مشروطيت ، شيخ فضل الله و تصحيح چند پندار

ذهنيت تاريخي ما درباره مشروطيت (به تبع «ابهامها» و «تحريفات»ي که در تواريخ مشروطه وجود دارد) ابهام آلود، بلکه مغشوش و آشفته است. 

اولا يک تقسيم بندي کليشه اي و نخ نما وجود دارد که تمامي رجال و گروههاي فعال آن عصر را به دو دسته مشروطه خواه و مستبد تقسيم مي کند و هرکس را که در صف منتقدان مشروطه (و درواقع ، منتقدان انديشه و عملکرد «جناح تندرو و سکولار» مشروطه) قرار دارد، حتي اگر در صف مقدم جنبش عدالتخواهي صدر مشروطه قرارداشته و از موسسان مشروطيت باشد (همچون حاج شيخ فضل الله نوري) لزوما «مستبد» يا «هوادار استبداد»مي شمارد! که درست نيست. ثانيا «مشروطيت»، عنوان کلي و مطلقي شده که به يکسان بر آخوند خراساني و تقي زاده اطلاق مي شود، در حاليکه دومي (تقي زاده) از سوي اولي (آخوند خراساني) تکفير سياسي ، و از مجلس بلکه ايران اخراج شده است. 

ثالثا از آيت الله سيد محمد طباطبايي در طول جنبش عدالتخواهي و مشروطه اول ، همه جا با عنوان «زعيم و جلودار» جنبش ، ياد و اقدامات وي بتفصيل بازگو بلکه بزرگنمايي مي شود، ولي در مشروطه دوم ، هيچ نشان و اثري از وي در جريان امور وجود ندارد و معلوم نيست کجا است و چه مي کند؟! چنانکه ، نامه ها و تلگرافهاي آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني نيز در مشروطه اول و استبداد صغير فراوان ذکر مي شود، ولي از اسناد مربوط به ايشان در مشروطه دوم ذکري نمي شود و اگر هم بشود، در گزارش و تحليل رويدادها و روند جنبش ، جايگاهي ندارد. 

رابعا جنبش مشروطيت ، با نهضت «عدالتخانه» خواهي آغاز مي شود ولي در ميانه راه ، عدالتخانه جايش را به واژه مبهم و چند پهلوي «مشروطه» مي دهد و روشن نيست که بر سر عدالتخانه چه آمده است و چرا؟ خامسا تواريخ ، به جاي انعکاس بي طرفانه و همه جانبه آرائ و مواضع فکري و سياسي شيخ فضل الله (يکي از سه رکن جنبش عدالتخواهي منتهي به مشروطيت)، به نحوي کاملا خصومت آميز و يکسويه ، شخصيت وي را آماج نسبتها و اتهاماتي قرار مي دهند که سستي و بي بنيادي آنها در تحقيقات و پژوهشهاي اخير محققان به اثبات رسيده است و فرجام زيباي شيخ (استقبال از مرگ سرخ در راه عقيده و تشخيص ديني و سياسي) نيز به هيچ وجه آن اتهامات را برنمي تابد. اينها بخشي از کاستيها و کژيهاي مکتب تاريخ نگاري مشروطيت است که ذهنيت کلان تاريخي ما درباره مشروطه را شکل داده و در واقع آشفته ساخته است ، و بايد تصحيح و تنقيح گردد. باري ، براي تصحيح و تکميل اين ذهنيت تاريخي ، بايستي امور زير انجام گيرد: 

1- کليد واژه هاي مربوط به آن دوران: عدالتخانه ، مشروطه ، استبداد، مشروطه مشروعه ، مشروعه ، آزادي ، مساوات ، و...، به نحو کاملا شفاف و دقيق ، تبيين شده و تفسيرهاي متفاوت و بعضا متضاد گروهها و جريانات فعال در مشروطيت از آن واژه ها معلوم گردد. 

