سيد جمالالدين اسد آبادي و فراماسونري
درباره سيد جمالالدين اسدآبادي مطالب بسياري گفته شده است. اما دو نكته در ميان همه اين گفتهها قابل توجه بيشتري است. اول اينكه براستي نقش و جايگاه مرحوم سيد در تاريخ نوين ممالك اسلامي جا و نقش بسيار مهمي است و در هر بررسي درباره تاريخ قرن اخير، بواقع بايد از سيد جمالالدين شروع كرد اين قولي است كه جملگي برآنند.
دوم اينكه مهمترين نكتهاي كه در شخصيت سيد محل بحث و گفتوگو و منشا قضاوتها و برخوردهاي گوناگوني شده، عضويت او در انجمن سري فراماسونري است، بهطوري كه اگر ثابت شود كه او فراماسون بوده و يا معلوم شود كه او عضو فراماسونري نبوده، همه قضاوتها نسبت به او تفاوت ميكند. البته اين دو وجه كاملاً به هم مرتبط است و ما هم در اين مختصر ميخواهيم به همين مسئله بپردازيم.
همه كساني كه دربار ه عضويت سيد جمال در فراماسونري سخن گفتهاند، به عنوان سند و مدرك عاقبت به دو منبع به عنوان سرچشمه و ابتداي اين ادعا ميرسند:
يكي سخن تقيزاده كه «نخستين كسي است كه در مجله كاوه درباره عضويت سيد در لژ ماسونيك ذكر مختصري كرده است.» (1) تقيزاده در مقاله «سيد جمالالدين اسدآبادي معروف به افغاني» (2) ميگويد: «...در مصر شني ده شد كه وي در آنجا در محفل فراماسونها داخل بوده و در آنجا بر ضد انگليس حرف زده بود. در بعضي جرايد غربي بهنظر ميرسد كه او خود باني و مؤسس محفل فراماسوني بود كه سيصد نفر عضو داشت.» ظاهراً تقيزاده اين مقاله را در سال 1300 شمسي ـ يا در همين حوالي ـ در مجله كاوه نوشته بوده است.
ديگري در «مجموعه اسناد و مدارك چاپ نشده درباره سيد جمالالدين مشهور به افغاني» كه از جانب دكتر علي اصغر مهدوي و دانشگاه تهران در سال 1342 منتشر شد و چند «سند» درباره عضويت سيد در فراماسونري نقل كرده است. سخن تقيزاده با عبارات «بهنظر ميرسد» و «شنيده شد»، به علاوه توجه به اصل شخصيت تقيزاده و جهتگيريها و مأموريتهاي او، ماهيت و ارزش سندي ادعايش را نشان ميدهد. بخصوص كه لحن تقيزاده در اين مقاله بشدت ضد روحانيت است.
و اما درباره اسناد مهدوي و دانشگاه تهران، يكي از همه مهمتر است كه همان تقاضاي عضويت خود سيد جمالالدين است، بقيه، نوشتههايي است كه چندان اعتباري در اثبات عضويت سيد جمال در فراماسونري نميتواند داشته باشد. مثلاً «مكتوب عربي به امضاي نقون سكروج از لوج كوكب الشرق خطاب به سيد مورخ 7 ژوئن 1884 با امضا: G. Langgasseg با خطاب Le. chihk Afghan كه به نظر گردآورندگان اسناد از اين مكتوب برميآيد كه سيد تقاضاي عضويت و ورود در لژ پاريس را داشته است و براي مذاكره حضوري با او اين نامه را نوشتهاند» (3) كه اگر هم چنين مقصودي از اين نامه برآيد، نامه، نوشته لژ فراماسونري بود و نه سيد جمال؛ «و تقاضاي عضويت» معلوم نيست كه به عضويت هم منتهي شده باشد.
مورد ديگر تصوير 123، لوحه 4 در صفحه 174 همان كتاب، تصوير عبارتي است با مهر «جمالالدين حسيني 1277» و اصل عبارت اين است «در ليله عاشورا دهم شهر محرم الحرام داخل لج گرديدم و در آن زمان در مصر اقامت داشتم. سنه 1293». لابد اين عبارت بدان معني است كه سيد جمال دفتر خاطرات داشته است ـ به فارسي، در حالي كه عموماً به عربي مينوشته و وقايع مهم زندگيش را يادداشت ميكرده است. «عاشورا» «دهم شهر محرم الحرام» است و قاعدتاً يكي از اين دو عبارت كافي است. جمله «در ليله عاشورا... داخل لج گرديدم» سياق طبيعي و يادداشت روزانه است، در حالي كه «در آن زمان در مصر اقامت داشتم» عبارتي است براي نقل خاطرهاي دور. اين دو جمله چگونه به دنبال هم آمده است.
