سيد جمال الدين و مسئله ملت و مليت
در «مقالات جماليه» كه در سال 1312 در تهران منتشر شده است مقالهاي تحت عنوان «فلسفه وحده جنسيت و حقيقت اتحاد لغت» (1) درج شده است مراد از جنسيت همانست كه اكنون به مليت تعبير ميشود پس مقاله در باب مليت و زبان است و شايد اولين مقالهاي باشد كه در اين باب به زبان فارسي نوشته شده است البته تاريخ نگارش مقاله معلوم نيست و نميدانيم اولين بار در كجا چاپ شده است ولي پيداست كه سيد مقاله خود را براي هنديها و خطاب به ايشان نوشته است ابتدا از وحدت تن ميگويد و به وحدت در خانواده ميرسد و واحد بزرگتر را عشيره ميداند و بالاخره مينويسد: «سپس اين واحد به وحدت در عشيره، واحد به وحدت جنسيت است و اين وحدت را ماهيّت و حقيقت ممتازه و روح حياتي نيست مگر اتحاد در لغت و الحق اين وحدت لغت عجيبه رابطه است و غريبه خويشي و پيونديست و اوست آن يگانه وحدتي كه عشاير مختلفه الاغراص و قبايل متنوعه المقاصد را در تحت لواي وحدت جنسيت به سوي مقصد واحد سوق ميدهد و قواي متفرقه ايشان را جمع ميسازد و همه را در جلب منافع عامه و دفع مضار شامله متفقالكلمه مينمايد و اركان تكانف و تظاهر و اساس تعاون و توازر را استوار ميگرداند و از براي استحصال سعادت عموم و نجات از شقاء و بدبختي جمع كثيري را يكدل و يكزبان ميكند و خلق بسياري را به حيات تازه كه حيات جنسيت بوده باشد زنده كرده، خلعت استقلال در وجود براي آنها ميپوشاند...» (2) در اين بيان سيد صرفاً انواع اجتماعات را برنشمرده بلكه در آن به يك سير تاريخي اشاره كرده است كه مؤدي به پيدايش حيات تازهاي «كه حيات جنسيت بوده باشد» ميشود و اين حيات لازمه يا شرط استقلال است جنسيت از كجا آمده و قوام آن چيست؟ به نظر سيد جمالالدين قوام جنسيت به معني مليت به زبان است حتي اتحاد در لغت را عين حقيقت و ماهيت وحدت ملي ميداند بهطوري كه خواهيم ديد سيد در اين بيانات غرض سياسي داشته و ملاحظات خطابه را رعايت كرده است اگر كسي بگويد قوام مليت به زبان است و اشتراك در زبان عين وحدت ملي است ميان معني قوم به معني متداول و ملت به معني جديد لفظ اشتباه كرده است سيد جمالالدين اشتراك در زبان را حقيقت مليت ميدانست اما از اشتراك در زبان چيزي بيش از آنچه معمولاً از لفظ فهميده ميشود مراد ميكرد (3) او قبل از آنكه شرايط اشتراك زبان را بگويد اثر وحدتبخش زبان را با اتحاد در ديانت قياس ميكند و مينويسد: ...در عالم انساني رابطهاي كه دايره آن وسيع بوده باشد و جمع كثيري را به يكديگر مربوط سازد از دو قسم خالي نخواهد بود يكي همين وحدت لغت است كه در آن به جنسيت و وحدت جنسيت نيز تعبير ميشود و ديگري دين، هيچ شكي در اين نيست كه وحدت لغت يعني جنسيت در ابقا و ثبات در اين دار دنيا از وحدت در دين اودم (ادوم؟) است زيرا كه در زمان قليلي تغيير و تبدّل نميپذيرد به خلاف ثاني از اين است كه ميبينيم جنس واحد كه عبارت از اهل لغت واحد بوده باشد در ظرف هزار سال دو سه بار دين خود را تغيير و تبديل ميكنند بدون آنكه در جنسيت ايشان كه عبارت از وحدت لغت باشد خللي حاصل شود بلكه ميتوان گفت ارتباط و اتحادي كه از وحدت لغت حاصل ميشود اثرش بيشتر است از ارتباط ديني در غالب امور دنيويه...» (4) گرچه در اينجا قوميت و بستگيهاي