عضويت زنجاني در انجمنهاى ماسونى
ورود زنجانى به تهران، انقلاب بزرگى در حال و روز وى كه از پيش، مقدمات تغيير روحيه و بينش را پيموده بود ايجاد كرد. خود مىنويسد: «گويا پس از آمدن به طهران، تولد جديد و عالَمى غير عالم گذشته، طى كردهام».
رازِ اين به اصطلاح «تولد جديد» را عمدتاً بايد در ورود زنجانى به لژهاى فراماسونرى پايتخت، و اختلاط او با هممسلكان ماسونى، جستجو كرد. خود او در اواخر عمر (با مباهات تمام) چنين مىنويسد: در جريان مشروطيت،
يكى از سران آزادى و وطن خواهان مشهور تمام ايران گرديده و براى اولين مجلس شوراى ملى ايران به اتفاق آراء عموم هموطنان منتخب گرديده و در چهار دورة مجلس از نمايندگان و مشهورترين ايشان بوده و داخل احزاب و جمعيتها گرديده و عضو يك مجمع عالى جهانى شدهام.
گفتنى است، صحنه گردانان اصلى مشروطه، كه سرنوشتِ نهايىِ آن جنبش را با آهن و آتش رقم زدند، نوعاً عضوِ تشكيلات مختلف ماسونى نظير «انجمن اخوّت» و مهمتر از آن «لُژ بيدارى ايران» بودند و امروزه به يُمنِ انتشار اسناد و تحقيقات پژوهشگران، بخشى مهم از اسرار مخفى اين لژها، و نقش آنها در ايجاد و هدايت بسيارى از جريانها و بلواهاى عصر مشروطيت جهت انحراف در مسير قيام اصيل ملت، برملا شده است. مهدى ملكزاده (فرزند ملك المتكلمين ناطق بزرگ مشروطه) مىنويسد: عدهاى از رهبران بزرگ مشروطيت و مؤسسين انقلاب ملى، چنانچه پس از مرگشان معلوم شد، در حزب فراماسون شركت داشتند. محمود عرفان، فراماسونِ مطّلع ايرانى، نيز در اعترافى جانبدارانه خاطرنشان مىسازد: «نه تنها فراماسونها مستقيماً در مشروطيت ايران دخالت داشتند، بلكه انجمنهاى فرعى و وابستة آنها كه شكل ظاهريشان شباهتى با سازمانهاى ماسونى نداشت نيز علناً در مشروطيت دخالت داشتند كه از همه مهمتر انجمن اخوّت را مىتوان نام برد».
«لژ بيدارى ايران»، كه آن را انجمن بيدارى ايرانيان نيز مىناميدند، ماه شوال 1325 قمرى يعنى بحبوحة كشاكش مشروطه و استبداد، در تهران بنياد نهاده شد. اين مجمع فعّال و تأثيرگذارِ ماسونى، وابسته به لژ گراند اوريان فرانسه بود و اجازة رسمىِ «شرق اعظم فرانسه» (گراند اوريان) و «شوراى عالى ماسونى فرانسه» را به همراه داشت و مؤسسان آن فرانسويانى چون ويزيوز (مدير مدرسة آليانس فرانسه در ايران) و دكتر مُرِل بودند. در ليستهايى كه از اسامى اعضاى لژ بيدارى منتشرشده، با نام نمايندگان تندرو آذربايجان در مجلس اول (تقىزاده، مستشار الدوله، حاج ميرزا آقا فرشى و حاج ميرزا ابراهيم آقا) و نيز چهره هايى چون سردار اسعد بختيارى، يپرم، محمدعلى فروغى، وثوق الدوله، حسينقلى خان نواب، اردشير جى، ميرزا يانس ارمنى، ممتاز الدوله، ظهير الدوله، ابراهيم حكيمى و... روبهرو مىشويم كه همگى از سران و صحنه گردانان مشروطيت اند. در واقع بايستى از فراماسونرى، به عنوان تنها جناح پيروز در عصر مشروطيت ياد كرد كه سرنوشت آن جنبش را رقم زد.
