شیخ مستبد بر دار رفت!

جریان مشروطه در تاریخ تحولات معاصر ایران یك جایگاه میانی در سیر تاریخ تكاملی شیعه محسوب می‌شود. معتقدم در تاریخ ایران، شیعه در دوره‌ی صفویه به هسته‌ی قدرت سیاسی وارد شد و ما برای اولین بار در صفویه توانستیم از حاشیه به هسته‌ی تاریخ اسلام و از حوزه‌ی علمیه وارد كاخ سلطان شویم و مناسباتی را كه پیش از آن در مسجد تنظیم می كردیم اكنون از رأس هرم قدرت سیاسی یعنی از درون كاخ تنظیم كنیم. این مرحله، گام بلندی بود ولی به رغم همه‌ی مواردی كه مثبت ارزیابی می‌شود، یك نقصی وجود داشت چرا كه حتی با این كه در درون هسته و در ذیل شاه بودیم، ما به عنوان جریان اجتهادی شیعه درصفویه جلو رفتیم و در آن قدرت گرفتیم اما همچنان شاه محور بود و بازهم باید شاه عباس حكم «شیخ الاسلامی» شیخ بهایی و شاه طهماسب حكم «شیخ الاسلامی» محقق كركی را بدهد. با توجه به این مسائل ذكر نكات زیر در باب نهضت مشروطه حائز اهمیت است:

 باید گفت كه نه مردم بی‌دین و نه علما خواب بودند ولی این سؤال مطرح است كه با توجه به اینكه هم مردم آگاه و هم علما در صحنه حاضر بودند، چرا مشروطه به این عاقبت دچار شد؟ آن اتفاق، اختلاف بین علما بود.


نكته‌ی اول این است كه با وجود اینكه شاهان صفوی در دوره‌ی خود خدمت‌هایی هم كرده بودند، ما خواستیم در مشروطه یك گام از صفویه هم جلوتر بیاییم. از لحاظ نظام اندیشه‌ای، هنر اصلی كه در مشروطه اعمال شد این بود كه ما شاه محوری را هم حذف كردیم و خواستیم مناسبات نه بر محور شاه بلكه بر محور قانون باشد. در این زمینه با تأكید علما، قانونی تصویب شده بود كه در آن باید قوانین مصوبه‌ی مجلس بر اساس شریعت و اصول اصیل اسلامی باشد یعنی دقیقاً شرع اسلام به طور نظری مبنا قرار گرفته بود ولی طبعاً از لحاظ عملی هم باید بررسی شود كه روشنفكران چقدر التزام عملی داشتند؛ اما این نكته خیلی مهم بود كه ما تلاش كردیم مناسبات اجتماعی عنصر ایرانی در عصر مشروطه دیگر با محوریت شاه صورت نگیرد بلكه با محوریت قانون، آن هم قانونی هم سو با شریعت اسلام اجرا شود. با توجه به این كه این امر در تاریخ اقدام بسیار مهمی محسوب می‌شد، دراین راستا این حقیقت كه توسط رهبر معظم انقلاب عنوان شده كه «مشروطه در ذیل انقلاب اسلامی اهمیتش كمرنگ شده است» تعبیر كاملاً درستی است. وقتی مشروطه را با صفویه ارزیابی می‌كنیم یك گام جلوتر است و وقتی در مقایسه با انقلاب اسلامی تحلیل می‌كنیم یك گام عقب‌تر است. به تعبیر من وقتی روی انقلاب اسلامی بایستیم مشروطه را میانی می‌بینیم؛ اما وقتی مشروطه را نسبت به قبل آن نگاه می‌كنیم تعبیر رهبر معظم انقلاب كه منحصر به فردترین حركت تكاملی شیعه در حوزه‌ی مدیریت سیاسی است، تجلی می‌یابد.