2- جريانهاي گوناگون (و بعضا متضاد) دخيل و موثر در مشروطيت (همچون جريان مشروطه مشروعه ، مشروطه موردنظر مراجع نجف ، مشروطه سکولار و...) شناسايي و کاملا از هم تفکيک شود و مبدا و مآل فکري و سياسي آنها (و نيز وجوه تفاوت و تضادشان از يکديگر) بررسي و روشن گردد.  

3- مراحل گوناگون جنبش موسوم به مشروطيت (مرحله عدالتخواهي ، مرحله طرح و تثبيت عنوان مشروطه ، مشروطه اول ، مشروطه دوم ، و...) مشخص ، و چرايي و چگونگي پيدايش و تغيير مراحل يادشده معلوم شود. ظرفيت محدود اين مقال ، اجازه پرداختن به بحث تفصيلي راجع به واژه ها، جريانها و مراحل تاريخي جنبش مشروطيت را نمي دهد. ناگزير به اشاره اي اجمالي درباره عناوين: مشروطيت ، عدالتخانه و استبداد اکتفا مي کنم و طالبان تفصيل بيشتر در اين زمينه را به آثار خويش (راجع به مشروطيت و شيخ فضل الله نوري) ارجاع مي دهم: 

مشروطيت و عدالتخانه نقاط اشتراک وافتراق


مشروطيت ، يک مفهوم «کلي و مسامحه آميز» دارد که همان «تحديد و کنترل استبداد، با مهار قانون» است ، و بسته به قانوني که مبناي رژيم جديد قرار مي گيرد (قانون «اسلامي» يا «غربي») قابل تقسيم به دو نوع مشروطه «مشروعه» و «سکولار» مي باشد و صف مثلا تقي زاده و يپرم را از شيخ فضل الله نوري و حتي آخوند خراساني کاملا جدا و متمايز مي سازد. از سوي ديگر، کنترل استبداد مي تواند به دو صورت «حداقلي» و «حداکثري» محقق شود، که بر اين اساس ، در مقام عمل ، دو نوع مشروطه: مشروطه به مفهوم و شکل حد اقلي و مشروطه به مفهوم و شکل حد اکثري ، خواهيم داشت. شکل حداقلي مشروطه (مشروطه به معناي تحديد استبداد) همان «عدالتخانه» يا «مجلس محدود» (= «دولت منتظم») است که نمايندگان اصناف و طبقات جامعه در خصوص عملکرد دولتمردان (و نه در مورد همه چيز کشور، از جمله: محاکم شرع فقها و...) برنامه ريزي و بر حسن اجراي آن نظارت مي کنند. شکل حداکثري مشروطه نيز، «پارلمانتاريسم گسترده و بي حد و مرز» است که قرنها است در کشورهاي غربي اجرا مي شود و در باره تمامي امور (از شير مرغ تا جان آدميزاد) تصميم گرفته و حتي درباره کليسا نيز تعيين تکليف مي کند. 

«شيخ» بجد اين سوال را داشت که چرا استعمار بريتانيا، اين همه براي استقرار مشروطه دل مي سوزاند و سفارت انگليس سفره اش را پيش پاي مشروطه خواهان مي گسترد؟! 

