مشروطيت بستر انتقال مرجعيت فكرى در نظام تعليم و تربيت ايران

همايش بزرگداشت يكصدمين سالگرد مشروطيت در مجلس در 14و15مرداد 1385


بسم الله الرحمن الرحيم

با فرصت كوتاهى كه در اختيار من است كه مصّدع اوقات شريف اساتيد محترم بشوم, خيلى كوتاه و به اجمال, در واقع بحث را فقط به صورت سرفصل, خدمت شما ارائه مى دهم.

بحث من تاريخى نيست, بلكه بيش تر بُن مايه هاى فلسفى يك حركت اصلاح گرانه را در حركت مشروطيت, مى خواهد فاش بكند. به عبارت ديگر, از ديروز تاكنون سخنرانيها و مقالات زيادى مطرح شد كه نهضت مشروطيت, در واقع چالش, مواجهه, رويارويى دو قطب فكرى است:

ييكى قطب فكرى كه به شريعت و ديانت بيش تر متوجه است و قطب فكرى ديگرى كه بر الگوهاى مدرن توجه دارد.

نكته اى كه من خدمت تان مى خواهم عرض كنم اين است كه: مشروطيت سرآغاز اين چالش است. سرآغاز اين مواجهه و رويارويى است. وبُن مايه فلسفى اين دو گرايش ـ اصطلاحى كه من براى آن انتخاب كردم ـ اصطلاح قراردادگرايى در برابر شريعت گرايى است. يعنى يك جانب شريعت گرايان قرار دارند و در جانب ديگر, يا جبهه ديگر قراردادگرايان.

در واقع اين سرآغاز حركت مواجهه دو نگرش فلسفى يا دو نگرش دينى است: تفسير مسيحى از ديانت در برابر تفسير اسلامى از ديانت, در تفسير مسيحى از ديانت, ديانت يك امر تسلّى بخش مربوط به آخرت است كه راه رستگارى را از طريق رنج كشيدن و از طريق نجات بخشى يك شخصيت محورى دنبال مى كند. ولى در تفسير ديگر, ديانت قانونگذار است, راهنماست, محور است و براى زيست دنيا قانون دارد. اين دو تفسير, تفسيرى از عقلانيت هستند, عقلانيتِ خودبنياد و عقلانيت ديانت بنياد. در عقلانيت خودبنياد, دقيقاً مثل آن چه كه در مورد پسر نوح داريم, جبل راسخى است كه بايد بر آن تكيه كرد, تا از طوفان درامان ماند. در عقلانيت ديانت بنياد, بايد كشتى ساخت كه بر آن كشتى سوار شد. و از طوفان زندگى رها شد. در تفسير اسلامى از ديانت, دين قانونگذار ماست و عقل كاشف قانون, كاشف قانون از آموزه هاى وحيانى. ولى در تفسير عقلانيت خودبنياد, عقل واضع قانون است و قراردادگرايى راهنماى ما به سوى اصلاحات اجتماعى است. اين حركتى است كه از نهضت مشروطه آغاز شد. اگر صرف نظر كنيم از بسيارى از انگيزه هايى كه دخالت كردند, ولى بُن مايه فلسفى از اين جا آغاز شد.

در حركت مستمرى كه بعد از حركت مشروطيت ادامه داشت, بر خلاف آن تعبيراتى كه چند لحظه پيش شنيديد, نهضت مشروطيت را اگر سر آغاز حركت ببينيم آن را با شكست مواجهه نخواهيم ديد و اصلاً تفسير شكست نخواهيم كرد. سرآغاز حركتى است كه با خطاهايى كه مواجهه مى شود, اصلاح مى كند خودش را. و اين, پوست انداختن, مرزهاى مشخص را تعريف كردن و شكل گرفتن دو حركت فكرى است.

البته در اين حركت فكرى, به نظر مى رسد كه آن الگوى پيشرفت اروپايى كه در نهضت مشروطيت مطرح مى شود, بعداً توسط استبداد ادامه پيدا مى كند, برخلاف تصور رايج, هيچ رابطه ضرورى و فلسفى ميان دموكراسى و الگوى پيشرفت اروپايى وجود ندارد.

به دليل اين كه رضاخان و دوران پهلوى, همان الگوى پيشرفت را به راحتى اجرا مى كند, بدون مشكل, ولى جبهه مدافع كه اصطلاح قراردادگرايى را در مورد آنها به كار مى بريم, اين جبهه سعى در تفسير, تبيين, حاشيه نويسى براى متن اصلى مى كند.

به عبارت ديگر ,آن چه كه از نهضت مشروطيت تاكنون در صد سال اخير در جبهه قراردادگرايان رخ مى دهد, تفسير و حاشيه نويسى بر متن اروپايى آن است. هيچ عمليات خاصى براى بومى سازى اين الگو صورت نمى گيرد, بلكه ترجمه مى شود و هم اكنون اين وضع ادامه دارد. ولى در جبهه شريعت گرايى جهش مهمى رخ مى دهد. در اين جهش بعد از آن اتفاقات ناگوار نهضت مشروطيت, تفكر جديدى شكل مى گيرد. در اين تفكر جديد, تأكيد بيش ترى بر نقش كاشفيت عقل مى شود.

