مشروطیت چه نیست؟

مردادماه هر سال یادآور سالگرد فرمان صدور مشروطیت و آغاز جنبش عظیم مشروطه خواهی در ایران زمین است. بسیاری از این رخداد در کنار دو رخداد دیگر یعنی ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی، به عنوان مهمترین تحولات یکصد سال اخیر کشورمان یاد می کنند. ما هنوز محتاجیم که به این رخدادهای مهم ایران معاصر نظر و سعی کنیم آنها را از منظرهایی جدی تر و تحلیلی تر، عیارسنجی کنیم. 



* پرسشهای انقلاب مشروطیت 

انقلاب مشروطیت، رویدادی است که در جواب به رابطه ای که فرهنگ ایرانی- اسلامی ما با مغرب زمین پیدا کرده بود، رخ داد. این رابطه، تقریباً از دوره صفویه در ایران آغاز شده بود. جنگهایی که ایرانیان در آن زمان با ترکان داشتند، تعارض میان فرهنگ غرب را با فرهنگ ما به خوبی نشان می داد. ترکان در آن جنگها از سلاحهایی استفاده می کردند که ما بهره ای از آنها نداشتیم و همین امر، باعث می شود نخبگان ایرانی به پرسش از غرب برسند. 

برخی از مکتوباتی که در این زمینه نگاشته می شوند، مانند اثر معروف «رساله صناعیه» میرفندرسکی هم این تأملات را به خوبی نشان می دهند. در دوره قاجار و هنگامی که ایران زمین شکستهایی پی در پی را از روسها می پذیرد، این فاصله بهتر و بیشتر خود را نشان می دهد. به همین دلیل، به نظر عده ای، انقلاب مشروطیت را می توان بر مبنای رابطه ای که فرهنگ ما با غرب می خواهد داشته باشد، سنجید. البته، برخی اذعان دارند که جریان کلی مشروطیت، پذیرش مطلق مؤلفه های مختلف جامعه غربی بوده است، اما در این رویکرد می توان با تردیدهایی هم مواجه بود. 

با همه اینها، در یک نکته تردیدی نیست و آن اینکه فرهنگ ایرانی- اسلامی ما تحولی را در همه وجوه و شؤون خود حس کرد و خواهان تغییر بود. کم کم که این انقلاب مراحل بیشتری را به خود دید، مشخص شد که پرسش فرهنگی ما هرچند «غرب چیست؟» و «مدرنیته چیست؟» بوده است، اما در یک سطح عمیق تر نسبت فرهنگ ما با فرهنگ غرب مسأله اصلی ما قلمداد می شده است. اینکه «نسبت دین و مدرنیته چیست؟» «مشروطیت و مشروعیت چگونه قابل جمع هستند؟» «چگونه می توان هم از دستاوردهای غربی استفاده کرد و هم سنتهای نیکو و ناب را حفظ کرد؟» «جامعه دینی و جامعه مدنی چه اشتراکها و تفاوتهایی با هم دارند؟» و «حقوق بشر با تکالیف دینی چگونه سازگار هستند؟» برخی پرسشها هستند که از متون و کتب آن دوره می توان بیرون کشید. 

نکته جالب اینجاست که این پرسشها هنوز هم پرسشهای ما باقی مانده اند و جامعه ایران در ابتدای سده بیست و یکم، این مسائل را با خون و گوشت و پوست خود در همه ابعادش احساس می کند. به تعبیر دیگر، با انقلاب مشروطیت گفتمانی در فضای فرهنگی ما باز شد که هنوز هم این گفتمان به راه و مسیر خود ادامه می دهد. 


