دمکراتها و سیاست بحرانسازی در مشروطه
اعتدالیها با وجود ناصرالملک، توازن قوا را بهطور قطعی به نفع خود تغییر دادند. از سال 1329ق حملات علیه دمكراتها شدت پیدا كرد. شرق و استقلال ایران، عمدهترین انتقادات را علیه این حزب انجام میدادند. نوك تیز حملات شرق، البته متوجه سوسیال دمكراتهای سابق بود كه در زمره تشكیلدهندگان حزب بودند. گروههای مستقل همراه با اعتدالیون و حزب اتفاق و ترقی كه هيأتهای مؤتلفه نامیده میشدند، كانون این حملات بودند. یكی از نویسندگان ایران نو كه طبق مضمون و لحن مقاله باید هاكوپیان باشد، این گروه را «اتحاد مقدس» نامید. این نامگذاری تقلیدی از اتحاد كشورهای اروپایی به رهبری مترنیخ در سال 1815م علیه حكومت ناپلئون بناپارت بود. در مقاله اتحاد مقدس، از «اصول اجتماعیت مادی» سخن به میان آمده بود كه طبق آن در درون هر انقلاب سیاسی، یك كشمكش اجتماعی و زد و خورد طبقاتی وجود دارد؛ گاهی اتفاق میافتد این زد و خوردها «ظاهراً شخصی» هستند، اما در حقیقت برخورد طبقات اجتماعی در بطن حادثه دیده میشود: «اجتماعیت مادی میگوید كه كلیه كشمكشهای سیاسی همانا عبارت از مصادمات اجتماعی است و زد و خوردهای اجتماعی نیز مبنی بر كشمكشهای اقتصادی میباشند».
نویسنده مقاله ایران نو استدلال كرده بود كه این نظریه در ایران هم ساری و جاری است. به همین دلیل هجومهایی كه علیه «دمكراسی ایران و فرقه سیاسیش» انجام میگیرد قابل تحلیل است. از نظر او طبعاً مظهر دمكراسی اجتماعی همانا حزب دمكرات بود كه از درون و بیرون مجلس آماج حملات قرار ميگرفت. پس گفتند این كشمكش یك زد و خورد اتفاقی نیست، بلكه «اعاده یافتن مصادمات طبقات است كه از ایام نخستین ظهور انقلاب صورت كشمكش ظاهری گرفته است». آن چیزی كه باعث تشدید تضاد طبقاتی شده، انقلاب است و حكومت جدید لزوماً میدان كشمكش را گشوده است. عمدهترین دشمنان انقلاب «طبقات فئودالیست» هستند كه اگرچه در بدو امر با انقلاب همراهی كردهاند، اما خواهان «عمومیت و ملی كردن حكومت» نیستند. این طبقات علیه دمكراسی ایران متحد شدهاند و با عناصر ارتجاعی و محافظهكار دست به دست هم دادهاند و «مطالبات مساواتجویانه» این دمكراسی را برنمیتابند. هاكوپيان نوشت اینان عناصر رو به زوال جامعه هستند كه حیات خود را در مقابله با «دمكراسی رنجبر» میدانند. دمکراسی رنجبر چيست؟ به این سئوال باید خود نویسنده پاسخ میگفت اما احتمالاً او همان تقسیمبندی لنین را مدنظر داشته است که دمکراسی را به پرولتاریایی و بورژوایی تقسیم میکرد. ليكن نکته این است که دیدگاههای لنین نمیتوانست با اندیشههای سوسیال دمکراسی رایج در اروپا تناسبی داشته باشد؛ یعنی همان گروههایی که از قضا منشأ الهام امثال هاكوپیان بودند. خلاصه اينكه به دید هاكوپيان صفبندی مشروطه در این مقطع در قالب تضاد عناصر رو به زوال با عناصر ترقیخواه كه خواستار تداوم مشروطه و اجرای اصول آن هستند، تجلی پیدا میكند. اما او توضیح نداد که مشروطه نظامی است لیبرال که دمکراسی مورد نظر او یعنی «دمکراسی رنجبر» نمیتواند در آن محقق شود. در عوض نویسنده از «قیام وحشتناكی» كه علیه فرقه دمكرات ایران وجود دارد، سخن گفت و یادآوری کرد: «آیا كیست انكار نماید كه این قیامی كه بر علیه فرقه دمكرات شده است بر ضد خود دمكراسی نبوده و عناصر مؤسسه این اتحاد مقدس ضددمكراسی همان پیش قراولان طبقات قریبالزوال و ارباب فئودالیته نیستند».
فرقه دمكرات اتحاد سیاسی «جماعت كارگران و رنجبران» دانسته شد كه فریاد سپری شدن روزگار فئودالیته را سر داده است. مخالفین جرأت ندارند حزب را ضدمشروطه معرفی كنند، بلكه «جهات تمام حملات این است كه خیلی وطنپرور، ملتپرست و مشروطهخواه میباشد و نهایت فعال است». پس مخالفین به فرقه تكلیف میكنند كه ساكت نشینند و وقتی این دسته افراد میخواهند «وطن را بفروشند» و «حقوق ملت را بر باد دهند»، حزب نباید صدایی به اعتراض بلند كند: «مبعوث تبعه اجنبی نمیتواند زمامدار حقوق ملتی بشود. روحانیت نباید در سیاست دخیل باشد... كابینه وزراء بایستی به یك اكثریت تامه پارلمانی متكی باشد... وزرای فعال نباید مورد حملات و تنقیدات مخالف وجدان بشوند... اطفال بایستی پی تحصیلات مقدماتی خویش بروند و به سیاسیات نپردازند، حكومت باید ملی بوده و شخصی نباشد... مجاهدبازی را باید برانداخت... مطبوعات نباید یك میدان فتنهكاری و مفسدهجويي باشد»، این بود عمدهترین شعارهای نویسنده حزب دمکرات.