اختلاف در روش‌ها بود

نكته‌ی دوم این كه در حوزه‌ی اندیشه‌ی دینی، روح حاكم بر مشروطه را میرزای شیرازی (رحمةالله‌علیه) می‌دانم؛ یعنی كسی كه در مشروطه حضور ندارد چرا كه او در 1312ق از دنیا رفت و قانون مشروطه در 1324ق امضا شده است. تمام علمای حاضر در مشروطه اعم از مشروطه‌خواه و مشروعه‌خواه شاگردان بلافصل میرزا هستند، یعنی مراجع ثلاث مشروطه‌خواه شامل آخوندخراسانی، ملا عبدالله مازندرانی و میرزا خلیل تهرانی و از طرف دیگر مرحوم سید محمد كاظم طباطبایی یزدی صاحب عروه و مرجع تقلید مشروعه‌خواه، مرحوم شیخ فضل‌الله نوری، مرحوم ملا محمد آملی، مرحوم خمامی، مرحوم قربانعلی زنجانی، میرزا حسن مجتهد تبریزی كه مجتهدین و مراجع مشروعه‌خواه هستند همه شاگردان بلافصل میرزای شیرازی هستند. توجه به این موضوع از آن نظر مهم است كه بفهمیم اختلافی كه در مشروطه بین علما افتاد اختلاف در مبنا نبود چرا كه در مبانی مشكل نداشتند و از یك استاد درس گرفته و اشراق شده بودند، بلكه همان‌طور كه رهبری می‌فرمایند اختلاف در تاكتیك و روش‌ها بود. در قضیه‌ی نهضت مشروطه كه همه شاگردان میرزای شیرازی هستند، مبانی و نیت‌ها همه سر جایش هست و اختلاف فقط در تطبیق مصادیق است.

 

نكته‌ی سوم اینكه سهم روحانیت در مشروطه، سهم اساسی است؛ چراكه از دویست سال قبل هیچ نهضتی به جز قیام محمدتقی خان پسیان كه در همان نطفه در منطقه‌ قوچان و در اوایل دوران رضا شاه به دلیل وابستگی شاه به انگلیس و وابستگی این جریان به آلمان‌ها خفه شد وجود ندارد و مردم نه به سراغ این آمدند و نه سراغ آن رفتند. به عنوان یك كارشناس در تاریخ معاصر تأكید می‌كنم كه به جز قیام محمد تقی خان پسیان در دویست سال اخیر، هیچ قیامی نداریم كه رهبری آن با روحانیت نبوده باشد. در نهضت مشروطه هم ماجرا همین است. در همین راستا قبل از مشروطه دو مركز داریم كه مناسبات قانونی در این دو مركز حل و فصل می شود: محاضر شرع و دیگری محاكم عرف. در محاكم عرف اسناد حقوقی، حكومتی و دولتی مثل  قرارداد ایران و دیگر كشورها ثبت می‌شود اما در محاضر شرع مراسم مردمی شامل عقد، ازدواج، طلاق، معاملات زمین، دعواها و غیره ثبت یا حل و فصل می‌شد. اعتبار محاضر شرع در برابر محاكم عرف خیلی بالاست تا جایی كه ناصرالدین شاه می گوید: «محاكم عرف فراش‌باشی محاضر شرع است»؛ این جایگاه علما در آن زمان بود. محاضر شرع آن‌قدر محترم بوده كه مكرر داریم وقتی بین مسیحیان و یهودیان دعوا می‌شد، علمای خودشان را قبول نداشتند و ادعا می‌كنند محاضر هر چه حكم كند، قبول است. به طوری‌كه وقتی آقا‌نجفی‌اصفهانی از دنیا رفت، چند روز یهودی‌ها و مسیحی‌ها برایش عزاداری گرفتند كه حاكی از نفوذ بالای این افراد بود. نهضت مشروطه كه تحت عنوان نهضت عدالتخواه مطرح شد در واقع تقاضای بسط این محاضر شرع است. چون علما دیده بودند محاكم عرف جواب‌گو نیست و خیانت می‌كنند، می‌خواستند محاضر شرع را گسترده كنند تا شامل اقدامات حكومتی هم بشود؛ به تعبیر رهبر معظم انقلاب محاضر شرع یا همان عدالتخانه فرمول عدالت ایرانی است.

 دوری آخوند خراسانی در این حادثه بسیار مهم بود. می‌خواست از روی كاغذ مدیریت كند كه متوجه شد سرش كلاه رفته و آن جمله‌ی معروف را گفت كه«من می‌خواستم سركه درست كنم، شراب از آب در آمد و به ایران می‌روم كه خمره‌ی شراب را خودم بشكنم.»



