مشروطه و ضد مشروطه

نویسنده محترم در این مقاله، با طرح چند محور درباره مشروطه، آغاز مشروطه‏خواهی را از دوره مظفرالدین شاه و پس مرگ ناصرالدین شاه می‏داند و آن‏را در شمار یکی از مصائبی می‏شمارد که بر سر دربار باریدن گرفته است. او تجدد را از جمله این مصائب می‏داند که چون آواری بر سرما (آنها) خراب شده است، وی مشروطه‏خواهی را در بین مردم ایران و نخبگان از عوارض تجدد می‏شمارد که برای چاره‏جویی آن راه‏های گوناگونی از طرف نخبگان ارائه گردیده است که یکی از این راه‏ها حاکمیت قانون و پارلمان و ایجاد مجلس می‏باشد. در بین این راه‏حل‏ها و افکار اندیشمندان تناقضاتی بوده است که روشن نبوده و بعدا این تناقضات مایه گسست و فاصله گرفتن طبقات نخبگان از همدیگر شده است که یکی از مصادیق بارز آن، گسست روشن‏فکران دینی (روحانیان) و روشن‏فکران غرب‏گرا می‏باشد. همین تناقضات سبب شده که روحیه دین‏ستیزی نیز از سوی روشن‏فکران گراینده به غرب و کمونیسم پدیدار شود و منجر به ترور و نابودی مشروطه‏خواهان اصیل گردد. نویسنده مقاله در قسمتی از مقاله در صدد برجسته کردن تضاد بین علمای دین از قبیل آخوند خراسانی و نائینی و روشن‏فکران عثمانی است و آن‏را از مصادیق تعارض روشن‏فکران و علما و گسست بین آنها می‏شمارد و مواضع علمایی مثل شیخ فضل‏اللّه‏ نوری را نیز پناه بردن به ارتجاع و استبداد از ترس جمهوری‏خواهان جدید و تجددخواه می‏انگارد و معتقد است که وحدت ایجاد شده در صدر مشروطه بین روشن‏فکران و روحانیت مخدوش شد و از هم گسست که دامنه آن تا کنون نیز ادامه دارد. 

بعد از ترور ناصرالدین شاه آواری از مصائب و مسائل بر سر دربار باریدن گرفت که از جمله آنها تقاضای مشروطه‏خواهی نخبگان جامعه از شاه فرتوت و ضعیف‏النفس بعدی یعنی مظفرالدین شاه بود که بالاخره منتهی به صدور فرمان مشروطیت شد. به قول داریوش آشوری تجدد همچون نهنگی خود را به کشتی شکسته ایران زده بود و هر کسی در حال غرق شدن به جایی از نهنگ متوسل می‏شد و تصویری از این تجدد داشت. تجدد آرای بود که یکباره بر سر ما خراب شد، بدون آنکه آمادگی مواجهه با آن را داشته باشیم. لذا همگان به دنبال راه چاره‏ای می‏گشتند. بعضی چاره را در قانون و پارلمانتاریسم و عدالت‏خانه می‏جستند. برخی نیز در نوع فدرالیسم تحت عنوان ممالک محروسه ایران آن را جست‏وجو می‏کردند. 

مشاهده می‏شود که چگونه بین علما و روشن‏فکران همدلی و هماهنگی در تصور و تصدیق مشروطیت وجود داشت. حتی کسانی مثل میرزا آقاخان کرمانی و ملکم خان در روزنامه قانونش طوری علمای بغداد و نجف را مورد خطاب قرار می‏دهد که گویی واضع گونه‏ای حکومت مشروطه مشروعه است. به قول خودش به آنان «تامینات» می‏دهد که مبادا تصور کنند که مشروطه خللی در احکام اسلام وارد می‏آورد و تا آنجا پیش می‏رود که از لفظ ولایت فقیه نیز استفاده می‏کند. اما کم کم که از صدر مشروطیت فاصله می‏گیریم عوامل دیگری دخالت می‏کنند.