از نظر نویسنده فعالیت مخالفین این نكته را نشان میدهد كه «ملت متحد نیست، از طبقات معاند و متضاد تشكیل یافته است. كسی كه این حقیقت علمی [یعنی تضاد طبقات] را انكار مینماید، بدترین دشمن دمكراسی است». به دید او هر طبقه «یك حقیقت سیاسی و اجتماعی جداگانه» دارد و اصول سیاسی و اجتماعی مطابق است با منافع طبقاتی مردم. دمكراسی ضداشرافیت و آریستوكراسی است، در حقیقت ثبوت یك طرف نافی طرف دیگر است. هاكوپيان دمکراسی را که از قضا دستاورد بزرگ اروپای سرمایهداری است به گونهای خودخواسته نه تنها ضداشرافیت و آریستوکراسی میداند، بلکه آن را به مثابه ایدئولوژی طبقات فرودست به شمار میآورد. دمکراسی شاید مغایر با اشرافیت و آریستوکراسی باشد، اما قطعاً ایدئولوژی جامعهای که طبقات فرودست در آن به حکومت میرسند نیست. نویسنده آرای سوسیالیسم را با دیدگاههای دیگر مثل لیبرالیسم درهم آمیخته و معجونی ابداع کرده بود که خود وی نیز نمیتوانست تناقضات درونی آن را حل و فصل نماید. نکته این که، نویسنده از تشكیل كمیتهای به نام «نجات و مجازات ایران» خبر داده و گفته بود مسلح كردن اشرار مازندران و تلگراف صولتالدوله و اتهام كشف نارنجك از اعضای حزب دمكرات، قتل صنیعالدوله، ملاقات سفیر روس در منزل علاءالدوله، عداوت بر ضد عدلیه و دلایلی دیگر نشاندهنده فشارهای زایدالوصف بر دمكراتهاست. حتی اعطای نشان «ستاره هند» به شیخ خزعل ضدیت با دمكراسی ایران شناخته شد. از نظر او روس و انگلیس هم در این نقشه با مخالفین همكاری میكنند:
دمكراسی در یك معركه بزرگی گرفتار است، در موقع فوقالتاریخی دچار شده است كه فقط قوا و تنظیمات مرتبه و با دیسیپلین چاره درد را میكند. آیا دمكراسی ایران میخواهد زندگی كند یا بمیرد؟ آیا میخواهد چرخ تاریخ به گردش خود مداومت نماید؟ و بالاخره آیا عبودیت را به آزادی ترجیح میدهد؟ دمكراسی ایران، بیدار شو، بیدار شو!...
معرکه احزاب کار را به جاهای خطرناک کشانیده بود. به همین دلیل لازم بود که خط مشی جدیدی طراحی شود تا بلکه آینده کشور تا حدی امیدوار کننده به نظر آید. در این مسیر یکی از گروههای تندرو سابق پیشگام شد. در 29 ربیعالاول 1329، حزب اتفاق و ترقی كه افرادی مثل مستعانالملك آن را بنیاد نهاده بودند، نظامنامه و مرامنامه خود را برای ثقةالاسلام تبریزی فرستاد و از او تقاضای عضویت كرد و نیز درخواست نمود نظریاتش را مرقوم دارد. در 24 ربیعالاخر 1329 ثقةالاسلام پاسخ نامه را داد. او مرامنامه حزب را مورد تأیید قرار داد و نظر موافق خود را با كلیات آن اعلام نمود. ثقةالاسلام اصول مسلكي خود را به این شرح ذكر كرد: «1. حفظ استقلال مذهب و طریق جعفری. 2. حفظ استقلال ایران و ایرانیت. 3. حفظ مشروطه و قانون اساسی و اصول شورویت [= شورا]. 4. سعی در منع مداخله دول خارجه در كلیه امورات، 5. سعی در تهذیب اخلاق و تزیید ثروت ملی و قناعت عمومی. 6. سعی در اتحاد اسلام و متفق كردن پولتیك سیاسی همه مسلمین ولو كه اختلاف در مشرب و مذهب داشته و سلاطین متعدده داشته باشند».
ثقةالاسلام روش خود را در اجرای این مقاصد «مسلك اصلاحی و اقتصادی» عنوان كرد و منظورش از اقتصادی، میانهروی بود. ثقةالاسلام «تند رفتن و شتابزدگی» را باعث خسارت، خستگی زودرس و نرسیدن به منزل میدانست، ضمن اینكه كندروی و به خواب رفتن را هم باعث نرسیدن به منزل فرض میكرد: «نه كار فردا را امروز باید كرد و نه كار امروز را به فردا باید انداخت. طبیعت من از هرج و مرج بیزار است و از كثرت مخارجی كه به ملت تحمیل میشود متنفر...». لازم بود دور جدیدی در مشروطه ایران شروع شود تا به منافع و مصالح ملی کشور اندیشید و ایران را از پرتگاهي ترسناک که فرا روی آن قرار گرفته بود نجات بخشید. اما آیا احزاب سیاسی تندرو که همیشه دست پنهان مافیای قدرت و ثروت را در پشت سر خود میدیدند، حاضر بودند اندکی از خودخواهیهای خويش بکاهند و به منافع ملی کشور اندیشند؟ حوادث نشان داد استقرار آرامش در کشور با وجود دسیسهگران و سیاستبازان حرفهای محال است.