به عبارت ديگر, اگر تا زمان نهضت مشروطيت, جبهه شريعت گرايان به همان حداقل هايى كه دفاع مى كردند و در پى يك دين فردى بودند, توضيحات و نوشته هاى آنها بيش تر تعلق داشت به يك زيست فردى و يا ديانت فردى همه جانبه براى شخصيت خصوصى و يا حوزه خصوصى زندگى, بعد از نهضت مشروطيت متوجه نظام سازى مى شوند. اوج اين تفكر در نظام سياسى يا حقوقى, يا اقتصادى است كه شما در جبهه شريعت گرايان طى اين صد سال مشاهده مى كنيد. آنها در يك جهش بزرگ سعى مى كنند يك تفسير منسجم اخلاقى, اعتقادى و احكامى از شريعت را ارائه دهند. قطعاً در اين كار دچار خطاهاى بسيارى مى شوند, ولى اين كار را آزمون مى كنند و بارها و بارها تكرار مى كنند, تا در نهايت به وضعيت فعلى متوجه مى شوند. اتفاقاً در ديانت شريعت گرايانه ظرفيتهاى بسيار خوبى فراهم بود. به رغم تفكر قراردادگرايى كه اُلوهيت در عقل حلول كرد, بعد از دوران قرون وسطى كه اُلوهيت در كليسا حلول كرد, در دوران روشنفكرى و مدرنيته, اُلوهيت در عقل حلول كرد و انسان به جاى خدا نشست و ايمان گرايى رشد كرد, يعنى ديانت بدون عقلانيت, فارغ از عقلانيت و درك مستغنى از عقلانيت كه نيازى به عقل ندارد و فقط به تجربيات, ذوقيّات و تجربيات خصوصى افراد تعلق دارد و بيش تر هم جنبه فردى دارد.

در نگرش شريعت گرايى, ديانت در واقع ظرفيتهاى خوبى دارد, به دليل نگاه توأمى كه به زيست اجتماعى و فردى دارد.

به عبارت ديگر, در نگاه شريعت مدار توجه به اين شد كه خودسازى به صورت دايره اى متداخل با جامعه سازى مشاهده بشود, و اخلاق خصوصى در ارتباط با اخلاق اجتماعى ملاحظه بشود. احكام خصوصى در قالب صورتهاى اجتماعى شكل بگيرد. براى شواهد تاريخى اين دو گروه, مى شود به نامه هايى كه شيخ فضل اللّه يا نامه هاى اعتراض آميز, يا بيانيه هايى آخوند خراسانى اشاره كرد. ولى نهايتاً اين ايده عدالتخانه جمع انگيزه هاى شريعت گراست در مقابل, مشروطه, مشروطه بدون قيد مشروعه و مجلس قانونگذارى, جمع ايده هاى گروه قراردادگراست. گروه قراردادگر,ا بيش تر خودشان را در روزنامه هاى صوراسرافيل, مساوات و حبل المتين نشان دادند كه با تجزيه و تحليل آنها مى شود ردپاى اين دو نوع نگرش را مشاهده كرد. به هر حال, آن چيزى كه اتفاق افتاد. انتقال مرجعيت فكرى بود. انتقال مرجعيت فكرى از يك عقل ديانت بنياد به يك عقل خودبنياد. ولى اين انتقال, توسط دموكراسى رخ نداد, بلكه توسط استبداد رخ داد. و جبهه دموكراسى خواهى, در اقليتى قرار گرفت كه به صورت حاشيه اى به تبيين نظريه انديشه ها مى پرداخت, ولى در عمل, نقش چندانى نداشت. اين جبهه كمك كرد به اين كه شناختهاى ما از طبيعت و تفسير و تجويزهاى ما در مورد جامعه به عقلانيت علمى و تكنولوژى وابسته بشود. و اين موضوعى بود كه در دانشگاه ها بيش تر شكل واقعى گرفت و هم اكنون هم, همين فضا وجوددارد. ولى در جبهه شريعت گرايى, توليد, تنظيم هنجارها, سامان دهى مناسبات, اعتباربخشى به نظامات تعريف, تعريف همبستگى هاى اجتماعى, و بالأخره ايجاد نظام حقوق اجتماعى بر اساس پيام هاى الهى تكليف مكاشفه اى عقل تلقى شد. اعتقاد راسخى وجود داشت كه ديانت مى تواند از طريق ارائه يك منظومه منسجم از عقايد, اخلاق و احكام اين فعاليت اكتشافى عقل را ممكن بكند. چون همه ظرفيتها را براى توجه به زيست فردى و حوزه خصوصى دارد و هم, ظرفيتهايى براى توجه به زيست اجتماعى و حوزه عمومى دارد, اخلاق را به راحتى مى تواند در بستر قانون گسترش بدهد و عقل وجسم را در وجود انسان, به طور همزمان و توأم مى تواند مورد ملاحظه قرار دهد. عقلِ خودبنياد, يا عقل سكولار, يا عقل عرفى در كنار قلب مؤمن, به علاوه رفتار يا اعمال سوداگرانه, پديده اى است كه از قراردادگرايى براى ما و آن تفسير (پُرتستانتى) از اسلام براى ما به ارمغان مانده است. ولى در تفسير شريعت گرا قلب, عقل و دل در يك حوزه توسط خداوند واحد كه براى انسانى كه از وحدت نوعى برخوردار است و در جهان واحدى زندگى مى كند, قانون واحدى را فرستاده است.

تنها كار عقل اين است كه بسته به شرايط و مقتضيات عصرى, بسته به لوازم و پيامدهايى اجتماعى اين قانون واحد را كشف كند و دلالتهاى آن را بر زندگى خودش استخراج كند.

اين خلاصه اى بود از آن چه كه در مقاله من درباره انتقال مرجعيت فكرى از زمان مشروطه تاكنون ذكر شده است.

والسّلام عليكم و رحمة اللّه