تاريخ تحرير اين جمله 1293 است و تاريخ مهر 1277 كه لابد معني آن اين است كه سيد جمال اين مهر را در تاريخ 1277 درست كرده و تا 1293 با خود داشته است. قاعدتاً اين مهر بايد در اين مدت طولاني در جاي ديگري هم زده ميشد! گذشته از اينكه مهر زدن در پاي جملهاي از دفتر خاطرات سخت غيرعادي است! آيا ممكن است كس ديگري اين عبارت را نوشته باشد! خود مجموعه اسناد اين احتمال را به وجود ميآورد، آنجا كه مينويسد: «صورت جلسه خطي كه شباهت به خط سيد دارد.» (صفحه 24 تحت شماره 58) يعني بعضي اسناد فقط به دليل شباهت خط آنها با خط سيد سند به حساب آمده است. همچنين در صفحه 5 مينويسد: «دفتر يادداشتهاي شخصي... به خط سيد جمالالدين مگر در مواردي كه كاتب، ديگري است و نام او ذكر ميشود.»
بههرحال ميماند آن تقاضانامه ورود سيد به لژ فراماسونري، كه اول از همه امضاي آن سخت جلب توجه ميكند. چون آنقدر كج و معوج است كه گويي يك آدم ناشي خواسته امضاي سيد را تقليد كند! به نظر نگارنده اين سطور. به عنوان يك فرد غيرمتخصص و بكلي بياطلاع از خطشناسي، اين خط از آن سيد نيست و با خط او تطبيق نميكند و درهرحال بايد خط اين سند به وسيله كارشناسان خط بررسي شود. اين سئوال را هم بايد پاسخ گفت كه تقاضاي عضويت سيد جمال براي لژي در مصر، در خانه حاج امينالضرب و نوه او دكتر اصغر مهدوي در تهران چه ميكند و چرا بخصوص اين سئوال اخير را هيچ كس تاكنون از خود و ديگران نپرسيده؟ اين ترديدها در ارزش و اصالت «اسناد» فراماسون بودن سيد، سئوالها و ترديدهاي ديگري را هم به دنبال دارد كه بعضي از آنها را مطرح ميكنيم و ميكوشيم شايد جوابي براي آنها بيابيم.
تقيزاده در تاريخ 1300 ه . ش. براي اولين بار فراماسون بودن سيد را مطرح ميكند. قبل از آن هيچ سخني در اين باره گفته نشده بوده و بعد از آن هم ـ تا انتشار مجموعه اسناد ـ گهگاه و بسيار خفيف اشاراتي به اين موضوع ميشده است. اما در سال 1342 علياصغر مهدوي نوه حاج امينالضرب با كمك ايرج افشار يك صندوق سند را مييابند و در جاي معتبري مثل دانشگاه تهران آنها را ارائه و منتشر ميكنند. از سال 1347 به بعد و به دست كساني چون اسماعيل رائين و محمود كتيرائي و وليالله يوسفيه و امثال اينها، فراماسون بودن سيد با سر و صدا و فحش و فضاحت مطرح ميشود و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي هم دوباره در اين باره قلمفرساييهايي ميشود.
اين تاريخها به دليل تقارن با برخي وقايع تاريخي، بعضي سرنخها را نشان ميدهد. سال 1300 يعني سال تحول حكومت قاجار به پهلوي و يعني آوردن يك سلسله ضد روحاني و ضد دين به جاي قاجاريان كه بههرحال، تا حدودي به اسلام و مسلماني، لااقل تظاهر ميكردند. سال 1342 يعني سالي كه با 15 خرداد، ضربه اول انقلاب اسلامي به رژيم شاه زده شد.