روز پنجشنبه بیستم ربیعالثانی 1329 انجمن اصناف در مسجد شاه گرد آمد تا لایحهای را كه برای اصلاح انتخابات انجمن آنها نوشته شده بود به گوش مردم برساند. در حالی كه چند هزار تن برای استماع لایحه جدید گرد آمده بودند، به تحریك دمكراتها عدهای دست به اغتشاش زدند و جلسه را ناتمام گذاشتند. اصناف اعلام كردند هدف آنها این است تا آلت دست «هر بیدیانت مسلماننما و هر وطنفروش به ظاهر حامی وطن» نباشند، حقوق ملی خودشان را بدانند و سرنوشت خویش را به دست كسانی دهند كه «امین و ایرانی و درستكار و مسلمان باشند». بدیهی است نقیض این کلمات ناصادق، غیرایرانی، خیانتکار و غیرمسلمان دانسته میشد، جالب اینکه دمکراتها خویش را مصداق این لغات دانستند و البته تودههای خسته مردم نیز اشاره اصناف را به درستی متوجه شده بودند. این مقصد منافی اهداف دمكراتها شمرده شد، یعنی كسانی كه «خیالات ایران و اسلام بربادده» دارند، كسانی كه مسلك آنها آشوب و قیل و قال است. دمكراتها «بیشرفان دشمن آزادی و بیداری» خوانده شدند، زیرا اگر ملت بیدار شوند به اهداف آنها پی میبرند.
لایحه انجمن اصناف این معنی را داشت كه سعادت ملت در گرو صلاحیت وكلاست. وكیل یعنی «عوض و نایب مناب». وظیفه وكیل وقوف بر «مصالح و حفظ صرفه و صلاح» کشور است، یعنی مصالح ملی. اصناف برای تضمین خرید و فروش خود در هر نقطه باید چند تن را از بین خويش انتخاب نمایند تا در غیاب آنها امور تجاری را در هر جايي سامان دهند. ویژگی این وكلا دو چیز است: نخست اينكه در امر داد و ستد خبره باشند و دوم امین و متدین باشند. امر انتخابات واجب عینی است نه كفایی، زیرا همانطور كه این مهم در نحوه اداره كشور تأثیر دارد، در «امور تربیت نیز كه شامل عادات و عقاید» و به عبارت اخری «مربوط به تكالیف دینی و مذهبی مملكت است»، تأثیر میگذارد. پس حفظ معاش و معاد از تكالیف شخصی و بر ذمه هر عاقلی فرض است. اما وكلای حاضر، از روی بصیرت و عوامل فوق انتخاب نشدهاند، بلكه انتخاب آنها یا از روی اغوا و تدلیس بوده است یا از ترس موزر و قداره و در یک کلام رعب و وحشت. همین افراد امروز هم مثل دایگان مهربانتر از مادر، با انواع حیل و دسایس در فكر اغفال مردم هستند. علاج كار، بیداری است و آگاهی. دیگر نباید غفلت نمود و مصلحت آینده را نباید با بياعتنایی برگزار كرد و كسانی را باید برای وكالت مجلس در نظر گرفت كه زندگیشان آلوده به سوابق زشت نیست.
حب وطن از معیارهای انتخاب وكیل است و این در شخصی وجود دارد كه ایرانی باشد «والّا در مقام بیعلاقگی مسلم است كوه دماوند با كوه آلپ نزد احدی فرقی نخواهد گذاشت». از این نكته نتیجه گرفته میشود كه وطنپرست آن كس نیست «كه از خارج آمده، بیعلاقه، بيرابطه كه حتی علاقه تبعیت نیز شاید به ملت و مملكت و دولت ما ندارند». اشاره این جملات و کلمات به کیست؟ مسلم است که میتوانست خطاب این جملات، وحیدالملک شیبانی و یا حسينقليخان نواب باشد، اما به نظر ما قطعاً اشاره مهمتر این جملات به مهاجرین قفقازی بود که آشکارا در مسائل ایران دخالت می کردند، با دمکراتها در نسبت بسیار صمیمانهای بودند و به طور خاص با نواب رفاقتی تام داشتند و به طور مخفی در تکوین بحرانها نقش اساسی ایفا میكردند. گروههایی مثل همین اصناف لایههای آشکار بحرانها را بررسی میکردند، آنها میگفتند باید از اولیای امور خواست تا ریشه آدمكشی را كه تیشه به ریشه آزادی عقاید میزند، نفوس را نیست و نابود میکند، اركان آئین و عقاید را متزلزل میسازد و همیشه در یك مجمع خاص خطراتی را برای آینده كشور تدارك میبیند، دفع نمایند. خواسته شد «این دایههای از مادر مهربانتر را كه به زور موزر میخواهند بر ما حكومت نمایند» ناكام سازند و «این دشمنان ایران، این میكروبهای مملكت، این گرگان تابع اجانب» را خاموش سازند:
باید این اشخاص بدانند كه تكیه اهالی ایران همیشه به آیین و عقاید مذهبی خودشان است، یعنی تمدن و ترقی را در سلامت نفس و ترك خصایل رذیله و دفع مواد فساد مملكت میدانند و مفسدین فیالارض را لاجرم یك روزی به همان چشم دیده و به همان سمت خواهند شناخت و امروز صریحتر میگوییم كه اگر هيأت دولت بیش از این در اعدام این مواد تسامح از جدیت نماید، دست قهرمانیت ملت بیاختیار از آستین بیرون خواهد آمد و این دشمنان استقلال ایران را به پنجه قهر خود قطعهقطعه خواهند نمود.
