‏ سيد جمال الدين اسدآبادي و انديشه مشروطه خواهي

سخنراني منتشر نشده سيد جمال الدين اسدآبادي


ايالت فارس در عهد قاجار، به دليل موقعيت خاص ارتباطي و جغرافيايي آن همواره مورد توجه و رفت و آمد سياحان، تجار و مهاجران بود. گاه حضور کوتاه مدت چهره‌اي انديشمند در گوشه‌اي از اين ايالت مي‌توانست تأثير شگرفي در آگاهي و آشنايي گروه‌هاي مختلف شهري با تحولات دنياي جديد داشته باشد. از جمله اين چهره‌ها حضور سيد جمال‌الدين اسدآبادي در دو دهه پيش از انقلاب مشروطيت در بوشهر و شيراز است که با بيانات خود و طرح انديشه مشروطه خواهي در جمع اهل نظر، تأثير عميقي در افکار بسته آنان گذاشت.


هنگامي که سيد جمال الدين اسدآبادي در سال1303 ق. به دعوت ناصرالدين شاه عازم تهران بود، به دليل کسالت ناچار به اقامت در بوشهر گرديد.


در اين شرايط فرصت الدوله شيرازي1 که در راه عزيمت به هند در بوشهر به سر مي‌برد، موفق به ديدار و ارتباط نزديک با سيدجمال الدين شد و در طي اين تماس و ارتباط، با افکار و انديشه‌هاي نوگرايانه او آشنا شد.


فرصت الدوله در طي اين ايام علوم مختلفي را از محضر سيدجمال فرا گرفت و در جلسات سخنراني وي شرکت جسته و آنچنان شيفته کلام استاد خود شده بود که بيشتر سخنان وي را يادداشت کرده و بعداً در کتاب خويش با نام «دبستان الفرصه» درج کرد.


بديهي است که انتشار افکار ضداستبدادي و مشروطه خواهي سيد جمال در دو دهه پيش از مشروطيت، تا حد زيادي توانست منشأ بيداري و آگاهي عمومي گردد و زمينه حرکت مشروطه‌خواهي در شيراز و بوشهر را فراهم سازد.


سيد جمال‌الدين در طي جلسات سخنراني در بوشهر، به مباني و چارچوب حکومت مشروطه، قواعد نظام قانوني و زيان‌هاي نظام استبدادي پرداخت که مورد توجه مخاطبان قرار گرفت. متن سخنان منتشر نشده سيد جمال الدين در اين زمينه از جنبه‌هاي مختلف قابل تحليل و بررسي مي‌باشد.