سال 1347 موقعي است كه ساواك و سيا با همه وجود فهميدند كه ديگر جلوي انقلاب اسلامي را بسادگي نميتوان گرفت و بسياري از انواع كوششهاي رژيم شاه براي مبارزه همهجانبه و قاطع و وسيع با امام و نهضت او در همين ايام شكل گرفت و تشديد شد. شرح دقيق اين سالها را در خاطرات فردوست ميتوان ملاحظه كرد. بعد از انقلاب و پيروزي هم كه قضيه روشن است. آيا نميتوان نتيجه گرفت كه فراماسون نشان دادن سيد جمالالدين به آن معني است كه به خوانندگان اين گونه كتابها القا شود كه يك رهبر روحاني قدرتمند و پرتلاش و سياسي، عامل بيگانه و مزدور اجنبي است تا در ذهن مردم، روحانيت و رهبري روحاني مخدوش شود؟
نكته ديگر اينكه تقريباً همه كساني كه قبل از انقلاب به سيد جمالالدين اسدآبادي به دليل فراماسون بودنش ناسزا ميگفتند، خود عناصري مشكوك و بلكه بعضيشان قطعاً مزدور و عامل بودند و همهشان كاملاً ضد روحاني. درواقع يك نفر طرفدار اسلام و روحانيت نميتوان يافت كه با قاطعيت بگويد سيد جمال فراماسون بوده و به اين دليل او را محكوم كند. توجه به اين نكته ظريف هم خالي از لطف نيست كه وقتي سيد جمال را با نهايت جور و خشونت و اهانت به فرمان ناصرالدين شاه از حضرت عبدالعظيم بيرون كشيده و به خانقين بردند، همهگونه تهمت به او زدند ـ حتي نامختون بودن ـ اما هرگز كلمهاي درباره فراماسون به او نگفتند و اين در حالي بود كه انتساب به فراموشخانه و فراماسونري، جرم و موجب هتك فراوان بود. (4)
همچنين بسيار كسان در همان ايام فعاليت سيد جمال و به هنگام مرگ او، تاريخ و تاريخچه و خاطرات نوشتهاند، ولي هيچكدام ذكري از انتساب او به فراموشان و فراموشخانه نكردهاند، مثل ميرزا علي خان امينالدوله كه در «خاطرات سياسي» خود هيچ اشارهاي به اين مطلب نميكند. با اينكه بشدت با سيد جمال و اغلب روحانيون مخالف است. (5) و يا مخبرالسلطنه هدايت هم كه درباره سيد مطلب دارد و هم از فراموشخانه ملكم ياد ميكند، (6) ولي درباره فراماسون بودن سيد سخني نميگويد. نكته ديگر، كوشش بيوقفه و جانانه سيد جمال براي ايجاد اتحاد اسلامي در ميان همه مسلمانان آسيا و آفريقاست. اين كوشش كه زمينه و نخ تسبيح همه تلاشهاي سيد جمالالدين است با فراماسون بودن او مغايرت دارد.
اگر كسي فراماسون و عامل انگليس باشد، غيرمنطقي و غير قابل باور نيست كه با انگليسها دشمني كند، يعني ميتوان باور كرد كه عامل و مزدور انگسلتان به دستور ارباب تظاهر به مخالفت با انگلستان كند. اما اينكه مزدور انگلستان و عضو فراماسونري، صداي «اتحاد اسلامي» بلند كند، به هيچ روي پذيرفتني نيست و كساني كه سيد جمال را عضو فراماسونري ميدانند متوجه تناقض اين مطلب با داعيه وحدت اسلامي او نيستند. توضيح مختصري اين نكته را روشن ميكند.
در قرن نوزدهم، انگلستان امپراطوري بلامنازع استعماري در سراسر عالم بود. اما مركز ثقل مستعمرات انگليس، هندوستان بود كه درست در مركز سرزمين اسلامي، پرجمعيتترين و پرمنفعتترين نقاط عالم بود. از سوي ديگر انگلستان در سيطره كامل يهود واقع شده بود. در رأس نظام سرمايهداري اين كشور روچيلد و يهوديهايي از نوع او بودن و در رأس نظام سياسي اين مملكت هم ديزرائيلي و جهوداني از اين دست قرار داشتند. سابقه دشمني يهود هم با اسلام بر كسي پوشيده نيست.
يهود و انگلستان در اروپاي قرن نوزده با دو مانع بزرگ مواجه بودند: يكي روسيه تزاري و ديگري امپراطوري عثماني و براي اين هر دو قدرت، نقشههاي مفصلي تنظيم كردند كه آخرين و مؤثرترين آن جنگ جهاني اول بود كه منجر به انهدام هر دو شد. روسيه تزاري ضد يهود تبديل شد به اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي با رهبري قاطع و كامل يهود و با ايدئولوژي ضد مذهبي؛ و امپراطوري عثماني هم تكهتكه و قطعهقطعه گرديد، تا هم بكلي انديشه اسلامي از بين برود و هم فلسطين براي حضور صهيونيستها در آن آماده شود. انگلستان يهوديزده ابرقدرت استعماري قرن نوزده براي مواجهه با دنياي اسلام يك طرح و برنامه دقيق و حسابشده تنظيم و طراحي كرده بود. در چنين طرح و برنامهاي براي كشورهاي اسلامي مهلكترين و خطرناكترين مسئله، تفرقه و چند دستگي؛ و بزرگترين مانع انجام مقاصد يهود و انگليس، بيداري اسلامي و حركت اعتقادي ـ سياسي وحدت اسلامي بود.
