روشنفکرى در ايران محدود به بعد از مشروطيت نمى‌شود

در ابتدا مي‌خواهم سئوالا‌تم را با مبحث روشنفكري آغاز كنم. مقوله روشنفكري در ايران به شكلي است كه شايد به طور جدي بعد از انقلا‌ب مشروطيت مطرح مي‌شود; به عبارت ديگر روشنفكران به نقادي از ساختار حكومت و جامعه مي‌پردازند; اما همواره ديده‌ايم كه روشنفكران به ديوارهاي بلند فلسفي برخورد كرده‌اند و نتوانسته‌اند به شكل مطلوبي با توده‌هاي جامعه رابطه برقرار كنند. در اين باره توضيح دهيد. 

در همين آغاز بدون اين كه بخواهم وارد يك بحث اساسي شوم، لا‌زم مي‌دانم اين توجه را بدهم كه اگر ما تعريف درستي از روشنفكري به عمل نياوريم، نمي‌توانيم اين مبحث را به شكلي كامل مورد نقد و بررسي قرار دهيم. اين سخن كه روشنفكري در ايران پس از مشروطيت شكل گرفته و پيش از آن چنين پديده‌اي نمود نداشته، به اعتبار واقعيت‌هاي تاريخي قابل توجيه نيست. ما از دوران‌هاي كهن (حتي دوران اساطيري) مشاهده مي‌كنيم جريان‌هايي در جامعه ايران وجود داشتند كه در قبال برخي روندها دست به موضع‌‌گيري مي‌زدند و كوشش داشتند چند گام جلوتر از توده با مسايل جامعه برخورد كنند و با طرح نظريات و ديدگاه‌هايشان جامعه را در مسيري قرار دهند كه بتواند دچار دگرگوني‌هايي شود كه در برخي موارد منجر به رودررويي‌هايي با ساختار سياسي مستقر در جامعه شده است. بايد توجه كرد درست پس از حمله اعراب به ايران و برخوردهاي فاتحان عرب در ايران جنبشي به نام شعوبيه به وجود مي‌آيد كه به شدت در جهت بازسازي هويت ايراني عمل مي‌كند و هدف خود را مقاومت در برابر كساني قرار مي‌دهد كه تلاش داشتند با قدرت شمشيربرايران مسلط شوند.در اينجا ما پيشگاماني چون جريان شعوبيه را داريم كه سعي مي‌كنند به جامه تحقيرشده ايراني روحيه ببخشند.آنها مي‌كوشند تا جامعه، خود را باز يابد.دراين راه شمار قابل ملا‌حظه اي از چهره‌هاي انديشه ورز درقبال نظام حاكم به موضع گيري پرداختند ودر زمينه توان بخشيدن به هويت ملي ايراني دست به تلا‌ش زدند.اين روند ادامه مي‌يابد تا در پي يورش تركان چهره هايي چون فردوسي و شاهكاري چون شاهنامه بوجود مي‌آيد.بنابراين در تمامي‌طول تاريخ ايران حركت روشنفكري در راستاي هويت ايراني وايستادن دربرابر سلطه بيگانگان و همچنين مقاومت در مقابل استيلا‌ي ساختار حكومتي وجود داشته است. 

روشنفكري به معناي واقعي كلمه به معني تحصيل كردگان ودانش آموختگان نيست; بنابراين نمي‌توان آنرا پديده كوتاه مدت مربوط به پس از مشروطيت دانست، مادردوران پيش از مشروطيت شاهد زد و خوردهاي طولا‌ني با بيگانگان بوده ايم كه گاه دچار شكست شده ايم وبه سرعت آنرا جبران كرده وسلطه گران را پس رانده ايم. 