* انقلاب مشروطیت و بومی کردن تفکر 

بومی کردن تفکر اصلاً بدان معنا نیست که ما در را به روی معارفی که در مغرب زمین تولید می شوند، ببندیم. سخن بر سر این است که ما در دریای بیکران دانش، ناگزیر از انتخاب و گزینش هستیم و چه بهتر که این گزینش مبتنی بر دغدغه ها و مسائل بومی مان صورت گیرد. به نظر می رسد، گفتمانی که انقلاب مشروطیت در مقابل ما گشوده است و این گفتمان حتی انقلاب اسلامی را هم در بر می گیرد، می تواند برخی از مسائل و پرسشهایی که ما باید درپیگیریم و معارفی را که باید گزینش کنیم، مشخص کند. با این حال، این امر اصلاً به معنای آن نیست که بخواهیم دریچه نگاهمان را بر معارف و شناخته ها و علوم مختلف ببندیم. بلکه باید معارفی را که به ما مدد می رسانند به کار گرفت تا از این منظومه پر آشوب به سلامت گذر کرد. به نظر می رسد، در پرتو این مسائل می توانیم حتی تعریفی جدید از بومی شدن ارائه کنیم. بومی شدن در اینجا، می تواند پل میان مسائل بومی و مسائل تجدد باشد. 


* تاریخ نگاری انقلاب مشروطیت در ابهام 

ضعف مفرطی که در گروه های علوم انسانی در ایران زمین وجود دارد، باعث شده رشته تاریخ هم در دانشگاه های ما وضعیت مساعدی نداشته باشد. به همین دلیل، در زمینه تاریخ نگاری و فلسفه تاریخ با ضعفهای بسیاری روبرو هستیم. در این میان، در حوزه انقلاب مشروطیت هم کاری جالب و قابل تحسین صورت نداده ایم. برخی از کارهای جالب در این عرصه را مورخان غیرایرانی انجام داده اند که آنها هم باید تکمیل و اصلاح شوند. تا نتوانیم تصویری درست و نزدیک به واقع از تحولاتی که در صد سال گذشته، قبل، هنگام و بعد از مشروطیت رخ داده اند داشته باشیم که نمی توانیم در صدد تصحیح و تعدیل آن تصویرها برآییم. 

متأسفانه وضعیت تاریخ نگاری ما در این عرصه از تنوع فکری به گونه ای تشتت مبدل گشته است. به نظر ما، در این زمینه باید طرحهایی تخصصی و ریز را در دست گرفت و آنها را پیش برد. بیشتر کارهایی که مورخان ما در این گستره انجام داده اند، طرحهایی کلی و کلان هستند که بیش و پیش از آنکه چیزی از وضع موجود بگویند، از آرمانها و اهداف آن مورخان سخن می گویند. بیشتر این مورخان بدون آنکه این کار تخصصی را صورت دهند، در صددند در این گستره، فلسفه پردازی هم بکنند؛ غافل از آنکه راه فلسفه پردازی، مبتنی بر داده های دقیق و صحیح تاریخی است. به نظر می رسد وضعیت تاریخ نگاری ما از رخدادهای مشروطیت چنان اسفناک است که کارهای تحلیلی و تخصصی صرفاً باید هدف خود را به نقد کتابها و آثاری اختصاص دهند که در این زمینه نگاشته شده اند. پس از نقد این آثار و زدودن ذهنیتهای اشتباهی که به وجود آمده اند، می توانیم راه دشوار خود را برای فهم دقیق این رخداد عظیم هموار کنیم. به تعبیر دیگر، در موقعیت کنونی این پرسش که «انقلاب مشروطیت چه نیست» بر این پرسش که «انقلاب مشروطیت چه هست» مرجع است. هنگامی که این ابهامها برطرف شوند، می توانیم به درس گیری و عبرت آموزی از این پدیده بپردازیم. 


* انقلاب مشروطیت و دین 

انقلاب مشروطیت در صدد برقراری نسبتی میان سنت و تجدد بود. مهمترین نماد و تجلی سنت در دیار ما «دین» است. به همین جهت می توان گفت، نسبت میان دین و تجدد از مهمترین پرسشهای انقلاب مشروطیت است. به نظر ما، این نسبت هم مانند پرسشهای دیگر به ما رسیده است و ما باید به دقت ابعاد آن را بررسی کنیم. هنگامی که از نسبت دین و تجدد و یا دین و غرب سخن می گوییم، باید میان چندین نسبت تمایز قایل شویم. گاهی مدنظر ما، نسبتی است که فقه به عنوان یکی از معارف دینی با حقوق به عنوان یکی از معارف دنیای جدید برقرار می کند. این نسبت بسیار مهم است و بسیاری از پرسشهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ما در پرتو آن معنا می یابد. 