کمالیست‏ها نیز کشف اجباری حجاب و تغییر خط و از بین بردن مظاهر دینی و مبارزه سرسختانه با دین را پیگیری کردند. واکنش این کار در ایران پیدایش دو جبهه آته ایست و متقشر در درون نهضت مشروطیت بود. آته‏ایست‏هایی که می‏خواستند پا جای پای رفقای کمونیست یا کمالیست‏شان بگذارند، به قولی دین را از صحنه ایران بزدایند. این گروه با آزادی‏هایی که از مطبوعات و سخنرانی‏ها پیدا کرده بودند هر چه را می‏خواستند علیه دین می‏گفتند. به حدی که بهائیان نیز از رفتار آنان منزجر بودند چون فکر می‏کردند این تندخویی به جامعه آنان آسیب می‏رساند. مثلاً جریده‏هایی که بعد از مشروطه چاپ شده است چه در استانبول، چه در باکو، چه در بمبئی و کلکته اگر از این زاویه بررسی شوند حجم عظیم تبلیغات ضد دینی آنها مکشوف می‏گردد و نشان می‏دهد که چرا روحانیت با سوء ظن با این دسته از روشن‏فکران روبه رو شد. مع‏الاسف چهره‏هایی چون آخوند خراسانی و مرحوم نائینی و اقران آنان به رغم بی‏عنایتی‏ها، بردباری و مدارا نشان می‏دادند و سلطه استبداد را از این بد اخلاقی‏ها خطرناک‏تر می‏دانستند و به دام تقابل با این دسته از روشن‏فکران نیفتادند.

با این برخوردها کار به جایی رسید که رابطه روحانیان و روشن‏فکران خراب شد. از آن‏سو هر چه را گفتمان روشن‏فکری تولید می‏کرد گفتمان روحانیت آن را پس می‏زد. مثلاً شیخ فضل‏اللّه‏ بارها از کلمه مشئومه آزادی سخن رانده است یا از لفظ موذیه عدالت سخن گفته است. در مقابل نیروهایی از ترس این جمهوری‏خواهان جدید به دامان ارتجاع و سلطنت پناه بردند. آن وحدتی که در صدر مشروطیت بین روشن‏فکران و روحانیت پیدا شده بود از هم گسیخت و دامنه آن تا کنون ادامه دارد.

برای نمونه به یک مورد اشاره می‏کنم: بعد از قضیه به توپ بستن مجلس مرحوم شیخ فضل اللّه‏ نوری مورد مذمت واقع شد که چرا در قبال کشتار مسلمین داخل مجلس به وسیله قزاق‏های کافر بیرون مجلس، سکوت کرده است.

