شيخ فضلالله نورى از نگاه ديگر

شيخ فضلالله نوري را كه خود تفصيلي بر يك اجمال سالكانه و عارفانه بود، نمي توان در وادي اجمال بُرد. كسي كه به سَر رشتة مجاهدتها و عشقورزيهاي او در آويزد پاية پايداريهاي او ميشود و ميرود تا بداند به راستي كه بود و چه كرد؟ چرا و چگونه؟

امّا شايد مرور ويژگيهاي فكري و شخصيتي او همان سر رشتهاي باشد كه قرار است حقيقتجوي تاريخ به آن درآويزد. مقالۀ پيشرو مغتنمي بر اين اساس است كه تقديمتان شده است.

 

آيت‏الله‏ حاج شيخ فضل‏الله‏ نورى يكى از شخصيتهاى بحثانگیز نامدار و تأثيرگذار در تاريخ اخير كشورمان است كه هنوز هم پس از گذشت يك قرن از مرگ وى، موافقان و مخالفان سرسخت خود را دارد و انديشه و عملكردش موضوع بحث و تحلیل پژوهشگران تاريخ، دين و سياست است. 

شيخ فضلالله نوری، كه برخلاف موجِ رايجِ زمانه (غربزدگى) شنا كرد، هفتادواند سال هدف حملۀ سخت‏ترين دشنامها و نسبتهاى سوء قرار داشت و در اين مدت كمتر كسى از مورخان مشروطه، به دفاع از او برخاست، ولي با طلوع انقلاب اسلامى، وضعيت جديدى پيش آمد که به علت قرابت ميان وجهِ «اسلامىِ» انقلاب با «اصولِ» انديشه و تفكر آن مرحوم، زمینهای را براى پژوهندگانى بهوجود آورد كه حاضر نبودند از امثال كسروى کورکورانه تقلید کنند. بدينگونه، در كنار تداوم دیدگاه تاريخنگارى كهن هفتادساله و شاخۀ «نومحافظه‏كارِ» برخاسته از آن، در فضاى كشور ما دیدگاه تازه و رو به ‏رشدی در تاريخنگارى پدید آمد و گسترش یافت كه هر روز افكار و انديشههاي نويني را مطرح ميكرد.

پيدايش اين دیدگاه نوين در عرصۀ تحقيق و پژوهش تاريخ مشروطه، اين اميد را در دل محققان آزادانديش زنده و شكوفا كرد كه كليشه‏ها و اسطوره‏هاى حاكم بر تاريخ‏نگارى اين دوران شكسته، و راه به سوى «تصحيح و تعميق» نگرش تاريخى گشوده شده است. هرچند تا نقطۀ كمال مطلوب، فاصلة بسيارى وجود دارد كه بايد با صبورى و متانت علمى طى گردد. 

دربارۀ شيخ فضلالله نورى و انديشه و عملكرد وى سخن بسيار است و درك اين نكته چندان مشكل نيست كه چهرۀ او در پرده‏اى ضخيم از انواع نسبتها ــ اگر نگوييم تهمتها ــ فرو رفته است كه بايد هر يك را عالمانه و منصفانه بررسىكرد و اين نيازمند فرصتى بسيار مبسوط، و نگارش يك يا چند كتاب قطور است كه پيداست مجال محدود اين مقاله، آن را برنمى‏تابد ... و در اين فرصت كوتاه، فقط به چند نكتۀ اساسى اشاره شده است كه دقت در آنها مى‏تواند زمينه را براى نزديك شدن به حقيقت ماجرا دربارۀ شيخ، و از اين طريق، به واقعيت حوادث عصر مشروطه، فراهم سازد.