نحوه عمل انگلستان در خود هندوستان شايان توجه فوق العاده است. هندوستان در قرون 11 تا 13 هجري ـ معادل شانزده و هفده ميلادي ـ تحت سيطره حكومت مسلمانان مغولي و يك كشور اسلامي كامل بود با فرهنگ و تمدني غني و سرشار از عمق و معنويت. انگلستان ساليان دراز و با تمهيدات فراوان و بيش از همه با ايجاد تفرقه و برادركشي عاقبت خود را به درون سرزمين اسلامي هند كشاند و با كوشش و تلاش فوق العاده، علاوه بر استثمار وحشيانه و غير قابل تصور كه همه خون اين سرزمين اسلامي را مكيد، با همه توان زمينههاي تضعيف و بلكه نابودي اسلام را در اين مملكت فراهم آورد تا جايي كه وقتي به ضرورت اوضاع و احوال بينالمللي قرار شد، كمكم مستعمرهها ـ و منجمله هند ـ مستقل شوند، آن را به هندوها تحويل داد و از هند مسلمان، يك سرزمين بتپرست فقير و عقبافتاده و يك مشت مسلمان بيچاره و ذليل باقي گذاشت. اين، وضع و حال انگليس در تمامي قرن نوزده ميلادي بود. رابطه سيد جمالالدين با اين ابرقدرت استعماري چگونه بود؟
«سيد، انگلستان را نهتنها قدرتي استعماري بلكه دشمن صلبي مسلمانان ميدانست و معتقد بود كه هدف انگلستان نابودي اسلام است، چنانكه يك بار نوشت كه انگلستان از آن رو دشمن مسلمانان است كه اينان از دين اسلام پيروي ميكنند… سيد جمالالدين دشمن انگليس بود و تا ميتوانست به انگليس بد و بيراه ميگفت: چون انگليس را خوب ميشناخت و از دست آنها در افغانستان و هند و مصر و ايران و پاريس سختيها كشيده بود…» (7)
از سوي ديگر گمان نميرود كسي بين تشكيلات فراماسونري و انگلستان و يهود، جدايي و انفصال قائل باشد. اينها همه يك واحدند، گيريم با جلوهها و برخوردهاي متفاوت. فراماسونري از ابتدا كه در انگلستان ايجاد شد، هميشه در جهت منافع يهود و انگلستان در سراسر جهان عمل كرده است و با اين وصف به هيچ روي نميتوان قبول كرد كه شخصي عامل و مزدور فراماسونري باشد، ولي از بيخ و بن با حيات و هستي انگلستان و فراماسونري و يهود در تباين و تضاد باشد. در واقع تنها همين كوشش براي وحدت اسلامي و بيداري اسلامي؛ براي سيد جمالالدين اسدآبادي كافي است كه او را از هرگونه اتهام فراماسون بودن و انگليسي بودن مبرا سازد و با اين وصف به هيچوجه نميتوان قبول كرد كه انگليس و فراماسونري به يك عامل خود بگويد: تو بلوا راه بينداز و سر و صدا درست كن و اين كارها را با عنوان «اتحاد اسلامي» بكن. بخصوص كه در آن روزگار هيچ حركت اسلامي در مصر يا كشورهاي اسلامي ديگر نبوده كه خيال كنيم اين تدبير براي پيشگيري يا كنترل بوده است. مهمترين چيزي كه از سيد جمال براي دستگاه فراماسونري و استعمار انگليس موجب خطر بوده همين اتحاد اسلامي بوده و به نظر ميرسد كه تمام كوشش آنها براي خدشهدار كردن سيد جمال و حرف و حركتش، براي رسيدن به اين نكته بوده كه مردم باور كنند، اتحاد اسلامي نه شدني است و نه فايدهاي دارد و اصلاً كسي در اين باره كاري هم نكرده است.
