علما و مشروطه

جنبشها و نهضتهاي سياسي بدون حضور مردم ميسر نمي‌گردد. نهضت مشروطيت نيز اين چنين بود، اما در جامعه‌اي با ساختار فرهنگي اجتماعي ايران، بسيج سياسي توده‌ها و حضور آنان در صحنه مبارزه بدون نظر و رهبري علماي ديني انجام نمي‌پذيرفت. همه مورخان بر نقش علما در بسيج و رهبري مردم در نهضت مشروطيت تأکيد دارند. مرحوم آيت‌الله آقا سيد عبدالله بهبهاني يکي از علماي پيشتاز نهضت بود و در همه مراحل آن حضور مؤثري داشت. شجاعت و دليري او در برخي از هنگامه‌هاي نهضت، تحسين مورخان را برانگيخت. در مراسم عزاداري سيدعبدالحميد هنگامي که مردم مورد هجوم مأموران دولت قرار گرفتند، ترس و وحشت بر آنان مستولي گشت. کسروي با اشاره به اين واقعه مي‌نويسد: هر کس پناهگاهي مي‌جست. علماء هم با رنگهاي پريده و دست و پاي لرزان، از صحن مسجد به ايوان و شبستان گريختند، و هر يکي در جست وجوي فرزندان و کسان خود بودند. 


در اين هنگام از شادروان بهبهاني رفتاري ديده شد که دليري و بزرگي او را نيک مي‌رساند. بدين سان که بي درنگ خود را به روي يک بلندي رسانيد و سينه خود را باز کرد و رو به مردم گردانيده و به آواز بلند چنين گفت: «اي مردم نترسيد، واهمه نکنيد، اينها کاري داشته باشند با من دارند، اين سينه من، کجاست آنکه بزند؟! ... شهادت و کشته شدن ارث ماست.» چندان ايستاد و از اين سخنان گفت که مردم را دوباره باز گردانيد و به دلها آرامش باز آورد. 


در پي پيروزي نهضت، قانون اساسي نوشته شد و مجلس شوراي ملي تشکيل گرديد. پس از مدتي مرحوم آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري، يکي ديگر از رهبران نهضت، براي اعتراض به برخي از انحرافات مشروطه‌خواهان سکولار، به حضرت عبدالعظيم مهاجرت کرد و در آنجا بست نشست. آقا سيد محمد طباطبايي و آقا سيد عبدالله بهبهاني براي بازگرداندن او به تهران، به حضرت عبدالعظيم رفته با ايشان گفت و گو کردند. سخنان مفصلي ميان آنان گذشت. در نهايت، شيخ همراه آنان به تهران نيامد و اظهار داشت در صورتي به تهران خواهد آمد که مجلس و مطبوعات اصلاح بشوند. 


در اين ميان، برخي از گفته‌هاي رد و بدل شده ميان شيخ فضل‌الله و طباطبايي و بهبهاني جالب به نظر مي‌رسد. شيخ خطاب به آقايان مي‌گويد: «اين مردم (گروه سکولار) گيج نيستند با شما راه مي‌روند. امروزه چون محتاج به شما هستند اين است که شما را با لفظ به مراتب عاليه رسانده‌اند. براي اين است که قوه و قدرتي به دست بياورند. آن وقت شما را از درجات عليا به مرتبه سفلي برمي‌گردانند. اولين علامتش اين است که ميانه شما را با من چنان برهم زده‌اند که هيچ وقت اصلاح نشود. امروز نوبت من است، چند روز ديگر نوبت شما مي‌رسد.» در پايان گفت وگو آن گاه که آقايان از بازگرداندن شيخ نااميد شده بودند هنگام خداحافظي آقا سيد عبدالله رو به شيخ کرده شال کمر او را گرفت و به او گفت: «آقا بيا برويم شهر، شق عصاي مسلمين نکنيد.» شيخ در پاسخ او گفت: «جناب آقا اگر از من مي‌شنوي شما اينجا بمانيد، والله والله والله مسلم بدان هم مرا مي‌کشند و هم تو را. اينجا بمانيد تا يک مجلس شوراي ملي اسلامي درست کنيم و از اين کفريات جلوگيري کنيم.» سيد گفت: «نه خير چنين نيست.» شيخ گفت: «اکنون باشد تا معلوم شما خواهد شد.» 


تقدير چنين بود که اين پيش‌بيني شيخ به حقيقت بپيوندد. پس از فتح تهران، در مشروطه دوم ابتدا مرحوم شیخ فضل‌الله نوري در 13 رجب 1382 به شهادت رسيد. و يک سال پس از آن در 9 رجب 1329 مرحوم سيد عبدالله بهبهاني به دستور تقي‌زاده و به دست گروه حيدر عمواوغلي در پيش چشم اعضاي خانواده‌اش به شهادت رسيد. کسروي در تقبيح اين اقدام مي‌نويسد: «خوب بود به ياد مي‌آوردند روز سوم تير (روز بمباردمان مجلس) را که در چنان روزي تقي‌زاده در خانه خود نشست و رو ننمود. ولي سيد عبدالله دليرانه به مجلس آمد و ايستادگي کرد و آن همه گزند ديد.»