 

1ــ جامعیت دینی و علمی

شيخ فضلالله نورى از نظر دانش دينى، هيچ كمبودى نداشت و دوست و دشمن همگى به مقام عالى بلكه اعلاى علمى وى اعتراف کردهاند. مرحوم دكتر محمد اسماعيل رضوانى، مشروطهپژوه معاصر، گفته است: «شيخ فضل‏الله مقام اجتهاد داشت و اين مقام بر همهكس مسلّم بود، بهطورىكه حتى سرسخت‏ترين دشمنان او نيز نتوانستند عظمت علمى او را انكار كنند و حتى بسيارى او را از بهبهانى و طباطبايى و امثال آن دو برتر مى‏دانستند. در بحبوحۀ انقلاب (مشروطه) آنچه امكان داشت به اين پيرمرد، به دروغ يا راست، افترا و تهمت زدند؛ اما هيچكس منكر مقام علمى او نشد». او افزوده است: «مرحوم شيخ فضل‏الله نورى ... در نردبان علم، بر پلّكانهاى آخر جاى داشت!».[1]

شيخ، در محضر شخصيت علمى بسيار بلندمرتبه‏اى چون آيتالله العظمى ميرزاى شيرازى (رهبر قيام تنباكو) پرورش يافته بود و همگان او را از «خواصّ اصحاب» و «شاگردان درجه اول» ميرزا به حساب ميآوردند.[2] ميرزای شیرازی، وى را «نفس خويش» مى‏شمرد و معروف است كه در پاسخ به پرسشهای شرعى بعضى از مردم تهران گفته بود: «مگر شيخ فضل‏الله در تهران نيست كه به من مراجعه مى‏كنيد؟!».[3]

علاوه بر ميرزاى شيرازى، بسياري از شخصيتهاى علمى معاصر شيخ يا پس از وى، همچون آيات و حجج اسلام حاج ميرزا حبيبالله رشتى (فقيه همطراز ميرزاى شيرازى)، ميرزا حسين نورى، شهيد مدرّس، محدث قمى (صاحب مفاتيحالجنان)، علامه امينى (صاحب الغدير)، امام خمينى و شهيد مرتضى مطهرى، با تعابير بلندى او را به فرّ دانش، فروغ پارسايى و نفوذ وسيع اجتماعى ستودهاند. 

علامه امينى در «شهدا الفضيله» خاطرنشان ‏ساخته است: «حاج شيخ فضل‏الله نورى، شيخالاسلام و المسلمين، رايت دانش و دين، و بزرگترين زعيم دينى در تهران بود. فضل از جوانبش پيوسته ريزان و از خلال نوشتههايش سيلآسا جارى و موجزن بود». استاد مطهرى نيز تصريح کرده است كه «مرحوم نورى مرد بزرگى بود، مجتهد مسلّم و تا حدودى كه شنيده‏ايم مرد بسيار پاك و باتقوا و عادلى بود. مجتهد مسلّمالعداله و عادل مسلّمالاجتهاد بود».[4] 

شيخ فضلالله نورى ــ با چنين مقام بلند علمى و زمينۀ ترقى اجتماعى و سياسى ــ طبعاً بايد بسيار «بى‏تقوا، بى‏فكر و فاقد هوش و تدبير» باشد كه آن نسبتهاى سوء (از رشوتستانى تا سازش رذيلانه با دربار قاجار و بدتر از آن با سفارت روسيه بر ضدّ ايران و اسلام) در حق او روا آيد! درحاليكه شخصيتهاى بزرگ يادشده، چنانكه در گفتار محدث نورى، امينى و مطهرى ديديم، علاوه بر اشاره به مقام اعلاى علمى شيخ، به «وارستگى و تقواى بالا»ى وى نيز اذعان کردهاند.