يحيي دولتآبادي، از فراماسونهاي جا افتاده، ميكوشد نشان دهد كه اتحاد اسلامي نه يك اعتقاد اصولي اسلامي، بلكه يك حركت سياسي بوده است. او مينويسد «سلطان عثماني به خيال افتاده است براي پيشرفت مقاصد سياسي خود، فرق مختلف اسلامي را با يكديگر متحد نموده، به اين وسيله مقام خلافت را مقتدر ساخته در مقابل تجاوزات دول مسيحي به قوت اتحاد اسلام ايستادگي نمايد. سلطان در پيشرفت اين مقصد وجود سيد را لازم دانسته...» (8) در حالي كه سالها قبل از اينكه سلطان عثماني به اين خيال بيفتد، سيد جمال براي تحقق آن كوشيده بود.
حسين دانش اصفهاني، كه از نوشتهاش غربزدگي و انديشهها و باورهاي فراماسونري ميبارد مينويسد: «سيد، يك امر حتميالوقوع را (تخريب سلطنت مستبد ناصرالدين شاه و تجدد و آزادي) در ايران كرد و راه را براي ملت ايران كوتاهتر نمود، والا سياست اتحاد دول اسلام كه سيد آن را سي سال پيش از اين وجهه عزيمت خود قرار داده بود، امروز ديگر باطل و منسوخ است و هيچيك از ملل شرق اكنون اميدوار عود چنين سياستي نيست و همه ميدانند كه امتداد و دوام هستي هر ملتي اكنون بسته به ثبات و دوام نيروي زندگي آن است در طرق تمدن و تكامل با نگاه داشتن زبان و آداب و عوايد پسنديده خود. ره چنان رو كه رهروان رفتند.» (9)
اسماعيل رائين كه دشمني او با سيد جمال و نيز مخالفتش با روحانيت مشهود است مينويسد:
«سيد جمالالدين ادعا ميكرده كه منظورش از تشكيل لژ انجمن وطني مصر 1 ـ ايجاد اتحاد و روح صميميت مابين ملل و قبايل اسلامي. 2 ـ كم كردن نفوذ علماء سودجو كه به واسطه اعمال نامشروع خود اسباب ذلت مسلمين را در دنيا فراهم كردهاند؛ بوده است. بنا به ادعاي نويسنده كتاب مردان نامي شرق «اعضاء آن مجلس همقسم شدند كه دامنه كار خود را بگيرند و به نتيجه قطعي كه همانا عملي نمودن نقشه سيد بود، برسند تا شايد بدين وسيله سياست دول اجنبي را در مصر زمين زده، مسلمين شرق را از ذلت و خواري نجات دهند» (10) و بعد براي اينكه هرگونه انديشه اتحاد اسلامي را غيرعملي نشان دهد، (رائين) در چند صفحه بعد ميگويد: «ميرزا محمد قمي رئيس جامعالتقريب مذاهب اسلامي كه به سالها مقيم قاهره بود و جمعيت دارالتقريب مذاهب اسلامي را در آن شهر تشكيل داده و همان راه سيد جمالالدين يعني نزديك كردن شيعه و سني را تعقيب ميكند...» (11)
ـ مهديقلي هدايت مينويسد: «سيد جمال... تلاش بياندازه ميكرده است به مقامي برسد... بالفرض در مصر انقلاب ميشد مصر به روز بدتري ميافتاد. ظاهراً سيد از اتحاد اسلام سخن ميگفت. نادر با همه قدرتي كه داشت اتحاد اسلام را عنوان نموده و به جايي نرسيده، اتحاد و اتفاق دو كلمه بدبختند... عنوان اتحاد اسلام هم براي خدمتي بود به عبدالحميد دشمن ناصرالدين شاه.» (12)
ـ مخبرالسلطنه هدايت مينويسد: «اتحاد اسلام كه مرام سيد بود، معني ندارد.» (13)
ـ خان ملك ساساني فكر اتحاد اسلامي را كار انگلستان ميداند! «در سال 1302 مستر بلنت (سياستمدار معروف انگليسي وزير هندوستان) پس از مراجعت از هندوستان به خيال اتحاد اسلام افتاده سيد را از پاريس به لندن دعوت كرد. مشاراليه سه ماه در خانه بلنت مهمان بود.» (14)
ـ وليالله يوسفيه هم عين همين حرف را تكرار ميكند: «اين سياستمداران معروف عبارت بودند از: سر دراماندولف، سالزبوري و... نتيجه مذاكرات سه ماه جمالالدين با سه سياستمدار معروف انگلستان بر اين امر منتهي گرديد كه جمالالدين «اتحاد اسلامي» را در ميان ملل اسلامي به وجود آورد.» (15)
اين آقايان تاريخنويس و تحليلگر از خودشان نميپرسند كه آخر انگليس براي چه به فكر اتحاد اسلامي ميافتد؟ و گويي يادشان ميرود كه كوشش سيد جمال براي اتحاد اسلام سالها قبل از اين بوده و تلاش انگليس براي انحراف اين نهضت و بدنامي سيد بوده است.