از هيأت دولت خواسته شد علیه این افراد موضع بگیرد و همراهی ملت را با خود ببیند. بار دیگر یادآوری شد ملت ایران هیچگاه فراموش نخواهد كرد كه ترقی و سعادت مشروطیت ایران به دو علت بود: یكی موافقت و مجاهدت رؤسای روحانیان بالاخص آقایان خراسانی و مازندرانی كه «مقام مقدس دیانت اسلام را به عالمیان ظاهر ساخت كه احكام اسلام است كه یگانه قانون ترقی عالم بشریت و بزرگترین وسایل تكمیلی مراتب انسانیت و روحانیت است». در حقیقت «مقام مقدس روحانیت اسلام یك ملتی را از اسارت ظلم و جور رهایی داده و بس». عامل دوم در تقویت و پیروزی مشروطه، تأیید آزادیخواهان حقیقی عالم بود و در نهایت مراتب حمایت اتحادیه اصناف از نایبالسلطنه اعلام شده بود.
لازم به یادآوری است در این زمان ناصرالملک، نایبالسلطنه احمدشاه به شدت منفور دمکراتها بود. درست از همین ایام دو خط اصلی در مشروطه ایران ظاهر شد: گروهی که با افراط و تندروی و نیز ارتباط با گروه سرمایه سالاران بیگانه درصدد استحکام جای پای آنان در کشور بودند و میخواستند رژیم قاجار را از بنیاد برافکنند و به جای آن رژیمی دستنشانده روی کار آورند و گروهی که در چارچوب سیاستهای رسمی، طرفدار کنار آمدن با روس و انگلیس بودند و میخواستند در پیوند با سخنگویان رسمی دولت بریتانیا کشور را اداره نمایند. گروه دوم مصلحت ایران را در همین امر میدید و بقای کشور را در راستای فهم سمت و سوی تحولات و استفاده از تضادهای بین قدرتهای بزرگ روس و انگلیس و آلمان به سود منافع ملي ايران ارزیابی میکرد. سخنگویان گروه نخست که بالاخره با استقرار رضاخان بر اریکه سلطنت به آرزوی دیرینه خود رسیدند، جناحي از همین دمکراتها بودند و سخنگویان گروه دوم، کسانی مثل وثوقالدوله به شمار میآمدند.
از طرف دیگر اصناف عریضهای برای نایبالسلطنه، مجلس و هيأت دولت ارسال کردند، به نظر آنها «سلطنت ملی» و «روح مشروطیت»، در آزادی افراد متجلي ميشد، که البته آزادی در ابراز عقیده مهمترین آنها بود. از نظر آنان اگر آزادی عقیده را از ملتی بگیرند در واقع همه چیز او را گرفتهاند. آنها عدهای را متهم كردند كه «با تمام حسیات و عواید ملیه و دینیه ما ایرانیان مخالف و به تمام خصائل ذمیمه و رذائل اخلاق متصف و معروفند». اينها از «ایرانیت و مسلمانی» عاری و جز تخریب اساس استقلال ایران و تزلزل اركان دولت و آشوبطلبی هدفی دیگر ندارند. گردهمایی اصناف به دست دمکراتها و آشوبطلبانی مثل کریم دواتگر به هم خورد. آنها با ذكر بر هم خوردن جلسهشان توسط كسانی كه «با زبانهای عوامفریبانه و عنوان حمایت رنجبر» و با «شارلاتانی» میخواهند وارد مجلس شوند، عنوان كردند: «انقلابخواهان دیروزی را كه امروزه به اسم دمكرات» طلوع كردهاند، عامل آن هرج و مرج میشناسند. اصناف هشدار دادند اجازه نمیدهند سلطنت استبدادی دیروز به «سلطنت الیگارشی و حكومت عده قلیل» مبدل شود. گفته شد در دوره مشروطه حق آزادی بیان توسط عدهای معدود زیر پا گذاشته میشود و دولت هم كاری نمیكند، مهاجمین «خارجیان و دزدان قفقاز و لااُبالیان بیدیانت» خوانده شدند و تهدید كردند كه از این به بعد در برابر این هجومها ساكت نخواهند نشست.
در مقالهای دیگر «حكومت اوباشی، حكومت الیگارشی، حكومت اقلیت» از یك سنخ شناخته شد. نقطه ثقل آن بحرانها مجلس بود كه بعد از آمدن ناصرالملك عامل بحران به قبرستان عدم رهسپار شد. واضح بود اشاره نويسنده به سیدحسن تقیزاده است. در مقابل الیگارشی «حكومت مشروطه، حكومت اكثریت، حكومت ملی» قرار دارد كه خلف نيكوي آن سلف بدفرجام یعنی استبداد است. اقلیت در میانه ملت گردنكشی و طغیان میكند و از حكم كلی طبیعی كه در تمام ملل متمدن امروز ساری و جاری است، یعنی اطاعت اقلیت از اكثریت سر میپیچد. وضعیت از دو حال خارج نیست: یا اكثریت مطیع اقلیت میگردد كه در این صورت حكومت شكل الیگارشی پیدا خواهد كرد، یا اكثریت حقوق اقلیت را رعايت نمیكند و در آن صورت حكومت دچار آنارشی خواهد شد.
