سقوط مشروطه

ایران از اوایل دورة قاجار برای انگلستان به مثابة دالانی به منظور حفاظت از هند تلقی می‎شد. ما به این مهم در همين رساله به طور مشروح پرداخته‌ايم؛ و برای بحثی تخصصی‌تر در مورد سابقة موضوع، کتاب ارزشمند «رز گریوز» را برای مطالعه پیشنهاد می‎کنیم.  در این دوره به قول برخی نویسندگان عصر مشروطه به بعد مثل ملک‌الشعرای بهار، «رقابت روس و انگلیس در سر نعش بی‌گناه و خانة صاحب مرده ما ایران»، باعث هلاکت کشور شد. به قول همان نویسنده «همقدمی و هماوازی دمکراسی لندن و امپریالیزم پترزبورغ، یعنی اژدهای مسموم‎کننده و خرس خوردسازنده جنوب و شمال روح ما را مسموم و استخوان‌های پوسیده ما را خورد و خمیر نمود!».  بنابر اظهار ملک‌الشعرای بهار، تا پیش از سال 1907، روسیه «سی کرور بنده‌هاي زرخرید» در ایران داشت و تلاش می‎کرد با این بنده زرخرید بر سواحل خلیج‎ فارس و «یک تنگة نظامی دریايی ذی‎قیمت به نام تنگة هرمز» دست یابد. اما «انگلیس پدر اخلاق و معلم علم اجتماع چه آرزو داشت؟» جواب این بود: «یک دشت ویران و یک عرصة پهناور خراب، و یک ملّت کور و کر و فقیر و یک دروازه مهم دریايی، ولی بر روی دنیا بسته و مختص انگلیس.»  بهار در این عبارات به بهترین شكل استراتژی روس و انگلیس را در ایران تشریح کرده است. بنا به داوری او، که البته کاملاً واقعیت داشت، ایران برای روسیه کلید تسلط بر خلیج‌ فارس و هندوستان بود؛ و برای انگلیس هم همین مقام را داشت. روسیه به دنبال تسلط تمام‌عیار بر ایران بود و انگلیس هم؛ از روسیه توقعی نبود؛ زيرا از زمان تأسيس امپراتوري رومانف سیاست کلان خود را بر حملات نظامی سازمان‌یافته استوار كرده بود. اما با انگلیس چه می‌شد کرد که ادعای دمکراسی و آزادی‌خواهی و مدنیت داشت، اما همسو با روسیه تزاری برای ویران ساختن ایران و بر جای گذاشتن سرزمین سوخته، از هيچ كاري فروگذار نمي‌كرد. 

به همین دلیل در راستای طرح تشکیل دولت حائل،  دو قدرت بزرگ امپریالیستی روس و انگلیس در بحبوحة مشروطیت، ایران را با قرارداد 1907 به دو منطقة نفوذ تقسـیم کـردند، اما برای طرف انگلیسی مسئله ایران همچنان لاینحل باقی ماند. 

هجوم سراسری روسیه به شمال ایران و اشغال بخش‌هايی از شمال غرب و شمال ‎شرق کشور به دنبال اولتیماتوم مشهور روسیه، گرچه با توافق انگلستان صورت گرفت، اما نشان داد سرمایه مالی هندوستان و بریتانیا را هميشه خطر تهاجم نظامی روسیه تهدید می‎کند. توجه مداوم به «خطر روسیه» که بعدها در قالب «شبح سرخ» دامن زده شد، با مسئله نفت ارتباطی تنگاتنگ داشت. اینک دولت و سرمایه‎داران مالی بریتانیا از اندیشه دولت حائل به انديشة استقرار دولت دست‌نشانده روی آوردند. اين سياست به طور آرام از دوره ناصری سرلوحه کار قرار گرفت. 

