فتح اصفهان آرى فتح تهران نه - پرهيز از افراطى‏گرى، تبعيد توسط افراطيون

مرحوم حاج آقا نوراللّه با هدف اعاده مشروطيتى كه خود در نظر داشت و مدتى نيز آن را در اصفهان پياده نموده بود و براى جلوگيرى از قدرت يافتن و حاكميت مجدد استبداد، با همفكرى و كمك مرحوم آقانجفى به وسيلة نيروهاى فدايى مردمى كه خود در زمان حاكميت سياسى براصفهان تربيت نموده بودند و با كمك گرفتن از ايل بختيارى، استبداد صغير را شكست. اين حركت اولين صدايى بود كه برضد استبداد محمدعلى شاه در سراسر بلاد ايران بلند گرديد. 

به دنبال فتح اصفهان، نيروهاى مبارز كه تا اين موقع گوش به فرمان دو رهبر مجتهد مشروطه بود، براى كنترل كردن تمام اركان و نقاط حساس شهر تلاش كرده به تدريج به طور آرام جهت گيرى خود را به سمت جريانات غيرصادق در مشروطيت تغيير دادند. يكى از عوامل بروز اين مسئله، انحراف سردار اسعد بختيارى  از جريان مشروطه بوده است. وى كه در موقع فتح اصفهان به رهبرى دو مجتهد، در پاريس بود، از آنجا به لندن رفت. در لندن با ادوارد براون ملاقات كرده و به وسيلة او با چارلز معاون وزارت خارجه انگليس آشنايى و تماس يافته و چندين دور مذاكره و ديدار مى‏نمايد. پس از اين ديدارها به اصفهان آمده و نيروى مسلح از طريق خوانين و كلانترهاى بختيارى در اختيار ايلخان بختيارى قرار مى‏گيرد، و مقدمات حركت به طرف تهران و فتح تهران را فراهم مى‏نمايد. در همين اثنا كه از فتح اصفهان مدتى گذشته و حاج آقا نوراللّه و آقانجفى استبداد را در شهر سركوب كرده و يك بار ديگر رياست و قدرت شهر را به دست گرفته‏اند و آشكارا از فرمان مركز سرپيچيده و خود مستقلاً به ادارة امور، مى‏پردازند. محمدعلى ميرزا عقب نشينى نموده و به تاريخ 27 ربيع الثانى 1327 قمرى، فرمان اعادة مشروطيت و عفو عمومى را صادر مى‏نمايد. و دستور مى‏دهد مجلس را تعمير و براى افتتاح حاضر نمايند. ناگفته معلوم است كه فتح اصفهان و بيرون راندن اقبال‏الدوله مستبد چقدر در بالا بردن توان ساير شهرها مؤثر بوده است. 

روش سياسى محمدعلى‏شاه از يك طرف و نقشه‏ها و برنامه‏هاى متفاوت بختيارى‏ها و گيلانى‏ها از طرف ديگر نهايتا حاج‏آقا نوراللّه را كه از اول هدف و انديشة ديگرى جدا از اين مسائل مرموز و سياست‏بازيها داشت، به راهى جدا از دو نيروى متخاصم كشاند. او هر چند با محمدعلى ميرزا مخالف و از اولين كسانى بود كه سد استبداد را به وسيلة شكست اقبال‏الدوله خراب نمود؛ ولى در آن فراز حساس با سردار اسعد و قسمتى از قواى بختيارى نيز مخالف بوده و اشغال تهران را نيز يك توطئة خارجى مى‏دانست. اما از آن طرف در بين قواى بختيارى نيز بين اهداف ضرغام السلطنه بختيارى با صمصام السلطنه تفاوت وجود داشت، كه نهايتا نيروى بختيارى تحت رهبرى سردار اسعد عليرغم مخالفت و كمك نكردن حاج آقا نوراللّه از اصفهان به تهران حركت كرد و چند روز بعد از فتح تهران نيز حاكميت جديدى در پايتخت مستقر مى‏گردد. شايان ذكر است اولين گام خونين اين استقرار جديد اعدام و به شهادت رساندن آيت اللّه حاجى شيخ فضل‏اللّه نورى بود. گام خونينى كه «مشروطة دوم» را بكلى از اعتبار و وجهة ملى انداخت. به دنبال شهادت شيخ، فرصت براى تصفيه حسابهاى ديرين استعمار به دست آمده و نام دو روحانى متنفذ اصفهانى به دنبال نام شيخ فضل الله جهت سركوب و محدود شدن جريان اسلامى مشروطيت مطرح مى‏شود. چنانچه 40 روز بعد طى تلگرافى در مجلس اين چنين طرح مى‏شود:

تقاضاى تبعيد آقانجفى و حاج آقانوراللّه

«در جلسة روز پنجشنبه مجلس روز 23 شعبان 1327 تلگرافى از اصفهان از صمصام السلطنه خوانده شد. و لزوم تبعيد آقانجفى و آقا شيخ نوراللّه، قرار شد صمصام السلطنه، آقانجفى را به عتبات روانه نمايد. و از طرف هيأت مديره، آقا شيخ نوراللّه به تهران احضار گردد.» 

هر چند با حمايت مردم از اين دو عالم بزرگ و بروز اختلافات داخلى در تهران اين طرح عملى نشد، و صمصام السلطنه و ساير خوانين بختيارى هم كمتر از آن بودند كه بتوانند چنين طرحى را اجرا كنند، ولى اين سند به روشنى نحوة برخورد هيأت حاكمة پايتخت و سرنوشت مشروطيت را نشان مى‏دهد.




اشعار مكرم راجع به فتح اصفهان


اقبال ستمگر به صفاهان چو گذر كرد

 شيرازه كار همه را زير و زبر كرد

از بهر حكومت چو در اين شهر مقر كرد

 بيداد و جفايش به دل سنگ اثر كرد


رخت ستم و فتنه و آشوب به بر كرد


از بهر حكومت چو در اين شهر قدم زد

 كلكش همه دم از پى آشوب رقم زد

در شهر سراپردة بيداد و ستم زد

 اوضاع جهان را همه يكباره بهم زد


الحق كه زفرعون و زشداد بتر كرد


از بهر نيابت بگماريد معدل

 يك نايب بد اختر و يك شوم سيه دل

هم فاسق و هم فاجر و هم زشت شمايل

 احكام ستم جارى از او شد به قبايل


گه تكيه خود را به على گه به عمر كرد


روزى كه معدل به عمارت كمين شد

 آه دل مظلومان به گردون ززمين شد

يك هفته نشد بيش كه كالسكه نشين شد

 باحجت‏الاسلام [آقانجفى ]به ورزيدن‏كين‏شد


گه سيم طلب كرد و گهى ميل به زر كرد


بر مرد و زن خلق ستم كرد فراوان

 برخلق خدا كرد جفاى بى حد و پايان

اندر ره بيدادگرى گشت شتابان

 كفرش به همه خلق خدا گشت نمايان


شد خصم خدا و به گمانش كه هنر كرد


سرباز ملاير كه بود شهره دوران

 نه تابع دينند و نه هستند مسلمان

هستند همه گرسنه و لنگه و عريان

 آورده به همراه تنى چند از ايشان


شد خصم خدا و به گمانش كه هنر كرد


انداخته در مال خلايق همه چنگال

 پشت همه شد گرم به همراهى اقبال

مردم شده اندر ره ايشان همه پامال

 ناگاه بديدند كه برپا شده جنجال


گفتند كه رو بايد به را مفر كرد


مردم همه به گذشته زاموال و زجانشان

 در مسجد شه خسته دلان گشت مكانشان

كسى را نه خبر بود زاسرار نهانشان

 از مسجد شه تا به فلك رفته فغانشان


كاين نامه سيه اين همه خونشان به جگر كرد


پس‏حجت‏الاسلام (آقانجفى)خبردادبه طهران

 كاين حاكم بدبخت چه خواهد زصفاهان

هر روز كند كجروى و تندى و طغيان

 نه دل به دليل آرد و نه گوش به برهان


بايست شكايت زدل او به حجر كرد


اقبال ستمكار چو گرديد خبردار

 گفتا كه شليكى بنماييد به يكبار

سرباز ملاير برود از پى كشتار