*


يك روز در محضرش جماعتي حاضر بودند كه مي‌فرمود علم پرتوي است از نور الهي و از آن ظاهر مي‌شود حرارتي در وجود انسان، همچنين غيرتي و تعصبي كه نيك را از بد و بد را از نيك در مي‌يابد، هيچ وقت زير بار ظلم و استبداد نمي‌رود و مستبد هميشه مي‌خواهد رعيت در تاريكي جهل بماند و هرگز به نور علم منور نگردد. بلي، اگر كسي را عالِم ديد و دانست كه همه چيز را مي‌فهمد، به لقمه‌اي چند دهانش را فرو مي‌بندد و مقصود ما از آن علم حكمت نظري است و مراد علم حقوق و سياسي و مدن است كه از آن علم عقلها وسيع مي‌شود و مستبد همواره از اين علم هراسان است و نمي‌خواهد در مملكتي رواج گيرد. ولي شخص متمدن مي‌خواهد متصل، علوم مذكوره و امثال آن در انتشار باشد. مستبد دائم مي‌خواهد آن نور را خاموش سازد. عوام كالانعام بيچاره در اين ميان در كشاكش‌اند و متصل ترسناك و همين عوام بسا كه آلت دست و كار كن مستبدين‌اند و همين عوام كه اضل از انعام خوانده شده‌اند، خود به دست خود تيشه بر ريشه خود مي‌زنند و اين سبب همان ترس و خوفي است كه از جهل ناشي شده سراپا تسليم صرف‌اند. ‌اي بسا افتخار دارند به اينكه ريسمان ستم و جور مستبد به گردن آنها باشد و به هر طرف كه ميل دارند، بگردانند. اين وضعيت معلوم است كه از روي جهل ناشي مي‌گردد. اگر چنانچه علم حقوق را دارا باشند و معني عزت نفس و شرف آن را بدانند و وظيفه خود را در حريّت و آزادي بشناسند و به مقتضاي حقوق خود عمل نمايند، البته زنجير اسيري را خواهند گسست و رشته عبوديّت استبداد را به گردن نخواهند نهاد. روز ديگر مردي در محضر آن جناب حاضر شده، شكايت مي‌نمود از اينكه در يكي از بنادر پسري داشتم كه ديوان خراج باغ او را هر ساله زياده از آنچه مرسوم اوست، گرفتند. آن پسر به هر كس دادخواهي کرد، سودي نبخشيد و دادرسي نديد، لذا خود را مسموم ساخت. سيّد فرمود: بيچاره چه كند! البته مرگ را بر زندگاني ترجيح داده. بلي هميشه بزرگان و دانشمندان زندگي با ذلت و خواري را رها كرده، خود را تلف نموده‌اند. ساعتي در زير لواي عدل به سر بردن افضل است از اينكه شخص مالك تمام روي زمين باشد و زندگاني سوء نمايد. از اين بدتر زندگاني چيست كه مستبد ستمكار رعيّت را مثل دواب از اين باب به آن باب كشد و به هر سويي كه خواهد، ببرد. در مأكل و مشرب آنها را اختيار ندهد، سير كردن يا گرسنه داشتن به فرمان او باشد، بند نمودن و رها كردن نيز به صواب و صلاح او و پاي بند ظلم بر آنها نهاده، بر ميخ استبداد بسته دارد. يا اينكه مثل پر كاهي كه باد آن را به هر سوي خواهد افكند نه نظامي در زندگاني داشته باشند و نه اراده از خود. ما حصل سخن ما اين است كه آفت استبداد از آفت حريق وحشتناك‌تر است. بدا به حال ملتي كه مبتلا به اين آفت خانه براند از جان گداز شوند و بدبخت خردمنداني كه در آن ميان نه دست ستيز دارند و نه پاي گريز و خوشبخت‌ترين مردم كساني هستند كه اجلشان برسد تا از آن مهلكه برهند. اين است كه شخص عاقل در اين مهالك مرگ را بر حياتي كه بدين سختي مي‌گذرد، ترجيح مي‌دهد.


باز شبي جمعي در محضر آن جناب(سيد) حاضر بودند، هر كسي سؤالي مي‌نمود و جوابي شافي مي‌شنود. ناگاه شخصي كاغذي برآورده، ارائه داد كه به من نوشته‌اند شاه معدودي از سربازان را به دليل دادخواهي كه كرده بودند از نرسيدن مواجب و به جهت هياهوي ايشان، شكم پاره نموده يا طناب انداخته و قوه غضبش چنان بوده كه مبالغي را تلف كند. وزيرش رسيده و توسّط كرده تا در گذشته. سيد فرمود بديهي است كه استبداد اخلاق را نخست ضعيف و سپس فاسد مي‌سازد. بسا به جايي مي‌رسد كه فرزند عزيز و دلبند خود را به اندك خلافي چشم بر مي‌كند و گمان مي‌كند كه اين استبداد فقط در سلطان چنين كارها كند، بلكه در هر فردي از افراد كه يافت شود داراي اخلاق فاسده مي‌كرده و مثل اينکه آقايي نوكري دارد زشت رو، كاسه، كوزه يا آفتابه مي‌شكند، به چوبش بسته ناخنش را بر مي‌آورد و حال اينكه شايد مستخدمي ديگر داشته باشد كه مطمح(نظرگاه) نظر باشد، تغيّر به او نمي‌نمايد. باري، استبداد در شخص مستبد بسا آن محبّت و ميلي را كه به كسي دارد، به كلّي قطع مي‌كند و دوستي كه با رفقاي خود داشت، اختلال مي‌پذيرد.‌اي بسا كه راضي مي‌شود دوست خود را به قتل برساند براي امر جزيي، و استبداد اكثر فكر را مختل مي‌سازد و شعور را مسلوب مي‌نمايد تا به جايي مي‌رسد كه فرق ميان خير و شر و تميز ميان نيك و بد را نمي‌دهد. مقصري را كه بيند، اگر در حالتي خوش باشد (اگرچه آن مقصر قاتل باشد) به فحشي كه بدهد، قانع شده و از او مي‌گذرد و اگر سوء‌حالي داشته باشد (گرچه مقصر چراغي دزديده باشد) حكم به قتلش مي‌دهد.