اشاره

درباره تاریخ و آغاز مشروطه‏خواهی و عدالت‏طلبی و استبدادستیزی و اصلاح‏طلبی در تاریخ ایران نمی‏توان ترور ناصرالدین شاه را آغازین گام این رویداد مهم شمرد و یا هرگز نمی‏توان فرتوتی و ضعیف‏النفس بودن مظفرالدین شاه را عامل این حادثه مهم تاریخی انگاشت و هم‏چنین پدیده‏های دیگر چون تجدد و... را نمی‏توان از عوامل مهمی که منجر به مشروطه و انقلاب مردم در عصر قاجار شد شمرد، چون یکی از علل ترور ناصرالدین شاه ندای مشروطه‏خواهی بود که از دلایل مردود بودن این ادعاست، که به وسیله یکی از شاگردان مصلح بزرگ جهان اسلام (سید جمال‏الدین اسدآبادی) انجام گرفت، اگر ما آغاز مشروطه‏خواهی را پس از ترور ناصرالدین شاه بدانیم گرفتار تعارض صد و ذیل خواهیم بود چون ناصرالدین شاه خود به وسیله یکی از اصلاح‏طلبان مبارز به قتل رسید، میرزا رضای کرمانی تحت تأثیر سید جمال استبدادستیز بود. او منتقد خودکامگی شاه بود و در ابتدای ورودش به ایران به ملاقات شاه رفت و از او خواست که مار و عقرب‏ها را از اطرافش پراکنده کند و به اصلاح دربار بپردازد، این اندیشه اصلاح‏طلبی و استعمارستیزی و مقابله با نفوذ استعمارگران در حاکمیت، تاریخی دیرین در ایران دارد چنان‏که قائم‏مقام و امیرکبیر هر دو از قربانیان بزرگ این راه آزادی‏خواهی و استقلال‏طلبی هستند. تاریخ ایران بهترین گواه بر فدا شدن این بزرگ‏مردان در راه استعمارستیزی است که استبداد خودکامه با همکاری استعمارگران این نخبگان بزرگ را از میان برداشت. بنابراین ما هرگز نمی‏توانیم ریشه‏های مشروطه و اصلاح‏طلبی را در پس از ترور ناصرالدین شاه تلقی نموده و به آنجا خلاصه نمائیم و اساس آنرا به تجدد و مسائلی نظیر آن نسبت دهیم زیرا سید جمال‏الدین از آغاز بلوغ خود با نبوغ خاص به تحولات تاریخ ایران می‏نگریست. وی در همان اوان طلبگی با درک ریشه گرفتاری ایرانیان می‏گفت که سیطره طولانی استبداد در تاریخ ایران و عدم اجرای کامل احکام نورانی دین اسلام و عدم همدلی و وحدت در بین مسلمانان و دانشمندان مسلمان از مهم‏ترین عوامل عقب‏ماندگی و بدبختی جوامع اسلامی است لذا تجدد مصطلح نیز هرگز نمی‏تواند ریشه مشروطه و اصلاح‏طلبی و مبارزه با استبداد باشد ما برای رهایی از آن به پارلمان و غیره پناه می‏بریم چون جامعه پارلمانی در صورتی می‏تواند در جوامع اسلامی پاسخ بدهد که احکام اسلام در جریان باشد زیرا که فرهنگ جوامع اسلامی و مسلمانان با برنامه‏های غربی و تقلید از آنها هرگز نمی‏تواند جواب مناسب بدهد و فرایند مثبت داشته باشد. لذا در به انحراف کشیده شدن مشروطه این عامل نیز نقش داشت چون از معیارهای اسلامی فاصله افتاد و معیارها و دخالتهای غربی جایگزین شد.

اگر ما درک صحیح از مشروطه و تحلیل دقیق و مستند از ریشه‏های مشروطه و مشروطه‏خواهی داشته باشیم هرگز این واقعه مهم را یک‏سویه و ظاهری نخواهیم ریه؛ چون وقوع حوادث مهم و رخداد انقلاب‏ها و تحولات اجتماعی فرآیند یک سلسل علل و برخواسته از انگیزه‏ها و عوامل مختلف بوده و دفعی و یکشبه به وجود نمی‏آیند. و تجدد مصطلح نیز نوعی بزرگ‏نمایی از گرایش به غرب است زیرا انقلاب‏ها و وقوع آنها از متن اجتماع و برخواسته از فرهنگ جوامع به رهبری نخبگان است. نخبگان مسلمان خصوصا دانشمندان شیعه همواره در طول تاریخ و تحولات ایران و جهان اسلام تأثیر گذار بوده‏اند. اینان با انواع مکانیسم‏ها و روش‏ها در صدد اصلاح‏طلبی و رسیدن به جامعه و حکومت آرمانی و عدالت برگرفته از مکتب علوی بوده و برای زمینه‏سازی عدالت جسمانی در سایه حکومت جهانی امام عصر(عج) کوشش نموده‏اند، روش‏های مختلفی که علما در این راه و برای رسیدن به این آرمان اتخاذ کرده‏اند بر اساس مقتضیات زمان متفاوت بوده است ولی وحدت هدف هرگز تغییر نیافته و مسیر رسیدن به این هدف انحراف‏ناپذیر بوده است چون برنامه‏های مشترک از یک مکتب و تفکر الهام گرفته است.