 سرباز جلالى زپى غارت بازار


تا آنكه به بينيم كه فتح و كه ظفر كرد


يك توپ شرپنل به سر برج گذاريد

 زو آتش بيداد مخلوق بياريد

خشت دگر از مسجد شه را نگذاريد

 با خصم بكوشيد كه تا جان بسپاريد


بايست كه امروز زجان صرفنظر كرد


بردند سربرج يكى توپ شرنپل

 اقبال بزد نعره و فرياد معدل

آن توپ سوى مسجد شه بود مقابل

 زد عربده آن توپ فراوان زته دل


آنگونه كه گوش همه زان عربده كر كرد


القصه بپايان برسانند ستم را

 جارى بنمودند همه حكم حكم را

بدنام نمودند همه ملك عجم را

 ناگاه خداوند رسانيده علم را


بنگر كه قضا كرد چه‏ها و چه قدر كرد


آن شير دژ آگه كه بحق بود چو ضرغام

 ضرغام حقيقت كه از او روز عدو شام

افراشت علم را زپى يارى اسلام

 زد جانب اين شهر دى دفع ستم گام


از بهر تن آسايى ما سينه سپر كرد


قدر عدد اسم على همرهش الوار

 يعنى صدو ده تن زدليران وفادار

گفتند كه از مهرعلى حيدر كرار

 امروز نماييم يكى جنگ نمودار


هركس كه كند فتح يقين شق قمر كرد


در مسجد شه جاى گرفتند به سنگر

 گشتند به آن فرقه ناپاك برابر

از هر دو طرف تير بباريد مكرر

 برخاست هلهله از سمت دو لشكر


بنگر كه چه بازى فلك شعبده گر كرد


آن زاده ضرغام جوانمرد يگانه

 بوالقاسم فرخنده سير فخر زمانه

زد تير پياپى سوى دشمن به نشانه

 تيرش به‏سوى خسم برآورد كمانه


آمد همه جا تير كه تا جاى به سر كرد


از توپچيان چند تن افتاد روى خاك

 از تير مكافات عمل پيكرشان چاك

آن توپ كه مى‏رفت از آن بانگ به افلاك

 شد ساكت و پژمرده و افسرده و غمناك


اقبال زمين را همه پر زاشك بصر كرد


اقبال ستم پيشه روان شد به سفارت

 بگذشت زاموال و زكاخ و زامارت

سگ باز ستم پيشه برون شد به حقارت

 رفت از پى او مايه افساد و شرارت


اظهار شجاعت چه بحر و چه به بر كرد


ناگه خبر آمد كه رسد حضرت صمصام

 صمصام شريعت شهر گلشن اسلام

مردم همه ديدند كه آن سرو دلارام

 با سواران و دليران نكونام


منزل به صفاهان بدو صد شوكت و فّر كرد


اين زلزله چون رفع شد از معركه گاهان

 مردم همه مشروطه حق را شده خواهان

بشكسته دلان بى كس و بى يار و پناهان

 گفتند بر صمصام كه شهر صفاهان


بايست زنو جامه مشروطه به بر كرد


مشروطه بود راحت جان تن بيمار

 مشروطه بود سد ره فرقه اشرار

مشروطه زظلم و زستم مى‏برد آثار

 مشروطه به توحيد خدا مى‏دهد اقرار


جز خدمت او مى‏نتوان كار دگر كرد


مكرم تو شب و روز زمشروطه سخن كن

 گه ياد زمشروطه و گه ياد وطن كن

از دست رها شرح حكايت كهن كن

 هر دم سخن تازه زاوضاع زمن كن


بايد كه دهان تو پر از دُر و گهر كرد. 

مجله وحيد، شماره اول.