درس مشروطه به انقلاب اسلامی

نكته‌ی چهارم در باب این است كه چرا مشروطه شكست خورد. باید گفت كه نه مردم بی‌دین و نه علما خواب بودند ولی این سؤال مطرح است كه با توجه به اینكه هم مردم آگاه و هم علما در صحنه حاضر بودند، چرا مشروطه به این عاقبت دچار شد؟ یك اتفاقی در مشروطه رخ داده كه تا قبل از مشروطه از اساس نیفتاده و برای بعد مشروطه مخصوصاً برای انقلاب اسلامی درس شده است. با توجه به تجربه‌ی مشروطه امام آگاهانه نگذاشت این اتفاق بیفتد و آن اتفاق اختلاف بین علما بود. ما هیچ نهضتی قبل از مشروطه نداریم كه علمایی كه در آن نهضت در رأس هستند اختلاف داشته باشند، اختلافی كه در آن فتوای جداگانه بدهند. مثلاً در جنگ‌های ایران و روسيه میرزا مسیح مجتهد تهرانی با حضور مردم درجنگ مخالفت كرد اما فتوا نداد و فقط نظر خود را اعلام كرد و مقابل علما نایستاد. اما در جریان مشروطه داستان جور دیگری رقم می‌خورد یعنی بین علما اختلاف شد و راز اصلی شكست مشروطه همین اختلاف علماست. علت اختلاف‌ها متعدد است و مهمترین علت این است كه رهبری حادثه از مركز حادثه دور است. رهبر اصلی نهضت آخوند خراسانی در نجف و مركز حادثه تهران است و این دور‌بودن باعث شده كه رهبر نتواند خوب آدم‌ها و جریان‌ها را رصد كند. البته استعمار هم تجربه‌ای از نهضت تنباكو بدست آورده بود. 


خاطره‌ای را مرحوم مدرس نقل می‌كنند كه «من بعد از نهضت تنباكو خدمت میرزای شیرازی رفتم و به ایشان عرض كردم كه الحمدلله فتوای شما خوب گرفت و همه چیز رو به راه شده است. وقتی این را گفتم مرحوم میرزای شیرازی گریه كرد و گفت: حالا كه دشمن به جایگاه این پایگاه علم پیدا كرده است، دیگر نمی‌توان روی این پایگاه سرمایه‌گذاری كرد. خیلی طبیعی است كه وقتی تمام كاسه كوزه‌ها و برنامه‌ریزی‌های استعمار توسط یك فتوا به هم ریخت، حتماً برنامه‌ای خواهند ریخت و جلسه خواهند گذاشت كه این آقا كیست كه با یك فتوا چند دهه كار ما را به هم می‌ریزد و بعد پایگاه مرجعیت را می‌شناسند و روی آن سرمایه‌گذاری می كنند.» پانزده سال بعد نهضت مشروطه شكل گرفت و من معتقدم روی این پایگاه سرمایه‌گذاری می‌شود كه در مشروطه مجتهد پایتخت بالای دار می‌رود و مردم پای دار شادمانی می‌كنند و كف می‌زنند. فكر می‌كنید كه شیخ فضل‌الله مجتهد بالای دار رفت؟! قبل از اینكه شیخ را بالای دار ببرند ترور شخصیتی شده بود؛ یعنی شخصی كه بالای دار رفت شیخ مجتهد نیست، بلكه شیخ مستبد است. اول به مردم القا كردند كه فردی مستبد بود و بعد مقدمات اعدام وی را فراهم كردند. در تمام چند سال اختلاف بین مشروطه‌خواهان و مشروعه‌خواهان شیخ فضل‌الله نتوانست با آخوند خراسانی ارتباط برقرار كند.

 

در تمام این سال‌ها پسر شیخ در نجف بود و شیخ برای پسرش نامه می‌نوشت كه این آدم هایی كه برای آخوند تلگراف می‌زنند آدم‌های درستی نیستند و آخوند خراسانی را فریب می‌دهند. آن موقع ده تا دوازده شهر، تلگراف‌خانه داشت و در تهران هم دو مركز بود كه دست مشروطه‌چی‌ها و احزاب مخفی بود، از طرف دیگر درنجف هم آخوند كاملاً در محاصره است و در تمام مدت اختلاف، آخوند خراسانی و سید محمد طباطبایی یزدی با اینكه هر دو در یك شهر بودند نگذاشتند كه هیچ‌گاه دیداری داشته باشند. شیخ فضل‌الله در زمانی كه در ری تحصن كرد، یك روز در آستان ری سخنرانی كرد و از جیبش یك قرآن كوچك برداشت و گفت: «به این قرآن قسم من با مشروطه‌ی آخوند خراسانی مشكلی ندارم و فقط با مشروطه‌ی این آقایان وابسته به بیگانه مشكل دارم.» فردا تمام روزنامه‌های وابسته به روشنفكران تیتر زدند كه این قرآن نبود و جعبه سیگارش بود و لذا نقل كرده‌اند كه به شیخ گفتند كه به مردم شفاف بگویید كه با مشروطه مشكل ندارید و شیخ پاسخی عجیب می‌دهد و می گوید «بارها خواسته‌ام كه بگویم اما نگذاشته‌اند» و قضیه امام‌حسین(علیه السلام) در روز عاشورا را نقل می‌كند كه امام وقتی در روز عاشورا در مقابل لشگر عمرسعد می‌خواست خودش را معرفی كند و فرمود: ای كسانی‌كه نماز می‌خوانید و أشهد أن محمد رسول الله می‌گویید! من نوه‌ی محمد هستم و او جد من است، اما دشمن دستور می‌داد كه لشگریان هلهله كنند تا هیچ‌گاه صدای امام به آنها نرسد. شیخ فضل‌الله این قضیه را نقل می كند و می گوید «هر وقت خواستم صحبت كنم هلهله كردند وگرنه من كه به قرآن هم قسم خوردم كه با مشروطه‌ی آخوند خراسانی مشكلی ندارم.»