علاّمه محمّد قزوينى (مؤسس روش علمى تصحيح متون در كشور)، كه از نزديك با شيخ و فرزندانش معاشرت داشته، نوشته است: «من همۀ آنها را خوب مى‏شناسم، آنها اشخاص خوشقلب و نجيبى بودند».[5] ضياءالدين دُرّى (مدرس فلسفه و خادم فرهنگ در تهران) با تأكيد بر «مراتب تقوا و خداشناسىِ» شيخ گفته است: «من او را يك نفر مسلمان خوشعقيده و متّقى يافتم كه به تمام جهات، مسلمان بود و خوشطينت و با عموم مهربان و دستگير فقرا و ضعفا بود».[6] عبدالله‏ بهرامى (از دموكراتهاى صدر مشروطه) نيز، كه خود ناظر پيشواز باشكوه مردم تهران از شيخ بود، گفته است: «شيخ فضل‏الله‏ ... به زهد و تقوا هم مشهور و اغلب اهالى به او اعتقاد كاملى داشتند».[7]

 

2ــ ايستادگي و مقاومت در عقيده

خوشبختانه، آنچه در آخرين برگ پروندۀ زندگى شيخ نوشته شده نزد همۀ مورخان، اعمّ از موافقان و مخالفان آن مرحوم، پذیرفته شده است؛ بهطور مثال كسروى، كه عناد بيمارگونه‏اش با علماى دين و خود شيخ، در تاريخ مشهور است، در آخرين بخش زندگى شيخ، به «خونسردى» و «خويشتندارى» وى در پاى دار و نهراسیدن وی از مرگ اعتراف کرده است.[8] همچنين سناتور مهدى ملكزاده ــ مخالف ديگر شيخ ــ نوشته است: «شيخ، از زمانى كه حبس شد تا موقعى كه اعدام گشت، تمام ساعات را با بردبارى، خونسردى و متانت گذراند و ضعف نفس از خود نشان نداد و راه عجز و ناله و توسل به اين و آن را در پيش نگرفت و شخصيت خود را حفظ كرد ... برق تفنگ و سرنيزهها در زير آفتاب گرم تابستان چشم را خيره مى‏كرد. محكوم، فاصلۀ ميان محبس و محلّ اعدام را با خونسردى و متانت پيمود و با كِبَرِ سنّ و پيرى، ضعف و ناتوانى از خود نشان نداد و در دقايق آخر عمر، ثبات و استقامت خود را به ظهور رسانيد».[9]

همچنین، مورّخان مشروطه، در شرح حوادث روزهاى آخر عمر شيخ، به این موضوع اشاره کردهاند كه از سفارت روسيه كسانى نزد شيخ آمدند و گفتند: «ما حاضريم بيرق روسيه را بالاى خانۀ شما نصب كنيم تا جانتان در حفظ و پناه امپراتور تزارى قرار گيرد»، ولى شيخ قبول نکرد و به قول اعظام الوزاره فرمود: «اسلام، زير بيرق كفر نخواهد رفت!».[10]

از اين رویداد، كاملاً معلوم مى‏شود كه شيخ فقط براساس عقيده و تشخيص شرعى خويش عمل مى‏كرد و در ستيز با مشروطه، اهل هيچ نوع زد و بند با سياستهاى خارجى يا وابستگى به استبداد نبود. 

شایان ذكر است كه رویگردانی شيخ از پناهندگى به زير بيرق روسيه، زمانى روی داد كه محمدعلىشاه (كه شيخ را به پیروی از او متهم كردهاند) سراسيمه به دامن روسها گريخته بود! چنانكه شيخ مدتی پيش از اعدام نيز، زمانى كه شاه قاجار را زير فشار شديد سفراى روس و انگليس (برای تجديد مشروطه و مجلس به شكل «بحران‏زا»ى مشروطۀ اول) سرگشته و مضطرب ديد، از طریق صدراعظم به شاه پيغام داد: «صريحاً عرض مى‏كنم كه به شاه عرض نماييد ... اين مردم كه شاه را مى‏خواهند محض اين است كه عَلَم اسلام دست ايشان است ... والله‏ اين تَشَرها كه [سفراى بيگانه مى‏زنند] مأخذ ندارد ... اين پير دعاگو آفتاب لب بام هستم، ديگر هوس زندگى ندارم و آنچه در دنيا بايد ببينم ديدم. لكن تا هستم در همراهى اسلام كوتاهى ندارم و اين نيم جان خود را حاضر كردم براى فداى اسلام ... بايد اجتماع ملّى بشود و فرياد وا اسلاما بلند شود و تلگراف به مراكز اين سفارات سخت شود و به خود اينها هم پيغامات سخت داده شود و اعليحضرت هم بيهوده تمكين ننمايند و جواب سخت بدهند. انشاءالله‏ هيچ عيبى نخواهد داشت و امر اسلام، قوى خواهد شد. اين آخر زحمت اين دعاگوست. خداحافظ شما. آدم از جان گذشته خيلى كارها مى‏تواند بكند ...».[11]

