دورنمايي از برخي شخصيت‌هاي بزرگ مذهبي در نهضت مشروطه در سخنان حضرت حجت‌الاسلام و المسلمين علي دواني

بي‌شك نهضت مشروطه بوسيله پايمردي، استقامت و بررسي‏هاي همه جانبه ديني ـ سياسي رهبران ديني، يعني مراجع تقليد و مجتهدين شيعه در ايران و عراق شكل گرفت. سرچشمه اين واقعه را مي‌توان فتواي مرحوم ميرزاي شيرازي در تحريم تنباكو دانست؛ چون بعد از اينكه فتواي ميرزا كارساز شد و قرارداد رژي لغو گرديد، ناصرالدين شاه دستور داد هيأتي مركب از علما و شاهزادگان، كميسيوني تشكيل بدهند تا ميزان خسارت ايران را از طرف كمپاني رژي ارزيابي كنند. يكي از اعضاي برجستة آن كميسيون، مرحوم آقا شيخ فضل‌الله نوري بود. مرحوم آقا شيخ فضل‌الله از شاگردان ممتاز آيت الله ميرزاي شيرازي به شمار مي‌رود. 


بعد از ماجراي رژي علما بر آن شدند، تا دنباله نهضت تنباكو را رها نكنند و با اين عقيده كه: اكنون كه ما مي‏توانيم شاه را شكست بدهيم، بايد تلاش كنيم تا استبداد شاه را كنترل كنيم. كم‏كم اين موضوع به اين جا منتهي شد كه تقاضاي تشكيل ديوان عدالت كردند. گفتند بايد شاه قبول كند كه در دربار يا جاي ديگر افرادي از علما و غير علما كارهاي مملكتي را بررسي كنند و نواقص را در آن ديوان بنويسند و شاه موظف شود كه اين نواقص را برطرف كند. اين ديوان عدالت به قدري دنباله پيدا كرد كه يكدفعه به صورت مشروطه درآمد. حتي تقي‌زاده كه از سردمداران واقعه مشروطه بود، مي‏گويد: معلوم نيست كه اين لفظ از كجا آمده و معنايش چيست؟ خيلي از افراد ساده‌دل مي‏گفتند: منظور حكومتي است كه مشروط به رعايت امور ديني باشد، يعني حكومت، لائيك و خودخواه نباشد. ما حكومتي مي‏خواهيم كه بر اساس شرع باشد. وقتي مشروطه اين طور معنا شد مرحوم آقاي شيخ فضل‌الله گفت من هم موافقم.


در نهضت مشروطه، افرادي چون آقا سيد عبدالله بهبهاني، آقا سيد محمد طباطبايي و آقا شيخ فضل‌الله نوري شاخص شدند. كساني كه درباره مشروطه كتاب نوشتند مثل ملك‌زاده، ناظم الاسلام كرماني و مهدي بامداد همگي معتقدند شيخ از آن دو نفر اعلم بود و شخصيت علميش ممتاز بود. گاهي اوقات حاضر نبودند با حاج شيخ فضل‌الله همكاري كنند. در عين حال از مرحوم طباطبايي تعريف مي‏كردند و مي‏گفتند آقاي طباطبايي خيلي نيك نفس و خوشدل است، از همين جا بعضي از اختلافات به ميان آمد. حاج شيخ فضل‌الله هم كسي نبود كه اختيارش را دست اينها بدهد؛ چون اولاً يكي از علماي برجسته بود ثانياً مي‏خواست كه كار اساسي انجام بدهد. البته وقتي عين الدوله كار را بر اينها سخت گرفت و تصميم گرفتند كه به قم مهاجرت ‏كنند تا اين شورش و انقلاب، عين الدوله را از كار بيندازد، در آنجا حاج شيخ فضل الله، آقا سيد عبدالله و آقا سيد محمد، هر سه نفر با هم بودند. بعد از مهاجرت و بازگشت اينها به تهران، كم‏كم روزنامه‌ها يكي پس از ديگري پيدا ‏شدند، به طوري كه در يكي از لوايح حاج شيخ فضل‌الله هست كه مي‏گويد تعداد روزنامه‏ها به هشتاد رسيده بود. اين روزنامه‌ها شروع كردند به گوشه زدن به روحانيت و دين و مذهب. از جملة آن حرف‌ها اين بود: اينها اين همه پول خرج مي‏كنند به مكه مي‏روند تا يك مقدار آب به نام زمزم بياورند، اين همه پول خرج مي‏كنند به كربلا بروند تا يك مشت خاك بياورند. لذا شروع كردند به سم‏پاشي عليه دين و مي‌گفتند دين پيغمبر كهنه شده و حكومت مشروطه بر دين اسلام برتري دارد. 