* عضويت زنجانى در «لژ بيدارى ايران»
ابراهيم زنجانى نيز (به عنوان فردى كه با جناح فعال و مؤثر مشروطيت جوش خورده بود) از آنچه گفتيم مستثنا نبود و در چند انجمن ماسونى، از جمله همين لژ بيدارى ايران، حضور فعال داشت.
به پارهاى از اسناد دال بر عضويت زنجانى در لژ بيدارى اشاره مىكنيم: نامهاى در تاريخ 19 شعبان 1329 ق خطاب به سردار اسعد بختيارى وجود دارد كه در آن علائم و رموز شناخته شدة فراماسونرى به كار رفته است و زير آن را شيخ ابراهيم همراه جمعى از سران و فعّالان مشروطه همچون سيد محمدصادق طباطبايى، ذكاءالملك فروغى، سيد نصراللّه تقوى، ارباب كيخسرو، و عباسقلىخان نواب (برادر حسينقلى خان نواب) امضا كردهاند.
در اين نامه، ضمن تقدير از فتوحات فرزند سردار اسعد (سردار بهادر بختيارى)، خاطرنشان شده است كه: اگر تاريخ هم در ثبت خدمات افراد كوتاهى ورزد «برادرانى هستند كه جانفشانيهاى آن برادران باشهامت را در مجامع ف:. [ = فراماسونرى ]كه نافذترين مجامع عالَم است ظاهر سازند و حقيقت حال را با شروق و فروغ تمام بنويسند و براى آيندگان بگذارند»! در همين زمينه بايد از تعهّدنامة مكتوبى يادكرد كه زنجانى و ديگر رجال مشروطه (محمدعلى فروغى، اردشير جى، ارباب كيخسرو، معاضد السلطنة پيرنيا و...) به عنوان اعضاى لژ بيدارى ايران، در حمايت از ميرزا ابوالقاسم خان ناصرالملك (نايب السلطنة «انگلوفيل» احمدشاه) نوشته و امضا كردهاند. افزون بر مدارك فوق، در تصاويرى هم كه از رؤسا و اعضاى لژ بيدارى ايران نظير محمدعلى فروغى و حكيمى (در 1914 ميلادى) برداشته شده، عكس ابراهيم زنجانى به چشم مىخورد.
* عضويت زنجانى در «جامع آدميت»
زنجانى، افزون بر عضويت در لژ بيدارى، در «جامع آدميت» نيز شركت فعال داشت.
جامع آدميت «به يك معنى، دنبالة فراموشخانة ملكم به شمار» مىرفت و «از روى گردة " فراموشخانة" ملكم بنيان نهاده» شده بود. چنانكه، «مرامنامة آن: " اصول آدميت" و " دفتر حقوق اساسى فرد"، هر دو از نوشتههاى ميرزا ملكم خان» بنيانگذار فراموشخانة فراماسونرى در ايران بوده و نام آن هم از فراموشخانة ملكم (موسوم به «مجمع آدميت») اتخاذ گرديده بود ، تا آنجا كه برخى از پژوهشگران، آن را «فراموشخانة سوم» ناميدهاند.
رئيس جامع، عباسقلىخان قزوينى مشهور به آدميت (1278 1358 ق) نيز در مكتب ملكم پرورش يافته و او را «استاد سياست مُدُن و فنّ ترقى» مىخواند. مورخان از وى با عنوان «دوست نزديك ملكم خان» و «يكى از مريدان» و «پيروان» او ياد كردهاند.