از قرن 16يعني موقعي كه استعمار غرب به معناي وسيع كلمه در شرق حضور مي‌يابد، ‌ايران توان آن را دارد كه در برابر سلطه‌گران (حتي آنهايي كه مسلح به سلا‌ح‌گرم هستند) از خود مقاومت نشان دهد. مقاومت در برابر روسيه و افزون بر آن در برابر هلند، پرتغال، اسپانيا، انگليس و فرانسه كه در خليج فارس با آنها برخورد داشته‌ايم، همچنين قادر بوديم در برابر سلطه‌گراني چون عثماني قد علم كنيم; حتي وقتي بخش قابل ملا‌حظه‌اي از آذربايجان به مدت 20 سال تحت تسلط عثماني درمي‌آيد; در دوران شاه عباس اين ملت توفيق مي‌يابد تا كمر عثماني را بشكند و سرزمين‌هايش را آزاد كند، اما با كمال تاسف دوراني فرا مي‌رسد كه ديگر چنين قدرت‌نمايي‌هايي را مشاهده نمي‌كنيم. به عبارتي پس از شاه عباس و دوران توانمندي نادر و زمان كريم‌خان كه دركنار سازندگي و تاكيد بر جامعه آزاد و باز، تلا‌ش مي‌شود در برابر تجاوزگران كوتاه نياييم، اوضاع دگرگون مي‌شود; چنانكه پس از كشته شدن آقا محمد خان وارد برهه‌اي مي‌شويم كه قدرت چالش كردن گسترده را از دست مي‌دهيم و در قالب يك توطئه هماهنگ ميان روسيه و انگلستان و حركت‌هاي پي‌درپي تهاجمي عثماني، از توان واكنش باز مي‌مانيم. سرانجام ايران آن شكست سنگين را در قفقاز تحمل مي‌كند و يك گستره عظيمي كه در تمام طول تاريخ (از دوران مادها به بعد) بخش جدايي‌ناپذيري از ايران بوده، از آن جدا مي‌شود و در كنارش افغانستان و بخش بزرگي از جنوب شرق ايران ازآن جدا مي‌شود و ما را در موقعيت نامناسبي قرار مي‌دهد. اين فضاي از دست دادن اعتبار و استقلا‌ل ملت ايران در مقايسه با گذشته، جوي را به وجود مي‌آورد تا جمعي را به‌انديشه وادار كند. اين افراد در چارچوب اين واقعيت به كنكاش مي‌پردازند كه شكست ايران از اين قدرت‌ها، شكست تكنولوژي جنگ‌افزار است. يعني ذهنيت آنها به جايي مي‌رسد كه ما بايد در پي دستيابي به جنگ‌افزار مدرن باشيم و تا نتوانيم در اين زمينه قابليت خود را بالا‌ ببريم، امكان آزادي بخش‌هاي جدا شده وجود نخواهد داشت. بنابراين حركت نخستين در اين جهت آغاز مي‌شود كه ما با تكنولوژي پيشرفته غرب آشنايي پيدا كنيم تا قدرت مقاومت بيابيم. دراين مرحله چهره‌هايي چون عباس ميرزا و قائم‌مقام فراهاني تلا‌ش وافري نشان مي‌دهند و در پي آنها حركت گسترده‌تر اميركبير آغاز مي‌شود تا ما به دنبال اعزام نيروهاي جوان به غرب براي فراگيري اين تكنولوژي‌ها بتوانيم ضعف شديدمان را جبران كنيم; بنابراين به طور كاملا‌ روشن و آشكار، ارتباط با دنياي غرب در گام نخست در زمينه فراگيري تكنولوژي جنگ افزار و حوزه‌هاي جانبي آن است و در نهايت به اين نتيجه مي‌رسيم، حال كه مي‌خواهيم در زمينه جنگ افزار توانايي بيابيم، در زمينه‌هاي ديگرهم افرادي را روانه كنيم تا توان صنعتي كشور را كه به شدت افت كرده است، افزايش دهيم. اين دوران مقارن با زماني است كه جامعه ما صرفا مصرف كننده شده و قدرت آفرينش و خلا‌قيت خود را از دست داده است. حتي ميزان توليد ما جوابگوي نيازهاي ابتدايي در داخل كشور نيست و جامعه‌اي كاملا‌ ناتوان به وجود آمده كه از چاي و قند گرفته تا پارچه و نفت همگي از خارج وارد مي‌شود. بازار ايران قدرت صادراتش را به شكلي چشم‌گير از دست داده و صادرات آن فقط محدود به مقدار كمي خشكبار و پشم مي‌شود، و كشور در ابعاد گسترده‌اي براي پوشش دادن نيازهايش متكي به واردات خارجي مي‌شود. 