از مجموع تحقيقاتي كه ما كرديم معلوم مي‌شود امپراطوري انگليس كه در آن زمان همه كاره دنيا بود، بعد از شكست در واقعه كمپاني رژي، تصميم گرفت ضربه‌اي به روحانيت بزند؛ چون اگر فتواي ميرزاي شيرازي نبود اين بلوا و آشوب در ايران پيدا نمي‏شد و آنها شكست نمي‏خوردند. لذا رسماً در امر مشروطه دخالت كردند. روسها هم كه رقيب اينها بودند، از راهي ديگر دخالت مي‏كردند كه كار اينها را خنثي بكنند. آنها مي‏خواستند حكومت مشروطه روحانيون تشكيل نشود و با محمدعلي‌شاه و ديگران كنار بيايند. لذا اول كسي كه در واقعه مشروطه ضربه خورد مرحوم آقاي شيخ فضل‌الله نوري بود و اگر كسي بخواهد حاج شيخ فضل‌الله را بشناسد بايد به لوايحي كه ايشان دارد مراجعه كند. كار به جايي رسيده كه كسروي كه بزرگترين دشمن روحانيت بوده قبل از همه، پنج يا شش لايحه از اين لوايح را به عينه در تاريخ مشروطه گردآوري كرده است و اول كسي كه از آن استفاده كرد من بودم. من در نهضت روحانيون كه در 1341 بعد از قائله انجمنهاي ايالتي و ولايتي چاپ كردند، سه تا از لوايح حاج شيخ فضل‌الله را از تاريخ مشروطه كسروي نقل كردم. 


كسروي مي‏گويد آقا سيد محمد طباطبايي و آقا سيد عبدالله بهبهاني خيلي زحمت كشيدند و طرف روشنفكران را داشتند و اگر روزنامه‏اي يا روشنفكري چيزي بر خلاف مي‌نوشت، اهميت نمي‏دادند. مي‏گفتند يك زحمتي كشيديم و بايد اين زحمت از بين نرود. حاج شيخ فضل‌الله مي‏گفت: درست است اين زحمت نبايد از دست برود، ولي بايد به بهترين وجه از كار در بيايد. در اين جا كسروي تعبير جالبي آورده و به نظر بنده از همه قضاوتهايي كه اين آقايان درباره حاج شيخ فضل‌الله و مشروطه كردند بهتر است. كسروي مي‏گويد: حاجي شيخ فضل‌الله طرفدار حكومت مشروطه مشروعه بود و دو سيد يعني آقا سيد عبدالله بهبهاني و آقا سيد محمد طباطبايي مي‏گفتند، وجود ناقص بهتر از عدم است؛ يعني بيچاره‏ها زحمت كشيده بودند و مي‏ديدند اگر اين لطمه بخورد، خيلي صدمه مي‏بينند. اولاً خودشان كيفر خواهند ديد، ثانياً ديگر مردمي نخواهند بود كه از اين به بعد قيام كنند. آنها معتقد بودند كه كار نواقصي دارد، روشنفكراني كه از خارج برگشتند افكاري دارند، در روزنامه‏ها چيزهايي مي‏نويسند، ولي ما مي‏توانيم با قدرت خودمان جلوي اين كارها را بگيريم. با نواقصي كه مشروطه دارد، يك حكومت ناقص بهتر از نداشتن حكومت است. 


از طرفي هم مي‏بينيم كه اين سه نفر ديدند كه بزرگتر از اينها، مراجع نجف هستند. مراجع مقتدر نجف در آن زمان، مرحوم آيت الله آخوند خراساني، حاج ميرزا حسين نجل ميرزا خليل و شيخ عبدالله مازندراني بودند. اينها هم پي در پي حتي به حاج شيخ فضل الله نامه مي‏نوشتند و تبريك مي‏گفتند و تأييد مي‏كردند. بعد از مدتي حاج شيخ فضل الله به اين نتيجه رسيد كه اين كار به جايي نمي‏رسد و به دو سيد مي‏گفت: اينها يك حكومت لائيك و فاقد دين مي‏خواهند و هم شما را مي‏كشند و هم مرا. لذا از اينها فاصله گرفت. اينها چون ديگر در تهران قدرتي نداشتند، نامه به نجف مي‏فرستادند و از آقا شيخ فضل الله شكايت مي‏كردند كه ايشان حرفهايي مي‏زند و نمي‏گذارد آن طوري كه ما مي‏خواهيم حكومت مشروطه را پايدار كنيم. به اندازه‌اي اين رفت و آمد زياد شده بود كه واقعاً مطلب بر هر سه مرجع نجف مشتبه شد. 


