عليقلى‏خان سرداراسعد

عليقلى‏خان سرداراسعد، پسر سوم و چهارمين فرزند حسينقلى‏خان ايلخانى از تيره هفت‏لنگ بختيارى و نوة دخترى نجف‏خان   نوه الياس‏خان   است. در سال 1274ق در چهارمحال متولد شد. ساير برادران او اسفنديارخان و نجفقلى‏خان (برادران بزرگ‏تر) و خسروخان سردارظفر، يوسف‏خان اميرمجاهد و اميرقلى‏خان (برادران كوچك‏تر) بودند. او خواهر دلاورى به نام بى‏بى مريم نيز داشت كه بعدها به واسطة اقداماتش در مشروطه و هوادارى از آلمان‏ها در طى جنگ جهانى اول مشهور شد.

 پس از طى دوران كودكى در اوايل جوانى مشغول تحصيل شد و پس از آموختن قرآن و عربى به تحصيل علوم خارجى پرداخت. در كنار اين آموزش‏ها در سواركارى و تيراندازى نيز مهارت يافت؛ چنان‏كه از لحاظ تحصيلات و سطح فكر بر برادران و ساير خان‏زادگان بختيارى برترى يافت. اولين بار در سن 21 سالگى در سال 1295ق ازدواج كرد و بعدها نيز همسران ديگرى برگزيد.

در سال 1298ق به اتفاق پدرش   حسينقلى‏خان   و برادرش   اسفنديارخان   به تهران احضار شد. دو برادر به همراه صدسوار جزء كشيكخانه سلطنتى شدند، اما پس از مدتى به تقاضاى ظل‏السلطان   حاكم بختيارى   به اصفهان بازگشتند. در سال 1299ق كه حسينقلى‏خان به دست ظل‏السلطان كشته شد، عليقلى‏خان و اسفنديارخان در اصفهان زندانى شدند و ساير برادرانشان در كوه‏هاى بختيارى در ميان ايل پنهان بودند. در اين زمان عموها و عموزادگان عليقلى‏خان در حق آنها بى‏انصافى كرده و املاك و اموال آنها را به تصاحب خود درآوردند و كوشش‏هاى مادر نيز براى جلوگيرى از اقدام آنها سودى نبخشيد. بدين‏ترتيب عليقلى‏خان يك سال در زندان به سر برد و بعد از آزادى به اميد ديدار بستگان و از سرگرفتن زندگى پيشين عازم بختيارى شد كه البته به دليل برخورد و رفتار سرد عموها و اقوامش با پشيمانى از رفتن به بختيارى، عازم تهران شد. در آنجا مورد توجه و عنايت صدراعظم   امين‏السلطان   قرار گرفت و در سال 1308 رياست سواران بختيارى را با درجة سرتيپى بر عهده گرفت و در 1311 نشان و حمايل اميرتومانى را دريافت كرد. 

     بعد از قتل ناصرالدين شاه، عليقلى‏خان با سواران تحت اختيار خود به حفاظت از كاخ گلستان پرداخت. در سال 1318 راهى اروپا شد و دو سال بعد به ايران بازگشت. در ايام سلطنت مظفرالدين شاه به پاس وفادارى به دولت هزار تومان مقررى براى او در نظر گرفته شد. در سال 1321 پس از فوت اسفنديارخان سرداراسعد عليقلى‏خان به سرداراسعد ملقب شد. تا اينكه در سال 1324ق براى معالجه چشمان خود عازم اروپا شد و در پاريس اقامت گزيد. در اين سفر خبر تعطيلى مجلس به او رسيد و پس از ملاقات با سر آرتور هاردينگ معاون وزير خارجه انگليس با عزمى راسخ براى بازگرداندن مشروطيت، پس از فراهم كردن مقدمات كار به طرف ايران حركت كرد و از طريق خوزستان وارد ايران شد. علت اينكه سرداراسعد جنوب را براى ورود خود انتخاب كرد، اين بود كه با خيالاتى كه در سر داشت، ديگر نمى‏توانست از راه روسيه يا آذربايجان وارد ايران شود و از طرف ديگر حاكم قدرتمند خوزستان، شيخ خزعل بود كه واهمه‏اى از حكومت تهران نداشت و عليقلى‏خان لازم ديد كه براى اطمينان از پشت جبهه و اينكه در دوران انقلاب از پشت سر خطرى متوجه طايفة بختيارى نشود، با شيخ خزعل قراردادهايى را امضا كند و حتى مبلغى هم به عنوان قرض از او دريافت كرد. علاوه بر اين، او با خوانين قشقايى و همچنين بعضى از برادران و عموزادگانش نيز كه رقيب او محسوب مى‏شدند، قرارداد و پيمان وفادارى بست.