بنابراين حركتي آغاز ميشود تا در اين فضا تغييري ايجاد شود، و توان توليدي به گونه‌اي بهبود يابد تا دست به سوي بيگانه دراز نكنيم. 

دغدغه اصلي روشنفكران در آن موقع حركت به سوي فراگيري تكنولوژي، بهبود وضعيت اقتصادي، قرار دادن جامعه در مسير توليد و راندن نااميدي و دلمردگي از فضاي جامعه ايران بود. 

هوشمندي اميركبير در آن است كه سعي مي‌كند يك قدرت توليد را در ايران ساماندهي كند. او نمي‌توانست با تغيير در ساختار مكتب‌خانه به توليد دانش وسپس تكنولوژي بپردازد و ناگزير بود از دانش ساخته و پرداخته شده غرب بهره بگيرد و به همين دليل به دنبال تاسيس دارالفنون مي‌رود. 

آنچه در سير روشنفكري مشروطيت مشاهده مي‌شود، كمي تناقض‌آميز است از يك طرف تقاضاي عدالتخواهانه مطرح مي‌شود، از طرف ديگر تقاضا مي‌شود كه عسكر گاريچي كه براي بانوان مزاحمت ايجاد مي‌كند، از جاده تهران‌ ري اخراج شود; به عبارت ديگر شايد اين رويكرد نشان دهد كه مشروطيت اهداف خود را نمي‌داند و همه تقاضاها را مطرح مي‌كند و از طرف ديگر شايد نشان‌دهنده همبستگي جدي مردم، روحانيون و روشنفكران باشد كه به توافق‌نظر جامعي مي‌رسند. نظر خود را در اين مورد بفرماييد. 

اگر سير گسترده رساله‌ها، ‌شبنامه‌ها و غيره را كه از زمان ناصرالدين‌شاه در ايران آغاز مي‌شود مطالعه كنيد، مشاهده مي‌نماييد كه به دليل ساختار فرسوده‌اي كه از سوي حكام ايران بر جامعه تحميل شده و بشدت مورد حمايت قدرت‌هاي استعماري قرار داشت، بيگانگان كوشش داشتند فاصله‌اي ژرف ميان حاكمان و مردم به وجود آوردند، حاكمان را تبديل به بيدادگراني كنند كه جامعه را به استيصال مي‌كشانند. در اين شرايط كساني كه با جامعه غرب تماس داشتند، دست به نوشتن مي‌زنند; امابايد توجه كرد جامعه‌اي كه حدود %95 آن بيسواد هستند; نمي‌تواند از شناخت لا‌زم و نگرش فلسفي برخوردار باشد. 