قومي بهطوركلي را در نظر آورده و به بقاء هزار ساله قوم و ملت اشاره كرده است به مفهوم جديد ملت و مخصوصاً به وحدت ملي هنديان و آثار و نتايج آن نظر دارد چنانكه مينويسد اين وحدت جنسيت كه ماهيت آن وحدت لغت است اجانب را اندكاندك در دايره خود داخل كرده تا آنكه عشاير مختلفهاي كه به آن وحدت متصفند قوام پذيرند...» (5) اين وصف و شأن ملت به معني جديد لفظ است كه قبايل و عشاير و طوايف در آن منع ميشود و مهمتر اينكه به نظر مرحوم سيد جمالالدين «...اين همه مزايا بر وحدت جنس كه عين وحدت لغت است (و) در آن وقتي مترتب خواهد شد كه لغت آن جنس كه نفس وحدت افراد اوست كافي از براي حفظ و صيانت آن جنس بوده باشد» پس هر زباني و هر نوع اشتراك در زبان براي قوام و بقاي ملت كافي نيست بلكه لغت كافي نخواهد شد از براي صيانت جنس و حفظ افراد آن از تفرق مگر در آن هنگامي كه لغت حاوي بوده باشد همه اصطلاحات و تمامي كلماتي را كه طبقات آن جنس در افاده و استفاده به آنها محتاجند چون كه جنس كه مجاور ساير اجناس بوده اساس معاملات و مبادلات در سايه ايشان استوار باشد هرگز نميتواند جنسيت خود را نگاه داشته مزايا و حقوق آن را استحصال نمايد مگر آنكه جميع طبقاتي كه اركان پايداري نوع انسان و اساس مدنيت و حضارتست در آن جنس بوده باشد و آن طبقات عبارت است از... (6) سيد طبقات علماي علوم نافع و ارباب اختراع فنون و دانايان سياسي و قانونشناسان و اندرزگويان و ادبا و صنعتگران «كه صناعت نافعه خودها را براساس علم گذارند» (7) و «طبقه زراعي كه به مقتضاي فن فلاحت به زراعت اشتغال ورزند و طبقه تجاري كه راههاي تجارت را بر پايههاي اقتصاد سياسي مملكت نهند» (8) را برميشمارد و ميگويد «اگر اين طبقات در آن جنس نباشد البته ضرورت معيشت و حاجات زندگي رشته التيام و ائتلاف جنسيت افراد آن را گسسته رفتهرفته منقرض و نابود خواهد گرديد» (9) پس وجود زبان مشترك براي قوام ملت كافي نيست بلكه طبقات اجتماعي بايد به وجود آمده باشد و مخصوصاً طبقاتي كه صناعت خود را براساس علم گذاشته و به مقتضاي فن فلاحت به زراعت اشتغال ورزيده و تجارت را بر پايههاي اقتصاد سياسي مملكت نهادهاند به اين ترتيب سيد جمالالدين مناسبات و معاملات و اوضاع تازهاي را شرط قوام مليت قرار داده است نه اينكه بگويد با صرف وحدت زبان ملت به وجود ميآيد و به اغراض خويش ميرسد او وحدت زباني را شرط تحقق چيزهائي ميداند كه براي قوام ملت لازم است: «تحقق اين طبقات و دوام آنها موقوف بر اين است كه لغت آن جنس داراي جميع اصطلاحات لازمه و حاوي همه كلمات ضروريي كه صناعات و خطوط طبقات را لازم بوده باشد زيرا آنكه اين صناعات و خطوط صورت هستي نپذيرد مگر به افاده كامله و استفاده تامه...» (10) پس از مطالعه اين سطور درست نيست كه بگوييم سيد مثلاً زبان را در خدمت امرار معاش يا اقتصاد قرار داده است بلكه نظر اين است كه زبان بايد زبان مناسبات جديد و مدنيت تازه باشد حتي توصيه ميكند در وسعت دادن به زبان الفاظ خارجي را وارد زبان خود كنند و البته شرط ميكند كه الفاظ مأخوذه را به پيرايه لغت خودها درآورند تا وصف بيگانگي از آنها ظاهر شود به نظر او اگر «عارفان مزاياي جنسيت بدين گونه رفتار نمايند» پايه صناعات و طبقات ملت مستحكم ميشود.