مدیریت دور از مركز

پس عامل اول، سرمایه‌گذاری دشمن بود كه با مدیریت موفقی هم انجام شد و علت دوم هم دوری رهبری نهضت از مركز حادثه بود كه تأثیر بسیاری هم داشت. در واقع قضیه این‌طور بود كه روشنفكران شامل باند تقی زاده، برای آخوند خراسانی تلگراف می‌زدند كه در مشروطه به دنبال آزادی و برابری هستیم، نظر حضرت مبارك چیست؟ و آخوند نگاه می‌كرد كه اسلام با آزادی و برابری مشكلی ندارد. اسلام عین این اهداف است و اساساً برای همین امر تشكیل شده است. فتوا می‌داد كه همكاری با این‌ها واجب و مخالفت با این‌ها در حكم محاربه با امام زمان(عج) است. این فتوا خیلی سریع در تهران پخش می‌شود. شیخ‌فضل‌الله نوری افرادی را كه تلگراف می‌فرستند می‌شناخت و فقط به كاغذ نگاه نمی‌كرد. او‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دید آقایانی كه نوشته‌اند«آزادی»، منظورشان آزادی از استبداد نیست؛ در واقع مقصود، آزادی از دین و احكام است و منظور از برابری، برابری فقیر و غنی نیست بلكه برابری شیعه با ساير اديان و مذاهب است. شیخ اینجا فتوا می‌دهد كه همكاری با این‌ها در حكم محاربه با امام زمان(عج) است و واجب است كه همكاری نكنید. مردم می‌مانند كه چرا مرجع تقلید فتوا می‌دهد كه مخالفت درحكم محاربه است و مجتهد پایتخت كه چهار دهه با او زندگی كردند و در تمام این سال‌ها جر تقوا و پرهیزگاری از او ندیدند فتوا می‌دهد كه همكاری در حكم محاربه است؟ مردم در ابهام فرو رفتند و متوجه نشدند كه چه كاری باید بكنند؛ لذاست كه به دنبال آن فتنه ايجاد شد. دوری آخوند خراسانی در این حادثه بسیار مهم بود. می‌خواست از روی كاغذ مدیریت كند كه متوجه شد سرش كلاه رفته و آن جمله‌ی معروف را گفت كه«من می‌خواستم سركه درست كنم، شراب از آب در آمد و به ایران می‌روم كه خمره‌ی شراب را خودم بشكنم». این سخنرانی را در شب كرد و قرار بود سحر بعد از نمازصبح از حرم حضرت علی(ع) با جمعی از علما به ایران بیایند كه سحرگاه به طرز مشكوكی مسموم و از دنیا رفت.