     بعد از اينكه عليقلى‏خان مشغول جمع‏آورى قوا شد و نيرويى نزديك به هفتصد نفر را گردآورد، به طرف اصفهان كه قبلاً با همكارى و راهنمايى دورادور او به دست برادرش   صمصام‏السلطنه   فتح شده بود، حركت كرد.

     به اين ترتيب، سرداراسعد بر تصميم خود مصمم بود. ولى تا حد امكان سعى مى‏كرد بين نيروهاى خود و نيروهاى اميرمفخم بختيارى كه طرفدار شاه بود، درگيرى پيش نيايد. به هر حال، وى عازم تهران شد و پس از زدوخوردهاى مختصرى با نيروهاى دولتى، در حالى‏كه اردوى جنوب به رهبرى خودش و اردوى شمال به رهبرى محمدولى‏خان تنكابنى به يكديگر پيوسته بود، وارد تهران شدند و بهارستان را تصرف كردند. پس از چند روز، خلع محمدعلى‏شاه و به سلطنت رسيدن احمد شاه قاجار اعلام شد.

     به طور كلى در انگيزة پيوستن سرداراسعد به جريان مشروطه‏خواهى و بازگشايى مجدد مجلس، نظرات مختلفى ابراز شده است كه براى جلوگيرى از اطالة كلام به آن نمى‏پردازيم.

     بعد از اعادة مشروطيت، سرداراسعد در پست وزارت داخله به ايفاى نقش پرداخت و پس از مدتى هم به پست وزارت جنگ رسيد. اما با اين‏حال به دليل رقابت و دشمنى ميان فاتحان تهران بعد از اعادة مشروطيت، عليقلى‏خان سرداراسعد نيز از اين دسته‏بندى‏ها در امان نماند. او ابتدا به جناح اعتداليون و سپس به دموكرات‏ها پيوست. كابينة مستوفى‏الممالك با حمايت و نفوذ او به سر كار آمد و در همين دوران به علت انجام چند ترور و كشته شدن چند تن از دو طرف، دولت درصدد خلع سلاح جناح اعتداليون، كه در آن ستارخان و باقرخان و سپهدار تنكابنى قرار داشتند، برآمد و آنها را با خشونت خلع سلاح كرد كه اين امر باعث نفرت عامه از دولت و به‏خصوص سردار اسعد شد.

     در اين دوران كه سرداراسعد درصدد تثبيت موقعيت خود بود، عضدالملك   نايب‏السلطنه احمدشاه   فوت كرد و از جناح دموكرات‏ها مستوفى‏الممالك و از جناح اعتداليون ناصرالملك كانديداى اين مقام شدند. جناح اعتداليون در اين مبارزه پيروز شد و ناصرالملك به مقام نيابت سلطنت رسيد. به اين ترتيب سرداراسعد كه خود را شكست‏خورده مى‏ديد، با ناراحتى و به بهانة معالجه چشم عازم اروپا شد. ورود محمدعلى ميرزا، شاه مخلوع به ايران براى تصرف تاج و تخت، موجب وحشت ناصرالملك شد و به همين جهت به بختيارى‏ها روى آورد و از سرداراسعد نيز دلجويى كرد تا به ايران بازگردد. سرداراسعد هم با تلگراف از بختيارى‏ها خواست تا عليه محمدعلى‏شاه جنگيده و در اين مبارزه مقاومت كنند. سرداراسعد پس از دفع حملة محمدعلى‏شاه توسط سواران بختيارى و مجاهدان شمال در دوران اولتيماتوم روسيه به ايران، وارد تهران شد، امور را سروسامان بخشيد و خطر روسيه را دفع كرد.

