ماهیت جریانات دخیل در مشروطه

اگرچه در مشروطه گروهها و جریان‌های متفاوتی دخیل بوده‌اند که ذکر همه آنها فرصت و جایگاه خاص خود را می‌طلبد و لیکن دو جریان روحانیت و عالمان دین و روشنفکران دارای نقش اصلی بوده‌اند. جریان اول روشنفکران و تجدد گرایان بود که متاثر از توفان تجدد‌طلبی خارج از مرزهای ایران و موج تحولات اروپا در دوره جدید قرار داشتند این جریان با تمنای کسب تکنولوژی فرنگی و با اعزام محصل به خارج برای آشنایی با علوم و فنون نظامی و استفاده از آن برای مقابله با تجاوز بیگانگان آغاز شد و با تلاشهای افرادی همچون میرزا ملکم خان به تولاّی ایدئولوژی فرنگی رسید. این تولای ایدئولوژیک نسبت به غرب به آنجا رسید که برخی نمایندگان مجلس در مشروطه گفتند اکنون عصر قرآن و مباحث دینی نیست بلکه باید از طریق تفکر دموکراتیک و وضع قوانین این جهان عرفی، راه پیشرفت و ترقی و مدنیت را پیمود و اگر قرآن و سنت بسنده بود، چرا این همه عقب ماندگی؟ و برخی اسلام را مایه بدبختی ایرانیان دانستند. این جریان معتقد بود که مشروطه محصول علم و عقل فرنگی است و باید آن را همان‌گونه که فرنگی‌ها اختراع کردند تاسیس کرد و در همین راستا به حذف علمای دین و شریعت اسلامی پرداخت و با انحراف جریان مشروطه ـ که ابتدا از عدالت‌طلبی آغاز شد ـ و بی لیاقتی در حفظ آن 13 سال بعد آن را به استبداد رضاخانی سپرد. اما جریان محوری که نقش اصلی را در برپایی نهضت داشتند روحانیت و عالمان دینی بودند که در جریان انقلاب مشروطه به دو دسته یا دو جریان تقسیم گردیدند. 

دسته اول (جریان دوم) که شامل آیات معظم طباطبایی، بهبهانی و مرحوم آخوند، مازندرانی و تهرانی بودند مشروطیت را بر پایه اصول شریعت اسلامی معنی می‌کردند. اینان مشروطه را مترادف با قانون و قانون را زاییده تفکر دینی می‌دانستند و مشروطه را اعاده همان قوانین اسلامی تلقی می‌کردند و از این حیث این نظم را مقدس می‌شمردند. توجه بیش از حد این جریان به ساختار نظام استبدادی حاکم بر ایران و ضرورت تبدیل آن به یک نظام غیر استبدادی قدر مقدور آنها از حاکمیت اسلامی در عصر غیبت بود و این باعث شد از تاثیر نظام سیاسی جدید بر ارکان فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و بافت جامعه غفلت کنند. مرحوم نائینی صاحب کتاب تنبیه الامه فکر می‌کرد که اروپاییان اصول و تمدن و سیاست اسلامیه را از کتاب، سنت و فرامین امام علی علیه السلام اخذ و به آن عمل کرده‌اند و گرفتاری اسلامیان در غفلت از این اصول بوده است. این عالم بزرگوار فکر می‌کرد از آنجا که اسلام کاملترین دین است نباید کمالی در جهان وجود می‌داشت که اسلام فاقد آن است (علم و فناوری و دموکراسی از کمالات محسوب می‌شد) این جریان جزء رهبران اصلی در پیروزی انقلاب بودند ولی در تأسیس نظام و تنظیم قوانین جدید نتوانستند نقش مؤثر ایفا کنند و میدان عملاً به تجددگرایان روشنفکر واگذار گردید. 

دسته دوم (یا جریان سوم) موسوم به مشروعه خواهان به رهبری شیخ شهید فضل الله نوری با هر دو جریان فوق مخالف بود. شیخ مشروطه را سوغات غرب می‌دانست. مرحوم نوری تعابیر جریان دوم را با روش اصولی به نقد گرفت و نامعقول و نامشروع تلقی کرد و منور الفکران حامی مشروطه را لامذهب، بی دین آزاد طلب که احکام شریعت قیدی است برای آنها می‌خواند. در دیدگاه شیخ و یارانش احکام شریعت با اصول مشروطگی ناسازگار بود و آن را یک تفکر انحرافی می‌دانستند و مشروطه را در کنار فرقه‌ها و تفکراتی همچون آنارشیت، نیهیلیست، سوسیالیست و بابیت و در یک مجموعه ملاحظه می‌نمودند که بالمره منکر ادیان و حقوق و حدود هستند و این فرق مستحدثه بر حسب تفاوت اغراض اسمهای مختلفی دارند. ناسازگاری دموکراسی با اصول شریعت از دید غربیان نیز مخفی نبوده است و والتر اسمیت که وقایع این دوره را دنبال می‌کرد می‌نویسد: لازم به یادآوری نیست که در ایران همچون اروپا دموکراسی، شریعت را عدوی خود می‌داند و اتحاد این دو اتحادی است غیر طبیعی و دیر یا زود به پیکار سختی علیه یکدیگر برخواهند خواست. نتیجه این اختلافات چنین شد که هر دو جریان، مقاومت و نقد جریان سوم را تاب نیاورد و در یک اتحاد تاکتیکی جریان سوم را درهم کوبید. بعد از اعدام شیخ فضل الله و ترور بهبهانی و تسلط روشنفکران غرب زده علما از مشروطه به کل مأیوس شدند و گوشه گیر و بعضاً متنفر از سیاست. ‏