نویسنده مقاله ریشه این اوضاع را در تعریف ملت دانست: «ملت هر وقت گفته میشود مقصود فلان حزب و فلان پارتی و دسته نیست»، ملت در عرف امروزه همین صنف تاجر، كاسب، اصناف، زارع و امثالهم است. وقتی بقال و عطار و علاف و خیاط نباشد امور اجتماعی معطل میماند، اینان مدار ملیت هستند «نه آن مفتخوار شیاد كه ملیت را عبارت از دایره تنگی میداند كه دور خود و دو سه نفر بیمار امثال خود میكشد». مردم هرگاه كه خواستند در «تكالیف عمومی ملی» بحث كنند، و در «مصالح و منافع ملیه» تحقیق و دقت نمایند، باید این كار را بكنند و «هیچ شرط نیست كه موزربند و مفتخوار و فكلی بیكار و سید هرزهگرد و آخوند بیسواد اجازه تشكیل مجمع بدهند». كسی كه زیر بار حكم اكثریت نرود مثل محمدعلی میرزاست، او چیزی نمیخواست جز حكومت بر سی كرور نفوس ایران، هر كس دیگر كه بخواهد مردم مطیع اوامر صد یا هزار نفر بشوند باز هم محمدعلی میرزاست، اصناف كه تجمع آنها توسط اقلیت برهم خورد نماینده مردم هستند و در برابر آنها رأی ده یا صد نفر اثری نخواهد داشت.
مسئله دیگری كه بین اكثریت و اقلیت وجود دارد، بحث نقطه اختلاف است. اقلیت ثروت را شرط بهرهمندی از امتیازات نمیداند، اكثریت هم همین را میگویند. اقلیت میگوید رنجبر باید حق انتخاب داشته باشد، اكثریت هم همین را میگوید. پس مسئله چیست؟ مسئله این است كه اكثریت خواستار بیداری ملت است تا اشخاص نالایق را انتخاب نكنند، «تبعه روس و انگلیس را در كرسی وكالت ملت ایران ننشانند». اما با عملكرد اقلیت، معلوم میشود آنها با بیداری ملت مخالفند و معتقدند «ملت باید آلت دست و حیوان باركش ما باشد». از طرفی چرا اقلیت صبر نكردند تا اصناف سخن خود را، هر چند باطل، بگویند تا آنگاه پاسخ آن را میدادند:
خوب شما آنقدر عجله داشتید در اظهار عقیده، چرا فردا و پس فردا و هیچ وقت حرف نزدید و منحصر شد حرف شما به همان فریاد در وسط جماعت، پس شما تنها قصد و غرضتان بر هم زدن آن مجمع بود، چرا؟ به جهت آنكه بیداری ملت مضر به حال شما است، آگاهی ملت خانه شما را خراب میكند.
مردم بیدار شده و اوباش و هرجومرجطلبان را شناسايي کرده بودند و مترصد فرصت بودند تا آنان را دفع نمایند.
وقتی حزب دمكرات پیشنهاد تشكیل كمیته نجات ملی داد، اعتدالیها طی مقالاتی آنها را «حوزه تروریستسازی» نامیدند كه هر روز آهنگی ناموزون سر میدهند و لایحههایی منتشر مینمایند كه خود به آن اعتقادی ندارند. از تشكيل كابینه مجدد سپهدار مدت زیادي نگذشته بود، با این وصف عملكرد آن مورد اعتراض حزب اقلیت قرار میگرفت. حزب دمكرات از طرف حریف متهم به جعل و افترا شد. گفته شد كه تا همین چندی قبل تمام اقتدارات در دست «آقایان انقلابیون یا فرقه دمكرات یا حزب اقل» بوده است. قدرت آنها زمانی كاستی گرفت كه هيأت ائتلافی متشكل از اعتدالیها، اتفاق و ترقی و نمایندگان مستقل تشكیل شد. ادعا شد قبل از این، بالاخص در دوره مستوفی، دمكراتها در دربار و ادارات «بلااستثناء» زمام امور را در دست داشتند و فعال مایشاء بودند. خرابی اوضاع ادارات از «شئامت اعمال» آنها دانسته و مسلك دمكراسی مدعيان دروغی انگاشته شد، به همین دلیل پیشنهاد كمیته نجات ملی آنها جدی تلقی نگردید. اعتدالیها مسلك دمكراتها را عوامفریبی دانستند و برای اثبات مدعای خود گفتند برای یك حزب سیاسی، صرف چاپ كردن مرامنامه كافی نیست، بلكه باید عمل هم مورد توجه قرار گیرد. چگونه است اگر كسی با ده واسطه به دمكراتها منسوب باشد، طرفدار دمكراسی به حساب میآید و «روح دمكراسی در او حلول میكند»، اما اگر فردی همان اندیشهها را داشته باشد لیكن به دمكراتها متصل نباشد غرضورز و مرتجع خوانده میشود؟ مثلاً كابینهای از یك پارلمان با حضور فرقههاي مختلفه، اختیارات فوق قانون تقاضا كرده و با همان اختیارات پارك اتابك را به توپ بسته است، مجاهدین راه آزادی كه از جان و مال گذشته و حق حیات به گردن یك ملت دارند كشته شدهاند و با «دو نفر سردار و سالاری كه اگر مقاومت و شجاعت و غیرت و حمیت و جانفشانی آنها نبود، امروز این بلبلان گلستان دمكرات هر یك در گوشه و زاویه خزیده، برای انتهای بدبختی خود ساعت و دقیقه میشمردند به آن وضع میجنگند و تاریخ ایران را لكهدار میكنند، خیلی ممدوح واقع میشود ... و هزار پیرایه و محسنات بر این فعل شنیع و حركت غلط میبندند». اما اگر در موقعی دیگر یك كابینه اختیارات بخواهد و «یك تروریست، یك آدمكش، یك ضدامنیت را كه همان عامه، همان رنجبر، همانها كه اطلاق ملت بر آنها میشود»، وجود آنها را مضر تشخیص دهند و از