شناخت من از سيد جمال الدين

آشنايي من با مرحوم سيد جمال الدين و آثار او از سالهايي آغاز مي‌شود كه در نجف اشرف بسر مي‌بردم . در آنجا با برخي نوشته‌هاي او ، نيز با مقاله‌هايي كه شاگردان و دوستداراش نوشته بودند آشنا گشتم . 


در سال 1327 كه در تهران به سر مي‌بردم يكي از دوستانم كتابي درباره تحريم تنباكو مي‌نوشت ، از من خواست دو نامه از سيد را كه براي مرحوم شيرازي و علماي اسلام نوشته ترجمه كنم . همين كه ترجمه به پايان رسيد مرحوم مرعشي مدير كتابفروشي حافظ آن را در كتابي با عنوان " ترجمه دو نامه از سيد جمال " منتشر كرد . روزي كه اين كتاب منتشر شد 14 بهمن 1327 بود و فردايش در دانشگاه تهران به شاه تيراندازي كردند . 


و بگير و ببند آغاز شد و من نگران كه مبادا جمله‌هايي چون " واژگون باد اين سلطنت و نابود باد اين پادشاهي " كه در اين نامه آمده توجه خوش خدمتان را جلب كند و كار دستم بدهد . ولي به خير گذشت . سپس به مطالعه خود ادامه دادم نمي‌گويم همه آنچه را درباره سيد نوشته‌اند خوانده‌ام ولي بيشترين را از نظر گذرانده‌ام و بايد بگويم سندهايي كه با زندگاني سيد مربوط است هنوز فراهم نشده چرا كه برخي از آن در تركيه است و برخي در بايگاني روسيه و قسمتي در انگلستان . ولي از روي همين سندهايي كه در دسترس است مي‌توان تا حدي او را شناخت و من آنچه مي‌گويم و مي‌نويسم شناختي شخصي است و نظري فردي . 


من نه چون بعض شيفتگان سيد مي‌گويم " حقايق اشيا جميعاً پيش او مكشوف بود و تمام فيلسوفهاي فرنگ و حكماي بزرگ ايشان و همه روي زمين در خدمت سيد گردنشان كج بود " .1 و يا " جميع كمالات روحاني و جسماني نزد آن بزرگوار جمع بود " 2 و نه او را " اعلم العلما و العارفين و زبده الفقها و المدققين" 3 مي‌خوانم . و نه چون چند تن خامه به مزد آن را كه سزاوار خودشان است بدو مي‌بندم .بلكه مي‌گويم او مردي دلسوخته بو و دردآشنا . اسلام را مي‌شناخت . از اصول آن آگاه بود و از معارف اين دين با اطلاع . دوره حشمت مسلمانان را در سده‌هاي نخست تا چهارم مطالعه كرده سير و ارتقاء دانش را در اين سرزمين پهناور از نظر گذرانده ، سپس آن دوره را با زمان خود مي‌سنجيد و مي‌پرسيد : چه شده است و چرا ما بدين روز افتاده‌ايم . 


قرآن كريم مي‌گويد " و لَن يُجًعُلَ اللهُ لِلكافرينُ عُلَي المْوًمِنينُ سبيلاً 4 پس چرا در روزگار ما كشورهاي اسلامي جولانگاه نامسلمانان است : شمال آفريقا در دست فرانسه ، هند زير سلطه انگلستان ، آذربايجان در تصرف روسيه ، ايران ميدان تاخت و تاز سياسي امپراطوري بريتانيا و تزار . قرآن كلام خدا و درست است پس ما نامسلمانيم يا از مسلماني غافل مانده‌ايم . از يكسو پيشرفت روزافزون اروپا را مي‌ديد و از سوي ديگر بر خمودگي و ناداني مسلمانان تاسف مي‌خورد و البته بايد بگويم در آن روزگار او تنها اين غم را نداشت ، تني چند از دانشمندان حوزه اسلامي در اين غم با وي شريك بودند . 


سيد به زعم خود به فكر چاره افتاد و مشكل از همين جا پديد آمد او از هند به ايران ، از ايران به روسيه ، از روسيه به عثماني و مصر مي‌رفت و همه جا درد دل خود را با زمامداران در ميان مي‌نهاد ، به ناصرالدين شاه مي‌گفت از تو "دو گوش شنوا" مي‌خواهم . به خليفه عثماني مي‌گفت " عنقريب تمام دول اسلامي را متحد مي‌كنم و سلطان را اميرالمومنين كل مسلمانان ". 5 ولي آيا ممكن بود خليفه عثماني و يا پادشاه قاجار كه عمري را به فرمودن و از كس نشنيدن گذرانيده‌اند تسليم وي شوند ؟ و بر فرض كه تسليم مي‌شدند، آيا اطرافيان اين دو كه سود خود را در ادامه چنان حكومتي مي‌ديدند مي‌گذاشتند ولي نعمتشان از راهي كه عمري آنرا پيموده بازگردد . 


چرا سيد دست به سوي اينان دراز كرد ؟ 


چرا دفع فساد را از كساني خواست كه خود پديدآورنده فساد بودند ؟ 


آيا نمي‌دانست مردم غرب يكشبه و يا يك ساله راه ترقي را نپيمودند ، بلكه نخست ملتها آگاه شدند و چون آگاه شدند حق خود را از دولتها خواستند . ايستادند و نهراسيدند و اندك اندك بدانچه مي‌خواستند رسيدند . ولي مردم ايران و ديگر كشورهاي مسلمان در آن روزها در چه وضعي بودند ؟ 


اقليتي آگاه كه كاري از دستشان برنمي‌آمد و اكثريتي كه آنچه در كوچه و شهر او مي‌گذشت خبر نداشت تا به كشور و جهان چه رسد. اگر سيد براي اجراي نقشه‌هاي اصلاحي خود به جاي اين¬ دروآن در رفتن ، همفكرانش را وا مي‌داشت تا بي سر و صدا با گشودن دبستان و تعليم درست ، نسل نوي را پديد آورند و آن نسل پيشرو تعليم و تربيت نسلي ديگر شود بهتر نبود ؟ 


در گفتگويي كه ميان ناصرالدين شاه و حاج سياح رفته و شاه در آن گفتگو سخن از سيد را به ميان آورده يك جمله درست مي‌بينيم و آن اينكه اصلاحات آگاهي مردم را لازم دارد نيز سرمايه مالي را .6 سيد اين دو وسيلت را در اختيار نداشت . او شتابزده فرياد برداشت و نمي‌گويم كاري از پيش نبرد اما بدانچه مي‌خواست نرسيد و جان بر سر كار گذاشت . او منادي بزرگي بود كه مي‌خواست خفتگان را بيدار كند ولي سر راه او را كساني گرفته بودند كه مي‌خواستند خفتگان همچنان در خواب بمانند . او رفت اما نام او پايدار است . شناخت من از سيد اين است وبايد بگويم گروهي همين شناخت را دارند . 


تهران ـ ديماه 1375 


يادداشت‌ها : 


1. ميرزا رضاي كرماني . اوراق استنطاق 2. نامه حاج محمد حسن امين الضرب به برادرش حاج محمد . نشريه 841 دانشگاه تهران . ص118 3. نامه او به حاج ابوالقاسم ملك التجار . همان سند . ص19 4. نساء: 141 5. ميرزا رضاي كرماني . اوراق استنطاق 6. يادداشت‌هاي هدايت الله خان رشتي