گاهی هم مدنظر از این نسبت، بررسی نسبت میان اعتقادات دینی با مبانی فکری غرب است. عده ای از متفکران معتقدند تمدن غربی، ادامه دهنده تفکرات دینی ادیان ابراهیمی است، اما عده ای دیگر اذعان دارند که این دو منظومه، مروج دو گونه تفکر و معرفت کاملاً متفاوت هستند. ما باید این نسبت را بسیار جدی بگیریم. از سوی دیگر، گاهی مدنظر از این نسبت، نسبت میان تمدن اسلامی و تمدن غربی به عنوان دو تمدنی است که در طول تاریخ حضور داشته و تأثیر و تأثراتی را هم از یکدیگر گرفته اند. در دل این نسبت است که ارتباط سیاسی میان تمدن غرب و اسلام شکل می گیرد، اما این تعامل تنها بخشی اندک از تعامل میان این دو تمدن را شامل می شود، زیرا نخبگان و متفکران این دو تمدن هم همیشه در حال گفتگو و مکالمه باید یکدیگر بوده اند. به همین دلیل، اشتباه است که تصور کنیم رابطه این دو تمدن همیشه بر محور خصومت و دشمنی چرخیده است. بنابراین، مشاهده می کنیم که حداقل هفت- هشت نسبت می توان میان دین و تجدد برقرار کرد که سرنوشت ما کاملاً با توجه به مواضعی که در قبال این نسبتها اتخاذ می کنیم، رقم می خورد. 


* انقلاب مشروطیت و فرهنگهای پیرامونی 

در مورد انقلاب مشروطیت گفته اند که این انقلاب، اولین انقلابی در فرهنگهای جنوب و در کشورهای آسیایی بود که در صدد برقراری نسبتی جدی با فرهنگ غرب بود. در هنگامه ای که این رخداد به وقوع می پیوندد، هیچ یک از فرهنگهای آسیایی با پرسشهایی که ما کم و بیش با آنها روبرو بوده ایم، مواجه نبوده اند. پس از این انقلاب است که آنها هم با پدیده غرب رویارویی هایی داشته اند. بنابراین، ما نه تنها باید تاریخ 100 ساله انقلاب مشروطیت را بررسی کنیم، بلکه باید از تجربیات دیگر فرهنگها در مواجهه با غرب هم استفاده کافی را ببریم. پرسش «نسبت فرهنگ ایرانی- اسلامی با فرهنگ غرب» مهمترین پرسش ماست و که نیازمند هم و غم جدی و همه جانبه برای ارائه جوابی درست و موجه است. در این میان، پرهیز از تجربیات دیگر فرهنگها در این زمینه، شرط عقل نیست. 

البته؛ جواب جدی به این پرسش یک شبه رخ نخواهد داد. یکی از بزرگترین مشکلات روشنفکران و نخبگان ما در 100 سال اخیر و پس از انقلاب مشروطیت این بوده که تصور می کرده اند باید به سرعت جوابی به رابطه با فرهنگ غرب و عالم تجدد بدهند؛ غافل از آنکه این جواب پس از فهم دقیق صورت مسأله و تأمل ژرف بر ابعاد مختلف آن صورت خواهد گرفت. علاوه بر این، هر جوابی برخی جراحتها و مشکلات را هم به همراه خواهد داشت. به همین دلیل نباید تصور کنیم که یک راه حل کلی برای این مسأله وجود دارد که بدون هرگونه تعارض و آسیبی راه را به ما نشان می دهد. از سوی دیگر، رویکردی که این مسأله را بدون راه حل می داند نیز به کلی اشتباه است. هر مسأله ای سرانجام راه حلی برای خود دارد و فرهنگ ما هم می تواند با اتخاذ موضعی منطقی و موجه، از این مسیر دشوار به سلامت عبور کند.