درباره گسست روشن‏فکر و روحانی نخست باید آنها را بر محور یک هدف و با یک برنامه در نظر گرفت و سپس گسست را معنا کرد و گرنه بین روحانیت اصیل شیعه و کمونیسم یا تحصیل‏کرده متأثر از امپریالیسم هرگز وحدتی نبود. تا گسستی ایجاد شود. این گسست‏ها و تصور آن، زاییده افکار تأثیرپذیر از کلان‏نگری است که پدیده‏ها را از دور و بدون در نظر داشتن اجزای تشکیل‏دهنده و علل پدید آورنده آنها تحصیل می‏کنیم درحالی‏که چنین رویکردی در درک واقعیات از یک پدیده به دور از واقع‏بینی و درک صحیح است، چون احتمال دارد برای تحقق هدف گاهی علل متعدد وجود داشته باشد، اما غایت و هدف علل نیز باید مد نظر باشد که در این صورت رسیدن به حقایق آسان و قضاوت‏ها درباره پدیده‏های مختلف سیاسی و اجتماعی به حقیقت نزدیک‏تر خواهد بود. بنابراین گسست روشن‏فکران واقعی و روحانی در تاریخ ایران بی‏معنا است؛ زیرا به طور عینی پس از انحراف مشروطه به وسیله غرب و اندیشه‏های امپریالیستی و... و به روی کارآمدن استبداد جدید که نماینده تمام عیار مکاتب مادی و الحادی بود(خاندان پهلوی) نخبگان ایران که عبارت از روشن‏فکران و روحانیون بودند برای مبارزه جدی با این پدیده شوم و قطع دست استعمار از ایران فعالیت جدید در جبهه دیگری را آغاز کردند. در سایه همین همدلی و همگرایی نهضت بزرگ ملی شدن صنعت نفت به وقوع پیوست بنابراین اگر وقایع پس از مشروطه به درستی مورد تأمل قرار گیرد روشن خواهد شد که نه تنها گسست بین این دو وجود نداشته بلکه پیوستگی بیشتر شده و در سایه همین پیوند انقلاب اسلامی ایران تحقق یافت. اگرچه در این میان گرایندگان به غرب و امپریالیسم در بین نفوذ داشته و با آنها به صورت مرموز و پنهان مبارزه می‏کردند و هراز گاهی سستی و گسستی به وجود آوردند. اما این دو با درک این توطئه‏ها پیوند خود را باز یافته و در جریان مبارزات سیاسی تا پیروزی انقلاب از یک رهبر دینی و مرجع تقلید اطاعت و پیروی کردند. در راه مبارزه با استبداد و استعمار که در این دوره با چهره جدی و نو وارد ایران شده بود و سیطره بلامنازع داشت، جان‏فشانی نمودند و از هر دو طبقه روشن‏فکر شهدای بی‏شماری در این راه تقدیم کردند. فرآیند پیدایش و پیروزی انقلاب اسلامی اگر چه با هشیاری و آگاهی امام خمینی قدس‏سره آغاز شد و در دهه چهل با مخالفت علنی وی با کاپیتالیسم و... بنیاد نهاده شد، اما هشداری و اطاعت اقشار مختلف مردم و روشن‏فکران متعدد و روحانیت اصیل در این راه مایه استمرار مبارزه و جدی شدن این راه بود بنابراین با وقوع انقلاب بزرگ اسلامی در تاریخ ایران و استمرار این پیوند میان دو قشر در راه استقرار نظام اسلامی و دفاع هشت ساله از استقلال سیاسی و... حکایت از عدم پایداری گسست در بین روشن‏فکر و روحانی دارد و این پیوند نمودی محسوس برای واقع‏بینان داشته است؛ زیرا انجام این مهم بدون وحدت نخبگان علمی و اهل فرهنگ امری محال می‏نماید. طبیعی است در این مسیر طولانی عده‏ای به خاطر اهداف و آرزوهای مختلف و ناهمگون با اهداف بزرگ این حرکت متکامل از این کاروان جدا شده و نوای دیگری سر داده و با اندیشه‏های امپریالیسمی و مخالف اسلام به تشکیل اپوزیسیون‏های مختلف اقدام کنند که در این صورت نمی‏توان با یک‏سونگری این جدایی را یک گسست پایدار تلقی کرد؛ زیرا انسان‏های بزرگ و دانشمندان و عارفان کم‏نظیری چون دکتر مصطفی چمران به معنای حقیقی کلمه روشن‏فکر متخصص و تحصیل‏کرده بودند که جان عزیز خویش را در راه رسیدن به آرمان بزرگ عدالت‏خواهی و اصلاح‏طلبی و استعمارستیزی و استبدادگریزی فدا کردند. اکنون نیز استمرار راه رسیدن به پیشرفت‏های چشمگیر که با پشت سرگذاشتن انبوهی از مشکلات به دست آمده با همدلی این دو قشر فرهنگی بوده است بنابراین تئوری گسست روشن‏فکر و روحانی عملاً پایدار نبوده است. افرادی چون شیخ فضل‏اللّه‏ نوری از آن جهت از وضع موجود حمایت می‏کردند که گرفتار استبداد استعمارگران نباشند بلکه اصلاح امور در وضع موجود آسان‏تر از آن بود که استعمار گران با داشتن یک نماینده رسمی به غارت منابع مادی و معنوی کشور بپردازند و تمام آثار فرهنگی و میراث این کشور را در موزه‏ها و کتابخانه‏های خود به نمایش بگذارند که در دوره استبداد خاندان پهلوی صورت گرفت، آنچه شیخ فضل اللّه‏ نوری در راه آن به سر دار رفت آینده‏نگری او و بینش درست او از حقایق عینی تاریخ عصر خود بود و حمایت علمای دیگر از مشروطه نیز برای رسیدن به آرمان اصلاح‏طلبی بود اما آنچه مشروطه را منحرف کرد و از غایت اصلی دور نمود دخالت آشکار استعمارگران و رقابت آنها (روس و انگلیس) بر سر منابع خودشان بود که به وسیله روشن‏فکران غربگرا در داخل حمایت می‏شد که با توطئه‏های گوناگون به مجلس و نمادهای دیگر راه یافتند، آنچه بعدها از جانب مرحوم مدرس در مقابل اندیشه‏ها ارائه گردید هدف علمای حامی مشروطه و مشروعه بود. او نماینده دو جریان اصیل بود که در این راه جان خویش را فدا کرد که جمعی از نخبگان با او هم اندیشه بودند. بنابراین حمایت علما از مشروطه که شیخ فضل‏اللّه‏ نوری نیز ابتدا با آنها بود ولی پس از اینکه احساس کرد جریان دیگری در صدد تحریف آرمان مشروطه‏خواهان است در مقابل آنها، نه مشروطه ایستادگی کرد. همان روشن‏فکران بودند که با نفوذ خود پشتوانه‏های مهم مشروطه را ترور کردند و سیدین طباطبایی و بهبهانی را از صحنه خارج نمودند و حتی آخوند خراسانی را نیز که به طرز مشکوکی وفات کرد از دور خارج نمودند و شیخ فضل‏اللّه‏ را نیز به سر دار سپردند، آنها با شناسایی نیروهای مؤثر در مشروطه در صدد اضحملال و نابودی تمام ارکان اصلی مشروطه و نخبگان ایران برآمدند حتی به افرادی چون حجة‏السلام ملا قربانعلی زنجانی نیز که از اساس دخالت کمونیست‏ها و غربی‏ها آگاهی داشت و با آن مخالف بود رحم نکرده، او را نیز به کاظمین تبعید و شهیدش کردند. بنابراین مشروطه یک انقلاب برخاسته از فرهنگ اسلامی در ایران بود که غربی‏ها هم، آن را منحرف کردند و هم نخبگان علمی ایران را چه از طبقه روشن‏فکر و چه از طبقه روحانی همه را سرکوب نمودند و با این دسیسه توانستند مقدمات به قدرت رسیدن نماینده تام‏الاختیار خود را در ایران فراهم نمایند، این سرکوبی سبب شد که نهضت آزادی‏خواهی سال‏ها فاقد قدرت بازیافت نیرو و قیام شود.