در آن زمان مشاهده مي‌كنيم كه شاه يا حكمران هر منطقه‌اي، ‌صبح كه از خواب بيدار مي‌شود (بسته به آنكه شب گذشته خوب خوابيده باشد يا نه) دستوراتي نسبت به جامعه صادر مي‌كند كه بر مبناي هيچ ضابطه و اصلي نيست و معضل بزرگ جامعه، قانونمند نبودن آن است. در اين جامعه هيچ آدم قدرتمندي پاسخگو نيست و عوامل آنها از گزمه و شبگرد گرفته تا حكام محلي به دنبال برخورد با مردم مي‌باشند و اصلا‌ اين ذهنيت كه حقوقي كه من مي‌گيرم، حاصل كار مردم است، وجود ندارد. او خود را موظف مي‌داند تحت هر شرايطي نسبت به افراد تحت سلطه‌اش اعمال قدرت نمايد. بنابراين مي‌بينيم كه اركان قدرت به هيچ وجه پاسخگو به هيچ نهادي نمي‌باشند. پس ذهنيت روشنفكر به دنبال آن مي‌رود كه قانون اساسي و مجلسي به وجود آورد تا دولت در برابر آن پاسخگو بوده و قوانين مجلس را اجرا كند. در آن موقع سعي مي‌كردند با پديده اقتصادي بانك در چارچوبي برخورد كنند كه امكان ايجاد سرمايه به وجود آيد تا به ياري اين سرمايه بشود حركتي را در كار توليد ايجاد كرد. اما مي‌بينيم امروزه از سوي كساني كه به دنبال نفي دنياي غرب هستند، يك مهر باطل به پيشاني تمام آن افراد زده مي‌شود. اين مانند انتقاد به رژيم گذشته است كه چرا صنعت مونتاژ را به ايران آورد، در حالي كه در آن موقع براي پيشرفت صنعتي چاره‌اي جز اين كار وجود نداشت. ما مي‌بينيم كره و چين هم با همين كار شروع كردند و الا‌ن رشدصنعتي چين به بيش از 12 درصد رسيده است. 

به نظر من بين برخوردهاي شعاري و آرماني و شناخت درست ابعاد جامعه فاصله زيادي وجود دارد. جامعه‌اي كه در آن شرايط آن قدر فرسوده بود، نمي‌توانست چهره‌هايي را كه قدرت بالندگي و نگرش ژرف فلسفي داشته باشند را معرفي كند. 

آنها خود را نگران وضعيت مملكت مي‌ديدند و از هر وسيله‌اي استفاده مي‌كردند تا حاكميت را آگاه كنند و از سوي ديگر بخش اقليت ناچيز جامعه كه باسواد بودند را با واقعيت‌هاي غرب آشنا نمايند تا جامعه از دست و پا زدن دور شده و سرانجام فضايي ايجاد شود تا كشور بتواند گام‌هاي موثري را درجهت خودباوري بردارد و قادر باشد حركت موثري بكند. پس مي‌بينيم چهره‌هايي چون ستارخان و باقرخان حضور مي‌يابند. آنها انسان‌هاي آزاده‌اي بودند كه بدون آنكه دانش و علم لا‌زم رابراي تحولا‌ت جامعه آموخته باشند، در قبال فشار به توده آزرده خاطر شدند; بنابراين يكباره از فضاي زندگي خصوصي فاصله گرفتند و خود را افرادي ديدند كه مي‌توانند در ايجاد دگرگوني‌ها براي برداشتن دست ظلم از سر جامعه گام‌هاي موثري بردارند و جامعه را از شرايط فرودست بودن بالا‌ بكشند و با توجه به رابطه‌اي كه با توده داشتند، خيلي سريع در آنها اثر گذاشتند; در حالي كه روشنفكران نمي‌توانند توده مردم را در آنموقع جذب نمايند و حتي چهره‌هايي چون تقي‌زاده كه تا حدي از دانش لا‌زم برخوردار بودند، فقط با توجه كه در كسوت روحانيت بودند، توانستند به گونه اي در مردم نفوذ داشته باشند. 

در زمان ناصرالدين‌شاه گروه‌هايي از مردم كه از نظر سطح فكري بالا‌تر بودند، از حاكميت فاصله مي‌گيرند; مانند بازار كه به واسطه آگاهي بيشتري كه دارد، كم‌كم فاصله‌اش را با دربار زياد مي‌كند. بنابراين يكي از نخستين هسته‌هاي جامعه مدني را به عنوان مجلس تجار پايه‌ريزي مي‌كنند و توفيق مي‌يابند حتي ناصرالدين‌شاه را وادار مي‌كنند در قبال سلطه حكمرانان از آنان حمايت كند. من شمار زيادي از سندهاي مربوط به آن را در كتاب سه جلدي «سيماي تاريخ و فرهنگ» آورده‌ام و نشان داده‌ام چگونه جامعه تجار نهاد مدني را ساماندهي مي‌كنند و حتي مي‌توانند در آن برهه زماني در رويدادي‌هاي مختلف به گونه اي اثرگذار و نقش‌آفرين باشند. 