عكس‌العمل مرحوم آقا سيد محمد كاظم يزدي تفاوت داشت. ايشان قبل از اينكه واقعه مشروطه پيش بيايد نامه‏اي به آقا سيد حسين قمي، مشاور مخصوص حاج شيخ فضل الله نوري، نوشته است كه اصل اين نامه با امضاي آقا سيد كاظم يزدي بدست بنده رسيده و بنده در اين ويژه‏نامه‏اي كه در رسالت براي حاج شيخ فضل الله منتشر شد، عين آن نامه را آوردم. در اين نامه آقا سيد محمد كاظم يزدي سفارش مي‏كند كه بررسي كنيد اين واقعه‏اي كه در ايران سر و صدا راه انداخته چيست و به من خبر بدهيد. ترس من از اين است كه سرنخ كار به دست خارجي‏ها باشد و همان طور كه شبه قاره هند را انگليسيها بلعيدند و بردند، اين ممكلت اسلامي و شيعه را هم از اين راه ببرند. آقا سيد حسين قمي چون مرد بزرگي بود و او هم از شاگردان ميرزاي شيرازي و مشاور مخصوص حاج شيخ فضل الله نوري بود، خبر داد كه بله سرنخ بدست منورالفكرها و روشنفكران و هشتاد روزنامه است كه هر روز يك چيزهايي مي‏نويسند. اين مسأله موجب شد كه آقا سيد كاظم يزدي از اول كوتاه آمد، ولي آقايون مراجع ثلاثه را رها نمي‏كردند، مرتب مي‏آمدند و از شيخ نوري شكايت مي‌كردند. حاج شيخ فضل الله مي‏گفت اگر قانون مشروطه برقرار شد و اسم اسلام و تشيع در آن نيامد، كار بسيار مشكل مي‌شود. 


من يادم هست حدود سي يا چهل سال پيش در شميران پيرمردي بود حدوداً هشتاد ساله كه اهل رستم آباد بود. او مي‏گفت: من در باغي بودم، صبح كه قدم مي‏زدم صداي قرآن خواندن محمدعلي شاه را مي‏شنيدم. يعني محمدعلي‌ شاه يك آدم مذهبي بوده است. بهترين دليلش اين است كه در يكي از نامه‌هايي كه به آقا سيد ابوطالب زنجاني نوشته و تقاضاي استخاره براي به توپ‌ بستن مجلس كرده است، مي‌نويسد خدايا اگر مصلحت من اين است كه مجلس را به توپ ببندم، استخاره خوب بيايد. عجب اين است كه آقاي سيد ابوطالب هم مي‏گويد: استخاره خيلي خوب است. اين نامه‏ها را ملك زاده عيناً درج كرده است. حاج شيخ فضل الله هم چون مي‏ديد كه اين مردي است كه اهل نماز و دين و مذهب است، لذا معتقد بود مي‌تواند بعضي از مظالمش را كنترل بكند.


ديد سياسي مرحوم آقا شيخ فضل الله خيلي قوي‏تر از آن دو سيد بود. اين هم از پرتو علم زيادش بود. در شرح حالش نوشتند كه مي‏گفت علوم معمول اسلامي را فرا گرفتم و فقط يك علم است كه تا حالا استاد لايقش را نداشتم و آن نجوم است. وقتي يكي از اساتيد مسلم نجوم در تهران را به ايشان معرفي كردند، در حالي كه در سن هفتاد سالگي بود گفت مي‏خواهم بروم پيش ايشان و اين علم را هم بياموزم. عبدالله مستوفي در كتاب �زندگاني من� مي‏گويد: ايشان اعلم علماي تهران بود و همه هم علميت او را قبول داشتند، شمّ سياسي‌اش هم خيلي قوي بود. اگر به لوايح آقاشيخ فضل الله نگاه كنيد، خواهيد ديد كه وقايع آينده را كاملاً پيش‏بيني كرده است. حتي نوشته‏اند وقتي حاج شيخ فضل الله در زاويه حضرت عبدالعظيم متحصن بود، آقا سيد عبدالله بهبهاني به ديدنش رفت و مذاكرات زيادي داشتند. وقتي جناب شيخ مي‏خواست بيرون بيايد، آقا سيد عبدالله اصرار كرد كه شيخ به شهر باز گردد. حاج شيخ فضل الله گفت: آقاسيد عبدالله، خيلي جوش نزن به خدا قسم اين دار و دسته‏اي كه زير پرچم مشروطه سينه مي‏زنند، هم تو را خواهند كشت و هم مرا. عجيب اين است كه همين طور هم شد، يعني هم حاج شيخ فضل الله را كه به اعتقاد ايشان با مشروطه مخالف بود كشتند و هم آقا سيد عبدالله را كه اين همه براي حكومت مشروطه يقه مي‏دريد.