باز روزي ديگر به مناسبتي مي‌فرمود: در زمان استبداد هيچ گونه ترقي از براي افراد ملت و هيچ طور تربيت از براي احدي ممكن نيست. حال افراد، حال درخت‌هاي طبيعي است كه از تند باد تشويش آراي مستبدين به هر سوي متمايل مي‌شود. بسا كه از تند باد غضبي از جاي بركنده مي‌شود و شاخهايش به دست جور و رستم جمعي خونخوار شكسته مي‌گردد. سهل است كه هيزم شكن استبداد با تيشه ظلم ريشه‌اش را بر مي‌كند. يا اينكه اگر احياناً از اين حوادث محفوظ و مصون بماند، معلوم نيست كه راست بار‌ايد يا كج و ثمري بدهد يا نه. اما به خلاف سلطنتي كه قانوني دارد، همان قانون به منزله باغباني خواهد بود كه درخت‌هاي طبيعي را به ترتيب عدل، به راستي و خرمي نگاه مي‌دارد. آبياري و پيراستن آنها را بر حسب طبايعشان متحمل شده، به اندك زماني با قوت و صاحب ثمر خواهند شد.


روز ديگر شخصي آمده بود كه خيال وصلتي داريم به فلان خانواده. (سيد)فرمود: وصلت خوب است و سنت سنيّه پيغمبر ماست، ولي افسوس كه در عهد استبداد نه وصلت بلكه كارهاي ديگر مآلش خوب نخواهد بود. پس فرمود: بدان، تربيتي كه از پدران به فرزندان مي‌رسد يا علومي كه معلمين به متعلمين مي‌آموزند يا مثلاً مالي كه متمّولين به عمري اندوخته نمايند و قس علي هذا، تمام در زير پاي استبداد لكدكوب خواهد شد. در مقام زن و شوهري نيز چون پاي قانون در مملكت نيست، دست تعدّي شوهر به زن يا به عكس دراز مي‌شود. مملكتي كه قانون ندارد، هيچ ندارد.



يك روز شخصي بر سبيل تفنن خواند شعري را و پرسيد كه معني اين شعر چگونه است. شعر اين بود:


«بني آدم اعـضاي يـكديگرند


كه در آفرينش ز يك گوهرند»