وليالله يوسفيه از قماش نويسندگاني است كه با روحانيون بشدت مخالفت ميكند و به نظر ميرسد كه اصلاً كتاب سازمان جهاني فراماسونري را نوشته تا بتواند هرچه ميخواهد راجع به سيد جمالالدين بگويد، مثل اينكه: عليرغم نظر اكثر نويسندگان كه سيد جمالالدين را خداپرست ميدانند، طبق سندي كه وجود دارد، او قبل از ورود به لژهاي سازمان فراماسونري نيز اعتقاد به خدا را نداشته است و حتي كسي نماز خواندن اين منادي «اتحاد اسلامي را نديده است.» (16) بعد هم سيد جمال و ناصر و اتحاد اسلامي اتحاد عربي را همسان و مرتبط و از كارهاي فراماسونري ميداند: «جمال عبدالناصر، رئيس جمهور فقيد مصر، كه تاريخ آن كشور را به ميل و اراده خود تغيير داد و براي ملت مصر تاريخآفرين شد، بدون توجه به سوابق سازمان فراماسونري و موقعيت سياسي آن ميخواست «وحدت اعراق ب» را با نفوذ و گسترش لژها عملي گرداند، همانطوري كه جمالالدين اسدآبادي ميخواست به توسط لژها اتحاد اسلامي را در ميان جوامع اسلامي به وجود آورد.» (17)
--------------------------------
1. فراموشخانه و فراماسونري در ايران ؛ اسماعيل رائين؛ انتشارات امير كبير؛ جلد اول: صفحه 367
2. به نقل از جزوهاي به همين نام؛ چاپ سال 1348؛ صفحه 12
3. همان مجموعه اسناد؛ صفحه 24. تعجب است كه عنوان Le chikh... نشان ميدهد كه زبان اصل نوشته فرانسه بوده است و كلمه «لژ» را به جاي اين شكل فرانسه به صورت انگليسي «لوج» گفته است.
4. اين لطيفه را حجه الاسلام آقاي سيد حميد روحاني اشاره كردند.
5. خاطرات سياسي ميرزاعلي خان امينالدوله ؛ به كوشش حافظ فرمانفرماييان؛ سال 1344؛ جلد يك؛ صفحه 44 و 145
6. گزارش ايران ، به اهتمام محمد علي صوتي، سال 1363، چاپ دوم، صفحه 14
7. بيدارگران اقاليم قبله ؛ محمدرضا حكيمي؛ سال 1356؛ جلد اول؛ صفحه 12 و 3
8. حيات يحيي ، چاپ سال 1338؛ جلد اول؛ صفحه 93
9. اسناد و مدارك درباره سيد جمالالدين اسدآبادي ، صفاتالله جمالي، چاپ سوم، سال 1349، صفحه 165 ـ جالب اينكه درست در همين ايام فروغي هم همين حرف را ميزند منتهي نرمتر و رندانهتر رجوع شود به آيين سخنوري؛ محمدعلي فروغي؛ كتابخانه دانش؛ سال 1330 صفحه 13
10. رائين ؛ جلد 1، صفحه 379
11. همان؛ 392
12. خاطرات و خطرات ؛ مهديقلي هدايت؛ چاپ 2 سال 1344؛ صفحه 344
13. گزارش ايران : مخبرالسلطنه هدايت، صفحه 143
14. سياستگران دوره قاجار ؛ خان ملك ساساني، جلد اول سال 1338، صفحه 352
15. سازمان جهاني فراماسونري ، وليالله يوسفيه؛ چاپ سال 1352؛ صفحه 352
16. همان؛ صفحه 350 ـ سند نويسنده نقل قول تقيزاده از شخص ديگري است كه او از حاجامينالضرب نقل كرده كه در سفر مسكو ديده كه سيد نماز نميخواند. يوسفيه درباره سيد جمال 50 صفحه مطلب مينويسد، در حالي كه ديگر فصول كتابش هرگز به نيم اين حجم هم نميرسد.
17. همان؛ صفحه 335