح شد كه اصولاً، مشروطه سكولار جزء مطالبات عموم مردم است. تاريخ نگاري رايج آن هم بر اين اساس شكل گرفت.

تاريخ نگاري رسمي مشروطه كه مخصوصاً در دوره پهلوي نيز به دلايل گوناگون تشويق و ترغيب مي شود، در ترويج اين ديدگاه است كه آن گروهي كه عملاً مديريت اجرايي را به عهده گرفته اند، رهبران اصلي جامعه اند و مطالبات آنها همان مطالبات عمومي و ملي جامعه است. 

دكتر نامدار تاريخ نگاري مشروطه يك جريان خطي است. در يك طرف تنها اثبات داريم و در سويي ديگر نفي مطلق است. ما در نظام مشروطه و نه در انقلاب مشروطه، غلبه يك جريان را داريم. آن جريان، جريان تجدد طلبي مقلدانه بود. اين امري بديهي است كه وقتي جرياني در جايي غلبه پيدا مي كند آن جريان خود نيز تاريخ نويس رسمي مي شود. با توجه به اينكه حكومت پهلوي كه به اعتقاد من ظهور تام مشروطه و استبداد آن است خود ميراث  دار اصيل مشروطه به حساب مي آيد و به دنبال آن جنبش، اين تاريخ نويسي رسمي و سفارشي ادامه پيدا مي كند و پنج تاريخ نوشته مي شود و مابقي همه تحت تأثير اين پنج تاريخ هستند. اين پنج تاريخ؛ ملك زاده، ناظم الاسلام، كسروي آدميت و دولت آبادي است. 

حقاني وقايع الاتفاقيه هم هست.

دكتر نامدار وقايع الاتفاقيه، تاريخ نگاري نيست؛ وقايع نگاري است.

حقاني اما معتبرتر از كسروي است.

دكتر نامدار غلبه تاريخ نگاري مشروطه با اين ۵ كتاب است و همه اينها سرسپرده آن تاريخ دولتي و رسمي هستند.

* متأسفانه حتي در بعد از انقلاب اسلامي نيز علي رغم گرايش هايي كه در تاريخ سره نويسي بود باز ما مي بينيم كه اين مشهورات حتي به كتب دبيرستاني نيز راه پيدا كرده است.

دكتر نامدار بله، متأسفانه، در اين تاريخ نگاري ساختارشكني اتفاق نيفتاد.

* چرا اتفاق نيفتاد؟

دكتر نامدار زيرا نسلي هم كه تربيت شدند تا تاريخ امروز را بنويسند، پرورده همان نسل تاريخ نگار گذشته خود بوده اند.

حقاني البته قلم هم در دست پيرايشگران نبوده است.

نامدار اكنون، شايد نزديك به ده سال است كه اين تاريخ نگاري مشروطه مورد سؤال قرار مي گيرد و نقدهايي مي شود. چون جرأت هم مي خواهد تا مشهورات تاريخي را البته با استناد به منابع و مراجع معتبر نقد كنيم.

به نظر من اين نقد جديد نيز هنوز آنتي تز است و سنتز آن به وجود نيامده است.

حقاني نكته اي جالب اينكه كسروي وقتي از منابع خود ياد مي كند از تاريخ بيداري ايرانيان ناظم الاسلام، چند كتاب ادوارد براون و بعضي از نشرياتي كه بعدها به دستش رسيده ياد مي كند. اتفاقاً در جايي ديگر خود كسروي مي گويد به ناظم الاسلام چندان نمي شود اعتماد كرد. زيرا او بعضي را بسيار بزرگ و بعضي را بسيار حقير كرده است. همچنين درباره ادوارد براون مي گويد بعضي از افراد كه تلويحاً منظورش تقي زاده است دروغ هايي به ادوارد براون گفته اند كه متأسفانه براون هم در تاريخش وارد كرده است. حالا شما اين منابع را به همراه تحريفات آشكاري كه خود كسروي انجام داده در كنار هم بگذاريد و وضعيت تاريخ نگاري او را ترسيم كنيد.