سخنان مقام معظم رهبرى در ديدار با برگذاركنندگان همايش مشروطيت

همايش بزرگداشت يكصدمين سالگرد مشروطيت در مجلس در 14و15مرداد 1385

بسم الله الرحمن الرحيم

حالا ما ببينيم نهضت علما چه بود. به نظر من روى آن خيلى كار نشده و يكى از نقاطى كه حتما بايد رويش تكيه بشود, اين است كه نهضت علما چه بود؟

نكته اول اين است كه شعار علما,(عدالتخواهى) بود. به طور مشخص, آن چه كه مى خواستند, (عدالتخانه) بود. درست است. اين, يك توقع اخلاقى نبود, چون درخواست عدالت چيزى نبود كه اين همه سر و صدا بخواهد. اگر يك درخواست و توصيه اخلاقى بود, اين چيزى است كه هميشه بوده و هميشه علما و بزرگان, مردم را به عدالت يا حكام را به عدالت تشويق مى كردند. اما اين جنجالى كه به وجود آمد و آن تحصنها, آن ايستادگيها و بعد مقابله هايى كه با دستگاه استبداد شد و فداكاريهايى كه انجام گرفت, فقط يك درخواست اخلاقى محض نبود, بلكه آنها چيز ديگرى را كه فراتر از يك درخواست اخلاقى بود, مى خواستند.

نكته دوم ا ين كه: آن عدالتى كه اينها مى خواستند, دقيقا و مستقيما عدالت در زمينه مسائل حكومتى بود, چون مخاطب اينها حكومت بود. مى دانيد قضايا از عملكرد حاكم تهران شروع شد. آن جنجال در مسجد سيد عزيز اللّه و مسجد جامع ظاهرا. البته همه اينها زمينه هاى تاريخى دارد و معلوم است, اما اين غده اين جا بود كه سرباز كرد و منفجر شد. بنابراين, مخاطب اين عدالتخواهى, حكومت و دولت بود و آحاد مردم, تجار, بقيه كسانى كه ظلم مى كنند در خلال جامعه, نبودند, بلكه محور و مركز اصلى, حكومت بود.

نكته سوم اين است كه: آن چه اينها مى خواستند, يك بنياد تأمين كننده عدالت بود, كه اسمش را مى گذاشتند عدالتخانه. حالا اين عدالتخانه چه جور تفسير مى شد, ممكن است در نظر خود آنها هم واضح نبود. ما ادعا نمى كنيم كه آنها مثل نسخه مشروطيت كه در نظر اروپايى ها و غربى ها يك نسخه عمل شده واضحى بود, روشن بود كه چه مى خواهند. ما نمى گوييم كه در نظر علما و متدينين, نسخه عدالتخانه به همين وضوح بود, نه, ليكن فى الجمله اين بود كه مى خواستند يك دستگاه قانونى وجود داشته باشد كه بتواند پادشاه و همه سلسله مراتب حكومت را تحت كنترل و نظارت خودش قرار بدهد, تا اينها ظلم نكنند, تا عدالت تأمين بشود. يعنى يك دستگاه اين جورى مى خواستند. حالا اين مى توانست تفسير شود به مجلس شوراى ملى يا مجلس شوراى اسلامى و مى توانست تفسير بشود به يك چيز ديگر. آن چه آنها مى خواستند يك نهاد عملى و يك واقعيت قانونى بود كه قدرت اين را دا شته باشد كه جلوى شاه را بگيرد, چون شاه اسلحه و سرباز داشت كه اگر مى خواستند جلوى او را بگيرند, طبعا بايستى اين دستگاه قدرتى فراتر از سرباز و سربازخانه داشته باشد. اينها را بايست فكر كرد, كه اگر مى خواستند, دنبال اين بودند, لابد قاعدتا فكر اين را هم مى كردند, يعنى طبعاً منابع مالى و منابع نظامى در اختيار او قرار مى گرفت تا بتواند اجراى عدالت كند و عدالت را بر حكومت و بر شخص شاه تحميل كند.