در مورد آقا سيد عبدالله بهبهاني نظر به اين است كه از لحاظ معلومات و ... از شيخ كمتر بود، البته ادعاهايش هم زياد بود و حتي الامكان حاضر نبود كه همه حرفهاي حاج شيخ فضل الله را قبول كند. آقا سيد محمد طباطبايي هم مردي عالم، بزرگوار و خوش نفس بود. او از اين كه حاج شيخ فضل الله كنار كشيده بود، متأثر بود. همانطور كه عرض كردم كسروي مي‏‌نويسد: اينها مي‏گفتند حالا كه زحمت كشيدي، به نحوي حكومت مشروطه را داشته باش تا بتوانيم شاه و درباريان را كنترل بكنيم. همين قدر براي ما كافي است.


علماي نجف مثل مرحوم آخوند خراساني و آقا شيخ عبدالله مازندراني و حاج ميرزا حسين، از منطقه دور بودند. از تهران افراد مختلف دسته دسته خدمت ايشان مي‏رفتند كه بعضي از آنها جاسوس بودند و به صورت بنكدار و حاجي فلان خدمت علما مي‌رسيدند و چه بسا پولي هم مي‏بردند به عنوان وجوهات تقديم مي‏كردند كه سوء ظني ايجاد نكند. بعد از جلب اعتماد علما شروع مي‌كردند به شكايت از شيخ نوري. آقا سيد عبدالله و آقا سيد محمد هم به گونه‌اي آقايان علما را تحت تأثير قرارداده بودند كه هر سه نسبت به حاج شيخ فضل الله بدبين شده بودند. وقتي جريان مشروطه غالب شد، حاج شيخ فضل الله متوجه شد بايد كاري بكند كه حكومت مشروطه علي‌رغم دخالت منورالفكرها، يك ضمانت اجرايي شرعي داشته باشد. اين بود كه اصل دوم متمم قانون اساسي را پيشنهاد كرد. اگر حاج شيخ فضل الله براي تصويب اصل دوم متمم قانون اساسي پافشاري نكرده بود، حكومت ايران هم بعد از تركيه به صورت لائيك در مي‏آمد. اين نامه حاج شيخ فضل الله به نجف رفت و مرحوم آخوند هم نامه نوشت كه اين اصلي كه حاج شيخ فضل الله به مجلس پيشنهاد كرده، بايد تصويب شود تا ديگر دغدغه‌اي براي علما باقي نماند. پيشنهاد اين اصل و اصرار بر تصويب آن از آقا شيخ فضل الله بود و امضا و تأييد از آيت الله خراساني و آن دو مرجع ديگر. البته همين كار، حاج شيخ فضل الله را بالاي دار برد.


بعدها محمدعلي شاه مجلس را به توپ بست. كم‏كم خبر رسيد به تبريز و ستارخان و باقرخان و انقلابيون تبريز براي دفاع از مشروطه قيام كردند و قيام آنها يك سال طول كشيد. بعد سپهدار تنكابني با دار و دسته‏اش از مازندران حركت كرد. سردار اسعد بختياري هم با بختياريها از جنوب حركت كردند و آمدند تهران را گرفتند. سردار اسعد بختياري در درآمد نفت سهيم بود، چون با انگليسيها ساخته بود. به اين صورت كه انگليسيها گفته بودند كه بختاريها لوله‏هاي نفت را كه از گچساران حركت مي‏كند ضمانت كنند، در عوض سهمي هم به سردار اسعد داده بودند لذا او هم ناچار بود طرف انگليسيها را بگيرد. رئيس شهرباني تهران هم يپرم ارمني بود كه همة افسرانش هم از ارامنه بود. فوج ارامنه كه از قفقاز آمده بودند، سردمدار شده بودند. 