آنها بخواهند در كمال امنیت به خارج از كشور بروند مورد استیضاح و ملامت قرار میدهند. دمكراتها متهم شدند به اينكه در دورة حكومت آنها دمكراسی دروغی بزرگ انگاشته شد، به همین دلیل پیشنهاد كمیته نجات ملی آنها جدی تلقی نگردید. دمكراتها متهم شدند در دوران حكومت خود ریش نانوا را میتراشیدند، ماست به كله او میریختند، آثار چنگیزی ظاهر میكردند، مأموران رسمی دولت را چوب میزدند، روحانی كشور را زندانی میكردند، «رنجبر بیچاره را كه آقای حاكم [دمكرات] حامی اوست، زمستان سرما پایش را لخت كرده روی برف نگاهداشته، بعد از آن شلاق» میزدند. پرسیده شد چگونه است كه چنین افرادی که از مسلك دمكراسی خارج میشوند، ارتجاعی نیستند و اعمال قبیح آنها مورد نقد واقع نمیشود، اما اگر رئیس الوزرایی برای حفظ نظم كشور، شریری را تبعید كند، از هر طرف صدای اعتراض بلند میشود و متهم به نقض قانون اساسی میشود؟ پرسیده شد دمكراتها كه این همه برای دمكراسی سینه چاك میكنند و با رنجبران همدردی مینمایند، در مدت حكومت خود چه آسایشی برای ملت فراهم كردند؟ آیا توانستند استقلال میهن را حفظ كنند؟ كدامین مسئله سیاسی توسط آنها حل شد؟ چه ادارهای را دایر و منظم ساختند؟ كدامین قانون وفق میل و اراده عامه انجام گرفت؟ پرسیده شد:
انصاف میخواهم آیا ایجاد تروریست كردن و مردمان بیگناه [را] كه فقط با مقاصد فرقهای عمل نكردهاند كشتن و اساس انتظام و امنیت مملكت را متزلزل ساختن و موجبات توقف قشون اجانب را در خاك ایران فراهم داشتن از اصول دمكراسی است؟
استدلال شد وزارتخانهها و ادارات دولتی قربانی نادانی مشتی اشخاص نالایق شده و اختیار عرض و ناموس ملت و اموال دولت در اختیار متجاوزین قرار داده شده بود. اينان هیچ قانونی را رعایت نمیكردند و از اقتضائات دمكرات بودن، فعالیت مایشاء و هرج و مرج شناخته میشد. طرح كمیته نجات ملی هم از مصادیق «حكومت الیگارشی» تلقی گردید و از مردم خواسته شد فریب شعارهای دمكراتها را نخورند و «روحیات و هویت این آقایان حامی رنجبر را بشناسند».
با این وصف روزی نمیگذشت مگر این که دمکراتها آشوبی به پا میکردند. آنان آرامش را از مردم سلب کرده بودند و هر روز به بهانهای- روزی به بهانه حقوق رنجبران و روزی دیگر به عنوان دمکراسی- حقوق مردم را زیر پا مینهادند. در شهرستانها هم كمیتههای دمكرات شكل گرفته بود، از جمله در شهر قزوین جماعتی به اسم دمكرات و عدهای به نام اعتدالی وجود داشتند كه مرتب از یكدیگر بد میگفتند. هر دو علیه یكدیگر شبنامه پخش میكردند. در ماه رمضان 1329ق حاجی شیخ احمد واعظ در مسجد شاه قزوین بالای منبر مرتب از دمكراتها بد میگفت. او مرامنامه دمكراتها را میخواند و برای مردم تفسیر میكرد و آنها را طبیعی مذهب میخواند كه «دین مزدك دارند، دشمن روحانیین هستند». از اتهامات آنها تقسیم املاك بود كه «گذشته از آنكه خلاف شرع مطهر است» باعث میشود ملاكین پناهنده روس و انگلیس شوند تا مایملك آنها باقی بماند.
دمكراتها نقیبزاده تبریزی را كه از تهران آمده بود، در گوشه دیگر مسجد شاه قزوين ترغیب به پاسخگویی میكردند. او هم از دمكراتها تعریف میكرد، اعتدالیون را همان مستبدها میدانست كه ارتجاعی هستند. اینها به اسم اعتدالی كار میكنند اما همان بقایای مستبدین هستند. روزی یك نفر ژاندارم پاكتی به شیخ احمد بر فراز منبر داد، نظمیه در اين نامه نوشته بود «شما از اصول دین صحبت دارید، چه كار به دمكرات یا دیگری دارید؟» شيخ احمد گفت قبول میکند مشروط به اینكه نقیبزاده هم چیزی نگوید. به این شكل بحث سیاسی در مسجد خاتمه یافت، اما «دیگر كسی [در] مسجد جمع نمیشود كه گوش به وعظ یا غیر آن بدهد». روزی مردم را در مسجد جمع كردند تا احكام علماء نجف را بخوانند، اما بین حاضران اختلاف افتاد و مجلس به هم خورد.
طرفین را به نزد آخوند ملاعلیاكبر سیادهنی بردند كه بیطرف بود. وی بلافاصله به چند تن از طلاب دستور داد اعلامیههای آخوند خراسانی را پاره كنند. روحانی دیگری به نام ملا علیاكبر جلوخانی هم اعلامیهها را دور انداخت و به آخوند توهین كرد. عدهای میگفتند اینها احكام آخوند نیست زیرا امضاء و خط و مهر او را ندارد، تلگرافی است كه چاپ شده و به دست مردم میدهند: «اگر این جهاد برای [مبارزه عليه] غلبه كفر است امروز هم ارمنیها مسلط بر ما شده، همه كارها به دست آنهاست. چه فرق مابین روس است و ارمنی. هر دو كافرند و نباید مسلط باشند». فردی دیگر میگفت «گوش آدمی كه این تلگراف را بشنود باید آب كشید». این بود آخر و عاقبت مشروطه در شهرستانها.