بنابراين ذهنيت جامعه، ذهنيتي نبود كه سازوكارهاي جامعه مدني را قبول نكنند. حتي قبل از تاسيس عدالتخانه، ماجراي صندوق عدالت در زمان ناصرالدين‌شاه بوجود مي‌آيد كه مردم شكايت‌هاي خود را از حكام به صندوق مي‌انداختند و اين‌ها به دست شاه مي‌رسيد و او دستور صادر مي‌كرد يعني جامعه گام به گام در مسير ايجاد يك جامعه مدني بدون اينكه با تئوري‌هايش آشنايي داشته باشد، در عمل گام برداشته است. چنانچه گروه اصناف نيز تلا‌ش مي‌كند براي حفظ موقعيت خود در برابر حكام، ‌وحدت عمل ايجاد كند و مجموعه عوامل شرايطي را بوجود مي‌آورد كه بخشي از توده، جامعه خود را در رخدادهاي مختلف همراهي كرده، نسبت به آن حساسيت نشان مي‌دهد. 

در كشور ما همواره سياستمداران به پيشرفت دانش و فن‌آوري توجهي جدي نشان داده‌اند; اما امري كه مغفول مانده است، توجه به علوم انساني مي‌باشد. ما در غرب هم شاهديم كه علوم انساني نقش پيشرو و سدشكن دارند و اگر جامعه‌اي از فلسفه، ادبيات و جامعه‌شناسي غني برخوردار باشد، مي‌تواند گام‌هاي ترقي را به سرعت طي كند; چرا كه متخصصان علوم انساني با ملا‌حظه افق‌هاي دور، مي‌توانند راه ميانبر را نشان دهند. 

اين پرسش جناب‌عالي محور مجموعه‌اي از گفت و شنود است كه من ترجيح مي‌دهم آن را در قالب پرسش و پاسخ كوتاه حرام نكنيم. اين يك واقعيت است كه علوم انساني و اجتماعي در جامعه ايران همان لنگ لنگي هم كه مي‌زد; دچار توقف شده. برخي حوادث انقلا‌ب لطمه‌اي كه وارد كرد، برخورد با حوزه‌هاي گوناگون علوم انساني بود و حاصل كار ايجاد يك فضاي بشدت محتاطانه بود. مشكل ما در دو برهه است. يك برهه‌اي كه شماري از تحصيل كردگان و نه روشنفكران خودشان را در مسير تفكر و ديدگاهي كه از آن به چپ ياد مي‌شود، قرار دادند; ديدگاهي كه به شدت تحت تاثير ماركسيسم است و آنها تلا‌ش كردند از راه مطالعه ترجمه‌هاي ناقص، همه مفاهيم فلسفي، جامعه‌شناسي و تاريخي را با سس ماركسيستي نگاه كنند. پديده‌اي كه در جامعه ما هرگز نتوانسته اثرگذار باشد. معضل بزرگ‌ترآن بخشي از جريان مذهبي بود كه مي‌‌خواست در برابر آن عرض اندام كند و نادانسته مقدار زيادي از بن مايه اين تفكر را مي‌گيرد و با تفكر مذهبي مخلوط مي‌كند وچيز جديدي به خورد جامعه مي‌دهد. هر دوي اينها نتوانستند تاريخ و سير فرهنگ ايران را بشناسند. ما لا‌زم است فلسفه خسرواني قبل از اسلا‌م، ‌تحولا‌ت فلسفي بعد از اسلا‌م چه آن قسمتي كه مربوط به تاثير فلسفه يونان است و چه آن بخشي كه متاثر از ديدگاه‌هاي متفكران مشرق زمين به ويژه ايران است را به درستي مورد مطالعه قرار دهيم. از نظر من هيچ گاه شرايطي بوجود نيامده تا به معناي وسيع كلمه و به شكلي قابل هضم اين مسايل براي دانشجويان مطرحشده باشد. 