بنابراین آنچه در مقاله درباره گسست روشن‏فکر و روحانی عنوان شده با اصول و معیارهای تعریف شده اسلام مطابق نبوده زیرا روشن‏فکری که با روحانی مخالف باشد در ردیف امپریالیسم و کمونیسم و از همفکران آنها بوده است. ازاین‏رو روشن‏فکرانی که در دوره قاجاریه در خاک عثمانی بر ضد روحانیت و مذهب کاریکاتور می‏کشیدند همان‏هایی بودند که مایه اضمحلال امپراطوری بزرگ خلافت را فراهم نمودند و سرزمین‏های اسلامی را بین غربی‏ها به عنوان مستعمره تقسیم کردند و زمینه حضور استعمارگران را در جهان اسلام فراهم نمودند و ارزش‏های اسلامی را از ریشه زدند و ترکیه لائیک فعلی را به وجود آوردند. در فرهنگ اسلام این طیف اسلام ستیزند و با دشمنان اسلام تفاوت ندارند و هیچ کس به آنها روشن‏فکر نگفته و هیچ قشری از اهل اسلام با آنها همگرایی نداشته تا گسسته شود. در دوره مشروطه هرگز نمی‏توان رهبران مشروطه مستقر در ایران مانند، بهبهانی و طباطبایی و حامیان بیرونیتان (حوزه نجف و شهرستان‏های ایران) را همگرا و همفکر با روشن‏فکران معلوم‏الحال وابسته به شرق و غرب نامید و در میان آنها تصور گسستی ناروا نمود.

