مشروطه عرفی، مشروطه مشروعه
یکی از مهمترین عواملی که باعث انحراف انقلاب مشروطه در ایران شد، خروج اندیشه سیاسی از حوزه تفکر اسلامی بود به تعبیر بهتر بعد از دوران صفویه دین از عرصه سیاست جدا شد و اندیشمندن و حاکمان برای دولت سازی از گفتمان دروندینی خارج شدند. بنابراین دولت سازی متأثر از اندیشه غرب معاصر گردید و در انقلاب مشروطه به اوج رسید.
ساختار حقوقی و حقیقی انقلاب مشروطه بومی نبود. لذا علمای تراز اول آن روز، تلاش کردند بر مبنای فهم فقهی خویش برای مشروطه عرفی، وجهه شرعی تولید نمایند. خروج 300 ساله اندیشه سیاسی از اندیشه دینی باعث شده بود که در انقلاب مشروطه، علما نتوانند منطق تئوریک خود را براساس مردم سالاری دینی بنا گذارند. لذا روشنفکران از سفر برگشته که سرمداران مشروطه بودند به دنبال مبانی فکری و تئوریک برای آن نبودند. گفتمان اساسی آنان قانون و ترقی بود. برای این قانونخواهی و ترقیخواهی نیز به درون دین نگاه نمیکردند، بلکه بعضاً علل عقبماندگی موجود ایران را تمسک به اسلام و ورود اسلام به ایران و حتی خط فارسی میدانستند. شیخفضلالله که مشروطه را مشروعه میخواست بر همگن بودن، سلطنت، نبوت و عدالت در عرصه سیاستورزی تأکید میکرد و این سه را با هم میخواست. بنابراین از پیوند نبوت و سلطنت او حکومت اسلامی به سبک مدینه رسول متولد میشد که طبیعتاً با مشروطهخواهی آن روز فاصله ماهوی داشت. در نقطه مقابل علمای بزرگ دیگری چون علامه نائینی و آخوندخراسانی تلاش مینمودند مشروطه را با دین تطبیق دهند. لذا بر این باور بودند که با مشروطه از سه حق: خدا، معصوم و مردم فقط حق معصوم ادعا نمیشود و حق خدا با مشروطه کردن سلطنت و حق مردم با تشکیل پارلمان و اداره کشور بر مبنای قانون برآورده خواهد شد.
ورود حضرت امام (ره) به عرصه اندیشه سیاسی از سال 1322 باعث شد که دوباره اندیشه سیاسی به اندیشه دینی الحاق شود و این چنین بود که حضرت امام (ره) در دهه پنجاه، متأثر از تجربه مشروطیت، نه تنها سنتزی بین اندیشه شیخ فضلالله نوری با علامه نائینی و آخوند خراسانی ایجاد کرد (مردم سالاری دینی) بلکه مدعی حکومت اسلام سیاسی در دوران مدرن شد. یعنی با پیوند نبوت و عدالت و حل مشکل حکومت معصوم در زمان غیبت، توانست راه دورانی علمای مشروطه را به صراط مستقیم اسلامی تبدیل کند و علاوه بر پذیرش مؤلفههای حکومت مدرن، آن را با دین سازگار و فراتر از آن شعار حاکمیت اسلام ناب محمدی را نیز به گفتمان تبدیل نماید. در زمان مشروطه بعضی علما به حکومت فقیهان به عنوان یک راهحل میاندیشیدند. اما مکانیزم کشف و انتخاب آن را پیدا نمیکردند و در عین حال نمیدانستند چگونه آن را با مردمی که آن موقع از هویت رعیت به هویت شهروند تبدیل میشدند، پیوند دهند. امام آمد و از تجربه مشروطه آموخت که راه سومی وجود دارد که مشروطه انگلیسی را میتواند به مردمسالاری دینی تبدیل کند و ضمن دخیل دانستن مردم در عرصه سرنوشت، اسلام اجتماعی و سیاسی را نیز در حکومت دخالت داد و با نهادسازی (خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت و شورای نگهبان) پیوند دین، مصلحت و مردم را برقرار نمود و آئینهای تمامنما از کارآمدی اسلام سیاسی در عصر حاضر را به نمایش گذاشت. در دوران اصلاحات برخی از تجدیدنظرطلبان برای عبور از قاعده امام (ره)، مجدداً به مشروطه خواهی تأکید کردند و برای آن کتابها و مقالهها نوشتند. وجه مشترک این جماعت با کسانی که شیخ فضلالله را به مسلخ بردند، سکولاریسم بود. علاوه بر سکولاریسم آمیخته کردن روشنفکری و سیاست ورزی که دو اصل متباین هستند نیز به مشکل آنان افزود. لذا هم در درون قدرت بودند و هم به دنبال نقد تئوریک همین قدرتی که اکنون در دست آنان بود. اگر در انقلاب اسلامی علمای تراز اول و فقیهان در رأس حکومت نبودند، مشروطه عرفی همانند دوران مشروطه حاکم میشد و دیری نمیپایید که هرج و مرج سکولاریسمطلبی، منجر به ناامنی و تکرار تجربه تلخ مشروطه باعث ظهور رضاخانی میشد که به دلیل شدت ناامنی مورد پذیرش قرار میگرفت و یک بار دیگر دیکتاتور در کشور حاکم میشد و حاصل زحمات صدساله علمای شیعه مجدداً مثل شیخ فضلالله به مسلخ میرفت.
تجربه مشروطه را پاس بداریم.