چه ديدگاهي را مي‌شناسيد كه فلسفه خسرواني، و نظرات فارابي، ابن سينا، سهروردي و شعراي معتبري مثل مولا‌نا را نه براي بخش محدود بلكه براي فضاي دانشگاهي ايران مورد بحث قرار دهد و نگرش‌هاي آنان را در مجموعه مربوط به علوم انساني مورد كنكاش قرار داده و با تفسيرهاي روان در اختيار دانش پژوهان جوان قرارداده باشند تا جامعه به غناي فرهنگي خودش آشنا گردد كه فرهنگ ايران فرهنگ تسليم نبوده، بلكه فرهنگ به گزيني است كه پنجره‌اش به سوي فضاي بيرون همواره گشوده بوده است. 

من تلا‌ش كرده‌ام در نوشته‌هاي مختلفم راجع به هنر ايران و بخصوص معماري اين نكته را نشان دهم كه ايرانيان سعي كرده‌اند همه چيز را ببينند و از آن بهره بگيرند; اما هيچ وقت فرهنگ بيگانه را كپي‌برداري نكرده‌اند و هر پديده‌اي بي برو برگرد انگ ايراني دارد. بعد از رويدادهاي مشروطيت و كودتاي 1299 و بوجود آمدن فضاي گشوده و به يك اعتبار بسته كه نهاد آموزش و پرورش ايران دچار تحول بزرگي شد و تعداد زيادي از جوانان ايراني براي فراگيري دانش‌روز عازم غرب شدند، دانشگاه به فعاليت پرداخت، اما اين فرصت به اين دانش آموختگان داده نشد تا قادر باشند به شكل انديشه ورزاني درآيند تا بتوانند آموخته هايشان را با پيشينه فرهنگي ايران درآميزند و جرياني پويا وبالنده را پديد آورند. 

طي سال هاي گذشته نيز گروهي دست به ترجمه زدند و در نتيجه بخشي از دولت از يك سو با اينكه فضاي جامعه باز، خلا‌ق و تحليلگر باشد، به مقابله پرداخت و در عمل اين فرصت در اختيار كساني قرار گرفت كه به زبان مسلط بودند و با ترجمه‌هاي گسترده جامعه را در برابر انبوهي از توليدات فكري غرب قرار دادند; يعني برخي حوادث انقلا‌ب به شكلي ناخودآگاه بسترساز شد كه انبوه توليدات فكري غرب بدون فرصت گفت و شنود ونقد شدت علمي در اختيار جامعه قرار گيرد. بدون اينكه غناي فرهنگي گذشته تجزيه و تحليل شود تا ايراني بتواند در كنار آشنايي با تحولا‌ت و نوآوري‌هاي غرب، در بستر مناسبي قرار گيرد وبتواند تا قدرت برخورد درست با تمام مسايل مربوط به جامعه را به دست آورد. 

لا‌زم است نگرش فلسفي زاينده و بالنده در جامعه بهاي خود را بيابد تا درگام برداشتن در فضاي متاثر از غرب، خودمان هم فرصت انديشيدن و آفرينش بيابيم تا در اين مجموعه فلك گسترده، مسيري را پيدا كنيم كه بتوانيم حرفي در سطح ملي و جهاني براي گفتن داشته باشيم و در قبال مسايل فلسفي و اجتماعي روز موضع‌گيري مناسبي داشته باشيم. 

درروند منطقي جهاني شدن، به حساب بياييم و دست وپا بسته نباشيم. 


باتشکر از آقای نیما علی شریفی که این مصاحبه را در اختیار نشریه الکترونیکی فصل نو قرار دادند