با فتح تهران، محمدعلي شاه به سفارت روس پناهنده شد. او به سفير روس گفته بود كه جان آقا شيخ فضل الله در خطر است، سفير روس به حاج شيخ پيغام داد كه آقا اجازه بدهيد پرچمي را بالاي خانه‏ شما نصب كنيم تا خانه‏تان مصونيت پيدا ‏كند و جانتان در معرض خطر نباشد. حاج شيخ تشكر كرد ولي قبول نكرد. بعضي از مشاورينش گفتند: آقا اين كار براي شما ضرري نداشت. گفت: آفتاب عمر من به لب بام رسيده، يك عمر مسلمان بودم، براي من ننگ‏آور است كه آخر عمري به كفر پناه ببرم. سفير عثماني وقتي اين را شنيد پرچم عثماني را در پارچه‏اي پيچيد و براي شيخ فضل الله فرستاد و گفت اگر پناه بردن به دولت كفر برايتان ننگ‏آور است، پرچم دولت اسلامي عثماني را بزنيد. باز از او هم تشكر كرد. روز قبل از اينكه ايشان را ببرند از ايشان پرسيدند: آقا چرا اين را قبول نمي‏كنيد. جمله‌اي به اين تعبير گفت: من يك عمر نان علي را خوردم و اين آخر كار نمي‏خواهم نان فلاني را بخورم. افراد مؤثر شهرباني در ماه رجب حاج شيخ فضل الله را گرفتند. بعد هم يك محاكمه صوري درست كردند و ايشان را روز سيزدهم رجب اعدام كردند. بعدها مردم كينه‌اي از اين جريان به دل گرفتند كه وقتي حاج ميرزا حسين نجل ميرزا خليل فوت كرد شنيدم كه در كربلا جشني گرفته بودند و مردم نقل و شيريني پخش مي‏كردند و مي‌گفتند يكي از كساني كه باعث قتل حاج شيخ فضل الله شد اين آقا بود،‌ لذا از فوت او خوشحال بودند. با اينكه ايشان مرد باتقوا و مرجع بزرگي بود. مرحوم ناييني هم چون در تنبيه‌الامه اشاراتي به شيخ دارد و مي‌گويد عده‏اي كج‌فكر نمي‏گذارند حكومت تشكيل شود. اين حرف آقاي نائيني و به طور كلي مخالفت اينها با شيخ، ايشان و مرحوم آخوند را بدنام كرده بود و از نظر مردم افتاده بودند. به عكس، آيت الله سيد محمد كاظم يزدي كه طرف حاج شيخ فضل الله بود خوش نام شده بود. استادان ما در نجف مي‏گفتند كه آقاي نائيني يك ليره يا دو ليره يا پنج ليره ـ ترديد از بنده است ـ مي‏داد به كساني كه بگردند و تنبيه الامه را پيدا كنند و جمع كنند. 


هنگام انتشار مجله مكتب اسلام، مرحوم آيت الله العظمي بروجردي بنده را خواست و مفصل درباره انتشار اين مجله صحبت كردند و فرمودند: نظر بنده اين بود كه چنين مجله‏اي منتشر شود و اين كار شما كار بسيار خوبي است. بعد به واقعه مشروطه اشاره كردند و گفتند: وقتي من در نجف بودم، ديدم دور آخوند جمع شده بودند و هر كسي چيزي مي‏گفت و آقاي آخوند تقريباً گيج شده بود و نمي‌دانست چه كند. 