فرمود: از سهل‌ترين شعري سؤال مي‌نمايي. هرچه در اين ماده سخن بگوييم، توضيح واضحات كرده‌ايم. آخر نمي‌بيني در هر فردي از افراد ملتي، هر چه واقع شود در مجموع اثر كند، مثلاً يك فرد كه داراي ترقي شود، اثر آن ترقي در همه ملت ظاهر مي‌شود و بروز مي‌نمايد. مثالي از برايت بزنم. هرگاه در كفه ترازو سنگي بگذاري، البته آن كفه بر كفه ديگر چربِش دارد، همچنين اگر به جاي آن سنگ مگسي در آن کفه بنشيند نيز مي‌چربد، اگر چه محسوس تو نباشد؛ يعني در نفس الامر از آن مگس چربشي در آن كفه هست، نهايت تو نمي‌فهمي. همچنين است اثر ترقي در هر فردي از افراد كه سرايت به ديگران مي‌نمايد و به عكس نيز هرگاه مثلاً در فردي نقصي پيدا شود، اثرش در مجموع ظاهر مي‌گردد و اگرچه باز محسوس تو نيست. در اينجا مناسب است كه بگوييم استبداد مانع از ترقي ملت است و نمي‌گذارد احدي به مدارج عاليه ارتقا جويد. استبداد ترقي را واژگون و سرنگون مي‌سازد، بلكه مي‌توانيم بگوييم ملت را از درجه انسانيت به حيوانيت برمي گرداند و از بلندي به پستي ميل مي‌دهد. گاه باشد كه استبداد جسم ملت را بي‌روح مي‌كند. به حسب صورت جسمي صحيح و سالم مي‌نمايد، اما بيجان است. معاينه (مانند) مگسي كه عنكوبت آن را مكيده و روح آن را برده، صورتي بي‌جان به جاي مانده است. يكي از حاضرين عرض كرد حالا چه بايد کرد و صلاح چيست. فرمود: بر خرمندان است و بر آنهايي كه شعله غيرت و حميّت دارند، اينكه سعي نمايند تا شكنجه استبداد بر عقول مردم فشار ندهد تا به نمّوي كه دارد حركت كند و ادراك علم حقوق را بنمايد. الآن عقول شماها در خمول(بي‌نامي) است و هيچ حركتي براي شما و آثار ترقي در شما نيست، اما ديگران در هر كجاي از عالم كه ملاحظه نماييد، منازلي طي نموده‌اند، ولي شماها خيلي عقب مانده‌ايد. اين فروتني شماها را در چنگ استبداد نگاه داشته و نمي‌گذارد كه بر اوج رفعت و مدارج عاليه برآييد. مگر شماها غيرت نداريد، حميت نداريد. مثل اين است كه به خواب سنگين رفته‌ايد.


ژ اينكه شماها داريد، زندگاني نيست، بدبختي است. اين آسايش موهوم است. به تنگي معيشت ساخته‌ايد و مي‌گوئيد ما قناعت داريم. دركارها سست و تنبل شده‌ايد و آن را توكل ناميده‌ايد. در مهالك خود را انداخته‌ايد و اسمش را قضاي الهي گذارده‌ايد. زهي بدبختي كه شما‌ها داريد. زهي بدبختي كه دچار شماها شده. باز فرمود: خداي جهان شماها را آزاد خلق كرده، خودتان خود را مقيّد ساخته‌ايد. سلسه قهر مستبّدين را به دست خويش برگردن نهاده‌ايد. اگر بخواهند كوهي را بر پشت شماها بگذارند، فوراً خم مي‌شويد و تحمل آن بار گران را مي‌نمائيد و اگر مثل استر بر شماها بخواهند سوار شوند فوراً تسليم مي‌نمائيد. سبحان‌الله! ملاحظه نمائيد كه چهارپايان از عدم قيام گويا كراهت دارند و مي‌خواهند راست بايستند، اما شما‌ها مثل آنها ميل داريد پشت خم نموده مانند خودي را سجده بريد. به اين فروتني، عادت كرده‌ و خو گرفته‌ايد و به حكم ستمكاران تن در داده‌ايد. حالا خوب است شما ملت‌ها، چندي از حال يكديگر جستجو نمائيد و در سختي‌ها مواسات كنيد و به حكم «انما المومنون اخوه» مساوي باشيد و «بكلمه واحده» تمام به مساوات جمع آييد و مقداري از مال خود را در راه وطن صرف كرده، دريغ ننمائيد (تاسيس مدارس و تشكيل مريضخانه‌ها دهيد) چرا كه شرط انسانيت انسان اين است كه نفعش به برادران ديني برسد. اگر معني برادري عمومي را خوب بفهميد، بدانچه گفتم، عمل خواهيد كرد.‏


