دونژوان شعر مشروطه
دوم بهمن امسال هفتادویکمین سالروز مرگ «ابوالقاسم عارف قزوینی» بود. عارف قزوینی را «شاعر مشروطه» نامیدهاند و به ویژه در دو، سه سال اخیر برخی روشنفکران به طرق مختلف و به مناسبتهای متفاوت سعی در طرح او و به ویژه تجلیلش داشتهاند. البته بزرگداشت یک شاعر یا اهل قلم فی حد نفسه کار بدی نیست. اما در هر بزرگداشتی لازم است که تحلیلی از جایگاه و مقام و نقش یک شاعر یا نویسنده نیز نمود. در میان روشنفکران ما ثبتسازی از پیشگامان ادبیات شبهمدرنیستی ایران بیآن که تحلیلی از عملکرد و نقش تاریخی ـ فرهنگی شاعر یا نویسنده ارائه دهند، متأسفانه مرسوم است و تقریباً همهی این ثبتسازیها نیز اغراض سیاسیای را دنبال میکنند.
اساساً ظهور کاست روشنفکری شبهمدرنیست در ایران محصول برخی معادلات و کارکردهای سیاسی بود و در پی آن بزرگداشتها و یا به توطئهی سکوت گذراندن احوال و آرا نویسندگان و شاعران نیز اغلب به دلایل سیاسی صورت گرفته است. در خصوص مرحوم عارف قزوینی نیز وضع به همین منوال است. عارف قزوینی شاعری متوسط و کممایه بود. ملکالشعرا بهار صراحتاً او را «عوام» مینامید. ولی به هر حال در دورهی دوم ادبیات شبهمدرنیستی ایران که با مشروطه آغاز میگردد، عارف قزوینی در مقام تصنیفسرا و آوازهخوان و شاعر نقش خاصی بر عهده دارد. عارف قزوینی متولد سال 1258 ش در قزوین است. خلقوخویی عصبی و حساس داشت. زندگی او در جوانی آمیزهای از عشرتطلبی و میخوارگی و شاعری و تصنیفپردازی بود. در جوانی به دلیل روابط پنهانی و عاشقانهای که با دختر یکی از منتفذین قزوین به هم زده بود از شهر خود رانده شد و به جمع مطربان دربار قاجار پیوست و حتی نزد مظفرالدین شاه نیز رفت و در دستگاه او ارج و قربی یافت.
پس از مشروطه، عارف طبع شعر خود را در خدمت اغراض ناسیونال ـ لیبرالیستی قرار داد و اشعار او پر از تعابیر و مشهورات رایج باستانگرایانه و ناسیونال لیبرالیستی گردید. اگرچه عارف در قالبهای کلاسیک شعر فارسی میسرود اما محتوا و تعابیر شاعرانهی او کاملاً رنگ و بوی شبهمدرنیستی گرفته بود. عارف خود در دیوان اشعارش به مراد ناسیونال ـ سکولاریستی خود از مفهومی چون «وطن» [به عنوان مثال] اشاره میکند و میگوید که زمانی که او از تعبیر ناسیونالیستی وطن یاد میکرده است، کسی را از مفهوم مدرن و سکولار وطن آگاهی و اطلاع نبوده است. عارف پس از تشکیل حزب منورالفکر - سکولاریست «دموکرات» [به رهبری تقیزاده و رسولزاده] با آن همراه و هم صدا میگردد و به سرودن اشعار باستانگرایانه و ستایشآمیز نسبت به آئین زرتشت و ایران باستان میپردازد.
به نام آن که در شأنش کتاب است
چراغ راه دینش آفتاب است
مهین دستور در بار خدایی
شرفبخش نژاد آریایی
دو تا گردیده چرخ پیر را پشت
پی پوزش به پیش نام زرتشت
به زیر سایهی نامش توانی
رسید از نو به دور باستانی
[دیوان اشعار/ تدوین محمد علی سپانلو/ انتشارات نگاه/ ص 224]
عارف مثل همهی شاعران شبهمدرنیست این دوره، رویکرد سکولاریستی و اسلامگریزانهی خود را در قالب عربستیزی و ستایش از ایران باستان و حکومت ساسانیان بیان میکند:
تا که شد پای عرب باز در ایران ز آن روز
خبر خرمی از کشور ساسان نرسید.
عارف صراحتاً آتشپرستی زرتشتی را راه نجات ایران میداند و از مردم دعوت میکند که به تعالیم این پیغمبر ایرانی باور آورند. گاه در اشعار او صراحت در تمسخر مظاهر اسلامی دیده میشود. عارف مبلغ ناسیونالیسم شووینیستی و برتریطلب باستانگرا بود و از این جهت میتوان او را بسترساز رویکرد تبلیغاتی رضاشاهی دانست. در اشعار او نمودهایی از ستایش باورهای شرکآلود آتشپرستانه دیده میشود:
پرستشگاهم این آتش بود گو هستیم سوزد
کهاش زاتشکده زرتشت در این دودمان دارم
مرا قومیت از زرتشت و گشتاسب بود محکم
به پیشانی باز این فخر از پیشینیان دارم
پس از کودتای سیاه سیدضیا و رضاخان، عارف به جمع ستایشگران آنها پیوست و سردار سپه را «مردمگرایی منجی ایران» نامید. ظاهراً همین ستایشها نیز سبب گردید کمتر از یک دههی بعد وقتی تیغ خشم و تکبر و تنگ نظری و فرعونیت پارانویید رضاشاه سر دوست و دشمن را به فجیعترین وضع قطع میکرد، عارف از چنگال خونریز او جان سالم به در برد.
آن هنگام که فتنهی جمهوری سکولار رضاخان بر پا شد، عارف از هواداران پروپا قرص آن گردید و به سرودن «غزل جمهوری» پرداخت. او در شعری موسوم به «مارش جمهوری» چنین میسراید:
«تا قیامت داد گر باد
بازوی پر زور جمهور
نام شاهی روسیه باد
زنده سرار سپه باد
[دیوان اشعار، ص 367، 336]
در اشعار عارف در مقام مقایسه با «میرزادهی عشقی» و «فرخی یزدی» دو شاعردیگر هم دورهی خود مایههای پررنگتری از نیستانگاری و شادخواری توأم با می و افیون دیده میشود. عارف پس از سلطنت رضاشاه گوشهگیری و انزوا پیشه کرد. اگرچه نمیتوان او را همچون دشتی و تقیزاده، کارگزار رژیم رضاشاه دانست [البته باید توجه کرد اولاً عارف مایهی لازم برای مشغول شدن به تحقیقهای ناسیونالیستی و یا ژورنالیسم سیاسی نظیر تقیزاده و دشتی را نداشت و ثانیاً عارف از میانسالی اسیر رخوت ناشی از افسردگی و میخواری و اعتیاد گردیده بود و دیگر توش و توان لازم برای در صحنه بودن را نداشت] اما صدایی به مخالفت نیز بلند نکرد و به سال 1310 در اوج اختناق استبدادی، از ترس قطع شدن مستمریهای ماهانهی دولتی، زبان به تملق رژیم رضاشاهی نیز گشود.
عارف به سال 1312 ش بر اثر خستگی ناشی از افسردگی و اعتیاد و میخواری توأم با یک زندگی عشرتطلبانه و دون ژوانیستی و گرفتار در چنبرهی نحوی نیستانگاری سیاه و سترون درمیگذرد. هر چه هست، عارف قزوینی را میتوان در زمرهی معروفترین شاعران شبهمدرنیست و ناسیونالیست ادبیات لائیک و سکولار دورهی مشروطه دانست.