هجوم روسیه به ایران نشان داد سرمایه‌های بریتانیا در ایران به چه میزان می‎تواند آسیب‌پذیر باشد. سر ادوارد گری درست به همین دلیل بود که به سال 1911 به هنگام اوج‎گیری بحران مشروطه در ایران، مسئله ايران را موضوعی بسیار جدی و در عین حال «ملالت‌آور» تلقی کرد.  به واقع انگلیسی‌ها با ادعای دروغین حمایت از مشروطه ایران، تلاش داشتند از اين فرصت برای مهار روسیه استفاده برند. روسیه طبق عهدنامة ترکمانچای نوعی برتری سیاسی در دربار قاجار به دست آورده بود و با حمایت از خودکامگی شاهان قاجار تلاش داشت این نفوذ را استمرار بخشد، انگلیسی‌ها در ردای دفاع از مشروطه مي‌خواستند توازن نیروها را به نفع خود به هم زنند. آنچه باعث می‌شد بيگانگان بیش از پیش چشم طمع به خاک ايران بدوزند، وضعیت داخلی ایران بود که شرایطی مناسب برای دست‌اندازی‌های بیگانه فراهم می‌ساخت؛ شرایطی که به دست روس و انگلیس شکل گرفته و دامن زده می‌شد. 

مشروطيت در ايران اعلام شد؛ اما وضعیت داخلی ایران به هر چیزی شباهت داشت جز یک کشور مشروطه. نظم پیشین از دست رفت و هیچ نظم نوینی جايگزين آن نشد. به‎واقع از همان دوره مشروطیت بحران در ایران بیداد می‎کرد، هر گوشه کشور به دست جباری بود که به هیچ‌کس حسابی پس نمی‌داد؛ ایلات و عشایر همراه با سردسته‌های راهزنان، اختلافات و مشکلات ایلیاتی خود را بهانه کرده و به بهانة مشروطه و استبداد هر روز که می‎گذشت میخی دیگر بر تابوت استقلال و تمامیت ارضی کشور می‎کوبیدند. مطالب زیادی در این زمینه وجود دارد که ذکر آنها از حوصله بحث این دفتر خارج است، فقط به طور مثال به این فقره از مهدی شریف کاشانی اشاره می‎کنیم تا نشان دهیم این وضعیت منحصر به دوره سقوط مشروطه نبود، بلکه از همان روزهای نخست بحث داغ مشروطه و استبداد وجود داشت. کاشانی می‎نویسد: «درست در جشن سالگرد مشروطه، زمانی که تهران غرق سرور و چراغانی بود؛ کلیه ولایات مغشوش و هر کدام در دستان یک آشوب‌طلب قرار داشت. اقبال‎السلطنه ماکوئی در ماکو مشغول قتل و غارت مردم بی‌گناه بود، فرزند رحیم‌خان چلبیانلو تبریز را مورد تاخت‎وتاز قرار می‎داد، اصفهان از شرارت فرزندان و بستگان ظل‌السلطان آرام و قرار نداشت، کرمانشاهان و بروجرد از حرکات سالارالدوله غرق اغتشاش بود؛ فارس به دست بیداد قوام‌الملک شیرازی سپرده شد، رشت از نزاع مشروطه و استبداد مغشوش، کاشان عرصه شرارت نایب‌حسین کاشی و فرزندانش گردید، و کرمان و یزد هم به خاطر مسئله انتخابات در کشمکشی تمام نشدنی قرار داشتند.»  

در آن ایام تاريك کمتر کسی بود که به فکر منافع ملّی کشور باشد. گروه‌های سیاسی و شخصیت‌های گوناگون، مصالح کشور را در پای رقابت‌های حقیر خود قربانی می‌کردند و اجازه نمی‌دادند نظم و ثبات شکل گیرد، موزر به جای منطق و زبان ایفای نقش می‌کرد. هر کس پرزورتر مخاطبش بیش‌تر. این بود وضعیت ايران پس از مشروطه. بر اثر این وضعیت هیچ نهاد استواری شکل نگرفت، نهاد کهن دینی نيز روز به روز تضعیف شد. سرانجام هم معلوم نشد مشروطه چیست. یأس و نومیدی کمترین دستاورد این وضعیت بود. انگلیسی‌ها که کمترین ارزشی برای مشروطه ایران قائل نبودند، تلاش کردند از بحران و هرج و مرج کشور به نفع مصالح بلندمدت خود بهره‌برداری کنند. اولتيماتوم روسيه و اقدامات بعدي آن كشور در ايران بهترين فرصت را در اختیار بریتانیا قرار داد.