وضعیت احزاب سیاسی از دید عینالسلطنه جالب توجه است، او معتقد بود اجرای مرامنامه حزب دمكرات در ایران غیرممكن است و در حقیقت بانیان آن صرفاً تقلیدی از احزاب مشابه غرب كردهاند:
تمام كارهای ما همینطور است، ترجمه است و تقلید، معلوم است ترجمه یا اصل تقلید با واقع تفاوتش از زمین تا آسمان است. این مرامنامه حزب دمكرات فرانسه یا انگلیس را ترجمه كرده، چه ربط به ایران و مردم ایران و وضع ایران و مزاج مملكت دارد. خیال است و آرزو و برای امروز ثمری ندارد جز تولید زحمت و تولید دردسر. خیلی خوب خیالی است، بسیار پسندیده آرزویی است. اما امروز فایده ندارد. اینها یك عدلیه تهران را نتوانستند مرتب كنند. دزد و دغل و مال مردمخور عدلیه پایتخت را ممكن نشد خارج كنند كه آخرالامر مجبور شدند درش را بستند، قفل كردند، مهر و موم نمودند. با این حال چه ادعا میكنند، دم از كجاها میزنند. آن جایی كه مرامنامه برای حزب دمكرات نوشته شد یا مشروطه شد اينها را قبلاً انجام داده بودند درست كرده بودند، تكمیل نموده بودند. مردم بعد خواستند ترقی بدهند این مسلكها و مرامنامهها را به میان آوردند. چه ربط به ایران دارد. هنوز مشروطه زوركی را ترتیب نداده دمكرات ایجاد شد، اعتدال درآمد، داشناكسیون فراهم شد، زدند تیپ همدیگر... مادر ایران را پاره كردند. حال میگویند چه غلطی بود كردیم و ثمر ندارد.
ما تا به حال خوانده و شنیده بودیم توی سر مردم زدند كه مشروطه نشوید، به دار كشیدند كه مشروطه نشوید، اما نخوانده و نه شنیده بودیم كه توی سر مردم بزنند، به دار بزنند كه مشروطه بشوید و آن وقت مشروطه نشده به ضرب موزر و فحش و كتك اعتدالی بشوند، دمكرات بشوند، اتفاق و ترقی بشوند و همه با هم ضدیت كنند تا ایران را به باد بدهند. یا خیر در بربادی ایران اتفاق كنند. باز روده درازی كرده از خودم اجتهادی كردم.
عینالسلطنه مدعی شد غم و غصهاش از اول ایران بود «كه دارد میرود». او نوشت اگر در انگلیس یا فرانسه یا صد سال دیگر در ایران متولد شده بود «مسلك دمكرات» را انتخاب میكرد، زیرا از حال رنجبران خود مسبوق شده و حتی به خاطر آنها پولها خرج كرده است، امیدوار بوده كه توسط آنها سركردگان را از میدان به در كند: «بعد از مدتها تجربه و سرگردانی دیدم ممكن نشد. عموم خرند، سادهاند. احمق، چشمشان به دست آن، خصوص گوششان به فرمان آنها». این مردم اگر بگویند «بمیريد میمیرند، زنده شوید زنده میشوند». از طرفی «اگر مخالفتی باطناً دارند جرأت آشكار كردن و اظهار نمودن ندارند. همین طور هر آبادی را یك نفر اسیر و خر خودش كرده. آن وقت این خرها را چند نفر افسار كرده دنبال خود انداختهاند. كلاه خودم را قاضی كرده گفتم قاضی جان با چند نفر بهتر میشود راه رفت یا با پنج هزار نفر. چند نفر را بهتر میشود به دام آورد، تطمیع كرد یا پنج هزار نفر را...»
بحران به اوج خود رسیده بود، به همین دلیل تصمیم گرفته شد با نایبالسلطنه گفتگو صورت گیرد شاید چارهای پیدا شود. اوایل شوال 1329 چند نفر از وكلا بالأخص از حزب دمكرات در چال هرز با ناصرالملك گفتگو كردند. پس از اندكی گفتگو، نایبالسلطنه دكمههای پیراهن خود را باز كرد و فریاد كشید: «چرا مرا نمیكشید، من خودم را خواهم كشت». حضار تصور كردند نایبالسلطنه میخواهد خودش را بكشد، پس او را گرفتند تا مانع این كار شوند. مدتي بعد ناصرالملك چند تن از وكلا را در كاخ گلستان طلبید و نمایندگان از مقالهای كه در روزنامه نیمهرسمی روسكی اسلوو علیه آنها درج شده و مدعي بودند ناصرالملك آن را پخش كرده بود، شكایت كردند. ناصرالملك گفت آن دروغها را دمكراتها به او نسبت دادهاند. سلیمان میرزا لیدر فراكسیون پارلمانی دمکراتها در مجلس اظهارنظر ناصرالملك را رد كرد. در این مجلس هم بار دیگر نایبالسلطنه با دست بر سینه خود كوبید و گفت شما كه میخواهید مرا بكشید، پس چرا این كار را نمیكنید؟ آنگاه استعفانامه خود را نوشت و در آن قید كرد علت استعفا، تنفر دمكراتها از اوست. پس از حاضرین خواست او را ضمانت كنند تا كسی متعرضش نشود تا از ایران خارج گردد. حاضرین استنكاف كردند، نایبالسلطنه كالسكهچی خود را خواست، بار دیگر حضار از رفتن او جلوگیری كردند.