سيد جمالالدين از اين معني كه ظاهراً در حكم مقدمه مطلب ديگري است متوجه نكتهاي در باب اقتباس علوم و معارف (جديد) ميشود به نظر او تعليم و تعلم علوم و فنون بايد به زبان ملي صورت گيرد و حتي قوام و ثبات مليت را به يك اعتبار موقوف به اين مهم ميكند تا اينجا سيد جمال گفته است كه 1 ـ قوام مليت به زبان است 2 ـ زبان صورت معاملات و مناسبات و وسيله انتقال علوم و فنون و تعليم و تعلم است 3 ـ تا علوم و فنون به زبان ملي تعليم و تعلم نشود ملت بهوجود نميآيد يا اساس آن استحكام نمييابد. 4 ـ سعادت از آثار مليت است.
اين مطالب تمهيد مقدمهاي است براي دعوت هنديها و انگليسيها به اينكه علوم و فنون را به زبانهاي هندي برگردانند و زبان درس و مدرسه و اداره هم همان زبانها باشد و نه زبان انگليسي سيد جمالالدين چه مقصودي از بيان اين معاني دارد؟ او به هنديها ميگويد اگر ميخواهيد «درهاي سعادت به رويتان» باز شود بايد علوم و فنون را به زبان خود برگردانيد او از هنديان ميپرسد: «چرا در اين امر سترك غور نميكنند و به چه سبب است كه اين كار ضروري را مهمل گذاشته و در آن اهتمام نمينمايند آيا نميدانند كه بقاي جنسيت و اجتناء شمار آن موقوف بر آن است كه تعليم و تعلم در مدارس به لغت وطنيه بوده باشد آيا تعجب نميشود از اينكه علوم جديده عالم را فرا گرفته... و حال آنكه چيزي از آنها كه قابل بوده باشد به زبان هندي ترجمه نشده است آيا از اين نكته غفلت ورزيدند كه اگر از لغت جنسي از اجناس بنيآدم علوم نافعه در مدنيت نبوده باشد آن جنس را پايداري نخواهد شد... پس چرا كوشش نميكنيد در ترجمه علوم جديد بلغت وطنيه خصوصاً بلغت اردو كه به منزله لغت عموم است...» (11) مردي كه بيشتر در فكر اصلاح امور مردمان بوده است شايد مقاصد عملي و سياسي را بر تحقيق در حقيقت ملت مقدم داشته است ولي مطالب خود را لااقل با آگاهي اجمالي از پيدايش ملت و پيشآمد وحدت ملي و استيلاي قدرتهاي استعماري عنوان ميكند او از هنديها نميخواهد كه بر ضد استعمار انگلستان قيام كنند و از امپراطوري بريتانيا هم نميخواهد كه از هند برود حتي آنها را ملامت نميكند كه در هند چكار دارند و از جان هنديها چه ميخواهند و چه حق دارند كه كشور هند و هنديها را تحت رقيت درآورند حتي با لحني از استعمار بريتانيا و استيلاي بر هند سخن ميگويد كه اگر كسي بيتأمل نوشته را بخواند آزرده ميشود و سيد را ملامت ميكند كه چرا مردي مثل او در مقابل ظلم رسم مدارا پيش گرفته و ظالم را نصيحت كرده است شايد او كم و بيش توجه داشته است كه اگر هنديها سخن او را بشنوند و به سفارشهاي او عمل كنند پايه و اساس استيلاي بريتانيا سست ميشود و درهم ميريزد پس مانند يك خطيب كه جوانب سخنان خويش را ميسنجد تا شنوندگان خود را بهتر اقناع كند او به انگليسيها تذكر ميدهد كه هند را نميتوان در مليت بريتانيا منحل كرد و سربسته ميگويد كه اگر چنين خواهشي داشته باشند «بايد آن را بر تعالي و استكبار و خروج از حد اعتدال حمل نمود» (12) (اگر اين خواهش را نداشتند آيا مستكبر و متجاوز و خارج از حد اعتدال