هنوز شماها لذت مشروطيت را نبرده و نمي‌دانيد چيست. آدم كور چه مي‌داند كه عمارت زيبا و دلكش يا مناظر عاليه منقش چطور است و حتي تصورش را هم نمي‌تواند بنمايد. شما هم در زمين استبداد متولد شده و بدان خو گرفته‌ايد؛ يعني مثل آدم افيون خوار كه عادت را نمي‌تواند از خود دور كند و بدين زهر ناگوار تلخ خوش دارد، به ظلم و جور مستبدين عادت و خود نموده‌ايد. يك روز اگر برسرتان نكوبند يا حرفي بد نگويند، آرام نداريد. غافل از اينكه ترقي كلي ميان ملت در اين است كه اصول سلطنت منظم باشد و سدي محكم از مشروطيت در مقابل استبداد بسته گردد و قانوني در ميان ملت قرار داده شود كه زمان محاكمه شاه با گدا يكسان باشد. (همچنان‌كه در محكه مُحكمه الهيه نيز همين طور است) قانون كه در ميان ملتي نهاده نشود، مسلم است تمام گمراه خواهند شد و همان گمراهي سبب مي‌شود كه از اجراي قانون نفرت پيدا كنند و التفاتي درست در آن ننمايند.‌اي ملت، قلوب شماها همه بيمار شده است، از آن طرف هم قواي دولت چندين هزار ساله ايران به كلي رفته و ضعف و ناتواني سخت بر آن مستولي شده و علاجش خيلي مشكل گرديده. اما باز هم مي‌توان فكري كرد و اين فكر تمام سياسيون است كه اصلاح ضعف و ناتواني مذكور به تاسيس قانوني است كه داده گردد و مساوات حقوقيه به تمام از هر صنف اتيان شود.


بدانيد و آگاه باشيد كه اين وزراي دزد و دغل هر چه مي‌گويند از راه حيلت است، تمام فريب است. مي‌خواهند عراده خود را راه بيندازند والا دلشان هرگز به حال ملت بيچاره نسوخته. اينها كساني هستند كه شرف از دولت و ملت هر دو برده‌اند هر چه توانسته‌اند شرف را به اسبهاي يراق و طلا و سراهاي عالي نيكو بنا نهاده‌اند. از اين كلمات سيد، حاضرين بسيار متالّم شدند و بعضي چشمشان نمناك گرديد، بلكه اشكشان روان. ‏


شبي ديگر شخصي از مملكت خارجه سؤال مي‌نمود و در جوابش تقريراتي فرمود؛ از جمله اينكه دستورالعمل خارجه قانون است كه به اقتضاي وقت گاهي مواد قوانين را تغيير و تبديل مي‌دهند و به طبع مي‌رسانند و در ميان افراد ملت توزيع مي‌نمايند. در اين صورت، هر كسي تكليف و حد خود را مي‌داند. اما ايرانيان گويا قانون را مضر به حال خود مي‌دانند و رجال دولت هم به مقتضاي اراده و ميل خود هرچه بخواهند مي‌كنند و تمناهاي خويش را برآورده مي‌نمايند. بدانيد كه تا دولت قانوني را مؤسس نشود، محال است كه اين رجال بدفعال(بدكردار) چشم از منافع خود بپوشند و تا به حكم محكم «و شاور هم في‌الامر» و «و امر هم شوري بينهم» از روي حقيقت دارالشورا تاسيس ندهند. كار ايران درست نمي‌شود و البته لازم است كه احكام عادلانه در مساوات حقوق و حريت جاري گردد تا اين ملت بيچاره در زير لواي امنيت و آسايش بتوانند زندگاني كنند.