علت سومِ شكست به بینش اجتهادی یا به تعبیر رهبر معظم انقلاب اختلاف در روش‌ها و تاكتيك‌ها باز می‌گشت. این بدان مفهوم بود كه هم آخوند خراسانی و ملا‌عبدالله مازندرانی و هم شیخ فضل‌الله می‌فهمیدند كه آدم‌هایی كه باید با آنها ائتلاف كنند، مشروطه‌چی‌ها نیستند چون ماهیت این افراد را خوب می‌شناختند ولی یك اختلاف داشتند؛ آخوند خراسانی و مشروطه خواه‌ها بر این باور بودند كه ما در حال حاضر یك دشمن مشترك داریم و یك دشمن مجزا كه الآن نباید خودمان را با آن‌ها درگیر كنیم. می‌گفتند «من الآن هم مقابل محمدعلی شاه می‌ایستم و هم مقابل این سكولارها. ما اول باید جرثومه‌ی فساد را برداریم و بعد تكلیف خود را معلوم كنیم» چیزی شبیه كارحضرت امام(ره) در روند پيروزی انقلاب داشتند. در زمان امام ماركسیست‌ها، خط امامی‌ها و لیبرال‌های طرفدار مرحوم بازرگان با شاه می‌جنگیدند و امام با آن‌ها كاری نداشت. وقتی ایشان انقلاب را پروراند، تكلیف خود را به ترتیب با حزب توده، لیبرال‌ها و غیره مشخص كرد. مقوله‌ای كه آخوند خراسانی به دنبال آن بود ولی موفق نشد.

 واقعیت قضیه این است كه شناخت و آگاهی شیخ فضل‌الله از غرب، ناب‌تر از علمای نجف است؛ در واقع آن قدر كه شیخ به غرب بدبین است، علمای نجف بدبین نیستند.


شیخ غرب‌شناس

اما شیخ فضل‌الله نوری مخالف این‌ها در روش بود و معتقد بود خشت اول را چون نهد معمار كج / تا ثریا می رود دیوار كج. می‌گفت این آقایان را سهیم نكنید كه بعداً به همین راحتی كه می‌گویید «تكلیف را روشن می‌كنیم و آن‌ها را كنار می‌گذاریم نیست. اكنون قدرت دست شماست؛ فتوا بدهید، مردم هم حاضر و با شما هستند. هیچ دلیلی ندارد كه چند روشنفكر و سكولار را وارد قضیه كنید. شما می‌خواهید محمدعلی شاه مستبد را بردارید؛ صد تا عالم و مجتهد از گوشه و كنار فتوا بدهند كه او فاسد است و او را از ميان بردارید؛ نه اینكه روشنفكران و سفارت روسيه را داخل كنید. مردم متدین به صحنه خواهند آمد و او را برخواهند داشت. روشنفكران سر شما را كلاه خواهند گذاشت. اختلاف در روش این دو گروه بود؛ یعنی در تطبیق بینش اجتهادی شیخ معتقد بودند از ابتدا باید این ها را حذف كنند اما آن بزرگواران می گفتند در انتها می‌شود حذف‌شان كرد. عامل چهارمی هم در اختلاف علما هست كه تفاوت در بینش و میزان غرب-شناسی عالمان دینی است. جریان مشروطه، برای ما یك مسأله‌ی وارداتی از غرب بود و قضاوت در مورد آن تابع كیفیت شناخت عالمان دینی از غرب بود.


واقعیت قضیه این است كه شناخت و آگاهی شیخ فضل‌الله از غرب، ناب‌تر از علمای نجف است؛ در واقع آن قدر كه شیخ به غرب بدبین است، علمای نجف بدبین نیستند. برخی علما با غرب كار اجتهادی كردند. علامه نائینی از علمایی است كه در این قضیه حضور دارد و آدم كوچكی هم نیست. اینهایی كه آنجا حضور دارند در مشروطه غربی تصرف كردند و در این امر فتوا دادند. اینكه روشنفكران نوشتند علما نمی‌دانستند كه مشروطه چیست را تا حدودی من هم قبول دارم. علما نمی‌دانستند مشروطه چیست اما عیب عالم این نیست كه مشروطه را نشناسد، عیب عالم زمانی است كه نفهمد اسلام چیست. قرار است اسلام‌شناس باشد نه غرب‌شناس. علما، مشروطه‌ی غربی را نفهمیدند اما آخوند خراسانی برای مشروطه‌ای كه با آن آشنا بود فتوا داده یعنی مشروطه‌ی غربی هر چه باشد آخوند خراسانی برای آن فتوا نداد، مشروطه را اول به چیز دیگری تبدیل و بومی كرده و بعد برای مشروطه‌ی بومی شده فتوا داد. عالمان دینی برای امری كه فتوا دادند، شناخت داشتند و برای مشروطه‌ی غربی كه شناخت نداشتند فتوایی هم ندادند. واقعیت این است كه پایه‌ی غرب‌شناسی شیخ فضل‌الله نوری نسبت به علمای نجف قوی‌تر و دارای شناخت بهتر و فتواهای ناب‌تر است.