نبودند؟) بهنظر سيد انگليس نميتواند هند را با سابقه تاريخي كه دارد جزء خود سازد و بايد بداند كه «حرص و طمع دول غريبه از حد تجاوز كرده است...» و بعد از آنكه اشارهاي به مقاصد دول استعمارگر روسيه و فرانسه و اطريش (نمسه) و ايتاليا و آلمان ميكند بريتانيا را متذكر ميسازد كه «هريك از آن دول عظام دولت عظيمه بريتانيا را از روي حسد ديده آتش حقدش مشتعل ميشود خصوصاً در وقتي كه سلطه او را بر بهترين اراضي عالم و مهد اجناس بنيآدم و كرسي برهما مؤسس مدنيت يعني هندوستان ملاحظه ميكند لهذا انگلستان را از براي صيانت اقطار هنديه و حراست آن اراضي مقدسه وسايلي بايد بسيار قوي و اسبابي بايد بسيار محكم تا آنكه بتوانند به آنها قطع آمال ارباب شره را نموده اطمينان قلب كه حقيقت سعادت و غايت مطلوب انساني است ايشان را دستياب شود...» (13) و ميگويد كه اگر خيال ميكنند با اقدامات نظامي اين مقصود حاصل ميشود از اين خيال بگذرند و بدانند كه... «هر فردي از عقلاي انگليز اگر غور كند به يقين خواهد دانست كه استحكامات خارجه از براي صيانت امت عظيمه اجنبيه موجب اطمينانخاطر كلي و سكون قلب حقيقي از وقتي ايشان را دستياب خواهند شد كه استحكامات پايداري مملكت خويشتن را در قلوب هنديان استوار نمايند. اين بدينگونه ميشود كه لغت هنديه را نيز لغت رسميه دولت قرار داده در جميع جلسات متعلقه به امور هندوستان استعمال كنند تا آنكه هنديان را معلوم شود كه علاقه كليه و رابطه تامه در ميان ايشان و امت انگليزيه حاصل شده است و يك نوع جنسيتي صورت وقوع پذيرفته است و امتيازات غلبيت را برداشته هنديان را در جميع حقوق حتي در مجلس (پارلمان) با خودها شريك سازند... و ديگر آنكه اعانت نمايند هنديان را در ترجمه علوم و فنون و... جمعيتي تشكيل نمايند و فنون جديده را در مدارس و مكاتب بلسان وطني تعليم دهند و براي صناعت و زراعت... و مدارس كليه انشاء نمايند بالجمله بر هنديان بدون نظر نگاه كنند كه برخورد نگاه ميكنند» (14) چند نكته در خصوص قطعهاي كه از مقاله سيد نقل شد بايد ذكر شود.
يكي اينكه از اين نوشته بوي تسليم و سازش با استعمار ميآيد چنانكه گوئي سيد وضع استعماري هند را لااقل به صورت يك امر قهري (دوفاكتو) پذيرفته است در زمان سيد جمالالدين بسياري از كساني كه خود را انقلابي ميدانستند و از حمايت مظلومان دم ميزدند استعمار را منشأ آثارخير و عامل متمدن ساختن اقوام ميخواندند و هنوز مبارزات ضد استعماري اوج نگرفته بود شايد سيد جمالالدين تصور ميكرده است كه با پيشنهاد تاكتيكي خود موضع بريتانيا را در هند متزلزل ميسازد اما احتمال قويتر اين است كه حقيقه معتقد بوده است كه غرب و قدرت بزرگ استعماري غرب يعني بريتانيا در داعيه آزاديخواهي و مساواتطلبي خود صادق است و انگليسيها هنديها را از خود و مثل خود خواهند دانست و هند بدون اينكه استقلال سياسي داشته باشد با استقلال فرهنگي مورد نظر سيد به مترتبه علمي و تمدن بريتانيا ميرسد و مردم هند در سياست بريتانيا شريك ميشوند سيد جمالالدين كه به پيدايش ملتها در اروپا نظر داشته