كلام را كه آن جناب بدين جا رسانيد، شخصي فضول وگردن كشيده گفت: جناب آقا! قانون منافي با دين اسلام است يا نه؟ سيد متغير شده، فرمود: قسم به ذات پاك حضرت احديت، كه وضع قانون هرگز منافي مذهب اسلام و آيين حضرت خيرالانام نبوده و نخواهد بود. بلكه به واسطه اجراي قانون و تاسيس دارالشورا، آئين حقه اسلام را قوتي صحيح پيدا مي‌شود و اهل اسلام به فوايدي مخصوص نائل مي‌گردند و در انتظار اجانب به بزرگي و عظمت زندگاني مي‌نمايند و از عوالم وحشت مي‌رهند. اكنون به خلاف مي‌بينيد كه تمام روي زمين از دول متمدنه، اطوار و آداب دولت ايران را به وحشيگري و ناداني و بي‌دانشي نسبت مي‌دهند و سايرين را به تربيت و مدنيت در شمار مي‌آورند (و حال اينكه از چندين كرور اروپايي ثلث آن عالم و دانشمند هستند و باقي جاهل بلكه اكثري وحشيگري دارند.) بلي، چون آنها در حفظ شرف يكديگر متحد و معاون‌اند از اين جهت به تمدن و تربيت معروف شده‌اند، اما ايرانيان كه نه يكديگر را معاونت مي‌نمايند و نه شرف و ناموس همديگر را مي‌خواهند، به وحشيگري موصوف گشته‌اند، به طوري كه بسياري بر آن‌اند كه در حال حاضر، ايران وحشيت‌اش بيشتر از آفريقاست، با وجودي كه آفريقا خيلي وحشي است. پس بر دولت ايران واجب است كه در حفظ خود ساعي باشد و آن را تحت قانون در آورد و الا همسايگان او، هر دولتي و هر كسي كه باشد به واسطه اغراضي كه دارند و به جهت هم چشمي با يكديگر، ايران را به سخت‌ترين حالتي خواهند افكند و آنچه را كه نمي‌خواهم بگويم خواهند كرد، پس دولت ايران محتاج مي‌شود به اينكه از آنها قرض نمايد و خود را به مهلكه اندازد.


بنده فقير (فرصت الدوله) روي به سيد كرده، عرض كردم با وصف اين مطالب (كه همه را درست و راست فرموديد) تكليف چيست و علاج چه؟ متعجبانه نگاهي كرده فرمود: چند بار بگويم مگر نشنيدي كه گفتم بايد دولت تاسيس دارالشورايي (پارلماني) بدهد و در نشر معارف و آزادي و مساوات در حقوق و بناي مدارس جدّ بليغ و سعي منيع(استوار، بلند) نمايد و به دواير دولتي و ديوان خانه‌هاي عدليه نظمي داده شود و افراد ملت را بدون توفير(تفاوت) و ملاحظه در حقوق، دادخواهي نمايد، رفته رفته به ايجاد كارخانجات و كشيدن خط آهن (اگر بشود از مكنت خود اهالي وطن) بپردازد. در اين صورت بر اقتدار و جلالت و ابهت پادشاه اسلام پناه خلدالله ملكه (ناصرالدين شاه) و بر قوت دين متقن حضرت خيرالانام افزوده خواهد شد. عرض كردم در ضمن اين فرمايشات فرموديد كه دولت بايد به نشر معارف و آزادي و چه و چه بپردازد، مقصود از آزادي چيست؟ فرمود: عجب سؤالي نمودي و خوب شد كه پرسش كردي، زيرا دانسته ام كه از بسياري از عوام كالانعام معني آزادي و حريت را اين‌طوري دانسته‌اند كه بايد هر كس هر كاري مي‌خواهد بكند. از محرمات و غيرها هر خلافي كه مي‌تواند بنمايد و خودسر و خودكام باشد (حاشا و كلا). اما من معني آزادي را براي تو مي‌گويم.


بدان، هر كس كه داراي ادب و شرف است، او را آزاد مي‌گويند؛ يعني آن كه متدين و متمدن و پاك اعتقاد باشد و از آنچه عقلا محترز(دوري‌كننده) از آن هستند، او نيز احتراز كند و معاونت بني نوع(اولاد آدم، هم‌نوع) را در اقوال و افعال مراعات نمايد. در اين چنين آدم با شرف مؤدّب، صفت آزادي وجود دارد و غير از اين هر كس هر چه بگويد، غلط محض و اشتباه است.