 

3ــ نفوذ گسترده در بين مردم و علما 

شيخ در ميان مردم و نيز عالمان وارسته‏اى كه با دولت هيچگونه ارتباطى نداشتند، همچون آخوند ملامحمدعلي مجتهد رستمآبادي و آقا سيداحمد رضوي اديب پيشاوُري، از احترام و موقعيتى شايان برخوردار بود.

آخوند رستمآبادى، از شاگردان ممتاز شيخ انصارى، كه به پاكى و طهارت نَفْس شهرت داشت، دربارۀ او نوشته‏ است: «از بندگان صالح خداوند بود و در نهايت ورع و پرهيزگارى مى‏زيست. در زندگى از وجوه شرعيّه بهره نمى‏گرفت و همچون اشخاص عادى و معمولى (از حيث مكنت مادّى) زيست مى‏كرد. لذا نزد خواص و عوام، مورد وثوق بود».[12] رستمآبادى از اختلاط با ديوانيان پرهيز میکرد؛ به همین دلیل از اقبال و توجه عمومى بالایی برخوردار بود و به گفتۀ شاهدان عينى، از همان زمان ناصرالدينشاه دهها هزار نفر در نماز جماعتش حاضر مى‏شدند.[13] چنين شخصيتى، در زمان مشروطه، با شيخ همراه بود و در لوايح ايام تحصن حضرت عبدالعظيم (ع) بزرگترين ستايشها را از وى کرد.[14]

اديب پيشاوُرى نيز دانشمند ذوفنون و حماسه‏سراى بى‏مانند عصر قاجار و مشروطه بود كه رجال علمى و ادبى قرن اخير (همچون علامه محمد قزوينى، علىاكبر دهخدا، فروزانفر، و مجتبى مينوى) به شاگردياش افتخار کردهاند.[15] وي، در شعرى شيوا در رثاى شيخ فضلالله، ارادۀ قوي و استقبال آن شهيد از مرگ در راه عقيده را ستوده است.[16]

 

4ــ صحت هشدارها و پيشگوييهاي شيخ نسبت به آينده

سير نزولى و منحطّ تاريخ مشروطه و نيز اظهار پشیمانی بسيارى از مخالفان شيخ در پايان مشروطه، گواهى بارز بر دوربينى و آيندهنگرى صادقانه و عالمانۀ شیخ است. تاريخ، نارضايتى و افسردگىِ بسيارى از سران و فعالان مشروطه را نسبت به اوضاع و احوالى كه پس از شهادت شيخ بر كشور حاكم شد، ثبت كرده است. در اين زمينه مى‏توان از علما و مراجع مشروطهخواه عراق و ايران (نظير آخوند خراسانى، شيخ عبدالله‏ مازندرانى، ميرزاى نائينى، سيدمحمد طباطبايى، سيدعبدالحسين لارى، حاج آقا نورالله‏ اصفهانى و شيخ محمد سلطان الواعظين) و همچنين رجالى چون اديبالممالك فراهانى (شاعر مشهور و مدير روزنامۀ مجلس شوراى صدر مشروطه)، آقا شيخ يحيى كاشانى (مدير روزنامههاى حبلالمتين و مجلس)، اشرفالدين گيلانى (مدير نسيم شمال)، دهخدا، دكتر رضازاده شفق و حتى تقىزاده ياد كرد كه هر يك، به گونهای، نارضايتي خود از سیر مشروطه يا پشیمانی از اقدامات خويش در صدر مشروطيت را بیان کردهاند؛ مانند افسردگى و پشیمانی شديد مرحوم سيدمحمد طباطبايى و سخنش دربارۀ انحراف مسیر مشروطه از اهداف اصيل نخستين خويش: «ما سركه ريختيم، شراب شد!»[17] 