زمانى كه ملكم (به عنوان وزيرمختار ايران در لندن) در ذىحجة 1303 قمرى از اروپا به تهران آمد و 6 ماه در خانة ميرزا يحيى خان مشير الدوله (برادرِ سپهسالار قزوينى مشهور: صدراعظم ماسون و انگلوفيل ناصرالدين شاه) اقامت گزيد، عباسقلى كه آن زمان حدوداً 25 ساله بود به مهماندارى از ملكم گماشته شد. در اين ايام، به گفتة برخىاز محققان: عباسقلى با ملكم «از نزديك... آشنا و عميقاً از او متأثر شد و از آن پس به گونة خستگى ناپذيرى، همّ و غمّ خويش را معطوف به تكثير و ترويج رسالات و مقالات و انديشههاى ملكم خان نمود». سابقة ارادت عباسقلى به ملكم، البته به سالها پيش از آن تاريخ برمىگشت، چنانكه كتابت برخى از رسالههاى ملكم (همچون اصول ترقى و فراموشخانه) به خط عباسقلى در سالهاى 1300 1301 گواه اين امر است. عطف به اين سوابق، «در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه و زمان مظفرى براى اينكه نام و نشان هواخواهان حقيقى ملكم از پليس و خُفيه نويس شاه مستور بماند» عباسقلى را «طرف وصول و ايصال ملكم» قرار دادند. در تمامى آن سالها، عباسقلى در پخش رسالههاى ملكم و نيز روزنامة قانون وى كوشا بود و پس از قتل ناصرالدين شاه، كه امكان فعاليت مجدد ماسونها در ايران فراهم شد، وى جامع آدميت را به تقليد از فراموشخانة پير واستاد خود، ملكم، برپا كرد. به نوشتة يرواند آبراهاميان: «جامع آدميت از پوزيتويسم راديكال سن سيمون و اومانيسم ليبرال اگوست كنت الهام مىگرفت» و «اصول آدميت» نوشتة ملكم (كه عباسقلى آدميت، آن را «مرامنامة» جامع آدميت قرار داده بود) «به عقيدة عدهاى ترجمة ناقصى از قانون اساسى [ لژ ماسونى ]گراند اوريان فرانسه» بود.
اقدام عباسقلى خان به انتخاب نام مجمع «آدميت» براى انجمن ماسونى يا شبه ماسونى خود، و نيز انتخاب شهرت «آدميت» به عنوان نام فاميلى خويش، نشانگر كمال بستگى او به فراماسونرى است. چه، مىدانيم كه واژة «آدميت» در عُرف ماسونهاى ايرانى به عنوان معادلِ فارسىِ كلمة «فراماسونرى» به كار رفته و تعابيرى چون «آدم» و «كارخانجات آدم سازىِ فرنگستان»، به ترتيب، در معناى فراماسون و انجمنهاى ماسونى اروپا، استعمال مىشود.
با اين بستگى فكرى و سياسى، شگفت نباشد اگر عباسقلى خان در صدر مشروطه زمانى كه شيخ فضلاللّه نورى، با ابداع شعار «مشروطة مشروعه»، طرح لزوم انطباق مشروطه با موازين شريعت را درافكنده و براى تضمين «اسلاميت» نظام جديد، اصل نظارت عالية مجتهدان طراز اول بر مصوّبات مجلس را مطرح ساخت از در مخالفت با اصل مزبور و طرّاح آن (شيخ نورى) درآيد و عليه آن دست به سخنرانى و انتشار بيانيه بزند و حتى با كسانى (همچون صنيع الدوله، رئيس مجلس) كه خواهان استفسار نظر كارشناسى آخوند خراسانى و ديگر مراجع مشروطه خواه نجف راجع به محتويات قانون اساسى و متمم آن بودند، مخالفت ورزد.
ابراهيم زنجانى جزو هيئتى بود كه شب عيد فطر 1325 قمرى از سوى جامع آدميت به دربار محمدعلى شاه رفت و با تشريفات مخصوص، شاه را به عضويت مجمع درآورد. نام و نيز مُهرِ «يا ابراهيمِ» او در ذيل و حاشية ورقة عضويت شاه قاجار به چشم مىخورد.
گفتنى است كه پس از آن تاريخ، شاه طوق ارادت ميرزا ملكم خان (بنيانگذار فراموشخانة فراماسونرى در ايران) را به گردن افكند و در نامهاى كه حدود يك ماه بعد براى ملكم فرستاد از آن ماسون پير درخواست كرد كه رأى و نقشة خود در بارة اصلاح امور ايران را توسط رئيس جامع آدميت براى شاه بفرستد. پيش از اين تاريخ نيز، اعضاى جامع آدميت به اتفاق زنجانى در شب نيمة رجب 1325 با اتابك امين السلطان (نخست وزير وقت) ديدار كرده و به اتفاق وى در حمايت از مشروطه قسم خورده بودند. اتابك چندى پيش از مشروطه (در خلال سفر نهايى خود، زمان مظفرالدين شاه، به اروپا) در شهر كارلس باد، با وساطت ملكم خان در همايش سالانة ماسونها شركت جسته و به عضويت فراماسونرى درآم ده بود و پس از آن، ملكم سفارش وى را به سفير انگليس در فرانسه و نيز جرج پ. چرچيل (دبير شرقى سفارت انگليس در ايران) نموده و در همين زمينه (حمايت از امين السلطان) نامهاى هم به «جامع آدميت» نوشته بود.