     عليقلى‏خان سرداراسعد در زمينه‏هاى مختلف فرهنگى، علمى و نظامى خدمات مختلفى در ايران انجام داده است. از جمله خدمات فرهنگى او مى‏توان به تأسيس مدرسه‏اى به سبك جديد در بختيارى و اعزام محصلان و دانشجويان اين مدرسه به خارج از كشور اشاره كرد. وى كتب مختلفى را ترجمه و تأليف كرده كه از جمله تأليفات او كتاب تاريخ بختيارى  و تعدادى از ترجمه‏هاى او نيز عبارتند از: مارگريت اثر الكساندر دوما و هانرى سوم از زبان فرانسه. همچنين، دوره كتاب آبى به دستور و خرج او به فارسى ترجمه و سفرنامة شرقى و تاورنيه نيز به دستور او ترجمه شده است.

     عليقلى‏خان در زمينه امور نظامى نيز اصلاحاتى را در تشكيلات ژاندارمرى به وجود آورد و همچنين بازرسانى را براى سركشى به واحدهاى پياده‏نظام، سواره‏نظام و توپخانه معين كرد و يك دانشكده نظامى نيز براى تربيت افسران تأسيس كرد.

     او در دوران زندگى بر حسب خدمات مختلفش، نشان‏ها و مدارج نظامى مختلفى از جمله درجات سرهنگى، سرتيپى و لقب سرداراسعد و نشان قدس به دست آورد. حتى در سال 1327ق مجلس شوراى ملى طى جلسه‏اى از وى به خاطر خدماتش در راه آزادى تشكر و قدردانى كرد و لوح تقدير زرينى از طرف مجلس به او اعطا شد.

     به هر ترتيب، سرداراسعد پس از گذراندن يك عمر پرحادثه و پرفراز و نشيب در كوه‏هاى بختيارى و زندگى در پاريس و ميدان جنگ در سال 1332ق بينايى خود را به طور كامل از دست داد و در سال 1334ق نيز دچار سكته و فلج شد و دو سال بعد از آن در هفتم محرم سال 1336ق و در سن 62 سالگى بدورد حيات گفت و در حالى‏كه جنازه‏اش باشكوه هرچه تمام‏تر بر روى توپ حمل مى‏شد، پس از تشييع به اصفهان منتقل و در مقبرة خانوادگى او در تخت پولاد به خاك سپرده شد.

     در وصيت‏نامه سرداراسعد از شش تن اولاد ذكور او نام برده شده كه عبارتند از: جعفرقلى‏خان سرداربهادر، محمدتقى اميرجنگ، منوچهرخان، محمدقلى‏خان، محمدخان سالاراعظم و خان‏باباخان. از ميان اين افراد جعفرقلى‏خان كه بعدها ملقب به سرداراسعد سوم شد، از بقيه فرزندانش مشهورتر است كه در زمان رضاخان به مقامات بالاى دولتى رسيد. اما در حالى كه وزير جنگ بود، متهم به توطئه عليه امنيت كشور شد و در زندان قصر محبوس و در فروردين 1313ش در زندان كشته شد.

     از ساير فرزندان سرداراسعد اطلاعات بسيار اندكى موجود است؛ تا آنجا كه از محمدقلى‏خان، تنها نامى در منابع آمده است. لازم به ذكر است كه سرداراسعد دخترانى هم داشته؛ ولى به طورى كه معمول آن زمان بوده، اسم آنها در وصيت‏نامه نيامده است. بنابراين از تعداد آنها اطلاعى نداريم.

     در يك جمع‏بندى كلى مى‏توان گفت كه سرداراسعد از جايگاه ويژه‏اى در ميان ايل بختيارى برخوردار بوده است. بدين‏ترتيب كه از نظر علم و دانش و اخلاق بر آنها برترى داشته و در كتب مربوط به ايل بختيارى به ندرت از او در دسته‏بندى‏هاى خانوادگى نام برده شده است؛ تا آنجا كه مى‏توان او را محور اتحاد ايل دانست؛ چرا كه در بسيارى از موارد كه تشنجات داخلى ايل مى‏رفت تا جاى خود را به جنگ دهد، او با درايت كامل از جنگ و خونريزى جلوگيرى مى‏كرد. از طرف ديگر مثل گروهى از خوانين بختيارى نبود كه به هنگام قدرت دست خود را به ظلم و اجحاف و رشوه‏گيرى و ... آلوده مى‏كردند؛ بلكه بسيار فهميده و با گذشت بود.