اديبالممالك فراهانى نیز، كه زمانى مجلس صدر مشروطه را راه‏گشاى همۀ مشكلات مى‏پنداشت،[18] ديرى نپاييد كه اظهار پشیمانی كرد و پس از گذشت زمان كوتاهي از شهادت شيخ نورى، در قدح مشروطه و اهل آن، چكامه‏هاى متعدد با ترجيعبند: «ديده در خون جگر زد غوطه

باد لعنت به چنين مشروطه»!

و نيز: «لعنه الله‏ على المشروطه

رحمه الله‏ على الاستبداد»

را سرود كه در ديوانش ثبت شده است. همچنين دكتر صادق رضازاده شفق، از مشروطه‏خواهان تبريز در صدر مشروطه، دهها سال بعد، در مقالة خود، به صراحت از تندرويهاى صدر مشروطه انتقاد كرد و با تأكيد بر اينكه «حاضر نيست قضاوت يكجانبه كند و آن نهضت را ... مقدّس و بىعيب شمارد و كليّه معايب را به گردن طرفداران حكومت استبدادى بيندازد» نوشت: «افسوس، هزار افسوس كه در انقلاب ايران، غفلت و اشتباه و در مواردى ظلم و تجاوز از مشروطهخواهان هم سر زد و قسمتى از كارها به دست هوچيها و عوامالناس افتاد و غرضها و تجاوزها كار اصلاحات را عقب انداخت و عكسالعملهايى توليد نمود و باعث ويرانيها و خونريزيها گشت و آزادى واقعى را كه عبارت است از آزاد بودن تمام سكنۀ يك كشور از ستم و تجاوز و شرّ و فساد و مختار بودن در حفظ حقوق خود و در اظهار حق و تحرير و تقرير حقايق، سخت متزلزل ساخت».[19]

جلال آل‏احمد گفته است: «در نهضت مشروطه، گويا حضرات روحانيان شركتكننده، گمان مى‏كردند كه سلطنت را از غاصبانِ حق و مقامِ ’امام زمان‘ پس خواهند گرفت يا دستكم حكومت كه به شورا بدل شد، ايشان را نيز به نمايندگىِ ’صاحب‏الأمر‘ در آن حقى خواهد بود، ولى با خلع يد از روحانيت، كه حاصل اصلى مشروطه بود، گويا امروز حق داريم كه نظر شيخ شهيد نورى را صائب بدانيم كه به مخالفت با مشروطه برخاست و مخاطرات آن را براى روحانيت گوشزد كرد؛ چرا كه او مى‏ديد مشروطيت به جاى خلع يد از حكومت جبّار زمان (سلطنت قاجار)، از روحانيت خلع يد خواهد كرد ...!».[20]

شگفتا كه شيخ اين آيندۀ سياه را ــ كه خيلي زود رخ داد ــ در همان «گرگ و ميشِ» مشروطۀ اول پيش‏بينى كرده و به علماى كشورها هشدار داده بود كه «جماعت آزادىطلب، به توسط دو لفظ دلرباى ’عدالت‘ و ’شورا‘، برادران ما را فريفته به جانب ’لامذهبى‘ مى‏رانند و گمان مى‏رود كه عصر رياست روحانى [حاكميت شرعى علماى دين] و تاريخ انقراض دولت اسلام و انقلاب شريعت خيرالانام [دگرگونى و محو ديانت] واقع بشود و چيزى نگذرد كه حرّيت مطلقه رواج، مُنكَراتْ مُجاز، مُسكِراتْ مُباح، مخدَّرات [زنها] مكشوف، شريعت منسوخ و قرآن مهجور بشود ... شما بهتر مى‏دانيد كه دين اسلام، اكمل اديان و اتمّ شرايع است و اين دين، دنيا را به عدل و شورا گرفت. آيا چه افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخۀ شوراى ما از انگليس بيايد؟!».[21]