باز شبي جماعتي حاضر بودند، سخن از اصالت ايران در ميان بود و استفسار(طلب تفسير كردن ) از آن مي‌نمودند. جناب سيد تفضيلي بيان فرمودند كه خلاصه‌اش اينست كه مرقوم مي‌دارم. فرمود: اُس اساس سلطنت ايران و زمان بروز و ظهورش بنابر آنچه تاريخ اهل اروپا و غير هم گواهي مي‌دهد و آثار قديمه و خطوط منقوره(كنده‌كاري شده) بر احجار عمارات سلاطين شاهد بر آن هستند، اين است كه به شما مي‌گويم و خوب است اين فهرست را بر لوحه خاطرتان بسپاريد كه تاريخ جلوس هر يك از سلاطين يا طبقه آنها را نيز به شما خواهد گفت.


سپس از تاريخچه سلاطين افسانه‌اي شروع نموده تا به سلطان زمان خود ناصرالدين شاه رسيد. پس از بر شمردن وزراي ناصرالدين شاه و کيفيت کار آنها ادامه مي‌دهد:


وزارت به ميرزا علي اصغر خان رسيد که آلان صدراعظم است و از کارهاي او کماً و کيفاً اطلاع داريد و الآن که سنه 1303 هجري است، اين پادشاه مانند انگشتري در دست اوست. هر چه بگويد بشنود و هر چه بخواهد بکند. اما حال خود شاه، آنچه از روي تحقيق دانسته ام اين است که به واسطه مراوده با اروپائيان شخصاً علمي از سياسي حاصل نموده، مي‌داند که در مملکت بايد قانون باشد، مي‌داند که در مملکت بايد پارلمان باشد، مي‌داند که بايد قلم‌ها آزاد گردد، مي‌داند که بايد ابواب مدارس مفتوح گردد، مي‌داند که اداره جات ملتي بايد داير گردد، مي‌داند که ترقي و تمدن و ثروت تمام بسته به علم است. همه را مي‌داند اما ابداً مايل نيست و نمي‌خواهد اينها را افشا نمايد، بلکه نمي‌خواهد آشکارا بشود و نمي‌خواهد چشم و گوش مردم باز شود و نمي‌خواهد احدي نام قانون بر زبان جاري کند، همين قدر ميل دارد اختراعات علميه جديده و صنايع به قدر مايحتاج تشکيل يابد، همين اندازه را مايل است و بس. بيش از اين نمي‌خواهد ملت بيدار شوند.


بلي، گاهي امور ملکي را به عهده وزرايي چند موکول مي‌نمايد؛ مثل وزارت داخله، وزارت خارجه، وزارت عدليه، وزارت ماليه و وزارت جنگ، اما کجا به کجا. اين است حال اين پادشاه و همين سبب شده است ملت بيچاره ايران دچار ظلم و تعدي گرديده و اين‌هم طبيعي آنها شده. چنانچه پيش از اين گفتيم، وقتي دست ظلم از دامان اين ملت بدبخت کوتاهي کند، بدبختانه متالّم مي‌شوند؛ چرا که به استبداد خو گرفته‌اند. از آن طرف همسايگان ما بر قوت خود افزوده‌اند و ما را ضعيف نموده‌اند، از ما کاسته و ترقي خود را خواسته‌اند.