امين السلطان، با تأييد ملكم و كمك دوستان ماسون و غير ماسون خويش در داخل و خارج كشور، در بحبوحة كشاكش مشروطه به ايران بازگشت و زمام امر نخست وزيرى را در دست گرفت تا نقشى را كه از سوى لژ «در حمايت از مشروطة وارداتى» به او محوّل شده بود به انجام رساند. او خود پس از بازگشت به ايران، تحولاتى را كه در آخرين سفر اروپا يافته و مأموريتى را كه انجمن ماسونى بر عهدهاش نهاده بود چنين فاش ساخت:
در سفر اخيرم به اروپا «گاهى در كارخانجات اصلاح امور تمام كرة ارض، به اصلاح وجود مىپرداختم... به اشارة اول عقل و علم ايران پرنس ملكم خان راهى مىرفتم، تا رسيدم به كارلس باد». آنجا ملكم خان و همفكرانش سالى يك بار اجتماع مىكردند.
«در اين مكان، مرا در بوتة آهن گدازى گداختند و آنچه مىبايست از نو ساختند؛ به عبارهًْ اُخرى آدمم كردند... و گفتند تو بايد به ايران بروى» و صدارت كنى...
خان ملك ساسانى، كه زمان مأموريتش در سفارت ايران در استانبول (اواخر حكومت احمدشاه) با محمدعلى شاه مخلوع كراراً ملاقات داشته و وى را در ترور امين السلطان (رجب 1325 ق) متهم مىشمارد، مىنويسد: شاه به من گفت: «امين السلطان در... فرنگستان وارد فراموشخانه شده و آدم انگليسها شده بود. من از اين كار بيخبر بودم و به اصرار، او را به ايران آوردم. همين كه مسلك او را فهميدم» به سعايت اطرافيان «به قتل او تصميم گرفتم».
امين السلطان پس از دستيابى به قدرت، با سفراى انگليس و فرانسه و عثمانى (و روسيه) گفتگو كرده و آنان را تحريك كرد كه در تأييد و حمايت از مشروطه به محمدعلى شاه فشار آورند! جالب اين است، در همان زمانى كه اتابك امين السلطان، مدتها پيش از مشروطه، از صدارت مظفرالدين شاه بركنار شده و ايران را براى سفر به آسيا و اروپا ترك گفت، يكى از دولتمردانِ آگاهِ وقت، حسينقلى خان نظام السلطنه، در نامه به برادر زادهاش (25 رجب 1321 ق) چنين نوشت:
اتابك به انتظار سورى رفت كه بعد از وقوع اينها منتهى به عَود او بشود و او، به شرط سلطنت مشروطه، به دستيارى روس و انگليس عود كند[ ! ]
اينك زنجانى و ديگر اعضاى جامع آدميت، به اتفاق اتابك سوگند مىخوردند كه جانبدار رژيم مشروطه باشند. اما زنجانى، چنانكه خواهيم ديد، به اصول «جامع آدميت» وفادار نماند و به توصية اردشير جى و يارانش در لژ بيدارى (كه با تندرويها و شهرآشوبىهاى خويش، رفتار نسبتاً «وفاق جويانة» رئيس جامع آدميت را برنمىتافتند) راهى ديگر گزيد.
در همين زمينه بايستى از ارتباط زنجانى با چهرة مخوف لژ بيدارى و سرويس اطلاعاتى انگليس، اردشير جى (يا بهتر بگوييم: سِر اردشير ريپورتر) ياد كرد، كه بررسى آن، موضوع گفتار بعدى ما است.