كار بحران سیاسی و اقتصادی به آنجا انجامید كه گفته میشد مشروطیت برای ایران خیلی زود بود. تازه بعد از اینكه «به ضرب و زور، مردم را مشروطه كردند، این حكایت مسلك ابداً موقع نداشت و از آن یكی زودتر بود». به همین دلیل بود كه مشیر حضور، نماینده مجلس و عضو حزب اتفاق و ترقی مقالهای در روزنامه استقلال نوشت و نسبت به استقرار آرامش ابراز ناامیدی كرد. او سال گذشته پس از ورود به تهران چون مرامنانه حزب اتفاق و ترقی را موافق دیدگاههای خود دیده بود آن را قبول نمود. تجربیات یك ساله اخیر و پیشآمدهای ناگوار باعث شد كه وي از آن حزب رویگردان شود. مشيرحضور وجود احزاب سیاسی را براي ايران مضر دانست و در عوض اعتقاد داشت عموم آزادیخواهان باید تحت لوای مشروطیت متفق شوند؛ یك مرتبه ریشه استبداد و ارتجاع را قلع و قمع نمایند و شالوده «حكومت ملی» را براساس محكمی استوار نمایند؛ از تجربه کردن آنچه تجربه شده است صرفنظر كنند و به «اصلاحات اساسی» كه در اجرای آنها بین احزاب اختلافی نیست بپردازند: «پس از آنكه یك حكومت قوی مشروطه با یك قشون صحیح و منظمی تشكیل دادند در سر مسلك وزراء و مأمورین صحبت نمایند».
مشیرحضور معتقد بود مشروطهخواهان به دنبال موفقیت در وصول مالیات، آنگاه بر سر مستقیم یا غیرمستقیم بودن آن اختلاف نظر پیدا كنند. وقتی رنجبران از غارت و چپاول یغماگران خلاصی داده شدند آنگاه بر سر مالكیت و تقسیم اراضی نزاع نمایند. هنگامی كه برای كارگران به اندازهای كه از گرسنگی نمیرند كار پیدا كردند، آنگاه در هشت و یا ده ساعت بودن كار روزانه آنها بحث نمایند. و بالاخره پس از آنكه «مملكت بدبخت» از این «ورطه هولناك و خطرناك» با «همت غیورانه» نجات پیدا كرد، فرقههاي مختلف تشكیل دهند. نظر به این ملاحظات و پارهای ملاحظات دیگر كه مشيرحضور قول داد در موقع مناسب بیان كند، به مردم كه او را منسوب به فرقه اتفاق و ترقی میدانستند، اطلاع داد از این به بعد او را به هیچ حزبی منسوب ندانند و تنها یكی از وكلای بيطرف و مستقل مجلس بشناسند.
عینالسلطنه معتقد بود، مسئله فرقههاي سیاسی «هم از دسیسههای انگلیس بود و خوب نتیجه حاصل كرد». در همان روزها وزراء عریضهای به ناصرالملك نوشتند كه اگر مجلس با آراء و نظریات آنها موافق نیست، استعفا میدهند. نایبالسلطنه نامه مفصلی به مجلس نوشت، مفادش این بود كه از روز اول آنها را نصیحت كرده است ولی گوش ندادهاند، «پلتیك خارجه را منظور نداشتید، پلتیك داخله منوط به رعایت پلتیك خارجه است». او نظر وزرا را تأیید كرد و باز هم نمایندگان را نصیحت نمود تا وقتی فرصت دارند، ديدگاههاي مجلس را با نظرات وزراء هماهنگ نمایند «والا نمیتوانم شاهد این حال ناگوار باشم».
اقدام دیگری هم روی داد که نافی مشروطه و تفکیک قوا بود و البته آن را نیز دولت وقت برای دفع دمکراتها که عدلیه را در اختیار داشتند انجام داد. روز شنبه 26 جمادیالثانی 1329 طبق حكم وزارت عدلیه آصفالممالك رئیس اداره مدعیالعمومی و رئیس تفتیش وزارت عدلیه، صبح زود به عدلیه آمد و دفاتر محاكم را مهر نمود و به رؤسای عدلیه اخطار داد باید برای امتحان دادن آماده شوند. میرعماد نقیبزاده به محض اطلاع از این امر، به اتاق مدعیالعموم رفت و لاك و مهر در را برداشت، اعضای محكمه استیناف هم به اداره مربوطه رفتند و لاك و مهر اتاق خود را برداشتند. آنها اظهار كردند وزیر حق ندارد قوه قضائیه را تعطیل كند، پس دستورهاي مربوطه را اجرا نخواهند كرد. عدهای دیگر خواستند ابتدا حقوق آنها پرداخت شود، گروهی دیگر هم از دستورهاي وزارت عدلیه اطاعت كردند.
تعطیل محاكم عدلیه كه با مخالفت دمكراتها مواجه شده بود، به علت فسادی بود كه در آنجا رواج داشت. گفته میشد تعطیلی مزبور برای اصلاح عدليه است، زیرا مردم از عملكرد آن اداره ناراضی بودند. از سوی دیگر گفته ميشد محاكم طبق قانون تأسیس نشدهاند و اعضای دوایر عدلیه از روی امتحان و اثبات لیاقت گزینش نشدهاند، بنابراین در این شرایط هیچ محكمهای رسمیت ندارد و وضعيت عدليه در حكم تعطیل یا لااقل موقتی خواهد بود.