مرحوم شیخ فضل‏اللّه‏ نوری از آن آزادی بدبین بود و آنرا با عنون مشئومه یاد می‏کرد که وارداتی بود و به وسیله غربگرایان بر ضد ارزش‏های دینی مورد استفاده واقع می‏شد نه آزادی اصیل اسلامی که برخاسته از ارزش‏های دینی و کرامت انسانی است، آزادی مطرح شده در دوره قاجار خصوصا در عصر مشروطه عبارت از ایجاد آشوب و هرج و مرج و خیال‏آفرینی در نظام اجتماعی بود که تمام معادلات را از هم می‏پاچید. هرج و مرج و آشوب هرگز آزادی مطلوب جوامع انسانی و برخاسته از کرامت انسان نیست، بلکه بهترین زمینه برای سرکوب آزادی‏های فردی و امنیت اجتماعی و تعدی بر حقوق دیگران است که از مکاتب سرمایه‏داری و لیبرالیسم و کمونیستی نشأت می‏گرفت که مرحوم شیخ فضل اللّه‏ نوری و امثال او با آن مخالف بودند.

عدالت مطرح در جامعه شیخ فضل اللّه‏ عدالتی بود که تحفه کمونیست‏ها و برخاسته از حلقوم غربیان بود و هرگز با عدالت علوی که بهترین نماد عدالت اسلامی است سازگاری نداشت، چون عدالت علوی آرمان بزرگ تمام علمای اسلام و مشروطه‏خواهان بوده، مدعیان عدالت مذکور همان بلندگوهای شرق و غرب در ایران به نام روشن‏فکران مصطلح نامیده می‏شدند که هیچ سنخیتی با علمای اسلام نداشتند و شیخ فضل‏اللّه‏ نوری از نزدیک شاهد این جریانات بود و آنها را مشئوم می‏نامید که شوم بودن همه آنها در دوره‏های بعدی تاریخ ایران عینا محسوس بوده و نیاز به استدلال و استناد ندارد.

منابع: 

بازتاب اندیشه 1384 شماره 65