يك بار ديگر هم مرحوم آيت الله بروجردي با آيت الله حسين نوري درباره اهميت مجله صحبت مي‌كنند و دو هزار تومان هم به مجله كمك مي‌كنند. بار سوم آقاي واعظ زاده به محضر آيت الله بروجردي مي‌رود و ايشان مي‌فرمايند: من با آقاي دواني و آقاي نوري در مورد مجله صحبت كردم. من نسبت به مسائل حساس هستم و نظرم اين بود كه حوزه يك مجله داشته باشد و تحولي در حوزه پيدا شود. ولي بعد از واقعه مشروطه و فريبي كه به علماي نجف دادند و اينها در برابر حاج شيخ فضل الله ايستادند، يك وسوسه‏اي در من ايجاد شد. لذا تا يك بحث سياسي و يا صحبت از يك كار جديدي مي‌شود، من مي‏ترسم حاصل كار، ناقص بشود. سپس فرموده‌ بودند: در همان زماني كه اين سر و صداهاي مشروطه بود، شبي خواب ديدم من و آقاي آخوند و آقاي نائيني در پشت بام يك ساختمان بسيار بلندي در نجف بوديم، آنها صحبت مي‌كردند و من گوش مي‌دادم. يكدفعه ديدم آقاي نائيني از ما دو نفر جدا شد و عقب عقب رفت. من به آقاي آخوند گفتم: آقا ايشان كجا مي‏رود؟ اينجا پشت بام است. ناگهان ديدم كه آقاي ناييني از عقب برگشت و از پشت بام پايين افتاد. به مرحوم آخوند گفتم: آقا اين چه كاري بود كه آقاي نائيني كرد؟ يك دفعه ديدم آقاي آخوند هم يك نگاهي به من كرد و عقب عقب رفت. گفتم: آقا كجا مي‏رويد؟ ناگهان ايشان هم از پشت بام پايين افتاد. از خواب بيدار شدم. براي بعضي افراد هم خواب را تعريف كردم ولي گفتند كه خواب است و مهم نيست. وقتي كه خبر رسيد آقا شيخ فضل الله را كشتند و به دنبال آن، وضعيت آقاي آخوند و آقاي نائيني آن گونه شد، من به ياد آن خواب افتادم. لذا در نتيجه همان شد كه آقاي آخوند سقوط كرد و آقاي نائيني هم ضربة سختي خورد و اينها بعد از واقعه مشروطه كمر راست نكردند. 


نقش اساسي در تدوين قانون مشروطه و مخصوصاً اصل دوم متمم قانون اساسي و اينكه شاه ايران بايد داراي مذهب دين اسلام و مروج مذهب شيعه جعفري باشد، براي مراجع تقليد بود كه اگر اين مطالب را در قانون اساسي نمي‏آوردند و پايمردي آنها نبود يا حكومت مشروطه تشكيل نمي‏شد و يا اگر مي‏شد به صورت حكومت مشروطه لائيك تركيه بود. 


قبل از واقعه 15 خرداد بنده رفتم خدمت امام و گفتم آقا اين اعلاميه‏هاي جنابعالي خيلي شبيه اعلاميه‏هاي حاج شيخ فضل الله نوري است. آيا شما تاريخ مشروطه كسروي را خوانده‌ايد؟ امام فرمودند: سالها قبل ديده بودم. گفتم: خواهش مي‌كنم اگر امكان دارد باز هم مراجعه كنيد و تاريخ مشروطه كسروي را بخوانيد. اين جريان گذشت تا اينكه 15 خرداد اتفاق افتاد و امام را گرفتند. تا مدتي اجازه نمي‌دادند كسي امام را ببيند. اولين كسي كه توانست ايشان را ببيند آقا سيد فضل الله، داماد مرحوم آيت الله آقا سيد احمد خوانساري بود كه دوست امام بود. وقتي كه ايشان از ديدار امام برگشت گفت: با آقاي خميني زير چادري بوديم كه يك ميزي گذاشته بودند و چند تا كتاب هم روي اين ميز بود يكي از اين كتابها، تاريخ مشروطه كسروي بود، فهميدم كه ايشان مجدداً اين كتاب را مطالعه كرده‌اند. 


نكته ديگر اين كه امام خميني و برخي از دوستانشان مثل آقاي آيت الله حاج آقا مرتضي حائري، برادرشان آقا مهدي حائري، حاج آقا عبدالله آل آقا و آيت الله گلپايگاني، عصرها هميشه يك ربع قبل از اذان مي‏آمدند و در مقبره حاج شيخ فضل الله نوري مي‏نشستند و همين كه اذان مي‏گفتند نمازشان را مي‏خواندند و اول امام تنهايي پايين مي‏آمد و از آنها جدا مي‏شد و بعد آنها مي‏رفتند. اين خيلي جالب است كه كسي كه انقلاب اسلامي را با اين شور و هيجان شروع كرد، هميشه كه براي نماز مغرب به صحن مي‌آمد، جلوس ايشان در مقبره حاج شيخ فضل الله نوري بود.






 


 


 


     Return to Main Page 


     _________________________________________________________________________________________


    History Site of Mirhadi hoseini


      Teacher Training University


              Tehran  -IRAN