با اينكه اطبائي چند حاضرند و دوا هم آماده موقوف با اقدامي است كه بي‌غرضانه بشود و اين بيمار در تاب و تب و به اضطراب و تعب را به آن دوا بهبودي دهند. عقيده من اين است که با تأسيس حکومت منتطمه و وضع قانون و تعميم معارف و تشکيل مدارس دفع اين علل از اين بيمار انجام شود. حالا که جان در ترقوه(يكي از استخوان‌هاي كمربند شانه كه به صورت زوج در طرفين سينه قرار دارد) بيمار است علاج همين است که گفتيم؛ چرا که اين دم واپسين است، ديگر کار از دست مي‌رود، بايد کاري کرد و از راه کار برآمد. گوش به حرف اين سفيهان حکيم نما نبايد نمود. فلسفه بافان را نبايد اعتنا کرد. آنان را که به اسم پيشوايي ملت بر مسند قضاوت نشسته‌اند و رشوه مي‌گيرند و حکم به ناحق مي‌کنند نبايد پوزش نمود و دست‌بوسي کرد و علماي حق‌گو و حق‌شناس را بايد سپاس گفت. امروز روزي نيست که کسي گول بخورد بساطهاي طراري به کلي برچيده و فرشهاي معرفت گسترده شده. علوم جديده طلسمات عديده را شکسته، اوهام قديمه از ميان رخت بسته. اما چه بايد کرد که بسياري از شماها چنان خفته‌ايد مثل اينکه مرده باشيد پنبه غفلت در گوش، خبر از هيچ جا نداريد.‌اي مردم بي‌هوش! همسايگان شماها کلاه از سر شماها مي‌برند، ملتفت نمي‌شويد. کدام علم بوده که از ايران نبوده و نياموخته‌اند و به تکميلش نپرداخته‌اند. بسياري از صنايع را علماي شماها، يعني حکماي اعصار شماها مي‌دانستند. اگر بخواهيد به شماها بگويم و مدلل بدارم و اسم ببرم، ذره‌بين، دوربين، تلفن و نحوها کِي اختراع شد و کي اختراع آنها را کرد. اگر سخن به درازا نمي‌کشيد، يک يک را عرض مي‌کردم. نمي‌گويم که آنها کار نکردند. خوب هم کار کردند.


مي‌گويم بسياري از صنايع شماها را برده تکميل نمودند و مي‌گويم که چرا شماها خودتان تکميل نمي‌کنيد مگر آنها شش انگشت دارند شماها جواب مي‌توانيد بدهيد که بلي رشته استبداد دست و پاي ماها را بسته بود که نمي‌توانستيم به اين کارها بپردازيم.


باري ‌اي مردم! شماها دولتي داشتيد قوي‌ترين تمام دول. به واسطه غفلتي که ورزيديد قوتش بدل به ضعف شد. اين همان ايران است که چشم و چراغ روي زمين بود و چه شد که اين‌گونه تيره و تاريک شده. بي‌علمي شماها، بي‌قانوني شماها، آن را بدين صورت کرد (چه قدر بگويم خسته شدم). با وجود خسته شدن باز مي‌گويم از براي اينکه به عزت و سعادت زندگاني کنيد و بر مکنت و ثروت و ترقي و صنعت شماها بيفزايد و دين مبين شماها از شوائب مصون باشد، بايد با سرعت هر چه تمام‌تر و عزمي جزم به تمدن کار کنيد. قانون صحيح که در ميان داريد (قرآن) در معرض اجرا درآورديد، و دفع استبداد بي‌بنياد را بنماييد از خود. والسلام


پي‌نوشت‌:


1ـ فرصت‌الدوله: ميرزا محمد نصرالدين حسيني شيرازي متخلص به فرصت و ملقب به فرصت‌الدوله شاعر، هنرمند، اديب و از انديشمندان برجسته فارس در عهد قاجار مي‌باشد. وي در سال (1271.ق) در شيراز متولد شد و پس از طي مراحل تحصيل علوم، هنر و فنون روزگار خود آثار متعددي به يادگار گذاشت از جمله: 1ـ آثار العجم 2ـ اشكال الميزان 3ـ بحورالالحان 4ـ درياي كبير 5 ـ ديوان اشعار (دبستان الفرصه) سرانجام فرصه‌الدوله در سال (1339ق) درگذشت.


منابع و مآخذ:


1‌ـ حسيني، ميرزا نصير (فرصت الدوله): دبستان الفرصه، مطبع مظفري، چاپ سنگي، بمبئي،1336ق


2‌ـ رکن زاده آدميت، محمدحسين: دانشمندان و سخن سرايان فارس، کتاب فروشي اسلاميه و خيام، تهران، 1337، جلد3


3ـ شفيعي سروستاني، مسعود، فارس در انقلاب مشروطيت، بنياد فارس شناسي، شيراز،1383.


4ـ معين، محمد، فرهنگ فارسي، سرايش، تهران، 1386.‏