نكته آخر هم اين كه معيار اين عدالت, قوانين اسلامى بود, يعنى عدالت اسلامى مى خواستند در اين هيچ ترديدى نيست و اين را بارها و بارها گفته بودند. آن چه كه مو رد درخواست مردم بود اين بود, كه متنش هم مواد اسلامى و احكام اسلامى و قوانين اسلامى است. انگليسيها, همان طور كه شما فرمول واقع شده خارجى اش را به روشنى مى دانيد, آمدند بر اين موج, فرصت طلبانه مسلط شدند و اين را گرفتند و از شاه عبدالعظيم هدايتش كردند به سفارت انگليس, بعد هم گفتند:مشروطه. مشروطه هم از نظر الهام دهندگان معلوم بود كه معنايش چيست.كسانى كه تحت تأثير اينها بودند,در درجه اول, روشنفكرهاى غربزده بودند كه البته قدرت طلبى هم در آنها مؤثر بود. يعنى اين طور نبود كه ما فرض كنيم روشنفكرهاى آن زمان, از قبيل همين افرادى كه ا سم آورديد كه تاريخ ها را نوشته اند و در انجمنها حضور داشته اند, صرفا مى خواسته اند نسخه غربى مشروطيت در ايران تحقق پيدا كند و لو خود آنها كنار بمانند. نه, به هيچ وجه اين را نمى خواستند. آنها مى خواستند در حكومت باشند, كما اين كه براى اين كار, تلاش هم كردند و كسانى كه به اينها ملحق شدند, از قبيل تقى زاده وغير او, مى خواستند در حكومت حضور داشته باشند. پس فعالان روشنفكر اين طور بودند. علاوه بر ا ين,عده اى از قدرت مندان و رجال حكومتى هم به تدريج وارد اين ماجرا شدند. بنابراين, حقيقت آن چه كه در صحنه اتفاق افتاد, اين است.

نكته اى كه در كنار اين مسأله مورد توجه هست, اين است كه چه شدكه غربى ها, مشخصاً انگليسيها, در اين مسأله كامياب شدند از چه شگردى استفاده كردند كه كامياب شدند در حالى كه مردم, كه جمعيت اصلى هستند, مى توانستند در اختيار علما باقى بمانند و اجازه داده نشود كه شيخ فضل اللّه جلو چشم همين مردم به دار كشيده شود. قاعده قضيه اين بود.به نظر من مشكل كار از اين جا پيش آمد كه اينها توانستند يك عده اى از اعضاى جبهه عدالتخواهى, يعنى همان اعضاى دينى و عمدتا علما را فريب بدهند و حقيقت را براى اينها پوشيده نگه دارند و اختلاف ايجاد كنند. انسان وقتى به اظهاراتى كه مرحوم آقا سيد عبداللّه بهبهانى و مرحوم سيد محمد طباطبايى در مواجهه و مقابله با حرفهاى شيخ فضل اللّه و جناح ايشان داشته اند نگاه مى كند, اين مسأله را درمى يابد كه عمده حرفها همين است كه اين طور مى گفته اند. اين حرفها به نجف هم منعكس مى شده. همين اظهارات را انسان, در كار مرحوم آقا نجفى قوچانى, در آن كتاب و در مذاكراتى كه در نجف در جريان بوده, مى بيند و حرفهايى را كه از سوى روشنفكرها و به وسيله عمال حكومت گفته مى شد و وعده هايى را كه داده مى شد, حمل بر صحت مى كردند. آن طور مى گفتند كه: شما داريد عجله مى كنيد سوءظن داريد ا ينها قصد بدى ندارند. اينها هم هدف شان دين است. اين مسائل در مكاتبات و نامه هاى صدراعظم و … به مرحوم آخوند منعكس شده است. انسان مى بيند كه حساسيت آنها را در مقابل ا نحراف كم كرده اند. اما حساسيت بعضى ها مثل مرحوم آقا شيخ فضل اللّه باقى ما ند. اينها حساس ماندند اصرار كردند و در متمم[قانون اساسى] آن مسأله پنج مجتهدجامع الشرايط را گنجاندند و مقابله كردند.يك جمع ديگرى از همين جبهه, اين حساسيت را از دست دادند و دچار خوش باورى و حسن ظن و شايد هم نوعى تغافل شدند. البته انسان حدس مى زند كه بعضى از ضعفها شخصيتى و اخلاقى و هواى نفس بى تأثير نبود حالا و لو, نه در مثل مرحوم سيد عبداللّه يا سيد محمد; اما در طبقات پايين, بلاشك بى تأثير نبوده كه نمونه واضحش امثال شيخ ابراهيم زنجانى است. اينها بالأخره جزء علما بودند. شيخ ابراهيم هم تحصيلكرده نجف بود, هم مرد فاضلى بود; اما تحت تأثير حرفهاى آنها قرار گرفتند و غفلت زده شدند و مقدارى هواى نفسانى در اينها اثر گذاشت و اختلاف از اين جا شروع شد.