 

پینوشتها

 


 

________________________________________

[1]ــ محمد اسماعيل رضواني، انقلاب مشروطيت ايران، صص 199 و 72

[2]ــ رك: يحيي دولتآبادي، حيات يحيى، ج 1، ص 135؛ مهدی بامداد، شرح حال رجال ايران...، ج 3، ص 96؛ اعتمادالسلطنه، چهل سال تاريخ ايران در دوره 6 پادشاهى ناصرالدينشاه (المآثر و الآثار)، به كوشش ايرج افشار، ج 1، ص 204

[3]ــ شاهين تندركيا، نهيب جنبش ادبى، ص 221؛ نيز رك: امينالشرع خويي، تاريخ مشروطيت، مندرج در: ميراث اسلامى ايران، ج 9، ص 135 

[4]ــ مرتضي مطهري، اسلام و مقتضيات زمان، ج 1، ص 159

[5]ــ ادوارد براون، انقلاب ايران، ترجمة احمد پژوه، ص 443

[6]ــ محمدحسن اديب هروي، تاريخ انقلاب طوس...، ص 141

[7]ــ خاطرات عبدالله‏ بهرامى، ص 105

[8]ــ احمد كسروي، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، صص 67 ــ 66 

[9]ــ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 6، صص 118 ــ 117

[10]ــ حسن اعظام قدسى (اعظام الوزاره)، خاطرات من...، ج 1، ص 254؛ نيز رك: مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج 3، ص 104؛ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 6، ص 117؛ و ديگران. 

[11]ــ تاريخ استقرار مشروطيت در ايران...، ترجمۀ حسن معاصر، صص 936 ــ 935

[12]ــ حاج شيخ آقا بزرگ تهراني، نقباء البشر...، ج 4، ص 1480

[13]ــ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به كوشش ايرج افشار، صص 1059 ــ 1058

[14]ــ محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات ... و روزنامه شيخ شهيد فضلالله نورى، ج 1، صص 298 ــ 297 و 322 ــ 321

[15]ــ براى سخنان افراد يادشده دربارۀ مقامات عالى علمى و اخلاقى و ادبى اديب، رك: علي ابوالحسني(منذر)، آينهدار طلعت يار؛ سيرى در زندگانى و افكار اديب پيشاوُرى، تهران: بنياد مستضعفان و جانبازان، 1373، فصل زندگىنامه اديب.

[16]ــ براى اين قصيده رك: ديوان اديب پيشاورى، تصحيح على عبدالرسولى، صص 191 ــ 190؛ دربارۀ نظريات و اشعار جالب اديب راجع به مشروطه و شيخ فضلالله‏ نورى، رك: آينهدار طلعت يار...، همان، صص 87 ــ 68

[17]ــ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، ج 1، صص 219 ــ 218 و نيز ص 216؛ حديث سركه و شراب را تاريخ بارها كراراً از زبان آخوند خراسانى و دیگران نقل کرده است؛ رك: ابوالفضل شكوري، سيره صالحان، ص 138 

[18]ــ رك: ديوان كامل اديب الممالك فراهانى، تصحيح و حواشى وحيد دستگردى، صص 55 ــ 53

[19]ــ مشاهير رجال، به كوشش باقر عاقلى، صص 133 ــ 132

[20]ــ جلال آلاحمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، قسمت ضمايم، صص 271 ــ 270

[21]ــ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 410