ديده بود كه ابتدا ملتها با زبان خاص و با تأليف و تصنيف آثار علمي و فرهنگي به زبان ملي پديد ميآيند و قدرت سياسي بر پايه وحدت در زبان (كه زبان آثار هنري و فلسفي و فرهنگي است) به وجود ميآيد و مستحكم ميشود او شايد خيال ميكرد كه ملت هند هم مثل ملتهاي اروپا قوام خواهد يافت و به قدرت خواهد رسيد در اين صورت هند هم با همان موانعي مواجه خواهد شد كه اروپائيان مواجه شده بودند و همان چيزهائي كه به ملتهاي اروپاي غربي قوام بخشيد مايه قوام ملت هند هم خواهد شد اگر اين احتمال را بپذيريم ناچار بايد بگوئيم كه سيد چنانكه بايد استعمار را نميشناخته است امروز هم اگر كسي فكر كند كه كشورهاي آسيائي و آفريقائي و آمريكاي لاتين بايد به جائي كه اروپاي غربي و شوروي و ژاپن و آمريكاي شمالي رسيدهاند برسند ناچار استعمار را يك امر صرفاً سياسي تلقي ميكند و باطن آن سياست را نميشناسد. سيد هيچ اشارهاي به باطن سلطه انگليس در هند نكرده است در نظر او مهم اين است كه هنديها صاحب علوم و فنون جديد بشوند و آثار علمي را به زبان خود بنويسند تا بتوانند آن را نگاه دارند مليت و به قول سيد جنسيت به خودي خود در نظر او اهميت نداشت مهم اين بود كه روابط و مناسبات و علوم و فنون جديد فرا گرفته شود و اين فراگيري اگر به زباني غير از زبان ملي باشد اساس محكم ندارد و حفظ نميشود. ميبينيم كه سيد كاري به مفاخر قومي و رسوم باستاني نداشته و عصبيت ملي و قومي هم مورد اعتناء و توجه او نبوده است حتي وقتي در آراء و افكار او استقلال ملي در كنار پيشرفت علمي و فني قرار ميگيرد كمرنگ ميشود و جلوه نميكند مخصوصاً اين نكته را گفتم كه كسي تصور نكند سيد جمالالدين قصد توجيه استعمار داشته و بر وفق اغراض استعماري بريتانيا سخن گفته است البته در زماني كه نطفه نهضتهاي ضد استعماري هند منعقد ميشد عادي گرفتن و مسلم انگاشتن دوام سلطه بريتانيا بر هند را نميتوان موجه دانست اما سيد در آنچه گفته است و قدري از آن را خوانديد به گمان اينكه بريتانيا با هند با برادري معامله ميكند و هند و مردم تمام كشورهاي عالم به آساني و بزودي ميتوانند علوم و معارف و فنون اروپاي غربي را در كشور خود متحقق سازند سعي در اخذ ترجمه علوم جديد به زبان هندي را مقدم بر استقلالطلبي قرار داده و ميپنداشته است كه بدون علوم و فنون غربي استقلال حاصل نميشود و اگر آن علوم و فنون به دست آمد استقلال هم با آن ميآيد اين گرفتاري سيد به نحو شديدتر دامنگير بسياري از نهضتهاي ملي استقلالطلب شده است اگر بگوئيم سيد حصول استقلال را موكول به كسب علوم و فنون ميكرد اخيراً اين توهم به وجود آمده و غلبه كرده است كه صرف صورت استقلال سياسي آفريقا و آسيا و آمريكاي لاتين اين كشورها را در قدرت و علوم و فنون و هر چيز ديگري كه غرب دارد شريك ميسازد و البته اين توهم مطلوب غرب است گرچه روياي سيد جمالالدين متحقق نشد اما روياي يك مرد جدي بود ولي وهم و خيالي كه بعدها بر اكثر روشنفكران كشورهاي باصطلاح جهان سوم عليه پيدا كرد وهم و خيال آدمهاي سطحي و پريشان و سرگردان بود.