اگر مشروطه را معادل «دموکراسي ليبرال / سکولار غربي» بگيريم ، شيخ فضل الله هيچ گاه (حتي يک آن) هوادار مشروطه نبوده است. اما اگر مشروطه را با دمکراسي غربي يکي نگيريم که درست هم همين است موضوع ، قابل بحث و تفکيک است: چنانچه مشروطه را به مفهوم کلي و مسامحه آميز آن (يعني مطلق تحديد استبداد، و قانون مندي حکومت ) بگيريم ، شيخ نوري از آغاز ورود به جنبش عدالتخواهي تا لحظه اعدام ، همواره مشروطه خواه بوده است. و اگر مشروطه را به مفهوم حداکثري آن بگيريم ، بايد گفت که: شيخ در طول مشروطه اول (با طرح شعار «مشروطه مشروعه») در خط مشروطه خواهي گام زده است ولي در دوران موسوم به استبداد صغير، با اين شکل و مفهوم از مشروطه (معناي حداکثري) درافتاده است ، و در عين حال نمي توان او را هوادار استبداد شمرد. زيرا وي در استبداد صغير نيز با حمايت از تشکيل «مجلس شوراي مملکتي» (ذي قعده 1326ق) که قائم مقام مجلس شوراي مشروطه محسوب مي شد، در پي احياي عدالتخانه و مفهوم حداقلي مشروطيت بوده است. عدول شيخ از مشروطه (به مفهوم حداکثري آن) و گرايش وي به شکل و مفهوم حداقلي اين رژيم ، اولا از ايرادات شرعي و فقهي وي بر مفهوم حداکثري مشروطه (پارلمانتاريسم گسترده اروپايي) نشات مي گرفت و ثانيا ناشي از تفطن حکيمانه بدين حقيقت بود که ملت ايران در طول هزاران سال با نظام حاکميت استبداد فردي سر کرده و خو گرفته بود و اينک ، در عصر مشروطيت ، دوره گذار از استبداد چند هزار ساله به سوي حکومت قانون و حاکميت ملت را طي مي کرد، و شرايط و اوضاع اجتماعي ، فرهنگي ، سياسي و حتي اقليمي ايران آن روز، استعداد «جهش دفعي و يکباره» از استبداد کهن به دمکراسي تمام عيار اروپايي را نداشت و اين امر، کشور را به جاي استقرار حکومت قانون ، و بهره وري از ثمرات نوبه نو و شيرين آن ، در موجي دامن گستر و کشنده از آشوبها، اغتشاشها و بحرانهاي فزاينده سياسي ، اجتماعي ، فرهنگي و...فرومي برد و نهايتا به کام قدرتهاي زورمند و طماع و مترصد خارجي مي افکند که از چند سده پيشتر در پي بلع ايران بودند چنانکه در دوران مشروطه اول چنين شد و کار به انحلال خونين مجلس و اشغال نقاط مختلف کشور توسط بيگانگان کشيد... بنابراين ، جامعه «استبدادزده» آن روز ايران ، بايستي نخست نظام مردم سالاري را در سطحي محدود (اما عملي و مطمئن) تمرين و تجربه مي کرد و سپس با گذراندن موفق اين دوره گذار، به مراحل بالاتر (گسترده تر و ژرفتر) مردم سالاري گام مي نهاد. و آن مرحله گذار نيز همان چيزي بود که شيخ در آستانه مشروطيت با عنوان «عدالتخانه» در پي آن بود و در دوران موسوم به استبداد صغير زير نام «مجلس شوراي مملکتي» طرح و تعقيب مي کرد. درواقع ، خواسته اوليه و اصيل جنبش ملت ايران ، «عدالتخانه» بود و «مشروطيت»، راديکاليزه شدن بي رويه مطالبات سياسي ملت ايران بود که با فشار و تمهيد سفارت انگليس و ايادي بومي و غير بومي آن ، بر سرشت و سرنوشت نهضت تحميل شد. امروزه ، ما يک قرن «دوره گذار» را از سر گذرانده ايم و اينک ، مشروطيت به مفهوم حداکثري آن (البته بر مبناي قوانين «اسلامي») با عنوان «جمهوري اسلامي» در کشورمان مستقر شده ، و حق هم همين است. ولي در صدر مشروطيت ، مردم ما تازه گام به دوران گذار نهاده بودند و بايد ديد که در آن مقطع زماني ، چه چيز به مصلحت ايران و اسلام بود؟ ضمن اينکه ، براي شيخ و يارانش به جد جاي اين سوال وجود داشت که چرا و چگونه استعمار بريتانيا، اين همه براي استقرار مشروطه دل مي سوزاند و سفارت انگليس سفره اش را پيش پاي مشروطه خواهان پهن مي کند؟!