اما آنچه سيد در عروه الوثقي در خصوص اين مسئله نوشته است لحن و مضمون ديگر دارد شايد تشخيص او اين بوده است كه در هند بر ناسيوناليسم تكيه شود و در بلاد اسلامي مردم را به اتحاد اسلامي دعوت كنند در مقاله عروه الوثقي سيد جمالالدين اولاً جنسيت قومي و نژادي را امر فطري و طبيعي انسان نميداند ثانياً تعصبات قومي را عامل تفرقه خوانده و سفارش كرده است كه مسلمانان به ريسمان الهي چنگ بزنند زيرا اعتقاد به توحيد ضامن وحدت و اتحاد است البته نوشته عروه الوثقي بيشتر خطابي است و شايد شركت شيخ محمد عبده در تحرير مقاله به آن لحن ديگر داده باشد در هر صورت چون به رأي سيد جمالالدين در خصوص ملت و مليت اشاره شد اين سه نكته نيز بايد ذكر شود اول اينكه اسلام با تعلقات و تعصبات قومي موافق نيست و در اسلام هيچ قومي بر قوم ديگر امتياز ندارد سيد در يكي از مقالات عروه الوثقي به اثبات و شرح اين معني پرداخته است نكته دوم كه مخصوصاً در آراء سيد اهميت دارد اين است كه ناسيوناليسم و بهطوركلي ايدئولوژيهاي جديد با تماميت غرب مناسبت دارد چنانكه مينويسد «...مدارس بايد مانند مدارس اروپا باشد كه از طريق آن فرهنگ و دانش ميان افراد امت منتشر ميشود و رواج يابد و وقتي فرهنگ همگاني شد جزو اخلاق مردم ميشود و در نتيجه ميان مردم وحدت كلمهو اتحاد قوا پديد ميآيد...» و «...از اين افرادي كه دانش و فرهنگ را از ديگران آموختهاند و سرچشمه آن علوم در روان ايشان نيست اگرچه در خدمات خود، افراد ميهني صادق و صميمي باشند چه نتيجه براي ملت عايد ميگردد» به نظر او هرچه را از هر جا ميآموزند بايد به «ويژگيهاي زندگي اقوام آموزنده» و «نسبت قوم خود با آن ويژگيها» توجه كنند و پس از آنكه وضع مصر و عثماني را بيان ميكند و ناتواني تحصيلكردگان جديد را باز ميگويد ميپرسد: «...آيا با فرا گرفتن دروس در ميان افراد آنها دلهايي يافت شد كه با روح وطندوستي به طپش درآيد و مصالح كشور خود را بر مصالح ديگر مقدم بدارد... چنانكه اغلب اين افكار وطندوستانه در ميان اغلب ملتها رسوخ و نفوذ دارد... بلي ايبسا ميان آموختگان علوم جديد كساني پيدا ميشوند كه خود را عالم به مفاهيم كلمات آزادي و... نشان ميدهند و آن كلمات را در عبارتهاي نامتناسب و دمبريده تلفظ ميكنند ولي نه غاين آنها را ميشناسند نه بدايت آنها را...» و چون به بيان آداب ميپردازد از مقلدان آداب و سنن اقوام ديگر ياد ميكند و ايشان را در برابر قومي كه از آن تقليد ميكنند مرعوب و ضعيف و شيفته ميداند و حتي آنها را طليعه ارتش مهاجم و پايگاه استعمار ميشناسد و «بدون ترس از ملامت و گرفتاري» ميگويد «اگر موقعي كه انگليس بعضي از اراضي كشور افغان را متصرف شد در شهرهاي افغان تعداد كمي از آن طليعهها وجود داشت آن سرزمين تا ابد در اختيار انگليس باقي ميماند» در اين بيانات دقت كنيد زيرا بزرگي سيد جمالالدين در فهم اين نكات است سير حوادث هم تيزبيني او را اثبات كرد و ديديم كه چگونه غربزدگان مدعي و پرمدعا اعم از چپي و راستي آغوش به روي استعمار گشودند و در خدمت استكبار قرار گرفتند گرچه اين مطلب مستقيماً ربطي به مليت و ناسيوناليسم ندارد از آن اين نتيجه را ميتوان به دست آورد كه خامان تجدد زده با شعارهاي ناسيوناليستي گرهي از مشكلات سياسي قوم خود نميگشايند نكته سوم اينكه سيد جمالالدين در مقالهاي تحت عنوان تعصب، عصبيت را شرط قوام و بقا ميداند و پس از آنكه عصبيت ديني و تعصب ملي را با هم ميسنجد و ميگويد كه چگونه و چرا اروپائيان با عصبيت ديني مخالفت كردهاند و ميكنند و شكوه ميكند كه بعضي از «مسلمانان عاقل هم از روي جهالت و سادگي از آنان تقليد ميكنند و آنها را براي ايجاد نفرت از تعصب ديني در ميان مسلمانان ياري ميدهند» اين نكته مهم را را متذكر ميشود كه: «اگر مسلمانان اين حس تعصب ديني را از دست بدهند و نتوانند تعصب ملي و قومي را كه اروپائيان از لحاظ حماقت و ناداني در بزرگداشت آن حس مبالغه ميكنند جانشين تعصب ديني سازند مانند كسي خواهند بود كه پيش از تهيه مسكن براي خانواده خويش خانهاش را خراب كند زيرا در اين صورت ناچار است... در معرض حوادث جوي واقع شود و از عواملي كه حيات او و خانوادهاش را تهديد ميكند در امان نباشد.